نصر: عمرو بن شمر، از
جابر، از ابى جعفر و زيد بن حسن كه گفتند:
معاويه از عمرو بن عاص
خواست كه صفوف شاميان را بيارايد، عمرو به او گفت: بدين شرط چنين كارى مىكنم كه
اگر خداوند پسر ابى طالب را (در اين جنگ كه من صفوف آن را آرايش دادهام) كشت و
مملكت سراسر به طاعت تو در آمد[1] فرمان مرا
باشد (كه هر چه بخواهم مرا دهى). گفت: آيا فرمانروايى مصر (كه آن را پيشتر به تو
وعده دادهام) تو را بس نيست؟ گفت: آيا مصر در عوض بهشت تواند بود؟ و كشتن پسر ابى
طالب به بهاى تحمل آتشى مىارزد (كه وصفش در قرآن چنين آمده):
لا يُفَتَّرُ عَنْهُمْ
وَ هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ هيچ از عذابشان كاسته نشود و اميد نجات و خلاصى
ندارند[2]؟».
پس معاويه (ناگزير) گفت:
اى ابا عبد الله[3] اگر پسر
ابى طالب (در اين جنگ) كشته شود فرمان تو راست[4]. اما اينك آهسته گوى كه
مردم سخنت را نشنوند.
پس عمرو (به سپاهيان
شام) گفت: «اى گروه شاميان، صفوف خود را منظّم بياراييد و كاسههاى سرتان را به
پروردگارتان عاريت دهيد، و از خداوند، خداى خود مدد گيريد و با دشمن خدا و دشمن
خويش جهاد كنيد و به پيكارشان در آييد كه خدايشان بكشد و نابود كند.
وَ اصْبِرُوا إِنَّ
الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ و صبر كنيد كه
زمين از آن خداست، آن را به هر كس از بندگانش خواهد به ميراث دهد و سرانجام نيكو
از آن پرهيزگاران است[5].»
[1] متن« و استوسقت» و در شنهج به تحريف[ و
استوثقت].