نام کتاب : ابن تيميه امام سلفى ها نویسنده : قاسم اف، الياس جلد : 1 صفحه : 410
گفت: «خدا
در حقيقت روى عرش قرار گرفته و همچنين خداوند با حرف و آواز سخن مىگويد.» سپس در
دمشق و غير آن ندا داده شد: «هر كه هم عقيده ابن تيميه باشد خون و مالش حلال است.»[1]
يافعى
از تاريخ نويسان بزرگ اهل سنت و هم عصر ابن تيميه و از شافعىهاى يمن بوده و در
مكه زيسته و آنجا نيز از دنيا رفته و از جمله كتابهايش «مرآةالجنان» است.[2]
ابن
قاضى شهبه در باره يافعى مىگويد: «امام، عارف، فقيه، عالم، شيخ حجاز ....»[3]
34.
قاضى القضات ومحدث تاجالدين عبدالوهاب بن امين سبكى شافعى (فرزند سبكى قبلى)
(متوفاى سال 771 ه. ق.)
همو
است كه گفته است: «ابن تيميه به ذهبى، مزِّى، برزالى و پيروانشان ضرر آشكارى
رسانده است و ....»[4]
او
در مقام مدح پدرش بر اينكه پدرش عليه بدعتهاى ابن تيميه قيام كرده است اشاره
كرده وپدرش را ستوده است.[5]
35.
ضياء الدين خليل بن اسحاق مالكى (متوفاى 776 ه. ق.)
قسطلانى
مىگويد: در «منسك» علامه خليل گفته است: «به پيامبر صلى الله عليه وآله توسل
جوييد و از خدا بخواهيد كه به آبروى محمد صلى الله عليه وآله حاجتم را برآور. چون
محل فروريختن كوههاى گناه است .... بزرگى آن حضرت پيش خدا چنان است كه هيچ گناهى
با آن برابرى نمىكند. هر كه عقلش بر خلاف اين باشد محرومى است كه خداوند بصيرتش
را از بين برده و قلبش را گمراه كرده است. مگر چنين كسى اين فرمودهاى خداوند را
نشنيد: «وكاش آنها زمانى كه بر جان خويش ستم نمودند پيش تو (اى محمد صلى الله
عليه وآله) آمده و از خدا طلب مغفرت و بخشش مىنمودند و پيامبر برايشان طلب مغفرت
مىنمود» نشنيده است.[6]
قسطلانى
گفته است: «شايد مقصودش طعن بر ابن تيميه باشد.»[7]
36.
محمد بن عبد الله معروف به ابن بطوطه (متوفاى 779 ه. ق.)
او
در كتابش مىنويسد: «بزرگ فقهاى حنبلى در دمشق تقى الدين بن تيميه بود .... او
هرچند در هر فنى سخن مىگفت، ولى در عقلش چيزى بود (يعنى عقلش نارسا بود.) من در
آن وقت در دمشق بودم و به نماز جمعه حاضر شدم. ابن تيميه كه در منبر براى مردم
سخنرانى مىكرد از جمله سخنانش اين بود كه گفت: خدا به آسمان دنيا فرود مىآيد، به
مانند اين فرود آمدن من.» اين را گفت ويك پلّه از منبر پايين آمد. يكى از فقهاى
مالكى معروف به ابن زهرا بر او اعتراض نمود وسخنانش را انكار نمود. مردم به او
هجوم آورده و او را با دست وكفشها زدند تا حدىكه عمامه از سرش افتاد. او را به
منزل قاضى مالكىها عزالدين بن مسلم بردند. او وى را ابتدا زندانىنمود و سپس كمكش
كرد. قاضى مالكىها و شافعىها