ايمان به يك مذهب، ايمان به يك آيين، ايمان
به يك سيستم حقيقى كه زيربناى نظامى عملى براى زندگى فردى و اجتماعىاش باشد. اين
را مكرر توضيح دادهايم و همه نيز آن را لمس كردهايم كه زندگى بشر بدون چنين
ايمانى آن درخشندگى، آن شادابى و آن شكوفايى همراه با انسانيت را ندارد. اگر اين
مسلك و اين آيين، مسلكى باشد كه انسان را به خدا و راه خدا بپيوندد، بسى نورانىتر،
بسى تعهدآورتر، بسى تكليف روشنكنتر، بسى راهنماتر، بسى دلپسندتر و دلپذيرتر
خواهد بود. امشب مىخواهم به مشكلى اشاره كنم كه جامعههاى مسلكى با آن مشكل بيشتر
روبرو هستند تا مردم بىمسلك. آن مشكل اين است كه جامعههاى مسلكى، تا اين لحظه كه
با شما دوستان صحبت مىكنم، در تاريخ بشريت گذشته و معاصر، داراى احساسات گرمى
بوده و هستند كه وابسته به مذهب و مسلك آنان است. چنين احساسات گرم وابسته به مذهب
يا مسلكى كه بدان عقيده دارند، گاهگاه مىتواند همچون افسارى خطرناك در دست اين
زنگيان تيغ به دست قرار گيرد؛ آنها كه آگاهيها و روشنفكريهايى كسب كردهاند و اين
آگاهيها و روشنفكريها را با كمال نيرنگ در جهت ايجاد تفرقه و پراكندگى در صف
مؤمنان به كار مىبرند. اين مشكل وجود دارد.
جامعههاى بىتفاوت لاابالى غير وابسته به مذهب و مسلك كمتر دچار اين
گرفتارى هستند و ايجاد اين گونه تفرقهها اصلا در ميان آنها راه ندارد؛ براى اينكه
آنها اصلا مردمى هستند نشسته بر سر سفره خاصى كه منافع آنى آنها را در برابرشان
مىگسترد و اصلا به همين دليل دور هم جمع شدهاند.