و پانصد جوشن بر استران تعبيه كن و فردا تو
با ايشان بجوى موليان آى چنانكه من ايشان را ببينم و از پيش من برويد.» پس حاجب
زكرى همچنين كرد.
20- و نامهاى فرمود نبشتن با بو على مرورودى[1]
كه «مردم خويش را درم ده و از شهر بيرون آى پيش از آنكه غلامان بتو رسند و با
غلامان بهرات رو و با محمّد بن هرثمه پيوند.» و بمحمّد بن هرثمه نبشت كه «سپاه
خويش را آبادان كن و از شهر بيرون آى تا تيقش[2]
و ابو على بتو رسند.» و تيقش را وعده كرد و گفت «چون نامه محمّد بن هرثمه بمن رسد
كه اين فتح بر دست تو برآمد ترا ولايت دهم.» و اين غلامان را گفت «اين نه حرب[3] على شروين است يا آن عمرو ليث يا
آن محمّد هارون كه آنجا مرد و آلت بسيار بود و اندر اين مهمّ اعتماد من بر شماست
كه بكوهپايههاى هرات خارجى بيرون آمده است و مذهب قرامطه آشكارا كرده، بيشتر از
ايشان شبانان و كشاورزاناند. و چون اين فتح بكنيد همگنان را خلعت و صلت دهم و
پايه شما بيفزايم.» پس دبيرى جلد را نامزد كرد تا كدخدايى ايشان مىكند.
21- چون بمرو الرود رسيدند ابو على هم در ساعت با مردم خويش بايشان
پيوست و سر راهها بگرفت تا خارجيان خبر ايشان[4]
نيابند و چون بهرات رسيدند محمّد بن هرثمه هم اندر ساعت با سپاه بيرون آمد و راهها
فروگرفتند تا ابو بلال خبر نيابد و بكوه اندر شدند و سه شبان روز رفتند براههاى صعب
و دشوار و ايشان غافل بودند. شمشيرها اندر نهادند و همه را]431 a[
بكشتند و ابو بلال را و حمدان را و بوزكارا[5]
و ده تن ديگر را از رئيسان ايشان بگرفتند و بهفتاد روز ببخارا آمدند و ابو بلال را
بزندان كهنهدز بردند تا هم آنجايگاه بمرد