آخرین بروز رسانی : دوشنبه
11 فروردین 1399 تاریخچه مقاله
اسماعیلیه \ esmāˀiliy[y]e\ ، از فرقههای شیعه
که در اواسط سدۀ ۲ق/ ۸ م پدید آمد و سپس به شاخهها و گروههایی
چند منقسم شد. اسماعیلیان، همچون شیعیان امامی،
امامت را به نص میدانستند، اما دربارۀ سلسلۀ
امامانِ پس از امام صادق (ع)، با دیگر پیروان آن امام دچار اختلاف
شدند. این فرقه نام خود را از اسماعیل، فرزند امام جعفر صادق (ع)،
گرفته است.
مبارکیه از نخستین نامهای
این گروه بود که بعداً اسماعیلیه خوانده شدند (نک : ابویعقوب،
۱۹۰؛ همدانی، فی نسب...، ۱۰؛ دفتری،
96). معاصران اسماعیلیانِ نخستین غالباً آنان را باطنیه یا
ملاحده، و سپس، از میانههای سدۀ ۳ق/
۹م، قرمطیان میخواندند، ولی خود اسماعیلیان
نهضتشان را «دعوت» یا «دعوتِ هادیه» مینامیدند (نک : ابنحوشب،
212؛ نیز استرن، «اسماعیلیان[۱]...»، 100؛ مستنصر،
۱۵۷، ۱۶۸، ۱۷۶،
۱۷۸، ۱۷۹؛ آمر، ۷؛ مجدوع، ۳؛
قلقشندی، ۹/ ۱۸-۲۰، ۱۰/
۴۳۴-۴۳۵، ۱۳/
۲۳۸، ۲۴۶).
نخستین گروههای اسماعیلی
در محیط شیعیان امامی در جنوب عراق ظاهر شدند، بهویژه
در کوفه که خطابیه، مبارکیه و غلات شیعی دیگر نیز
در آنجا فعالیت داشتند. اسماعیلیه دهههای نخستین
حیات مستقل خود را نیز در همانجا گذراندند. دربارۀ رابطۀ خطابیه
و اسماعیلیه باید گفت که برخی از اصطلاحها، روشها و
آموزشهای ابوالخطاب و پیروان او، مانند مفاهیم ناطق و صامت، تأکید
آنان بر تأویل، و اندیشۀ ماهیت ادواری تاریخ دینی بشر، بهگونههایی
دیگر مورد استفادۀ اسماعیلیان نخستین قرار گرفت. ولی بهطور کلی،
تفاوتهای آشکاری میان اصول عقـاید خطابیه ــ که بـه
الوهیت امامان خـود اعتقـاد داشتند ــ و اسماعیلیه وجود داشت و
اسماعیلیه در دورۀ فاطمیان (اسماعیلیان فاطمی)، بهشدت ابوالخطاب
را بهعنوان یک ملحد لعن کردند و منکر هر نوع ارتباطی میان
اسلاف خود و خطابیه شدند (قاضی نعمان، دعائم...،
۴۹-۵۰، المجالس...، ۸۴-۸۵).
محمد، فرزند ارشد اسماعیل، پس از
۱۴۸ق/ ۷۶۵م که بیشتر شیعیان
امامی، حضرت موسى کاظم (ع) را به امامت شناختند، از محل زندگیِ
خانوادگی خود، مدینه، به عراق مهاجرت، و زندگی پنهانی خود
را آغاز کرد. این مهاجرتْ مبدأ «دورۀ ستر» در تاریخ اسماعیلیان
نخستین است که تا هنگام بنیادگذاری خلافت فاطمیان و ظهور
امام اسماعیلی به درازا کشید. محمد که پس از مهاجرت، با نامهایی
مستعار، مانند «میمون»، در بلاد مختلف میزیست، ارتباط خود را
با مبارکیه، که مرکزشان در کوفه بود، همچنان نگاه داشت. او پس از مدتی
اقامت در جنوب عراق، از بیم آزار مأموران عباسی که پیوسته در
جستوجویش بودند، به خوزستان رفت و بخش پایانی زندگی خود
را در آنجا، در میان گروهی از پیروانش، گذراند. محمد چند پسر
داشت که طبق نظر اسماعیلیان فاطمی، یکی از آنان به
نام عبدالله، پس از مرگ پدر، رهبری مبارکیه را به دست گرفت (نک : ادریس،
۴/ ۳۵۱-۳۵۶؛ نیز ابنعنبه،
۲۳۴ بب ). اما گروهی دیگر، شامل بیشتر
مبارکیه، مرگ محمد بن اسماعیل را انکار کردند و در انتظار بازگشت وی،
بهعنوان امام قائم و مهدی موعود، باقی ماندند. برای این
گروه، که بعدها بهطور ویژه به نام قرامطه شهرت یافتند، محمد بن اسماعیل،
پس از امام صادق (ع)، هفتمین و آخرین امام بوده است (نک : نوبختی،
۶۱، ۶۲؛ سعد بن عبدالله، ۸۴).
در فهرست امامان، که بعداً مورد پذیرش
اسماعیلیان فاطمی قرار گرفت، حضرت علی (ع) مقام مهمتری
بهعنوان «اساس الامامه» یافت و در نتیجه، فهرست با نام امام حسن (ع)
آغاز میشد و نام اسماعیل بن جعفر نیز همواره بهعنوان ششمین
امام در فهرست جای داشت. این ترتیب برای شمارشِ نخستین
امامان اسماعیلیه هنوز مورد پذیرش اسماعیلیان
مستعلوی است، حال آنکه اسماعیلیان نزاری، که به برابری
و یکسان بودن مقام همۀ امامان باور دارند، فهرست خود را با نام حضرت علی (ع) آغاز میکنند
و سپس امام حسین (ع) را بهعنوان دومین امام خود میآورند. نزاریان
نام امام حسن (ع) را در فهرست خود ذکر نمیکنند، زیرا به باور آنان، وی
امام «مستودع» بوده، و برخلاف امامان «مستقر»، امامت در اخلاف وی تداوم نیافته
است. درنتیجه، نزاریه نیز همواره اسماعیل بن جعفر و محمد
بن اسماعیل را بهعنوان ششمین و هفتمین امام خود ذکر میکنند.
به نظر میرسد که طی یک
سده پس از آن، رهبرانی در خفا در میان گروههای اسماعیلیِ
نخستین فعالیت داشتند. آنان برای حفظ جان خود از تعرض عباسیان،
تقیه میکردند و مدتها بهطور علنی ادعای امامت نمیکردند،
تا آنکه عبیدالله مهدی، آخرینِ این رهبران، که در
۲۸۶ق/ ۸۹۹م تازه به رهبری مرکزی
اسماعیلیه رسیده بود، آشکارا مدعی امامتِ خود و اسلافش شد
و سپس، خلافت فاطمیان را در شمال آفریقا بنیاد نهاد. اقامتگاه این
رهبران در آغاز، اهواز و عسکر مکرم در خوزستان بود و سپس به بصره، و سرانجام به
شهر سلمیه در شمال شام (سوریه) منتقل شد. سلمیه تا
۲۸۹ق/ ۹۰۲م همچنان مرکز دعوت اسماعیلیه
و اقامتگاه رهبران مرکزی نهضت بود. کوششهای پنهانی این
رهبران، سرانجام پس از نزدیک به یک سده، در حدود
۲۶۰ق/ ۸۷۴م به نتیجه رسید و از
همان زمان، شبکهای از داعیان اسماعیلی ناگهان در سرزمینهای
مختلف اسلامی پدیدار شدند و فعالیت گستردهای را برای
گسترش دعوت اسماعیلیه آغاز کردند.
دعوت در یمن را، که همواره یکی
از پایگاههای مهم اسماعیلیه بود و از آغاز، ارتباطات نزدیکی
با رهبران مرکزی نهضت داشت، دو داعی، به نامهای ابنحوشب، معروف
به منصور الیمن، و علی بن فضل، بنیاد نهادند و از
۲۷۰ق دعوت اسماعیلیه را بهطور علنی در آنجا
ترویج کردند (نک : ه د، ابنحوشب). دعوت اسماعیلیه کمکم از یمن
به یمامه در شبهجزیرۀ عربستان، بحرین، شبهقارۀ هند و شمال آفریقا نیز
گسترش یافت (قاضی نعمان، افتتاح...، ۴۵، ۴۷).
اندکی پس از
۲۶۰ق/ ۸۷۴م، دعوت اسماعیلیه در
بخشهایی از مرکز و شمال غربی ایران، یعنی
منطقهای که اعرابْ آن را جبال میخواندند و مرکزش ری بود، آغاز
شد و سپس به خراسان و ماوراءالنهر گسترش یافت (نظامالملک،
۲۸۲-۲۹۵،
۲۹۷-۳۰۵؛ استرن، «نخستین[۲]...»،
56-90). بهکوشش یکی از داعیان بعدیِ اسماعیلی،
به نام غیاث، شماری از مردم خراسان به مذهب اسماعیلی گرویدند.
پس از غیاث، دستیارش، ابوحاتم رازی، کار وی را ادامه داد
(نک : ه د، ابوحاتم رازی). داعی مهم دیگر این مذهب،
محمد بن احمد نسفی (نخشبی) بود که به گسترش دعوت در ماوراءالنهر
پرداخت. نسفی همچنین نخستین نویسنده و فیلسوف اسماعیلی
بود که تفکر مذهبی این فرقه را با گونهای فلسفۀ
نوافلاطونی رایج در جهان اسلام در هم آمیخت (دفتری،
122-123).
در ۲۸۶ق، اندکی
پس از اینکه عبیدالله مهدی به رهبری مرکزی اسماعیلیه
رسید، تغییرات مهمی در دستورهای کتبی صادرشده
از سلیمه مشاهده شد که بازتاب نظریاتی نو در اصول عقاید
رهبری نهضت بود. رهبر جدید اسماعیلیه، عبیدالله، دیگر
در انتظار رجعت محمد بن اسماعیل بهعنوان مهدی موعود اسماعیلیان
نبود، بلکه برای خود و نیاکانش، که رهبران مرکزی پیشین
بودند، ادعای امامت داشت (ابندواداری، ۶۵-
۶۸؛ نویری، ۲۱۶،
۲۲۷، ۲۳۲؛ مقریزی، اتعاظ،
۱/ ۱۶۷- ۱۶۸؛ مادلونگ، 59 ff.؛
دفتری، 125-126). در حالی که اسماعیلیانِ نخستین تا
۲۸۶ق محمد بن اسماعیل را بهعنوان هفتمین و آخرین
امام خود میشناختند و در انتظار ظهور او بهعنوان قائم بودند (نک : جعفر،
الکشف، ۶۲، ۷۷،
۱۰۳-۱۰۴، جم ؛ ابنحوشب، 198 ff.)، در
۲۸۶ق، عبیدالله ناگهان و آشکارا با ادعای امامت
اسماعیلیه برای خود و اسلافش ــ رهبران مرکزی نهضت ــ مهدویت
محمد بن اسماعیل را انکار، و تداوم امامت در اعقاب امام صادق (ع) را اعلام
کرد و این بعداً نظریۀ رسمی اسماعیلیان فاطمی شد.
اصلاحات عبیدالله فرقۀ اسماعیلیه
را در ۲۸۶ق به دو شاخۀ اصلی منقسم کرد: یک
شاخه، اصلاحات اعتقادی عبیدالله را پذیرفتند (اسماعیلیه)
و شاخۀ دیگر، این اصلاحات را مردود دانستند و همچنان به عقیدۀ نخستین
خود دربارۀ مهدویت محمد بن اسماعیل و بازگشت زودرس او باقی ماندند
که از آن پس، بهطور ویژه، به نام قرمطیان شهرت یافتند. اصلاحات
عبیدالله او را در معرض حملۀ قرمطیان قرار داد. از اینرو، وی سلمیه را ترک،
و در ۲۸۹ق سفر طولانی و سرنوشتساز خود را به مغرب آغاز
کرد و سرانجام در ۲۹۲ق/ ۹۰۵م به شهر سجلماسه
در شرق مراکش وارد شد و چندی به زندان افتاد. داعی ابوعبدالله شیعی
که از ۲۸۰ق/ ۸۹۳م، به دستور ابنحوشب، دعوت
اسماعیلیه را در مغرب گسترش داده، و از بربرانِ گرویده به این
مذهب، نیروی نظامی قابل توجهی ساخته بود، در پی
فتوحات چشمگیر در مغرب، و برانداختن یکایک حکومتهای محلی،
عبیدالله را رهانید و در ربیعالآخر ۲۹۷، عبیدالله
طی مراسم ویژهای رسماً بهعنوان خلیفه شناخته، و سلسلۀ فاطمی
در افریقیه بنیاد نهاده شد (قاضی نعمان، افتتاح،
۵۴- ۲۵۸؛ نیشابوری، ۹۶ بب
؛ ادریس، ۵/ ۴۴-۱۱۲؛ ابنحماد، ۶
بب ؛ ابنعذاری، ۱۲۴ بب ؛ مقریزی، اتعاظ،
۱/ ۵۵-۶۶؛ دشراوی، 89-102؛ ناگل، 11-55).
اسماعیلیان نخستین میان
ظاهر و باطنِ نوشتههای مقدس و احکام شرعی تمایز قائل میشدند
و اعتقاد داشتند که هر معنای ظاهری و لفظی منعکسکنندۀ یک
معنای باطنی و حقیقی است. درنتیجه، در نظام مذهبی
اسماعیلیه، معانی ظاهری و باطنی قرآن مجید و
شرع مقدس اسلام نیز از یکدیگر کاملاً متمایز بود. به باور
اسماعیلیان نخستین، ظاهر دین با هر پیامبر که آورندۀ شرعی
نو است، تغییر میکند، ولی باطن آن، که همیشه شامل
حقایق ابدی است، تغییرناپذیر میماند. دسترسی
به این حقایق تغییرناپذیر که در مذاهب و شرایع
گوناگون یکسان است، تنها برای اسماعیلیان (خواص) میسر
است، حال آنکه غیراسماعیلیان (عوام) تنها قادر به درک معانی
آشکار مذهباند و از این رو، اسماعیلیان به «باطنیه» شهرت
یافتند.
اسماعیلیانِ نخستین
معتقد بودند که تاریخ مذهبیِ بشر از هفت دوره تشکیل میشود
و هر دوره را یک پیامبر شارع آغاز میکند. آنها پیامبران
شارع را که هریک آورندۀ شریعتی نو در دورهای جدید بودند، «ناطق» مینامیدند.
در اصل، شریعت هر دوره منعکسکنندۀ پیام ظاهری ناطق آن
دوره است. در شش دورۀ نخست تاریخ، «نُطَقا»، یعنی همان پیامبران
اولوالعزم، عبارت بودند از آدم، نوح، ابراهیم، موسى، عیسى(ع) و
محمد(ص). هریک از این نطقا برای تأویل و تعبیر حقایق
نهفته در باطن شریعت آن دوره جانشینی داشت که اسماعیلیان
وی را وصی، اساس، یا صامت میخواندند. اوصیای
شش دورۀ نخست عبارت بودند از شیث، سام، اسماعیل، هارون (یا یوشع)،
شمعون الصفا و علی بن ابیطالب (ع). در هر دوره، پس از وصی آن
دوره، هفت امام وجود داشت که «اَتِمّاء» نیز نامیده میشدند و
وظیفۀ اصلی آنان پاسداری از معانی ظاهری و باطنی
شریعت آن دوره بوده است. به باور آنان، هفتمین امام هر دوره به مقام
ناطق دورۀ بعدی ارتقا مییابد که با آوردن شریعتی
نو، شریعت ناطق دورۀ پیش را نسخ میکند. این الگو تنها در دورۀ هفتم،
یعنی آخرین دورۀ تاریخ، تغییر میکند.
وظیفۀ اصلی
محمد بن اسماعیل، بهمنزلۀ آخرین ناطق و اساس، بیان و وصف کامل معانی باطنی
و حقایق پنهان در همۀ شریعتهای پیشین است. او، بهعنوان قائم و آخرین
ناطق، حکومت عدل را در پهنۀ جهان خواهد گسترد و سپس جهان جسمانی برچیده خواهد شد. پس از
آنکه با توضیحات عبیدالله مهدی، تداوم در امامت از سوی
اسماعیلیان فاطمی پذیرفته شد، آنان دیگر نقشی
ویژه برای محمد بن اسماعیل در جایگاه قائم متصور نشدند و
او را صرفاً بهعنوان هفتمین امام خود شناختند (ابنحوشیب، 189,
197-199؛ جعفر، الکشف، ۱۴ بب ؛ ۱۰۴،
۱۰۹، جم ، سرائر...، ۲۱، ۲۷،
۳۱، جم ؛ قاضی نعمان، اساس...، ۳۳،
۴۰-۴۲، ۴۷، جم ؛ ابویعقوب،
۱۸۱-۱۹۳؛ نویری،
۱۹۵-۲۱۶؛ نیز کربن،
«زمان[۳]...»، 30 ff.؛ هالم، 18-37؛ دفتری، 136-141).
در دورۀ فاطمی،
اسماعیلیان خلافت و دولت مستقل و نیرومندی از خود یافتند
و دعوت، تفکر و ادبیات اسماعیلیه را به اوج شکوفایی
رسانیدند. در همین دوره بود که داعیان اسماعیلی
رسالههای بسیاری در کلام، فلسفه، فقه، علم تأویل و...
نوشتند و دعوت اسماعیلی را در قلمرو فاطمیان و همچنین در
خارج از مرزها، تا ماوراءالنهر و هندوستان، گسترش دادند. بهویژه، پس از
انتقال مرکز حکومت فاطمیان از افریقیه به مصر، فاطمیان بهطور
کلی در زمینۀ ترویج فرهنگ و هنر و علوم اسلامی نیز نقشی مهم ایفا
کردند.
در زمان چهارمین خلیفۀ فاطمی،
المعز لدین الله (حک : ۳۴۱-۳۶۵ق/
۹۵۳-۹۷۵م)، فاطمیان از صلح و امنیت
داخلیِ کافی برخوردار شدند تا بتوانند سیاست توسعهطلبانهای
را برای گسترش دادن حدود قلمرو خود در سرزمینهای شرق جهان اسلام
دنبال کنند. در تعقیب این سیاست، مصر در
۳۵۸ق/ ۹۶۹م، و سپس حجاز تصرف شد. با اندک فاصلهای
از تصرف مصر، ساخت بنای مسجد الازهر آغاز شد و در ۳۷۸ق/
۹۸۸م، الازهر به یک دانشگاه اسلامی تبدیل شده
بود که تا پایان دورۀ فاطمیان، بهعنوان مهمترین مرکز تعلیم داعیان و
تدریس و اشاعۀ اصول عقاید اسماعیلیه و بهطور کلی، علوم اسلامی،
مورد استفاده بود.
اکنون روشن شده است که معز فاطمی
خود آثاری در اصول عقاید اسماعیلیه تألیف، و همۀ
رسالات قاضی نعمان (د ۳۶۳ق/ ۹۷۴م)،
نامدارترین فقیه فاطمی را نیز بهدقت مطالعه کرده بود. او
در حقیقت، اصلاحاتی در تعالیم اسماعیلیان فاطمی
وارد کرده بود (مادلونگ، 86-101؛ دفتری، 176-180).
بر پایۀ این
اصلاحات، معز برخی از نظریات اسماعیلیان نخستینِ
دورۀ پیش از ۲۸۶ق را که همچنان مورد تأیید
قرمطیان قرار داشت، دوباره به رسمیت شناخته بود. بهطور ویژه،
اسماعیلیان فاطمی محمد بن اسماعیل را بهعنوان هفتمین
امام دورۀ اسلام، بار دیگر بهعنوان قائم و ناطق شناختند، ولی آنان این
امر را مغایر با تداوم امامت نمیدانستند؛ به این ترتیب
که خلفا (امامان اسماعیلی)، که تا آخرالزمان وجود خواهند داشت، همۀ وظایف
قائم، ازجمله تأویل معانی باطن همۀ احکام مذهبی
را تدریجاً به مرحلۀ اجرا درمیآورند، زیرا محمد بن اسماعیل شخصاً دیگر
هرگز رجعت نخواهد کرد. اصلاحات اعتقادی معز در آثار متأخر قاضی نعمان
(مانند الرسالةالمذهبة، ۲۷-۸۷) و جعفر بن منصور الیمن
( الشواهد و البیان، و تأویل الزکاة)، که مهمترین متفکران و نویسندگان
اسماعیلی آن زمان بودند، انعکاس یافتـه است. افـزون بـر آن، معـز
بـر جهـانشناسی نوافلاطونی ـ اسماعیلیای صحه
گذاشت که توسط داعی نسفی و داعی ابوحاتم رازی تدوین
شده، و در میان قرمطیان اشاعه یافته بود، و آن را بهعنوان جهانشناسی
رسمی اسماعیلیان فاطمی پذیرفت.
در زمان ششمین خلیفۀ فاطمی،
حاکم (حک : ۳۸۶-۴۱۱ق/
۹۹۶-۱۰۲۱م)، دعوت اسماعیلیان
فاطمی رونق چشمگیری پیدا کرد و بیش از پیش در
خارج از قلمرو فاطمیان، بهویژه در عراق و ایران، گسترش یافت.
نامدارترین داعی فاطمی در آن زمان در سرزمینهای شرقی،
حمیدالدین احمد بن عبدالله کرمانی (د ۴۱۱ق/
۱۰۲۰م)، فیلسوفی برجسته بود که با زبانها و
اصول عقاید مسیحیان و یهودیان، و مکتوبات مقدس آنان
آشنایی داشت و در مناظرات میان ادیان، متکلمی توانا
بود. وی در مهمترین اثر خود، راحةالعقل، نهتنها بهطور کامل و منظم
به تبیین جوانب گوناگون کلامی و فلسفی تفکر اسماعیلیانِ
فاطمی پرداخت، بلکه نظریات جدیدی را نیز ارائه کرد
که مهمترین آنها جهانشناسی نوافلاطونی ـ اسماعیلی
ویژهای است متأثر از اندیشۀ فیلسوفانی
اسلامی که پیرو مکتب فارابی بودهاند.
در زمان خلافت مستنصر، در عراق و ایران
و ماوراءالنهر، دعوت اسماعیلیه بیش از پیش گسترش یافت.
نامدارترین داعی این دوره المؤید فی الدین شیرازی
بود که پدرش ریاست دعوت را در فارس برعهده داشت. المؤید توانست ابوکالیجار
مرزبان (حک : ۴۱۵-۴۴۰ق/
۱۰۲۴- ۱۰۴۸م)، حاکم بویهایِ
فارس، و شماری از صاحبمنصبان دیلمی او را نیز به مذهب
اسماعیلی درآورد (نک : مؤید، سیرة، نیز دیوان،
جم ؛ ادریس، ۶/ ۳۲۹-۳۵۹؛ نیز
همدانی، الصلیحیون...،
۱۷۵-۱۷۹،
۲۶۱-۲۶۵).
از دیگر داعیان مهم فاطمی
در این دوره ناصرخسرو (د ح ۴۸۱ق/
۱۰۸۸م)، شاعر، فیلسوف و سیاح نامدار است که
به مقام والایی در سلسلهمراتب دعوت رسید و دعوت فاطمی را
در خراسان رهبری کرد. ناصرخسرو که دعوت را از پایگاه نخستینِ
فعالیتش در بلخ به نیشابور و دیگر نواحی خراسان گسترش
داد، برای مدتی به طبرستان رفت و در آنجا و دیگر نواحی دیلم،
جماعتی پرشمار را به مذهب اسماعیلی درآورد که آنها نیز
امامت مستنصر فاطمی را پذیرفتند (نک : ناصرخسرو، زاد...، ۳،
۴۰۲؛ دیوان، ۱۶۲،
۲۳۴، ۲۸۷، ۴۳۶). ناصرخسرو
به هنگام تنگنا، چندگاهی به درۀ یُمگان پناه برد و برخی
از آثار مهم مذهبی و فلسفی خود را، مانند زادالمسافرین (تألیف
در ۴۵۳ق/ ۱۰۶۱م) و جامع الحکمتین
(تألیف در ۴۶۲ق/ ۱۰۷۰م)، نیز
در همانجا تدوین کرد. او در سالهای اقامت اجباری در یمگان،
همچنان به گسترش دعوت اسماعیلیه میپرداخت و روابط خود را با
داعی المؤید و مرکز دعوت در قاهره حفظ کرده بود. برپایۀ سنتهای
محلی، اسماعیلیان بدخشان که برای ناصرخسرو ارج خاصی
قائلاند و آثار اسماعیلی وی را، مانند وجه دین و شش فصل،
حفظ کردهاند، او را بنیادگذار دعوت اسماعیلیه در بدخشان و نواحی
مجاور میدانند (نک : ایوانف، «ناصرخسرو[۴]...»، passim ؛
کربن، «مطالعۀ[۵]...»، 25-39, 46-48, 128-144، «ناصرخسرو[۶]...»، 520-542؛
برتلس، 148-264).
در یمن، پس از مرگ ابنحوشب، فعالیتهای
دعوت بهطور محدود ادامه داشت تا در ۴۲۹ق/
۱۰۳۸م، داعی علی بن محمد صُلیحی،
که با مرکز دعوت اسماعیلیه در قاهره در تماس بود، در منطقۀ
کوهستانی مسار خروج کرد و سلسلۀ اسماعیلی صلیحیون
را بنیاد نهاد. صلیحیون که ریاست دعوت اسماعیلیه
را در یمن برعهده داشتند، حدود یک سده، تا ۵۳۲ق/
۱۱۳۸م، بر بخشهای مهمی از آن سرزمین،
به نیابت از فاطمیان، حکومت کردند و اقتدار خود را تا اندازهای
به مناطق مجاور، مانند عمان و حضرموت و بحرین، گسترش دادند (نک : همدانی،
الصلیحیون، ۶۲-۱۴۱). صلیحیون
نقش مؤثری در گسترش دعوت اسماعیلیه به هندوستان نیز بازی
کردند. درنتیجۀ فعالیت داعیانی که پیوسته از یمن به
هندوستان گسیل میشدند، جماعت اسماعیلی جدیدی
در گجرات پدیدار شد (مستنصر، ۱۶۷-۱۶۹،
۲۰۳-۲۰۶). در سدههـای بعدی،
گجرات پایگاه اصلی اسماعیلیان مستعلوی ـ طیبی
(بُهرهها) شد که هنوز در آنجا اهمیت دارند.
موفقیتهای دعوت فاطمی
حتى در نزدیکی مقر حکومت عباسیان، دشمنی خلفای عباسی
را بیش از پیش برانگیخت و موج جدیدی از واکنشهای
ضد اسماعیلی را از سوی عباسیان و سلجوقیان سنیمذهب
پدید آورد؛ چنانکه برخی از سلسلههای محلی به قلع و قمع
اسماعیلیان پرداختند. هنگامی هم که اقتدار اسماعیلیان
در ایران، به رهبری حسن صباح، بهسرعت گسترش مییافت،
اسماعیلیان با دشمنی سرسختانۀ خواجه نظامالملک،
وزیر مقتدر سلجوقی، روبهرو شدند. عباسیان همچنین تألیف
رسالههای ضد اسماعیلی را تشویق میکردند.
همۀ منابع اسماعیلی
متفقاند که جهان، یا بهطور دقیقتر، سرزمینهای غیرفاطمی
آن، به ۱۲ «جزیره» تقسیم میشده، و هریک از این
جزایر، منطقۀ جداگانه و مستقلی برای گسترش دعوت اسماعیلیه
بوده است (قاضی نعمان، تأویل...، ۲/ ۷۴، ۳/
۴۸-۴۹؛ ابویعقوب، ۱۷۲). هریک
از این جزایر زیر نظر یک «داعی» عالیرتبه
بوده، که عنوان «حجت» داشته است (ناصرخسرو، وجه دین،
۱۷۸).
داعیان با کمک دستیارانی
فعالیت میکردند که بهطور کلی، «مأذون» خوانده میشدند.
در تشکیلات دعوت در هر جزیره دستکم دو نوع مأذون وجود داشت: مأذون
مطلق و مأذون محدود (محصور). اسماعیلیان عادی مقامی در
تشکیلات دعوت نداشتند و معمولاً «مستجیب» نامیده میشدند
(کرمانی، ۱۳۴-۱۳۹،
۲۲۴-۲۲۵؛ نیز نک : کربن، «زمان»،
90-95).
داعیان و علمای فاطمی
آثار بسیاری در زمینههای علوم ظاهری و باطنی
و علم تأویل نوشتند، ولی اسماعیلیان فاطمی به علم
تفسیر هیچگونه توجهی نداشتند و در آن زمینه تنها به تعالیم
امامان خود بسنده میکردند. به همین سبب، آنها امام اسماعیلی
را «قرآن ناطق» نیز مینامیدند و نصّ کتاب الٰهی را
«قرآن صامت» میخواندند (قاضی نعمان، دعائم،
۲۵-۲۷، ۳۱ بب ؛ مؤید، المجالس...،
۴۱۰-۴۱۱). به علل مشابه، توجه اسماعیلیان
فاطمی به علم حدیث نیز محدود بود و آنها در این زمینه
به تعالیم و اقوال امامانشان بسنده میکردند. در هر صورت، آنان به
احادیث نبوی و روایات منقول از امامان پیشین خود،
بهویژه امام جعفر صادق (ع)، ارج بسیار مینهادند و بسیاری
از این احادیث و اخبار را قاضی نعمان، عالمترین فقیه
دورۀ فاطمی، بهویژه در دو کتاب دعائم و شرح الاخبار، گردآوری
کرده است.
ارتباط گروه نویسندگان اخوانالصفا
(ه م) و مجموعۀ ۵۲ رسالۀ معروف آنان با نهضت اسماعیلیه اکنون دیگر قابل تردید
نیست، اگرچه ماهیت ویژۀ این ارتباط هنوز مبهم مانده
است. در هر صورت، به نظر میرسد که اعضای گروه اخوانالصفا پیرو
دعوت فاطمی نبودند، زیرا تعالیم خود را به هفتمین امام
اسماعیلیه، یعنی همان مهدی موعود که قرمطیان
منتظر رجعتش بهعنوان قائم بودند، نسبت دادهاند. بهعلاوه، رسائل اخوانالصفا هیچگونه
تأثیری بر ادبیات دورۀ فاطمی بر جا نگذاشت و نویسندگان
اسماعیلی آن دوره نیز اشارهای به این اثر عظیم
ندارند.
پایان خلافت فاطمی برای
نهضت واحد و یکپارچۀ اسماعیلی فاجعهبار بود. پس از مرگ خلیفه مستنصر، با
اعمال نفوذ، نزار ــ فرزند ارشد مستنصر ــ را که نص امامت و خلافت بر او قرار
گرفته بود، از حقوق خود محروم کردند و در برابر، جوانترین برادر او،
ابوالقاسم احمد، را با لقب المستعلی باللٰه، جانشین وی
ساختند. در نتیجه، اسماعیلیان بهزودی به دو شاخۀ اصلی
مستعلویه و نزاریه منقسم شدند. در اواخر ۴۸۸ق/
۱۰۹۵م نزار، همراه یکی از پسرانش، به دستور
مستعلی در زندان به قتل رسید (مقریزی، المنتقی...،
۵۹ بب ؛ ابندواداری، ۴۴۳ بب ؛ مقریزی،
الخطط، ۴۲۲-۴۲۳، اتعاظ، ۳/
۱۱ بب ).
افتراق در جماعت اسماعیلیه
به این دو شاخه، که از همان آغاز، رقبای متخاصم یکدیگر
شدند، به تضعیف کلی و جبرانناپذیر دعوت اسماعیلیه
انجامید. بیشتر اسماعیلیان مصر، همۀ جماعت اسماعیلی
یمن و گجرات، بسیاری از اسماعیلیان عراق و ایران
و احتمالاً بدخشان و ماوراءالنهر به نص اول مستنصر وفادار ماندند و نزار را بهعنوان
نوزدهمین امام خود و جانشین بهحق پدرش پذیرفتند. در سدههای
بعدی، مستعلویان و نزاریان بهترتیب در بخشهای غربی
و شرقی جهان اسلام به گستـرش دعوتهـای مستقل خـود پـرداختند و مسیرهای
مذهبی ـ سیاسی کاملاً مجزایی را پیمودند. با
قتل جانشین مستعلی، الآمر باحکام الله، در ۵۲۴ق/
۱۱۳۰م، مستعلویان با بحران جدیدی مواجه
شدند که به انشعاب مستعلویه به دو شاخۀ حافظیه
و طیبیه انجامید (مقریزی، المنتقی،
۱۰۹-۱۱۰؛ استرن، «جانشینی[۱]...»،
193 ff.).
سلسلۀ فاطمیان
رسماً در محرم ۵۶۷/ سپتامبر ۱۱۷۱ بهدست
صلاحالدین ایوبی منقرض شد و او بیدرنگ، مذهب اهل سنت را
به مصر بازگردانید. صلاحالدین اسماعیلیان آن دیار
را سخت تار و مار کرد و تشکیلات مرکزی دعوت حافظی برچیده
شد و خیلی زود، فـرقۀ حافظیـه از میـان رفت؛ امـا دعوت مستعلوی ـ طیبی
پایگاه اصلی و همیشگی خود را در یمن و سپس در شبهقارۀ
هندوستان یافت. این جماعت از هندیان اسماعیلی که
عمدتاً اصل و نسب بومی داشتند، بهزودی با نام «بُهره» شهرت یافتند.
از سوی دیگر، اسماعیلیان
نزاری در دورۀ ۱۷۱ سالۀ الموت توانستند با رهبریهای آغازینِ حسن صباح، دعوت
مستقل خود را، که دیگر هیچگونه ارتباطی با قاهره و حکومت فاطمی
و دعوت مستعلویه نداشت، بنیادگذاری کنند و در نواحی
گوناگون، بهویژه ایران و عراق و شام، گسترش دهند. در زمینۀ تفکر
و نظام نظری، نزاریان کمتر از مستعلویان ادامهدهندۀ سنتها
و اندیشههای اسماعیلیان فاطمی بودند، به گونهای
که از آغاز، مسلمانان غیراسماعیلی، نهضت آنها را «دعوت جدید»
میخواندند و آن را متمایز از «دعوت قدیم»، یعنی
دعوت اسماعیلیان فاطمی، میدانستند. حسن صباح و دو جانشین
بعدی وی نام امام یا امامانی را پس از نزار ذکر نکردند
(نک : مایلز، 155-162). بدین ترتیب، در آن زمان، نزاریان
در واقع به «دورۀ ستر» دیگری داخل شده بودند و در چنان اوضاعی، حسن صباح
و دو جانشین بعدی او بهمنزلۀ حجت امام مستور دانسته میشدند
که بر این اساس، عالیترین مرجع دعوت نزاریه بودند (نک :
شهرستانی، ۱۷۱-۱۷۲).
بهرغم فشارها و حملات پیوستۀ سلجوقیان
به دژها و پایگاههای نزاریان، دعوت نزاریه در شهرها و
نواحی کوهستانی ایران، کموبیش با موفقیت گسترش مییافت
و دامنۀ نفوذ آن گاه تا اصفهان، پایگاه حکومت سلجوقیان، نیز میرسید.
از حدود ۴۹۵ق/ ۱۱۰۲م، حسن صباح فعالیتهای
دعوت را به شام نیز گسترش داد (نک : رشیدالدین،
۱۲۱-۱۲۲؛ کاشانی،
۱۵۶-۱۵۷؛ ابنقلانسی،
۱۵۱-۱۵۶؛ راوندی،
۱۵۸-۱۶۱).
نزاریان توان فکری خود را
عمدتاً صرف مطالعۀ نظریۀ شیعی دربارۀ امامت، بهویژه اهمیت تعالیم امام اسماعیلی،
میکردند. حسن صباح خود رسالهای به فارسی به نام فصول اربعه در
این زمینه نوشته بود (شهرستانی، ۱۷۲-
۱۷۸؛ نیز نک : هاجسن، 51-61؛ دفتری، 367-371) که
در آن، به اصل شیعی تعلیم، با تأکید بر نقش و اهمیت
منحصربهفرد تعالیم معلمان صادق در هر عصر بعد از پیامبر، اهتمام میورزید.
او معتقد بود که امام بهحق همواره همان امام اسماعیلی است و حقانیت
و امامتش نیاز به هیچگونه دلیل و برهانی ندارد. از این
روی، پیروان دعوت نزاری به «اهل تعلیم و تعلیمیه»
نیز معروف شدند.
چهارمین خداوند الموت، حسن دوم،
که نزاریان اصطلاح «على ذکره السلام» را به نامش افزودند و سرانجام، امامت وی
را پذیرا شدند، بانی انقلابی عظیم در تعالیم اسماعیلیۀ نزاری
شد. وی در ۱۷ رمضان ۵۵۹، طی مراسم ویژهای
در الموت و در حضور گروههایی از نمایندگان جماعات نزاری
مناطق مختلف، بهعنوان داعی و حجت «امام مستور»، خطبهای خواند و
اعلام کرد که امام زمانْ شما را درود و رحمت فرستاده، و بندگان خاص و برگزیدۀ خویش
خوانده، و بار تکلیف شریعت از شما برگرفته، و شما را به قیامت
رسانیده است. یعنی آنهایی که به دعوت نزاریه
گرویده بودند و از امام نزاری پیروی میکردند، دیگر
پس از آن، قـادر بـه درک و شناخت حقیقت ــ یعنی باطن غایی
شریعت ــ بودند. امام نزاری، بهعنوان شخصی که قیامت را
اعلام کرده، و مؤمنان را از دورۀ شریعت به دورۀ قیامت رسانده بود، به مرتبۀ والاترِ قائم قیامت دست یافت
و دعوتش نیز دعوت قیامت بود (نک : جوینی،
۲۲۵-۲۳۰، ۲۳۷-
۲۳۹؛ رشیدالدین،
۱۶۴-۱۶۶،
۱۶۸-۱۷۰؛ کاشانی،
۲۰۰-۲۰۲،
۲۰۴-۲۰۵؛ هفت باب...،
۱۹-۲۴، ۲۷، ۳۰- ۳۸،
۴۰-۴۱؛ نصیرالدین،
۶۲-۶۳، ۸۳، ۸۴،
۱۰۱-۱۰۲، ۱۲۸-
۱۴۹؛ ابواسحاق، ۱۹، ۲۴،
۳۸-۴۷، ۵۳، ۶۵؛ خیرخواه،
کلام پیر، ۱۱۵-۱۱۶).
در دورۀ نـورالـدیـن
محمد دوم (۵۶۱-۶۰۷ ق/
۱۱۶۶-۱۲۱۰م)، فرزند و جانشین
حسن دوم، دعوت قیامت و تعالیم مربوط به آن ادامه پیدا کرد و به
صورت دقیقتری تنظیم و تدوین یافت و محمد دوم در
مواردی تعلیقات حسن دوم را صراحت بیشتر بخشید. اما جانشین
او، حسن سوم، طریقۀ اسلافش را نفی، و تعالیم قیامت را نسخ کرد. جلالالدین
حسن سوم اعلام کرد که خودش به مذهب اهل سنت گرویده است و از پیروانش
هم خواست تا شریعت را دقیقاً، و به نحوی که مورد قبول اهل سنت
است، مراعات کنند.
سیاست حسن سوم در تبعیت از
شریعت، در محافل نزاری پس از درگذشت او و جانشینی پسرش،
علاءالدین محمد سوم، چندان با جدیت دنبال نشد و در عهد وی، تعالیم
مربوط به دعوت قیامت بار دیگر تا حدودی در میان نزاریان
ترویج شد. این کوششها در آثار اسماعیلی منسوب به نصیرالدین
طوسی، بهویژه روضةالتسلیم، انعکاس یافت و تعالیم
جدیدی تدوین شد که بر پایۀ آن، شریعت
با تقیه، که در دورۀ ستر واجب است، منطبق شد و حقیقت با قیامت انطباق یافت
که همان دورۀ حقیقت است که در آن، پردۀ تقیه برداشته میشود
و دیگر نیازی به شریعت باقی نمیماند (نصیرالدین،
۶۲-۶۳، ۱۰۱-۱۰۲،
۱۱۰، ۱۱۷-۱۱۸،
۱۴۳، ۱۴۵؛ نیز نک : ابواسحاق،
۴۳؛ خیرخواه، کلام پیر، ۶۷، تصنیفات،
۱۸- ۱۹).
امامت و کل جماعت اسماعیلیان
نزاری در ایران در ۶۵۴ق/
۱۲۵۶م کاملاً به دست مغولان از میان نرفت، بلکه
گروههای پراکندهای از نزاریه باقی ماندند و شمار بسیاری
از نزاریان خراسانی، که از تیغ مغول رهایی یافته
بودند، نیز به نواحی مجـاور ــ افغانستـان و سند ــ مهـاجرت کردند. در
طی دو سدۀ بعد، که مبهمترین دوران تاریخ نزاریان پس از الموت
است، جماعت نزاریه برای حفظ بقای خود ناگزیر بود تا به شدیدترین
وجهی تقیه، و کمکم هویت واقعی خود را در پوشش ظاهری
تصوف پنهان کند. پس از مرگ شمسالدین محمد، بیست و هشتمین امام
نزاری، که در حدود ۷۱۰ق/ ۱۳۱۰م
روی داد، جماعت نزاریه به دو شاخۀ مؤمنشاهی
(یا محمدشاهی) و قاسمشاهی منقسم شد (نک : ایوانف، «شاخهای[۲]...»،
57-59؛ تامر، ۵۸۱-۶۱۲). نخست بیشتر
نزاریان شام، دیلم و بدخشان به شاخۀ مؤمنشاهی
پیوستند و نزاریان قاسمشاهی ظاهراً تا مدتی در اقلیت
بودند. هماکنون، نزاریان مؤمنشاهی تنها در سوریه، در نواحی
مصیاف و قدموس، یافت میشوند و در آنجا به جعفریه شهرت
دارند. این شاخه از مؤمنشاهیان، ظاهراً با حفظ ویژگیهای
اعتقادی نزاریه، هنوز در انتظار ظهور امام مستور خود، و در احکام شرعی،
پیرو مذهب شافعیاند.
در شاخۀ نزاری
قاسمشاهی، امامان از مخفیگاههای مختلف، دعوت خود را رهبری
میکردند و در پوشش تصوف، در ظاهر بهصورت یکی از طریقههای
صوفی درآمده بودند. امامان قاسمشاهی توانستند شماری از هندوها
را به کیش نزاری درآورند. اینان لقب خوجه گرفتند.
پیرهایی که در
هندوستان به گسترش تعالیم دعوت نزاری میپرداختند، تا مدتها
توجه ویژهای به اصول عقاید و سنتهای هندوها داشتند و
تعالیم خود را در قالبهای اندیشۀ اساطیری
هندوها، و بهگونههای ویژهای ارائه میکردند که برای
هندوهای سند و گجرات قابل فهم باشد. درنتیجه، در تألیفات مذهبی
ایشان، تعالیم اسلام و شیعه و اسماعیلیه اختلاط پیدا
کرد.
در اوایل عهد قاجار، حسنعلی
شاه، امام اسماعیلی قاسمشاهی، که شخصی متنفذ بود، از سوی
فتحعلی شاه قاجار به «آقاخان» ملقب شد. این لقب بهشکل موروثی
مورد استفادۀ جانشینان وی نیز قرار گرفته است. حسنعلی شاه
(آقاخان یکم) که در برابر حکومت مرکزی دست به شورش زد، شکست خورد و
مجبور شد ایران را ترک کند. او سرانجام، در ۱۲۶۵ق/
۱۸۴۹م شهر بمبئی را پایگاه همیشگی
خود قرار داد و در آنجا تشکیلات گستردهای برای رهبری
خوجههای نزاری و پیروان دیگرش در خارج از هندوستان پدید
آورد (نک : دوماسیا، 25-59؛ الگار، 61-81؛ دفتری، 504-516).
اکنـون جماعت چند میلیونی
اسماعیلیان نـزاری ـ قاسمشاهی عمدتاً در کشورهای
آسیایی، مانند هندوستان، پاکستان، بنگلادش، چین (در یارکند
و کاشغر)، افغانستان، ایران، سوریه و تاجیکستان (بهویژه
بدخشان) و نیز در کشورهای آفریقایی، بهویژه
کنیا و تانزانیا، بهصورت اقلیتهای کوچک مذهبی
پراکندهاند و شماری از آنان نیز به آمریکای شمالی
و انگلستان مهاجرت کردهاند.
مآخذ
ابنحماد، محمد، اخبار ملوک بنیعبید
و سیرتهم، بهکوشش مادلِن وُندِر اِیدِن، پاریس/ الجزیره،
۱۹۲۷م/ ۱۳۴۶ق؛ ابندواداری،
ابوبکر، کنزالدرر و جامع الغرر، بهکوشش صلاحالدین منجد، قاهره،
۱۳۸۰ق/ ۱۹۶۱م، ج ۶؛ ابنعذاری،
احمد، البیان المغرب، بهکوشش ژرژ سِرافَن کولَن و اِواریست لوی
ـ پروانسال، لیدن،
۱۹۴۸-۱۹۵۱م، ج ۱؛ ابنعنبه،
احمد، عمدةالطالب، نجف، ۱۳۸۰ق؛ ابنقلانسی، حمزه، ذیل
تاریخ دمشق، بهکوشش هنری فردریک آمدرُز، بیروت،
۱۹۰۸م؛ ابواسحاق قهستانی، هفت باب، بهکوشش ولادیمیر
آلیکسییویچ ایوانف، تهران،
۱۳۳۶ش؛ ابویعقوب سجستانی، اسحاق، اثبات
النبوءات، بهکوشش عارف تامر، بیروت، ۱۹۶۶م؛ ادریس
بن حسن، عیون الاخبار، بهکوشش مصطفى غالب، بیروت،
۱۹۷۳- ۱۹۷۸م؛ آمر باحکام الله،
منصور، الهدایة الآمریة، بهکوشش آصف فیضی، بمبئـی،
۱۹۳۸م؛ تـامر، عـارف، «مفـروغ الشجـرة الاسمـاعیلیة
الامـامیـة»، المشرق، ۱۹۵۷م، ج ۵۱؛
جعفـر بن منصـور الیمن، سرائر و اسرار النطقاء، بهکوشش مصطفى غالب، بیروت،
۱۹۸۴م؛ همو، الکشف، بهکوشش رودلف اِشترُتمان، لندن،
۱۹۵۲م؛ جوینی، تاریخ جهانگشای، ج
۳؛ خیرخواه هراتی، محمدرضا، تصنیفات، بهکوشش ولادیمیر
آلیکسییویچ ایوانف، تهران،
۱۳۳۹ش؛ همو، کلام پیر، بهکوشش ولادیمیر
آلیکسییویچ ایوانف، بمبئی،
۱۹۳۴م؛ راوندی، راحةالصدور؛ رشیدالدین
فضلالله، جامع التواریخ، بهکوشش محمدتقی دانشپژوه و محمد مدرسی
زنجانی، تهران، ۱۳۵۶ش؛ سعد بن عبدالله اشعری،
المقالات و الفرق، بهکوشش محمدجواد مشکور، تهران، ۱۳۶۱ش؛
شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، بهکوشش محمد بدران، قاهره،
۱۳۷۵ش/ ۱۹۵۶م، ج ۱؛ قاضی
نعمان، اساس التأویل، بهکوشش عارف تامر، دارالثقافة، بیروت، بیتا؛
همو، افتتاح الدعوة، بهکوشش وداد قاضی، بیروت،
۱۹۷۰م؛ همو، «الرسالةالمذهبة»، خمس رسائل اسماعیلیة،
بهکوشش عارف تامر، سلمیه، ۱۳۷۵ق/
۱۹۵۶م؛ همو، المجالس و المسایرات، بهکوشش حبیب
فقی و دیگران، تونس، ۱۹۷۸م؛ همو، تأویل
الدعائم، بهکوشش محمدحسن اعظمی، قاهره،
۱۹۶۷-۱۹۷۲م؛ همو، دعائم الاسلام،
بهکوشش آصف فیضی، قاهره،
۱۹۵۱-۱۹۶۰م، ج ۱؛ قلقشندی،
احمد بن علی، صبحالاعشى فی صناعة الانشا، مؤسسة المصریة العلمیة،
قاهره، ۱۳۸۳ق/ ۱۹۶۳م؛ کاشانی،
عبدالله بن علی، زبدةالتواریخ، بهکوشش محمدتقی دانشپژوه،
تهران، ۱۳۶۶ش؛ کرمانی، احمد حمیدالدین،
راحةالعقل، بهکوشش محمد کامل حسین و محمد مصطفى حلمی، قاهره،
۱۹۵۳م؛ مجدوع، اسماعیل بن عبدالرسول، فهرسة الکتب و
الرسائل، بهکوشش علینقی منزوی، تهران،
۱۳۴۴ق/ ۱۹۶۶م؛ مستنصر
باللٰه، معدّ، السجلات المستنصریة، بهکوشش عبدالمنعم ماجد، مصر،
۱۹۵۴م؛ مقریزی، احمد بن علی، اتعاظ
الحنفا، بهکوشش جمالالدین شیال و محمد حلمی، قاهره،
۱۳۸۷-۱۳۹۳ق/
۱۹۶۷-۱۹۷۳م؛ همو، الخطط، بولاق،
۱۲۷۰ق، ج ۱؛ همو، المنتقی من اخبار المصر ابنمیسر،
بهکوشش ایمن فؤاد سید، قاهره، ۱۹۸۱م؛ مؤید
فی الدین، هبةالله، المجالس المؤیدیة (مائة الاولی)،
بهکوشش مصطفى غالب، بیروت،
۱۹۷۴-۱۹۸۴م، ج ۱؛ همو، دیوان،
بهکوشش محمد کامل حسین، قاهره، ۱۹۴۹م؛ همو، سیرة،
همان؛ ناصرخسرو، دیوان، بهکوشش مجتبى مینوی و مهدی محقق،
تهران، ۱۳۵۳ش؛ همو، زادالمسافرین، بهکوشش محمد بذل
الرحمان، برلین، ۱۳۴۱ق (ب چ تهران، بیتا)؛
همو، وجه دین، بهکوشش غلامرضا اعوانی، تهران،
۱۳۵۶ش؛ نصیرالدین طوسی، محمد،
روضةالتسلیم، بهکوشش ولادیمیر آلیکسییویچ
ایوانف، بمبئی، ۱۹۵۰م؛ نظامالملک، حسن بن علی،
سیرالملوک (سیاستنامه)، بهکوشش هیوبرت دارک، تهران،
۱۳۴۷ش؛ نوبختی، حسن بن موسى، فرق الشیعة، بهکوشش
هیوبرت ریتر، استانبول، ۱۹۳۱م؛ نویری،
احمد بن عبدالوهاب، نهایةالارب، بهکوشش محمد جابر عبدالعال، قاهره،
۱۹۸۴م، ج ۲۵؛ نیشابوری، احمد بن
ابراهیم، «استتارالامام»، بهکوشش ولادیمیر آلیکسییویچ
ایوانف، مجلة کلیة الآداب بالجامعة المصریة،
۱۹۳۶م، ج ۴؛ هفت باب باباسیدنا، بهکوشش ولادیمیر
آلکسییویچ ایوانف، بمبئی،
۱۹۳۳م؛ همدانی، حسین، الصلیحیون
و الحرکة لفاطمیة فی الیمن، قاهره،
۱۹۵۵م؛ همو، فی نسب الخلفاء الفاطمیین،
قاهره، ۱۹۵۸م؛ نیز:
Algar, H., «The Revolt of Aghā Khān Maħallātī and the
Transference of the Ismāʿīlī Imamate
to India», SIs., vol. XXIX; Bertel's, A. E., Nasir-i Khosrov i Ismailizm,
Moscow, 1959; Corbin, H., Cyclical Time and Ismaili gnosis, tr. R. Manheim
& J. W. Morris, London, 1983; id., Étude préliminaire pour le livre
réunissant les deux sagesses de Nasir-e Khosraw, Tehran/ Paris, 1953; id., «Nāṣir-i
Khusrau and Iranian Ismāʿīlism», CHI, vol.
IV; Dachraoui, F., «Les commencements de la prédication ismāʿlienne en Ifrīqiya»,
SIs., vol. XX; Daftary, F., The Ismāʿılıs: Their History and Doctrines, Cambridge, 1990; Dumasia,
N. M., The Aga Khan and His Ancestors, Bombay, 1939; Halm, H., Kosmologie und
Heilslehre der frühen Ismāʿīlīya,
Wiesbaden, 1978; Hodgson, M. G. S., The Order of Assassins, The Hague, 1955;
Ibn Ḥawshab, «Kitābal-Rushd wa’l-Hidāyā», tr. W. Ivanow, ed. M. K. Ḥusayn, Collectanea, Leiden, 1948,
vol. I; Ivanow., «A Forgotten Branch of the Ismailis», JRAS, 1938; id., Nasir-i
Khusraw and Ismailism, Bombay, 1948; Madelung, W., «Das Imamat in der frühen
ismailitischen Lehre», Der Islam, 1961, vol. XXXVII; Miles, G. C., «Coins of
the Assassins of Alamut», Orientalia Lovaniensia Periodica, 1972, vol. III;
Nagel, T., Frühe Ismailiya und Fatimiden im Lichte der Risālat Iftitāh ad-Daʿwa,
Bonn, 1972; Stern, S. M., «The Early Ismāʿīlī
Missionaries in North- West Persia and in Khurāsān and
Transoxania», BSOAS, 1960, vol. XXIII; id., «Ismāʿīlīs and
Qarmaŧians», L'élaboration de l'Islam, Paris, 1961; id., «The Succession to
the Fatimid Imam al-Āmir, the Claims of the Later Fatimids to the Imamate, and the Rise of Ṭayyibī
Ismailism», Oriens, 1951, vol. IV.