داريم به تو ابلاغ كنيم و آنچه از تو مىشنويم به درستى باز
گوييم، ما را رخصت نيست كه تو را نصيحت كنيم و آنچه را مىپنداريم حجّت ما بر ضد
توست، عنوان و ياد آورى كنيم. يار و سالار ما به راستى كسى است كه تو و تمام
مسلمانان به فضل و برترى او اعتراف داريد، و گمان نمىكنم بر تو پوشيده باشد كه به
راستى اهل فضل و ديانت تو را با على همسنگ نمىدانند و بين تو و او (حتى)
مقايسهاى را كه منجر به ترجيح شود[1] لازم
نمىشمارند. پس اى معاويه، از خداى بپرهيز و با على مخالفت مكن كه به خدا سوگند ما
هرگز مردى را نديدهايم كه بيش از او در پرهيزگارى كوشا و در دنيا پارسا و بيش از
او جامع تمام خصال نيك باشد.
پاسخ معاويه به او
پس معاويه خدا را سپاس و
ستايش كرد و گفت: اما بعد، شما مرا به فرمانبردارى و همبستگى دعوت مىكنيد. من با (اصل)
وحدت و همبستگى كه شما مرا بدان مىخوانيد موافقم، بسيار خوب، اما (در مورد)
فرمانبرداريم از يار و مولاى شما، با آن موافق نيستم، همانا يار شما خليفه ما را
كشت و جماعت ما را پراكنده ساخت و خونيان و قاتلان او را پناه داد. يار شما مدعى
است كه (خود دست به خون او نيالوده و شخصا) وى را نكشته، ما در برابر اين ادعا
پاسخى نمىدهيم. اما شما خود كه قاتلان يار ما را ديدهايد؟ آيا نمىدانيد كه اينك
هم آنان ياوران مولاى شمايند؟ پس آنان را به ما واگذارد تا ايشان را به قصاص خون
او بكشيم و آنگاه ما به دعوت شما داير بر فرمانبردارى و همبستگى پاسخ مىدهيم.
سخن شبث و معاويه
پس شبث بن ربعى گفت: اى
معاويه تو را به خدا، آيا راضى و شاد مىشوى كه دست تو را بر عمّار بن ياسر
بگشايند[2] و او را
بكشى؟ گفت: چه چيزى مرا از آن باز دارد[3]؟
به خدا سوگند
[1] متن« لن يميّلوا- و تمييل ترجيح بين دو چيز يا
دو كس باشد» و در اصل به تحريف[ ... يمثلوا] و در شنهج[ لا يميلون] آمده است.
[2] متن از روى شنهج« أن أمكنت» و در اصل[ انك ان
امكنت] و در طبرى[ انك امكنت].