شما در نجف پيش آقاى خمينى رفتهايد و پول
زيادى هم با خود به آنجا بردهايد و ما از همه كارهاى تو خبر داريم، و بالاخره
زمينه چيدند كه حداقل چند سالى او را زندانى كنند. تاجر درجواب گفت:
من يك شاهى هم پول به ايشان ندادهام. پولى را بابت سهم امام به شخص
ديگرى دادم. و بعد رسيد پول را از جيبش درآورد و ارائه داد.
آن وقت كه امام به ايشان فرموده بود: صلاح تو نيست پولت را به من
بدهى، چنين روزى را مىديد. اگر پول را به امام داده و از ايشان رسيد گرفته بود،
شايد تا آخر عمر در گوشه زندان مىماند وحتماً شكنجه هم مىشد. اين هم يكى ديگر از
كرامات ايشان بود.[1]
امام از مسئله خبر داشتند
آن روزها ورود پول به عراق خيلى سخت بود. يكى از علماى اصفهان گفت:
من مبلغى را آوردم شام و از طريق شام وارد بغداد شدم ولى در فرودگاه ديدم كه همه
جا را مىگردند. خيلى مضطرب و ناراحت شدم. براى رفع گرفتارى متوسل به حضرت
موسىبنجعفر عليه السلام شدم. گفتم: آقا! من اين مبلغ را دارم براى فرزند شما
مىآورم، شما به دادم برسيد.
در اين ضمن، يك نفر از مأموران دولت عراق آمد نزديك و مرا صدا كرد و
بعد مرا مرخص كرد. وقتى وارد نجف شدم، خدمت امام رسيدم. نشستم و سلام كردم.
امام تبسم كردند و فرمودند:
شما در فرودگاه مسألهاى داشتيد و متوسل به موسىبنجعفر عليه السلام
شديد. ديدم امام از مسأله اطلاع دارند.[2]