آرى، ائمه عليهم السّلام در مخالفت با كينهتوزان و مغرضان و در
ايستادگى با صلابت و محكم در مقابل سياستهاى آنان، تنها به موضعگيرىهاى
استدلالى خويش اكتفا نكردند، بلكه آن را به ديگر مناسبتها نيز كشاندند و در اعلان
آن در ملأ عام استمرار و تداوم بخشيدند و در مناسبتها و مواضع حساس زيادى بر آن
تأكيد نمودند و طورى بطلان ادعاهاى پوچ و واهى آنان را برملا كردند كه جاى
هيچگونه شك و شبههاى باقى نماند.
امام حسن عليه السّلام نيز مخالفت خود را در مناسبتها و مواضع
مختلفى بيان مىكرد و فقط به اظهار و بيان اين كه فرزند رسول خداست اكتفا نكرد،
بلكه تأكيد مىورزيد كه امامت و خلافت فقط و فقط حق اوست و با وجود او نوبت به
كسانى مثل معاويه نمىرسد، زيرا معاويه نه تنها صفات و ويژگىهاى ضرورى و لازم
براى امامت و خلافت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را ندارد، بلكه برعكس، به
صفاتى متّصف است كه اساسا با خلافت و امامت در تضاد و تناقض است.
ما در اينجا به بعضى از موارد اشاره مىكنيم:
1. امام حسن عليه السّلام بلافاصله پس از شهادت پدرش على عليه
السّلام براى مردم خطبهاى خواند و در آن فرمود:
«أيها النّاس! من عرفنى فقد عرفنى، و من لم يعرفنى، فأنا الحسن بن
على، آنا ابن النّبى و أنا ابن الوصى؛[1]
اى مردم! هر كس مرا شناخت كه شناخت، هر كس مرا نشناخت، پس بداند كه
منم
[1] - مستدرك حاكم، ج 3، ص 172؛ ذخائر العقبى، ص 138،(
نقل از: دولابى)؛ كشف الغمه، ج 2، ص 173( نقل از: جنابذى).