آن بدهم. البته چيزهايى خواهم گفت، ولى
نمىخواهم راه حل قاطعى را عرض كنم.
اين يك مسأله است. آنجامعهها، چه جامعههايى كه سابقه مسلكى دارند
و به رفاه رسيدهاند (به دليل رفاه)، و چه جامعههايى كه اصلا مسلك را بوسيده و
كنار گذاشتهاند و زندگيشان بر محور رفاه هرچه بيشتر مىچرخد و مذهبشان مذهب زندگى
و هرچه بهتر زندگى كردن در زمان حال است، افراد در اين گونه جامعهها، عقلاى
خونسردى هستند كه براى شناخت و تحصيل منافع، كمتر دچار احساسات مىشوند و باهم
كنار مىآيند. گاهى مىبينيد دو بلوك داراى دو عقيده كاملا متضاد، يا دو گروه
داراى دو حزب متقابل، به محض اينكه احساس مىكنند سفرهشان دارد آسيب مىبيند فورا
باهم كنار مىآيند و مىگويند حالا فعلا باهم بر سر سفره بنشينيم و شكمها را سير
كنيم. اختلافات باشد براى بعد. گمان مىكنم اين حالت را شما در آن اجتماعات، در آن
ملتها، در آنجامعهها و در گروههاى مشابه آنجامعهها بتوانيد ببينيد. مشاهده
كنيد و حتى گاهى لمس كنيد. مردمى كه داراى احساسات مقدس و شبه مقدس وابسته به يك
مبدأ فكرى و عقيدتى هستند و اين احساسات گرم همچون موتورى نيرومند در آنها تحرك
ايجاد مىكند. فداكارى ايجاد مىكند و گاهى گذشتها و ايثارهاى اعجابانگيز به وجود
مىآورد، اين مردم با اين احساسات پاك، لطيف و گرمشان، آسانتر ممكن است بازيچه
زنگيان تيغ به دست قرار بگيرند. اين يك مشكل، يك معما، يك مسأله است. انسان