از اين
توضيحات، موضع ما در قبال علّت دوّم روشن مىگردد:
اوّل:
از آنجا كه مسلمانان، قرآن را كتابى مقدّس مىدانستند كه از جانب خداى تعالى نازل
شده هيچ تغيير و تبديلى را در آن روا نمىدانستند.
دوّم:
انجام چنين كارى بدون معارضه و درگيرى ممكن نبوده است و ما در تاريخ، ذكرى از
معارضه و درگيرى با خليفه بر سر اين امر را نمىبينيم.
سوّم:
در تاريخ، نصوص سياسى بسيارى مىبينيم كه در بردارنده ملاحظاتى در مورد تصرّفات
ابوبكر و عمر است، مثل مناقشههاى سياسى كه حضرت زهرا (عليها السلام) عليه آنان
بپا كرد و بعد از او اميرالمؤمنين (ع) وكسانى كه به امامت وى ايمان داشتند، آن را
ادامه دادند و در اين مدّت، از هيچ نصّ قرآنى كه در قرآن موجود در دسترس ما نباشد،
استفاده نكردهاند واگر چنين نصوصى موجود بود، طبيعى است كه آن را براى اثبات
مدّعاى خويش به كار مىبردند و حق خويش را ثابت مىكردند، در حالى كه چنين نشده
است.
[بررسى]
حالت سوّم: وقوع تحريف در زمان عثمان
اين
احتمال، بسيار بعيدتر به نظر مىرسد؛ زيرا:
الف:
اسلام و در كنار آن، قرآن كريم، به شكل وسيعى بين مردم در نقاط مختلف منتشر شده
بود و مدّت زيادى مىگذشت كه مردم