داخلى چين
به شمار مىآيند. چانگ مينگ يوان(Zhang
Mingyuan -0991 ,4 -5) در اين خصوص مىگويد:
«فرهنگ
چين در مقام مقايسه با ساير فرهنگها داراى ميراث تاريخى قويترى است.
آنچه
امروزه به عنوان جامعه روستايى در چين مشاهده مىكنيم چندان تفاوتى با فرهنگ
ابتدايى حاكم بر جوامع قبيلهاى پنج يا شش هزار سال قبل چين ندارد. تشكلهاى
اجتماعى مبتنى بر خانواده و اقتصادهاى خودكفاى مبتى بر كشاورزى خردهپا و ...
مشابه همان نمونههاى تاريخى خود است. اصول حاكم بر روابط خانوادگى، حرف اول را
مىزند؛ نقايص و كاستىهاى موجود در نظام سياسى و حقوقى [منجر به] گسترش و ترويج
سبك زندگى «پدرسالارانه» شده و آن را به الگوى مديريتى براى كل جامعه و حتى دولت،
تبديل كرده است.»
همانگونه
كه «ماكس وبر» سالها پيش از اين خاطرنشان ساخته بود، در چين يك تفكر مذهبى خاص
حاكم نيست. سه مذهب اصلى و عمده چين، يعنى كنفوسيوسى، بودايى و تائويى، هزاران سال
است كه با هم رقابت دارند، امّا هيچ كدام نتوانستهاند ديگرى را از صحنه رقابت حذف
كنند. دخالت سياسى توسط امپراطور كه حكم پدر همگان را داشت، داراى اهميت زيادى
بود. لذا، «همزيستى مسالمتآميز» بين اين مذاهب يا اديان، به وضوح در چين به چشم
مىخورد و هنوز هم مىتوان اين شيوه همزيستى را در بسيارى از معابد و زيارتگاههاى
معروف و مشهور، مشاهده كرد. عدم حاكميت يك مذهب واحد و مسلط بر اثر رواج شرايط ما
قبل نوگرايى شبه خانوادگى در چين، مانع شكلگيرى يك نيروى اجتماعى مقتدر در خارج
از ساختار اجرايى دولت بود. اين امر موجب شد كه موقعيت خانواده به عنوان نهاد
برتر، نه تنها در حوزههاى اقتصاد و سياست، بلكه در حوزه حيات اجتماعى و از جمله
در امور دينى تثبيت شود.
تداوم
حرمت خانواده و احترام حتى پرستش نياكان و پيشينيان، باعث غلبه بر ترس از مرگ شد و
در نتيجه، بيشتر مردم اين پديده را به دين نسبت دادند(Tang 1991
,3) .
بر
اين اساس استمرار الگوى سنتى تخصيص كار بر مبناى خانواده در چين مىتواند مبناى
نهادى در فرهنگ ملت چين را تبيين كند. سلطه ديرينه يك مذهب اصلاحشده يا