از گفتار بالا به اين نتيجه رسيديم: «ملّيت»
كه در قرآن كريم، موضوع دو حكم مخالف (تحسين و تقبيح) قرار گرفته است، به معنا و
مفهوم كنونى آن- يعنى جامع مكانى، نژادى، زبانى، كه منافع گسترشجويى و نفوذ طلبى
مادى، اقتصادى و سياسى گروه خاصّى از مردم را در بر داشته باشد- نيست، بلكه به معنا
و مفهوم عقيده و چگونگى جهانبينى و فرهنگ و شيوه رفتار متكى بر آن مىباشد كه اگر
بر پايه خداشناسى استوار بود، ستوده و اگر بر پايه ضد خدا و كفر استوار بود، مورد
نكوهش است.
پس مليّت به معناى ناسيوناليسم (ملّىگرايى) به هر شكل و نوع آن در
اسلام محكوم است، ولى به معناى آيين و مكتب، اگر الهى بود مطلوب و اگر غير الهى
بود نامطلوب است.
4- حكومت جمعى يا شعور طبقه توليدى (سوسياليسم)
(1) از حكومت ملّىگرايى كه بگذريم به حكومت طبقهگرايى مىرسيم كه
به يك جهت از ملّىگرايى كلّىتر و جامعتر است و آن عبارت است از احياى شعور جمعى
طبقه زحمتكشان مزد بگير، در مقابل سرمايهداران مزد بده كه از آن تعبير به
(سوسياليسم) مىشود و در تعريف آن گفتهاند: «سوسياليسم تئورى يا سياستى است كه
هدف آن مالكيت يا نظارت جامعه بر وسايل توليد- مانند سرمايه، زمين، كارخانه و
غيره- به طور كلى و اداره آنها به نفع عموم است»[1].
نقش احياى شعور طبقه كارگر (پرولتاريا)- از لحاظ جبر تاريخى در عقيده
ماركسيسم- اين است كه با اكثريت يافتن آن در جامعه از راه انقلاب، قدرت سياسى را
به دست خواهد گرفت و مالكيت وسايل توليد را اجتماعى خواهد نمود و بدين ترتيب جامعه
بدون طبقه و سوسياليستى را به وجود مىآورد.[2]
كه حاكميت با طبقه كارگر است.
[2] - اقتباس از كتاب فرهنگ سياسى آشورى/ 59. و«
سوسياليسم» در مقابل« كاپيتاليسم» به كار مىرود يعنى مالكيت جمعى در مقابل مالكيت
خصوصى و سرمايهدارى.( اقتباس از همان/ 132).