اكنون اگر سؤال به «لم هو» نيز مطرح شود
و علت واقعى منطق مورد پرسش قرار گيرد پاسخ چيزى جز اين نخواهد بود كه منطق عبارت
است از يك سلسله ابزار قانونى كه رعايت كردن آنها انديشه را از هرگونه لغزش بازمىدارد.
به اين ترتيب معلوم مىشود بازداشتن انديشه از هرگونه لغزش و خطا به وسيلۀ يك
سلسله ابزار قانونى، هم دليل وجود منطق بهشمار مىآيد و هم ماهيت آن را تشكيل مىدهد؛
يعنى پرسش به «ما هو» و «لم هو» در مورد منطق يك پاسخ بيشتر ندارد. به اين ترتيب
مىتوان گفت «ما هو» و «لم هو» در اين مورد يك چيز بشمار مىآيند. در مورد تعريف
علم نحو نيز وضع به همين منوال است. در مورد قوۀ غاذيه و ناميه
و برخى قواى ديگر نيز دو مطلب ما هو و لم هو يك چيز بهشمار مىآيند.
«مثال سوم» : حكما در مقام تعريف فكر
گفتهاند: «الفكر ترتيب امور معلومة للتادى الى مجهول» ؛ يعنى فكر عبارت است از
ترتيب دادن يك سلسله امور معلوم براى رسيدن به يك امر مجهول. همانگونه كه مشاهده
مىشود اين تعريف چيزى جز پاسخ به پرسش از گوهر فكر نمىباشد. اين پرسش همان چيزى
است كه آن را برحسب اصطلاح «ما هو» مىخوانند. اكنون اگر سؤال به «لم هو» نيز مطرح
شود، و علت واقعى فكر مورد پرسش قرار گيرد، پاسخ چيزى جز اين نخواهد بود كه: فكر
عبارت است از ترتيب دادن يك سلسله امور معلوم براى رسيدن به يك امر مجهول. به اين
ترتيب معلوم مىشود ترتيب دادن امور معلوم براى رسيدن به يك امر مجهول هم دليل
وجود فكر بهشمار مىآيد و هم ماهيت فكر را تشكيل مىدهد.
اين بود ذكر چند مثال براى نشان دادن
اتحاد «ما هو» و «لم هو» ، در برخى موارد ما هو و لم هو و هل هو با يكديگر متحدند؛
اين اتحاد سهگانه در مورد هستى صادق است و در مورد وجود انسان نيز، كه مظهر هستى
بهشمار مىآيد، مىتواند صادق باشد. حاج ملا هادى سبزوارى اين مسئله را به رشتۀ نظم
كشيده و مىگويد:
و فى كثير كان ما هو لم هو كما يكون ما
هو هل هو انتبهو