چه، حقش را ثابت كردند و او را بر ديگران برگزيدند. طلحه و
زبير كه هر دو شريك تو در شورى، و همتاى تو در اسلام بودند به دادخواهى او
برخاستند و ام المؤمنين نيز براى همين دادخواهى از خانه بيرون شتافت. پس تو آنچه
را همگنانت پسنديدهاند ناپسند مشمار و آنچه را آنان پذيرفتهاند مردود مدار، ما
كار (خلافت) را به اختيار شوراى مسلمانان وا مىگذاريم.»
[شعرى كه معاويه براى
سعد فرستاد]
و به زبان شعرى گفت:
الا يا سعد قدا ظهرت شكّا
و شكّ المرء فى الاحداث داء ...
ايا اى سعد اينك شك و
ترديد نشان مىدهى، و شك مرد در حوادث بزرگ، بيمارى باشد.
بر هر كارى كه از آن نيك
آگاه شدى و آن را حق يا باطل دريافتى، دوايى و چارهاى باشد.
و همانا پيامبر گفته، و
حدى روشن نيز نهاده است كه بر اساس آن خون ريختن بر مردم حلال شود.
بر سه كس: بر قاتل نفسى
بىگناه و زناكار و مرتد، رقم داورى چنين رفته كه خونشان مباح است.
پس اگر امام و پيشوا به
يكى از اين سه نزديك شد او را ديگر ولايت و اطاعتى نباشد.
وگرنه آنچه كرديد حرام
است[1] و قاتل، با
دريغ كننده از يارى پيشوا يكسان است.
اين است حكم او (پيامبر)
كه شكى در آن نيست، همانگونه كه آسمان به درستى برافراشته است.
و بهترين سخن آن است كه
در آن به اختصار كوشى و پرگويى بيمارى سختى باشد.
اى ابا عمرو تو را با
تنى چند از مردان دعوت به حق كردم، ولى آب از سر گذشته[2] (و اميدم از شما منقطع شده).
[1] متن« فالّتى جئتم حرام» و در اصل به خطا[
حراما].
[2] متن به تصحيح قياسى« فجاز عراقى الدّلو
الرشاء» و در اصل[ ... عوالى الدلو] كه وجهى ندارد. اين قصيده و قصيده پيش از آن
را در كتاب ابن ابى الحديد( يعنى نسخه شنهج) نيافتم.