مىخواهد به دست آورد. (چه راهى كه انتخاب
كرده درست باشد يا نباشد.)
مردگرايى
فمينيسم بهگونهاى رفتار كرده كه نه تنها انتقادهاى زنان را به خود
جلب كرده بلكه مردان آمريكايى را بر آن داشته كه آن را ظالم، دشمن يا هر دو
ببينند.
مردان در مواجهه با اين فرهنگ زنانه، به يكى از اين دو روش،
عكسالعمل نشان مىدهند. يا بهگونهاى كه از آنها خواستهشده رفتار مىكنند،
حداقل سرخود را پايينمىگيرند، با اين اميد كه مفتشهاى اين انقلاب فرهنگى، متوجه
سير قهقرايى آنها نشوند. يا اينكه از ترس از دست دادن هويت مردانه خود، به روشهاى
كليشهاى رفتار مىكنند كه آن هويت را از پشت سايه ترديد، نشان دهد.
در خصوص نگرش اول، مردانى مثل روبرت بلاى، شكايت كردهاند كه دنيا
بايد بيشتر از اين مردانه شود؛ مثلًا وقت بيشتر ميان پدر و پسر، وقت بيشتر با يكديگر
براى انجام كارهاى «پسرانه»، وقت بيشترى در جنگل و بيشهبراى گفتگوى صميمانه و
غيره. دومين نگرش، كه توسط فرهنگ عمومى مطرح شد، از تقليد و شوخطبعى استفاده
مىكند تا نشان دهد كه زنان از هر چيزى كه مردان دوست دارند، نفرت دارند و از همه
چيز شكايت دارند، مردان را بهخاطر همه مشكلات دنيا سرزنش مىكنند و ذاتاً