آخرین بروز رسانی : دوشنبه
6 آبان 1398 تاریخچه مقاله
جَزیرَةُ الْعَرَب، نامی
که در منابع اسلامی به سرزمین وسیع و عمدتاً بیابانی
در جنوبغربی قارۀ آسیا، یعنی شبهجزیرۀ عربستان،
اطلاق شده است. این سرزمین بزرگترین شبهجزیرۀ جهان
به شمار میرود (علی، جواد، ۱ / ۱۴۰) و با
مساحتی حدود ۰۰۰‘۲۶۰ کمـ ۲ ( بریتانیکا)
میان °۱۲ تا °۳۲ عرض شمالی و °۳۵
تا °۶۰ طول شرقی واقع است (WNGD, ۶۳).
این شبهجزیره، مستطیلی
غیر متوازی الاضلاع است که فقط از شمال به خشکی متصل است و خطی
فرضی که از خلیج عقبه تا مصب اروندرود در خلیجفارس امتداد
دارد، آن را از فلسطین و بادیة الشام جدا میکند و از چند پهلوی
دیگر آب آن را فراگرفته است، چنان که از شرق به خلیجفارس و دریای
عمان، از جنوب به دریای عرب و خلیج عدن، و از غرب به دریای
سرخ محدود است (باوزیر، ۵؛ علی، جواد، ۱ /
۱۴۰-۱۴۳). کشور پادشاهی عربستان سعودی
با ۷۸۴‘۱۹۳‘۲۵ تن جمعیت
(۱۳۸۸ش / ۲۰۰۹م) و با
۶۹۰‘۱۴۹‘۲ کمـ ۲ وسعت بیش
از ۴/۵ کل مساحت شبهجزیرۀ عربستان را در
بر میگیرد و در دیگر بخشهای آن، کشورهای یمن،
عمان، امارات متحدۀ عربی، قطر و کویت قرار دارد ( الموسوعة العربیة ... ،
۱۴ / ۳۸؛ «فرهنگ [۱]... »، npn.؛ دربارۀ حدود و تقسیمات
سیاسی جزیرةالعرب، نک : EI۲, I / ۵۳۹-۵۴۰؛ دربارۀ تاریخ
و اوضاع سیاسی، اقتصادی و اجتماعی این کشورها، نک
: ه د، ذیل مدخلهای خاص خود).
ساحل غربی شبهجزیره به
صورت خطی مایل از دماغۀ خلیج عقبه در شمال غربی تا دماغۀ شیخ سعید
در منتهاالیه جنوبی شبهجزیره ــ که یکی از دو سوی
تنگۀ بابالمندب (گذرگاه میان آسیا و افریقا) را شکل میدهد
ــ ممتد است و بنادر مهمی همچون یَنبُع و جدّه در امتداد این خط
واقعاند و خط ساحل جنوبی به سوی شمالشرقی مایل است و پس
از عبور از بندر عدن، بندر مُکلّا، دماغه و خلیج شرمه و دماغۀ فرتک
به منتهاالیه حد شرقی جزیره یعنی دماغۀ رأسالحد
میرسد؛ سپس به سمت شمال، از کنار عمّان و مَسقط گذشته، تا به تنگۀ هرمز
میپیوندد. خط ساحلی سپس به سوی غرب میپیچد
و آنگاه از انحنای بزرگی رو به شمال، شبهجزیرهای به نام
قطر را میسازد و به سمت شمال غربی ادامه مییابد و به کویت
میرسد و به بصره در عراق پایان مییابد (باوزیر،
۶-۷).
مناطق وسیعی از ساحل جزیرةالعرب
در کنار دریای سرخ، پوشیده از صخرههای مرجانی است.
این صخرهها اگرچه مانعی طبیعی در برابر تعدی بیگانگان
و ورود کشتیهای آنها به شمار میرفته، اما از طرف دیگر به
زیان ساکنان آن بوده، و کشتیرانی در این مناطق و برخورداری
از بازرگانی دریایی را با دشواری روبهرو ساخته است
(علی، جواد، ۱ / ۱۴۲).
منطقهای را که نویسندگان
مسلمانْ بلاد العرب یا العربیه خواندهاند، شامل عراق و بلاد شام است
که نخستین بار برستد[۲] آن را هلال خصیب[۳] نامید.
عراق و شام از لحاظ طبیعی و زمینشناسی سرزمین واحدی
است که نمیتوان آن را از جزیرةالعرب جدا کرد. بادیۀ وسیعی
نیز که درون هلال واقع است، چیزی جز بخشی از جزیرةالعرب
و امتداد آن نیست و هیچ حد فاصلی میان آنها وجود ندارد.
از لحاظ تاریخی نیز عربها از روزگاری کهن و پیش از
میـلاد ــ کـه تعیین تـاریخ آن ممکن نیست ــ در این
منطقه سکنا داشتهاند (همو، ۱ / ۱۴۳،
۵۴۴، نیز حاشیۀ ۱).
جغرافیانویسان یونانی
و رومی همچون بطلیموس و استرابن جزیرةالعرب را بر پایۀ ویژگیهای
طبیعی به ۳ قسمت تقسیم میکردند. نخست، عربستان
صخرهای یا سنگی[۴] در جنوب غربی بادیةالشام.
دوم، عربستان صحرایی[۵] که بادیهها و صحراهای
پهناور جزیره را دربر میگرفتند و در آنجا قبایل کوچنشین
زندگی میکردند. سوم، عربستان خوشبخت[۶] که منظور از آن یمن
یا سرزمین سبز بود (استرابن، III / ۳۰۹؛ زیدان،
المؤلفات ... ، ۴۲؛ حتی، ۴۴؛ دلّو،
۳۷). این تقسیم با وضع سیاسی جزیرةالعرب
در سدۀ نخست میلادی سازگار بود. بخش نخست به شبهجزیرۀ سینا
و مملکت نَبطی گفته میشد که پایتخت آن پِترا (بَتراء / بطرا)
بود. این بخش که در همسایگی رومیها بود، بعدها تحت نفوذ
آنان و بیزانسیها درآمد. منظور از عربستان صحرایی نیز
ظاهراً بیابان فاصل میان عراق و شام یا بادیة السماوه و
احیاناً جایی نزدیک دریاچۀ نجف یعنی
در حدود حیرۀ قدیم بوده است. عربستان خوشبخت بزرگترین بخشهای سهگانه،
و از لحاظ سیاسی مستقل و شامل تمام مناطقی بود که در منابع عربی
به آن جزیرةالعرب گفته شده است (علی، جواد، ۱ /
۱۶۳-۱۶۶).
نویسندگان مسلمانْ شبهجزیرۀ
عربستان (یا دیار عرب، بلاد عرب، ناحیۀ عرب) را مجازاً
جزیره خواندهاند. برخی در تحدید آن، شبه جزیرۀ سینا،
فلسطین، بخش عمدۀ سوریه و بادیههای عراق و شام را نیز جای
دادهاند (ابن فقیه، ۲۶-۲۷؛ هَمْدانی، صفة
... ، ۸۴-۸۵؛ مسعودی، التنبیه ... ،
۷۹؛ یاقوت، ۲ / ۷۶-۷۷؛ ابن
خلدون، ۱ / ۶۱؛ زیدان، همان،
۴۱-۴۴). برخی دیگر نیز حدود جزیرةالعرب
را به گونهای دیگر تعیین کردهاند (نک : اصطخری،
۱۲-۱۵؛ ابن حوقل، ۱ /
۱۸-۲۱؛ یاقوت، ۲ / ۷۸؛ ابو عبید،
۱ / ۱۴۶-۱۴۸؛ ابوالفدا،
۷۷-۷۸؛ ابراهیم حربی،
۵۳۱-۵۳۲). اما برخی جزیرةالعرب
را محدود به حجاز (ابن قاسم، ۲ / ۶۸۵) یا مکه و مدینه
و یمامه (یا یمن) (ابرهیم حربی،
۵۳۱، نیز حاشیۀ ۲)
دانستهاند.
جغرافیانویسان مسلمان در
شرح مناطق جهان از جزیرةالعرب آغاز کرده، و در سبب آن چنین گفتهاند:
چون بیتاللهالحرام و مدینةالنبی(ص) در آن قرار دارد، اسلام
از آنجا گسترش یافت، مقر خلفای راشدین و مهاجران و انصار بود،
پرچمهای جهاد در آنجا بسته شد و کار دین در آنجا نیرو گرفت و
اماکن مقدس حج در آنجا واقع است (نک : اصطخری، ۱۲؛ مقدسی،
۶۷). آنان جزیرةالعرب را با توجه به وضع طبیعی آن
به ۵ بخش از این قرار تقسیم کردهاند: حجاز، تِهامه، یمن،
عَروض و نَجد (همدانی، همان، ۸۵؛ یاقوت، همانجا؛ ابراهیم
حربی، ۵۳۱-۵۳۸؛ قس: مقدسی،
۶۸-۶۹؛ برای آگاهی دربارۀ این
۵ بخش، نک : ه د، ذیل بخشها).
شهرها و نواحی عمدۀ جزیرةالعرب
اینها بودند: مکه، مدینه، طائف، نجران، جُرَش صعده، صَمدان، صنعاء،
ذمار، شِبام (متن: سیام)، زبید، عدن، حضرموت، جدّه، عمان، هَجَر، بحرین،
فَیْد، تبوک، جار و مَدْیَن (حدودالعالم،
۱۶۵-۱۶۹). جزیرةالعرب به جز بعضی
مناطق، سرزمینی است بیابانی (همان،
۱۶۵) با کوهها، ارتفاعات و درههای بسیار، راههای
ناهموار و طبیعت خشک و لم یزرع (باوزیر، ۷). بیشترین
اراضی جزیرةالعرب از بادیهها و دشتهایی تشکیل
شده است که طبیعت صحرایی بر آن غالب است (علی، جواد،
۱ / ۱۴۵). مهمترین صحاری جزیرةالعرب
اینها ست:
۱. نَفود، که در گذشته عالج نامیده
میشد (یاقوت، ۳ / ۵۹۱؛ دلو،
۴۸). این صحرای بزرگ و مثلث شکل از شمال و شرق به صحرای
شام، از جنوب به جبل شَمَّر، و از غرب به جبال سرات محدود است (باوزیر،
۹). صحرای نفود از ریگزارهای پیوسته و صعبالعبور
سفید یا سرخفام که باد آن را موجدار ساخته، انباشته و پوشیده
است. طول این صحرا از شرق به غرب حدود ۴۵۰کمـ و عرض آن از
شمال به جنوب نزدیک ۲۵۰ کمـ است. نفود در سمت غرب مرتفعتر
و به سوی شرق پستتر میشود و در برخی نقاط، ارتفاع تودههای
شن به ۱۵۰ متر میرسد (علی، جواد، ۱ /
۱۵۲-۱۵۳). در بسیاری از بخشهای
نفود، به ویژه در شمال، اطراف وادی سرحان و واحةالجَوف (دَومةالجَنْدَل)
آبهای زیرزمینی وجود دارد (دلو، همانجا).
۲. دَهناء (به معنی فلات)، یا
نفود کوچک (همو، ۴۷)، که در منتهاالیه جنوبی نفود قرار
دارد و به موازات سواحل خلیجفارس از نفود در شمال تا صحرای ربع الخالی
در جنوب، به طول ۹۰۰ وعرض ۱۵ میل به صورت یک
رشته از ریگزارها گسترده شده است و میانگین ارتفاع آن
۲۰۰‘۱ تا ۵۰۰‘۱ پا ست (باوزیر،
۹-۱۰). بیشتر بخشهای دهناء خشک و بیابانی
و بدون آب و چراگاه، و خالی از سکنه است (علی، جواد، ۱ /
۱۵۰)؛ با این حال، دارای علفزارهای بسیار
و درختچههای کوتاه است (دلو، همانجا).
۳. ربع الخالی، بزرگترین
صحرای جزیرةالعرب است که از شمال به یمامه و حدود نجد، از شرق
به عمان، و از غرب به وادی دَواسر و یمن محدود است. مساحت آن حدود
۵۰۰ هزار کمـ ۲ است که حدود ۱/۳ آن در شرق
و جنوب فلاتی مرتفع، و بقیه در سمت شمال و غرب، اقیانوسی
از ریگزارهای وسیع است. در جنوبغربی آن ریگزارهای
احقاف قرار دارد. ارتفاع آن از سطح دریا در پارهای مناطق
۱۰۰‘۱ پا و در نقاط مرتفع، نزدیک جبال قاره به
۰۰۰‘۲ پا میرسد (باوزیر، ۱۰؛
حمزه، ۲۹-۳۴؛ EI۲, I / ۵۳۷).
از جمله اراضی صحرایی،
حَرّهها (سنگستانها) یا زمینهایی است متشکل از دهانهها
و گدازههای آتشفشانی. چنین اراضی در غرب جزیرةالعرب
بسیار است و تا حرههای واقع در بلاد شام امتداد دارد. در مناطق میانی
جزیرةالعرب و جنوبشرقی نجد به سمت شرق و نیز جنوب و جنوبغربی
جزیرةالعرب، از جمله نزدیک بابالمندب و عدن، سنگهای آتشفشانی
دیده میشود. آخرین حادثۀ آتش فشانی در حجاز مربوط به
سال ۶۵۴ ق / ۱۲۵۶م است که یکی
از حرههای شرق مدینه فوران کرد. بعضی از حرهها، مانند حرۀ خیبر
در حجاز به حاصلخیزی و داشتن آبهای فراوان مشهور بوده است. از دیگر
حره ها عُوَیرض است که از تبوک تا العلاء امتداد دارد. در بعضی از
مناطق مانند عسیر، حجاز، یمن، حضرموت، عمان، احساء و هفوف، چشمههای
آب گرم وجود دارد (علی، جواد، ۱ /
۱۴۵-۱۵۰؛ حمزه، ۵۸؛ دربارۀ حرهها
در مناطق مختلف جزیره، نک : یاقوت، ۲ /
۲۴۷-۲۵۴؛ موسوعة اسماء ... ، ۲ /
۴۷۵-۴۸۶).
شورهزارها (سبخات، مفرد آن سَبْخة)
مناطق وسیع غالباً صحرایی هستند که در جاهای مختلف جزیره
وجود دارند؛ از آن جمله است: سبخۀ رابغ، سبخۀ مدینۀ منوره، سبخۀ قریات الملح و سبخۀ حضوضاء (نک : کحاله، ۷۵؛ موسوعة اسماء، ۳ /
۱۰۵-۱۱۵).
در جزیرةالعرب کوهها و تپههای
بسیاری است که درهها (وادیها) آنها را از هم جدا میکنند.
زمینهای جزیرةالعرب در سمت غرب مرتفع، و مشرف بر منطقۀ پست
ساحلی دریای سرخ یعنی تهامه است. این
ارتفاعات جبال سَراة / سرات نام دارد که از جبال مدین در حدود بادیةالشام
در شمال تا یمن در جنوب به موازات دریای سرخ کشیده شده
است و چون تهامه را از فلات مرکزی نجد جدا میکند، حجاز خوانده میشود
(علی، جواد، ۱ / ۱۴۴، ۱۵۶؛ باوزیر،
۸؛ دلو، ۳۹). میانگین ارتفاع سرات
۵۲۴‘۱ متر (و بیشترین ارتفاع آن
۷۵۶‘۳ متر) در غرب صنعاء در یمن است (باوزیر،
همانجا؛ قس: دلو، ۴۰). سلسله جبال سرات ستون فقرات جزیرةالعرب
به شمار میرود و متصل به سلسله جبال شام است که بر بادیه مشرفاند.
برخی قلههای مرتفع جبال سرات، مانند جبل دباغ (ارتفاع
۲۰۰‘۲ متر)، جبل وثر و جبل شیبان برفگیر
هستند (علی، جواد، همانجا). در منطقۀ دامنۀ غربی
سرات شهر مکه واقع است؛ سپس در منطقۀ کوهستانی و مرتفعی که از شمال مدین تا یمن
گسترده است، شهرهای قیماء، خیبر، طائف، غامد و زهران در شرق مکه
قرار دارند (باوزیر، همانجا).
به موازات سواحل جنوبی جزیرةالعرب،
سلسله کوههایی از جبال یمن منشعب میشود که از رأسالحد
تا رأس مُسَندم در شرق ادامه مییابد و ارتفاع بلندترین قلههای
آن در اطراف جبلالاخضر به ۳ هزار متر میرسد. این سلسله کوهها
مانع عبور بخارهای متصاعد از دریا و ریزش باران در دامنههای
شرقی سرات و دامنههای شمالی کوههای جنوبی و در
مناطق میانی جزیرةالعرب میشود(علی،جواد، ۱
/ ۱۵۶-۱۵۷؛ نیزنک : EI۲,I / ۵۳۶). در حاشیۀ جنوبی
نفود در مجاورت نجد دو کوه اَجأ و سَلْمى قرار دارند که قبلاً جزو قلمرو قبیلۀ طَی
بودند و به جبل طی نیز خوانده میشدند (یاقوت، ۱ /
۱۲۲-۱۲۳، ۳ / ۱۲۰).
این دو رشته کوه اکنون جبل شَمّر نامیده میشود و از جنوبغربی
به شمالشرقی به مسافت ۱۰۰ میل کشیده شده
است. بیشترین ارتفاع اجأ از سطح دریا
۸۰۰‘۱ متر است. در درههای میان این
رشته کوهها و در دشت بزرگ میان آنها، منابع غنی آب در زیر طبقات
ماسهها و صخرهها وجود دارد و زمین برای کشاورزی مناسب است
(وهبه، ۶۳؛ باوزیر، ۱۱؛ علی، جواد، ۱ /
۱۵۷؛ دلو، ۴۵).
جبل طُوَیْق در میانۀ شرقی
نجد و در جنوبشرقی ریاض واقع است و از سنگ رملی است و صخرهها
و سنگهای آهکی آن را فراگرفته است (علی، جواد، همانجا). پارهای
دیگر از کوههای جزیرةالعرب اینها ست: حمسه، مبارک،
شِفاء، مُوَیلِح، رِضوى (در شرق یَنْبُع). کوههای ابوقُبَیْس،
قُعَیْقِعان، نور، ثَور و عرفات در منطقۀ مکه، و اُحُد
نزدیک مدینه قرار دارند. مهمترین کوههای یمن اینها
ست: نقم، کَوکبان، برط، شخب، صفوان، مقام، مراد، ضوران، نعمان و صبر (باوزیر،
همانجا).
جزیرةالعرب به سبب قرار گرفتن در
منطقۀ نزدیک خط استوا، به طور کلی هوایی بسیار
گرم دارد که در سواحل توأم با رطوبت است. بالاترین درجۀ هوای
گرم و مرطوب مربوط به کرانههای خلیجفارس، عمان، احساء، تهامه و دیگر
نقاط پست ساحلی است. در مسقط دمای هوا در آفتاب به ˚۸۷
سانتیگراد میرسد و در شب از ˚۴۲ کاهش نمییابد.
مناطق دور از ساحلْ هوای گرم و خشک دارد و شبها در مناطق مرتفع هوا خنک میشود
(باوزیر، ۱۴؛ علی، جواد، ۱ /
۲۱۳؛ دلو، ۴۹). در زمستان درجۀ هوا در بیشتر
مناطق جزیرةالعرب کاهش مییابد و در پارهای مرتفعات
مانند جبل غزوان که شهر طائف در آنجا قرار دارد، و صنعاء در یمن، برف میبارد،
یا آب یخ میبندد(همانجا).
از عوامل مؤثر در تغییر دمای
هوا، باد، ابر و باران است. در جزیرةالعرب انواع بادهای دائمی،
موسمی، محلی، سرد، گرم و خشک میوزد و هر یک نامی
خاص دارد. باد شمال معمولاً سرد است و در حجاز و شمال جزیره میوزد و
از مرتفعات برفگیر آناتولی میآید. بادهای شمالغربی
از دریای مدیترانه به سوی جزیره میوزد و در
مناطق مدین، حجاز، عمان و نواحی میانی و شمالی نجد
موجب باران میشود. بادهای موسمی جنوبغربی از شرق افریقا
به سوی جزیره میوزد و در مرتفعاتیمن
(۷۰۰میلیمتر) و ظفار و مهره
(۴۰۰-۵۰۰ میلیمتر) موجب باران میشود.
بادهای شرقی نیز که به سوی نجد میوزد، بارانزا ست.
باد سَموم سوزان است و از سوی صحرا میوزد و آب و گیاه را میخشکاند
(نک : ابن قتیبه، الانواء، ۱۵۸-۱۶۹؛
دلو، ۵۰-۵۱،
۳۸۲-۳۸۳).
جزیرةالعرب در زمرۀ سرزمینهای
خشک است و در آنجا باران کم و نامنظم میبارد (علی، جواد، ۱ /
۱۵۸؛ دلو، ۵۲). به سبب سختی کوهها و ساختار
صخرهای آنها، آب باران جذب زمین نمیشود، بلکه با سرعت به صورت
سیلاب از درهها سرازیر، و از آنجا روانۀ دریاها یا
بیابانها میشود. از این رو، در جزیرةالعرب رودخانه یا
دریاچه به معنی متعارف کلمه وجود ندارد (باوزیر، ۱۱
-۱۲). با این حال، در مناطق بسیاری از شبه جزیره،
از جمله در احساء و قطیف نهرهای بسیاری هست که روی
هم رفته آب فراوانی در آنها جریان دارد (حمزه، ۵۳).
این نهرهای کوچک (جَعافِر)
جریان تند و شیب بسیار دارند و در آنها امکان کشتیرانی
نیست و در بعضی از فصول سال آب آنها میخشکد؛ از این رو بیشتر
نقاط جزیرةالعرب صحرایی و کم جمعیت است (علی،
جواد، ۱ / ۱۵۷-۱۵۸). قطع بارندگی
در صحراهای جزیره گاهی ۳ تا ۴ سال به درازا میانجامد.
بدوها (چادرنشینان) این سالها را خاکستری می نامند (دلو،
۵۳). در نفود شمالی و جبل شمر میان ماههای مهر و
فروردین باران میبارد و گیاهان بهاری میرویند
(وهبه، ۵؛ علی، جواد، ۱ / ۲۱۵؛ باوزیر،
۱۲). مهمترین منطقهای که بارانهای موسمی
دارد، یمن است (علی، جواد، همانجا).
در سطح جزیرةالعرب شِعبها و وادیهای
بزرگ و کوچک بسیاری وجود دارد. این عوارض طبیعی
شکافهایی در میان کوهها و تپهها ست که مسیل آب باران
است، و به سوی شیب زمین جاری میشود. وادیهایی
که به سوی دریای سرخ و دریای عرب جریان دارد،
نسبتاً کوتاهتر و عمیقتر و با شیب تندتر است (دلو، ۵۴).
وادیها در اطراف جزیرة
العرب بیشتر اراضی زراعی را شکل میدهند و اهالی در
زراعت و معیشت خود اغلب بر آنها اتکا دارند. مهمترین و بزرگترین
این وادیها اینها ست:
۱. وادی الرُّمَّه، که از
بزرگترین وادیهای جزیره است و از تلاقی شعبها و مسیلهایی
چند شکل میگیرد. طول آن حدود ۹۵۰ کمـ است و از
نزدیک مدینه در وادی الرقوب شروع میشود و تا قصیم
در میانههای نجد و سپس تا دهناء و نزدیک بصره امتداد مییابد
(حمزه، ۵۵؛ علی، جواد، ۱ /
۱۶۰-۱۶۱؛ دلو، ۵۵).
۲. وادی الحَمْض، همچون
الرّمه از وادیهای خشک است و درازای آن نزدیک
۹۰۰ کمـ است. این وادی از جنوب حَرۀ خیبر
آغاز میشود و به سوی جنوبغربی تا مدینه ادامه مییابد.
در آنجا چند وادی دیگر مانند وادی العقیق و وادی
القُرى به آن میپیوندد و در نهایت در جنوب قریة الوجه به
دریای سرخ میریزد (علی، جواد، همانجا).
۳. وادی بیشه، که از
دامنههای شرقی و شمال شرقی مرتفعات عسیر آغاز میشود
و در جهت شمال و شمالشرقی تا وادی دَواسر امتداد مییابد.
۴. وادی دواسر، از شرق عسیر
آغاز و به چند شعبه تقسیم میشود که در اطراف آنها قبایل بزرگی
به همان نام زندگی میکنند. این وادی به سُلَیْل در
حدود غربی ربعالخالی منتهی میشود.
۵. وادی نجران مجموعهای
از وادیهای بزرگ است (حمزه، همانجا؛ باوزیر،
۱۳-۱۴؛ دلو، همانجا).
۶. وادی حنیفه و الیمامه،
که از غرب جبل طویق آغاز، و به سوی شرق به طرف خلیجفارس امتداد
مییابد. با حفر چاه میتوان از بستر این وادی به
آب رسید. وادی حنیفه با عبور از میانههای نجد،
اراضی آن را سیراب میسازد (باوزیر، ۱۳؛ علی،
جواد، ۱ / ۱۶۲). این وادی به سبب حاصلخیزی
دارای روستاها و مزارع بسیار است (دلو، ۴۳).
۷. وادی التَّیم، که
آغاز آن سلسله جبال سرات و مصب آن نزدیک شهر عقبه است (باوزیر،
همانجا).
۸. وادی اذنه، در یمن.
۹. وادی الکبیر، یا
وادی حضرموت به موازات ساحل جنوبی جزیره (به فاصلۀ
۱۶۰-۲۴۰ کمـ ) از غرب به شرق امتداد دارد و
بزرگترین وادیهای شبه جزیره پس از وادی الرمه به
شمار میرود (دلو، ۵۵-۵۶؛ دربارۀ دیگر
وادیها و شِعبها، نک : همدانی، صفة،۱۳۱، بب ؛
موسوعة اسماء، ۳ / ۱۷۷ بب ، ۵ /
۲۵۷ بب ؛باوزیر، ۱۳- ۱۴؛ علی،
جواد، ۱ / ۱۵۹-۱۶۳). در برخی از
نواحی غربی و جنوبی جزیره سدها و مخازنی برای
نگهداری و هدایت آبها ایجاد شده است. امروزه آثار سدهایی
از روزگار پیش از اسلام باقی است (همو، ۱ /
۱۶۲).
به سبب کمبود آب در جزیرةالعرب،
زراعت فقط در واحهها یعنی زمینهای حاصلخیز و قابل
کشت، و مناطق برخوردار از بارانهای موسمی یا دارای چشمه و
نیز وادیها و مناطقی که دارای آبهای زیرزمینی
است، امکانپذیر است (همانجا). مهمترین واحههای شبه جزیره
اینها ست: جوف، سکاکه، تیماء، علا، خیبر، مدینه، ینبع
النحل، تَرَبه، خرمه، نجد و احساء (نک : حمزه، ۵۶-۵۷).
از این رو، جنگلها و بیشهها در دامنۀ کوههای
سرات و حضرموت و ظفار و وادیهای جبل الاخضر در عمان متمرکز است و هر
چه در داخل جزیره به سوی صحراها پیش میرویم، پوشش
گیاهی کاهش مییابد (دلو، ۵۶). مساحت زمینهای
قابل کشت در جزیرةالعرب ۶ میلیون فدان (واحدی محلی
برای سنجش زمینهای کشاورزی) برآورد میشود. نیمی
از این مساحت در یمن، و باقی آن در نجد، حجاز، عمان و دیگر
مناطق قرار دارد (باوزیر، ۱۴-۱۵).
مهمترین اراضی زراعی
در منطقۀ کوهستانی قرار دارد که از طائف تا بابالمندب به موازات دریای
سرخ کشیده شده، و دارای بارانهای موسمی و هوای
معتدل است. دشت مجاور این منطقه برای کشت محصولات گرمسیری
مناسب است. در وادیهای شرقی و جنوبی جزیرةالعرب
اراضی وسیع حاصلخیزی وجود دارد. تقریباً
۱/۴ زمینهای مزروعی را نخلستانها تشکیل میدهند
و در باقی آن، انواع غلات و میوه و روییدنیهای
معطر کشت میشود. اراضی زراعی نجد، احساء، قطیف، لَحْج،
اَبْیَن و بعضی از سواحل حضرموت با بارانهای موسمی و آب
چاهها و چشمهها سیراب میشود. در شیبهای فلات واقع در
ساحل خلیجفارس، دریای عمان و خلیج عدن درختان منطقۀ استوایی
مانند نارگیل و کندر میروید. بیشترین محصول جزیرةالعرب
خرما ست و نخل به فراوانی در حجاز، یمامه و عمان یافت میشود.
در عمان و احساء کشت برنج معمول است. پارهای از درختان صحرایی
در شبه جزیره اینها ست: سدر، حنا، ضال (نوعی کُنار)، کیکر،
گز، غَضا، سَمُر (نوعی درخت صمغ) (همانجا)، اراک، سَنْط (نوعی درخت
صمغ)، سمح و آویشن (علی، جواد، ۱ / ۲۱۰؛ نیز
نک : دلو، ۵۶-۵۷؛ کحاله،
۲۵-۲۶).
در مناطقی از جزیرةالعرب،
مانند طائف و یمن تاک کاشته میشد. در طائف (ییلاق مردم
مکه در روزگار جاهلیت) و یمن میوههایی مانند انار،
سیب، گلابی و زردآلو به عمل میآمد (همدانی، همان،
۳۱۴؛ علی، جواد، ۱ / ۲۰۸). به عقیدۀ بعضی
از محققان، نبطیها و یهودیان درختان میوه را به حجاز بردهاند
(همانجا). برخی از محصولات زراعی از عراق و شام و افریقا و هند
وارد جزیرةالعرب شده و رواج یافته است. وفور و ارزانی محصولات
بخور، کندر، مُرّ و دیگر صمغها که جنوب جزیرةالعرب مانند حضرموت و
ظفار به داشتن آنها مشهور بوده، دیگر اهمیت خود را از دست داده، و
کاوش برای یافتن نفت جای این تجارت را گرفته است. یمن
به طور طبیعی دارای بیشتر انواع محصولات زراعی است
(همو، ۱ / ۲۱۰-۲۱۱؛ دلو،
۵۷). همدانی نام شماری از درختچهها و گیاهان ناحیۀ نجد
را یاد کرده است (نک : همان،
۲۶۹-۲۷۰).
از آثار جغرافیانویسان
اسلامی، منابع یونانی و یافتههای باستان شناسان
نام معادنی آشکار میشود که اعراب با ادوات و روشهای خاص از
آنها بهرهبرداری میکردهاند (دلو، ۱۰۳). گفته شده
است که جاهایی مانند یمامه، بیشه / بیش (در یمن
نزدیک دهلک) و ضَنْکان (در تهامۀ یمن)، مأرب، ذمار، قُفاعه،
مُخَلَّفه، سرزمین بنی سابقه میان صعده و نجران، منطقۀ میان
قُنْفُذه و عتود (در تهامه)، وادی تثلیث در ۱۸۳ میلی
نجران، و مدین دارای معدن طلا بود و از آنها بهرهبرداری میشد
(ابن رسته، ۱۱۳؛ همدانی، همان، ۲۳۲،
۲۶۷؛ علی، جواد، ۱ /
۱۹۲-۱۹۴؛ دلو،
۱۰۳-۱۰۵). مهد الذهب در شمال مدینه نیز
دارای معدن طلا ست. در آنجا ادواتی به دست آمده که پیش از اسلام
برای استخراج و تصفیۀ طلا از آن استفاده میشده است. سنگ بازالت و سنگ کوارتز نیز
در آنجا وجود دارد (علی، جواد، ۱ / ۱۸۹،
۱۹۳). یمن دارای معادن نقره، سرب و عقیق است
(ابن فقیه، ۳۶؛ همدانی، الاکلیل، ۸ /
۳۷-۳۸، صفة ... ،
۳۲۱-۳۲۲).
ظفار دارای معدن عقیق (دلو،
۱۰۶) است و آبهای ساحلی بحرین، قطر و عمان نیز
از دیرباز از مراکز صید مروارید به شمار میرفته است
(مسعودی، مروج ... ، ۱ / ۱۷۵؛ ابن حوقل، ۱ /
۴۷، مقدسی، ۱۰۱). در سرزمین بنوسُلَیم
در شرق یثرب (مدینه) نیز معدن آهن وجود داشت (ابن خردادبه،
۱۳۱). در یثرب، مکه، یمن و سرزمین بنی
اسد پیشۀ آهنگری رواج داشت (نک : ابن هشام، ۱ /
۳۸۳؛ ابن قتیبه، المعارف، ۵۷۵؛ آلوسی،
۲ / ۶۲-۶۳؛ علی، جواد، ۵ /
۴۲۲-۴۲۵؛ دلو،
۱۰۷-۱۰۹).
جانورانی که در جزیرةالعرب
میزیند چندان فراوان نیستند، زیرا بیشتر اراضی
آن، شرایط مساعد برای زیست حیوان و موجود زنده را ندارد.
شتر حیوانی است که با تحمل تشنگی و گرسنگی میتواند
در صحراهای شنزار زندگی کند. شتر برای عربها مرکبی مناسب
و ثروتی قابل توجه به شمار میرفته است و به جز شیر و گوشت و
پوست آن، از موی (وَبَر) آن نیز در ساختن چادر استفاده میکردهاند؛
از این رو، آنان را اهل وبر خواندهاند (علی، جواد، ۱ /
۱۹۷؛ دلو، ۹۴-۹۷). شتر مانند نخل نهاد
دیگر جزیرةالعرب به حساب میآمده است (علی، جواد،
۱ / ۲۰۷).
جزیرةالعرب به اسبان زیبا
و پرورش و صدور آن مشهور بوده است. این حیوان چابک از عوامل مهم کسب پیروزی
در جنگ و گریزها به شمار میرفت (همو، ۱ /
۱۹۹-۲۰۰؛ دلو، ۹۸). افزون بر اینها،
گوسفند و بز در تمام نواحی جزیره وجود دارد که اساس معیشت عربها
بر آن است. دیگر حیوانات جزیرةالعرب اینها ست: خر، استر،
گاو، آهو، گوزن، خرگوش، بز کوهی، شترمرغ، شیر، پلنگ، یوزپلنگ،
روباه، گرگ، کفتار، سگ، میمون، گربۀ وحشی، گاو وحشی،
گورخر، مار، عقرب، سوسمار، بزمجه، وَرَل (گونهای سوسمار)، وزغ، موش خرما و
جوجه تیغی. ملخ که برای بدوها غذایی لذیذ
بود، اما به مزارع شهرنشینان آسیب میرسانْد. برخی طیور
همچون کبوتر، مرغ، گنجشک، مرغ سنگخوار، هدهد، بلبل و پرندگان شکاری همچون
عقاب، باز، شاهین، و همچنین بوف و کلاغ در جزیرةالعرب معروف
بوده است (باوزیر، ۱۷؛ علی، جواد، ۱ /
۲۰۳-۲۰۵؛ دلو،
۶۵-۶۶؛ کحاله، ۲۶).
زنبور عسل نیز در بسیاری
از نواحی جزیرةالعرب پرورش داده میشود و بهترین انواع
عسل در یمن و حضرموت وجود دارد (باوزیر، همانجا؛ نیز نک : دینوری،
النبات، ۳ / ۲۶۶؛ همدانی، همان،
۳۱۶-۳۱۷). در قدیم نواحی کوهستانی
سرزمین بنی سُلیم (در نجد) (ابن مجاور، ۱ /
۱۴) و اهالی طائف (سالم، ۵۲۷؛ دلو،
۱۱۸) به زنبورداری مشغول بودند و عسل یکی از
منابع درآمد آنان به شمار میرفت.
از محصولات جزیرةالعرب که در
روزگار جاهلیت به جاهای دیگر میبردند، پوست، روسری،
ردا، ورق الحق (که در رنگرزی کاربرد داشت) و عطر بود که در یمن تهیه
میشد (بلاذری، انساب ... ، ۱ / ۱۱۵؛
ابوالفرج، ۱ / ۶۴-۶۵؛ دلو، ۱۰۲).
در مکه ساخت اسلحه، ادوات زراعی و ظروف سفالی نیز متداول بود
(نک : ابن هشام، ۱ / ۳۸۳؛ ابن قتیبه، همانجا؛ دلو،
۱۰۲، ۱۰۹).
در مدینه نیز جلا دادن سلاح
و شمشیر و ساختن طلا و زیورآلات رواج داشت (شریف،
۳۷۷-۳۷۸). صنعت ریسندگی در بسیاری
از نواحی جزیرةالعرب معمول بود. یمن و نجران به تهیۀ انواع
جامهها و پارچههای رنگین معروف بود (نک : بلاذری، فتوح ... ،
۴۷، ۶۴؛ دلو،
۱۱۰-۱۱۱؛ علی، جواد، ۷ /
۵۲۴-۵۲۷). در قطر جامههای قطری
تولید میشد (یاقوت، ۴ / ۱۳۵). در کویت،
بحرین، احساء و نجد بافت عبا و پارچه و منسوجات گوناگون معمول بود (کحاله،
۲۶-۲۷).
بافتن فرش از موی بز در مناطق بسیاری
از شبه جزیره متداول، و به محل بافت آن منسوب بود (علی، جواد، ۷
/ ۵۲۸). خیمهها را نیز از موی شتر و بز یا
از پشم و پوست دیگر چهارپایان میبافتند (دلو،
۱۱۳). دباغی پوست نزد ساکنان شبه جزیره حرفهای
مهم بود (ابن مجاور، ۱ / ۲۰) و طائف (حجاز) و یمن (از
جمله صعده) و بحرین به دباغی و تولید و صدور پوست مشهور بودند
(همدانی، همان، ۲۳۳، ۳۲۰؛ مقدسی،
۸۶-۸۷؛ دینوری، النبات، ۳ /
۱۱۹).
تولید روغن از شیر گاو و
گوسفند و بز (دلو، ۱۱۶)، همچنین شراب (علی، جواد،
۷ / ۵۳۱) معمول بود. در یمن، از گیاهان رنگ
برای رنگرزی پارچهها تهیه میشد (نک : دینوری،
همان، ۳ / ۱۶۵-۱۸۴). حضرموت و یمن
نیز بزرگترین مرکز تولید انواع عطرها در جهان آن روز بودند (نک
: ابوالفرج، همانجا؛ دلو، ۱۲۲، ۱۳۷). این
کالاها را سپس به بازارهای داخل و خارج جزیرةالعرب میبردند.
در روستاهای هجر نزدیک مدینه و در احساء ظروف سفالی موسوم
به قِلال میساختند (ابن منظور، ذیل قلل). باستان شناسان در جاهایی
از یمن، مانند قُرَبَّه، پایتخت دولت کنده، ظروف سفالی و شیشهای
یافتهاند (دلو، ۱۲۴-۱۲۵). اهالی
جنوب جزیرةالعرب بلور را که در یمن و مناطق دیگر یافت میشد،
میشناختند. بلور را از نوع خاصی از سنگها استخراج میکردند و
به خوبی صیقل میدادند (علی، جواد، ۸ /
۶۴). در مناطقی از جزیرةالعرب حرفۀ طلاسازی
رایج بود. گروهی از یهود در یثرب (مدینه) به ویژه
بازار بنی قینقاع به این کار اشتغال داشتند (دلو،
۱۳۱). گفته شده است که فقط در قریۀ زهره (از قراء
مدینه) ۳۰۰ زرگر وجود داشت (سمهودی، ۴ /
۱۲۲۹-۱۲۳۰). طلاسازی در
جنوب جزیره نیز حرفهای معروف بود. از مقبرهای در تمنع
گردنبندی زیبا از طلا پیدا شده که بر روی آن حروفی
قتبانی نقش شده است (فیلیپس،
۱۲۴-۱۲۷).
به عقیدۀ بعضی از
محققانْ جزیرةالعرب موطن اصلی عرب و دیگر اقوام سامی
بوده است که سپس به مناطق دیگر مانند هلال خصیب مهاجرت کردهاند. به
گفتۀ شماری از محققان این مهاجرتها در پی تغییرات
مستمر جوّی که چند هزار سال به درازا کشید و موجب کاهش نزول باران و
بروز خشکی و طبیعت بیابانی در جزیرةالعرب شد، به
وقوع پیوست. به عقیدۀ بعضی از محققان این حدسها و گمانها هنوز مستند به ادلۀ علمی
نیست و نمیتوان با قاطعیت دربارۀ زادگاه اصلی
نژاد موسوم به سامی اظهار نظر کرد (نک : علی، جواد، ۱ /
۲۳۱-۲۳۲، ۲۴۰،
۲۵۰-۲۵۴).
نویسندگان اسلامی اعراب را
ساکنان اصلی جزیرةالعرب دانسته (مثلاً نک : حدودالعالم،
۱۶۴-۱۶۵)، و آنان را به دو طبقۀ اصلی
تقسیم کردهاند: نخست اعراب عاربه یا اصیل هستند. از آن میان،
برخی منقرض و نابود شدهاند که به بائده موسوم هستند. قبایلی
همچون عاد، عَبیل، جَدیس، طَسْم، ثَمود، عَمالیق و جُرْهُم را
از اعراب بائده شمردهاند. قحطانیها، دیگر شاخۀ عرب عاربه، به
یَعْرُب بن قحطان منسوباند که باقی ماندهاند. طبقۀ دوم
عرب، عرب مُتَعَرِّبه یا مُسْتَعْرِبه هستند که همچون قحطانیها باقی
ماندهاند. اینان را همان اولاد اسماعیل بن ابراهیم (ع) دانستهاند
که پس از درآمیختن با اعراب اصیل جزیرةالعرب، به زبان آنان
(عربی) تکلم کردند و بعدها پیامبر اکرم(ص) از میان آنان
برخاست. اعراب متعربه را با انتساب به مَعَدّ بن عدنان، معدّی و عدنانی
خواندهاند (ابن هشام، ۱ / ۱-۴؛ مسعودی، مروج، ۲ /
۱۶۷-۱۶۸، ۲۳۶؛ یاقوت،
۳ / ۶۳۳-۶۳۴؛ قس: ابن حزم،
۷-۱۰؛ دربارۀ پراکندگی جغرافیایی عرب بائده در جزیرةالعرب،
نک : دینوری، الاخبار ... ، ۳؛ علی، جواد، ۱ /
۳۰۱ بب ). برخی از روایات پیدایش زبان
عربی را به یَعرب بن قحطان نسبت داده (مسعودی، التنبیه،
۷۹-۸۰، مروج، ۲ / ۱۹۴، قس:
۱ / ۴۶؛ دینوری، همان، ۷)، و گفتهاند که وی
و فرزندانش در یمن سکنا گزیده بودند (حمزۀ اصفهانی،
۹۷). اعراب عدنانی نیز نخست در مکه بودند، سپس به جهاتی
در مناطق وسیعی از جزیرةالعرب تا عراق و شام پراکنده شدند و با
قبایل دیگر اختلاط یافتند.
اعراب جزیرةالعرب در آستانۀ ظهور
اسلام به یکی از دو قبیلۀ بزرگ قحطانی و عدنانی
منتسب بودند (علی، جواد، ۱ / ۳۵۴،
۳۸۰-۳۸۱) و در روزگار جاهلیت و آغاز
اسلام قبایل ساکن شام و اطراف امپراتوری بیزانس و قبایل
ساکن عراق از کرانۀ فرات تا بادیةالشام از جمله غسّان و ایاد و تنوخ در زمرۀ عرب
مستعربه بودند (بلاذری، فتوح، ۱۶۴؛ علی، جواد،
۱ / ۵۰۷).
جامعۀ عربی،
به استثنای شهرنشینان یمن، در روزگار جاهلیت جامعهای
قبیلهای بود و از واحدهای اجتماعی مستقلی به نام
قبیله شکل میگرفت و اهالی جزیرةالعرب، خواه بدو (چادرنشینان
یا اهل وَبَر) و خواه شهری (اهل مَدَر) در سایۀ نظام
قبیلهای و عشیرهای که براساس پیوند خونی و
خویشاوندی و برادری و همبستگی و عصبیّت بود، زندگی
میکردند. هر قبیله دارای واحدهای کوچکتری به نام
عشیره، بَطن و فَخِذ بود و بر تمام آنها سیّد، رئیس یا شیخ
قبیله ریاست داشت (دلو،
۱۶۵-۱۶۶). احیاناً تمام یک قبیله
ناگزیر میشد در حمایت از یکی از افراد خود، به
پرداخت دیۀ مقتول که تا ۱۰۰ شتر تعیین میشد،
خونخواهی (ثَأر) را که گاهی چند سال طول میکشید، خاتمه
دهد (همانجا)؛ در این صورت کلیۀ افراد قبیله از تصمیم
جمعی تبعیت میکردند (واقدی، ۱ /
۲۰۲).
پراکندگی جغرافیایی
مهمترین قبایل عرب شبه جزیره در اوایل دورۀ اسلامی
چنین است: در حجاز قبایل قریش، خُزاعه، ثقیف، هَوازن و
غطفان از قبیلۀ قیس عیلان، عَبْس، ذبیان، عُذره، اوس، خزرج، مُزَینه،
سُلَیْم، مُحارِب، لِحیان، عَضَل، قاره، اَزدالسَّراة، خزیمه و
کِنانه؛ در تِهامه قبایل بَلیّ ، جُهَیْنه و غِفار؛ در یمن
قبایل حِمْیَر، خَوْلان، مُراد از قبیلۀ مَذحِج و
هَمْدان؛ در عَروض قبایل ربیعه، بَکر بن وائل، تمیم، عبدالقیس؛
و در نجد قبایل حنیفه، تمیم، طی، اسد و کَلْب بن وَبَره.
اما باید گفت که منزلگاههای قبایل در جزیره در طول زمان
ثابت نبوده است و همچنانکه آبادیها و روستاها در کنار منابع آب پدید
میآمد، با پایان یافتن این منابع، قبایل مستقر در
پیرامون آنها نیز به جاهای دیگر میکوچیدند و
منزلگاه جدید آنها گاه با همان نام پیشین شناخته میشد
(نک : مونس، ۵۴-۵۵، ۵۸، ۹۸؛ نیز
نک : علی، جواد، ۴ / ۲۱۸ بب ؛ دلو،
۳۹-۴۸)؛ چنان که پس از فتوح اسلامی، گروههای
بسیاری از این قبایل به شهرها و مناطق فتح شده مهاجرت
کردند و در آنجاها مستقر شدند.
غلبۀ طبیعت
خشک و بیابانی بر جزیرةالعرب سبب شده است که جمعیت آن در
گذشته و حال کم باشد، جوامع متمدن و حکومتهای مرکزی در آن پدید
نیاید و خوی بدوی و طبیعت اعرابی، روحیۀ فردی
و تمایل به جنگ و ستیز قبیلهای و نفرت از زراعت و صنعت
در میان مردم رایج باشد. در آنجا تمدن محدود به مناطقی بوده که
از نعمت آب و باران برخوردار بوده است (علی، جواد، ۱ /
۱۸۳-۱۸۴).
قبایل جزیرةالعرب بر حسب
نوع کار، به استثنای ساکنان شهرنشین یمن، به ۳ دسته تقسیم
میشدند: ۱. قبایل بدوی و کوچنده که در مناطق صحرایی
میزیستند و کارشان پرورش چهارپایان، به ویژه شتر بود.
۲. قبایل زراعت پیشه و یک جانشین که در واحهها و
روستاهای کوهستانی زندگی میکردند. ۳. قبایل
زراعت کار و نیمه کوچنده، که از کوچنشینی و چوپانی به
زراعت و یکجانشینی روی آورده بودند و این مرحلهای
بالاتر از مرحلۀ پیشین بود (دلو، ۷۱).
بادیهنشینان صاحب شتر
همواره ناگزیر بودهاند که از جایی به جای دیگر به
دنبال آب و چراگاه کوچ کنند. شمار عربهای کوچنده از شهرنشینان بیشتر
بود و جامعۀ آنها در شکل قبیله نمود مییافت که در نظر بدوها همان
حکومت و ملیت بود. ویژگی چنین زندگی، ناآرامی
و اتکا به منطق زور و تحمل شرایط سخت و طاقتفرسا و نزاع دائمی با یکدیگر
بود (علی، جواد، ۱ / ۱۸۳،
۲۱۹-۲۲۰).
راههای مواصلاتی در جزیرةالعرب
در موازات وادیها و جاهایی که دارای آب یا چاه بود،
ایجاد شد. این راهها به عراق و شام در شمال، و شهرها و بنادر در جنوب
جزیرةالعرب منتهی میشد و شهرهای مکه و یثرب (مدینه)
در کنار آن قرار داشت. راههایی نیز از غرب به شرق جزیره
امتداد داشت که پس از گذر از نجد و یمامه، به عراق منتهی میشد.
این راهها در نقاطی با راههای شمالی ـ جنوبی تلاقی
میکرد (دلو، ۹۶؛ علی، جواد، ۱ /
۲۲۰، ۷ / ۳۳۲؛ نیز نک : یعقوبی،
«البلدان»، ۳۱۱-۳۱۲،
۳۱۷-۳۱۹؛ ابن رسته،
۱۷۴-۱۸۴؛ ابن خردادبه،
۱۲۵-۱۳۶؛ مقدسی،
۱۰۶-۱۱۳).
مهمترین راههایی که
از مکه و مدینه به سوی شام و عراق منتهی میشد، اینها
بود: ۱. راه تهامی، که به موازات ساحل دریای سرخ از غزه
به عدن میرفت؛ ۲. راه تبوک، که از مکه و سپس نزدیک مدینه،
تا فلسطین امتداد داشت؛ ۳. راه جاده یا اصلی، که از مکه
به مدینه میرفت و به موازات آن راههای جانبی بسیار
دیگری نیز بود؛ ۴. راه نجدی، که همان راه اصلی
مکه ـ مدینه به اُبُلَّه و بصره در عراق بود؛ ۵. راه حَوْشی،
شاخهای از راه پیشین بود که به طرف شمالِ فَیْد منشعب میشد
و تا جنوب شام میرفت؛ ۶. راه دیگری از مکه و از طریق
نجد به کوفه میرسید. از مکه دو راه اصلی نیز به سوی
یمن میرفت که در واقع، امتداد راههای نجدی و تهامی
به سوی جنوب بودند (مونس، ۵۹-۶۰، ۹۹).
در نقاطی حساس از این راهها، آبادیها و منزلگاههایی
پدید آمد که اغلب دور از یکدیگر قرار داشتند. راههای کنونی
بر بقایای راههای کهن شکل گرفته است. از مهمترین شهرها
در شبکۀ راههای ارتباطی پیش از ظهور اسلام، نجران بود که در
آنجا راه ممتد در جنوب با راه مهم تجارتی که به سوی شام میرفت،
برخورد میکرد (علی، جواد، ۱ /
۲۲۰-۲۲۱).
بیشتر ثروت مردم یمن و جنوب
جزیرةالعرب از راه تجارت زمینی و دریایی و
مبادلۀ کالاهای شبه جزیره و کالاهای وارد شده از خارج، به ویژه
سواحل افریقا و هند بود. اعراب جنوب از ۱۳ قرن پیش از میلاد
با بهرهگیری از راههای اصلی تجارت جهانی روابط
بازرگانی با دیگر کشورها و ملل برقرار کردند و با کشف راز وزش بادهای
موسمی کشتیهای بادبانی خود را به سوی هند به حرکت
درآوردند. کاروانهایی را نیز از درون یمن و از طریق
حجاز به سوی سوریه و فلسطین در شمال، و به منطقۀ خلیجفارس
و عراق در شرق، و به سمت مصر در غرب روانه کردند و ضمن ایجاد پایگاههای
بازرگانی در این سرزمینها، بر راههای دریایی
و تجارت پر سود هند سیطره یافتند (همو، ۷ /
۲۶۲-۲۶۳؛ حتّی،
۴۹-۵۰؛ دلو،
۱۳۵-۱۳۶).
کشتیهایی که حامل
کالاهای هند بود، گاه کالاهای خود را در بندرهای بحرین،
به ویژه گرها[۱] (که فیلیپ حتی آن را همان عُقَیر
دانسته است) تخلیه میکردند و این کالاها را از آنجا از راه خشکی
به عراق و سوریه میبردند. برخی از کشتیها نیز از
راه دریای عرب نهایتاً در شبوه یا عدن پهلو میگرفتند
و کالاهای آنها به وسیلۀ شتر و از طریق یمن و حجاز به سوریه و فلسطین و
مصر منتقل میشد (علی، صالح احمد، ۳۶-۳۷). از
برکت این تجارت خارجی و داخلی، عدن و مأرب به دو انبار بزرگ
کالاهای وارداتی و صادراتی بدل شد.
مهمترین کالاهای صادراتی
جنوب شبه جزیره، بخور، کندر، عطر، سنگهای گرانبها، پوست، مُرّ، صمغ و
سنگ مرمر بود؛ از شرق افریقا کالاهایی مانند طلا، بُرده، چوب،
عاج، پر شترمرغ؛ از هند کالاهایی همچون عاج، سنگهای قیمتی،
حریر، پارچههای گوناگون، شمشیر و ادویه؛ از شام گندم، زیتون
و شراب؛ و از خلیجفارس مروارید میآوردند (علی، جواد،
۴ / ۱۱۵؛ دلو، ۱۳۷،
۱۴۹؛ حتی، ۴۹؛ نیز نک : مقدسی،
۹۷-۹۸). بهجز تاجران حرفهای، شاهان و رؤسای
معابد و زمین داران و رؤسای عشایر نیز به تجارت میپرداختند
(علی، جواد، ۷ / ۲۲۸).
در جزیرةالعرب بازارهای
دائمی و بازارهای موسمی برپا بود. اعراب ۱۰ بازار
موسمی در مناطق مختلف داشتند که در روزهای معینی از سال
برپا میشد و مردم قبایل دیگر در آنجا گرد میآمدند و بر
جان و مال خود ایمن بودند. چون برخی از قبایل احترامی برای
این بازارها قائل نبودند، گروهی برای حمایت از این
بازارها و دفاع از مظلوم و جلوگیری از خونریزی برمیخاستند
(یعقوبی، تاریخ، ۱ /
۲۷۰-۲۷۱؛ قس: ابن حبیب، المحبر،
۲۶۳-۲۶۸؛ همدانی، صفة،
۲۹۶؛ علی، جواد، ۷ / ۳۷۱).
در اواخر روزگار جاهلیت، تجارت
تأثیر قابل توجهی در ساختار اقتصادی و اجتماعی و جهتگیری
تحول اقتصادی، به ویژه در مکه و حجاز برجای نهاد (نک : دلو،
۱۴۰). حجاز مهمترین منطقه در جزیرةالعرب بود که
از آنجا به موازات آن، دو راه اصلی تجارت جهانی آن روزگار میگذشت:
نخست راه کاروانی میان یمن و شام که مکه و یثرب و طائف در
امتداد آن قرار داشت و شاخههایی از آن به سوی شرق و شمالشرقی
ممتد بود. راه دیگر از طریق دریای سرخ با هند مرتبط بود.
مهمترین توقفگاههای بازرگانی در طول راه زمینی،
مکه بود. شُعیبه، بندر قدیم مکه و یَنبُع، بندر یثرب نیز
مهمترین مراکز بازرگانی دریایی بودند. اهمیت
دیگر حجاز به سبب مرکزیت دینی آن و وجود مکه در این
ناحیه بود (دلو، ۱۴۰-۱۴۱). بدین
گونه جایگاه ممتاز دینی مکه و رویکرد مردم برای حج
(زیارت) کعبه، در شکوفایی اقتصادی این شهر که به ریاست
قبیلۀ تجارتپیشۀ قریش اداره میشد (نک : ابن سعد، ۱ /
۷۸)، مؤثر بود. مردمی که برای حج و زیارت کعبه در
ماه ذیحجه روانۀ مکه میشدند، از اول تا بیستم ذیقعده را در عُکاظ میان
مکه و طائف، میگذراندند و در آنجا بازارهایی برپا میکردند؛
سپس راهی مَجَنّه میشدند که به مکه نزدیکتر و بازار آن تا اول
ذیحجه برقرار بود. آنگاه به ذیالمجاز نزدیک عرفات میرفتند
و ۸ شب در آنجا میماندند و بازارهایی دایر میکردند.
بعد در روز هشتم ذیحجه به عرفات میرفتند (ازرقی، ۱ /
۱۸۷-۱۸۸). در نیمۀ دوم قرن
۵ م فرزندان عبد مناف که ثروتمندترین مردان قریش بودند، به
سفرهای بازرگانی بزرگ دست یازیدند (دلو،
۱۴۵). از آن میان، هاشم با شاهان روم و ملوک غسّانی،
عبد شمس با پادشاهان حبشه، نَوْفَل با پادشاهان ایران، و مطّلب با ملوک حِمیَر
معاهداتی بستند و کاروانهای بازرگانی قریش با امنیت
به شام، حبشه، عراق و ایران و یمن میرفتند. از آن میان،
در زمستان به یمن و حبشه و عراق، و در تابستان به شام سفر میکردند
(بلاذری، انساب، ۱ / ۶۸). قرآن کریم از این
دو سفر بازرگانی زمستانی و تابستانی یاد کرده است (قریش
/ ۱۰۶ / ۱-۲؛ نیز نک : طبرسی،
۱۰ / ۵۰۹). هنگام جنگ بدر (۲ق / ۸م)
شمار شتران کاروان بازرگانی قریش که ابوسفیان بر آن ریاست
داشت، هزار نفر و ارزش مالالتجارۀ آن ۵۰ هزار دینار بود (واقدی، ۱ /
۲۷).
روابط بازرگانی اشراف مکه با امرای
عرب و جهان خارج، بر حیات اقتصادی و اجتماعی اهالی حجاز
در شهر و بادیه تأثیر نهاد و نزدیکی و همبستگی
اعراب را افزایش داد (دلو، ۱۴۸). مکه در روزگار جاهلیت
دارای پول خاصی نبود، بلکه با شتر و طلا و نقره معامله میکردند.
در مکه و حجاز و دیگر بازارهای اعراب شبه جزیره، دینار
طلای بیزانسی و درهم نقرۀ ساسانی (نک : واقدی،
۱ / ۲۷-۲۸؛ بلاذری، همان، ۱ /
۶۵؛ دلو، ۱۵۴) و پول یمنی حِمیَری
که عبارت از تکههای طلای غیرمسکوک بود، و همچنین قطعههای
نقرۀ خام غیرمسکوک در خرید و فروش به کار میرفت (همانجا).
مبادلۀ تجارتی بازرگانان مکه با شهرهای دو امپراتوری ساسانی
و روم شرقی (بیزانس) مقادیر بسیاری دینار و
درهم عاید آنها میکرد (همو، ۱۵۵). در جنوب جزیرةالعرب
سکههایی از جنس طلا، نقره، مس و فلزات دیگر رواج داشت که اکنون
نمونههایی از آنها در موزههای جهان نگهداری میشود
(علی، جواد، ۷ / ۴۸۷). به سبب مرکزیت مکه و
فعالیت بازرگانی آن، تاجرانی از شام، عراق، روم و ایران
روانۀ مکه میشدند و گاه در آنجا اقامت میکردند و با ثروتمندان
شهر پیمان میبستند (دلو، ۱۴۹).
در سدۀ ۴ق /
۱۰م در روزگار مقدسی، دینارهای مطوّقه، عثریه
و درهم محمدی در مکه، درهم و سکۀ علویه در یمن، دینار
عدن، دینار (ثلاثی یا زکاوی) در عمان رواج داشتند (مقدسی،
۹۹). نبطیان که پایتختشان پترا بود، با جزیرةالعرب
روابط بازرگانی داشتند (علی، جواد، ۳ /
۴۹-۵۰). پادشاهان حیره نیز کاروانهای
بازرگانی خود، موسوم به لَطیمه (جمع: لطائم) را به بازارهای جزیرةالعرب،
به ویژه عکاظ میفرستادند (بلاذری، همان، ۱ /
۱۱۵؛ ابوالفرج، ۲۲ / ۵۷؛ ابن اثیر،
۱ / ۵۹۰-۵۹۲). رابطۀ
بازرگانی میان کرانههای خلیج فارس، از جمله گرها در بحرین،
با تَدمُر در سوریه برقرار بود و کالاهای تولیدی یا
عبوری جزیرةالعرب به تدمر میرسید (دلو،
۱۶۰-۱۶۱).
ظاهراً در جاهلیت حکمی
دربارۀ خوردنیها وجود نداشت و مرجع حلال و حرام بودن به عرف قبایل
باز میگشت. اسلام خوردن گوشت برخی از حیوانات را که در جاهلیت
به هر شکل روا میدانستند، حرام کرد (نک : طبری، تفسیر،
۴ / ۴۴-۵۶، ۵ /
۱۲-۱۷؛ علی، جواد، ۶ /
۲۲۳-۲۲۴).
عرب برای خود داورانی داشت
که در امور خود به آنها مراجعه میکرد و برای حل و فصل دعواهای
خود نزد آنها میرفت؛ زیرا برای او دین و قانونی
نبود تا به آنها مراجعه کند، بلکه کسانی که دارای شرف و راستی و
امانت و ریاست و صاحب تجربه بودند، کار داوری را به عهده داشتند (نک
: یعقوبی، تاریخ، ۱ / ۲۵۸). رفتار و
گفتار این اشراف و سران، خود گونهای سنت و شرع و قانون تلقی میشد
(نک : ابن حبیب، المحبر، ۲۳۶-۲۳۷؛
ازرقی، ۱ / ۸۸؛ ابن قتیبه، المعارف،
۵۵۱-۵۵۲؛ آلوسی، ۱ /
۱۷۹).
در زمان جاهلیت، تعصب و حمیّت
قبیلهای و منافع قومی بر زندگی مردم جزیرةالعرب که
بیشتر بادیهنشین بودند، غالب بود و تقلید کورکورانه از
پدران جای تعقل را گرفته بود (نک : بقره / ۲ /
۱۷۰؛ فتح / ۴۸ / ۲۶).
کسانی که توانایی
خواندن و نوشتن ــ که نشانۀ رشد علمی و فرهنگی است ــ داشتند، در میان اعراب بسیار
اندک بودند (نک : نهجالبلاغة، خطبۀ ۱۰۴؛ جاحظ، البیان ... ، ۳ /
۲۸) و هنگام ظهور اسلام در میان قریش فقط ۱۷
تن، و در میان قبایل اوس و خزرج مدینه نیز فقط شماری
اندک، از جمله بعضی یهود، نوشتن میدانستند (بلاذری،
فتوح، ۴۷۳-۴۷۴). گفته شده است کسانی که
خواندن و نوشتن میدانستند، این دانش را از مردم حیره، و آنها نیز
از اهالی انبار آموخته بودند (ابن قتیبه، همان،
۵۵۲). از این رو، اعراب علم و فلسفه و اندیشهای
مبتنی بر شیوۀ عملی یا کتابهایی که از قدیم برای
آنها مانده باشد، نداشتند (امین، ۲۹؛ ضیف،
۸۴-۸۶).
با این همه، اعراب شبه جزیره
باوجود تفرقه و اختلافی که داشتند، با اهتمام فراوان حسب و نسب خود و اخبار
جنگها و قهرمانیهای خویش را حفظ میکردند و از این
راه معارفی به نام انساب و ایام العرب پدید آمد. شناخت و حفظ
انساب موجب الفت و تعاطف و همیاری میان افراد یک قبیله
و تشدید تعصب خویشاوندی بود و به کمک آن میخواستند بر دیگر
قبایل فخر کنند و از تسلط دیگران بر خود جلوگیری نمایند
و بر دشمن پیروز شوند (آلوسی، ۱ / ۲۸۸،
۳ / ۱۸۲). همین نیاز سبب میشد تا در میان
قبایل کسانی به عنوان نَسّابه پدید آیند و در اختلافات میان
مردم در این باره داوری کنند. بعداً کتابهایی در این
موضوع تألیف شد (نک : ابن حبیب، المنمق، ۳۸۶؛ علی،
جواد، ۱ / ۴۷۲-۴۷۳).
در روزگار جاهلیت و گاهی در
صدر اسلام جنگها و کشمکشهایی میان قبایل عرب به وقوع پیوسته
که به ایامالعرب مشهور شده است و هر حادثه را یک یَوم میگفتند.
این حوادث افزون بر آنکه حاکی از روح شکیبایی و
سلحشوری و برتریجویی جنگجویان قبایل بود،
بخشی از میراث ادبی اعراب جزیرةالعرب، مانند شعر و خطابه
از این طریق پدید آمده است (نک : ابن اثیر، ۱ /
۵۰۲؛ آلوسی، ۲ / ۶۸-۷۵،
۱۲۴-۱۲۵). ایام العرب درگیریهایی
است که میان قبایل عرب با یکدیگر یا میان عرب
و عجم روی داده است و تاریخ آنها به سدههای ۵ و ۶
م باز میگردد. پارهای از این جنگها مدتی طولانی
دوام یافت؛ چنان که جنگ بَسوس و جنگ داحِس و غَبراء هریک حدود
۴۰ سال به درازا کشید و جنگ ذوقار به سبب آنکه نخستین
برخورد نظامی اعراب با مرزبانان ساسانی بود، اهمیت یافت.
رقابت میان قبایل بر سر آب و چراگاه، غارت مال و شتر قبایل دیگر،
رهایی از سلطۀ قبایل قوی و باجستانی، انتقام خون کشته یا
کشتگان قبیله و تمایل برخی قبایل برای تحمیل
سلطه بر خویش و رهایی از نفوذ بیگانه از علل اصلی
بروز ایام العرب بود (دلو، ۷۶۳-۷۶۴،
۷۶۶-۷۶۷).
گونهای دیگر از روابط میان
قبایل، اتحاد میان آنها بر اساس منافع مشترک و ضرورتهای دفاعی
بود که در شکل وِلاء یا حِلف نمودار میشد. در پیوند ولاء، یک
فرد یا تیره یا قبیلهای به قبیلۀ دیگر
میپیوست و از موالی آنها به شمار میرفت و از تمام حقوق
آن قبیله برخوردار میشد. در رابطۀ حلف نیز
دو یا چند قبیله با یکدیگر مدتی کوتاه و یا
طولانی همپیمان میشدند. در این دو نوع رابطۀ قبیلهای،
دیگر پیوند خونی و خویشاوندی شرط لازم برای ایجاد
واحدهای اجتماعی نبود (همو، ۸۱۳).
مردم جزیرةالعرب غالباً به زبان
عربی سخن میگفتند. زبانشناسانْ زبان عربی را به دو مجموعۀ جنوبی
یا قحطانی، و شمالی یا عدنانی تقسیم کردهاند
که هریک دارای لهجههای محلی مختلف و متفاوت با دیگری
است (علی، جواد، ۸ / ۵۳۹). طبری ( تفسیر،
۱ / ۱۱، ۱۵، ۲۴) به این اختلاف
لهجههای عربی اشاره کرده است.
کتیبههای روزگار جاهلیت
در جزیرةالعرب از لحاظ الفبا و خط به دو خط مُسْنَد و نَبَطی نوشته
شدهاند. مسند کهنترین خطی است که تاکنون در شبه جزیره شناخته
شده، و کتیبههای مَعینی، سبائی، قتبانی، حمیری
و اوسانی با آن نگاشته شدهاند. یافتههای جدید نشان میدهد
که خط مسند نه فقط در یمن، بلکه در سراسر جزیرةالعرب به کار میرفته
است. از کتیبههایی که به خط مسند در عروض به دست آمده، معلوم میشود
که صاحبان آنها با لهجهای نزدیک به لهجۀ عربی و
قرآنی تکلم میکردهاند (علی، جواد، ۸ /
۲۰۲، ۶۷۸؛ دلو، ۲۱۶-۲۱۷).
در نواحی میانی و داخلی جزیرةالعرب، از جمله در قریه
یا قریة الفاء و وادی دواسر نیز کتیبههایی
به خط مسند یافت شده است (علی، جواد، ۸ /
۲۰۶، ۶۷۸). خط مسند برخلاف خط عربی،
حروفی جدا از هم دارد و از راست به چپ یا برعکس، و از بالا به پایین
یا برعکس نوشته میشده، و دارای علامت و اِعراب نبوده است (همو،
۸ / ۲۱۰). کتیبههای مسند بر سنگ، چوب یا
فلز حک شده است (همو، ۸ / ۲۲۹). خط نبطی به نبطیان
منسوب بود که از اعراب شمال و عربزبان بودند (دلو، ۲۲۰). این
خط برگرفته از خط متأخر آرامی است با حروف جدا و پیوسته و ترتیب
ابجدی. بعدها از این خط، نخستین خط عربی پدید آمد
که اهالی حجاز پیش و پس از ظهور اسلام با آن مینوشتند (همو،
۲۱۸). کتیبههای خط نبطی بیشتر در
شهرهای حجر، پترا و منطقۀ حوران و سینا پیدا شده است (سالم، ۱۹۹).
با وجود غلبۀ زبان عربی
در جزیرةالعرب، در برخی جاها، مانندصُحار (قصبۀ عمان) به فارسی
سخن میگفتند و بیشتر مردم عدن و جده ایرانیتبار بودند
(مقدسی، ۹۶).
از آثار بناهای بر جای
مانده و آثار معماری دیگری که در شعر جاهلی یا
منابع ادب و تاریخ و جغرافیا، ذکر آن آمده، یا وصف آن شده است،
بر میآید که اعراب جزیرةالعرب طی تاریخ دراز خود
که به صدها سال پیش از میلاد باز میگردد، دارای تجارب
هنری، فنی و مهندسی بودهاند که در ایجاد سدها، مخازن و
چاهها و بنای شهرها و قصرهای باشکوه و معابد بزرگ و باروهای
استوار نمایان میشده است و در این میان، یمن از دیگر
مناطق جزیرةالعرب گوی سبقت را ربوده بود (دلو،
۳۰۵)؛ چنانکه به گفتۀ همدانی (صفة،
۲۰۰) فقط در یَحْصِب العلو از نواحی یمن
۸۰ سد وجود داشت (برای نام شماری از این سدها، نک
: همو، الاکلیل، ۸ / ۱۳۵-۱۳۷؛ یاقوت،
۳ / ۲۴۹). امروزه بقایای سدهایی
در جنوب جزیرةالعرب برجا ست که بیشتر در وادیهایی
که محل جریان آب بارانهای موسمی است، برای شرب یا
آبیاری مزارع استفاده میشود (علی، جواد، ۸ /
۴۱۹).
سد مأرب از مهمترین سدهایی
است که در تاریخ یمن و جزیرةالعرب تا به امروز شهرتی عظیم
یافته است و گویای سطح پیشرفت مهندسی و تمدن کهن این
سرزمین است. در اخبار و اشعار عرب بسیار از آن یاد شده، و در
قرآن کریم (سبأ / ۳۴ / ۱۵) به آن اشاره شده است. این
سد در سدۀ ۷قم بنا شد و در حدود نیمۀ سدۀ
۶ م در زمان استیلای حبشیها بر یمن ویران گردید
و سپس ابرهه آن را بازسازی کرد (دلو،
۳۰۶-۳۰۷). بعضی دیوارههای
این سد و آثار نهرها و مجراهایی که آب از دریاچۀ سد در
آن جریان مییافت، همچنان باقی است و گویای
مهارت مهندسی آبیاری در آن عصر است (عظم،
۱۷۴-۱۷۵؛ علی، جواد، ۷ /
۲۰۹-۲۱۲؛ برای ویژگیهای
غنی سد مأرب، نک : دلو، ۳۰۷-۳۱۴).
احداث چاه در جزیرةالعرب اهمیت
بسیاری در زندگی اعراب داشته است و آنان در زمان جاهلیت
با سرودن اشعاری هنگام حفر چاهها شادمانی خود را ابراز میکردند
(نک : ابن هشام، ۱ / ۱۵۶ -۱۵۹). در
طائف، میان قبیلۀ ثقیف، و هم در قبایل دیگر افرادی بودند که در
استخراج آبهای تحت الارضی تخصص داشتند (علی، جواد، ۸ /
۴۱۹) و این علم را «ریافت» (آلوسی، ۳ /
۳۴۳)، و کسی را که در حفر چاهها مهارت داشت «قُناقِن»
(دلو، ۳۱۶) مینامیدند. در اماکن مرتفع با ابزارهای
موجود مخازنی برای نگهداری آب باران حفر میکردند و جریان
وادیها و میزابها را ــ که بعضی از آنها به خوبی باقی
مانده است ــ به سوی آنها هدایت میکردند. در زمان جاهلیت
حوضها و منبعهای بزرگی در جاهای بسیاری از یمن
و جنوب جزیرةالعرب ساخته بودند که با دیوارهای سخت و سنگی
احاطه شده بود (علی، جواد، ۷ /
۱۶۸-۱۶۹؛ نیز نک : ناصرخسرو،
۱۲۲).
معماری شهرها در جزیرةالعرب
از لحاظ طرح و نقشه تفاوتهایی با یکدیگر داشته است. شهر
قرناو / قرنو پایتخت مَعین، مستطیل شکل و از غرب به شرق ممتد
بود و دو دروازه در دو سوی آن قرار داشت و بارویی به ارتفاع
حدود ۱۵ متر آن را احاطه میکرد (علی، جواد، ۲ /
۱۱۶). از بقایای باروی سنگی و ستبر
مأرب معلوم میشود که این شهر روی هم رفته مربع شکل بوده است
(عظم، ۱۷۵). نجران نیز طبق نقشۀ فیلبی،
شهری بزرگ و مربع شکل بود (علی، جواد، ۳ /
۵۳۷). مکه دارای طرحی هلالی شکل و مایل
به مستطیل بود و دو سوی آن به طرف دامنههای کوه قعیقعان
کشیده میشد (دلو، ۳۲۳-۳۲۴). «قریه»،
پایتخت دولت کنده ــ که هیئت باستانشناسی دانشگاه ریاض
در ۱۴۰۱ق / ۱۹۸۱م آن را کشف کرد
ــ از بزرگترین شهرهای جزیرةالعـرب بود با طول بیش از
۲کمـ و عرض حدود ۱ کمـ که از شمال به جنوب به شکل مستطیل
امتداد داشت و از سمت شمال، جنوب و غرب دروازههایی داشت و بارویی
به ارتفاع ۶ متر پیرامون آن برپا بود (همو، ۳۲۴).
در ۸ ق / ۶۲۹ م شهر طائف دارای چنان دژ و بارویی
بود که بیش از ۱۵روز در مقابل حملات منجنیقهای
مسلمانان مقاومت کرد (واقدی، ۳ /
۹۲۶-۹۲۷).
به نوشتۀ کتیبهها،
شهر میفعت (میفعه)، پایتخت کهن حضرموت دارای برج و بارو و
دروازههایی بود و در ساختن آن از سنگ و چوب استفاده کرده بودند (علی،
جواد، ۲ / ۱۵۸-۱۵۹). از آثار قلعههای
باقی مانده در حضرموت بر میآید که مرزهای این
مملکت با ایجاد این استحکامات در مناطق مرتفع و سوقالجیشی،
به خوبی حفاظت میشده است (همو، ۲ / ۱۶۵).
شهرهای جزیرةالعرب در روزگار پیش از اسلام، اغلب متشکل از بناهایی
مانند معبد، چاه، محل گرد همآیی (دارالندوه)، قصر شاه یا امیر،
منطقۀ مسکونی، بازار، مقابر، حومهها و برج و بارو بود (دلو،
۳۲۴).
لغتشناسان نامهای گوناگونی
برای خانهها به حسب مواد ساختمانی، مساحت، ارتفاع و مانند آن ذکر
کردهاند؛ این نامها که نزد شهرنشینان رواج داشت، از این قرار
است: منزل، دارة، منزلة، مباءة، وطن، مَغنى، مَثوى و مَرْبَع (آلوسی،
۳ / ۳۸۹؛ دلو، ۳۹۶). لغتشناسان نامهای
متعددی را برای بناهای بزرگ و با شکوه یاد کردهاند،
مانند قصر، مَحفد، اُطُم، مجدل، حصن، برج، صَرْح و جز آنها. بناهای بزرگ و
فاخر اهالی یمن در روزگار جاهلیت را قصر میخواندند (همو،
۴۰۲، ۴۰۳).
زندگی در بادیه که با کوچ
در پی آب و چراگاه همراه بوده، موجب شده است که بادیهنشینان
خانۀ ثابتی از خشت یا آجر نداشته باشند. خانۀ آنان خیمهای
از موی شتر و بز یا پوست بود که به سبب سبکی میشد آن را
بر پشت شتر حمل کرد. خانهای را که از موی شتر و بز یا پشم ساخته
میشد، بسته به شمار دیرکها و وسعت آن، خَباء، بیت و خیمه
مینامیدند ( تاج العروس، ذیل وبر؛ دلو،
۳۹۶-۳۹۷).
شهرنشینان در خانههایی
که از گل یا خشت یا آجر میساختند، سکنا داشتند و قصرها و دژها
و خانههای سنگی از آنِ شاهان و اَقیال (امرای یمن)،
اَذواء (ه م) و اشراف و تجار بود. کاوشگران در جاهای مختلفی از جزیرةالعرب
خشتهایی از روزگار پیش از اسلام یافتهاند که بر گستردگی
استفاده از آن دلالت دارد (دلو، ۳۹۸، ۳۹۹).
به نظر میرسد که اهالی حجاز مانند مردم یمن به ساختن خانههای
باشکوه از سنگ و دیگر مواد دیرپا نپرداختهاند، زیرا چیزی
از بقایای معابد و ساختمانهای بزرگ نمانده، و در اخبار آنان از
ساختن بناهای مرتفع یاد نشده است. به نظر میرسد خانههای
شهرهای حجاز تنگ و کوچک و بیشتر از خشت و گل بوده است که با شاخههای
نخل و چوب آنها را میپوشاندهاند (علی، جواد، ۸ / ۹؛
دربارۀ خانههای همسران پیامبر اکرم(ص)، نک : ابن سعد، ۱ /
۴۹۹)؛ اما خانههای اشراف در مدینه از سنگ و آهک
ساخته میشد و دارای وسایل راحت و رفاه آن روز بود (علی،
جواد، ۸ / ۳۱).
در یمن و جنوب جزیرةالعرب
قصرهای بسیاری برپا شده بود، به گونهای که آن منطقه را
سرزمین کاخها میخواندند. بنای قصرها در جزیرةالعرب پدیدهای
تمدنی و حاکی از تقسیم جوامع شهری آن به طبقات و گروههای
اجتماعی متمایز است (دلو، ۳۱۸،
۴۰۳-۴۰۴). همدانی از قصرهای بسیاری
در ظفار، صنعا و دیگر مناطق یمن یاد کرده، و به وصف آنها یا
بقایای برجای مانده از آنها پرداخته است (نک : الاکلیل،
۸ / ۵ بب ). قصر پادشاهی غُمدان در صنعاء بزرگترین و
مشهورترین قصرهای یمن بود که ۲۰ طبقه داشت. این
قصر ظاهراً در قرن ۱م بنا شد و تا ایام خلافت عثمان (مق
۳۵ق) برپا بود. همدانی بقایای این قصر را به
شکل تپهای بزرگ مشاهده، و استحکام آن را وصف کرده است (نک : همان، ۸
/ ۵-۲۸). بقایای قصرها و دژها و روایات
مورخان گویای آن است که اشراف و توانگران حجاز دژهای بسیاری
به ویژه در یثرب (مدینه) و شمال حجاز ساخته بودند (نک : دلو،
۴۰۶-۴۰۷).
در جزیرةالعرب از روشهای
گوناگونی برای درمان بیماریها بهره میگرفتند. از
جملۀ آنها سحر و تعویذ و تبرک جستن به معابد و توسل به بتها و خواندن
افسون و نوشتن طلسم بود که کاهنان و ساحران در آن دستی داشتند (همو،
۳۲۸)، زیرا سحر گونهای طبابت بود ( تاج العروس، ذیل
سحر). زُهَیر بن جناب کلبی از این دسته بود (نک : سیدمرتضى،
۱ / ۲۳۸).
عربها به تدریج از طبِ کهانت و
خرافه دور شدند و از تجارب حسی خود برای درمان بهره گرفتند (دلو،
همانجا). حارث بن کلدۀ ثقفی معروف به طبیب عرب که در زمان پیامبر اکرم(ص) میزیست،
پزشکی را در مدرسۀ جندی شاپور فرا گرفته بود و به شیوۀ علمی بیماران
را معالجه میکرد (ابن جلجل، ۵۴؛ قفطی،
۱۶۱-۱۶۲).
طبابت در بادیه بیشتر مبتنی
بر تجاربی محدود به بعضی اشخاص بود که از پیران و بزرگان قبیله
فرا گرفته بودند و گاه برخی از آنها نتیجهبخش بود؛ اما بر قانونی
طبیعی یا سازگار با مزاج استوار نبود (ابن خلدون، ۱ /
۵۲۰-۵۲۲). در طب بدوی از گیاهان
و خاکستر و لبنیات و ادرار شتر استفاده میشد (بخاری، ۷ /
۳۳؛ دلو، ۳۳۵).
اعراب نظر به اهمیت شتر و اسب در
زندگی آنان، سخت به آنها توجه میکردند و کسانی با عنوان بَیطار
(دامپزشک) به مداوای این حیوانات میپرداختند (همو،
۳۴۲، ۳۴۴؛ نیز نک : ابن قتیبه،
المعارف، ۵۷۶) و کتابهایی در این باره با
عنوان کتاب الابل و کتاب الخیل تألیف کردند (نک : ابن ندیم،
۵۰، ۵۲، ۵۶، ۵۹، ۶۰،
۶۱، ۶۴، جم ).
از ویژگیهای فرهنگی
اعراب روزگار جاهلیت در جزیرةالعرب، رواج خرافات، حکایات و
افسانههایی بود که سطح آگاهی آنها را در تلاش برای تفسیر
پدیدههای جهان نشان میدهد (مروه، ۱ /
۳۰۳ -۳۰۶). اعراب در روزگار جاهلی به
اجرام آسمانی توجه داشتند و حرکات و زمان طلوع و غروب آنها را که به اَنواء
(جمعِ نَوْء) موسوم بود، میشناختند و پدیدههای جوّی را
معلول آنها میدانستند و اعتقاد داشتند که انواء علت باران و باد و گرما و
سرما و تغییر فصول و بیماریهای همهگیر است و
بر زندگی انسان تأثیر دارد و هریک از این پدیدهها
را به ستارهای نسبت میدادند (ابن قتیبه، الانواء،
۶-۷، ۱۳-۱۶، ۳۰-۳۱؛
تاج العروس، ذیل نواء؛ آلوسی، ۳ /
۲۴۳-۲۴۵؛ علی، جواد، ۸ /
۴۲۴؛ دلو، ۳۸۱).
اعراب جاهلی در طول زمان، ستارگان
و سیارات و برجها و منازل ماه را میشناختند و میان آنها و
حوادث طبیعی و پدیدههای جوی پیوند میدادند.
همچنین شمار بسیاری از اجرام ثابت و طلوع و غروب آنها را میشناختند
و در اشعار خود از آنها نام بردهاند، مانند ثریا، شِعرى، سحیل،
دَبَران، عَیّوق، فَرقَدین و سِماکَیْن. آنان پدیدههای
خسوف و کسوف را میشناختند و سال را به ۱۲ ماه و
۳۵۴ روز تقسیم مینمودند و سالهای قمری
را از شمسی جدا میکردند و هر ۳ سال یک ماه کبیسه میگرفتند
که به نَسیء موسوم بود (همو، ۳۴۷، ۳۷۰؛
نیز نک : مسعودی، مروج، ۲ / ۳۳۴،
۳۴۶). در قرآن کریم دربارۀ پرستش اجرام
آسمانی، به ویژه ماه و خورشید و شِعرى توسط اعراب جاهلی
اشارات متعددی شده است (نک : فصّلت / ۴۱ / ۳۷؛ نجم
/ ۵۳ / ۴۹). در روزگار جاهلیت افراد بسیاری
در جزیرةالعرب، با عنوان کاهن و عَرّاف مدعی پیشگویی
از حوادث آینده بودند و از ظواهر کواکب و ستارگان بر این مطلب استدلال
میکردند و سخنانی مسجع میگفتند (دلو،
۳۶۶-۳۶۷؛ آلوسی، ۳ /
۲۶۹ بب ). اسلام رسم کهانت و احکام منجمان را ابطال کرد (نک
: حاجی خلیفه، ۲ / ۱۵۲۵؛ دلو، ۳۶۸-۳۶۹).
اعراب در تعیین و تقسیم
فصول، آمدن و رفتن گرما و سرما و روییدن گیاه و خشکیدن
چراگاه را در نظر میگرفتند. نخستین فصل پاییز (خَریف)
بود که بارندگی در آن آغاز میشد، سپس زمستان (شتا) و بهار (صَیف
یا به گفتۀ مردم ربیع) بود که به سبب خشکی و شدت گرما، آبها کم میشد
و مرتع میخشکید، آنگاه تابستان (قَیظ) فرا میرسید
که مردم آن را صَیف مینامیدند (ابن قتیبه، همان،
۱۰۳-۱۰۴؛ قس: مسعودی، همان، ۲ /
۳۵۰؛ آلوسی، ۳ /
۲۴۳-۲۴۴). بعضی عربها نیز سال را
به دو نیمۀ زمستان و تابستان تقسیم میکردند (ابن قتیبه، همانجا).
از کتیبههای مسند بر میآید
که اعراب جنوب جزیرةالعرب نیز سال را به ۴ فصل زمستان، بهار،
تابستان و پاییز تقسیم کرده بودند و نام ماهها نزد آنان با وضع
جوّی، زراعت یا زندگی دینی ارتباط داشت (علی،
جواد، ۸ / ۴۴۲،
۴۴۹-۴۵۱). اعراب عاربه در روزگار پیش از
اسلام، نامهایی خاص برای ۱۲ ماه سال داشتند (نک :
مسعودی، همان، ۲ / ۳۴۹؛ قس: بیرونی،
۶۰). اقوام سامی شمال جزیرةالعرب نیز ماهها را با
اسامی ویژۀ خود مینامیدند (از نیسان تا آذار) (علی، جواد،
۸ / ۴۵۳). هنگام ظهور اسلام، نامهای کنونی
(از محرم تا ذیحجه) برای ماههای سال متداول بود (قلقشندی،
۲ / ۳۷۴-۳۷۶). اسامی روزهای
هفته نیز در آغاز اسلام تغییر یافت (نک : مسعودی،
همانجا). اعراب برای ساعات شبانه روز نامهای خاصی نهاده بودند
(نک : نویری، ۱ / ۱۴۷؛ قلقشندی،
۲ / ۳۵۷-۳۵۹).
اعتقادات دینی اعراب کهن
همچون زندگی اجتماعی آنها ساده بود و از پرستش و تقدیس برخی
از پدیدههای طبیعت، مانند حیوان، گیاه، چشمه، چاه،
غار و سنگ یا برخی موجودات نادیدنی، مانند جن و شیطان،
و یا خیالی مانند غول فراتر نمیرفت (دلو،
۵۵۵). در جزیرةالعرب پیش از اسلام، اشکال دینی
متعددی وجود داشت. فتیشیسم[۱] شایعترین ادیان
ابتدایی در جزیرةالعرب، و عبارت از پرستش یا تقدیس
اشیاء مادی، مانند سنگ بود و اعتقاد بر آن بود که نیروی
سحرآمیز و پنهان (روح) در آن حلول کرده، و همو معبود واقعی است (علی،
جواد، ۶ / ۴۶؛ دلو، ۵۲۹؛ نیز نک : کلبی،
۳۳). بقایای چنین اعتقادی تا ظهور اسلام در میان
بعضی عربها باقی بود (دلو، همانجا).
اعتقاد به توتم[۲] انتشار کمتری
نزد اعراب داشت. مطابق این عقیده، بعضی قبایل میان
خود و برخی از حیوانات یا گیاهان قائل به وجود رابطهای
نزدیک بودند و آنها را تقدیس و احترام میکردند (همو،
۵۳۰). برخی از خاورشناسان اسامی گروهی از قبایل
عرب روزگار جاهلیت را که برگرفته از نام حیوانات یا گیاهان
بوده است، نشانۀ رواج توتمیسم در جزیرةالعرب دانستهاند (علی، جواد،
۱ / ۵۲۰-۵۲۱؛ قس: زیدان، تاریخ
... ، ۳ / ۲۴۰ بب ).
از برخی روایات تاریخی
بر میآید که اعتقاد به توتم تا هنگام ظهور اسلام باقی بود.
معبد رِئام در صنعا که در آن سگی سیاه نگهداری میشد (ابن
هشام، ۱ / ۲۸) و همچنین شتر سیاهی که معبود
قوم طَی بود (دلو، ۵۳۲)، نمونههایی از آن به
شمار میرفت؛ چنان که «ذات اَنواط» درختی بزرگ از آن قریش و دیگر
اعراب بود که هر ساله یک روز نزد آن گرد میآمدند و قربانی میکردند
و تا سال ۸ ق آن را بزرگ میداشتند (نک : ابن هشام، ۴ /
۸۴-۸۵).
اعتقاد به ارواح پاک و یا پلید
و تأثیر آنها در طبیعت، گونۀ دیگری از اعتقادات
اعراب در جزیرةالعرب بود. اسطورههای «هامه» و «صَدى» نمونۀ چنین
اعتقادی است (علی، جواد، ۶ /
۱۳۹-۱۴۰). به عقیدۀ اعراب
جاهلی، ارواح گاه در حیوانات یا درختان حلول میکرد و
موجب خیر یا شر در زندگی انسان میشد و افراد برای
رهایی از تأثیر ارواح پلید، به کمک اشیاء نفرتانگیز
آنها را دفع میکردند (دلو، ۵۳۴، ۵۳۷).
اعتقاد به جن در سراسر جزیرةالعرب پیش از اسلام وجود داشت و عربها آن
را موجودی خیالی و نادیدنی و به صورت حیواناتی
هولناک و پُرمو یا شترمرغ یا مار یا انسان عجیبالخلقه میپنداشتند
که در جاهای تاریک یا ترسناک یا خالی از سکنه مانند
بادیه ساکن بودند و اشخاص برای رهایی از ترس و آزار آنها،
هنگام ورود به چنین اماکنی، کلماتی خاص میگفتند (همو،
۵۳۴-۵۳۵؛ علی، جواد، ۶ /
۷۱۸).
عربها گمان میکردند جنیان
زندگی جمعی و قبیلهای دارند و موجب بیماری،
جنون، توفان، گردباد، تعدی به انسانها و ربودن و مرگ آنها میشوند. از
این رو، برای معالجۀ آن بیماریها و پیشگیری از آن حوادث با هدایایی
به آنان تقرب میجستند، یا با تعویذ یا قربانی
کردن، خود را از آسیب آن مصون میداشتند. موسیقیدانان
روزگار جاهلیت و کاهنان بر این باور بودند که اَلحان و علم خود را از
جنیان الهام میگیرند (دلو،
۵۳۵-۵۴۰).
اعراب غول را گونهای از جن تصور
میکردند که به اشکال گوناگون بر مسافران تنها جلوهگر میشد. اخباری
که آنان در این باره نقل کردهاند، از مشهورترین داستانهای عصر
جاهلی است و بیشتر منسوب به تَأَبَّط شراً و عُبَیْد بن ایوب
شاعر است (مسعودی، مروج، ۲ /
۲۸۹-۲۹۲؛ دلو،
۵۴۲-۵۴۴). اعتقاد به هاتف، یعنی
صدایی از منبعی نادیدنی نیز در میان
عربها رواج داشت (مسعودی، همان، ۲ /
۲۹۵-۲۹۶).
شیطان در تصور اعراب روزگار جاهلیت
موجودی خیالی و نادیدنی بود که موصوف به پلیدی
و زشتی، تمرد و شرارت، دهاء و فتنهانگیزی میان مردم بود
و مسکن او آتش بود. آنان در این صفات به شیطان مثال میزدند و
قریحۀ شاعران را الهام گرفته از شیاطینی با نامهای
گوناگون میدانستند (جاحظ، الحیوان، ۶ /
۲۲۵-۲۲۹؛ دلو، ۲۸۰،
۵۴۵، ۵۴۷). آنان میگفتند که شیاطین
با استراق سمع از آسمان، اخباری غیبی بر کاهنان القا میکنند
(همو، ۵۴۷-۵۴۸).
از کاربرد متعدد واژۀ سحر
در قرآن کریم بر میآید که سحر در عقاید اعراب جاهلی
اثر و جایگاه خاصی داشته است. سحر به گروه خاصی از کاهنان و
ساحران محدود بود و آنان که از طبقات اشرافی جامعه به شمار میرفتند،
از سحر برای غارت اموال و ترساندن مردم ساده دل و به اطاعت وا داشتن آنها
بهره میگرفتند (همو، ۵۴۹-۵۵۰). ساحران
مدعی بودند که برای عاشق چارهجویی میکنند و بیمار
و مجنون را شفا میدهند؛ زیرا اعتقاد بر آن بود که بیماری
و جنون ناشی از ارواح پلید یا تأثیر جن است و فقط ساحران
با سحر میتوانند آنها را از جسم بیمار دفع کنند (علی، جواد،
۶ / ۷۴۲-۷۴۳). ساحران در جاهلیت
بیشتر از یهودیان بودند (دلو، ۵۵۳).
دینهای عرب به سبب مجاورت
با ملتهای مختلف و تجارت و مهاجرت، با هم فرق میکرد (یعقوبی،
تاریخ، ۱ / ۲۵۴). جزیرةالعرب در پی
روابط تمدنی با جهان بیرون، از لحاظ سطح آگاهی دینی
دچار تحول شد. اَشکال دینی ابتدایی واپس گرایید
و بتپرستی رایجترین و ریشهدارترین شکل دینی
در جزیرةالعرب پیش از ظهور اسلام شد. پارهای یافتههای
باستانشناسی از ویرانههای معبد المقه (الٰهۀ ماه)
و معبد عشتر (زهره) که به هزارۀ نخست پیش از میلاد باز میگردد، و نیز کتیبههای
خط مسند، نشان میدهد که یمن کهنترین مرکز شرک و بتپرستی
در جزیرةالعرب بوده است و در آنجا اعتقاد به خدایان سهگانۀ ماه،
خورشید و زهره پدید آمد (دلو، ۵۵۵؛ علی،
جواد، ۶ / ۵۰-۵۱، ۵۷،
۲۹۷، ۳۰۱-۳۰۴). در این
میان ماه مقامی برتر داشت و بتها و مجسمههایی به منزلۀ نماد
ماه در جاهایی از جزیرةالعرب ساختند (همو، ۶ /
۵۴). در قرآن کریم به رواج پرستش ماه و خورشید در روزگار
جاهلیت اشاره شده است (فصّلت / ۴۱ / ۳۷). نمونهای
از ماهپرستی بتخانۀ وَدّ بود که در سال ۹ق پیامبر اکرم(ص) با فرستادن خالد بن ولید
آن را ویران کرد (کلبی، ۵۵). اهالی سبأ نیز
در جنوب شبه جزیره خورشید را میپرستیدند (نک : نمل /
۲۷ /۲۴). نام الٰهۀ زهره (عشتر)
در کتیبههای معینی، سبأیی، حضرموتی و
قتبانی ذکر شده است (علی، جواد، ۶ /
۳۰۱-۳۰۲). دبران، ثریا، شعرای یمانی
از دیگر اجرام آسمانی و معبود پارهای از قبایل جزیرةالعرب
بودند (ابن قتیبه، الانواء، ۲۳، ۳۰-۳۲،
۳۷، ۴۶). عطارد، مریخ، مشتری، زحل، سهیل
و جوزا نیز معبود برخی دیگر از قبایل بود (دلو،
۵۶۱).
اهالی یمن بیوت و
معابدی برای بتها و خدایان خود ساختند، از آن جمله، معبد
الٰهۀ المقه در شهر مأرب است که آثار آنها تاکنون باقی است (علی،
جواد، ۶ / ۲۹۷). عواید معبدها مانند اوقاف، عوارض
تجارتی، قربانی، نذور و عطایا بسیار بود و کاهنان از این
طریق سود فراوانی میاندوختند (دلو، ۵۶۳).
رسم تقدیس معابد در سراسر جزیره معروف و شایع بود. عربها به زیارت
این معابد میرفتند و به آنجا هدایایی میبردند
و در کنار آن با ذبح چهارپایان به معبودان خود تقرب میجستند. از آنها
برای نزول باران، پیروزی بر دشمن، شفای بیمار،
برآورده شدن نیاز و استخاره و رایزنی یاری میخواستند
(همو، ۵۶۶، ۶۳۵). بتها را که در عربی
وَثَن (جمع: اَوْثان) و صَنَم (جمع: اَصْنام) میخواندند، مظهر و نشانههای
خدایان بود و از این رو، آنها را میپرستیدند. بتها را از
سنگ، چوب یا فلزاتی مانند طلا و نقره به صورتهای انسان (مرد یا
زن)، حیوان یا صورتهای دیگر میساختند (نک : کلبی،
۱۶، ۵۳، ۵۶)؛ گاه نیز بت را از خرما
درست میکردند و چون گرسنه میشدند، آن را میخوردند (نک : ابن
رسته، ۲۱۷). عربها در همۀ امور خود، مانند سفر و ازدواج و
جنگ، با تیرهایی نزد بتها قرعه میزدند و به نتیجۀ آن
عمل میکردند. آنان هنگام قحطی نیز با تیرهای قمار
(مَیْسِر) برد و باخت میکردند (نک : یعقوبی، تاریخ،
۱ / ۲۵۹-۲۶۱). اسلام از این
کارها نهی فرمود (مائده / ۵ / ۳،
۹۰-۹۱).
از روایات مورخان معلوم میشود
که شرک و بتپرستی، رایجترین شکل اعتقاد دینی در
جزیرةالعرب پیش از اسلام بود. به گونهای که در هر خانه بتی
بود که ساکنانش آن را میپرستیدند (نک : کلبی،
۳۲-۳۳؛ دلو،
۵۶۷-۵۶۸،
۵۷۲-۵۷۳). برخی بتها نیز مانند
ذوالْخَلَصه، اُقَیْصِر، عُزّى و فَلْس هریک معبود یک یا
چند قبیله در جزیرةالعرب بود (نک : کلبی، ۹ بب ،
۵۵؛ ابن حبیب، المحبر،
۳۱۵-۳۱۸؛ علی، جواد، ۶ /
۲۲۷ بب ). برخی از روایات رواج بتپرستی در
جزیرةالعرب را به عمرو بن لُحَیّ، رئیس خُزاعه و حاکم و کاهن
مکه و پردهدار کعبه نسبت دادهاند که پس از سفر تجارتی خود به شام، بتهایی
با خود به مکه آورد و آنها را در کعبه نصب کرد (کلبی، ۸؛ ابن هشام،
۱ / ۷۸-۷۹). اما اینگونه پیدا ست که
از صدها سال پیش از آن، بتپرستی در جزیرةالعرب شایع بوده
است (دلو، ۵۷۰-۵۷۱، ۵۷۷؛
برای آگاهی از محل مهمترین بتهای جزیرةالعرب، نک
: یعقوبی، همان، ۱ /
۲۵۴-۲۵۵؛ مونس، ۶۱،
۱۰۰). رجعت (بازگشت به دنیا بعد از مرگ)، مسخ (دگرگونی
انسان به صورت حیوان یا جماد)، ثنویّت (نور و ظلمت یا خیر
و شر)، قضا و قدر، قَدَریه (اعتقاد به اختیار و مسؤلیت انسان)
از دیگر اعتقادات رایج در جزیرةالعرب روزگار پیش از اسلام
بود (دلو، ۵۷۲). همچنین افرادی با انکار خالق و نفی
امکان حَشر و معاد، عقایدی مادی و طبیعی داشتند و میگفتند
دَهر (زمان بیپایان) قدیم و ابدی است. از اینرو
آنان را دَهْریه میخواندند. آنان عقیده داشتند که بهجز زندگی
این جهانی چیزی نیست و زندگی با مرگ پایان
مییابد و آنچه سبب مرگ انسان میشود، دهر است نه چیز دیگر
(نک : جاثیه / ۴۵ / ۲۴؛ یعقوبی، همان،
۱ / ۱۴۹؛ شهرستانی، ۱۵،
۲۳۵؛ ابن منظور، ذیل دهر). حارث بن قَیس از کسانی
بود که در زمان پیامبر اکرم(ص) به دهر اعتقاد داشت (بلاذری، انساب،
۱ / ۱۵۱).
در سدۀ ۱م
گروههایی از یهودیان فلسطین به سبب حملات و فشارهایی
که حکومت روم بر آنها وارد کرد، به حجاز کوچیدند و در جاهایی به
ویژه یثرب (مدینه) مستقر شدند (ابوالفرج، ۲۲ /
۱۰۸). برخی نیز در مکه، طائف، وادی القرى، خیبر،
فدک و تیماء منزل گزیدند؛ سپس گروههایی از آنان به یمن
و یمامه و عروض رفتند (دلو، ۶۰۷). برخی از اخبار،
انتشار یهودیت در یمن را به دست تُبَّع تُبّان اَسْعَد ابوکَرِب
حِمْیَری (۳۸۵-۴۲۰م) دانستهاند
(ابن هشام، ۱ / ۲۰، ۲۷-۲۸؛ یعقوبی،
همان، ۱ / ۲۵۷). در منطقۀ آباد و مستعد
کشاورزی نجران که دارای موقعیت تجارتی نیز بود،
مهاجران یهودی در کنار اعراب سکنا گزیدند (دلو،
۶۰۹). یهودیت بیشتر در میان قبیلههای
حمیر، بنی کِنانه، بنی حارث بن کعب، کِنده (ابن قتیبه،
المعارف، ۶۲۱) و غسّان و جُذام بود. گروههایی نیز
از قبایل اوس و خزرج مدینه در اثر همنشینی با یهودیان
خیبر و بنی قُرَیظه و بنی نضیر یهودی
شدند (یعقوبی، همانجا).
یهودیان جزیرةالعرب
فقط در واحهها و مراکز واقع در کنار راههای ارتباطی و تجارتی
ساکن شده بودند و به زراعت و تجارت و رباخواری و برخی از صنعتها
اشتغال جستند (علی، جواد، ۶ / ۵۴۹). بعدها عمر گفت
که پیامبر(ص) فرموده است در جزیرةالعرب نباید دو دین جمع
شود؛ از اینرو، یهودیان خیبر را از حجاز بیرون کرد
(یعقوبی، همان ۲ / ۱۵۵).
مسیحیت که در میان
قبایل عرب شام و عراق انتشار یافته بود (نک : ابن قتیبه، همان،
۶۲۱؛ دلو، ۶۱۱)، از آنجا نیز به سبب
مجاورت با روم و ارتباط تجارتی، در جزیرةالعرب راه یافت (آلوسی،
۲ / ۲۴۱). در اَیله، دومة الجندل، وادی
القرى، یثرب، مکه، طائف، یمامه، بحرین، عُمان و نواحی شرقی
جزیرةالعرب گروههایی از مسیحیان میزیستند
(نک : دلو، ۶۱۲-۶۱۳؛ شیخو،
۶۸-۷۲، ۱۰۶ بب ،
۱۳۲-۱۳۳) از جملۀ قبایل
جزیرةالعرب که مسیحیت در میان آنها پیروانی یافت،
اینها بودند: قریش، بنی تمیم، بنی تغلب، ربیعه،
طی، مذحج، بَهراء، سَلیح، تنوخ، غسان، لَخْم و برخی از طوایف
قُضاعه (ابن قتیبه، همان، همانجا؛ یعقوبی، همان، ۱ /
۲۵۷؛ آلوسی، همانجا).
مسیحیت بیشتر در شمال
غربی و شرقی جزیرةالعرب انتشار یافت. به نظر میرسد
که ترویج مسیحیت در یمن از اوایل سدۀ
۴م آغاز شد و از نظر دینی، سیاسی و اقتصادی
با امپراتوران روم و بیزانس و شاهان اکسوم (حبشه) مرتبط بود (دلو،
۶۱۵؛ ضیف، ۹۹؛ نیز نک : ابن حبیب،
المنمق، ۱۵۴-۱۵۶). در ۳۵۴م
کنستانتین دوم، امپراتور بیزانس هیئتی تبشیری
به ریاست تئوفیلوس آندس[۱]، راهب مسیحی به جنوب جزیرةالعرب
فرستاد و او کلیساهایی در عدن، ظفار و هرمز تأسیس کرد (علی،
جواد، ۶ / ۶۱۲؛ حتی، ۶۱؛ شیخو،
۵۶). نجران مرکز اصلی مسیحیت در جنوب جزیره و
شاید تنها مرکزی در یمن بود که این آیین در
آنجا رسوخ یافت (علی، جواد، ۳ / ۵۳۲-۵۳۳؛
دلو، ۶۱۴).
در ۵۲۳ م ذونُواس،
پادشاه یمن که یهودی و به قولی کافر و بتپرست بود، به
آزار و شکنجۀ مسیحیان نجران پرداخت. بعدها در زمان اشغال یمن به دست
حبشیها (۵۲۵-۵۷۵ م)، مسیحیت
در نجران رواج و استحکام یافت و حبشیها در آنجا کلیسایی
موسوم به کعبۀ نجران ساختند. به گزارشی دیگر کعبۀ نجران را
بنوعبدالمَدان ساختند و این پیش از آمدن نصرانیها به نجران بود
(نک : کلبی، ۴۴؛ بیهقی، ۱ /
۱۱). هنگام ظهور اسلام، نجران مرکز اصلی مسیحیت در یمن
به شمار میرفت (دلو، ۶۱۴-۶۱۶؛ نیز
نک : طبری، تاریخ، ۲ /
۱۲۱-۱۲۳، قس: تفسیر، ۱۲ /
۸۴ -۸۷). هنگامی که ابرهه بر یمن حکومت میکرد،
برای ترویج مسیحیت، معبد قُلَّیْس را در صنعاء بنا
کرد که بزرگترین کلیسایی بود که پیش از اسلام در
جزیرةالعرب بنا شد (همو، تاریخ، ۲ /
۱۳۰-۱۳۱).
ابرهه سپس در ۵۷۰ م
با لشکری از حبشیها که فیل همراه داشتند، به مکه حمله کرد تا
کعبه را ویران کند. زمان این حمله در تاریخ به عامالفیل
مشهور شده است که هم زمان با سال ولادت پیامبر اکرم(ص) بود. بنابر نص قرآن
کریم حملۀ «اصحاب فیل» به قدرت الٰهی درهم شکست (ابن هشام،
۱ / ۴۷-۵۹؛ دربارۀ رواج مسیحیت
در جنوب جزیرةالعرب، نک : جفری، ۱۹۳ ff.).
روایاتی حاکی از رواج
زندقه و ثنویت در روزگار پیش از اسلام در میان قریش است.
اعراب با زندقه در حیره آشنا شده بودند (ابن حبیب، المحبر،
۱۶۱؛ یعقوبی، همانجا). در اثر ارتباط با ایرانیان
در حیره و ایرانیانی که پس از بیرون راندن حبشیها
از یمن بر آن سرزمین مستولی شده بودند (دلو،
۶۰۵-۶۰۶)، آیین زردشتی در
میان برخی از قبایل جزیرةالعرب همچون تمیم و بنی
حنظله راه یافته بود (ابن قتیبه، همانجا؛ ابن سعید، ۱ /
۴۴۹؛ آلوسی، ۲ /
۲۳۳-۲۳۵).
در اواخر دورۀ جاهلیت
گرایش به یکتاپرستی و جستوجوی آیین ابراهیم
حنیف در میان گروهی از عربها موجب شد تا از شرک و بتپرستی
و آداب و سنن جاهلی دست کشند و به دور از تفکر دینی یهودیت
و مسیحیت در پی دین حنیف ابراهیمی برآیند.
این افراد به حُنَفا موسوم شدهاند. اما برخی از آنها به مسیحیت
گرویدند و بر این آیین مردند. در تعابیر قرآنی
لفظ حنیف و حنفا به کسانی گفته شده که نه مشرک بودهاند و نه یهودی
و نصرانی، بلکه یکتاپرست بودهاند (نک : بقره / ۲ /
۱۳۵؛ آل عمران / ۳ / ۶۷؛ ابن هشام، ۱ /
۲۳۷-۲۴۷؛ دلو،
۶۳۱-۶۳۳). تصویری که منابع از عقیدۀ حنفا
به دست دادهاند، بیشتر راجع به جنبههای اخلاقی آنها (مانند
دوری از شرب خمر، قمار و کارهای ناپسند) است و دربارۀ
اعتقاد آنها به خدا و چگونگی عبادتشان چیزی جز تفکر در هستی
و دوری از بتپرستی بیان نمیکند (علی، جواد،
۶ / ۴۴۹، ۴۶۲). به هر روی، گرایش
به حنیفیت از آغاز مرحلهای جدید که زمینهساز ظهور
اسلام بود، حکایت میکرد (دلو، ۶۳۳).
در حیات دینی جزیرةالعرب،
مکه در درجۀ اول اهمیت قرار داشت. این اهمیت به وجود کعبه و ادارۀ شئون
حج و نیز قرار گرفتن مکه در تقاطع راههایی که از یمن به
شام و فلسطین و ایران منتهی میشد، بستگی داشت.
کعبه مهمترین پرستشگاه و مشهورترین زیارتگاه اعراب بود (همو،
۶۴۹) که بنا بر نص قرآن کریم ابراهیم و پسرش اسماعیل(ع)
آن را برآورده بودند (بقره / ۲ / ۱۲۷). اعرابْ کعبه را
سخت بزرگ میداشتند و چون مایۀ عزت و قدرت قریش بود، قبایل
دیگر نیز در جاهایی دیگر بناهایی به
نام کعبه ساختند (نک : کلبی، ۴۴-۴۵). هرچند کعبه
خانۀ توحید به تدریج جایگاه بتهایی دیگر
مانند هُبَل شد و پیرامون آن نیز بتهایی دیگر
نهادند (یعقوبی، تاریخ، ۱ / ۲۵۴)؛ گفته
شده است که در ۸ ق هنگام فتح مکه شمار بتهای پیرامون کعبـه به
۳۶۰ میرسید که به دستور پیامبر(ص) همۀ آنها
شکستـه شد (احمدبن حنبل، ۱ / ۳۷۷-۳۷۸؛
ابن ابی شیبه، ۸ / ۵۳۷).
اهالی مکه در زندگی و پیشرفت
خود بیشتر متکی به درآمدهای حج و تجارت بودند و از این
رو، به خدمات گوناگونی مانند حفر چاه و آبرسانی (سقایت) و تغذیه
و پذیراییِ (رفادت) حجاج و فراهم نمودن امنیت و برقراری
بازارهای موسمی و عقد پیمانهایی با برخی امرای
عرب و شاهان یمن، غسان، حیره، ایران و روم اهتمام داشتند (دلو،
۶۵۷). در موسم حج مردم از سراسر جزیرةالعرب و از پیروان
ادیان مختلف، همچون مشرکان، حنفا، مسیحیان و یهودیان
با اهداف گوناگون روانۀ مکه میشدند (شریف، ۱۷۵). از اینرو،
حج بزرگترین کنگرۀ سالانه در جزیرةالعرب به شمار میرفت که قبایل عرب را
با اهداف دینی، تجارتی و ادبی گرد هم فراهم میآورد
(دلو، ۶۶۰). ماههای «معلوم» حج (بقره / ۲ /
۱۹۷) اینها بودند: شوال، ذیقعده و ۱۰
روز نخست ذیحجه (طبری، تفسیر، ۲ /
۱۵۰-۱۵۱) و ماههای حرام اینها:
محرم، رجب، ذیقعده و ذیحجه (مسعودی، مروج، ۲ /
۳۴۷). اعراب در این ماهها از جنگ و جدال پرهیز میکردند.
اعراب عدنانی که خود را پیرو دین ابراهیم(ع) میدانستند،
حج به جای میآوردند و ماههای حرام را بزرگ میداشتند (یعقوبی،
همانجا). اگرچه پارهای قبایل مانند طی و خَثعم برای این
ماهها و برای کعبه و حج حرمتی قائل نبودند (زریاب،
۶۴). قبایل عرب ساکن جزیرةالعرب در روزگار جاهلیت
از لحاظ گزاردن مناسک حج به دو گروه حِلّه و حُمْس تقسیم میشدند (نک
: ازرقی، ۱ / ۱۷۹- ۱۸۲؛ یعقوبی،
همان، ۱ / ۲۵۶-۲۵۷؛ قس: ابن حبیب،
المحبر، ۱۷۸-۱۸۱).
اعراب در زمان جاهلیت عیدهای
بسیاری داشتند که در هر قبیله با قبیلۀ دیگر
فرق میکرد (نک : آلوسی، ۱ /
۳۴۵-۳۴۸).
تاریخ جزیرةالعرب
الف ـ تاریخ قدیم
دربارۀ تاریخ
جزیرةالعرب در عصر یخ[۲] و عصر حجر به سبب در دست نبودن منابع
کافی و مباحث علمی و اندک بودن ادوات سنگی یافت شده، نمیتوان
با اطمینان سخن گفت. در جاهای مختلف از جزیرةالعرب، از جمله کویت،
بحرین، قطر، یمن و حضرموت، و از احساء تا حجاز و از مداین صالح
تا نجران ابزارهای گوناگونی مانند کارد و سرنیزه از دوران ماقبل
تاریخ، همچون پارینه سنگی[۳] و نوسنگی[۴] و
عصر مفرغ[۵] نزدیک وادیها و راهها و جاهایی که وسایل
حیات وجود داشته، به دست آمده است. در نواحی کوهستانی غرب و
جنوب جزیرةالعرب غارهایی وجود دارد که به منزلۀ مسکن،
معبد یا مقبره از آنها استفاده میشد. بر روی دیوارهای
برخی از این غارها در راه بازرگانی قدیم جنوب شبه جزیره،
میان وادی یَبْعث و وادی عَرَمه تصاویر حیوانات
و خورشید و هلال ماه یافت شده است. برخی مقابر بحرین و
مناطقی دیگر در جزیرةالعرب به عصر مفرغ باز میگردد. از این
آثارِ اندک بر میآید که جزیرةالعرب در این دورهها مسکون
بوده است (علی، جواد، ۱ /
۵۲۹-۵۳۵، ۵۴۰).
به نوشتۀ مورخان (نک :
طبری، تاریخ، ۱ / ۵۵۹-۵۶۰؛
ابن اثیر، ۱ / ۲۷۲) بُخْتُ نَصَّر، پادشاه بابل
(۶۰۴-۵۶۱ قم) به جزیرةالعرب حمله کرد
و در ذات عرق (مرز میان تهامه و نجد) با عدنان جنگید و او را هزیمت
داد و سپس در تعقیب عدنان به حَضور رسید. اما به عقیدۀ
جوادعلی (۱ / ۶۰۷-۶۰۸) این
روایت اگر هم صحت داشته باشد، استیلای بابلیها بر مناطقی
از جزیرةالعرب دوام نیافته است و آنان به سبب دوری راه و مشکل
تأمین آذوقه و احتمال حملات غارتگرانۀ قبایل، پس از فتحی سریع
بازگشتهاند. دلمون (بحرین) پایگاه بازرگانی بسیار مهم میان
هند و افریقا و سواحل خلیج فارس و عراق کمی پس از
۶۰۰ قم به تصرف بابلیها درآمد (همو، ۱ /
۵۴۵-۵۴۶، ۶۲۰). بعداً نبونیدوس[۶]
پادشاه بابلی (۵۵۵-۵۳۸ قم) در
۵۵۲ قم به دومة الجندل در شمال غربی جزیرةالعرب
حمله برد و سپس تیماء را در جنوب آن تصرف کرد و کاخی در آنجا ساخت و تیماء
مدت کوتاهی پایتخت بابلیان شد. به عقیدۀ برخی
از محققان، تیماء در محل تلاقی راههای بازرگانی جهانی
قرار داشت که شام را به جنوب جزیرةالعرب مرتبط میساخت و دارای
اهمیت اقتصادی بسیار بود و چیرگی بر آن دستاورد سیاسی
بزرگی به شمار میرفت (همو، ۱ /
۶۱۰-۶۱۲، ۶۱۵). در کتیبۀ نبونیدوس
اماکنی همچون فدک، خیبر و یثرب یاد شدهاند و احتمال میرود
نبونیدوس جمعی از مردم عراق را در این اماکن از حجاز جای
داده باشد (همو، ۱ / ۶۱۴، ۶۱۸).
اسکندر مقدونی
(۳۵۶-۳۲۳قم) به قصد سیطره به سواحل اقیانوس
هند و تجارت افریقا و آسیا، ناوگانی به قصد تصرف جزیرةالعرب
و در واقع برای سلطه بر بنادر آن تدارک دید، اما این اندیشه
به سبب مرگ وی تحقق نیافت (همو، ۲ / ۵-۱۱).
بطلمیوسیان ــ پادشاهان یونانی مصر و جانشینان بطلمیوس
اول (د ۲۸۳قم) ــ مملکت نبطیان را که شمال غربی جزیرةالعرب
(= جنوب کشور اردن کنونی) و نواحی شمالی حجاز را دربر میگرفت،
تحت نفوذ و سلطه داشتند. بطلمیوسیان مستقیماً با بنادر جزیرةالعرب
روابط بازرگانی داشتند و بر اعراب حجاز و عربستان جنوبی تأثیر نهادند
(همو، ۲ / ۲۶-۲۷).
در جاهای متعددی از خلیج
فارس، مانند جزیرۀ فَیلَکا / فیلکَه (کویت) و سواحل جنوبی جزیرةالعرب،
از جمله در خرابههای تَمْنَع آثار و اشیای یونانی
بسیاری شامل کتیبه، سکه، مجسمه و تکههای سفالی یافت
شده که حاکی از تأثیر فرهنگ یونانی بر ساکنان این
نواحی و مبادلۀ بازرگانی آنان با یونانیان است (همو، ۲ /
۳۰-۳۳).
جزیرةالعرب مطمح نظر رومیها
نیز بود. آوگوستوس[۷] امپراتور روم (۲۷قم-۱۴م)
به قصد دست انداختن بر ثروت جنوب شبه جزیره، مانند عطر، کندر، مُرّ و بخور،
و همچنین به اطاعت درآوردن قبایل عرب، سردار خود آیلیوس
گالوس[۸] را بدین سرزمین روانه کرد. او پس از گذر از یثرب
(مدینه) و نجد به نجران رسید و در راه خود شهرهایی از
جمله نجران را ویران کرد. اما این حمله نافرجام ماند و رومیها
در استیلا بر یمن توفیق نیافتند (استرابن، III / ۲۰۹, ۲۱۳, ۲۱۵, VII / ۳۵۳؛
پلینی، II / ۴۵۸-۴۵۹؛ علی،
جواد، ۲ / ۴۳-۴۴، ۵۱-۵۳،
۵۷-۵۹). با این حال، رومیها ناوگان خود را در
دریای سرخ تقویت کردند و برای حفظ منافع اقتصادی
خود و توجه به ساحل افریقا و حبشه، روابط خود را با رؤسای قبایل
عرب بهبود بخشیدند.
به گفتۀ مؤلف ناشناختۀ کتاب
«سفر در دریای سرخ[۹]» (تألیف: ح ۶۰ م) رومیها
معاهدۀ همپیمانی با شاه ظفار یعنی پادشاه حِمیر
بستند (همو، ۲ / ۵۹-۶۰). گزارشهایی نیز
از اشغال بندر عدن به دست رومیها در زمان امپراتور کلاودیوس اول (حک
۴۱-۵۴ م) یا کمی قبل از آن، و لشکرکشی
رومیها در ۲۰۱م در زمان امپراتور سِوِروس (حک
۱۹۳-۲۱۱م) به سوی جنوب جزیرةالعرب
در دست است (همو، ۲ / ۶۰-۶۲، ۶۶).
کهنترین دولتهای جزیره،
در یمن تأسیس شد، زیرا جنوب جزیره به سبب داشتن خاک غنی،
بارانهای فراوان موسمی و منابع طبیعی و موقعیت
جغرافیایی ممتاز آن که در تلاقی راههای تجارت جهانی
زمینی و دریایی قرار داشت، زمینههای پیشرفت
کشاورزی، صنعتی و بازرگانی و پیدایش تمدن را فراهم
ساخته بود (دلو، ۶۹۵). استرابن (د ۲۴م)، جغرافیانویس
یونانی از مَعین، سبأ، قَتَبان و حضرموت به عنوان دولتهایی
که بر جنوب جزیرةالعرب فرمان میراندند، یاد کرده است (VII / ۳۱۱).
مَعین از کهنترین دولتهای عربی در حدود سالهای
۱۳۰۰-۶۳۰ قم بود. پایتخت آن
قرناو / قرنو (اکنون در ۵ / ۷ کیلومتری شرق قریةالخرم،
مرکز حَوْف) و قلمرو آن از شمال به خاک دولتهای سبأ و قتبان، و از شرق به
سرزمین حضرموت محدود و در دشت میان جوف و نجران واقع بود. محققان
دربارۀ آغاز و انجام این دولت و دوره و ترتیب پادشاهان آن اختلاف دارند.
دولت معین به دست دولت سبأ منقرض، و متصرفات آن جزئی از مملکت سبأ شد
(علی، جواد، ۲ / ۷۳-۷۵، ۸۱،
۱۰۵، ۱۱۶).
پادشاهی حضرموت هم زمان با دولت
معین و پیش از میلاد در منطقهای وسیع از جنوب جزیرةالعرب
برپا بود. آغاز این دولت و تاریخ سقوط آن به دست دولت سبأ و شمار و
مدت فرمانروایی پادشاهان آن ــ که مُکَرَّب لقب داشتند ــ به درستی
معلوم نیست. پایتخت حضرموت شَبْوَه بود. به عقیدۀ برخی
از محققان پادشاهی حضرموت پس از ۳۰۰م یا میان
سالهای ۳۳۵-۳۷۰م سقوط کرد (همو،
۲ / ۱۲۹، ۱۳۲ بب ،
۱۵۳-۱۵۴، ۱۵۷؛ دربارۀ
پادشاهان آن، نک : همو، ۲ / ۱۶۶-۱۷۰).
حکومت قتبان نیز هم زمان با دولت
معین در جنوب غربی جزیرةالعرب و در جنوب و جنوب غربی سرزمین
سبأ برقرار بود. پایتخت آن تِمْنَع بود (اکنون خرابههای آن در کحلان یا
هجر کحلان در وادی بیحان برجا ست) و منزلگاههای مردم قتبان تا
باب المندب گسترده بود. دولت قتبان در مملکت سبأ و ذو رَیدان مضمحل شد.
محققان دربارۀ آغاز و انجام این دولت و ترتیب و مدت فرمانروایی
پادشاهان آن همسخن نیستند. به عقیدۀ بعضی از
محققان، این حکومت تا حدود ۵۴۰ قم یا حدود
۵۰ قم یا تا حدود
۱۰۰-۱۰۶م برقرار بود (همو، ۲ /
۱۷۲-۱۷۳،
۱۷۶-۱۷۷، ۲۱۷؛ دربارۀ
پادشاهان آن که مکرب نامیده میشدند، نک : همو، ۲ /
۱۷۹-۱۸۶،
۲۳۲-۲۴۰).
مملکت سبأ در جنوب غربی جزیرةالعرب
(یمن) به عقیدۀ برخی از محققان در سدۀ ۸ قم و بنا به اقوال دیگر
در سدۀ ۱۱ قم یا در حدود ۱۲۰۰قم
تشکیل و تا حدود سال ۱۰۹ یا ۱۱۵م
بر پا بود. پس از آن سلطنت سبأ به دست حمیریان افتاد و آنان لقب ملک
سبأ و ذو ریدان گرفتند. پایتخت حمیر ظفار بود. در حدود سال
۳۰۰م ملوک سبأ و ذو ریدان بر اراضی جنوب غربی
جزیرة العرب از باب المندب تا حضرموت مستولی شدند و کلمات حضرموت و یمنت
را به عنوان خود افزودند (همو، ۲ /
۲۵۹-۲۶۰، ۲۶۶،
۲۶۸-۲۶۹،
۳۰۴-۳۰۶،جم ).
در حدود نیمۀ سدۀ
۴م سد مأرب بار دوم ویران شد و در این عهد پادشاه حمیر به
مسیحیت گروید و کلیساهایی در ظفار و عدن تأسیس
شد (همو، ۲ / ۵۲۶). لشکرکشی نافرجام ابرهه (ه م)
در ۵۷۰ م به مکه، احتمالاً نقشهای سیاسی ـ
نظامی از سوی بیزانسیها بود تا منطقۀ حایل میان
روم و حکومت حبشی در یمن را تصرف کنند و سلطۀ سیاسی
خود را بر سراسر غرب و بخش بزرگی از جنوب جزیرةالعرب بگسترانند (همو،
۲ / ۶۳۱).
مناسبات ایرانیان با جزیرةالعرب
در دورۀ ساسانیان قابل توجه است. اردشیر بابکان بنیان گذار این
سلسله (حک ۲۲۶-۲۴۱م) بر بحرین (نک :
طبری، تاریخ، ۱ / ۶۱۰، ۲ /
۴۱؛ حمزۀ اصفهانی، ۳۶-۳۸) و ساحل عمان استیلا
یافت (علی، جواد، ۲ /
۶۳۳-۶۳۴) و شهری در شرق جزیرةالعرب
تأسیس کرد و قبیلۀ عرب اَزد را وادار به اقامت در عمان نمود (EI۲, I / ۵۴۸). شاپور ذوالاکتاف یا شاپور دوم (سل
۳۱۰ یا ۳۰۹-۳۷۹م) نیز
به بحرین و هَجَر و یمامه حمله کرد و شماری از قبایل عرب
تمیم و بکر بن وائل و عبدالقیس را کشت و تا نزدیک مدینه پیشروی
کرد. سپس به سوی بلاد بکر و تغلب رفت (طبری، همان، ۲ /
۵۵-۵۷؛ مسعودی، مروج، ۱ /
۲۹۵-۲۹۷). در حدود سال ۵۷۵
م خسرو انوشروان (سل ۵۳۱-۵۷۹ م) در پی
درخواست سیف بن ذی یَزَن، از امرای یمن، با فرستادن
لشکری به فرماندهی وَهْرِز حبشیان را از یمن بیرون
راند (دینوری، الاخبار، ۶۳-۶۴؛ طبری،
همان، ۲ / ۱۴۰-۱۴۷). پس از آن، تا ظهور
اسلام و فتوحات اسلامی یمن در دست ایرانیان باقی
ماند. البته سلطۀ ایرانیان محدود به صنعا و اطراف آن بود (علی، جواد،
۲ / ۶۴۷، ۴ / ۱۸۰). با اسلام
آوردن فرمانروای ایرانی یمن، حکومت ایران بر این
سرزمین پایان یافت (ابنهشام، ۱ /
۷۱-۷۲؛ طبری، همان، ۲ /
۶۵۵-۶۵۶؛ قلقشندی، ۵ /
۲۶).
بعثت پیامبر اکرم (ص) (ح
۶۱۰ م) و دعوت اسلامی در مکه آغاز فصلی نو در تاریخ
جزیرةالعرب به شمار میرود و در اثر تعالیمات قرآن کریم،
با استقرار ثبات و امنیت و وحدت در این سرزمین، تحولی عظیم
ایجاد شد. برخلاف آنکه دعوت اسلامی در دوران ۱۳ سال اقامت
پیامبر(ص) در مکه، به سبب آزار و ایذاء مشرکان و اشراف شهر و مقاومت
آنان در برابر پذیرش اسلام به کندی پیش رفت، از سال
۱۲ بعثت به بعد، اسلام در مدینه پایگاهی استوار یافت
و تا هجرت پیامبر(ص) از مکه به مدینه (ح ۶۲۲م)،
اسلام تقریباً در تمام خانههای مدینه راه یافت (ابن
هشام، ۲ / ۷۶-۸۰؛ بلاذری، فتوح، ۷). پیامبر(ص)
در آغاز ورود به مدینه با بنای مسجدی در شهر و بستن پیمان
برادری میان مهاجران و انصار و نیز عقد پیمانی عمومی
میان مسلمانان از یک سو و دیگر قبایل و طوایف ساکن
شهر مانند یهود و مشرکان از سوی دیگر ــ که میتوان آن را
نخستین قانون اساسی در اسلام شمرد ــ بنای دولتی را نهاد
و مسلمانان را در شکل امتی واحد درآورد و منازعات قبیلهای را
ــ که گاه در شکل عدنانی و قحطانی بروز مییافت ــ فرو
نشاند (ابنهشام، ۲ / ۱۴۷-۱۵۰؛ حمیدالله،
۵۹-۶۵).
ب ـ تاریخ دورۀ اسلامی
(برای آگاهی از تاریخ
جزیرةالعرب در دورۀ اسلامی، نک : ه د، ۸ /
۵۰۰-۵۰۵: اسلام در شبه جزیرۀ
عربستان، نیز ۱۲ / ۶۳۶ بب : بنی امیه).
مآخذ
آلوسی، محمود، شکری، بلوغ
الارب، به کوشش محمد بهجت اثری، بیروت، دارالکتب العلمیه؛
ابراهیم حربی، المناسک و اماکن طرق الحج و معالم الجزیرة، به
کوشش حمد جاسر، ریاض، ۱۴۰۱ق /
۱۹۸۱م؛ ابن ابی شیبه، عبدالله، المصنف، به
کوشش سعید لحام، بیروت، ۱۴۰۹ق /
۱۹۸۹م؛ ابناثیر، الکامل؛ ابنجلجل، سلیمان،
طبقات الاطباء و الحکماء، به کوشش فؤاد سید، قاهره،
۱۹۵۵م؛ ابنحبیب، محمد، المحبر، به کوشش ایلزه
لیشتن اشتتر، حیدرآباد دکن، ۱۳۶۱ق /
۱۹۴۲م؛ همو، المنمق، به کوشش خورشید احمد فارق، بیروت،
۱۴۰۵ق / ۱۹۸۵م؛ ابنحزم، علی،
جمهرة انساب العرب، بیروت، ۱۴۰۳ق /
۱۹۸۳م؛ ابنحوقل، محمد، صورةالارض، به کوشش کرامرس، لیدن،
۱۹۳۷م؛ ابنخردادبه، عبیدالله، المسالک و الممالک،
به کوشش دخویه، لیدن، ۱۸۸۹م؛ ابنخلدون،
العبر، به کوشش خلیل شحاده و سهیل زکار، بیروت،
۱۴۱۷ق / ۱۹۹۶م؛ ابنرسته، احمد،
الاعلاق النفیسة، به کوشش دخویه، لیدن،
۱۸۹۱م؛ ابنسعد، محمد، الطبقات الکبرى، بیروت،
۱۴۰۵ق / ۱۹۸۵م؛ ابنسعید
مغربی، علی، نشوة الطرب، عمان، ۱۹۸۲م؛ ابنفقیه،
احمد، مختصر کتاب البلدان، به کوشش دخویه، لیدن،
۱۸۸۵م؛ ابن قاسم، یحیى، غایة الامانی،
به کوشش سعید عبدالفتاح عاشور، قاهره، ۱۹۶۸م؛ ابنقتیبه
عبدالله، الانواء، حیدرآباددکن، ۱۳۷۵ق /
۱۹۵۶م؛ همو، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره،
۱۹۶۹م؛ ابنمجاور، یوسف، صفة بلاد الیمن و
مکه و بعض الحجاز، به کوشش اسکار لوفگرن، لیدن،
۱۹۵۱م؛ ابنمنظور، لسان؛ ابنندیم، الفهرست؛ ابنهشام،
عبدالملک، السیرة النبویة، به کوشش مصطفى سقا و دیگران، بیروت،
دار احیاء التراث العربی؛ ابوعبید بکری، المسالک و
الممالک، به کوشش وانلون و ا. فره، تونس، ۱۹۹۲م؛
ابوالفدا، تقویم البلدان، به کوشش رنو و دوسلان، پاریس،
۱۸۴۰م؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، قاهره،
۱۳۸۳ق / ۱۹۶۳م؛ احمدبن حنبل،
مسند، بیروت، دارصادر؛ ازرقی، محمد، اخبار مکة، به کوشش رشدی
صالح ملحس، بیروت، ۱۴۰۸ق /
۱۹۸۸م؛ اصطخری، ابراهیم، المسالک و الممالک،
به کوشش دخویه، لیدن، ۱۸۷۰م؛ امین،
احمد، فجر الاسلام، قاهره، ۱۲۶۴ق /
۱۹۴۵م؛ باوزیر، سعید عوض، معالم تاریخ
الجزیرة العربیة، عدن، ۱۳۸۵ق /
۱۹۶۶م؛ بخاری، محمد، صحیح، بیروت،
۱۴۰۱ق / ۱۹۸۱م؛ بلاذری،
احمد، انساب الاشراف، به کوشش محمود فردوس عظم، دمشق،
۱۹۹۶-۲۰۰۰م؛ همو، فتوح البلدان،
به کوشش دخویه، لیدن، ۱۸۶۶م؛ بیرونی،
ابوریحان، الآثار الباقیة، به کوشش زاخاو، لایپزیگ،
۱۹۲۳م؛ بیهقی، ابراهیم، المحاسن و
المساوی، بیروت، ۱۳۸۰ق /
۱۹۶۰م؛ تاج العروس؛ جاحظ، عمرو، البیان و التبیین،
به کوشش عبدالسلام محمدهارون قاهره، ۱۳۶۸ق /
۱۹۴۹م؛ همو، الحیوان، به کوشش عبدالسلام محمد
هارون، بیروت، ۱۳۸۸ق /
۱۹۶۹م؛ حاجی خلیفه، کشف؛ حدود العالم، به
کوشش منوچهر ستوده، تهران، ۱۳۴۰ش؛ حمزه، فؤاد، قلب جزیرة
العرب، ریاض، ۱۳۸۸ق /
۱۹۶۸م؛ حمزۀ اصفهانی، تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء، بیروت،
دارمکتبة الحیاة؛ حمیدالله، محمد، الوثائق السیاسیة للعهد
النبوی و الخلافة الراشدة، بیروت، ۱۴۰۳ق /
۱۹۸۳م؛ دلّو، برهان الدین، جزیرة العرب قبل
الاسلام، بیروت، ۲۰۰۴م؛ دینوری، احمد،
الاخبار الطوال، به کوشش عبدالمنعم عامر، قاهره، ۱۹۶۰م؛
همو، النبات، به کوشش برنهارد لوین، بیروت،
۱۳۹۴ق / ۱۹۷۴م؛ زریـاب،
عباس، سیرۀ رسول الله (ص)، تهران، ۱۳۷۰ش؛ زیدان، جرجی،
تاریخ التمدن الاسلامی، به کوشش حسین مونس، قاهره،
۱۹۵۸م؛ همو، المؤلفات الکاملة، بیروت، دارالجیل؛
سالم، عبدالعزیز، تاریخ العرب فی عصر الجاهلیة، بیروت،
۱۹۷۱م؛ سمهودی، علی، وفاء الوفا، به کوشش
محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت،
۱۴۰۴ق / ۱۹۸۴م؛ سید مرتضێ، علی،
الامالی، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت،
۱۳۸۷ق / ۱۹۶۷م؛ شریف، احمد
ابراهیم، مکة و المدینة فی الجاهلیة و عهد الرسول، قاهره،
۱۹۶۵م؛ شهرستانی، محمد، الملل و النحل، به کوشش
احمد فؤاد اهوانی، بیروت، ۱۹۸۱م؛ شیخو،
لویس، النصرانیة و آدابها بین عرب الجاهلیة، بیروت،
۱۹۸۹م؛ ضیف، شوقی، العصر الجاهلی،
قاهره، ۱۹۶۰م؛ طبرسی، فضل، مجمع البیان،
قاهره، ۱۳۹۷ق / ۱۹۷۷م؛ طبری،
تاریخ؛ همو، تفسیر؛ عظم، نزیه مؤید، رحلة فی بلاد
العربیة السعیدة، بیروت، ۱۴۰۷ق /
۱۹۸۶م؛ علی، جواد، المفصل فی تاریخ
العرب قبل الاسلام، بیروت، ۱۹۷۶م؛ علی، صالح
احمد، محاضرات فی تاریخ العرب، بغداد، ۱۹۶۰م؛
فیلیپس، ویندل، کنوز مدینة بلقیس، ترجمۀ عمر دیراوی،
بیروت، ۱۹۶۱م؛ قرآن کریم؛ قفطی، علی،
تاریخ الحکماء، به کوشش یولیوس لیپرت، لایپزیگ،
۱۹۰۳م؛ قلقشندی، احمد، صبح الاعشى، قاهره،
۱۳۸۳ق / ۱۹۶۳ م؛ کحاله، عمر رضا،
جغرافیة شبه جزیرة العرب، به کوشش احمدعلی، جواد، مکه،
۱۳۸۴ق / ۱۹۶۴م؛ کلبی،
هشام، الاصنام، به کوشش احمد زکی پاشا، قاهره،
۱۳۳۲ق / ۱۹۱۴م؛ مروه، حسین،
النزعات المادیة فی الفلسفة العربیة ـ الاسلامیة، بیروت،
۱۹۸۸م؛ مسعودی، علی، التنبیه و
الاشراف، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۸۹۳م؛ همو،
مروج الذهب، به کوشش شارل پلا، بیروت،
۱۹۶۵-۱۹۶۶م؛ مقدسی، محمد،
احسن التقاسیم، به کوشش دخویه، لیدن،
۱۹۰۶م؛ موسوعة اسماء الاماکن فی المملکة العربیة
السعودیة، ریاض، ۱۴۲۴ق /
۲۰۰۳م؛ الموسوعة العربیة العالمیة، ریاض،
۱۴۱۹ق؛ مونس، حسین، اطلس تاریخ الاسلام،
قاهره، ۱۴۰۷ق / ۱۹۸۷م؛ ناصرخسرو،
سفرنامه، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران،
۱۳۵۶ش؛ نویری، احمد، نهایة الارب،
قاهره، المؤسسة المصریة العامه؛ نهج البلاغة؛ واقدی، محمد، المغازی،
به کوشش مارسدن جونز، قاهره، ۱۹۶۶م؛ وهبه، حافظ، جزیرةالعرب
فی القرن العشرین، قاهره، ۱۳۸۷ق /
۱۹۶۷م؛ همدانی، حسن، الاکلیل، به کوشش انستاس
ماری کرملی، بغداد، ۱۹۳۱م؛ همو، صفة جزیرة
العرب، به کوشش محمد بن علی اکوع، بیروت،
۱۴۰۳ق / ۱۹۸۳م؛ یاقوت،
بلدان؛ یعقوبی، احمد، «البلدان»، همراه الاعلاق النفیسة (نک :
هم ، ابن رسته)؛ همو، تاریخ، بیروت، ۱۴۱۵ق
/ ۱۹۹۵م؛ نیز:
Britannica ; EI2; Hitti, Ph., History
of the Arabs, London, 1970; Pliny, Natural History, tr. H. Rackham, London,
1947; Jeffery, A., «Christianity in South Arabia», The Moslem World, ed. S. M.
Zwemer and E. E. Calverley, New York, 1968, vol XXXVI; Strabo, The Geography,
tr. H. L. Jones, London, 1966; WNGD; The World Gazetteer, www.world -
gazetteer.com.