جنگ آورديد؛ حال اينكه در جلو دشمن نيست.
آيا در اين مملكت خراب چه قدر مسافرت بايد كرد. (قلّت جيره، مسافرت طولانى ما را،
و اسبان لشكر سپاهى- سواره- و توپچى را از پا در آورد! قشون خسته و شكسته اگر
نتواند در مقابل لشكر خانهخوابيده ايستاده بجنگد، آن وقت تقصير با كيست؟ خدا
نكرده اگر شكست از قزلباش خورده باشيم، اين ننگ براى ما از مرگ بدتر و مؤثرتر است!
پس بهتر اين است كه آدم فرستاده با اردبيلاوغلى صلح كنيم و اگر مىآيد جنگيده،
خطّ خاتمه به اين سفر بكشيم! بنابراين مقرر شد كه اردو به خوى كه رسيد اگر
اردبيلاوغلى تكاليف علما را قبول نمايد صلح كرده، عودت به روم نمايند و اگر قبول ننمايد
بجنگند).[1]
در اين هنگام على بيگ شهسواراوغلى كه پيش از اين از براى گرفتن خبر
صحيح به سمت دشمن فرستاده شده بود، دوازده سر بريده ارسال داشت و شيخ احمد نامى از
گماشتگان فرخ شاد بيگ از امراى آققويونلو كه ارزنجان از براى تجسس اسيال گرديده
بود، همين روز با سرهاى بريده آمد و خبر آورد كه در ييلاق اوجان شاه را ديدم. چون
مرا مىشناخت و مىدانست كه من از روم به ايران آمدهام، از احوال اردو از خيالات
و افكار اهالى آناطولى پرسيد. بعد از دادن اطمينان كامل به ادلّه مقنعه كه امراى
تركمان آققويونلو مرا به خدمت قبلهگاهى فرستادند، تمامى امراى مملكت روم ايلى و
آناطولى بعد از كنكاش قرار دادند كه بنده به خدمت اعلى حضرت شاهى آمده به اطمينان
به عرض برسانم كه اهالى و قشون اين دو مملكت محبّ و عبد عبيد و هواخواه خاندان
شاهند. همان قدر كه لشكر قزلباش را در مقابل ببينند، تمامى آنها مثل زمان امير
تيمور از خواندگار روگردان شده در صف النعال بندگى ثابت قدم و در تبعيّت و
جانفشانى راسخ قدم خواهند ماند. لهذا بهتر و صوابتر اين است كه اعلى حضرت شاهى
بدون فوت وقت حركت فرموده، خواندگار را استقبال فرمايند.
بنا به اين حرفهاى فريبآميز بنده، به اردوى خود حركت داده، متوجه
شهر خوى شدند. به شهر كه رسيديم، مرا خواست و فرمود كه تو برو سلام مرا به امرا
دوستان برسان و از قول من بگو كه در صحراى چالدران به همديگر ملاقى خواهيم شد.
معلوم است كه آنها هم بر قول خودشان ايستاده، هر آنچه وعده نمودهاند به عمل
خواهند آورد.
اين خبر كه در اردو شهرت يافت، شناعت و بىادبى ينگىچرىها سكونت
گرفت، حكم شد از براى شيخ احمد مواجب و جيره و عليق از خزانه خاصه معين كردند و از
براى على بيگ شهسواراوغلى نيز هزار فلورى- كه در ايران اكنون هم معروف دويتى است-
و يك قبضه شمشير زرّين كه پيش از اين مال احمد پاشاى كديك[2]
بوده، التفاتا فرستاده شد.
[1] - طبق معمول مؤلف، آنچه در پرانتز آمده، از خود
اوست نه از روز شمار چلبى.
[2] - يكى از وزراى دلير با تدبير دولت عثمانى است. در
زمان سلطنت سلطان محمد فاتح، چهار سال صدراعظمى نمود. از ثمره شجاعت و اقتدار و
درايت از تابعين ينگىچرى به روز به روز ترقّى يافته، در سال هشتصد و هفتاد و هشت
در جنگ حسن بيگ آققويونلو نايل منصب صدارت كه بعد از پادشاهى منتهاى مرتبه صوريه
بشريّه است، گرديد. اين سردار با اقتدار، امارت آل قرامان را منقرض ساخته، مملكت
قرامانيه را ضميمه ممالك عثمانيه نمود و در جنگ طربزون هم از ثمره تدابيرش براى
دولت عثمانى منافع كلى حاصل شد. در هنگام صدارتش به سردارى سيصد فروند كشتى، رو به
درياى سياه بادبان گشوده، جنويزها را مقهور ساخت و تمام بلاد سواحليه اين دريا را
از دست آنها انتزاع نموده، وسعت به دايره ممالك عثمانى داد. در سال هشتصد و هشتاد
و دو مأمور به فتح بعض قلاع اربنودلق كردند، قبول نكرد. لهذا عزل و حبس گرديد؛ چون
خلفش نتوانست در ارنبودلق كارى پيش ببرد، صداقت اين وزير ظاهر شد و به شفاعت احمد
پاشاى هرسكزاده از محبس رهايى جسته، فرمانفرماى روم ايلى نصب گرديد. اين سردار
نامدار در روم ايلى هم مثل بعض وزرا بيكار ننشسته، بعض قلاع و بلاد لازم التسخير
را فتح نمود. و در سال هشتصد و هشتاد و شش از براى تبريك جلوس سلطان بايزيد ثانى
به اسلامبول آمده، در فقره سلطان جم خدمت به آن پادشاه كرد. چون در استعمال شدّت
قدرى مبالغه كرد، سلطان بايزيد را از خود رنجانيد. بنابراين در سال هشتصد و هشتاد
و هفت در حمام خفه گرديد. در اسلامبول يك باب حمام بسيار خوب و بعض خيرات مرغوب را
دارد و يك محله اسلامبول هم منسوب به مشار اليه است./ عارف.