اى قوم، اگر ما را يارى كنيد حرمتداران دين را يارى دادهايد
و اگر ما را وا نهيد، بىحميّتى كرده باشيد.
[پاسخ عبد اللّه بن
عمر به معاويه]
همان راوى گويد:
ابن عمر به او پاسخ داد:
«اما بعد، نظرى كه تو را
به طمع بستن در من برانگيخته همان نظر و ديدگاهى است كه كار تو را بدين وضع كشانده
و چنينت كرده است. من كه على را با مهاجران و انصار، و طلحه و زبير، و عايشه، مادر
مؤمنان، وا گذاشتم (و در آن ماجرا مداخلهاى نكردم) اينك از تو پيروى كنم[1]؟! اما اين
كه ادعا كردى من بر على طعنى زدهام، به جان خودم كه من در ايمان و هجرت و پايگاه
والاى او نزد پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم و در هم شكستن مشركان، همپايه
او نيستم. ولى امرى پيش آمد كه در زمان پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله سابقهاى
روشنگر براى آن نداشتم (و از وقوف بر حقيقت آن درماندم و ناگزير دست نگاه داشتم[2]. با خود
گفتم اگر اين پيشامد درست باشد من (با عدم مداخله خود فقط) فضلى را ترك كرده و از
هدايتى واماندهام و اگر گمراهى و خطا باشد از شرى نجات يافتهام. (اى معاويه) خود
را از ما كنار بدار[3].» آنگاه به
ابن ابى غزيّه كه پدرش مردى پارسا و خود بهترين شاعر قريش بود، گفت: به اين مرد
پاسخى گوى. و او سرود: