هست يا نه[1]،
و در كار دين صلب هست و شفقتى دارد يا مغفّل است و سست، و ميل او بيشتر بهزل باشد
يا بجد، و بغلامان راغبتر است يا بزنان، تا اگر وقتى خواهند كه او را بدست آرند
يا با او مخالفتى كنند و يا عيبى گيرند[2]
چون بر احوال او واقف باشند تدبير آن كار مىسگالند، از نيك و بد بدانند كرد و
بواجبى بر دست گيرند چنانكه بروزگار سلطان شهيد الپ ارسلان انار اللّه برهانه بنده
را افتاد.
3- در همه جهان دو مذهب است كه نيك است و بر طريق راستاند، يكى حنفى
و ديگر شافعى رحمة اللّه عليهما و ديگر همه هوا و بدعت و شبهت است. و سلطان شهيد
رحمه اللّه در مذهب خويش چنان صلب و درست بود كه بارها بر زفان او رفته بود كه «اى
دريغا اگر وزير من شافعى مذهب نبودى.» و سخت با سياست و هيبت بود و من بدان سبب كه
او در مذهب]95 b[ خويش
چنان بجدّ و معتقد بود و مذهب شافعى بعيب مىداشت همواره از او انديشمند و ترسان
بودمى.
4- مگر اتفاق چنان افتاد كه سلطان شهيد عزم ماوراء النهر و سمرقند
كرد كه خان سمرقند شمس الملك او را گردن نمىنهاد. و لشكر را بخواند و رسول فرستاد
بشمس الملك نصر بن ابراهيم، و من بنده دانشمند اشتر را از قبل خويش با آن رسول
سلطان بفرستادم تا آنچه رود مرا معلوم كند و مىنمايد.
ول سلطان نامه و پيغام رسانيد و از آنجا رسول خويش را با رسول سلطان
ما اينجا فرستادند. چنانكه عادت باشد رسول را پيش بردند، نامه و پيغام برسانيد و
بجانبش[3]
فروآوردند. و مگر عادت باشد كه رسولان گه و بيگاه پيش وزير شوند و مرادها و
التماسها درخواهند و سخنها باشد كه مشافهه نتوانند گفت با
[1] -+ و نديمانش مردمانى شايسته و ظريف هستند يا نهN