رقابتى، پسرانى را كه به هيچوجه خلّاق و
درخشان نبودهاند درگير انجام تكاليف يا تشويق به خواندن متونى كند كه به آنها
محول شده است. امّا من كار رقابت گروهى را به روشهاى غير منتظرهاى ديدهام. براى
مثال: تشويق كردن پسران دانشگاهى به منظور اينكه ورزشكاران بهترى شوند.
وقتى در سال 2004 از «كلگرى آلبرتا»[1]
ديدن كردم، داستانى در مورد رقابت گروهى شنيدم كه در مدرسهاى پسرانه نزديك
«ادمونتون»[2] برگزارشده
بود. در اين مدرسه تمام پسران به سه گروه تقسيم شده بودند. در اين سال استثنايى،
اتفاق جالبى افتاده بود؛ بهترين ورزشكاران در يك تيم و بهترين دانشآموزان در تيم
ديگر بودند.
يك مسابقه دوميدانى با كفش برفى به طول 20 كيلومتر اعلام شد. هر تيم
4 پسر براى مسابقه داشت. همه انتظار داشتند تيمى كه بهترين ورزشكاران در آن بودند،
برنده شود. امّا گروه آموزشى و علمى واقعاً در مورد مسابقه با كفش برفى مطالعه
كرده بودند. آنها آموخته بودند كه كليد موفقيت در اين مسابقه، دويدن روى سطح برف
به گونهاى سبك مىباشد. بنابراين آنها 4 نفر از سبكترين و پرسرعتترين
دانشآموزانشان را براى حضور در تيم معرفى كردند و به آنها آموزش دارند. تيم
ورزشكاران در مورد اين مسابقه هيچ آموزشى نديدند؛ زيرا مىپنداشتند چون مطرح
هستند، مجبور نيستند آموزش ببينند.