اينك ما بر (كفن و دفن) او از تو سزاوارتريم (و اين وظيفه
ماست)، اما گذشته از اين (كه تكليف ماست) به جان خودم، البته تو عمو و وارث اويى[1].
[ازد عراق و ازد شام]
نصر گفت: عمر، از حارث
بن حصيره، از گفته پيرانى از تيره نمر ازد[2]
گفت:
چون قبيله ازد عراق را
به رويارويى با ازديان شام فرستادند، مخنف بن (سليم در خطبهاى) خدا را سپاس و
ستايش كرد و گفت: «به راستى كه گامى است سخت دشوار و آزمونى بس بزرگ كه ما را به
رويارويى با قوم خود، و آنان را به رويارويى ما واداشتهاند، به خدا سوگند اين جز
دستهاى ما نيست [كه به دستهاى خود جدايشان مىكنيم[3]] و جز بالهاى ما نيست
كه به تيغهاى خود بر مىكنيم، اگر چنين نكنيم (و دست و بال خود را به دست و تيغ
خويش قطع نكنيم) خيرانديش مولا و يار خود نبودهايم و با گروه (همكيش) خود همدلى و
هماهنگى نكردهايم، و از دگر سو اگر چنين كنيم چيرگى و عزت قبيله خود را ريشه كن
كرده[4] و آتش
كانون قبيله خود را خاموش كردهايم]. آنگاه جندب بن زهير گفت:
«به خدا، اگر ما پدران
ايشان بوديم و آنان فرزندانمان بودند، يا ما فرزندان آنان بوديم و ايشان پدران ما
بودند و سپس از زمره ما بيرون مىرفتند و بر امام ما عيب مىنهادند و با ستمكاران
و حكمرانان به ناحق، بر ضد همفكران مذهبى و همپيمانان ما[5] همكارى مىكردند، اينك
كه با هم گرد آمده و روبرو شدهايم[6]،
دست از ايشان
[1] متن از روى شنهج( 1: 490)« و امّا ما عدا ذلك،
فلعمرى انت عمّه وارثه» و در اصل[ و اما بعد ذلك فانت عمّه و احقّ به اما صرف نظر
از اين( تكليف كه ما راست) تو عموى اويى و بدو سزاوارترى].
[2] ايشان، بنو النّمر بن عثمان بن نصر بن زهران
بن كعب بن حارث بن كعب بن عبد اللّه بن مالك بن الازد بودند.- مختلف القبائل و
مؤتلفها، ص 19. متن از روى طبرى( 6: 15)« اشياخ من النمر» و در اصل[ اشياخ النمر]
و در شنهج[ اشياخ الازد].