خروج كرد باهواز و زنگيان خوزستان و مردم
بصره را چند سال فريفته بود و دعوت كرده و وعدهها نهاده و بر آن وعده خروج كرد و
زنگيان با او يكى شدند.
اول اهواز بگرفت و پس بصره بگرفت و جمله خوزستان بگرفت و همه زنگيان
خواجگان خويش را بكشتند و نعمت و زنان و سراهاى ايشان بدست فروگرفتند و چندين بار
لشكر معتمد را بشكستند و چهارده سال و چهار ماه و شش روز در بصره و خوزستان
پادشاهى بكرد. و آخر گرفتار شد و آن همه زنگيان را بكشتند.
در آخر ماه صفر سال بر دويست و هفتاد اين محمّد برقعى را ببغداد
آوردند و بكشتند. و مذهب او چون مذهب مزدك و بابك و ابو زكريّا و خرمهدين و
قرامطه بود در همه معانى.
بيرون آمدن ابو سعيد جنابى و پسرش ابو طاهر از بحرين و لحصا خذلهما
الله
32- و هم بروزگار معتضد ابو سعيد بن الحسن بن بهرام الجنابى خروج كرد
در بحرين و لحصا[1] و آن
مردمان بر مذهب سبع كه ما باطنى خوانيم دعوت كرد و از راه ببرد و كار خويش محكم
كرد. و چون متمكّن گشت راه زدن گرفت و ناحيتها غارتيدن و اباحت آشكارا كرد. و
روزگارى بدين بگذاشت و خادمى او را بكشت.
بعد از آن در بحرين و لحصا بر خادمان]831 a[ اعتماد نكردند. و پسرى داشت ابو طاهر نام.
اين ابو طاهر بجاى پدر بنشست و يكچندى بصلاح مىبود و از مقالت سبعيان اندك چيزى
مىدانست و كس بداعيان فرستاد و غايت كتاب ايشان كه آن را البلاغة السابع[2]
91 خوانند بخواست و بدو فرستادند. آن كتاب فروخواند، سگى گشت. پندارى
هركه در بحرين و لحصا جوان و سلاح دوست بود گفت
خوانند بخواستK : و
غايت كتاب ايشان را كه آن را بلاغة السابع خوانند بخواستL : و كتاب غايه البلاغه كه
ايشان سابع خانند بخواستC : و كتاب شيعيان خواست نام او[ كنز] البلاغه-
السابعه خوانندP