آخرین بروز رسانی : پنج
شنبه 28 آذر 1398 تاریخچه مقاله
اَسْبابِ خانه [asbāb-e xāne(a)]، مجموعهای از وسایل
و ظروف و ابزار و اشیائی که برای برآوردن نیازهای
روزانۀ اعضای خانواده در خانه فراهم آمده است. اینگونه وسایل
بنابر موقعیت جغرافیایی و اقلیمی و نوع جامعه
و نظام معیشتی و پایگاه و منزلت طبقاتی صاحبانشان از نظر
نوع و جنس و شکل و چند و چونی تفاوتهای بسیاری دارند.
اسبابخانه را میتوان به دو دستۀ متمایز
تقسیم کرد: یک دسته اشیاء و وسایلی که جنبۀ
کاربردی عام و مشترک دارند و در زندگی روزمرۀ مردم در همۀ سطوح
اجتماعیبه کار میروند؛ دستۀ دیگر اشیائی که
بیشتر جنبۀ آذینی و تجملی دارند و میزان نفاست و زیبایی
آنها نشانگر پایگاه و منزلت گروهها و طبقاتی است که آنها را به کار میبرند.
در آغاز ظهور اسلام، اسبابخانۀ مردم
ساده بود. پیامبر اسلام(ص) پیوسته مسلمانان را از به کارگیری
اشیاء نفیس و ظرفهای طلا و نقره و پوشیدن جامههای
حریر و دیبا پرهیز میدادند (نک: ابوالحجاج، ۲/
۱۸۷؛ بخاری، ۷/ ۴۵). اسباب زندگی
پیامبر (ص) نیز شامل چند تکه چیز ساده مانند دو قدح، به نامهای
«ریان» و «عیر»، و یک بستر چرمی و یک چوبدستی
به نام «ممشوق» بود (یعقوبی، ۲/
۷۱-۷۲).
اسبابخانۀ خلفای
راشدین نیز ساده بود. ابوبکر به هنگام مرگ، مهاجران را به سادهزیستن
سفارش میکرد و میگفت: شما را به خدا هیچگاه بالشهای دیبا
و پردههای حریر در خانههایتان به کار نگیرید (زیدان،
۱۲/ ۶۹۲). هر گاه غنایم نفیس گوهر نشانی
به دست مسلمانان میافتاد، عمر میگریست و خوف داشت که امت
مسلمان به اینگونه اسباب و اشیاء زیبا و گرانبها دل ببندند و
از شکوه زندگی سادۀ پیشین فرو افتند و به خواری زندگی دچار گردند
(همانجا).
در وصف اسبابخانۀ حضرت علی
(ع) به هنگام ازدواج با حضرت فاطمه(ع) نوشتهاند که بر کف اتاق شن ریخته، و
روی آن پوست قوچی گسترده بود و آن حضرت به هنگام خواب پوست را از روی
پشمین آن میگسترد؛ مخدّه یا بالشی چرمی آکنده با لیف
خرما هم داشت(حمیری،۵۳؛ ابن شهر آشوب،۳/
۳۵۳؛ ابنسعد، ۸/ ۲۳). آن حضرت به هنگام
آوردن دخترپیغمبر(ص) به خانهاش برای آویختن لباس، چوبی
میان دو دیوار اتاق نصب کرد (ابن شهرآشوب، همانجا) و حولهای
از آن آویخت و مشک آب و پرویزنی هم برای بیختن آرد
فراهم کرد (ابوعلم، ۱۵۶).
سادهزیستی در جامعههای
اسلامی دیری نپایید و تجملگرایی در میان
خانوادۀ خلفا و گروهی از سران و بزرگان قبیلههای عرب، در دورۀ امویان
و به خصوص عباسیان، رواج یافت و تحتتأثیر زندگی پرتجمل
طبقات مرفه ایرانی، آنان نیز خانههای خود را با اسباب و
اشیاء زینتی و نفیسآراستند. بنا بر نوشتههای تاریخی،
نخستین کسی که در اسلام به جای نشستن بر زمین، بر کرسی
یا تخت نشست، معاویه بود. پس از او، خلفای دیگر نیز
از او پیـروی کردند و کرسینشین شدنـد (ابنخلدون،
۱/ ۴۶۶). نوشتهاند که هارونالرشید در چادر سیاه
بزرگی دوخته شده از پوست خز بارعام میداد و خود در چادری دیگر
از خز سیاه که در وسط چادر بزرگ برافراشته، و ۱۱ طاقه فرش خز
مشکی در آن گسترده بودند، مینشست و به پشتیهایی با
روکش خز سیاه تکیه میداد (جهشیاری،
۳۴۸).
خلفای اموی با اینکه
به زندگی بدوی خوی گرفته بودند، اما در خانههای خود پردههای
حریر مصری میآویختند و پشتیهای دیبای
گوهر نشان در اتاقها میگذاشتند. روی پردههای زربفت مصری
شعارهای دینی مسیحی بافته شده بود، اما هنگامی
که عبدالملک مروان به حکومت رسید، دستور داد که از آن پس بر روی پردهها
به جای شعارهای مسیحی نگارهای عربی و نقشهای
قرآنی و کلمات عربی ببافند (زیدان، ۱۲/
۶۹۳).
خلفای عباسی بیش از پیش
به تجمل روی آوردند. میگویند: سفاح و منصور، به پیروی
از گذشتگان، خانههای خود را با دیبا و نفیسترین اشیاء
ساخته شده از طلا و نقره آراستند و از هر سرزمین و شهری زیباترین
و گرانبهاترین کالا را برای زینت خانههایشان وارد کردند.
آنان پردههای نفیس و پر نقش و نگار را از فسا، سجادهها و قالیچهها
را از شوشتر و بخارا، حصیر را از آبادان، تشک و مخده را از دشت و دشتستان،
قالیهای زربفت را از ارمنستان، سینیهای چوبی
را از مازندران، و ظرفهای شیشهای و سفالین را از بصره میآوردند
(همو، ۱۲/ ۶۹۳-۶۹۴؛ نیز نک
: ثعالبی، ۱۷۰-۱۷۱).
بدینگونه زندگی سادۀ
مسلمانان دیگرگون شد و فضای خانههایشان با اشیاء نفیس
آراسته گردید. از این پس، در هر خانه بجز اسباب سادهای که برای
رفع حاجت زندگی فراهم میشد، اسباب و اشیاء تزیینی
و نفیس هم افزوده شد. این اشیاء تجملی در کارگاههای
صنعتی شهرهای مشهور آن زمان ساخته میشدند و گاه آثاری اصیل
از کار هنرمندان بودند و نقشی مهم در جلوهگر ساختن شأن و پایگاه طبقۀ
اجتماعی خانوادهها در جامعه داشتند («دائرةالمعارف[۱]...»، VII/ 611).
اسبابخانه بر حسب نقشی که در
برآوردن نیازهای فردی و جمعی و آسایش اعضای
خانواده در زندگی روزانه دارند، بر چند مجموعۀ بزرگ و متنوع
مانند اسباب آشپزخانه، سفره و اسباب سفره و پای سفره، اسباب اتاق نشیمن،
اسباب خواب، اسباب روشنایی، اسباب گرمازا و سرمازا، اسباب شست و شو و
رفت و روب، اسباب قهوه و چای و اسباب دود و دم یا تدخین تقسیم
میشوند. هر دسته از این اسباب و اشیاء با جنس و موادی
خاص، متناسب با کاربریشان، ساخته شدهاند: اسباب و وسایل سنگی،
چوبی، گلی یا سفالی، فلزی (ساخته شده از مس، برنج،
فولاد، روی، نقره و طلا)، شیشهای، چینی، پوستی
و چرمی، و چیزهای بافته شده از الیاف پنبه و کتان و ابریشم
و الیاف خرما و نی خیزران و... .
اسباب آشپزخانه
اسباب آشپزخانه مجموعهای از وسایل
و اشیائی است که در پخت و پز و آمادهکردن و نگهداری و پخش غذا
در خانهها به کار میروند. به روایتی اسطورهای در رسالۀ فتوت
نامۀ آشپزان، نخستینبار جبرئیل فرمان یافت که اسباب
آشپزخانهای از درگاه پروردگار برای ابراهیم خلیل(ع) ببرد
تا آنها را در پختن خوراک برای کارگران کعبه به کار گیرد. این
اسباب به گفتۀ استادان آشپز اینهاست: یک سفرۀ پوستی
از پوست گوسفند سفیدی که جبرئیل برای آدم و حوا قربانی
کرده بود، یک تختۀ نانبندی از چوب درخت طوبى، نان تراشی از چوب تبرخون (عناب)،
و یک دیگ با سرپوش (افشاری، ۱۰۳۰).
اسباب پخت و پز که از کهنترین
دورهها در خانوادههای مسلمانان به کار میرفته، اینهاست:
۱. ابزار و وسایل خُرد و نرم کردن دانهها مانند هاونهای کوچک و
بزرگ و دستاسها؛ ۲. ابزار بیختن آرد و دانههای حبوب و غله
مانند الک و غربال؛ ۳. ابزار و وسایل پختن نان مانند ساج یا طبق
نانبندی، تختۀ چوبی ورزِ خمیر، چوبه یا شوبق برای بازکردن چانۀ خمیر،
لاوک یا تشت خمیرزنی، سیخ و انبرکنان پزی، کاردک
خمیر، و سبد و سفرۀ خمیر؛ ۴. ابزار و وسایل خوراکپزی مانند دیگچه
و دیگ و پاتیل یا قِدر، تابه یا مِقلا، کماجدان، کفگیر،
کفچه یا قاشق، کاسه و سُکْره، و سیخ کبابپزی یا سَفّود؛
۵. ابزار بریدن و تکهکردنگوشت و سبزی، و ابزار شکستن و خرد
کردن استخوان و چوب و هیزم، و ابزار پوست کندن میوهها مانند کارد و
کاردچه و گزلیک و چاقو و رنده و ساطور و تبر؛ ۶. ابزار تیزکردن
مانند سنگِ فسان یا سنگ ساب و چاقو تیز کن و آژینه؛ ۷.
ظرفهای ذخیره و نگهداری مواد خوراکی، از جامدات و نباتات
گرفته تا مایعات، مانند خم و خمره و خمچه، مَشک و خیک، کندو و تاپو،
جوال و کیسه، سبو و کوزه، و جعبهها و قوطیهای مخصوص نگهداری
ادویهها و سبزیهای خشک.
این اسباب و ابزارها را از جنسهای
گوناگون مثل سنگ و سفال و چوب و فلز، به خصوص مس و برنج و آهن و فولاد میساختند.
شهرهایی از سرزمینهای اسلامی و ایران به
ساختن و صادر کردن برخی از این اسباب و ابزارها معروف بودهاند؛ مثلاً
شهر آمل به ساختن اسباب چوبین آشپزخانه مانند کفچه و کاسه و طبق و امثال آن،
از چوب شمشاد، در جهان اسلام بنام بود (حدود العالم،
۱۴۵-۱۴۶). همچنین شهرهای طوس،
مرو، سغد و سمرقند در ساختن دیگهای بزرگ سنگی (همان،
۹۰؛ لسترنج، 471؛ مقدسی، ۲/ ۳۲۴؛ مناظر
احسن، ۱۳۶)، و شهر گرگان و شهرهای کنارۀ دریای
خزر به ساختن ظرفهای چوبی آشپزخانه از خلنگ (= شمشاد) معروف بودهاند
(متز، 386). برای تیزکردن کارد و چاقو و ابزارهای برندۀ دیگر،
سنگ فسان از طوس (حدود العالم، همانجا) و از کوه رضوى نزدیک مدینه به
همهجا میبردند. سنگ ساب کوه رضوى در جهان اسلام و ایران به «سنگ فسان
مَکّی» معروف بوده است (نک : همان، ۳۳).
متز اسباب آشپزخانۀ فاطمیان
را به استناد گزارشی از ناصر خسرو بیشتر از جنس مس دانسته است
(همانجا). ناصر خسرو میگوید: در مصر سبوهای بزرگی از
برنج میساختند که هر یک ۳۰ من آب میگرفت (ص
۹۴). همو در سفرنامهاش از ساختن ظرفهای سفالین مثل کاسه
و قدح و طبق در مصر خبر میدهد و مینویسد: این ظرفها
«چنان لطیف و شفاف»اند «که دست چون بر بیرون نهند، از اندرون بتوان
دید». سپس میگوید: این ظرفهای سفالی را چنان
رنگآمیزی میکنند که به هر سو آنها را بگردانی، چون
بوقلمون رنگ دیگر نمایند (ص ۹۳). سمرقند نیز در
ساختن دیگهای بزرگ مسین و قمقمههای خوب شهرت داشت (مقدسی،
۲/ ۳۲۵).اسباب پخت و پز و ذخیرهکردن و نگهداری
مواد غذایی عشایر و قبایل کوچنده به سبب نقل و انتقال
مستمر از مکانی به مکانی دیگر بیشتر مسی، چوبی،
پوستی و گلیم باف بوده است. ظرفهای مسی «جُم» یا پیاله،
دیگ یا دیس، «کیل» یا لگن، «کماج» و قاشقهای
چوبی مانند «کمچۀ چوبی»، چند دیگ بزرگ برای جوشانـدن شیر و تهیۀ
مـاست، چند مشک و «مشکول» (مشک کوچک) برای دوغ زنی و کرهگیری
و ذخیرۀ کرۀ آبکرده و آب خوراکی، «هور» یا خورجین برای ذخیرۀ گندم
و آرد، «هورژین» برای گذاشتن اسباب و ظرفها و ملزومات دیگر و
«همبون» (انبان) برای نگهداری مواد دیگر خوراکی، از جمله
اسباب آشپزخانۀ عشایر بختیاری ایران را تشکیل میدادند
(نک : دیگار، ۲۱۵، ۲۲۳).
در ابتدا اجاق آشپزخانهها را از خشت
خام و گل، و یا گل و آجر میساختند و دودکشی هم در بالای
آن ــ که به پشتبام راه داشت ــ میگذاشتند. پس از رواجمنقلهای فلزی
و چراغهای نفتی خوراکپزی و به دنبال آن انواع اجاق فرنگی
و اجاقهای مبلی نفت سوز و گازی و برقی و چراغهای
گوناگون خوراکپزی، اجاقهای خشتی و آجری به تدریج
برافتاد. آنگاه رفتهرفته دولابچه و قفسه و کابینت در و شیشهدار
چوبی و فلزی ساده و تزیینی نیز جای
طاقچه و رفسنتی را در آشپزخانهها گرفت.
سفره و اسباب سفره
سفره
سفره یا خوان چیزی
است که روی آن ظروف غذا و خوردنیها و نوشیدنیها را میگذارند.
سفرهها معمولاً از چرم یا پارچه یا مشمع بوده است. سفرۀ عامۀ مردم
عموماً یک تخته پارچۀ کتانی یا یک قطعه چرم بود. شهرنشینان، به خصوص
قشر مرفه و اعیان، سفرههای پارچهای دستبافت نقشدار و گلدوزی
شده، یا پارچههای حریر و قلمکار به کار میبردند. بسیاری
از مردم هم از مجمعه برای خوردن غذا استفاده میکردند. مجمعه دو گونه
بود: یکی گرد و بزرگ به نام «خوان» و دیگری گرد و کوچک به
نام «خوانچه». خوان و خوانچه را از چوب و مس و گاهی از نقره میساختند.
نوعی خوان پایهدار هم بود که آن را «قوائمی» میخواندند
و بیشتر در خانۀ بزرگان به کار میرفت (فقیهی، ۶۸۶).
در آغاز ظهور اسلام و در دورۀ حیات
پیامبر اکرم (ص) و خلفای راشدین، مردم به هنگام خوردن غذا تخته
فرشی روی زمین میگستردند و ظروف غذا و خوراکیها را
روی آن میچیدند و در اطراف آن مینشستند (حسن، ۱/
۴۹۷). مردم مدینه سفرۀ پارچهای
به کار میبردند. سفره را روی قطعهای چرم که دورادور آن را قالیچه
انداخته بودند، میگستردند (علی، ۷۳-۷۴). در
ایران از سفرههای چرمی، کتـانی و کرباسی، به خصوص
سفرههای کتانی و کرباسی قلمکار بافت یزد و اصفهان
استفاده میکردند. در میهمانیهای عمومی، سفرههای
بزرگ کرباسی گازرشو (گازر شست) میگستردند (محمدبن منور، ۱/
۶۹). در دورۀ قاجار نخست سفرهای چرمین روی قالی میگستردند،
سپس روی آن یک سفره از پارچۀ کتان گلدار میکشیدند،
آنگاه اسباب سفره و ظرفهای خوراکیها را روی آن میچیدند
(پولاک، ۹۵). خانوادههای شهری، غنی یا فقیر،
معمولاً یک قطعه مشمع رنگی یا پارچۀ کتانی و
دستبافت روی فرش پهن میکردند و دور آن مینشستند و غذا میخوردند
(رایس، ۱۳۱). گیلانیان و دیلمیان
نوعی سفرۀ محلی که از «گالی» (نوعی گیاه مردابی)
بافته شده بود و «گالی سفره» نامیده میشد، استفاده میکردند
(پاینده، ۱۰۷، حاشیه).
در دورۀ امویان،
در خانۀ برخی از بزرگان و اعیان عرب استفاده از نیمکت چوبی
یا میز چوبی برای چیدن اسباب سفره، و کرسی یا
صندلی برای نشستن به دور میز و خوردن غذا معمول شد (حسن،
همانجا؛ علی، ۲۱۱). سپس در مصر و سوریه، مردم از میز
و کرسی نیز که قبلاً در خانههای ممالیک مصر (حک
۶۵۰-۹۲۲ق) معمول بود، برای پذیرایی
از مهمانان استفاده میکردند (کونل، 122).
در قرون وسطى در تالار غذاخوری
خانههای بزرگان عرب نیمکتها و صفههایی قرار داشت که روی
آنها را با تشک و بالشهای نرم پوشانـده بودند. در جلو آنها میزهای
کوتاهی میگذاشتند و روی آنها اسباب سفره و بشقابهای مسی
و نقرهای را میچیدند. در مواقع عادی، اعضای
خانواده به هنگام خوردن غذا روی بالش یا پوست بز یا گوسفند مینشستند
و روی میز کوتاهی که در جلو آنان بود، غذا میخوردند
(مظاهری، 77-78).
رفتهرفته در فضای خانۀ شهرنشینان،
به ویژه خانههای حکومتگران و رجال و بزرگان و خانههای ملاکین
و خانهای عشایر و روستایی ایران، اتاقی مخصوص
برای «سفرهخانه» یا «ناهار خوری» اختصاص یافت. پس از
گستردهشدن ارتباطات اقتصادی و فرهنگی میان سرزمینهای
اسلامی و ایران با سرزمینهای اروپایی، انواع
میزها و صندلیهای ناهارخوری نیز به اتاقهای
ناهارخوری و سفرهخانهها راه یافت.
اسباب سفره
اسباب سفره مجموعۀ ظرفها و وسایلی
است که به هنگام خوردن غذا روی سفره میچینند و در پای
سفره فراهم میآورند. جنس اسباب سفره، و ساده یا نقشدار بودن، و اندک
و بیش بودن آن به نوع جامعه، دورانی که مردم در آن زندگی میکردهاند
و موقعیت اجتماعی اقتصادی خانواده بستگی داشته است.
انواع کاسه و بشقاب به اندازههای
کوچک و بزرگ، قاب و قدح و لنگری، انواع دوری لب تخت پهن و توگود، کوزه
و تنگ و جام و پیاله و افشرهخوری، قاشق، چنگال و کفگیر و
ملاقه، نمکدان، فلفلدان و سماقدان از جمله اسباب سفره بوده است. خانوادههای
طبقۀ متوسط و مرفه جامعه معمولاً از ظروف چینی یا ظروف مسین
کندهکاری شده و کعبدار، و خانوادههای کمدرآمد از ظروف گلین
و سفالی لعابدار و مسی استفاده میکردهاند.
پلو را در قاب و لنگری چینی
یا مسی، خورش را در بشقابهای توگود و به اصطلاح خورش خوری،
آش و آبگوشت و هلیم را در کاسه و قدحهای بزرگ چینی یا
سفالی یا مسی، دوغ و شربت را در تنگ بلور و قدح چینی،
ماست و ترشی و مربا را در پیالههای ماستخوری و ترشیخوری
و مرباخوری، پنیر و سبزی را در دوریهای لبتخت چینی
یا لعابی، و نمک و فلفل و سماق را در نمکدان و فلفلدان و سماقدان میریختند.
مسلمانان در دورۀ عباسیان،
غذا را در سینیهای مسین گرد میگذاشتند و آنها را
روی میز کوتاهی در اتاق مینهادند. سینیخانۀ
توانگران از نقره، و میزشان از چوب خیزران ــ که بر آن صدف و
لاک سنگ پشت نشانده بودند ــ ساخته شده بود (حتی، 335).
استفاده از قاشق و چنگال رسم نبود و
مردم غذایشان را بیشتر با دست میخوردند. دلاواله در وصف چگونگی
سفرۀ غذا در ضیافتهای شاهانه، به گذاشتن چند قاشق در سفره برای
میهمانان خارجی اشاره میکند و مینویسد: سفرۀ
قلمکار بزرگی در اتاق پهن کردند. ۸ قاب پر از پلو که هر یک چاشنی
مخصوصی داشت، روی سفره چیدند. نان نازک بسیاری روی
سفره گذاشتند. ظروف غذا را هم دورادور سفره چیدند. دو غلامبچه به روی
سفره رفتند و برای میهمانان نشسته در پیرامون سفره، غذا کشیدند.
چند قاشق چوبی هم سر سفره بود که تنها ما فرنگیها از آن استفاده کردیم
(ص ۲۶).
روستاییان خوراک را در سینی
یا مجمعه میریختند. هر یک از افراد نشسته در پای
سفره یک قرص نان ضخیم و بزرگ پیش خود میگذاشت و روی
آن از سینی خوراک میریخت و با دست میخورد (رایس،
۱۳۱). گیلانیان پلو را در سینی یا
«بلوط» (= قاب) میریختند. هر کس که در پای سفره نشسته بود،
مقداری پلو با دست در کاسۀ خود میکشید و با قاشق چوبی یا ملاقه خورش روی
آن میریخت و با دست میخورد (پاینده،
۱۱۰).
در دورۀ امـویـان
برخی از خانوادههای بزرگان به هنگام خوردن غذا از قاشهای چوبی
یا قاشقهای چینی استفاده میکردند (حسن، ۱/
۴۹۷). از قاشقهای بزرگ ملاقه مانند نیز در برداشتن
مایعات و ریختن آن در جامها و پیالههای خود استفاده میکردند.
شربت را هم با قاشقهای دستهدار بلند چوبی یا چینی
مینوشیدند (علی، ۲۱۱). امیرعلی
در وصف میز غذای اشراف دورۀ اموی و عباسی مینویسد:
روی میز غذا پهلوی هر بشقاب قاشقهای چینی یا
آبنوس و چنگالهای دوشاخه به نام «جنجال» میگذاشتند (ص
۴۲۲).
برخی از خانوادههای رجال و
اعیان ایرانی نیز از قاشق برای خوردن غذا استفاده میکردند.
برخی با قاشهای متعدد غذایشان را میخوردند. در وصف آداب
غذا خوردنمهلبی، وزیرمعزالدولۀ دیلمی
نوشتهاند که پیوسته دو غلام در دو سوی او بر سر سفره میایستادند.
غلام جانب راست او حدود ۳۰ قاشق شیشهای دست نخورده در
دست میگرفت و آنها را یک به یک به وزیر میداد. وزیر
پس از هر قاشق غذایی که میخورد، آن قاشق را به غلام دست چپ خود
میداد و دوباره قاشقی دیگر میگرفت و استفاده میکرد
(نک : فقیهی، ۶۹۲). ابنبطوطه در وصف خانۀ مجلل
امیر خوارزم به سفرهای کهدر تالارخانه برای او گستردند،
اشاره میکند و مینویسد: در این سفره کفچههایی
زرینکنار ظرفهای طلایی و نقرهای پر از ناردانه، و
کفچههایی چوبین در کنار ظرفهای شیشهای عراقی
پر از انگور و خربزه نهاده بودند (۱/ ۳۶۸).
بستن پیشبند به هنگام آشپزی
و در سر خوان به هنگام خوردن غذا پیشینۀ دراز دارد و
در جامعههای اسلامی و ایران از قدیم رسم بوده است. پیشبندهای
سر سفره معمولاً از کتان و کرباس دوخته میشد. در عهد اموی عربها به
هنگام خوردن غذا پیشبند روی سینۀ خود میآویختند
(حسن، همانجا). علی نیز از حولههایی که عربها در سر سفره
به دورگردن خود میآویختند یا بر خفتان خود میبستند، یاد
میکند (ص ۲۱۱).
در قدیم میان برخی از
خانوادهها رسم بود که در پای سفرۀ غذا ظرفی هم برای
انداختن استخوان و هسته و آشغال و آب دهان بگذارند. الئاریوس از این
ظرف با نام «توفتان» (= تفدان) نام میبرد و مینویسد: ایرانیان
بیشتر در میهمانیهایشان از تفدان استفاده میکنند و
در میان هر دو نفر نشسته در پای سفره یک تفدان میگذارند
(ص ۲۷۰).
شست و شوی دست و دهان با آب، پیش
و پس از خوردن غذا، در سر سفره از دیرباز میان ایرانیان و
عربها رسم بوده است. پورداود درآداب سرخوان ایرانیان به نقل از روایات
داراب هرمزدیاد مینویسد: رسم ایرانیان این
بود که پیش و پس از غذا، هر یک با آبی جداگانه دستهای خود
را بشویند («خاموش بودن...»، ۲۷۶). اسباب شست و شو آفتابه
و لگن بود که معمولاً آنها را از سفال یا مس و یا برنج میساختند.
برخی خانوادهها آفتابه و لگنهای ورشو یا نقرهای کندهکاری
شده و پرنقش و نگار به کار میبردند (کونل، 123؛ نیز نک : رایس،
۱۳۱-۱۳۲).
ایرانیان، در میهمانیهای
پرشکوه، گرد گیاه خوشبوی «اُشنان» در کف دست میهمانان میریختند
و آفتابه و لگن میآوردند تا دستهایشان را با آب و اشنان بشویند
و با دستمال دبیقی دستهایشان را خشک کنند (فقیهی،
همانجا). از رسمهای دیگر در میهمانیهای بزرگان،
افشاندن عطر و گلاب بر دست و روی میهمانان پس از خوردن غذا و شستن
دستها بوده است. عنصرالمعالی فرزند را به پاسداری از این رسم
سفارش میکند و میگوید: «چون میهمانان نان خورده باشند،
بعد از دست شستن، گلاب و عطر فرمای» (ص ۷۲). در خانههای
اغنیای کاشان، پیش از شام خادمی با آفتابه و لگن به سر
سفره میآمد. میهمانان دست راست خود را که با آن میخواستند غذا
بخورند، با آب سرد آفتابه در لگن میشستند. پس از برچیدن سفره و اسباب
سفره، خادمانی با آفتابه و لگن به اتاق میآمدند و این بار آب
گرم روی دست میهمانان میریختند، تا چربی دستشان را
بشویند. بعد هم گلاب به ایشان میدادند، تا با آن دست و صورت
خود را معطر کنند (کلانتر، ۲۴۵-۲۴۶).
از آداب دیگر سر سفرۀ غذا
پاک کردن چربی دست و دهان پس از خوردن غذا، با دستمال یا حوله بود. در
جامعههای اسلامی، به خصوص در دوران امویان و عباسیان،
رسم بود که در پیش دست هر کس دستمالی سر سفرۀ غذا میگذاشتند
(علی، ۴۴۲)، تا چربی دست و دهان را با آن پاک کنند.
هلال صابی در وصفخوان غذای یکیاز وزیران آلبویه
به دستمالهای مخصوص پاککردن چربی دستودهان، پیش از غذا و
حولههای مخصوص خشککردن دست و دهان، پس از غذا اشاره میکند. وی
مینویسد: خوان غذا را سرپوشمیگذاشتند و روی سرپوش
دستار دبیقی میکشیدند و زیر آن سفرهای پوستی
میانداختند. دورادور خوان، دستمالهاییبرای پاک کردن دستودهان
میهمانان میگذاشتند. پس از خوردنغذا، خادمانیآفتابه و لگن میآوردند
و آب بر روی دست میهمانان میریختند و خادمانی دیگر
حوله به آنان میدادند تا دستشان را خشک کنند. سپس گلاب به دست و صورتشان میافشاندند
(ص ۲۶۱-۲۶۲).
در دورۀ صفوی،
گذاشتن دستمال سر سفره ظاهراً رسم نبوده است. دلاواله در شرح ضیافتهای
شاهان صفوی مینویسد: هر یک از میهمانان در پَرِشال
کمر خود دستمال بزرگ و پر نقش و نگاری داشت که در بافت آن ابریشم یا
تارهای طلا به کار رفته بود. میهمانان پس از خوردن غذا، دستمالهایشان
را از پر شال خود بیرون میآوردند و دستها ودهانشان را پاک میکردند
(ص ۲۶).
ابومطهر ازدی در کتابش حکایة
ابی القاسم البغدادی آورده است که ظاهراً خلالکردن دندانها پس از
خوردن غذا از قدیم در میان اعیان و اشراف معمول بوده است. او مینویسد:
در میهمانیها پس از خوردن غذا و برچیدن سفره، خدمتگزاران خوشرو
و خوش پوش به داخل اتاق میآمدند و چوبهای تراشیده و معطری
به دست میهمانان میدادند. میهمانان با این چوبها دندانهایشان
را خلال میکردند (نک : فقیهی، ۶۹۲).
اسباب اتاق نشیمن
اسباب اتاقنشیمن مجموعۀ اسباب
و وسایلی را در برمیگیرد که در فضا یا فضاهایی
از چادر یا خانه برای نشستن و لمیدن و آسودن اعضای
خانواده و میهمانان، میگسترند و میچینند. چادرنشینان
دامدار، به شیوۀ زندگی صحراگردی، پیش از آنکه از پشم گوسفند و موی
بز و کرک شتر برای بافتن اسباب و وسایل و ابزار زندگی خود
استفاده کنند، از پوست حیوانات و نی و شاخه و چوب اسباب و وسایل
خود را میساختند. مردم جامعههای عشایری، نخستین
گروه از اجتماعات انسانی بودند که از پشم ریسیدۀ
گوسفند زیراندازی شبیه گلیم و قالی بافتند و در زیستگاههای
خود به کار بردند. رفتهرفته فن و هنر گلیمبافی و قالیبافی
از میان عشایر به میان مردم روستانشین و شهرنشین
راه یافت و کمکم صنعت گلیم بافی و قالیبافی، و
کاربرد گلیم و قالی به صورت کفپوش در خانهها رواج و توسعه یافت
و در همۀ سرزمینهای اسلامی جا باز کرد.
عامترین کفپوش در خانههای
مسلمانان جهان و ایران حصیر بود که آن را به تنهایی یا
همراه قالی یا نمد دراتاق میگستردند و روی آن مینشستند.
حصیر را از انواع گیاهان آبی مانند پیزُر (جگن) و نی
و بَردی (پاپیروس، گیاهی جگن مانند) و برگ خرما میبافتند.
معروفترین حصیر جهان اسلام، در سدههای ۳ و ۴ق حصیری
بود که در آبادان میبافتند. مقدسی (۱/ ۱۲۸)
از دو نوع حصیر زیبا و عالی به نام «عبادانی» (آبادانی)
و «سامان» (از آبادیهای سمرقند) یاد میکند که در آن دوره
مشهور بودند و حصیربافان مصری از آنها تقلید میکردند.
پس ازآن حصیرهای نی بافت مرغوب شهرهای دیگر ایران
و مصر و بغداد جای خود را در خانههای مردم باز کرد. توانگران دورۀ عباسی
از نوعی حصیر آبادانی استفاده میکردند که در تُنُکی
و ریز بافتی و نرمی مانند پارچه تا میخورد و جمع میشد
(نک : مناظر احسن، ۲۲۹). برخی از مردم حصیرهای
آبادانی و سامان را نرمتر از خز ابریشم شوش و ظریف بافت و دوست
داشتنیتر از فرشهای زربیه شمردهاند (همو،
۲۳۰). حصیرهای دارابگرد فارس نیز مانند حصیرهای
آبادانی شهرت یافته، و همهجا گیر شده بود (مقدسی،
۲/ ۴۴۲).
کاربرد کفپوش گلیم و قالی
در خانههای مردم ایران، از زمانهای بسیار دور، احتمالاً
از زمان ساسانیان، مرسوم بوده است. گزارش مؤلف حدودالعالم از «زیلوهای
قالی» که در برخی از شهرهای آذربایجانمانند خوی و
نخجوان میبافتند (ص ۱۶۰)، بافت «جامههای فرش» در
سیستان (ص ۱۰۲)، «فرشها و زیلوها و گلیمهای
با قیمت» در فارس (ص ۱۳۰)، و «فرش طبری» در آمل (ص
۱۴۵) نشاندهندۀ کاربرد عام کفپوش قالی بافت در سدۀ ۴ق در ایران
است.
در همین دوره، بنا بر اطلاعاتی
که حدود العالم میدهد، نمد و زیلو و گلیم، به خصوص انواع گلیم
مانند «گلیم سپید گوش»، «گلیم کبود» و «گلیم دیلمی
زربافت» (ص ۱۴۵، ۱۴۶) از کفپوشهای رایج
در خانههای مردم ایران بوده است.
نمد، زیلو، گلیم، پلاس، حصیر
و نوعی قالی درشت بافت معمولی، کفپوش اتاق بیشتر خانوادههای
کمدرآمد و متوسط، و قالی وقالیچه و گلیمهای خوش بافت و
گرانبها، کفپوش خانههای مردم مرفه بوده است. اعیان و اشراف کف اتاقهای
خانههای خود را در تـابستان بـا حصیر ــ کـه گـرمـا را بـه خـود نمیگیرد
ــ میپوشاندند. علی مینویسد: خانوادههای ثروتمند
و مرفه شهر مدینه کف خانـههـایشان را در زمستـانها با قالیهای
نفیس میپوشاندند و تابستانها آنها را جمع میکردند و حصیر
به جای قالیها میگستردند. برخی خانوادهها نیز
دورادور اتاقهای پوشیده با قالی را قالیچههایی
میانداختند، تا خانه خدایان و میهمانانشان روی آنها بنشینند
(ص ۷۳، ۲۰۲). در برخی خانهها، در کنار دیوارهای
اتاقها تخت و نیمکت میگذاشتند و روی آنها قالی و قالیچه
میگستردند و مینشستند. در میان مردم شهر قاهره رسم بود که کف
اتاقها را با حصیر بپوشانند و روی تخت و نیمکتهای اتاقها،
قالیچههای نفیس و گرانبهای ایرانی بگسترند
(ویت، ۱۳۷).
کفپوشخانۀ ایرانیان،
به خصوص شهرنشینان، قالی و «کناره» و «سرانداز» و «پادری» بود.
قالی را در میان اتاق میانداختند و اطراف آن را با چند تکه
کناره میپوشاندند.در بالای اتاق، روی قالی و کناره یک
سرانداز یا «کلگی»میگستردند. در پایین اتاق و دم
در هم یک پادری، قالیچۀ بسیار کوچک، میانداختند،
تا از ورود خاک و گل به اتاق جلوگیری کند. در قدیم، به خصوص در
دورۀ قاجار، در بسیاری از خانهها حصیری بر کف اتاق میانداختند
و روی آن را با قالی فرش میکردند. سراندازهایی نمدین
یا قالیبافت هم روی قالی در اطراف اتاق میگستردند
(رایس، ۱۳۱؛ بروگش، ۱/ ۲۶۲). تا یک
سدۀ پیش، اتاق مردم طبقۀ متوسط کاشان با گلیم و نمد نراقی و کاشی فرش شده بود
(کلانتر، ۲۵۱).
دیگر اسباب مورد استفاده برای
نشستن در جامعههای سنتی سرزمینهای اسلامی، انواع
پشتی، مانند مخده، بالش، بالشتک و متکا بود. این اسباب و وسایل
را در اتاق نشیمن یا میهمانخانه دورادور اتاق، و متکی به
دیوارها، میچیدند و به هنگام نشستن به آنها تکیه میدادند.
پشتیها را معمولاً با الیاف درخت خرما و پر پرندگان، به خصوص پر قو، میآکندند
و روی آنها رویهای قالی بافت یا روکشی از
پارچۀ شال، ترمه، مخمل و یا اطلس میکشیدند.
کاربرد انواع پشتی از آغاز ظهور
اسلام در سرزمینهای اسلامی معمول بوده است. اعراب مخدهها و
بالشها را که روکشی از حریر و ابریشم زربفت داشت، روی
مصطبهها و سکوهای دور اتاق میگذاشتند (لوبن،
۴۵۹).
از اسباب دیگر اتاق نشیمن
باید از کرسی (تخت) و صندلی و میز که از چوب ساخته میشد،
نام برد. از نقشهای برخی از مهرها و سکههای بازمانده از دورههای
کهن ایران، میتوان دریافت که نوعی صندلی در برخی
از جامعههای ایرانی به کار میرفته است. طبق سند به دست
آمده از ایلام، ایلامیها در میانۀ هزارۀ
۲ قم نوعی صندلی پشت نردبانی به کار میبردهاند.
شاید کاربرد این نوع صندلی در جامعۀ ایلامی
آن زمان جنبۀ آیینی داشته، و فقط در مراسم و مناسک مذهبی به
کار میرفته است (نک : پوپ، VI/ 2629). اگر چه این سند پیشینۀ
کاربرد صندلی را به عنوان وسیلهای برای نشستن، به بیش
از ۴ هزار سال میرساند، اما مسلماً صندلی در آن زمان از اسباب
استفاده شده برای نشستن، نزد عامۀ مردم نبوده است.
از سدۀ۱۴ق،
استفاده از انواع صندلی تاشو و راحتی و دستهدار با نشیمنگاه
چوبی، چرمی، حصیری، پارچهای و میز و «مبل»
(نوعی نیمکتهای یک و چند نفره) در خانههای مردم
کشورهای اسلامی و ایران معمول شد.
جهانگردان فرنگی از تداول میز
و صندلی و مبل در اتاقهای پذیرایی و نشیمن و
ناهارخوری مسلمانان در دو سدۀ اخیر خبر میدهند (کرزن، ۱/ ۱۴۸).
اعتماد السلطنه مینویسد: «ارباب ثروت» در دورۀ ناصری
«در داشتن مبل همه با هم تفاضل میکنند و تفاخر مینمایند» (
المآثر...، ۱/ ۱۵۴).
آرایهبندی اتاقها
آرایهبندی اتاقها، به شکل
معیشت و پایگاه طبقاتی و وضع اقتصادی مردم و رسم و آداب
فرهنگی رایج در جامعه بستگی داشته است.
آرایههای طاقچه و رف
کف طاقچهها را طاقچهپوش میگستردند.
نوع جنس طاقچه پوشها بستگی به دارایی و شأن و مقام اجتماعی
صاحب خانه داشت. پارچههای گلدوزی شده (لوتی،
۱۵۱)، پارچههای ابریشمیریشهدار یا
زنجیرهدار (دالمانی، ۱۴۹)، چلوار یا مخمل یا
پارچههای اطلسی و تافتۀ زربفت و ترمۀ کشمیری(نجمی، دارالخلافه، ۳۴۵)، از
جمله طاقچهپوشهایی بود که در بیشتر خانهها به کار میرفت.
برخی از خانوادههای مرفه ایرانی روی طاقچه پوشها
را مرواریددوزی میکردند، یا با ماه و ستارههایی
از طلا و نقره و هستههای آلبالوینقرهای میآراستند(مستوفی،
۱/ ۱۷۸). توانگرانطاقچهپوش خانۀ تازه عروسان
را معمولاً از زر خالص میکردند ( لغتنامه، ذیل طاقچهپوش).
درونطاقچهها را با مجموعهای از
اسبابچینی و بلور خوش ـ نقش و نگار و اشیاء زینتی
چشمگیر میآراستند. معمولاً اسباب و ظروف مورد حاجت روزانه و میهمانیها
را روی طاقچهها، و اسباب و اشیاء قدیمی و نفیس را
دور از دسترس و روی رفها میچیدند.
عربهای شهرنشین اشیاء
نفیس و گرانبهایی مانند ظروف چینی کهنه و ظروف نقرۀ ملیلهکاری
و میانۀ قلیانهای چوبی منبت شده و صندوقچههای عطر و چیزهای
قیمتی دیگر را با سلیقۀ خاص درون
طاقچهها و در برابر چشم میچیدند (لوبن، ۴۵۹؛ علی،
۲۰۳).
اعیان و رجال تهران، طاقچههای
خانههای خود را با اسباب و اشیائی مانند «لالههای پایهبلور
و شمعدانهای با مَرْدَنگی و لالههای فنری با کاسۀ لاله
و حقههای سرپوشدار و آجیل خوری و تنگها و گیلاسهای
مرصع و سادۀ شربت خوری و تنگهای آبلیموخوری و ظرفهای
بلور پایهدار میوهخوری و فنجان و نعلبکیهای چایخوری
و آیینۀ قاب برنجی و نقره و طلا» تزیین میکردند (مستوفی،
همانجا). رفها را نیز با برخی از همین گونه اسباب و اشیاء
و چیزهای نفیس دیگری مانند گلدانهای چینی
و بلور و «دست دلبر»ها و کوزۀ قلیانها و سرقلیانهای عکسدار و قاب و قدحهای چینی
مرغی و قندانها و چایدانهای نگین نشان و ظروف طلا و نقره
تزیین میکردند. دست دلبر، گلدانی بوقی شکل بود که
پنجۀ زیبایی آن را احاطه کرده، و سر دست گرفته بود (شهری،
تهران قدیم، ۴/ ۳۰۴).
در خانههایی که بخاریهایی
گلی و گچی دیواری داشتند، معمولاً روی کُنّه یا
کَرْنۀ بخاری (سربخاری) چند تکه از اسباب خانه گذاشته میشد.
این اسباب معمولاً یک دست آینه شمعدان یا آینه و
چراغ و گلدان و یک جلد قرآن کریم و دیوان حافظ بود. برخی
خانوادهها روی سربخاری اتاقهای خود جار، یعنی چراغ
فتیلهای نفتسوز پایهبلند بلوری یا مرمری یا
برنزی، گلدانهای چینی، لالههای یک شاخۀ (یا
تک پایه) آویزدار، آینۀ قدی و نیمقد، ساعت،
شمایل و عکس میچیدند (همان، ۳/ ۳۰۵).
آرایههای آویختنی
در و دیوار و پنجرههای
خانه را بر حسب کاربری هر یک از آرایههای آویختنی،
با اسباب و اشیائی که جنبۀ دوگانۀ کاربردی
و تزیینی داشتند، میآراستند. در و پنجرۀ
اتاقهایی را که با فضای بیرون خانه مربوط بودند، با پرده
و رودری میپوشاندند. این کار بیشتر برای دورنگهداشتن
اعضای خانواده از چشم بیگانه، و نیز جلوگیری از
تابش آفتاب تابستانی و نفوذسرمای زمستانی به درون اتاق وملایم
نگهداشتن هوای خانه بود.
آویختن پرده در خانه، از زمانهای
بسیار قدیم در ایران و جهان اسلام معمول بوده است. مسلمانان از
سدههای نخستین اسلامی برای استتار و تزیین زیستگاه
خود از پرده استفاده میکردهاند. بزرگان قوم و قبیله و مردم مرفه
پردههای حریر و دیبا که گاهی مطرز و کتیبهداربود،
در خانههایخود میآویختند. مردم بیشتر سرزمینهای
اسلامی پارچههای پردهای مورد نیازشان را از شهرهـایـی
در ایـران و عـراق و مصـر ــ کـه در صنعت پردهبافی شهرت داشتند ــ
وارد میکردند (حدود العالم، ۱۳۹). پردههای بافت
واسط عراق (مقدسی، ۱/ ۱۲۹) و بُصَنای خوزستان
(نک : اصطخری، ۹۲) و بیلقان آذربایجان (حدود
العالم، ۱۶۱) بسیار نیکو، و در جهان اسلام معروف
بود و در خانههای مردم به کار میرفت. نقش و نگارهای روی
پردهها نمونۀ نقش و نگارهای روی پوشاک ملی مردم هر منطقه بود. از اینرو
مسافری که در شهری میگشت، با دیدن نقش پردههای آویخته
از پنجرههای خانههای مردم میتوانست دریابد که در چه
شهری است (متز، ۲/ ۱۹۴). فاطمیان مصر در خانههایشان
پردههای حریر زربفتی میآویختند که بر روی
آنها نقشۀ جغرافیایی سرزمینها و صورت پادشاهان و رجال و
مدت سلطنت پادشاهان و شرح حال رجال و طول عمر آنان ترسیم، و نوشته شده بود(زیدان،۱۲/
۷۰۲).
آویختن قـالیچههای خوش
نقش و نگار و صورتدار و پارچههای حریر و دیبای نقشدار
و مطرز به آیههای قرآنی و حدیثهای مذهبی و
شعرهای شاعران و پردههای نقاشی و انواع آینه و چراغ از دیوارهای
فضای درون خانههااز آرایههای مرسوم در جامعههای اسلامی
بود. آل علی مینویسد که مردم اندلس دیوارهای اتاق پذیرایی
را با «الحائطی»، پارچۀ پشمینهای که نقشهای زیبایی از مناظر
طبیعی روی آن بافته بودند، میآراستند (ص
۳۱۳).
اعتمادالسلطنه در چگونگی خانهآرایی
مردم دورۀ قاجار مینویسد: «امروزخانههای اغنیا و متوسطین
همه با اسباب زینتی مانند قندیلهای بلورین و مسرجههای
زجاجی و آبگینههای سنگی و اوانی مستطرف و پردههای
مطرز و میز و صندلیهای ممتاز و مخدات مستحدث آراسته شده است» (
المآثر، ۱/ ۱۵۴).
یکی از جهانگردان در وصف
تالار پذیرایی شاهزاده صارمالدوله و تزیین آن بهشیوۀ معمول
اعیان آن دوره مینویسد: یک آینۀ سنگی
قدنما در وسط دیوار قرار داشت. روی دیوارها پردههای نقاشی
رنگی بزرگ از مناظر زیبا و دختران رقاصه با لباس کولیها آویخته
بودند (ویلز، ۱۵۲).
عامۀ مردم شهری
و روستایی نیز اتاقهای خانۀ خود را مطابق
با سنتهای فرهنگی رایج در جامعۀ خویش با
اسباب زینتی مختلف میآراستند. زینت بخش دیوارهای
خانۀ ایشان معمولاً قالیچه و گلیم خوش نقش و نگار و پارچههای
مخملی و کتانی و ابریشمی گلابتوندوزی و نقرهدوزی
شده و دست بافتها و دست ساختهای محلی وپردهنقاشیهای عامیانه
و انواع شمایل مقدسان و پهلوانان اسطورهای و حماسی بود. آنان
معمولاً روی دیوارهای داخل طاقچههای اتاق، شمایل و
عکس و پارچههای گلدوزی میکوبیدند و از جرزهای میان
طاقچهها قالیچههای عکسی و «آنتیک» میآویختند
و لالههای ۳ شاخۀ دیوار کوب بر آنها نصب میکردند (نک : شهری، همان،
۴/ ۳۰۵). آویزهای اسفندرنگی و چشمپنامهای
تزیین شده را هم که خاصیت و کارکرد آنها را دورکردن آفت و بلا
و ارواح شریر و خبیث از محیط زیست میدانستند،
همچون آرایه در اتاقهای نشیمن خانه به کار میبردند.
اسباب خواب
اسباب خواب مردم معمولاً از چند تکه زیرانداز
و روانداز و چند زیرسری تشکیل میشد. در ایران
باستان، به بستر و رختخواب اهمیت بسیار میدادند. به گفتۀ
گـزنفن پارسیها روی بستـرهـای خیلی نرم میخوابیدند.
رختخوابهایشان را روی قالیهایی که کف اتاق را
پوشانده بود، میگستردند تا زبری کف زمین را کمتر احساس کنند
(نک : نیرنوری، ۱۲۴). در سفرنامۀ
مارکوپولو به هنر سوزنکاری زنان و دختران کرمانی اشاره شده، و آمده
است: زنان رومتکایی، ملافه (ملحفه) و نازبالهشایی از حریر
را به زیبایی و ظرافت تمام سوزنکاری و گلدوزی میکنند
(ص ۴۵). شاردن اسباب رختخواب هر یک از اعضای خانوادۀ شهرنشین
مرفه ایرانی را، در دورۀ صفوی، شامل یک تشک، یک شمد، دوبالش و یک لحاف
پنبهای برمیشمارد و مینویسد: تشکها از پارچۀ مخمل
و لحافها از پارچۀ ابریشمی زربفت و به رنگهای گوناگون دوخته میشد
(IV/ 20-21، نیز نک : ۴/ ۲۲۶).
کاربرد رختخواب به شکل کنونی آن
ظاهراً در میان عموم مسلمانان تا اواخر قرون وسطى مرسوم نبوده است. هر
خانواده رختخواب پیچی داشت که رختخوابها را در آن میگذاشت.
رختخواب پیچ جامهای پشمی یا ابریشمی و یا
کتانی بود که آن را اصطلاحاً «چادرشب» یا «چادر رختخواب» میگفتند.
بافتن پارچۀ چادرشب در بسیاری از شهرها و روستاهای ایران، به
خصوص در مازندران و گیلان و خراسان که از مراکز نساجی به شمار میرفتند،
معمول بود. چادرشبهایی که از ابریشم طبیعی یا
نخ پنبه در قاسمآباد گیلان بافته میشد، برای دوختن پرده و
رختخواب پیچ به کار میرفت.
طبق رسم معمول، شبها چادرشب را میگشودند
و رختخوابها را از آن درمیآوردند و روی آن میخوابیدند و
روزها رختخوابها را در آن میپیچیدند و در پَستویا
صندوقخانه جای میدادند. برخی نیز از رختخواب پیچ
به جای پشتی یا مخده استفاده میکردند و آن را در اتاق
کنار دیوار میگذاشتند و به آن تکیه میدادند. سلاطین
در خانههایشان «فراش خانات» یا رختخواب خانه داشتند و در آن
رختخوابها، چادرها و سراپردهها و جامهدانها و همۀ اسباب مربوط
به «شلائت النوم» یا خواب جامهها را میگذاشتند (نویری،
۸/ ۲۲۶).
در اواخر سدۀ ۳ ق،
نوعی تختخواب با دوره و قاب در جامعههای اسلامی، به خصوص در میان
خانوادههای طبقات بالا و توانگران عرب، به کار میرفته است (EI2، ذیل
اثاث). در کتاب تاریخ صنعت و اختراع به تختخوابهای پایه کوتاهی
اشاره میشود (۱/ ۳۲۹) که احتمالاً در این
زمان یا سدههای بعد میان مسلمانان سرزمینهای شرقی
مورد استفاده بوده است. تصویر این تختوابها به شکل قابی ۴
پایه با طنابهایی از لیف خرما در نقاشیهـای
مینیاتور آمده است. روی این تختخوابها را تشک میانداختند
و بالش میگذاشتند و آنها را به جای دیوان در کنار دیوار
اتاق قرار میدادند. بیهقی نیز به کاربرد تختخواب در اوایل
سدۀ ۵ اشاره میکند و مینویسد: پس از اینکه
خوارزمشاه از اسب فرو افتاد و دستش شکست، «او را در سرای پرده بردند به
خرگاه و بر تخت بخوابانیدند» (ص ۳۴۸). مناظر احسن به تصویری
از تختخواب در مقامات حریری اشاره میکند که احتمالاً بهرهگیری
مردم را از تختخواب در این دوره نشان میدهد؛ اما روشن نیست که
راه یافتن چنین تختخوابی به جامعۀ دورۀ عباسی
چگونه بوده است (ص ۲۲۷).
تختخواب بیشتر خانوادههای
عرب شهرنشین درگذشته همان صفه یا دیوان بود که در اتاقهایشان
میساختند. روزها روی صفهها مینشستند و شبها رختخواب را روی
آنها میگستردند و میخوابیدند (حتی،
۴۲۴؛ لوبن، ۴۶۱؛ دورانت، ۴(۲)/
۲۰۳). عربها نیمکتی شبیه تختخواب به کار میبردند
که به آن «مَرْتَبه» میگفتند. مرتبه کار تخت و بستر را با هم میکرد.
آنان نوعی تختخواب دوردار نیز به نام «فِرَنجی» به کار میبردند.
این تختخواب خارج ازسرزمینهای اسلامی، یعنیفرنگ،
به جامعههای عرب راه یافته بود (نک : EI2، همانجا).
امروزه کاربرد تختخوابهای چوبی
و فلزی، به شکلهای گوناگون ساده و تزیینی میان
مردم جهان اسلام بسیار رواج یافته، و در زمرۀ اسباب ضروری
خانۀ خانوادههای مرفه درآمده است. «ننو» یا «ننی» و گهواره
نیز از اسباب خواب کهن و دیرین کودکان شیرخوار ایرانی
و عرب بوده است. ننو را معمولاً از چرم یا پارچۀ ضخیم و
محکم به صورت ساده یا آرایهبندی شده میساختند و با ریسمانهایی
که به ۴ گوشۀ آن بسته میشد، به دیوار میآویختند، تا آزادانه
در هوا حرکت کند. اما گهواره را از چوب یا فلز میساختند و ۴ پایه
داشت.
اسباب اصلی ننو و گهواره یک
تشکچه و یک لحافچه و یک نازبالش کوچک بود. روی ننو و گهواره را
معمولاً با پارچهای نازک و ظریف میپوشاندند تا هم از تابش نور
تند به کودک بکاهد و هم کودک را از گزند حشرات محفوظ دارد. این پوشش پارچهای
را «ننوپوش» یا «گهواره پوش» مینامیدند. امروز از تخت بچه که
فرنگی سازها از چوب یا فلز میسازند، به جای گهواره برای
شیرخواران و کودکان استفاده میکنند.
اسباب روشنایی
ایرانیان دست کم از هزار
سال پیش از میلاد از نوعی چراغ که با روغن میسوخت
استفاده میکردند. چراغ برنزی به دست آمده از مقبرۀ ارجان
در هزارۀ اول ق م (نک : توحیدی، ۳۰۵) مؤید
کاربرد آن در ایران بوده است. چراغهایی که در سدههای
نخستین اسلامی به کار میرفته، عموماً سفالی، لعابی
و مفرغی بوده است. این چراغها با روغن میسوختند. چند تکه سرامیک
و شماری مینیاتور برجای مانده، چراغهایی را
نشان میدهند که از شیشه ساخته شده بودند و در مصر زمان ممالیک
به کار میرفتند. این چراغها در زمرۀ اسباب روشنایی
تجملی محسوب میشدند. در همین دوره شمعدانهای مسینی
هم برای روشنایی در موصل میساختند که برخی از آنها
زرکوبی و نقرهکوبی شده بودند (نک : تاریخ صنعت، ۱/
۳۹۴).
در دورۀ عباسیان،
مردم از شمع گچی و پیهی و انواع چراغ روغنی یا پیهسوز
استفاده میکردند. خلفای عباسی مانند سفاح و منصور، و اعیان
و بزرگان عرب خانههای خود را با شمعهایی از عنبر که آنها را در
شمعدانهای زرین و نقرهای میگذاشتند، روشن نگه میداشتند(زیدان،
۱۲/ ۶۹۳). دلاواله از کاربردشمعهای ستبر و
بلندی که هر یک دست کم ۲ تا ۳ شب میسوخت، و پیهسوزهای
فلزی و نقرهای دهانه گشاد و کوتاه در ایران سخن میگوید
و مینویسد: در خانههای شاهزادگان نیز از همین پیهسوزها
استفاده میشده است. وقتی پیهسوزها را روشن میکردند،زیرشان
ظرفهایی میگذاشتند که چربی آنها روی قالیـهای
کف تالارها و اتاقها نریزد (ص
۲۱۰-۲۱۱). دوبُد در گزارش خود از لرستان و
خوزستان به کاربرد شمع و فانوس شمعی برای روشنایی اشاره میکند
و مینویسد: شمعها را در شمعدانهای پایه بلند با لالههای
شیشهای دهانه باز، یا در فانوسهای چوبی که پیرامون
آن را با پارچه پوشانده بودند، میگذاشتند (ص ۳۴۰).
از دورۀ صفوی تا
آخر دورۀ قاجار، چراغهای پیهسوز و روغنی و نفتی و
فانوسهای پارچهای شمعسوز و فانوسهای بغدادی (فانوسهای
بادی) نفتسوز در ایران به کار میرفته است. در همین دوره
نیز به تدریج کاربرد جار یا چراغ لامپادار فتیلهای
یک یا دو شعله با سرپیچ و انبار و پایۀ فلزی
یا بلور یا مرمر یا چینی، چراغهای گردسوز،
چلچراغ که معمولاً از سقف میآویختند، وسرانجام چراغ زنبوری یا
توری درمیان خانوادههای ایرانی معمول شد. در دورۀ
قاجار، اعیان تهرانی در خانههای خود نفیسترین
چراغها را به کار میبردند. در اتاقهای اندرونی از لالههای
پایهبلند بلور، شمعدانهای با مردنگی، لالههای فنری
با کاسۀ لاله، و حقههای سرپوشدار، و در اتاقهای بیرونی
خود از چراغهای بلوری دیوار کوب و چلچراغ و لالۀ فنری
استفاده میکردند (نجمی، دارالخلافه،
۳۴۵-۳۴۶). تالار پذیرایی
شاهزاده صارمالدوله را چراغهای لالۀ چینی پایهدار
و شمعدانهای نقرهای نگین نشان روشن میکرد. چند چراغ
لاله هم روی ستون و دیوارها جای داشت و چلچراغی مجلل و زیبا
از میان سقف تالار آویخته شده بود (ویلز،
۱۵۲).
در صد سال اخیر مردم ایران
و دیگر جامعههای اسلامی از انواع اسباب روشنایی نوین
استفاده میکنند. چراغهای امروزی بیشتر با نیروی
برق، گاز و باتری روشن میشوند.
اسباب گرمازا و سرمازا
نخستین روش ایجاد گرما و
سرما بهرهگیری از شیوههای گوناگون معماری در
ساختمان خانهها از جمله رو به آفتاب یا رو به نسا ساختن، ضخیم گرفتن
دیوارها، بلند یا کوتاه ساختن سقف، اندازههای در و پنجره، ساخت
بادگیر و نصب سایبان و ساخت ایوانها و آفتاب شکنهای عمودی
و افقی، ساخت سرداب، ساختن اتاقهایی با سقف دوپوشه و گل اندود
کردن روزنۀ بام خانه و هماهنگ کردن آنها با آب و هوا و دمای اقلیمها و
حوزههای مختلف جغرافیایی بوده است (لوبن،
۴۶۱؛ پیرنیا، «مردم واری ...»،
۳۴؛ سلطانزاده، ۳۸۴؛ متز،۲/
۱۱۹-۱۲۰؛ مناظر احسن،
۲۲۲-۲۲۳؛ ثعالبی،
۶۵-۶۶).
اسبابگرمازا
نخستین منبع گرمازا نزد مردم
چادرنشین و دهنشین، «چالۀ آتش» یا «آتشدان» یا
«اجاق» بود که از آن، هم برای پخت و پز و هم گرم کردن فضای چادر و
خانه در هوای سرد بهره میبردند. آتشدان یا اجاق را روی
زمین و در داخل چادر یا اتاق خانه میکندند. گاهی هم دور
لبۀ آن را با چیدن خشت یا سنگچین کردن و گِل رُس گرفتن
بالا میآوردند. در برخی خانهها بالای چالۀ آتش یا
تنور، «خیشور» یا بادگیری با کلاه فرنگی کوچکی
در طاق ساخته بودند (پیرنیا، «بادگیر...»، ۴۹) که
دود آتش را از فضای خانه بیرون میکشید.
یکی دیگر از وسایل
گرم کنندۀ عمومی و رایج در میان خانوادههای ایرانیو
برخی از سرزمینهای اسلامی مانندافغانستان، کرسی
بوده است. کرسی، تخت یا چهارپایۀ چوبی
مربع شکلی است که در زمستان آن را برفراز چالۀ آتش، یا
تنور یا کَلَک و یا منقل آتش میگذاشتند و دور آن مینشستند.
اسباب کرسی اینهاست: منقل گلین (کلک) یا منقل فلزی
گِرد و چند ضلعی و ۸ ترک، کفگیرک و خاکانداز و ابریقچههای
آب که در زیر کرسی روی سینی زیر منقل و در
کنار آن میگذاشتند، لحاف بسیار بزرگی که روی کرسی
میانداختند، تشکچههایی که پای کرسی در ۴
طرف آن میگستردند، و بقچههای رختخواب ومتکا و مخدههاییکه
دورادورآن میچیدند، تا به هنگام نشستن در پای کرسی به
آنها تکیه دهند. دلاواله از کاربرد کرسی در زمان صفویان در
سراسر ایران خبر میدهد (ص ۱۴-۱۵).
شهرنشینان مرفه که خانههایی
چند اتاقه داشتند، زمستانها یک «کرسی دم دستی» برای اعضای
خانواده در اتاق رو به آفتـاب میگذاشتند. این اتاق را اصطلاحـاً «کرسی
خانه» مینامیدند. کرسیخانۀ خانوادههای
اعیان و بزرگان معمولاً در شاهنشین و اتاق مربع شکلی بود که در
بخش بالای تالار خانۀ آنان قرار داشت (نک : لغتنامه، ذیل کرسی خانه). این
گروه از مردم که میهمانان و بُرو بیای فراوان داشتند، یک
کرسی جداگانه نیز به نام «کرسی میهمان» در اتاق یا
تالار پذیرایی میگذاشتند.
از وسایل گرمازای دیگری
که به تدریج در خانهها معمول شد، بخاریهای دیواری
و بخاریهای دستی بزرگ و کوچک بود که با چوب وهیزم یا
زغال سنگ و نفت میسوخت. ویلدورانت مینویسد: مردم فارس
در عهد عضدالدوله از منقل دستی که در آن زغال چوب میسوزاندند،
استفاده میکردند. به گفتۀ او ظاهراً در آن زمان هنوز بخاری دیواری در خانهها به
کار نیفتاده بود (۴(۲)/ ۲۰۳). پیرنیا
پیشینۀ پدیدهای به نام بخاری دیواری را در خانهها،
بنا بر آثاری که از خانههای دورۀ صفوی به
دست آمده، خیلی قدیم دانسته است (همانجا). همو مینویسد:
برای جلوگیری از پخش دود بخاری دیواری در فضای
اتاق، «نقاب» یا «کرنه»ای در بالای بخاری میساختند
(همان، ۵۰).
کلانتر ضرابی دربارۀ شیوۀ گرم
کردن فضای خانۀ اغنیای کاشان مینویسد: در و اُرسیهای
اتاق را از داخل با پردههای سرمهای قمیص یا بنارس، و از
خارج با تجیرهای دولاییکرباسی میپوشانند.
روی قالیها روفرشی پتوی کُرک و اِحْرامی پشم میکشند
و کرسی بزرگی در آن میگذارند. علاوه بر آن، در اتاقهای
اندرونی بخاری هم روشن میکنند، در صورتی که در اتاقهای
بیرونی کرسی نمیگذارند و فقط بخاری روشن میکنند
(ص۲۵۱).
به روایت برخی از تاریخنگاران
اسلامی مانند مسعودی و جاحظ، در دورۀ عباسی،
شیوۀ همگانی گرم نگه داشتن خانهها در زمستان، سوزاندن زغال چوب در
منقل بود. عامۀ مردم منقلهای سنگی یا آهنی به کار میبردند
و خلفا و توانگران از منقلهای زرین و سیمین در خانههای
خود استفاده میکردند (نک : مناظر احسن،
۲۲۳-۲۲۴).
اسباب سرمازا
در سدههای نخستین اسلامی
از وسیلۀ خنک کنندهای به نام خیش استفاده میشده است. فرهنگهای
قدیم فارسی یکی از معانی مصطلحخیش را پارچۀکتانی
(نک : اوحدی، ۹۳، برهان قاطع) و از «بدترین کتان» (میدانی،
۳۵؛ سجزی، ۱/ ۱۰۸) دانستهاند. طبیب
هروی در بحرالجواهر، خیش را «پردهای از کتان که به میان
خانه درآویزند و برای ترویح آن را به حرکت درآورند» معنی
کرده است. خیش پردۀ کتانی یا کرباسی ستبر و خشنی بود که ریسمانی
به آن میبستند و آن را مانند بادبان از سقف خانه میآویختند.
با کشیدن و رها کردن ریسمان، خیش به حرکت درمیآمد و هوایی
خنک و مطبوع در فضای خانه میپراکند. برای خنکتر کردن هوای
خانه، خیش را با آب و گلاب خیس میکردند (نک : متز، ۲/
۱۲۰؛ نیز نک : مناظر احسن، ۲۲۰).
اتاق یا خانهای را که خیش
در آن کار میگذاشتند، به عربی«بیت الخیش» (مقدسی،
۲/ ۴۴۹)، و به فارسی «خیشخانه» و «خشنخانه»،
و در هند «خسخانه» مینامیدند (بیهقی،
۱۲۱؛ برهان قاطع، ذیل همین کلمات). بیهقی
از خیشهایی که در خیشخانۀ مسعود در کوشک
باغ عدنانی هرات آویخته شده بود، سخن میگوید و مینویسد:
در آن خانه آب از حوض بر بام خانه میرفت و از مزملها (لولهها و شیرهای
آب) بر خیشها میریخت و آنها را تر میکرد (همانجا). ابنبطلان
از «خیشهای دوتایی» که برای دفع گرما در تابستانها
به کار میگرفتند، نام میبرد و مینویسد: «اصلاح هوای
گرم به خیش خانهها و زیرزمینها و آب سرد و یخ باید
کردن» (ص ۱۶۸).
خیشها و خیشخانهها را به
شکلهای گوناگون میساختند. گونهای از خیش خانهها به شکل
یک چارطاقی کپر مانند بود که آن را با خارشتر یا نی و یا
پیش (شاخۀ درخت خرما) و معمولاً در کنار آب میساختند. تابستانها درون آن مینشستند
و از بیرون بر آن آب میپاشیدند. با وزش باد و نسیم به
خار و نی، هوای تازه وخنکی از لابهلای آنها به فضای
داخل خیش خانه میآمد (نک : برهان قاطع؛ آنندراج). اینگونه خیش
خانه از هزارها سال پیش در ایران، به خصوص بلوچستان و سیستان،
به کار میرفته است و آن را «خارخانه» یا «آدوربند» (باستانی،
۳۴۷) مینامیدند.
مقدسی از کاربرد «بیتالخیش»
در فارس گزارش میدهد و مینویسد: عضدالدولۀ دیلمی
در خانهاش «بیوت الخیش» ساخته بود. آب کاریزی که از روی
بامها گذر میکرد، بر روی آنها میپاشید و هوای
درون آنها را خنک میکرد (همانجا؛ نیز نک : متز، همانجا). از گونههای
دیگر خیش خانه یکی هم خیمهای بود از کتان که
دورادور درون آن را شاخ و برگ بید میچیدند و روی آن آب
میپاشیدند ( آنندراج؛ برهان قاطع)، یا تکههای بزرگ برف یا
یخ میگذاشتند، تا هوای داخل خیمه را خنک سازد (متز،
همانجا). «قبّةالخیش» یا گنبد خیش نیز نوعی دیگر
از خیش خانه بود. در این خیشخانه، خیشی روی
گنبد خانۀ تابستانه کار میگذاشتند و آن را پیوسته با آب تر میکردند
(ثعالبی، ۶۶). توانگران دورۀ عباسیان،
تکههای بزرگ یخ را در گنبد اتاق مرکزی خانه میگذاشتند و
کسانی را میگماردند تا پیوسته یخها را باد بزنند تا نسیم
سرد برخاسته از یخ، هوای خانه را خنک کند (مناظر احسن،
۲۲۱-۲۲۲). مظاهری قبةالخیش را
اتاقی توصیف میکند که بر دیوارهای آن پارههای
نمد میآویختند و یک لولۀ سوراخ سوراخ به صورت افقی
از بالای نمدها میگذراندند؛ آنگاه آب را در لوله میانداختند
تا از سوراخهای آن به روی نمدها بریزد و آنها را مرطوب کند تا
وزش نسیم یا باد، هوایی خنک در فضای اتاق پخش کند
(ص 81).
یکی دیگر از رایجترین
اسباب خنککننده در خانهها بادبزن بوده است. بادبزنها را معمولاً از نی و
برگ خرما میبافتند. در ساخت بادبزن پارچه و چوب و گاهی استخوان عاج فیل
به کار میرفت. بادبزنها عموماً سقفی یا دستی بودند. در ایران
بادبزنهای سقفی را که با کشاکش ریسمانی حرکت میکرد،
«بادفر»، و نوع بسیار بزرگ آن را «بادکش» مینامیدند (نک :
اوحدی، ۲۹؛ برهان قاطع، ذیل همین کلمات). در قدیم،
شهرهایی در صنعت بادبزنسازی و صدور آن به شهرها و سرزمینهای
دیگر شهرت داشتند؛ از آن جمله ترمذ در کنار رود جیحون بود. در این
شهر صنعتحصیربافی و ساختبادبزن رواج فراوان داشت(حدودالعالم،
۱۰۹).
زیدان از بادبزنی به نام
«مَذاب» نام میبرد و مینویسد که این بادبزن از اختراعات
و ساختههای هنرمندان دورۀ عباسیان بوده، و پیش از آن چنین بادبزنی در سرزمینهای
اسلامی به کار نمیرفته است. روی ایـن نوع بادبزن را شعر
مینگاشتند (۱۲/ ۶۹۵). مظاهری از
کاربرد بادبزنهای مخصوص سقفی در تالارهای بزرگ، در قرون وسطى که
با نیروی دست حرکت میکرد و بادبزنهایی که آنها را
در برابر پنجرههای اتاق میگذاشتند، تا نیروی باد آنها
را به حرکت درآورد، یاد میکند (همانجا).
امروزه نیز، مردم ایران و دیگر
سرزمینهای اسلامی بجز انواع بادبزنهای سنتی حصیربافت
یا نیبافت، از بادبزنهای نوین برقی و دستگاه کولر
آبی و گازی و سیستمهای تهویۀ مطبوع برای
خنک کردن فضای زیستگاههای خود استفاده میکنند.
برف و یخ از عمدهترین سرد
نگهدارندههای مواد فاسد شدنی در فصول گرم سال بود. یخ یا
برف را در مَرْتبانهای سفالی لعابدار دهن گشاد و شکمدار و یخدانهای
حصیر بافت میریختند و مواد فاسد شدنی را، به صورت خام یا
پخته، در ظرفهایی میگذاشتند و در کنار برف و یخ مینهادند.
در دورۀ عباسی از چنین وسایلی استفاده میکردند
(مناظر احسن، ۱۳۳).
برای خنک نگهداشتن آب آشامیدنی،
بیشتر از کوزههای سفالی استفاده میشد. کوزههای
آب را شب در مسیر جریان هوا میگذاشتند تا نسیم و ایاز
شبانگاهی آب درون آنها را خنک کند. سطح بیرون کوزهها را نیز،
گاهی با پارچۀ ستبر کتانی و کنفی میپوشاندند، تا از اثر گرما بر کوزه
و آب آن بکاهد.
در دورۀ عباسی،
برای سرد نگهداشتن آب و مایعاتی مانند روغن و کره از کوزهای
سفالی با پوشش حصیری و کرباسی و یا از کوزۀ گلین
که در روستای مذار میسان، در جنوب ایران ساخته میشد،
استفاده میکردند (همو، ۱۴۰). امروزه از انواع یخدان
یا صندوق، فلاسک، یخچال و فریزر نفتی و برقی و گازی
برای سرد نگهداشتن مواد فاسدشدنی در هوای گرم، استفاده میکنند.
اسباب شست و شو
در آغاز، اینگـونـه اسبـاب در
سرزمینهای اسلامی بسیار ساده و ابتدایی بود،
اما با توسعۀ شهرنشینی و در پی آن پدید آمدن دگرگونیهایی
در فرهنگ زندگی اقتصادی و اجتماعی، اسباب نظافت و تطهیر نیز،
مانند سایر اسباب خانه، تغییر کرد و شکل و کارکرد تازه و پیچیدهای
یافت. از وسایل شست و شو و تطهیر میتوان اینها را
نام برد: ابریق، آفتابه، لولهنگ (آفتابۀ سفالین)،
تشت، جام، کاسه، لگن و لگنچه.
مسواککشیدن به دندانها و لثهها،
از سنتهای کهن بود و از قدیم میان مسلمانان کاری مستحب و
ثواب شمرده میشد. مسواک را معمولاًاز چوب درخت پُر شاخ و برگ اراک (بیرونی،
۱/ ۴۷) که آن را شجرة السواک نیز مینامیدند،
میساختند.
اسباب حمام
اینگونه وسایل را در
حمامهای خصوصی و عمومی به کار میبردند. استفاده از اسباب
حمام شخصی در میان ایرانیان و برخی مردم سرزمینهای
اسلامی کمابیش همگانی و همانند بوده است. هر یک از اعضای
خانواده، به خصوص زنان، اسباب حمام مخصوص به خود داشت. اسباب حمام را از لحاظ نقش
و محل کاربری میتوان به دو دسته تقسیم کرد: نخست اسباب و اشیائی
که در گرمخانۀ حمام برای تنشویی و رنگ و حنا بستن به کار میرفتند،
مانند مئزر یا لنگ، طاس، طاسچه، مشربه، لگنچه یا پیالۀ رنگ و
حنا، سنگ حنابندان، سینی یا مجمعۀ توگود چرخی
زیرپا برای نشستن (کتیرایی،
۱۶۷)، مِحَکَّه یا اُسْتُره برای تراشیدن مو
(نک : مناظر احسن، ۲۳۴)، قیچی، آینۀ دستی،
شانه، کیسه و لیف؛ نیز گل سرشو، سفیداب رو، اشنان، سدر و
کافور و صابون. دوم اسباب و وسایلی که در سربینه یا رختکن
حمام برای خشک کردن سر و تن و نشستن به کار میرفتند، مانند مئزر یا
لنـگ سفیـد یـا صورتی ــ لنگ زنـان معمولاً پارچۀ صورتی
ساده یا گلدار توری دوزی شده و ناخنک زده بود (نک : شهری،
تهران قدیم، ۱/ ۵۲۷) ــ منشف یا منشفه یا
حوله وقطیفه (دوزی، ۳۹۳)، دستمـال سرخشکان و
پاخشکان، قالیچۀ زیرپا، یا «حمامی»، بقچۀ سوزنی
قالبی ترمۀ یراق دوزی شده با آستر اطلس، سارُغ یا سفرۀ حمام
که آن را از کتان یا چلوار سفید میدوختند و روی سوزنی
ترمه یا قالیچۀ زیرپا میانداختند (شهری، همان، ۲/
۵۲۶- ۵۲۹).
از سدههای نخستین اسلامی
بستن مئزر یا لنگ برای زنان و مردانی که به حمام میرفتند،
اجباری بود. دوزی به نقل از نویری در تاریخ مصر مینویسدکه
خلیفۀعباسی، الحاکم بامرالله، دستور داده بود که هیچ کس بیمئزر
داخل حمام نشود (ص ۳۷). یک تختۀ فرش حمامی
یا یک طاقۀ سوزنی ترمه از اسباب ضرور حمام بانوان ایرانی به شمار
میرفت. فرش حمامی را ظریف و پر نقش و نگار میبافتند و
کرمانشاه از شهرهایی بود که این نوع فرش در آن بافته میشد
(ویلز، ۱۹۵).
اسباب رُفت و روب
وسایل رفت و روب و گردگیری
و غبارروبی از در و دیوار و پنجرهها و دیوارکوبها و پرده و اشیاء
داخل طاقچهها و رفها، جاروها و گردگیرهای گوناگون گیاهی،
پارچهای و مویی از دیگر اسباب خانه محسوب میشوند.
در قدیم، بهترین جارو را از لیف خرما یا از گیاهان
صحرایی میساختند. از دیرباز تاکنون، گیلان،
مازندران و قزوین در صنعت جاروسازی معروفاند. شهرت جاروی گیلان
همپای حصیر آن بود. مؤلف حدود العالم به صدور جاروی گیلان
به همۀ جهان در سدۀ ۴ق اشاره میکند (ص ۱۵۰).
تهرانیها معمولاً با «جاروی
قزوینی» کفپوشهای اتاق، با «جارو و چِزه» قالیهای
خرسک و کُرک روی قالی و کف زمین اتاق و خانه، و با «جارو نرمه»
گرد و غبار درگاهها و طاقچهها را میرُفتند. بزرگان و اعیان که پیشخدمت
داشتند، حیاط و باغشان را با «جارو فراشی» میرُفتند. جارو فراشی
همان جارو چزه است که آن را به یک دستۀ چوبیبلند
میبندند. چون اینگونه جارو مخصوص جاروکشان و فراشان مساجد و زیارتگاهها
و تکایاست، به آن اصطلاحاً «جارو فراشی» گفتهاند (شهری، همان،
۴/ ۳۰۳).
«چوب پَرْ» وسیلۀ گردگیری
بوده است. چوب پر را از بستن مشتی پر یا لَته یا تکه پارچه بر
سر یک دستۀ چوبی کوتاه درست میکردند. گرد و غبار چراغها و بلورجات و چینیها
و دیوارکوبها را با چوب پر میزدودند.
برای پاک کردن دودۀ تنور
و دودکش بخاریها ابزاری به نام «لوله پاککن» به کار میبردند.
لوله پاک کن مقداری کهنه پارچه یا تار مو بود که بر سر یک دستۀ چوبی
میبستند. از لوله پاککن دسته بلند و پُر مو برای پاک کردن دودکشهای
بخاری، از لوله پاککن دسته کوتاهِ کم مو برای تمیز کردن حباب
و لولۀ شیشهای چراغهای روشنایی بهره میجستند.
اسباب قهوه و چای
به دست آمدن قوریهای سفالی
و فلزی در کاوشهای باستانشناسی نقاطی مانند لرستـان و گیلان،
نشاندهندۀ کاربرد این اسباب در ایران باستـان بوده است (ورتایم،
۱۱۵). در اواخر سدۀ ۸ق، قهوه از سرزمین
افریقا به شبه جزیرۀ عربستان وارد شد (EI2، ذیل قهوه) و کشت آن در میان برخی
از قبیلههای عرب در مناطق جنوب باختری عربستان و یمن
رواج یافت و رفتهرفته قهوهنوشی و به دنبال آن اسباب قهوهخوری
در میان مسلمانان شبه جزیرۀ عربستان و بعد مصر و سوریه
و ترکیه و ایران معمول شد.
از تاریخ ورود قهوه به ایران
اطلاع دقیقی در دست نیست، اما احتمالاً در زمان سلطنت شاه
طهماسب (سل ۹۳۰-۹۸۴ق) نوشیدن قهوه
متداول بوده است (صفا، ۵(۱)/ ۸۴). سیاحانی که
در دورۀ صفوی به ایران سفر کردهاند و به رسم نوشیدن قهوۀ سیاه
که از مصر و ترکیه وارد میشد (الئاریوس،
۲۷۴) و نوشیدن قهوه همراه با کشیدن قلیان
(تاورنیه، 644) اشاره میکنند.
چای نوشی در ایران نیز،
پیش از کشت گیاه چای در این سرزمین، و از دورۀ صفوی
در میان گروههایی از مردم مرسوم بوده است. الئاریوس که در
۱۰۵۶ق به ایران آمده، از چایخانههای
چتایی در اصفهان نام میبرد و مینویسد که مردم در
آنها چای چتایی که تاتارهای ازبک از چین میآوردند،
مینوشیدند (ص ۲۴۰،
۲۷۵-۲۷۶).
با تداول رسم نوشیدن قهوه و چای
در ایران و سرزمینهای اسلامی، اسباب مخصوص نوشیدن
قهوه و چای نیز به اسباب خانۀ مردم افزوده شد. در دربار
پادشاهان و خانۀ بزرگان عرب و ایرانی، فضای ویژهای را برای
تهیۀ قهوه و چای اختصاص داده بودند. نویسندۀ تذکرةالملوک
از اسبـاب قهوهنـوشی مانند قهوهدانهای طلا و نقره و مس و قرا آفتابهها
(آفتابههای سیاه رنگ مخصوص قهوه) و قهوه بریانکن و پیاله
و سینی در دربار صفوی یاد میکند (۱/
۳۲).
قهوه را در قوری و ظرفهای چینی
و فلزی میجوشاندند و دم میکردند و دمکردۀ آن را
در فنجـانهای چینـی مخصوص قهوهخوری میریختند
و در سینی میگذاشتند. مستوفی در شرح قهوهخانۀ بخش بیرونی
خانۀ خود به اسباب قهوهخوری اشاره میکند و مینویسد:
«در یکی از طاقچهها قهوهجوش و قهوهریز و سینی و
فنجان قهوهخوری» چیده شده بود (۱/ ۲۲۸).
ورود سماور به ایران را در دورۀ صفوی
دانسته، و نوشتهاند که عامۀ مردم آن زمان سماور را «حمام برنجی» مینامیدند (آدمیت،
۳۹۴). کاربرد سماور برای جوشاندن آب و دم کردن چای
روی آن در دورۀ قاجار فراگیر شد و به هر خانهای راه یافت.
ساخت سماور در ایران از زمان
صدارت امیرکبیر متداول شد. امیر سماوری را که ملکالتجار
روسیه در ۱۲۶۶ق به او ارمغان کرده بود، به یکی
از صنعتگران زبردست اصفهان سپرد تا از روی آن سماور بسازد و به بازار بدهد
(همو، ۳۹۴-۳۹۵). در آغاز، سماورها بیشتر
زغال سوز بودند. بعدها ساخت سماورهای نفتسوز و برقی نیز معمول
شد. برخی از سماورهای بزرگ دارای چند شیر بودند. سماورهـای
یک شیره در خانهها و سماورهای ۲ یا ۳ شیره
در مجالس عزاداری، میهمانی و برخی قهوهخانهها به کار میرفتند.
اسباب سماور و پای سماور، تنوره، یا
دودکش، تشک یا جام برنجی یا ورشو، سینی زیرسماور
و پارچ آب بود. اسباب چایخوری عامۀ مردم بسیار
ساده، و فقط برای برآوردن نیاز بود. اما اسباب چایخوری
رجال مملکتی و توانگران مفصل ونفیس وگرانبها بود. مجموعۀ اسباب
چایخوری تشکیل میشد از قوری سفالی یا
چینی ساده و عکسدار یا فلزی، روقوری مخمل یا
ترمۀ سوزن دوزی شده، پیاله یا فنجان چای، استکان و
نعلبکی سفالی یا بلور یا چینی، استکانهای
کمرباریک لب طلایی بلور، قاشق چایخوری مسی یا
ورشو یا رویی یا نقرهای و یا طلایی،
انگارههای ورشو و نقرهای و طلایی، چایدان، چای
صاف کن، قندان برنجی یا چینی یا بلور، جام یا
لگن استکانشویی، سینی زیراستکانی، سفره یا
کیسۀ قند، و قندشکن و سنگ قندشکن.
اسباب دود و دم
پیش از رواج تدخین و اسباب
دودکشی، بسیاری از مردم از «نشوق» یا «انفیه»
استفاده میکردند. نشوق و انفیه گیاهان خوشبو و نشئه آوری
بودند که مردم آنها را برای کیف و سرخوشی به بینی میکشیدند
یا در دهان میگذاشتند و میجویدند. این گیاهان
را در قوطیهایی که به آن «انفیهدان» میگفتند، میریختند
و پیوسته با خود همراه داشتند. پس از آشنایی مسلمانان با گیاه
توتون و تنباکو و دود کردن آن در اوایل سدۀ
۱۱ق، رفتهرفته اسباب دودکردن توتون و تنباکو نیز میان
آنان متداول شد. رایجترین اسباب تدخین توتون و تنباکو در سرزمینهای
اسلامی چپق و قلیان بود.
چپق
چپق چوبی گرد و دراز و میان
تهی به اندازۀ یک چارک تا دومتر با سرکی چوبی یا سفالی
است. توتون را در سر چپق میریزند و آتش میزنند و میکشند.
این ابزار دودکشی نخستینبار در آغاز سدۀ
۱۱ق، در کشور عثمانی معمول شد و در همین سالها نیز
از آنجا به ایران آمد (نک : کسروی، ۸-۹،
۱۴-۱۶). به نوشتۀ تاورنیه، سیاح فرانسوی،
شاه صفی (سل ۱۰۳۸-۱۰۵۲ق)
چپق میکشید و پسر حکمران قم چپقدار او بود و در حضر و سفر چپقش را با
توتون چاق میکرد و به دستش میداد (ص 71). الئاریوس که در
۱۰۵۶ق، زمان سلطنت شاه عباس دوم به ایران آمده، از
رسم دود کردن توتون با چپق در میان ایرانیان یاد میکند
و مینویسد که این گیاه در بابِل (بغداد) و کردستان کشت میشود
(ص ۲۷۳).
درگذشته، کشیدن چپق عادت عمومی
مردم در ترکیۀ عثمانی و ایران شده بود و مردم از هر قشر و گروه، توانگر و
فقیر چپق میکشیدند. چپقکشی در سدۀ
۱۱ق در میان عثمانیان چنان عمومیت یافته بود
که به روایت تاریخ یغما، سلطان مراد چهارم (جلوس:
۱۰۳۳ق) آن را منع کرد و در پی آن، در
۱۰۴۳ق چند هزار تن از مردم چپقکش را کشت (نک : کسروی،
۹؛ پورداود، «تنباکو...»، ۱۹۸). در ایران نیز،
شاه عباس اول و شاه صفی هرگاه که مقتضی میدیدند، مردم
را از دود کردن چپق باز میداشتند (نک : فلسفی، ۲/
۲۸۰؛ تاورنیه، 538).
چپقهای نفیس را از چوب
آبنوس و عناب یا توت و انجیر میساختند و آنها را تراش میدادند
و روی آنها نگینهای یاقوت و فیروزه مینشاندند.
چپقهای معمولی را از چوب گیلاس و آلبالو میساختند. چوب
چپقهای نقرهای قلمزده یا کندهکاری شده و چوب چپقهای
فولادی طلا یا نقرهکوب و چوب چپقهای خاتمکاری و منبت
کاری شده نیز میان برخی از مردم مرفه شهری به کار میرفت
(نک : سمسار، ۲۴-۲۵). سرچپق چپقهای نفیس را
بیشتر از چوب نازککاری شده یا از چینی عکسدار
انتخاب میکردند. کاربرد چپق در دورۀ صفوی چنان فراگیر شده
بود که به گفتۀ شاردن در اصفهان بازاری به «بازار چپق سازان» اختصاص داشت
(۷/ ۱۳۹).
چوب چپق مجالس اشراف بسیار بلند
بود و به دو متر میرسید. سرک اینگونه چپقها هم چند برابر سر
چپقهای معمولی بود. در مجالس میهمانی، چپقچاق کن، چپق
مجلسی را میآورد و سرچپق را در یک سینی میگذاشت
و سر دیگر، یعنی دهانی چوب چپق را به دست ارباب یا
میهمان میداد. سپس توتون در سر چپق میریخت و رویش
زغال افروخته میگذاشت تا بکشند. چپق مجلسی دهان به دهان در میان
میهمانان مجلس، به ترتیب شأن و مقام یا سن و سال میگشت.
نخستین پک و آخرین پک را ارباب یا بزرگ مجلس به چپق میزد.
پس از آن میهمانان میتوانستند چپقهای خود را روشن کنند و بکشند
(شهری، تاریخ اجتماعی...، ۶/
۴۴۵-۴۴۶).
چپقهای مردم عادی بیشتر
ساده و معمولی، و دسته چپقهای آنان معمولاً چوبی و سرچپقها سفالی
بود. بهترین سرچپقهای سفالین نقش و نگاردار را سفالگران همدان میساختند.
چپق چاروادارها، خرکچیها، ساربانها و عملهها، سرۀ چوبی
درشت و زمخت داشت و در برابر ضربه مقام بود و زود نمیشکست. لوطیها و یکهبزنها
و داش مشدیها، سرچپقچینی به کار میبردند. دو سر چوب چپق
را یک ورقه نوار طلا یا نقره میگرفتند و روی آن را نگین
مینشاندند. زنجیری طلا یا نقره هم بر گلوی سرۀ چپق میبستند
و سیخکی نقرهای برای بازکردن سوراخ سرچپق از آن میآویختند.
جام هر کارهای هم داشتند که خاکستر چپق را در آن میریختند
(همان، ۲/ ۱۸۳، ۶/
۴۴۲-۴۴۳، ۴۴۶).
کیسۀ چپق یا
کیسۀ توتون چپقکشها از چرم یا پارچه دوخته شدهبود. کیسۀ
توتونهای چرمی را از پوست بز دباغیشده(تیماج) یا
پوست میش دباغی شده (میشن) میدوختند وروی آنها را
معمولاً خامهدوزی یا ملیله دوزی میکردند و گل میخهای
طلایی یا نقرهای به آنها میدوختند (همان،
۲/ ۱۸۳). کیسۀ چپقهای
پارچهای را معمولاً از مخمل یا شال گلدوزی و سوزنکاری
شده درست میکردند. برخی کیسه چپقها هم قالی بافت بود.
چپق کشها به هنگام بیرون رفتن ازخانه، یا رفتن به سفر، چپق و کیسۀ
توتونشان را در پر شال کمرشان میزدند یا در «چنته» میگذاشتند
و از کمر خود میآویختند.
قلیان
پدید آورندۀ قلیان
شناخته نشده است. برخی (مثلاً کسروی، ۱۷، ۱۸)
ایرانیان را سازندۀ قلیان دانسته، و گفتهاند که قلیان از ایران به سرزمینهای
مسلمان ترک و عرب راه یافت.
پورداود ورود تنباکو را به ایران
در سالهای بعد از ۹۲۰ق و به دست پرتغالیها و از راه
جنوب دانسته است. همو به استناد شعری از اهلی شیرازی (د
۹۴۲ق) که در آن به دودکردن تنباکو با قلیان اشاره شده،
رواج دودکشی با قلیان را در نیمۀ نخست سدۀ
۱۰ق در ایران قطعی میداند («تنباکو»،
۱۹۸، ۲۱۹؛ نیز نک : فلسفی،
۶۵۷- ۶۵۸). سیاحانی که از دورۀ صفوی
به این سو به ایران سفر کردهاند، به عادت ایرانیان به
دودکردن قلیان اشاره دارند. تاورنیه در وصف عادت سخت ایرانیان
به دودکردن تنباکو و نوشیدن قهوه مینویسد: نخستین چیزی
که خانوادههای ایرانی در سر سفرۀ غذا میآورند،
قلیان است و قهوه (ص 644-645).
قلیانکشی نخست میان
مردم قشرهای بالای اجتماع و سپس میان تودۀ مردم رواج یافت
و از آن پس اسباب قلیان در زمرۀ اسباب خانۀ مردم درآمد.
بزرگان و توانگران، قلیاندار مرد و زن داشتند تا برای مردان و زنان
خانه و میهمان قلیان چاق کنند.
ترکها و عربها نیز عموماً آداب
خاصی در قلیانکشی داشتند. قلیان و اسباب آن از اثاثیۀ ضرور
خانههای آنان شده بود (نک : لوبن، ۴۶۹). فخرفروشی
ایرانیان در قلیانکشی، به کوزه و سرقلیان یا
بادگیرهای نفیس و تزیینی آن بود. عربها و
ترکها نیز بیشتر به نی پیچبلند و آراستۀ قلیانهای
خود فخرمیفروختند (نک : دالمانی، ۲۳۹؛ نجمی،
ایران قدیم...، ۲۰۲).
یک قلیان از چند تکه به
نامهای کوزه، میانه، سر یا سرک، میلاب، نی یا
نی پیچ و بادگیر ساخته شده، و به هم آمده است. تکههای قلیان
را از جنسهای مختلف میساختند: کوزۀ قلیان
را از نارگیل یا نارگیله (کدوی قلیانی)،
سفال، شیشه یا بلور، چینی نقشدار یا صورت دار و
فلز، به خصوص نقره و برنج؛ میانه را معمولاً از چوب با تراشهای
گوناگون؛ میلاب و نی را عموماً از چوب یا نی؛ نی پیچ
را از مفتول سیمی بلندبافته با پوست یا پارچه و یا لولۀ لاستیکی
پیچشپذیر؛ سرک را یا تماماً از سفال یا چینی،
یا آتشگیر آن را از فلز و پایهاش را از چوب یا سفال
لعابدار و یا چینی؛ و بادگیر یا کلاهک قلیان
را هم از مس یا نقرۀ تمام مشبک.
در اسباب دود و دم خانۀ
بزرگان افزون بر قلیانهای ساده و معمولی قلیانهای
نفیس و گرانبها نیز بود که در مجالس رسمی و میهمانیها
از آنها استفاده میکردند. اینگونه قلیانها، کوزهای
نقرهای ملیلهکاری و نگین نشان، یا برنجی
مطلای پر نقش و نگار و یا چینی عکسی و صورتدار؛ میانه
و سرکی از طلا یا نقرۀ فیروزه و یاقوت نشان؛ و بادگیری از طلا یا
نقره و یا ورشو داشتند. نمونههایی از این قلیانهای
نفیس در موزۀ هنرهای تزیینی و موزۀ مردمشناسی
ایران نگهداری میشود (نک : سمسار،
۲۰-۲۴).
کوزه قلیانهای چینی
و بلور در دورۀ قاجار میان بزرگان و توانگران جامعه طرفدار بسیار داشت. این
کوزه قلیانها را از خارج، به خصوص از انگلیس، به ایران میآوردند
و به بهای گزاف میفروختند. شکوه و جلال مجالس اعیان به عرضۀ قلیان
با چنین کوزه قلیانهایی بود. در توقف کوتاه امیرکبیر
در قم، سفالگران قمی قلیانهایی با کوزه و سرک سفالی
به حضور او آوردند. امیر دستور داد این قلیانها را چاق کردند و
به مجلس آوردند. از آن پس «دیگر در هیچ مجلسی قلیان بلور
تراش انگلیس دیده نشد» (اعتمادالسلطنه، صدر التواریخ،
۲۲۵-۲۲۶). مستوفی به منسوخ شدن قلیانهای
بلوری در خانوادههای اعیان و به کار افتادن «قلیانهای
کوزه گلی که ته آنها را ته قلیانی حلبی» میانداختند،
اشاره دارد. وی مینویسد: این قلیانها «میانۀ شیخ
رضایی و سرقلیان مشکی اصفهان و بادگیر مس سفید
کرده» داشتند (۱/ ۲۳۴).
قلیان در میان خانوادههای
ایرانی چنان جا باز کرده بود که خراطان و قلیانفروشان بازار
شهرها در جشنهایی مانند نوروز، دکانهایشان را با اسباب قلیان
آذین میبستند. گفتهاند که خراطها جبهۀ دکان خود را
با میانۀ قلیان تزیین میکردند و «از طاق بازار هم زنجیری»
میآویختند و به آن دایرهای میبستند و دور دایره
را «اقسام میانۀ قلیان با تراشهای مختلف، از سروی و شیخ رضایی
و کردی و مازندرانی نصب میکردند». دکاندارهایی هم
که کوزه و سرقلیـان و بادگیـر میفروختند، آنها را زرورق میچسباندند
و در برابر دید مردم میگذاشتند (همو، ۱/
۳۵۴).
از اسباب دیگر قلیان باید
چهارپایۀ زیرقلیان، سینی زیرقلیان، منقل،
انبر، آتشگردان، جام زغال، و کیسه یا کیف تنباکو را نام برد.
سنگ چخماق و فولاد آتش زنه، پیش از ساختن کبریت و فندک، از اسباب
آشپزخانه و قلیان و چپق بود. سنگ چخماق را بر یک قطعه فولاد میکشیدند،
تا اخگری از سنگ بر جهد و پنبه یا فتیله و کهنهای را بگیراند
و از آتش آن زغال قلیان را بیفروزند.
سیگار
با ورود سیگار به ایران،
احتمالاً در نیمۀ دوم سدۀ ۱۳ق، و رواج سیگار پیچی و سیگار کشی
میان مردم ایران، کمکم ابزار ساده و اندک این نوع دودکشی
نیز پدید آمد و در زمرۀ اسباب دود و دم و اسباب خانه جای گرفت. در آغاز، به طوری که
کسروی میگوید، اعیان و بازرگانان رسم سیگارکشی
را خوار میشمردند و سیگارکشی میان تودۀ مردم،
به خصوص جوانان و روستاییان رواج داشت. به تدریج سیگار بر
چپق و قلیان پیشی گرفت و در میان همۀ گروهها و
طبقات از جمله بزرگان و اعیان جا باز کرد (ص
۲۴-۲۵).
چوب سیگار، قوطی سیگار
یا جعبۀ سیگار، زیرسیگاری یا جاسیگاری،
و جای کبریت از اسباب سیگار است. چوب سیگارها را کوتاه و
بلند و از چوب وسنگ مرمر و یشم و صدف دریایی میتراشیدند.
برخی چوب سیگارها ساده و برخی دیگر کندهکاری و تزیین
شده بود. گاهی حلقهای ورشو یا نقره یا برنج نیز بر
سر و ته چوب سیگارهای چوبی میانداختند. توانگران از چوب
سیگارهای نقرهای ملیلـهکاری و خاتمکاری
شده ــ کـه آنها را استادان هنرمند اصفهانی ساخته بودند ــ برای دود
کردن سیگار استفاده میکردند.
قوطی سیگار یا جعبه سیـگار
دو گـونه بـود «جیبی و مجلسی». قوطی سیگارهای
جیبی را از برنج، ورشو و نقره، و مجلسی را از چوب ساده یا
چوب خاتمکاری و منبتکاری شده و نیز از سنگ و نقره و طلا میساختند.
چوب سیگارهای سنگی را تراشهایی زیبا و
هنرمندانه میدادند و چوبسیگارهای نقرهای را ملیلهکاری
میکردند و سری کهربا برآنها میگذاشتند. نمونههایی
از چوب سیگارهایتراشدار سنگی و چوب سیگارهای نقرهای
تزیین شده در موزۀ هنرهای تزیینی نگهداری میشود (نک
: سمسار، ۲۴-۲۵). قوطی سیگارها معمولاً مستطیل
شکل، و عرض آنها به اندازۀ قد سیگار بود. کسانی که سیگار را خود میپیچیدند،هموارهیکقوطیتوتون
وکاغذ مخصوص سیگارپیچی همراه داشتند.
زیرسیگاری یا
جاسیگاری رامعمولاً از جنس نسوز چون سفال، فلز یا شیشه، و
جاکبریتی را از چوب و خاتم میساختند.
مآخذ
آدمیت، فریدون، امیرکبیر
و ایران، تهران، ۱۳۵۴ش؛ آلعلی، نورالدین،
اسلام در غرب، تهران، ۱۳۷۰ش؛ آنندراج، محمد پادشاه،
تهران، ۱۳۳۵-۱۳۳۶ش؛ ابنبطلان،
مختار،تقویمالصحة، ترجمۀ فارسی، به کوشش غلامحسین یوسفی، تهران،
۱۳۵۰ش؛ ابنبطوطه، محمد، رحلة، به کوشش محمدعبدالمنعم، بیروت،
۱۹۸۷م؛ ابنخلدون، العبر؛ ابنسعد، محمد، الطبقات الکبرى،
بیروت، ۱۹۶۰م؛ ابن شهر آشوب، محمد، مناقب، قم،
انتشارات علامه؛ ابوالحجاج بلوی، یوسف، الف باء، به کوشش مصطفى وهبی،
قاهره، ۱۲۸۷ق؛ ابوعلم، توفیق، فاطمۀ
زهرا(س)، ترجمۀ علیاکبر صادقی، تهران، ۱۳۶۴ش؛
اصطخری، ابراهیم، مسالک و ممالک، به کوشش ایرج افشار، تهران،
۱۳۴۷ش؛ اعتمادالسلطنه، محمدحسن، صدرالتواریخ، به
کوشش محمد مشیری، تهران، ۱۳۴۹ش؛ همو، المآثر
و الآثار، چهل سال تاریخ ایران، به کوشش ایرج افشار، تهران،
۱۳۶۳ش؛ افشاری، مهران، «جوانمردی پیشهوران»،
چیستا، تهران، ۱۳۶۹ش، شم ۸؛ الئاریوس،
آدام، سفرنامه، ترجمۀ احمد بهپور، تهران، ۱۳۶۳ش؛ اوحدی بلیانی،
محمد، سرمۀ سلیمانی، به کوشش محمود مدیری، تهران،
۱۳۶۴ش؛ باستانی پاریزی، ابراهیم،
از پاریز تا پاریس، تهران، ۱۳۵۷ش؛ بخاری،
محمد، صحیح، استانبول، ۱۹۸۲م؛ بروگش، هاینریش،
سفری به دربار سلطان صاحبقران، ترجمۀ کردبچه، تهران،
۱۳۶۷ش؛ برهان قاطع، محمدحسین بن خلف تبریزی،
به کوشش محمدمعین، تهران، ۱۳۵۷ش؛ بیرونی،
ابوریحان، صیدنه، ترجمۀ ابوبکر بن علی بن عثمان کاسانی، به کوشش منوچهر ستوده و ایرج
افشار، تهران، ۱۳۵۸ش؛ بیهقی، ابوالفضل، تاریخ،
به کوشش علیاکبر فیاض و قاسم غنی، تهران،
۱۳۴۴ش؛ پاینده، محمود، آیینها و
باورداشتهای گیل و دیلم، تهران، ۱۳۵۵ش؛
پـورداود، ابراهیـم، «تنباکو ـ توتون»، هرمزدنامه، تهران،
۱۳۳۱ش؛ همو، «خاموش بودن ایرانیان در
سرخوان»، اناهیتا، به کوشش مرتضى گرجی، تهران،
۱۳۴۳ش؛ پولاک، یاکوب ادوارد، سفرنامۀ ایران
و ایرانیان، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، ۱۳۶۱ش؛ پیرنیا،
محمدکریم، «بادگیر و خیشخان»، باستان شناسی و هنر ایران،
تهران، ۱۳۴۸ش، شم ۴؛ همو، «مردم واری در
معماری ایران»، معماری ایران، به کوشش آسیه جوادی،
تهران، ۱۳۶۳ش، ج ۱؛ تاریخ صنعت و اختراع،
مبانی تمدن صنعتی، به کوشش موریس دوما، ترجمۀ
عبدالله اردکانی، تهران، ۱۳۶۲ش؛ تذکرةالملوک، به
کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، ۱۳۳۲ش؛
توحیدی، فائق و علیمحمد خلیلیان، «بهبهان گنجینۀ
ارجان»، شهرهای ایران، به کوشش یوسف کیانی، تهران،
۱۳۶۶ش؛ ثعالبی، عبدالملک، لطائف المعارف، ترجمۀ علیاکبر
شهابی، مشهد، ۱۳۶۸ش؛ جهشیاری، محمد،
الوزراء و الکتاب، ترجمۀ ابوالفضل طباطبایی،تهران، ۱۳۴۸ش؛ حتی،
فیلیپ خلیل، تاریخ عرب، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده،
تهران، ۱۳۶۶ش؛ حدود العالم، به کوشش منوچهر ستوده، تهران،
۱۳۴۰ش؛ حسن، حسنابراهیم، تاریخ سیاسی
اسلام، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده، تهران،
۱۳۵۶-۱۳۵۷ش؛ حمیری
قمی، عبدالله، قربالاسناد، تهران، مکتبة نینوی الحدیثه؛
دالمانی، هانری رنه، سفرنامه از خراسان تا بختیاری، ترجمۀ فرهوشی،
تهران، ۱۳۳۵ش؛ دلاواله، پیترو، سفرنامه، ترجمۀ شعاعالدین
شفا، تهران، ۱۳۴۸ش؛ دوبُد، بارون، سفرنامۀ
لرستان و خوزستان، ترجمۀ محمد حسین آریا، تهران، ۱۳۷۱ش؛
دورانت، ویل، تاریخ تمدن، عصر ایمان، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده،
تهران، ۱۳۴۳ش؛ دوزی، ر. پ . آ.، فرهنگ البسۀ
مسلمانان، ترجمۀ حسینعلی هروی، تهران، ۱۳۴۵ش؛
دیگار، ژان پیر، فنون کوچنشینان بختیاری، ترجمۀ اصغر
کریمی، تهران، ۱۳۶۶ش؛ رایس، کلاراکولیور،
زنان ایرانی و راه و رسم زندگی آنان، ترجمۀ اسدالله آزاد،
تهران، ۱۳۶۶ش؛ زیدان، جرجی، المؤلفات
الکاملة، تاریخ التمدن الاسلامی، بیروت،
۱۹۸۴م؛ سجزی، محمود، مهذب الاسماء، به کوشش محمدحسین
مصطفوی، تهران، ۱۳۶۴ش؛ سفرنامۀ مارکوپولو،
ترجمۀ منصور سجادی و آنجلادی جوانی رومانو، تهران،
۱۳۶۳ش؛ سلطانزاده، حسین، «واحدها و محلههای
مسکونی در شهرهای ایران»، شهرهای ایران، به کوشش
محمدیوسف کیانی، تهران، ۱۳۶۸ش؛ سمسار،
محمدحسن، «نظری به پیدایش قلیان و چپق در ایران»،
هنر و مردم، تهران، ۱۳۴۲ش، شم ۱۷؛ شاردن،
ژان، سیاحتنامه، ترجمۀ محمد عباسی، تهران،
۱۳۴۵-۱۳۴۶ش؛ شهری، جعفر،
تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم، تهران،
۱۳۶۸ش؛ همو، تهران قدیم، تهران،
۱۳۷۱ش؛ صابی، هلال، الوزراء، به کوشش عبدالستار احمد
فراج، قاهره، ۱۹۵۸م؛ صفا، ذبیحالله، تاریخ
ادبیات در ایران، تهران، ۱۳۶۳ش؛ طبیب
هروی، محمد، بحر الجواهر، تهران، ۱۲۸۸ق؛ علی،
امیر، تاریخ عرب و اسلام، ترجمۀ فخر داعی گیلانی،
تهران، ۱۳۲۰ش؛ عنصرالمعالی، کیکاووس، قابوس
نامه، به کوشش غلامحسین یوسفی، تهران،
۱۳۵۲ش؛ فقیهی، علیاصغر، آل بویه
و اوضاع زمان ایشان، تهران، ۱۳۵۷ش؛ فلسفی،
نصرالله، زندگانی شاه عباس، تهران، علمی؛ کتیرایی،
محمود، از خشت تا خشت، تهران، ۱۳۴۸ش؛ کرزن، جرج ن.، ایران
و قضیۀ ایران، ترجمۀ.غ وحید مازندرانی، تهران، ۱۳۶۲ش؛
کسروی، احمد، تاریخچۀ چپق و غلیان، تهران، ۱۳۳۵ش؛ کلانتر ضرابی،
عبدالرحیم، تاریخ کاشان، به کوشش ایرج افشار، تهران،
۱۳۵۶ش؛ لغتنامۀ دهخدا؛ لوبن، گوستاو، تمدن اسلام
و عرب، ترجمۀ محمدتقی فخرداعی گیلانی، تهران،
۱۳۳۴ش؛ لوتی، پیر، به سوی اصفهان، ترجمۀبدرالدین
کتابی، اصفهان، نقش جهان؛ متز، آدام، تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری،
ترجمۀ علی رضا ذکاوتی قراگزلو، تهران،
۱۳۶۲ش؛ محمد بن منور، اسرارالتوحید، به کوشش محمد
رضا شفیعی کدکنی، تهران، ۱۳۶۶ش؛ مستوفی،
عبدالله، شرح زندگانی من، من، تهران، ۱۳۶۰ش؛ مقدسی،
محمد، احسن التقاسیم، به کوشش دخویه، لیدن،
۱۹۰۶م؛ مناظر احسن، محمد، زندگی اجتماعی در
حکومت عباسیان، ترجمۀ مسعود رجبنیا، تهران، ۱۳۶۹ش؛ میدانی،
احمد، السامی فی الاسامی، تهران،
۱۳۴۵ش؛ ناصرخسرو، سفرنامه، به کوشش محمددبیرسیاقی،
تهران، ۱۳۳۵ش؛ نجمی، ناصر، ایران قدیم،
تهران، ۱۳۶۲ش؛ همو، دارالخلافۀ تهران، تهران،
۱۳۵۶ش؛ نویری، احمد، نهایةالارب،
قاهره، وزارةالثقافة؛ نیرنوری، حمید، سهم ایران در تمدن
جهان، تهران، ۱۳۴۵ش؛ ورتایم، جـان، «فلزکاری»،
سیـری در صنایع دستی ایران، به کوشش گ.گلاک، تهران،
۱۳۵۵ش؛ ویت، گاستون، قاهره، شهر هنر و تجارت، ترجمۀ محمود
محمودی، تهران، ۱۳۵۱ش؛ ویلز، ایران در یک
قرن پیش، ترجمۀ غلامحسین قراگزلو، تهران، ۱۳۶۸ش؛ یعقوبی،
احمد، تاریخ، نجف، ۱۳۵۸ق؛ نیز:
Chardin, J., Voyages, Paris,1811; EI2;
Encyclopedia of World Art, NewYork, 1961; Hitti, Ph. K., History of the Arabs,
London, 1970; Kühnel, E., Islamic Art and Architecture, tr. K. Watson, New
York, 1966; Le Strange, G., The Lands of the Eastern Caliphate, London, 1966;
Mazahéri, A., La Vie quotidienne des Musulmans au moyen âge, Paris, 1951; Mez,
A., The Renaissance of Islam, tr. S. Khuda Bakhsh & D. S. Margoliouth,
Lahore, 1978; Pope, A. U., A Survey of Persian Art, Tehran etc., 1967;
Tavernier, J., Les Six voyages, Paris, 1676.