اين را هضم كنيم كه ما خود درصدد برنيامديم
كتابى در شرح زندگى پيغمبر خود، با شيوايى و جذابيت تهيه كنيم كه مقدّم بر اين
كتاب مورد استقبال قرار بگيرد؟ كتابهايى در اين زمينه پرداخته بودند و منتشر كردند
و بعد از آن هم در اين زمينه كتاب نوشتند و منتشر كردند با عناوين مختلف چنان آن
بزرگان را لجنمال كرديم كه جوان جستجوگر از همان اول با ترديد به ارزش آنها نگاه
كند. بعد هم، با كمال تأسف، وقتى قرار شد احيانا اين كتاب از طرف مردم ما نقّادى
شود و اگر نقطههاى ضعفى در آن هست لااقل برملا شود، به جاى اينكه نويسندگان و
دانشمندان اهل نقد و شايسته به اين كار دست بزنند، يك آقاى دكاندار كمسواد،
كمبهره، هرزه، هرزهگو، هرزهنويس در نقد اين كتاب كتاب نوشت: ممحمد، پيغمبر
شناخته شده. اولين بار در انجمن اسلامى دانشجويان وين اين كتاب را به دست من
دادند؛ گفتند فلانى، اين كتاب از قم آمده؛ ببين. بعد هم بچههاى زيرك ما رفته
بودند بعضى از جاهاى اين كتاب را خوانده بودند، دورش را خط كشيده بودند؛ گفتند،
اينجا را نگاه كن! واقعا صفحاتى كه تعابيرى را با آن ركاكت و زشتى در وقيحترين
نشريات كمتر مىشود پيدا كرد، صفحات برجسته اين كتاب به حساب آمده است. اين هم
واكنشى كه در برابر اين كار داشتند! آيا اين نمىتواند ما را هشيار كند كه در چه
شرايطى هستيم؟
آيا نمىنگريم كه دير يا زود درباره شناخت ايدئولوژيك اسلام، نظام
عقيده و عمل در اسلام، باز بايد مردم جستجوگر اهل مطالعه خودمان را، از پير و جوان
و زن و مرد، حواله بدهيم به دستاوردهاى نويسندگان