آنگاه زيد بن حصين طايى-
كه از رداپوشان[1] پارسا بود-
برخاست و گفت: سپاس خداى را، چنان سپاسى كه خود پسندد، و خدايى جز خداوند،
پروردگار ما نيست، و محمد فرستاده خدا، پيامبر ماست. اما بعد، به خدا سوگند اگر ما
شكى در جنگ با دشمنان خود داشته باشيم انديشه و تأمل براى ما سودى ندارد كه آنان
را همچنان واگذاريم و بديشان فرصت دهيم. و كارها جز به تباهى نينجامد و كوشش جز در
گمراهى به هدر نرود. و خداوند گويد:
وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ
رَبِّكَ فَحَدِّثْ اما نعمت پروردگارت را (كه مقام نبوت و تقرب كامل به خدا
يافتى) آشكارا بر امت بازگو[2].» به خدا
سوگند كه ما در مورد خون آن كس كه اينان به خونخواهيش برخاستهاند[3] لحظهاى
ترديد نكرديم، چگونه با پيروان سنگدلش كه در اسلام كم نصيب و ياران ستم و ستمگر و
استوار كنندگان پايههاى جور و تجاوزند[4]،
و در شمار مهاجران و انصار و تابعان نيكوكار نيز نيستند، مدارا كنيم؟
اعتراض مرد طائى به زيد
بن حصين
آنگاه مردى از قبيله طىّ
برخاست و گفت: اى زيد بن حصين، آيا سخن خواجه ما عدىّ بن حاتم ناهنجار بود؟
[1] اصحاب البرانس، برنس ردايى با كلاهى سه گوش
پيوسته بدان است كه آن را اصطلاحا در فارسى، مأخوذ از تركى باشلق يا باشليق گويند
و پارسايان و نساك صدر اسلام مىپوشيدند.
تيرهاى از روحانيون ارتدكس مسيحى
نيز چنين پوششى دارند.- م.
[2] الضحى، 11- مرادش با استناد به آيه شريفه اين
است كه حضرت على عليه السلام نيز نعمت مقام ولايت و امامت خود را باز گويد.- م.
[3] متن« فيمن يبتغون دمه»( و مراد عثمان است.-
م.) و در شنهج[ فيمن يتبعونه در مورد كسى كه ايشان از او پيروى مىكنند].
[4] متن« مسدّدى اساس الجور» و در شنهج[ و اصحاب
الجور و العدوان ...].