نام کتاب : خدا خانه دارد نویسنده : شهيدى، فاطمه جلد : 1 صفحه : 19
همه بر مىگردند. ناگهان حيرت زده به ما
خيره مىشوند. همهى آنهايى كه ارتباط اين اسم را با آب نمىدانند! ته كوزهها را
مىتكانيم. مشكها را مىفشريم. دريغ از قطرهاى. شكمهايمان را برهنه مىكنيم.
مىچسبانيم به خاكى كه مىگويند روزى خيمهى سقّا بوده است تا لهلهمان شايد
فروكش كند. ايستادهاند، حيرت زده، خيره به ما، همهى آنهايى كه ارتباط اين خيمه
را با آب نمىدانند!
امشب، هفتمين شب است. شب دل بستن به عشق و خبر ساده و كوتاه است: عشق
را، پوچ كردهاند. عشق دروغ شده است. كوچك. در ابعاد و اندامى حقير كه حتّى
نمىشود آن را شناخت. شناسنامه دارد و سن و حتّى قيافه.
ما خودمان را چسباندهايم به خنكاى كف خيمهى سقّا كه مىگويند عشق
را مىشناسد و مىتواند آن را باز آورد. و صدا مىزنيم: «يا ابا فاضل» و حيرت
مىكنند همهى آنها كه ارتباط اين لقب را با عشق نمىدانند!
امشب هفتمين شب است. ما رسيدهايم، خسته از هفت روز تنهايى و حقارت،
پى قهرمان مىگرديم و خبر ساده و كوتاه است: «قهرمانى مرده است». فقط روئين تنان
خيالى ماندهاند. تهمتنان افسانهاى. پروردگان سيمرغهاى اساطيرى. دست مىكشيم به
عمود خيمه و مىگوئيم: «يا اباالفضل علمدار». مىدانيم چيزى مثل يك عَلَم كه هيچ
وقت بر زمين نمانده است، دستمان را مىگيرد. مردى كه افسانه و اساطير نيست.
امشب، شب عجيبى است. شب عطش. هر كف دست كه از آب پر مىكنيم، «ماه
بنى هاشم» در آن مىلرزد. آب از لاى انگشتانمان سر
نام کتاب : خدا خانه دارد نویسنده : شهيدى، فاطمه جلد : 1 صفحه : 19