نام کتاب : تفكر فلسفى غرب (از منظر استاد شهيد مرتضى مطهرى) نویسنده : دژاكام، على جلد : 1 صفحه : 159
پس از بيان برهان معروف انسان معلق در فضا،
تحت عنوان وهم و تنبيه مىگويد:
«ممكن است تو بگويى من ذات خود را بلاواسطه شهود نمىكنم بلكه از راه
اثر و فعل او به وجود او پى مىبرم. در جواب مىگوييم اولًا برهان ما دلالت مىكرد
كه انسان قطع نظر از هر فعل و حركتى خود را مىيابد، ثانيا هنگامىكه فعل و اثرى
شهود مىكنى و مىخواهى آن را دليل بر وجود خود قرار دهى آيا فعل و اثر مطلق را
مىبينى يا فعل مقيد يعنى فعل خود را (با اضافه به (ميم))؟ در صورت اول نمىتوانى
نتيجه بگيرى (پس من هستم) زيرا فعل مطلق دليل بر فاعل مطلق است نه فاعل شخصى (من)،
و در صورت دوم پس تو قبل از آن كه فعل را شهود كنى و لااقل در حينى كه فعل خود را
شهود مىكنى خود را شهود مىكنى پس لااقل در حين اينكه وجود فعل بر تو ثابت است
وجود خود را ثابت و محقق مىبينى.»[1]
اگر انسان، اصل عدم تناقض را نيز مورد ترديد قرار دهد نمىتواند
بگويد من مىانديشم و در عين حال اصلًا نمىانديشم، و نيز نمىتواند بگويد من هستم
و در عين حال نيستم.
حقيقت مطلب اين است كه اصل امتناع تناقض پايه جميع علوم و ادراكات
است و اگر از اين اصل فكرى صرف نظر بشود هيچ علمى استقرار پيدا نخواهد كرد. از اين
جهت است كه فلاسفه از قديم گفتهاند با انكار اين اصل هيچ حقيقتى را نمىتوان
اثبات كرد.[2]
اساسا انتخاب اين راه براى نقطه شروع فلسفه متضمن فايدهاى نيست زيرا
با اعتراف خود دكارت شك وى در همه چيز سواى وجود خويشتن شك واقعى و حقيقى نبود،
بلكه شك دستورى و فرضى بود و البته ممكن نيست كه كسى بتواند در يقينيات فطرى خويش
را جبرا و اضطرارا به آنها اذعان دارد واقعا شك كند و به قول پاسكال: «شكاك واقعى
وجود ندارد» و حتى سوفسطائىترين افراد نيز طبق فطرت ادراك و اراده خويش در حاقّ
ذهن خود به بسيارى از حقايق جزما اذعان دارند و روى آن اذعانها در جريان حيات و
زندگى خويش حركاتى مىكنند.
على هذا پس از اينكه دكارت مىگويد (در هر چيزى اگر شك كنم خواهم گفت
انديشه است ولى در خود انديشه نمىتوانم شك كنم) جز يك بيان شاعرانه چيزى نيست
زيرا اگر بنا بر شك دستورى و فرضى باشد، در جميع بديهيات (بلا استثناء) حتى در
وجود همين انديشه