سيستان بحضرت آمد و بىدستورى در شبستان
كيكاوس رفت و سودابه را گيسو بگرفت و بدر كشيد و بشمشير پارهپاره كرد و كس را
زهره آن نبود كه او را گفتى «نيك كردى» يا «بد.» پس جنگ را ميان دربستند و بكين
خواستن سياوش بتركستان شدند و چند سالها جنگ مىكردند و چند هزار سر از هر دو جانب
بريده شد. سبب همه كردار سودابه بود كه بر پادشاه مسلّط شده بود.
*** 6- و هميشه پادشاهان و مردان قوىراى طريقى سپردهاند و چنان
زندگانى كرده كه زنان و وصيفتان ايشان را از دل ايشان خبر نبوده است و از بند و
هوا و فرمان ايشان آزاد زيستهاند و مسخّر ايشان نشدهاند چنانكه اسكندر كرد.
حكايت
7- در تاريخ آمده است كه چون اسكندر از روم بيامد و داراى بن دارا را[1] كه ملك عجم بود بشكست و دارا را هم
در هزيمت خدمتكارى از آن او بكشت.
دارا دخترى داشت سخت نيكوروى باجمال باكمال و خواهرش همچنين نيكو بود
و چند دختر از تخمهاى كه در ستر او بودند همچنين باجمال بودند. اسكندر را گفتند
«شايد كه سوى شبستان دارا گذر كنى و آن ماهرويان پرىپيكران را ببينى خاصه دختر
دارا را كه در حسن و نيكويى نظير ندارد.» و مقصود از اين سخن گويندگان را آن بود
تا اسكندر دختر دارا را ببيند و چون بديدار نيكوست بىشك او را بزنى كند. اسكندر
جواب داد كه «ما مردان ايشان را بشكستيم.]901 a[ نبايد كه زنان ايشان ما را بشكنند.» اجابت
نكرد و در شبستان دارا نرفت.