محمد بنده و فرستاده او[1].
هم اكنون فرستاده تو نزد من آمد و آنچه را در مورد مردم بصره ياد كردى و چيزهايى
را كه پس از عزيمت من از آنان ديدى و شنيدى (باز گفت)[2]. اينك من تو را از وضع آن مردم آگاه
مىكنم: آنان در وضع كسى هستند كه يا به چيزى اميدبخش دل بسته و يا از مجازاتى
مىترسد (و در حالت اميد و بيمند). پس آن را كه به سبب اميد دلبستگى دارد با
مراعات عدل و انصاف و نيكى به او تشويق كن، و آن را كه هراسى به دل دارد عقده ترس
از دل بگشاى، زيرا جز در دل اندكى از آنان، فرمانروايان بصره را شأن و عظمتى[3] نبوده است.
اين دستور مرا به كار
بند و از آن در مگذر، و بدان قبيله از ربيعه احسان كن[4] و به هر كس از جانب توست (نيز) چندان
كه توانى، ان شاء اللّه، نيكى كن. و السلام.
(اين نامه را) عبد الله
بن ابى رافع[5] در ذى
القعده سال سى و هفتم نوشت.
نامه على به اسود بن
قطنه
و (نيز به اسود) نوشت:
از بنده خدا على، امير مؤمنان به اسود بن قطنه. اما بعد، بىگمان هر كه از آنچه
پندش دهند سود نجويد، از (خطرات) باقى مانده نرهد و كسى كه شيفته دنيا شد بدان
خرسند و دلبسته شود، در حالى كه دنيا اعتماد را نشايد، پس از آنچه گذشته عبرت آموز
تا در آنچه (از زندگيت) باقى مانده (از گناه و خطا) بر حذر مانى. براى مسلمانان
شيره انگورى بپز كه دو سوم آن رفته
[1] در متن و اصل لفظ« اما بعد» در اينجا نيز
تكرار شده و در شنهج نامه با[ اما بعد فقد قدّم على ...] آغاز مىشود.
[2] در شنهج[ و قرأت كتابك تذكر فيه حال اهل
البصرة و اختلافهم بعد انصرافى عنهم و نامهات را كه در آن حال مردم بصره و اختلاف
ايشان را پس از عزيمت من از آنجا ياد كرده بودى خواندم].
[3] در اصل و متن« فى قلوبهم عظم» است و شايد«
عصم، جمع عصام ريسمانى كه بدان چيزى را محكم بندند» بوده باشد.( و به اين وجه
احتمالى يعنى: رابطه قلبى استوارى در ميان نبوده است و مردم بصره پيشتر
فرمانروايان خود را از صميم قلب دوست نداشته و با آنها يك دله نبودهاند. م).
[4] ظاهرا قبيلهاى كه بيش از ديگران شكايت
داشتهاند.- م.
[5] دبير و كاتب امير مؤمنان عليه السلام كه بيشتر
مكاتبات رسمى آن حضرت را تحرير مىكرد.- م.