اينان (كه به ظاهر مسلمانند) در دين خدا رنگ و نيرنگ زدند و
دوستداران خدا را، از مهاجران و انصار و تابعان نكوكار كه از اصحاب محمد صلى اللّه
عليه و آله بودند خوار و خفيف ساختند. چون بر مردى (از اين طراز) خشم گرفتند او را
به زندان افكندند و زدند و اسير حرمان كردند و يا تبعيد نمودند. (ربودن) سهم و
غنيمت ما در نظر ايشان حلال است و خود ما- به پندار آنان- بردگانيم[1].» نصر گويد:
يعنى بنده زر خريد.
پيران انصار، از جمله
خزيمة بن ثابت، و ابو ايوب انصارى و جز اين دو به او گفتند: اى قيس چرا بر پيران
قوم خود پيشى گرفتى و قبل از ايشان آغاز سخن كردى؟ گفت: من از فضل شما نيك آگاهم و
شأنتان را بزرگ مىشمارم، اما همان كينهاى كه هنگام ياد آورى از دستهبنديها و
پديد آمدن احزاب (مخالف اسلام) در سينه شما موج مىزد، در درون من به جوش آمد (و
از سخن گفتن چارهاى نداشتم).
رأى سهل بن حنيف
پس (پيران انصار) به يك
ديگر گفتند (به هر حال) بايد مردى از ما برخيزد و پاسخ امير مؤمنان را به نمايندگى
جماعت ما بگويد.
آنگاه به سهل بن حنيف
گفتند برخيز. سهل برخاست و خدا را سپاس و ستايش كرد و سپس گفت: «اى امير مؤمنان،
ما با هر كه تو با او صلح كنى بر سر صلحيم و با هر كه تو با او بجنگى در جنگيم، و
رأى ما همان رأى توست و ما چون سرپنجه دست تو (و در اختيار تو) هستيم. ما چنين
مصلحت بينيم كه در اين مورد با مردم كوفه سخن گويى و به ايشان فرمان بسيج دهى و
ايشان را آگاه كنى كه خداوند در اين كار چه فضيلتى بديشان مرحمت كرده، زيرا
[1] متن« القطين خدم و حشم و پيروان و مملوكان» كه
در حكم ابزار جاندار محسوب مىشدند.- م.