آنچه در بحثبا ديگران، پيرامون مذهب مرا آزار مىدهد، فقدان منطق
دقيق و عدم انعطافپذيرى و تمايل آنان به تغيير ذهنيت خود درباره حقايق هستى است.
لذا در اين جا به بحث كوتاهى پيرامون مذهب مىپردازم.
در گذشته من خود يك ملحد مغرور بودم و با خود مىگفتم: «آنها اين
حرفها را از كجا مىآورند؟» تا اينكه روزى ديدم يك ملحد با فخر مىگويد: «من به
خدا باور ندارم» بلافاصله از او پرسيدم: «به اعتقاد خودت، چگونه بوجود آمدهاى؟»
او نيز پس از چند دقيقه سكوت، با حس اعتماد به نفس گفت: «منظورت از اعتقاد خودم
چيست؟ من فقط گفتم: «خدا را قبول ندارم!» در پاسخ گفتم: «خوب من خدا را قبول دارم
اما نمىتوانم وجودش را ثابت كنم، تو هم كه خدا را قبول ندارى باز هم نمىتوانى
عدم وجود خدا را ثابت كنى، بنابراين هر دوى ما داريم از وضعيت اعتقادىمان صحبت