اگر چه بحث در مورد رابطه مردمسالارى و دين، نه بديع است و نه بدعت،
اما در هيبت و هويّتنوين آن، صرفاً دغدغه انسان معاصر است. شايد بتوان گفت تلاش
براى تطبيق دين و دموكراسى از مصاديق چالش سنت و مدرنيسم است. بهرغم گذشت چند دهه
از ورود مفهوم دموكراسى دينى يا مردمسالارى دينى به حريم ادبيات سياسى مسلمانان،
اجماع نظرى پيرامون آن حاصل نشده و بسيارى از انديشمندان مسلمان با ترديد بدان
مىنگرند. عدهاى اينمفهوم تركيبى را حاصل آموزههاى تخليطى و تحريفى روشنفكران دينى
مىپندارند؛ برخى نيز به شبيهسازى آن با «گفتمان ليبرال دموكراسى غرب»
مىپردازند؛ بعضى مردمان، مردمسالارى دينى را از ملزومات جوامع مدرن دينى
مىپندارند؛ عدهاى هم مردمسالارى دينى را عين دين واقعى تعريف مىنمايند. برخى
در وراى اين مفهوم، دست نامريى نوعى برداشت ابزارى از دين را جست و جو مىكنند،
عدهاى نيز «مردمسالارى دينى» را با «تئوكراسى دينى» يكى پنداشته و گفتمان خود را
پيرامون برداشتى واحد از اين دو تقرير كردهاند و بالاخره، برخى هم اين مفهوم
تركيبى را، غيرمفهوم و پارادوكسيكال فرض مىكنند.