همزمان و جدّى «تفاوت» در ميان زنان، هم با
تئورى و هم با عمل درمىآميزد.
با توجه به وضعيت كنونى فمينيسم، طرفداران آن تأسف مىخورند كه «هيچ
كس نتوانسته پيشبينى كند كه اين همه تقسيمات غيرقابل مهار در ميان گروههاى زنان
بهوجود آمده باشد.» و حتى بدتر از آن، اين خود زنان بودند كه «بزرگترين مشكل
فمينيسم» شدند.
فمينيسم جنسى
با وجود دستهبندى بالا و مبارزات داخلى، پرتوهاى اميدى نيز وجود
داشت. برخى باافتخار اعلام كردند كه «قطعاً اين امكان وجود دارد كه از فمينيسم و
فمينيست تعريف مرجعى ارائه دهيم كه هم در مورد فمينيستها و هم در مورد غير
فمينيستها صدق كند و بين آنها مشترك باشد. اين كار به معناى اين است كه به دنبال
يك تبعيض مردمدار در نظامهايى كه قبلًا ايجاد شدهاند، باشيم.» و من با اين
موافقم؛ يعنى من عقيده دارم در حال حاضر حداقل يك تعهد مهم وجود دارد كه همه
شكلهاى فمينيسممعاصر را بههم مىپيوندد: تعهد به ساختار «جنس». وقتى فمينيسم،
فمينيسم پسا پسامدرن، همّ خود را فقط صرف واژگونسازى، نمايش، متناسبسازى مجدّد،
يا حتى نهايتاً بازسازى واژههاى خاص فمينيسم مثل «زن»، «جنسيت» و «جنس» نكرد،
بلكه به تخريب آنها توجه كرد و به اين ترتيب مقوله جديد فمينيسم بوجود آمد. همه
دستهبندىهاى فوقالذكر در بخشى از