آخرین بروز رسانی :
چهارشنبه 24 اردیبهشت 1399 تاریخچه مقاله
آلِ صاعِد، خاندانی از عالمان دینی
و محدّثان و قضات حنفی مذهب که از سدۀ ۴ تا ۹ ق /
۱۰ تا ۱۵ م افرادی از آنان در نیشابور، هرات،
ری، اصفهان و دیگر شهرهای خراسان و سایر نواحی ایران
صاحب شهرت بودند و غالباً قضاوت و خطابت این شهرها را در دست داشتند و گروه
بسیاری را دانش آموختند. این خاندان، نخست در قریۀ
«اُستُوا» در اطراف نیشابور ساکن بودند و از آنجا به نیشابور و دیگر
شهرها کوچیدند.
مشهورترین فرد این خاندان
قاضی صاعد است که معاصر غزنویان و اوایل سلجوقیان بوده و
نام او بارها در تاریخ بیهقی و دیگر متون آن زمان آمده
است. این خانواده بهسبب انتساب به قاضی صاعد به آل صاعد یا
صاعدیه یا صاعدیان شهرت یافته است. برجستهترین
افراد این خاندان اینانند:
۱. ابوسعید محمدبن احمدبن
عبیدالله. او پدر قاضی صاعد است و ابن ابیالوفاء وی را
جزو فقیهان حنفی یاد کرده، لیکن شرح حالش را نیاورده
است (۲ / ۱۶). ابوالحسن بیهقی ضمن اینکه او
را جزو ادیبان به شمار آورده، از وی با لقب الامام الادیب ابوسعید
محمدبن احمد یاد کرده است (صص
۱۰۱-۱۰۲).
۲. ابوالعلاء صاعدبن محمدبن
احمدبن عبیدالله (ربیعالاول
۳۴۳-۴۳۱ ق / ژوئیۀ
۹۵۴-۱۰۴۰ م)، ملقب به عماد الاسلام. در
کتابهای تاریخی از او بهعنوان قاضی صاعد یاد شده
است. وی در استوا، از نواحی پیرامون نیشابور، دیده
به جهان گشود، بدینسبب در پارهای از مآخذ شرح حال او را در ذیل
استوایی آوردهاند.
به روایت خطیب بغدادی،
دانش فقه و حدیث را از عبدالله بن محمد بن علی بن زیاد و اسماعیل
بن نجید نیشابوری و بِشْربن احمد اسفراینی آموخت.
در جوانی به عراق رفت و در کوفه از علی بن عبدالرحمن بکایی
حدیث شنید. آنگاه به نیشابور بازگشت و قضای آن شهر را بر
عهده گرفت (۹ / ۳۴۴). ابن ابیالوفاء مینویسد
که وی افزونبر فقه و حدیث در ادب نیز تبحّر داشته و در این
رشته، جانشین ابوبکر محمد عباسی خوارزمی بوده است. همو میافزاید
که صاعد فقه را نزد ابونصر بن سهل قاضی، جد ابوبکر محمد عباسی،
فراگرفته است (۱ / ۲۶۱-۲۶۲). همچنین
گفتهاند که او فنون ادبی را نزد پدرش ابوسعید محمدبن احمد آموخته است
(فارسی، ۴۰۰). قاضی صاعد چهرهای زیبا
داشت و بدینسبب نیشابوریان لقب «ماه نشابور» به او داده بودند
(محمدبن منور، ۸۲). وی در زمانی که قضای نیشابور
را بر عهده داشت، درهمۀ کارهای سیاسی آن شهر و حتی برخی دیگر
از شهرهای خراسان دخالت میکرد. او چند بار حج گزارد و طی این
سفرها در بغداد توقف میکرد. یک بار در ۳۷۵ ق /
۹۸۵ م در بازگشت از حج به بغداد رفت و با الطائعللّه دیدار
کرد. خلیفه او را بهسبب اینکه مانع نهادن صندوق بر مزار هارونالرّشید
شده بود، سرزنش کرد. قاضی صاعد با هوشیاری پاسخ داد که من مفتی
شرعم و هر چه را مصلحت بدانم انجام میدهم. من میدانستم که این
کار موجب شورش دامنهدار شیعیان خواهد گردید و به دنبال آن،
صندوق نیز بر جای نخواهد ماند. خلیفه پاسخ او را پسندید و
روش او را ستود (فارسی، ۴۰۰-۴۰۱). بر
پایۀ گفتار خطیب بغدادی آخرین سفر او به بغداد در
۴۰۳ ق / ۱۰۱۲ م بوده است (۹ /
۳۴۴). عتبی نیز از این سفر یاد کرده و
گفته است که قاضی صاعد در ۴۰۲ ق /
۱۰۱۱ م آهنگ حجاز کرد و گفته است که قاضی صاعد در
۴۰۲ ق / ۱۰۱۱ م آهنگ حجاز کرد و در
بغداد با خلیفۀ عباسی، القادر باللّه دیدار کرد و مسائل سیاسی
خراسان و دیگر جاهای قلمرو غزنویان را با او در میان نهاد
(صص ۳۹۴-۳۹۵).
دوران قضاوت صاعد در نیشابور به
درازا کشید. وی یک بار از این مقام برکنار شد و استادش
ابوالهیثم عتبةبن خیثمه جای او را گرفت. (خطیب بغدادی،
۹ / ۳۴۴؛ ابن ابیالوفاء، ۱ /
۲۶۲)، اما او دیگر بار مقام خود را بازیافت و تا پایان
زندگانی همچنان در این سمت باقی ماند. ظاهراً برکناری او
از قضاوت نیشابور در اوایل دوران محمود غزنوی صورت گرفته است.
ابوالحسن بیهقی در این باره روایتی دارد که با
نوشتههای دیگر مآخذ متفاوت است. او میگوید: ابوسلیمان
فندقبن امام ایوب بن حسن از ناحیۀ بُست به نیشابور
آمد و در آنجا به فرمان سلطان محمود، قضای شهر را بر عهده گرفت. یک
چند اصالتاً در آن مقام بود و سپس به نیابت قاضی صاعد به کار پرداخت و
پس از چندی کناره گرفت (صص ۱۰۱-۱۰۲).
قاضی صاعد بیش از ۴۰ سال پیشوای حنفیان
نیشابور بود و بیشتر این دوران قاضی القضات آن شهر نیز
بود. او در دوران محمود غزنوی، در خراسان اقتدار بسیار داشت و آوازۀ دانش
وی در بیشتر سرزمینهای اسلامی پیچیده
بود. سلطان محمود برای مدتی آموزش شاهزادگان جوان ــ مسعود و محمد
غزنوی ــ را بر عهدۀ او گذاشت (ابوالفضل بیهقی، ۱۹۸). قاضی
در دوران ریاست نیشابور، از یک سو با کرامیّان و رهبر
آنان ابوبکر محمدبن اسحاق بن محمشاد و از سوی دیگر به همدستی
کرامیان با صوفیان و پیشوای آنان ابوسعید ابوالخیر،
کشمکش میداشت. ابوبکر محمشاد پیش از درگیری با قاضی
صاعد از سوی سلطان محمود مأمور سرکوبی باطنیان نیشابور
شده بود. او مأموریت خود را با سرسختی انجام داد و گروهی از
باطنیان کشته شدند و گروهی دیگر از بیم جان به خانۀ او
پناه آوردند و به این ترتیب بر شمار پیروان او افزوده گشت.
هواداران ابوبکر چون قدرت را در دست گرفتند، بر مردم نیشابور ستم بیاندازه
کردند، و کسی را یارای مخالفت با آنان نبود، چه کوچکترین
مخالفتی با آنان، اتهام بیدینی و باطنیگری
را به دنبال میداشت. به نوشتۀ عتبی قاضی صاعد در آخرین سفر خود به بغداد از کرامیان
و رهبر آنان نزد خلیفه شکوه برد و در هنگام بازگشت، نامهای خطاب به
سلطان محمود در ردّ عقاید این فرقه از خلیفه گرفت و پس از حضور
در نزد محمود، نامۀ خلیفه را در حضور ابوبکر محمدبن اسحاق، پیشوای کرامیان،
گشود و بحث در عقاید آنان را به میان آورد. ابوبکر چون عرصه را تنگ یافت،
ظاهراً عقیدۀ خود را انکار کرد و بدینگونه خود را از خشم محمود رهاند.
پس از این رویداد، به فرمان
سلطان محمود، کرامیان را در شهرهای مختلف قلمرو غزنویان سرکوب
کردند و گروهی از آنان را به بند کشیدند. مقام قاضی صاعد پس از
شکست رقیبش فزونی یافت، اما پیشوای کرامیان
که پیوسته در پی انتقامگیری بود، سندی ساخت و نزد
محمود فرستاد حاکی از اینکه قاضی صاعد به معتزلیان گرایش
یافته است. به فرمان سلطان محمود قاضی القضات غزنین، ابومحمد
ناصحی، مأموریت یافت که این اتهام را بررسی کند و
نتیجه را به آگاهی او برساند. در محفلی که قاضی صاعد و
ابوبکر حاضر گردیدند، پیشوای کرامیان به صراحت اقرار کرد
که اختلافات میان او و قاضی نتیجۀ جاهطلبی
و ریاستخواهی است. در این میان، امیر نصربن سبکتکین
نیز که حنفی پرشوری بود، نزد محمود شتافت و زمینه را برای
برائت قاضی صاعد فراهم ساخت. قاضی از اتهاماتی که بر وی
وارد شده بود پاک شد و با احترامی بیش از اندازه به کار خود بازگشت
(عتبی، ۳۹۴-۳۹۷؛ باسورث،
۱۷۷).
به دنبال این رویدادها،
سلطان محمود فرمانروایی نیشابور را به ابوعلی حسنبن
محمدبن عباس، که از بزرگزادگان دربار سامانی بود، سپرد. با ورود او به شهر
مردم آرام گردیدند. در همین سالها که بازار مجادله میان حنفیان
و کرامیان در نیشابور گرم بود، ابوسعید فضلاللهبن ابیالخیر
میهنی، عارف مشهور (۳۵۷-۴۴۰ ق /
۹۶۸- ۱۰۴۸ م) در نیشابور میزیست
و هر دو فرقۀ یاد شده با او دشمنی میورزیدند. محمدبن منور
داستانی دراز دربارۀ این خصومت نقل کرده است. به گفتۀ اوقاضی
صاعد و ابوبکر کرامی که از نفوذ روزافزون ابوسعید در میان
جوانان نیشابور هراس داشتند، سندی به زیان او تنظیم کردند
و آن را برای سلطان به غزنه فرستادند. این توطئه سرانجامی یافت
و وی همچنان در نیشابور به ترویج عقاید خود ادامه داد (صص
۷۷-۸۲).
قاضی صاعد در دوران پادشاهی
مسعود بهسبب اینکه استاد وی بود، مقام برتری یافت. مسعود
در ۴۲۱ ق / ۱۰۳۰ م به خراسان شتافت و
در ۱۰ شعبان / ۱۳ اوت همین سال به نیشابور در
آمد و قاضی را نواخت و او را بسیار احترام نهاد، اما رقیب او
ابوبکر کرامی را نیز گرامی داشت. قاضی از این موقعیت
سود جست و برای افراد خاندان میکال که از سالیان پیش با
آنان روابطی نیکو داشت و در عصر سلطان محمود مورد خشم قرار گرفته
بودند، شفاعت کرد و از مسعود خواست که اموال موروثی دو تن از افراد خانواده یعنی
ابوالفضل و ابراهیم را که مصادره شده بود، به آنان بازگرداند. همچنین
برای دیگر افراد این خاندان میانجیگری کرد.
همۀ درخواستهای او از سوی مسعود پذیرفته شد (ابوالفضل بیهقی،
۳۸-۴۱؛ باسورث، ۱۷۷-
۱۷۸). در همین روزها فرستادۀ القادر بالله
به نیشابور میآمد، مردم شهر در باب پیشواز از فرستادۀ خلیفه
از قاضی کسب تکلیف کردند. وی از سلطان مسعود فرمان گرفت که شهر
آذینبندی شود. پس از رفتن او سلطان در ۱۵ رمضان
۴۲۱ ق / ۱۶ سپتامبر ۱۰۳۰ م
آهنگ بازگشت کرد و در همین روز، قاضی صاعد و پسرانش را به همراه گروهی
دیگر از بزرگان شهر خلعت داد (ابوالفضل بیهقی، ۴۴
به بعد).
ابوالفضل بیهقی بارها از
قاضی صاعد سخن گفته و رویدادهایی را که او در آن دست
داشته، یادآور شده است. همو مینویسد که در ۱۵ سالگی،
قاضی صاعد را همراه استادش، امام ابوالهیثم دیده است (ص
۳۵۹). به نوشتۀ وی، در شعبان ۴۲۶ ق / ژوئن
۱۰۳۵ م سلطان مسعود که دیگر بار به نیشابور
آمده بود، ابوعثمان اسماعیل عبدالرحمن صابونی را به جای قاضی
صاعد خطیب نیشابور کرد. این تغییر سبب رنجش قاضی
شد و او در این باب از سلطان مسعود گلههایی کرد، اما نتوانست
رأی او را تغییر دهد (ص ۴۸۳).
سه سال پس از این، ترکان سلجوقی
خراسان را به شدت تهدید کردند، سُباشی، حاجب بزرگ، که در این
زمان در خراسان بود، دربارۀ رویارویی با ترکان با قاضی صاعد مشورت کرد و پس
از آن نامهای به مسعود نوشت و دربارۀ جنگیدن با سلجوقیان
دستوری خواست. او این نامه را پیش از ارسال، به امضای قاضی
و دیگر بزرگان نیشابور رساند. لیکن چند ماهی پس از آن در
ذیقعده ۴۲۹ ق / اوت ۱۰۳۸ م سپاهیان
سلجوقی به سرداری ابراهیم ینال به نزدیکی شهر
رسیدند. ابراهیم به مردم شهر پیام داد که آنجا را بیجنگ
و خونریزی بدو بسپارند و افزود که در غیر این صورت، طغرل
به زودی با لشکریان خود فرا خواهد رسید. بزرگان شهر به خانۀ قاضی
آمدند و نظر او را خواستار شدند. او که شاید در این اواخر از مسعود
رنجیده بود و از دیگر سو نیروی رویارویی
با ترکان تازهنفس سلجوقی را در مردم بیسلاح نیشابور نمیدید،
آنان را به تسلیم واداشت. در نتیجه، ابراهیم ینال وارد نیشابور
شد و پس از چند روز طغرل نیز به نیشابور آمد. قاضی به دیدار
طغرل شتافت. طغرل به احترام او از تخت به پا خاست و از او خواست که وی را
راهنمایی کند و اندرز دهد و پس از آن نیز نصایح خود را از
وی دریغ نورزد (همو، ۵۳۶،
۵۵۰-۵۵۴). با اتخاذ این سیاست، نیشابور
از ویرانی و کشتار نجات یافت. سلطان مسعود در پی سلجوقیان
یک بار دیگر در ربیعالثانی ۴۳۱ ق /
دسامبر ۱۰۳۹ م به نیشابور رسید. این
بار قاضی صاعد که بهسبب کهنسالی نتوانسته بود به استقبال او برود،
پسران خود را به پیشواز او به بیرون شهر فرستاد و خود نیز در
هنگام اقامت سلطان در نیشابور یک بار با او دیدار کرد و او را
اندرزها داد (همو، ۶۰۷-۶۱۱). این آخرین
دیدار قاضی صاعد با سلطان مسعود بود. درگذشت او به روایت پارهای
از مآخذ در ذیحجۀ ۴۳۱ ق / اوت ۱۰۴۰ م (فارسی،
۴۰۱؛ ذهبی، العبر، ۲ / ۲۶۴) و
بنابر روایاتی دیگر در ۴۳۲ ق /
۱۰۴۱ م رخ نموده است (ابن اثیر، ۹ /
۴۹۴؛ سمعانی، ۱ / ۲۰۸؛ لکنوی،
۸۳). دو کتاب به قاضی صاعد نسبت دادهاند: یکی
الاعتقاد است که ظاهراً برجای نمانده، لیکن ابن ابیالوفاء آن
را دیده است (۱ / ۲۶۲) و دیگری مختصر
صاعدی، که از این کتاب نیز نسخهای در دست نیست، ولی
ابوالفضل بیهقی آن را در دست داشته است (ص ۱۹۸).
قاضی صاعد شاگردان بسیاری داشته است. ابوالفضل بیهقی
به «بوالحسن قطّان از فحول شاگردان» وی اشاره کرده است (ص
۳۷۶).
۳. ابوسعید قاضی
محمدبن صاعدبن محمد (۳۸۰-۴۳۳ ق /
۹۹۰-۱۰۴۲ م). ابن ابیالوفاء از
او یاد کرده و وی را فرزند قاضی صاعد و پدر احمد شیخالاسلام
دانسته است.
۴. ابوالحسن صاعدی اسماعیلبن
صاعدبن محمد (۳۷۷- رجب ۴۴۳ ق /
۹۸۷- نوامبر ۱۰۵۱ م). بزرگترین
فرزند قاضی صاعد بود. حدیث را از پدرش فراگرفت و در
۳۸۳ ق / ۹۹۳ م احادیث کتاب ناسخ و
منسوخ را نزد پدر آموخت. او از خُفاف، مُخَلّدی، ابومنصور ظفربن محمد و ابی
احمد قرضی حدیث روایت میکرد. از ۴۳۶ ق
/ ۱۰۴۴ م هر هفته عصر روزهای پنجشنبه برای
شاگردانش مجلسِ تقریرِ حدیث داشت.
هنگامی که مسعود رهسپار ری
شد، ابوالحسن صاعدی را بهعنوان قاضی القضات ری و پیرامون
آن برگزید. بنابر نوشتۀ ابوالفضل بیهقی، او در این هنگام هنوز در نیشابور
بود و همراه قاضی بوطاهر تبانی به پیشواز مسعود بیرون آمد
(ص ۲۱۱)، اما فارسی (ص ۱۸۱) و ابن ابیالوفاء
(۱ / ۱۵۱) گفتهاند که او نخست قاضی ری بود و
پس از آن قضای نیشابور و شهرهای پیرامون چون طوس و نسا را
عهدهدار شد. وی هر چند در هیچ یک از دانشهای متداول آن
روزگار برجستگی نداشت، لیکن دقیق و باریکبین بود و
آداب و رسوم قضاوت را به خوبی میشناخت. افزونبر آن، از نظر اخلاقی
شخصی پاکدامن بود و در پی کسب زر و سیم از راههای ناروا
نبود. در اواخر زندگانی از سوی طغرل سلجوقی بهعنوان پیک
به فارس فرستاده شد. در این سفر به سختی بیمار گشت و در ایذه
درگذشت. پیکرش را به نیشابور بردند و در آنجا در کنار مدفن پدرش به
خاک سپردند.
۵. ابوسعد صاعدی یحیی
بن محمد بن صاعد بن محمد (۴۰۱- ربیعالاول
۴۶۰ ق / ۱۰۱۰- ژانویه
۱۰۶۸ م). وی فرزند قاضی ابوسعید و نوۀ قاضی
صاعد است. ابوسعید از پدر و نیایش حدیث شنید. فارسی
او را از بزرگان و قضات برجسته به شمار آورده که سالها مجلس درس داشته و کتابهای
فوائد و امالی را از خود برجای نهاده است. او نیز ابتدا قاضی
نیشابور بود و پس از آن به قضاوت ری برگماشته شد. برادرزادهاش محمدبن
احمد بن محمد بن صاعد، از او روایت کرده است. وی در ری درگذشت.
۶. حسن بن اسماعیلبن صاعد
بن محمد (د ۴۷۲ ق / ۱۰۷۹ م)، نوۀ قاضی
صاعد. فارسی و ابن ابیالوفاء هر دو شرح کوتاهی درباره او آوردهاند.
وی از ابویعلی حمزۀ مهلبی و ابن یوسف و
ابوالحسن بن عبدان حدیث شنید، لیکن حدیثی از او روایت
نشده است.
۷. ابونصر صاعدی احمدبن
محمدبن صاعدبن محمد (۴۱۰- ۸ شعبانِ ۴۸۲
ق / ۱۰۱۹-۱۶ اکتبر
۱۰۸۹ م). او نیز نوۀ قاضی
صاعد بود و به ابونصر استوایی زینبی و شیخالاسلام
شهرت داشت. از کودکی در دامان نیایش قاضی صاعد پرورش یافت
و یکی از محبوبترین فرزندزادگان او بود. چهرهای زیبا
داشت و از آغاز جوانی به دلیری و سوارکاری و تیراندازی
آوازهای بلند یافت.
ابونصر صاعدی حدیث را از نیای
خود قاضی صاعد و پدرش قاضی ابوسعید و عمویش قاضی
ابوالحسن صاعدی و همچنین از قاضی ابوبکر حیری و
ابوسعید صیرفی و ابوزکریا مزکّی و ابوالحسن ابن
عبدان و ابوالقاسم سراج و تعدادی دیگر از بزرگان فراگرفت. چندی
در بغداد نزد ابوالطیب طبری و در بخارا نزد ابوسهل عبدالکریم
ابن عبدالرحمن کلابادی تلمّذ کرد (فارسی، ۱۳۸-
۱۳۹؛ ابن جوزی، ۹ /
۴۹-۵۰). وی در حدود ۴۳۰ ق /
۱۰۳۸ م که نفوذ غزنویان در خراسان از میان
رفت و سلجوقیان بهتدریج قدرت یافتند، بزرگترین رهبر
مذهبی آنجا بود. پس از این تاریخ بر اثر عواملی به سختگیری
در امور مذهبی گرایید و با دیگر فرقههای مسلمان به
ستیز برخاست و آنان را به جان هم انداخت و در این کار چندان پیش
تاخت که عالمان دینی دیگر فرقهها از او رنجیدند و دوری
گزیدند. بر اثر تحریکات او سخنوران بر منابر به نفرین کردن فرقههای
دیگر پرداختند. این کار مایۀ آن شد که مقام
و احترام وی در سالهای پس از ۴۵۰ ق /
۱۰۵۸ م از میان برود. چون دور پادشاهی به البارسلان
سلجوقی و وزارت به نظامالملک رسید، رفتار او تعدیل یافت.
ظاهراً او مدتی در این سالها بیکار بوده و پایگاه رسمی
نداشته است (فارسی، همانجا).
به گفتۀ فارسی
در همین سالها او بهعنوان پیک به ماوراءالنهر فرستاده شد و شایستگی
خود را در کارهای بزرگ نشان داد و تا آغاز پادشاهی ملکشاه سلجوقی
سرگرم اینگونه کارها بود. در زمان این پادشاه قضای نیشابور
به وی واگذار شد و اندکی بعد مقام قاضیالقضاتی یافت.
از این پس برخلاف گذشته، رفتاری نیک در پیش گرفت
(همانجا).
او در شبهای پنجشنبۀ ماه
رمضان هر سال در مسجد جامع قدیم نیشابور به شیوۀ نیاکان
مجلس تقریر حدیث داشت. در این مجلس بزرگان فرقههای مذهبی
حضور مییافتند. به این ترتیب کار او روز به روز بالا
گرفت و بر رونق دستگاه وی افزوده گشت. ابونصر پس از یک بیماری
سخت و کوتاه درگذشت و در آرامگاه خانوادگی صاعدیان در نیشابور
به خاک سپرده شد.
۸. ابومحمد قاضی عبیدالله
بن صاعدبن محمد (۴۰۹-۵ شعبان ۴۸۶ ق /
۱۰۱۸-۳۱ اوت ۱۰۹۳
م). او کوچکترین فرزند قاضی صاعد بود. فارسی در باب او به
اختصار گفته است که حدیث را از یاران پدر و قاضی ابوسعید
صیرفی فراگرفت و همانند پارسایان و نیکوکاران زندگانی
کرد (ص ۴۶۵).
۹. ابوالقاسم صاعدی منصوربن
اسماعیلبن صاعدبن محمد (د ۳۰ ربیعالاول
۴۹۰ ق / ۱۷ مارس ۱۰۹۷ م).
وی حدیث را از یاران اصم و از نیایش قاضی
صاعد فراگرفت. چندی به نیابت از سوی پدر منصب قضاوت داشت و سپس
خود قاضیالقضات شد. مدتها مفتی مذهب حنفی بود و در مذهب تعصب میورزید.
فارسی شرح آثار طحاوی و برخی کتب دیگر را از او فراگرفته
است (ص ۶۷۳). ابن ابیالوفاء به اشتباه تاریخ وفات
او را ۴۷۰ ق / ۱۰۷۷ م یاد کرده
است (۲ / ۱۸۲).
۱۰. ابوالفتح صاعدی
عبدالملک بن عبیدالله بن صاعد (د ۶ جمادیالثانی
۵۰۱ ق / ۲۲ ژانویه
۱۱۰۸ م). وی نوۀ قاضی
صاعد و از فقهای برجستۀ این خاندان بود و از قاضیالقضات ابومحمد عبدالله ابن حسین
نیای مادریش روایت میکرد. او در سالخوردگی
درگذشت (ابن ابیالوفاء، ۱ / ۳۳۱؛ فارسی،۵۰۸).
۱۱. ابوالعلاء صاعدبن
محمدبن عبدالرحمن بخاری اصفهانی
(۴۴۸-۵۰۲ ق / ۱۰۵۶-
۱۱۰۹ م). وی قاضی اصفهان و از مردم آن شهر و
مشهور به ابن راسمندی بود. او را جدّ قضات صاعدی در اصفهان دانستهاند.
ابوالعلاء حدیث را از علیبن عبدالله خطیبی آموخت و همراه
او به زیارت مکه رفت. در این سفر او و همراهانش به دست عربهای
بادیه اسیر شدند و ۷ ماه در اسارت آنان بودند تا آنکه نظامالملک
از این حادثه آگاه شد و ۷۰۰ دینار از طریق خلیفةالقائم
برای آن بادیهنشینان فرستاد تا آنان را آزاد سازند. ابوالعلاء
پس از آزادی و زیارت کعبه به بغداد آمد و از آنجا به اصفهان برگشت و
قضای آن شهر را به جای اسماعیلبن علیبن عبدالله خطیبی
بر عهده گرفت (لکنوی، ۸۳-۸۴).
به روایت ابن ابیالوفاء او
در دوران خود در میان همگنانش به دیانت و پرهیزگاری و
پاکدامنی شهره بود (۱ / ۲۶۲). فصیحی
خوافی تولد او را روز پنجشنبه ۲۲ محرم ۴۴۸ ق
/ ۱۲ آوریل ۱۰۵۶ م ضبط کرده و قتلش را
روز عید فطر ۵۰۲ ق / ۱۱۰۹ م به
دست یکی از باطنیان، در مسجد جامع اصفهان دانسته است (۲ /
۲۱۶). ابن اثیر این حادثه را یک بار ذیل
وقایع سال ۴۹۹ ق / ۱۱۰۶ م
(۱۰ / ۴۱۵) و بار دیگر ذیل حوادث سال
۵۰۲ ق / ۱۱۰۹ آورده، با این
تفاوت که در این بار ابوالعلاء را قاضی نیشابور خوانده است. با
توجه به آنچه ابن اثیر ضمن شرح رویدادهای سال
۵۰۲ ق / ۱۱۰۹ م دربارۀ
ازدواج خلیفهالمستظهر با دختر ملکشاه سلجوقی آورده و گفته است که خطبۀ نکاح
میان آنان را قاضی ابوالعلاء صاعدبن محمد خواند (۱۰ /
۴۷۱، ۴۷۲)، باید روایتِ ذیل
۴۹۹ ق را نادرست دانست، بهویژه آنکه سخن فصیحی
نیز روایت دوم ابن اثیر را تأیید میکند.
بنابراین سخن ابن ابیالوفاء دربارۀ تاریخ
هلاکت او (عید فطر ۵۵۲ ق / ۶ نوامبر
۱۱۵۷ م) نادرست مینماید.
۱۲. ابوالعلاء صاعدی
صاعدبن منصوربن اسماعیلبن صاعدبن محمد (د رمضان ۵۰۶ ق /
فوریه ۱۱۱۲ م)، از افراد برجستۀ این
خاندان بود و سمت خطیبی نیشابور داشت قاضی خوارزم گردید
(همو، ۱۰ / ۴۹۴). از پدر و نیا و سایر
نزدیکانش حدیث شنید. نیز بسیاری از کتابهای
اصول و مسند صحیحین را از پدرش آموخت. او از کسانی بود که حدیث
بسیار شنید، اما کم روایت کرد. گفتهاند که وی کتابی
در مناقب ابوحنیفه و احادیث وی نوشته است.
۱۳. ابوبکر صاعدی علیبن
حسن بن اسماعیلبن صاعد (د ۲۷- محرم ۵۰۸ ق /
۳ ژوئیه ۱۱۱۴ م). او حدیث را همراه
برادرش ابوالفضل آموخت. از زندگانی وی آگاهی چندانی در
دست نیست. به گفتۀ فارسی در آرامگاه دودمان صاعدی در نیشابور مدفون است
(ص ۵۹۶).
۱۴. ابوالفضل صاعدی
حسینبن حسنبن اسماعیلبن صاعد (د ۲۳ جمادیالاول
۵۱۱ ق / ۲۲ سپتامبر ۱۱۱۷
م). وی منصب قضاوت داشت و حدیث را همراه برادرش ابوبکر آموخت. از
ابوالحسین عبدالغافر و ابن مسرور و نیایش ابوالحسن اسماعیل
صاعدی و گروهی دیگر از فقیهان و محدثان حدیث فراگرفت.
سمعانی او را از استادان خود شمرده است. او در سالخوردگی درگذشت و در
آرامگاه خانوادگی آل صاعد به خاک سپرده شد (ابن ابیاالوفاء، ۱
/ ۲۰۸- ۲۰۹).
۱۵. ابوالعلاء صاعدبن سیاربن
عبداللهبن ابراهیم (د ۵۲۰ ق /
۱۱۲۶ م). وی حدیث را از ابواسماعیل
عبداللهبن محمد انصاری و دیگران آموخت. صاعد در
۵۰۹ ق / ۱۱۱۵ م حج گزارد و از آنجا به
بغداد رفت و کتاب ترمذی را در آن شهر درس گفت و در جامعالقصر بغداد مجلس
املای حدیث برپا کرد. محمدبن ناصر و ابوالفرج بن کلیب از او حدیث
روایت کردهاند (همو، ۱ / ۲۶۰).
۱۶. ابوالمعالی صاعدی
اسعدبن صاعدبن منصوربن اسماعیلبن صاعد. تنها فارسی از او یاد
کرده است. ابوالمعالی حدیث را از پدر و نیایش فراگرفت و
در دانش پایهای بلند یافت و سخنوری ماهر و زبردست بود
(صص ۲۴۰، ۲۴۱). تاریخ تولد و مرگ او
معلوم نیست.
۱۷. ابوسعد صاعدی
محمدبن احمدبن محمدبن صاعدبن محمد (۴۴۴-۵۲۷ ق
/ ۱۰۵۲-۱۱۳۳ م). کنیۀ او را
گاهی ابوسعید گفتهاند. وی از پدر و عمویش حدیث شنید
و قضاوت و ریاست نیشابور به وی داده شد و به شیخالاسلام
شهرت یافت. بهسبب فضل و ثبات اندیشهاش فردی شایسته برای
قضاوت بود. عمری دراز کرد و به گروه بسیاری حدیث آموخت
(ابن ابیالوفاء، ۲ / ۲۲).
به روایت ابن اثیر در
۴۸۸ ق / ۱۰۹۵ م آشوبهایی
در نیشابور روی داد. امام الحرمین ابوالمعالی جوینی
رئیس شافعیان و محمدبن احمد صاعدی پیشوای حنفیان
بر ضد محمشاد رئیس کرامیان متحد شدند و بر او پیروز گشتند.
مدارس کرامیان ویران گشت و گروهی از آنان و دیگر فرقهها
به هلاکت رسیدند (۱۰ / ۲۵۱).
۱۸. ابوالعلاء صاعدی
صاعدبن حسین بن حسن بن اسماعیل بن صاعدبن محمد (د ۵ شعبان
۵۳۲ ق / ۱۸ آوریل
۱۱۳۸ م). ابن اثیر نام او را به صورت صاعدبن حسینبن
اسماعیل ضبط کرده و گفته است که او قضای نیشابور را پس از
پسرعمویش ابوسعید به دست گرفت (۱۱ / ۶۶).
سمعانی از او حدیث آموخته و از او در کتاب معجمالشیوخ یاد
کرده است. ابوالعلاء در نیشابور درگذشت.
۱۹. صاعدبن عبدالملک بن
صاعد (مق ۵۴۹ ق / ۱۱۵۴ م). وی
قاضی نیشابور بود و پس از اینکه غزان، سلطان سنجر سلجوقی
را در خراسان شکست دادند و به نیشابور حمله بردند و گروه بسیاری
از مردم این شهر را کشتند، او را نیز به همراه محمدبن یحیی
فقیه شافعی به هلاکت رساندند. (ابن اثیر، ۱۱ /
۱۸۱-۱۸۲). فصیحی با آنکه بیشتر
اطلاعات خود را از ابن اثیر اخذ کرده، مرگ او را به اشتباه در
۵۴۸ ق / ۱۱۵۳ م دانسته است (۲ /
۲۴۶-۲۴۷).
۲۰. ابوالمغافر عزیز
بن محمد بن احمد بن صاعد بن محمد صاعدی نیشابوری
(۴۸۱-۵۵۱ ق /
۱۰۸۸-۱۱۵۶ م)، قاضی نیشابور
بود. حدیث را از ابوبکر بن خلف و واحدی فراگرفت. سمعانی از او
روایت نقل کرده است (ابن ابیالوفاء، ۱ /
۳۴۷).
۲۱. ابوالقاسم منصور بن
محمد بن احمد بن صاعد بن محمد (۴۷۵-۵۵۲ ق /
۱۰۸۲-۱۱۵۷ م). وی قاضی
نیشابور بود و به «قاضی برهان» شهرت داشت. حدیث را از پدرش
ابوسعد قاضی و نیایش ابونصر قاضی فراگرفت. وی مردی
درستکار، باوقار، آرام، بامهابت و خوشرفتار بود و بیشتر اوقات را به
عبادت و اعتکاف در جامع نیشابور میگذراند. سمعانی دوبار با او
دیدار کرد: در ۵۳۰ ق / ۱۱۳۶ م و
۵۵۲ ق / ۱۱۵۷ م. ابوالقاسم در ربیعالثانی
۵۵۲ ق / مۀ ۱۱۵۷ م درگذشت. پیکرش را در آرامگاه
خانوادگی صاعدیان در نیشابور به خاک سپردند (ابن ابیالوفاء،
۲ / ۱۸۳-۱۸۴؛ ابن اثیر،
۱۱ / ۲۲۸).
۲۲. شرفالدین علی
بن ابیالقاسم منصور بن ابیسعد صاعدی (د رمضان
۵۵۴ ق / سپتامبر ۱۱۵۹ م). به گفتۀ ابناثیر،
او قاضی نیشابور بود و در ری درگذشت و در آرامگاه محمدبن حسن شیبانی،
یار ابوحنیفه، به خاک سپرده شد (۱۱ /
۲۵۳).
۲۳. ابوالحسن صاعدی
اسماعیل بن صاعد بن منصور بن اسماعیلبن صاعد، او در دوران کودکی
دانشهای دینی را از پدر فراگرفت. سپس از نیایش قاضی
منصور و از عموی پدرش ابوعلی حسن بن اسماعیلبن صاعد و ابونصر
احمدبن محمدبن صاعد و امام زینالاسلام ابوالقاسم و سید ابوالحسن محمدبن
محمدبن زید حسنیِ ساکن در سمرقند حدیث شنید. از حوادث
زندگانی او سفر به خراسان بود که نویسندگان بدان اشاره کردهاند (فارسی،
۲۰۸؛ ابن ابیالوفاء، ۱ / ۱۵۲).
۲۴. ابوسعد صاعدی یحیی
بن عبدالملک بن عبداللّٰه بن صاعد. وی مردی فاضل بود و فقه و حدیث
را نزد پدرش آموخت و پس از آن نزد دیگر دانشمندان دودمان خویش و
بزرگان آن دوره درس خواند (فارسی، ۷۴۸).
۲۵. صاعدبن حسن بن محمدبن
حسن. تنها فارسی از وی یادکرده و گفته است که او مردی
دانشمند و متبحر بود و حدیثهای بسیار آموخت (ص
۴۰۱).
۲۶. ابوعبداللّٰه
محمدبن فضلبن احمد صاعدی فراوی. به گفتۀ ابن ابیالوفاء
او استاد عقیلی بوده است (۲ / ۱۰۷). وی
کتاب لطائف الاشارات فی حقائق العبارات نوشتۀ جمال الاسلام
ابوالقاسم عبدالکریم بن هوازن قشیری (د ۴۶۵ ق
/ ۱۰۷۲ م) را نزد پدرش فضل ابن احمد صاعدی فراگرفته
است (مرکزی، میکروفیلمها، ۱ / ۳۷۲).
۲۷. ابوالبرکات
عبداللّٰه بن محمدبن فضل بن احمد بن احمدبن محمد صاعدی فراوی
(سدۀ ۶ ق / ۱۲ م)، ملقب به صفیالدین. وی
دانشمندی پاکدامن بود. علیبن ابیبکر بن عبدالجلیل فرغانی،
صاحب کتاب الهدایة او را از استادان خود به شمار آورده است (ابن ابیالوفاء،
۱ / ۲۸۸- ۲۸۹).
۲۸. ابوالعلاء صاعدبن سیار
بن محمدبن محمد هروی. وی از هرات بود و به حافظ ابوالعلاء شهرت داشت.
عمرش را در فراگیری دانش گذراند. در هرات از بزرگان آن زمان احادیث
بسیار شنید و مطالب فراوان نوشت. پس از آن کتابهای مسند را
خواند و آنگاه به نیشابور رفت و در آنجا دانش خود را تکمیل کرد. در
سالهای پس از آن به حج رفت و در راه سفر از بزرگان عراق و حجاز دانش آموخت و
دیگر بار به نیشابور آمد و در آن شهر مجلس درس برپا کرد. سرانجام به
هرات بازگشت و در آنجا به تربیت شاگردان و آموزش آنچه آموخته بود، پرداخت
(فارسی، ۴۰۵).
۲۹. عمدةالدین فضلبن
محمودبن صاعد سیاری (د ۶۰۰ ق /
۱۲۰۴ م)، قاضی هرات بود. فصیحی نام او
را عمدةالدین فضل سیاری نوشته، اما ابن اثیر از او به
نام ساوی یاد کرده است (فصیحی، ۲ /
۲۷۹؛ ابن اثیر، ۱۲ / ۱۹۹).
۳۰. صاعدبن فضل (د پس از
۶۰۳ ق / ۱۲۰۶ م). وی پس از
درگذشت پدر به جای او بهعنوان قاضی هرات برگزیده شد (ابناثیر،
۱۲ / ۱۹۹). همو در شرح رویدادهای سال
۶۰۲ ق / ۱۲۰۵ م در هرات، از او یاد
کرده و گفته است که وی و ابنزیاد فقیه از سوی اهالی
شهر نامهای به غیاثالدین غوری نوشتند و از او خواستند
که والی جدیدی به جای ابن خرمیل برای هرات
بفرستد. چون ابنخرمیل از این کار آگاه شد، قاضی صاعد و بزرگان
شهر را خواست و با نرمی با آنان سخن گفت و فرمانبری خود را از غیاثالدین
اعلام کرد و افزود که من مانع ورود لشکر خوارزمشاه شدم و میخواهم پیکی
نزد غیاثالدین فرستم و دیگر بار اعلام وفاداری کنم. اما
وی در نهان، خوارزمشاه را به هرات خواند. چون لشکریان او فرا رسیدند،
ابن خرمیل با آنان دیدار کرد، آنان را به شهر درآورد، ابنزیاد
فقیه را کور ساخت و قاضی صاعد را از شهر بیرون کرد
(۱۲ / ۲۲۷- ۲۲۸). یک سال
پس از آن به فرمان خوارزمشاه قاضی صاعد را به شهر بازگرداندند، ولی
ابن خرمیل همچنان آشوبانگیزی میکرد. وی به
خوارزمشاه گفت: قاضی به غوریان گرایش دارد و خواهان دولت آنان
است. در نتیجۀ این سعایت، به فرمان خوارزمشاه، قاضی صاعد را در قلعه
زوزن زندانی کردند و صفی ابوبکربن محمد سرخسی را به جای
او به قضاوت هرات برگماشتند (همو، ۱۲ / ۲۴۷).
۳۱. رکنالدین
ابوالعلاء صاعدبن مسعود (مق ۶۰۰ ق /
۱۲۰۴ م). وی نخستین فرد از صاعدیان
اصفهان است که شهرتی فراوان کسب کرده است. از زمان شروع قدرت یافتن این
خانواده در اصفهان و دستیابی آنان بر منصب قضاوت و ریاست حنفیان،
آگاهی دقیقی در دست نیست، لیکن نام وی و فرزندش
رکنالدین مسعود به این سبب که آنان در پارهای از رویدادهای
تاریخی آن دوران شرکت داشته و ممدوح دو سرایندۀ نامآور
آن عهد یعنی جمالالدین عبدالرزاق و فرزندش کمالالدین
اسماعیل بودهاند، بارها در متون تاریخی و ادبی این
زمان آمده است. جمالالدین عبدالرزاق قصاید بسیار در ستایش
او و وصف رویدادهای زندگانیاش سروده است. جمالالدین در
۵۸۸ ق / ۱۱۹۲ م هنگامی که قضاوت
و ریاست اصفهان در دست رکنالدین صاعد بود، درگذشت. فرزندش کمالالدین
اسماعیل دربارۀ مرگ پدر چکامهای سروده و حقوق پدر را به یاد رکنالدین
آورده است. او نیز همانند پدر بیش از ۳۰ قصیده در
مدح رکنالدین صاعد پرداخته است.
در این زمان افزونبر حنفیان،
شافعیان نیز در اصفهان بسیار بودند و ریاست آنان را آل
خجند بر عهده داشتند. بیشتر اوقات میان پیروان این دو
فرقه جنگ و خونریزی بود. گرچه کمالالدین چکامههایی
نیز در ستایش برخی از بزرگان آل خجند دارد، اما پیرو
سرسخت صاعدیان بود و با اینکه آنان چند بار او را از خود راندند، وی
با سرودن چکامههایی، دیگر بار نظر آنان را به خود جلب کرد.
بنابر قراین تاریخی،
چون نظامالملک و فرزندان وی شافعی بودند، در زمان چیرگی
سلجوقیان بر اصفهان، مسجد جامع آن شهر در اختیار شافعیان بود،
اما چون سلطان محمدبن محمودبن محمدبن ملکشاه سلجوقی به فرمانروایی
رسید، لشکری به اصفهان فرستاد و فرمان داد که جامع شهر را از شافعیان
بگیرند و به رکنالدین صاعد بدهند. پس از آن، وی در آن مسجد
خطبه میخواند (راوندی، ۱۸).
از رویدادهای زندگی
قاضی رکنالدین در اصفهان، حملۀ دشمنان به خانۀ او در
۵۸۵ ق / ۱۱۸۹ م بود. بر اثر تهاجم، خانۀ وی
به آتش کشیده شد و ویران گردید. کمالالدین اسماعیل
این حادثه را در چکامهای نقل کرده و در ضمن آن به دلداری او
پرداخته است.
رکنالدین پس از آنکه خانهاش یک
بار دیگر مورد هجوم قرار گرفت، گریخت و به عزالدین یحیی
پناه برد. از قصیدهای که کمالالدین به همین مناسبت
سروده، چنین برمیآید که رکنالدین صاعد در پی این
رویدادها مدتی از اصفهان کوچ کرده و پسر او محمود نیز زندانی
شده است. بنابر آنچه از اشعار کمالالدین برمیآید، رکنالدین
صاعد سرانجام در سال ۶۰۰ ق / ۱۲۰۴ م با
تیری که از شست دشمنانش رها شد، به هلاکت رسید (ص
۴۱۰-۴۱۴).
۳۲. رکنالدین
مسعودبن صاعدبن مسعود (مق پس از ۶۲۵ ق /
۱۲۲۸ م)، پس از پدر قضاوت اصفهان یافت. در دوران او
رویدادهای گوناگونی در این شهر اتفاق افتاد. شافعیان
به ریاست آل خجند قدرت یافتند و درگیریهای فراوانی
میان آنان و آل صاعد رخ داد. در ۶۱۹ ق /
۱۲۲۲ م که رکنالدین در اصفهان ریاست داشت، یکی
از پسران سلطان محمد خوارزمشاه به نام رکنالدین غورسانجی با لشکریان
خود به همراه صدرالدین خجندی و گروه وی بر محلۀ
جوباره که قاضی رکنالدین و حنفیان در آنجا مسکن داشتند، هجوم
بردند و بسیاری را کشتند و خانههای آنان را ویران کردند.
رکنالدین به شیراز گریخت و به اتابک سعد زنگی پناه برد.
این حمله، خشم اصفهانیان را برانگیخت و چون ستم رکنالدین
غورسانجی و سپاهیان او از اندازه درگذشت، مردم اصفهان بر آنان تاختند
و گروهی را کشتند. بدینسبب غورسانجی به تنگ آمد و به ری
رفت.
قاضی رکنالدین مسعود در
اوایل این درگیریها جانب سلطان غیاثالدین
ملقب به پیرشاه را نگه میداشت و به این دلیل با صدرالدین
خجندی که هوادار خوارزمشاهیان بود، درگیری داشت (نسوی،
۹۴-۹۵، ۱۰۰؛ اقبال، تاریخ مغول،
۱۱۳؛ همو، مجموعه مقالات، ۲۹۸). گذشته از این،
در این زمان یک بار میان حنفیان و شافعیان اصفهان
آشتی برقرار گشت، و چنانکه یکی از قصاید کمالالدین
اسماعیل حکایت دارد، این پیمان آشتی میا رکنالدین
مسعود صاعدی و صدرالدین عمر خجندی بسته شد.
رکنالدین مسعود را شاعران مشهوری
همچون جمالالدین عبدالرزاق، کمالالدین اسماعیل و رفیع
لبنانی ستودهاند. کمالالدین در مجموع بیش از ۳۰
چکامه در ستایش او سروده که از لابهلای آنها میتوان به وقایع
تاریخی آن دوران دست یافت. از جملۀ آنها قصیدهای
است که برای رکنالدین به خوارزم فرستاده و در آن رویدادهای
ناگواری را که در طی مسافرت او مردم شهر دیدهاند، بر شمرده است
(صص ۲۶۱-۲۶۳). همچنین، پس از اینکه
او از این سفر بازگشت، چکامهای سروده و به رویدادهای خونین
اصفهان اشاره کرده است (همو، ۲۵۲-۲۶۱).
دربارۀ پایان
زندگانی رکنالدین مسعود آگاهی دقیقی در دست نیست.
به گفتۀ نسوی زیدری، در ۲۳ رمضان
۶۲۵ ق / ۲۶ اوت ۱۲۲۸ م پس
از هزیمت سلطان جلالالدین خوارزمشاه و بیتکلیف ماندن
امر سلطنت، اهالی اصفهان قصد دستدرازی به زنان خوارزمی و غارت
اموال آنان را داشتند. قاضی رکنالدین میانجیگری
کرد وتا روز عید فطر مهلت خواست تا خبری از جلالالدین
خوارزمشاه به دست آید، و چنانچه تا آن روز خبری از او نرسید،
اتابک یغان طایسی را بر تخت نشانند، اما روز عید چون مردم
به نمازگاه آمدند، ناگاه جلالالدین فرارسید و به نماز ایستاد
(صص ۱۷۱-۱۷۲). پس از این تاریخ،
حوادث زندگانی رکنالدین چندان روشن نیست. ظاهراً او از ترس
هجوم سپاهیان مغول از اصفهان گریخت و به یکی از قلعههای
فیروزکوه پناه برد، ولی مغولان پس از ۶ ماه برآنجا دست یافتند
و او را کشتند (اقبال، تاریخ مغول، ۱۱۳). کمالالدین
اسماعیل که در ۶۳۵ ق / ۱۲۳۷ م در
حملۀ مغول به اصفهان کشته شد، ترکیببندی در سوگ او سروده و وی
را شهید و مقتول خوانده است (صص ۴۲۶-
۴۲۸). بنابراین، هلاکت او را باید میان ۶۲۵-۶۳۵
ق / ۱۲۲۸-۱۲۳۷ م دانست.
جریان تازش سپاهیان مغول به
اصفهان و ویرانی شهر و کشتار مردم، در زمان جانشینان رکنالدین
مسعود اتفاق افتاد. در این هنگام جدال همیشگی میان حنفیان
و شافعیان به بالاترین حد خود رسیده بود. اصفهان که تا
۶۳۳ ق / ۱۲۳۵ م از دستبرد سپاهیان
مغول در امان مانده بود، به تصرف آنان درآمد. به گفتۀ ابن ابیالحدید،
در این سال شافعیان برای اینکه یکباره خود را از شر
حنفیان رهایی بخشند، به سپاهیان مغول که در این
زمان زیر فرمان اوکتای قاآن بودند، توسل جستند. پیشنهاد آنان به
آگاهی اوکتای قاآن رسید. او فرمان داد که گروهی از لشکریان
مغول به اصفهان فرستاده شوند. آنان با سپاهی که جرماغون فرمانده اردوی
مغول در آذربایجان در اختیارشان گذاشته بود، بر اصفهان تاختند. هنگامی
که مغولان شهر را در محاصره داشتند، این دو دسته در داخل به جان هم افتادند.
سرانجام شافعیان به این امید که خود از کشتار مغول جان بهدر میبرند،
دروازههای شهر را به روی آنان گشودند، لیکن سپاهیان مغول
کشتار را از شافعیان آغاز کردند و پس از آن حنفیان و و دیگر
مردم شهر را به هلاکت رساندند و زنان را به اسیری گرفتند و اموال مردم
را تاراج کردند و اصفهان بر اثر این هجوم به کلی ویران گردید
(ابن ابیالحدید، ۷ /
۲۳۷-۲۴۰؛ اقبال، مجموعۀ مقالات،
۲۹۹-۳۰۱).
۳۳. قاضی صاعد (زنده
در ۷۸۹ ق / ۱۳۸۷ م). نام او را یکبار
حافظ ابرو در ضمن رویدادهای سال ۷۸۹ ق /
۱۳۷۸ م یاد کرده است. به گفتۀ او در بهار این
سال امیر مظفر کاشی که از سوی زینالعابدین فرزند
شاه شجاع در اصفهان فرمانروا بود، برای اظهار بندگی و فرمانبری،
قاضی صاعد را به نزد امیر تیمور گورکان فرستاد و از وی
امان خواست (حافظ ابرو، ۲۸۸).
۳۴. قاضی نظامالدین
احمد صاعدی (مق ۸۱۵ ق / ۱۴۱۳
م). نام او نخستینبار در رویدادهای سال ۸۱۰
ق / ۱۴۰۷ م به میان آمده است. به روایت
روملو، در این سال میرزا پیر محمد جهانگیر تیموری
با سپاهی انبوه به سوی اصفهان شتافت. میرزا رستم و میرزا
اسکندر به کمک قاضی احمد صاعدی به مقابلۀ او رفتند. قاضی
در میان لشکر جای گرفت، اما وی و متحدانش در این نبرد
شکست خوردند. پیرمحمد فرمانروایی اصفهان را به فرزندش عمر شیخ
تفویض کرد (ص ۴۱). قاضی احمد در ۸۱۲ ق
/ ۱۴۰۹ م هنگامی که امیرزاده رستم بهادر از
خراسان به اصفهان آمد، همراه دیگر بزرگان آن شهر به پیشواز او شتافت.
فصیحی که این آگاهی را به دست داده، یکبار آن را ذیل
رویدادهای سال ۸۱۰ ق /
۱۴۰۷ م و دیگر بار ذیل حوادث سال
۸۱۲ ق / ۱۴۰۹ م یاد کرده است. در
همین سال قاضی احمد به فرمان قرایوسف ترکمان با گروهی دیگر
مأموریت یافت که عراق و فارس را تسخیر کند و بر قلمرو فرمانروایی
او بیفزاید. در جنگهایی که در این راستا رخ داد،
قاضی احمد پایداری بسیار کرد، اما نتیجهای
نگرفت (همو، ۵۷- ۵۸). میرزا رستم در
۸۱۵ ق / ۱۴۱۳ م دیگر بار به
اصفهان آمد و دوماه در آنجا اقامت گزید. در همین سفر به فرمان او قاضی
احمد صاعدی را به این سبب که فرمانهای او را گردن نمینهاد،
روز عید قربان ۸۱۵ ق / ۱۳ مارس
۱۴۱۳ م به هلاکت رساندند. قتل او موجب شورشهایی
در میان مردم اصفهان شد (همو، ۸۱).
مآخذ
آوی، حسین بن محمد، ترجمۀ محاسن
اصفهان، به کوشش عباس اقبال، تهران، ۱۳۲۸ ش، صص
۳۰-۳۱؛ ابن ابیالحدید، عزالدین، شرح
نهجالبلاغة، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت؛ ابن ابیالوفاء
محییالدین، الجواهر المضیئة، حیدرآباد دکن،
۱۳۳۲ ق، ۱ / ۱۹۰،
۲۱۳، ۳۶۳؛ ابن اثیر، عزالدین،
الکامل، بیروت، ۱۴۰۲ ق؛ ابن جوزی، عبدالرحمن،
منتظم، حیدرآباد دکن، ۱۳۵۹ ق؛ ابن قطلوبغا، زینالدین،
تاج التراجم، بغداد، ۱۹۶۲ م، ص ۸۳؛ اقبال،
عباس، تاریخ مغول، تهران، ۱۳۴۱ ش، صص
۵۳۲-۵۳۳؛ همو، مجموعۀ مقالات، به
کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، ۱۳۵۰ ش؛ باخرزی،
علیبن حسن، دمیة القصر، به کوشش محمد تونجی، بیروت،
۱۳۹۲ ق، ۲ /
۸۹۳-۸۹۴؛ باسورث، کلیفورد ادموند، تاریخ
غزنویان، ترجمۀ حسن انوشه، تهران، ۱۳۶۲ ش، ۱ /
۱۹۰-۱۹۱؛ بیهقی، ابوالفضل، تاریخ،
به کوشش قاسم غنی و علیاکبر فیاض تهران،
۱۳۲۴ ش؛ همو، همان، به کوشش سعید نفیسی،
تهران، ۲ / ۹۲۱،
۹۶۰-۹۶۳؛ بیهقی، ابوالحسن علی
بن زید، تاریخ بیهق، به کوشش احمد بهمنیار، تهران،
۱۳۱۷ ش، جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی، دیوان
اشعار، به کوشش وحید دستگردی، تهران، ۱۳۲۰ ش،
جم ؛ حافظ ابرو، عبدالله، ذیل جامعالتواریخ، به کوشش خانبابا بیانی،
تهران، ۱۳۵۰ ش؛ خطیب بغدادی، احمدبن علی،
تاریخ بغداد، بیروت؛ دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعرا؛ به کوشش
ادوارد براون، لیدن، ۱۳۱۸ ق، صص
۱۴۸- ۱۴۹،
۱۷۰-۱۷۱؛ ذهبی، محمدبن احمد، تذکرة الحفاظ،
بیروت، ۳ /
۱۱۰۲-۱۱۰۳،
۱۱۹۴؛ همو، العبر، به کوشش محمد سعیدبن بسیونی
زغلول، بیروت، ۱۴۰۵ ق، ۲ /
۳۴۴؛ راوندی، محمدبن علی، راحةالصدور، به کوشش
محمد اقبال، لیدن، ۱۹۲۱ م، صص ۴۱،
۳۷۴، ۴۹۶؛ روملو، حسن بیک، احسن التواریخ،
به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، ۱۳۴۹
ش؛ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، حیدرآباد دکن،
۱۳۸۲ ق، ۱ / ۲۰۷؛ صفا، ذبیحالله،
تاریخ ادبیات در ایران، تهران، ۱۳۶۳ ش،
۲ / ۶۱، ۷۳۱-۷۳۲،
۸۴۶، ۸۷۱-۸۷۲؛ عتبی،
ابونصر، تاریخ یمینی، ترجمۀ ناصحبن ظفر
جرفادقانی، به کوشش جعفر شعار، تهران، ۱۳۵۷ ش، صص
۳۹۲-۴۰۱؛ فارسی، عبدالغافر، تاریخ
نیشابور، به کوشش محمد کاظم محمودی، قم، ۱۳۶۲
ش، صص ۲۸۰، ۷۴۳-۷۴۴،
۷۴۶؛ فصیحی خوافی، احمدبن جلالالدین،
مجمل، به کوشش محمود فرخ، مشهد، ۱۳۴۰،
۱۳۴۱ش، ۲ / ۶۷، ۲۳۱،
۲۳۴، ۲۴۹-۲۵۱،
۲۷۹-۲۸۰، ۳ / ۱۸۴،
۱۹۷؛ کمالالدین اسماعیل اصفهانی، دیوان
اشعار، به کوشش حسین بحرالعلومی، تهران،
۱۳۴۸ ش، جم ؛ لکنوی، محمد عبدالحی، الفوائد
البهیة، بیروت، ۱۳۲۴ ق، صص
۳۴-۳۵؛ محمدبن منور، اسرار التوحید، به کوشش ذبیحالله
صفا، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۱ ش، صص
۱۱۱-۱۱۲؛ مرکزی، میکروفیلمها؛
مؤید ثابتی، علی، تاریخ نیشابور، تهران،
۱۳۵۵ ش، صص ۲۶۶-
۲۶۸؛ مهدوی، مصلحالدین، تذکرة القبور، اصفهان،
۱۳۴۸ ش، صص ۲۴-۲۵؛ نسوی زیدری،
شهابالدین محمد، سیرت جلالالدین مینکبرنی، به
کوشش مجتبی مینوی، تهران، ۱۳۴۴ ش، صص
۹۵-۱۰۰، ۱۲۸؛ نفیسی،
سعید، «خاندان صاعدیان»، مجموعۀ مقالات تحقیقی
خاورشناسی، تهران، ۱۳۴۲ ش، صص
۸۵-۱۰۱؛ همو، در پیرامون تاریخ بیهقی،
تهران، ۱۳۵۲ ش، ۱ / ۵۳۱،
۵۳۹، ۵۸۶، ۹۰۱-
۹۰۸؛ یافعی، عبدالله ابن اسعد، مرآة الجنان، بیروت،
۱۳۹۰ ق، ۳ / ۱۳۳.