نویسنده (ها) : آذرتاش آذرنوش -
عنایت الله فاتحی نژاد - احمد پاکتچی - بخش فلسفه - محمدرضا ناجی
- یونس کرامتی - قاسم طویر
آخرین بروز رسانی : سه شنبه
20 خرداد 1399 تاریخچه مقاله
اَنْدَلُس، نامی كه مسلمانان به
بخشی از شبه جزیرۀ ایبری، در كنار مدیترانه، واقع در جنوب اسپانیا
و جنوب شرقی پرتغال و گاه به تمام آن دادهاند. اندلس از نام واندالها، قبیلهای
از مردم ژرمن، گرفته شده است كه در اوایل سدۀ ۵ م، پس
از تجزیۀ امپراتوری روم غربی، چندی در جنوب اسپانیا سكنى
گزیدند (عنان، ۱/ ۱۷، ۵۰-۵۱).
ازاینرو، نخستین قومی كه در دوران كهن در این سرزمین
سكنى گزید، اندلوش (اندلش / فَندَلُس) نامیده شد (ابوعبید،
۲/ ۸۹۰؛ مقری، ۱/ ۱۳۳؛ نیز
نک : ابنخلدون، ۲(۳)/ ۴۹۰).
I. جغرافیا
اندلس امروزه بزرگترین استان
اسپانیا به شمار میآید و از نظر تقسیمات كشوری
شامل ۸ شهرستان: المریه، قادش[۱]، قرطبه، غرناطه، ولبه، جیّان[۲]،
مالقه و اشبیلیه است (GSE, X/ 595). نام اندلس در سكهای
(دینار) دو زبانه به تاریخ ۹۸ ق/ ۷۱۷م
در كنار برابر لاتینی آن، اسپانیا آمده است. همچنین در
منابع اسلامی این نام به اسپانیای مسلمان، پس از فتح
اسلامی اطلاق شده است (EI2). پس از آنکه سلطۀ مسلمانان در این
سرز مین به ضعف گرایید، این نام همچنان متداول بود.
وصف اندلس در منابع اسلامی
برخی از جغرافیانویسان
مسلمان (نک : ابن عبدالمنعم، ۳۲؛ مقری، ۱/
۱۴۰)، اندلس را در منتهىالیه غربی اقلیم
چهارم دانسته، و برخی آن را از اقلیم پنجم به شمار آوردهاند (ابن
رسته، ۹۸). اما به گفتۀ صاعد اندلسی (ص ۲۳۷- ۲۳۸) بیشتر
اندلس در اقلیم پنجم، و بخش جنوبی آن در اقلیم چهارم جای
میگیرد. حد غربی اندلس در ناحیۀ مجاور بحر محیط
(اقیانوس اطلس) به سمت جنوب امتداد مییابد. پس از آن در طول
ساحل جنوبی از اشبیلیه و شبه جزیرۀ جبل طارق و
مالقه میگذرد و بجانه (المریه) را در گوشۀ جنوب شرقی
دور میزند. سرزمین مرسیه و بلنسیه حد شرقی اندلس
را تشكیل میدهد كه تا طرطوشه و از آنجا تا اربونه در منتهىالیه
شمال شرقی در مجاورت سرزمین فرنگ ادامه مییابد. جبال
البرت یا برانس (پیرنه) آغاز حد شمالی اندلس است كه به جلیقیه
[۳]كه سرزمینی مسیحینشین است، منتهی میگردد
(اصطخری، ۳۷، ۴۱؛ ابن حوقل، ۱/
۱۰۹-۱۱۰؛ ابوعبید، ۲/
۸۹۳-۸۹۵). در اندلس ۳ رشته كوه در جهت
شرقی ـ غربی، میان مدیترانه و اقیانوس اطلس كشیده
شده است كه عبارتند از: جبال قرطبه (سیرا مورِنا)، جبال برانس میان
نربونه و جلیقیه، و سلسله جبالی كه از طرطوشه تا لشبونه (لیسبن)
امتداد دارد و ادریسی آن را الشارات خوانده، و مشرف بر طلیطله
دانسته است (۲/ ۵۳۶). بر اینها باید دو رشته
كوه را افزود: جبل شُلَیر و جبل ریه [۴](مقری، ۱/
۱۴۲، ۱۴۳، ۱۴۸،
۱۷۷؛ EI2).
مهمترین رود این سرزمین
وادی الكبیر (یا نهر اعظم یا نهر قرطبه) است كه گاه به
نام قدیم آن بیطی (باتیكا) خوانده میشود و
۳۱۰ میل (ح ۵۰۰ كم ) طول دارد. این
رود نواحی قرطبه و اشبیلیه را سیراب میكند (ابوعبید،
۲/ ۲۳۹). وادی الكبیر از رشته كوههای
مورنا در جنوب شرقی مزتا [۵]سرچشمه میگیرد و از جنوب به
سمت جنوب غربی جریان دارد و به مدیترانه میریزد
(اسلامیزاد، ۳). مهمترین شاخۀ فرعی این
رودخانه، نهر شنیل (یا وادی سنجیل) است كه از جبل شلیر
سرچشمه میگیرد و از لَوْشه [۶]و غرناطه میگذرد (مقری،
۱/ ۱۴۷-۱۴۹، ۵/ ۸). وادی
الكبیر تنها رودخانهای در شبه جزیرۀ ایبری
است كه بخش پایین آن قابل كشتیرانی است (EI2).
اندلس در تمام ادوار تاریخ اسلامی
به داشتن مراكز متعدد تمدنی مشهور بوده است. تقریباً تمام شهرهای
رومی پس از فتح اسلامی باقی ماند و به شكوفایی خود
ادامه داد. نامهای كهن لاتینی مانند قرطبه، اشبیلیه،
سرقسطه و بلنسیه نیز تقریباً دست نخورده باقی ماند. در
عصر اسلامی شهرهایی جدید به عنوان پایگاههایی
برای دفع تجاوز فاطمیان از سمت غرب دریای مدیترانه
ساخته شد. برای مثال، مرسیه در جای شهر قدیم الو
[۷]بنا گردید و المریه كه در آغاز صرفاً مركزی برای
دیدهبانی تحركات دشمن بود، بعداً در سدۀ ۴ ق/
۱۰م متحول شد و به صورت پایگاه دریایی و
زرادخانۀ اندلس درآمد (همانجا). از دیگر شهرهایی كه در دوران
اسلامی بنیاد گرفت، میتوان اُقلیس[۸]، الزاهره،
الزهراء، قلعة رَباح[۹]، مرجالامیر و مُنیة نصر یاد كرد
(نک : ابن عبدالمنعم، ۵۱-۵۲،
۲۸۳-۲۸۴، ۲۹۵،
۴۶۹، ۵۳۵، ۵۴۸).
در حدود سدۀ ۴ ق/
۱۰ م ۳ خط مرزی، اندلس اسلامی را از اسپانیای
مسیحی جدا میكرد (نک : مقری، ۱/
۱۶۱، ۱۶۶؛ حجی، ۳۸). اندلس
همچون شام به چند ناحیۀ (كوره) نظامی موسوم به جُند تقسیم میشد. این
نواحی را اَجناد یا كُوَر مُجَنَّده میخواندند. احمد بن محمد
رازی از تقسیمات اندلس به كورهها و اقلیمها یاد میكند
كه تقسیمی ثابت و شناخته شده بود و از دیرباز تداول داشته، و
توسط مؤلفان سدههای بعد بدون تغییر تكرار گردیده است (نک
: مونس، ۵۵۵- ۵۵۸). اما اصطخری (ص
۳۶-۳۷، ۴۱-۴۲)، ابنحوقل
(۱/ ۱۰۹-۱۱۱) و مقدسی (ص
۲۲۲-۲۲۴) نام كوره را تنها برای شرح و
توضیح میآورند. این میرساند كه اساس اولیۀ تقسیم
اندلس همان تقسیم رومی و گوتی است، یعنی نظامِ
شهرهایی بزرگ با ولایتی گسترده شامل شهرهای كوچكتر،
قریهها و دژها. در واقع این كلان شهرها حكم «كوره» را در
شرق اسلامی داشته است (مونس،
۵۶۱، ۵۶۷، ۵۷۰،
۵۷۵-۵۷۶، ۵۷۸). هر شهر
بزرگ بجز شهرهای خُرد، یك رشته حِصن (= دژ) و مَعقل (پناهگاه) داشته
است (همو، ۵۸۹-۵۹۰). صورت اجمالی از
شهرهای بزرگ یا كورههای اندلس در سدۀ ۴ ق/
۱۰ م چنین است: قرطبه، فحص البلوط، قبره، استجه، اشبیلیه،
قرمونه، لبله، اكشونبه (شلب)، باجه، مورور، شذونه (قلسانه)، الجزیرة
الخضراء، تاكرنا (رُنده)، ریه یا مالقه، البیره، جَیان،
بجانه، تدمیر (مرسیه)، شاطبه، بلنسیه و طلیطله، طلبیره
(اقلش)، مارده، بطلیوس، شنترین، لشبونه و قلمریه (همو،
۵۹۰-۵۹۱). مهمترین و بزرگترین
شهرهای اندلس قرطبه، تختگاه امیران و خلیفگان اموی بود كه
جای طلیطله پایتخت گوتها را گرفته بود (قدامه،
۲۶۶؛ اصطخری، ۴۱-۴۲؛ نیز
نک : ابن حوقل، ۱/ ۱۱۱،
۱۱۲-۱۱۳).
بافت قومی
به هنگام فتح اسلامی و پس از آن
دستههایی از مسلمانان عرب و بربر به اندلس پانهادند. نخستین
مهاجران عرب گروهی بودند كه ضمن سپاه ۱۸ هزار نفری موسى
بن نُصیر در رجب ۹۳ راهی اندلس شدند (ابن عبدالحكم،
۲۰۷؛ مقری، ۱/ ۲۳۳،
۲۶۹). سپس ۴۰۰ تن از افریقیه
همراه حرّ بن عبدالرحمان ثقفی، والی اندلس در ذیحجۀ
۹۷ به این سرزمین آمدند (همو، ۳/ ۱۴).
آنان هرچند نسبت به ساكنان اصلی در اقلیت بودند، اما هستۀ اشرافیگری
جدیدی را پدید آوردند؛ بهگونهای كه جانشین اسلاف
رومـی و گوتهـا گشتند (نک : اخبار ... ، ۴۳) و تا پایان
حكومت اسلامی در اندلس تفوق خود را حفظ كردند (سالم،
۱۲۱). هرچند قدرت به دست امویان از اعراب عدنانی
بود، اما اعراب یمنی نیرو و افرادی افزونتر داشتند (مقری،
۱/ ۲۹۳).
بربرها نیز در فتح اندلس نقش مهمی
ایفا كردند و پس از آن تا برپایی دولت اموی در اندلس،
شمار فراوانی به دنبال كسب غنایم یا استقرار در آنجا، از مغرب
به این سرزمین ثروتمند سرازیر شدند (سالم،
۱۲۲). مهاجرت بربرها به شبه جزیرۀ اندلس سریعتر
و انبوهتر از مهاجرت اعراب بود. بربرهای اندلس به قبایل و تیرههایی
مانند نفزه، مكناسه، هواره، مدیونه، كتامه، زناته، مصموده، ملیله و
صنهاجه وابستگی داشتند كه از آن میان نفزه و مكناسه و هواره و مدیونه
مشهورتر بودند (اصطخری، ۴۴؛ عنان، ۱/
۲۰۵).
یكی از عناصر مهم جامعۀ
اندلس، مسیحیان گوت یا اسپانیایی بودند كه در
آغاز فتوح به اسلام گرویدند. مورخان این تازه مسلمانان را مسالمه (یا
اسالمه یا اسالمۀ اهل ذمّه) خواندهاند (همو، ۱/ ۲۰۶؛ سالم،
۱۲۷- ۱۲۸). به عقیدۀ برخی
از محققان، اولین آنها از بردگان وابسته به زمین بودند؛ زیرا
آنان اسلام را مایۀ رهایی خود میدیدند و میخواستند در سایۀ اسلام
از مزایای مساوات برخوردار باشند (مونس، ۴۳۰؛ عنان،
همانجا).
در نتیجۀ مجاورت و پیوند
فاتحان مسلمان با اسپانیاییها، نسلی نو پدید آمد كه
در تاریخ اسلام به «مولّدان» (عربهای دو رگه) معروف شدهاند. بسیاری
از اینان نامهای عربی خود را حفظ كردند (نک : مونس،
۴۳۰-۴۳۱؛ سالم، ۱۲۸-
۱۲۹). دستهای از آنان در برخی از شهرها، مانند طلیطله
پایگاهی قدرتمند یافتند و گرایشهای جدایی
طلبانهای را آشكار ساختند. اشبیلیه نیز از مراكز آنان
بود، اما در آنجا مولدان به سبب اشتغال به تجارت، مناسبات مسالمتآمیزی
با دولت قرطبه داشتند (همو، ۱۲۹).
مسیحیان اندلس با مسلمانان
همزیستی داشتند و در عین حفظ دین خود به عربی سخن میگفتند.
از این رو مستعربون [۱۰]یا عجم الذمه نام گرفتهاند. آن
دسته از مستعربون را كه با مسلمانان عهدی داشتند، معاهدون مینامیدند
(سالم، ۱۳۰؛ عنان، همانجا). مستعربون دستكم در شهرهای
بزرگ، به ویژه قرطبه، اشبیلیه و طلیطله از حمایت
دولت اسلامی برخوردار بودند (EI2). سرزمین اندلس تا پایان قرن ۵
ق/ ۱۱ م به همان مناطق كلیسیایی سابق ــ
چنانکه در عهد گوتها بود ــ تقسیم میشد و شامل ۳ مطراننشین
بود (یعنی طلیطله، لوسیتانیا و باتیكا) و
اسقفنشینها و نواحی كلیسایی را تحت پوشش داشت
(همانجا؛ ابوعبید، ۲/ ۸۹۱، ۹۰۸).
یهودیان در زمان حكومت رومیها
و گوتها، سخت تحت فشار بودند. پس از فتوح، مسلمانان با آنان رفتاری شایسته
در پیش گرفتند (نک : ابنخطیب، ۱۶). اقلیتهای
یهودی در شهرهای بزرگ اندلس در حمایت و سرپرستی
حكومت اسلامی زندگی میكردند (عنان، ۱/
۲۰۶). شهر غرناطه بیشترین شمار اقلیت یهودی
را در خود جای داده بود (ابن عبدالمنعم، ۴۵).
زراعت و معادن
در گذشته نیز مانند امروز دو نوع
زراعت دیم و آبی در اندلس معمول بود. زراعت دیم خاص كشت حبوبات
و غله بود. گندم طلیطله شهرت داشت. زمینهای وسیعی
در اندلس پوشیده از درختان زیتون بود و تولید روغن آن رواج
داشت. موكاری نیز به صورت گسترده متداول بود. سادهترین شكل آبیاری
شبكهای از كانالهای به هم مرتبط در دشتهای ساحلی بود و
آبیاری در مرسیه و بلنسیه به وسیلۀ
اختلاف ارتفاع صورت میگرفت و در اراضی مرتفع از چرخاب استفاده میشد.
در اندلس میوههایی مانند گیلاس، سیب، گلابی،
بادام، انار، و به خصوص انواع انجیر، و در بعضی از مناطق ساحلی،
نیشكر و موز و نخل به عمل میآمد. همچنین كشت زعفران، زیره،
گشنیز، روناس، حنا و جز آنها، نیز كتان و پنبه برای صنایع
پارچهبافی، و تربیت كرم ابریشم به خصوص در مناطق میان
غرناطه و مدیترانه معمول بود. در مراتع حوضۀ سفلای
وادی الكبیر تربیت اسب رایج بود و استران اندلس در زمان
ابن حوقل معروف بودند. پرورش گاو و گوسفند و بز نیز در همه جا متداول و
زنبورداری برای تولید
عسل معمول بود. از مناطق جنگلی
احتىاجاتی مانند زغال تأمین، و از چوب درختان صنوبر در كرانۀ فلات
مزتا برای دكل كشتیها استفاده میشد. در دشتهای جنوب شرقی
هم نخلهای كوتاه و الیاف برای سبدبافی به عمل میآمد.
معادن غنی اندلس از دیرباز
و در دورۀ اسلامی استخراج میشده است. از بستر بعضی از رودخانهها
طلا به دست میآمد و از معادن شمال قرطبه نقره و آهن استخراج میشد.
شنگرف از جبل المعدن و اُبال، و مس از ولبه استخراج میشد. زاج سفید،
سولفات آهن و سرب و سولفید سرب هم از دیگر منابع كانی بود.
اندلس به مرمر و سنگهای قیمتی شهرت داشت و چشمههای آب
گرم كه تقریباً همه با نامهای قدیمش هنوز معروف است (مانند
الحامّه). بهرهبرداری از معادن سنگ نمك و رسوبات نمك در ساحل قادس و المریه
و لقنت[۱۱]، صنعتی پر رونق بود. ماهی ساردین و تُن
به فراوانی صید میشد (EI2; GSE, X/
596-597).
مآخذ
ابن حوقل، محمد، صورة الارض، به كوشش
كرامرس، لیدن، ۱۹۳۸ م؛ ابن خطیب، محمد،
اللمحة البدریة فی الدولة النصریة، به كوشش محبالدین خطیب،
قاهره، ۱۳۴۷ ق؛ ابنخلدون، عبدالرحمان، تاریخ، بیروت،
۱۹۵۷ م؛ ابن رسته، احمد، الاعلاق النفیسة، به كوشش
دخویه، لیدن، ۱۸۹۱ م؛ ابن عبدالحكم،
عبدالرحمان، فتوح مصر و اخبارها، به كوشش توری، قاهره،
۱۴۱۱ ق/ ۱۹۹۱ م؛ ابن عبدالمنعم،
محمد، الروض المعطار، به كوشش احسان عباس، بیروت،
۱۹۸۰ م؛ ابوعبید بكری، عبدالله، المسالك و
الممالك، به كوشش وان لون و ا. فره، تونس، ۱۹۹۲ م؛ اخبار
مجموعة، به كوشش ابراهیم ابیاری، بیروت،
۱۴۰۱ ق/ ۱۹۸۱ م؛ ادریسی،
محمد، نزهة المشتاق، قاهره، ۱۴۰۹ق/
۱۹۸۹م؛ اسلامیزاد، حمید، اسپانیا،
تهران، ۱۳۷۵ش؛ اصطخری، ابراهیم، مسالك
الممالك، به كوشش دخویه، لیدن، ۱۸۷۰ م؛ حجی،
عبدالرحمان علی، التاریخ الاندلسی، بیروت،
۱۳۹۶ ق/ ۱۹۷۶ م؛ سالم، عبدالعزیز،
تاریخ المسلمین و آثارهم فی الاندلس، بیروت،
۱۹۸۱ م؛ صاعد اندلسی، التعریف بطبقات الامم،
به كوشش غلامرضا جمشیدنژاد اول، تهران، ۱۳۷۶ش؛
عنان، محمد عبدالله، دولة الاسلام فی الاندلس، قاهره،
۱۴۰۸ ق/ ۱۹۸۸ م؛ قدامة بن جعفر،
«نبذ من كتاب الخراج و صنعة الكتابة»، همراه المسالك و الممالك ابن خردادبه، به
كوشش دخویه، لیدن، ۱۸۸۹ م؛ مقدسی،
محمد، احسن التقاسیم، به كوشش دخویه، لیدن،
۱۹۰۶م؛ مقری، احمد، نفح الطیب، به كوشش احسان
عباس، بیروت، ۱۴۰۸ ق/ ۱۹۸۸
م؛ مونس، حسین، فجر الاندلس، قاهره، ۱۹۵۹ م؛ نیز:
EI2; GSE.
محمدرضا ناجی
II. تاریخ
تاریخ اندلس از اواخر هزارۀ
۲ قم آغاز میشود. فینیقیهای بازرگان و دریانوردِ
کرانۀ باختری دریای مدیترانه در حدود
۱۲۰۰ قم برای گسترش قلمرو خود از طریق اقیانوس
اطلس وارد شبه جزیرۀ ایبری شدند و مستعمراتی چون مالقه و قادس را در آنجا
بنا کردند که به تدریج به مراکز عمدۀ بازرگانی مبدل شد. سپس یونانیان
این سرزمین را تصرف کردند (کالمت، ۲۰؛ عبادی،
۲۳-۲۵؛ سالم، ۱۳ﺑﺒ ؛ بریتانیکا،
ماکرو، XVII/ 402) و در حدود ۸۵۰ قم کارتاژها از قرطاجنه
(کارتاژ) در سواحل تونس به راه افتادند و سواحل جنوبی و جنوب شرقی
اندلس را تسخیر کردند. از سالهای ۲۶۴ تا
۱۴۹ قم میان کارتاژها و رومیان نبردهای سختی
موسوم به «پونیک» رخ داد که سرانجام به شکست کارتاژها و زوال حکومت آنان
انجامید. از آن پس اندلس به دست رومیان افتاد و آنان تا
۴۰۹ م به مدت ۶ قرن بر اندلس حکومت کردند. امپراتوری
روم در اواخر قرن ۴ م در این منطقه به سبب بحرانهای نظامی
و اقتصادی، و هجوم قبایل بربر در شمال افریقا روی به ضعف
نهاد. در اوایل قرن ۵ م گروههایی از طوایف واندال و
ویزیگوت از کوههای پیرنه گذشته، وارد اندلس شدند و به
تهاجمات وسیعی دست زدند. پس از سالها جنگ و خونریزی
سرانجام واندالها بر مغرب، و ویزیگوتها بر اندلس تسلط یافتند. ویزیگوتها
حدود ۳ قرن بر اندلس حکم راندند تا سرانجام در اوایل قرن ۸م
حکومت آنان به دست مسلمانان برچیده شد (دوزی، 215 ﺑﺒ ؛
بریتانیکا، ماکرو، XVII/ 402-414؛ چمبرز ... ، I/ 415؛
عبادی، ۲۶-۳۰؛ کالمت،
۲۰-۲۱؛ بشتاوی، ۱۱-۱۲).
دورۀ اسلامی
در ۹۲ق موسی بن نصیر
که از سوی ولید بن عبدالملک خلیفۀ اموی بر
افریقیه حکم میراند، سپاهی به فرماندهی غلام خود
طارق بن زیاد (والی طنجه) به فتح اندلس روانه کرد. اندلس در این
هنگام درگیر اختلافات داخلی بود و رودریک (در منابع اسلامی
لذریق یا رذیق) آخرین پادشاه ویزیگوت برای
سرکوب شورشیان در ایالتهای شمالی به سر میبرد.
طارق به کمک خولیان (یولیان) حاکم شورشی سبته که به روایتی
مسلمانان را به فتح اندلس فرا خوانده بود، از تنگهای که به نام خود او به
جبل طارق موسوم شد، گذشت و در مدتی کوتاه شهرهای استجه، مالقه،
غرناطه، قرطبه، البیره و طلیطله را تصرف کرد و روی به شمال
نهاد. او پس از عبور از قشتاله و لیون و کوههای آستوریاس، بر
سواحل جنوبی خلیج بیسکی، یعنی شمالیترین
نواحی اندلس دست یافت و در مدت یک سال از جنوب تا شمال اندلس را
به تصرف درآورد ( اخبار ... ، ابن عبدالحکم،
۲۰۴-۲۰۵؛ ابنقوطیه،
۳۳-۳۵؛ مقری، ۱/
۲۲۹-۲۳۲؛ عنان، دولة ... ، ۱(۱)/
۳۸-۵۱). از سوی دیگر موسی بن نصیر
در رمضان ۹۳ با سپاهی عظیم از جبل طارق گذشت و روی
به شمال شبه جزیرۀ ایبری نهاد و پس از فتح شذونه، قرمونه و اشبیلیه
که از مهمترین و بزرگترین شهرهای اندلس بود. راهی طلیطله
شد و در آنجا با طارق که به استقبال او آمده بود، ملاقات کرد (ابن قوطیه،
۳۵-۳۶؛ اخبار، ۲۴-۲۵؛ مقری،
۱/ ۲۷۱). سپس دو سردار روانۀ شمال شرقی
شدند و شهرها و دژهای آن نواحی ازجمله سرقسطه و برشلونه را تصرف
کردند. پس از آن طارق راهی غرب شد تا سرزمینهای شمال غربی
را فتح کند و موسی بن نصیر روی به جبال پیرنه آورد تا بقایای
ویزیگوتها را تارومار کند (مقری، ۱/
۲۷۳-۲۷۵؛ عنان، همان، ۱(۱)/
۵۳).
همان گونه که ابن خلدون اشاره کرده،
موسى میخواست از شمال اندلس وارد فرانسه شود و پس از فتح سراسر اروپا از
راه قسطنطنیه به شام بازگردد (۴/ ۱۱۷-
۱۱۸؛ عنان، همانجا). اما در این هنگام (۹۵ ق)
ولید بن عبدالملک، موسى و طارق را به دمشق احضار کرد ( اخبار،
۲۷؛ ابن قوطیه، ۳۶). موسى قبل از بازگشت، اشبیلیه
را پایتخت اندلس نامید و فرزندش عبدالعزیز را بر آنجا گماشت و
در ذیحجۀ ۹۵ به همراه طارق عازم دمشق شد ( اخبار، همانجا؛ ابنعبدالحکم،
۲۱۰؛ ابنعذاری، چ بیروت، ۲/
۲۳). عبدالعزیز فتوحات مسلمانان را در شمال ادامه داد و اوضاع
آشفتۀ اندلس را سامان بخشید، اما طولی نکشید که در
۹۷ یا ۹۸ ق گویا به اشارۀ خلیفه
سلیمان بن عبدالملک که از قدرت و نفوذ او در این ولایت دوردست بیمناک
شده بود، در مسجد اشبیلیه به قتل رسید (ابن قوطیه،
۳۶-۳۷؛ اخبار، ۲۸؛ ابن عذاری، همان چ،
۲/ ۲۴).
پس از مرگ عبدالعزیز بزرگان اشبیلیه
ایوب بن حبیب لخمی را به حکومت برداشتند و او ۶ ماه بر
اندلس حکومت کرد. در این زمان اندلس بخشی از ولایت افریقیه
در قلمرو خلافت دمشق بود و حاکمان آنجا را والیان افریقیه تعیین
میکردند. حر بن عبدالرحمان ثقفی نیز بدین شیوه توسط
عبدالله (یا محمد) بن یزید حاکم افریقیه به حکومت
اندلس منصوب شد. حر بن عبدالرحمان یا ایوب بن حبیب در
۹۹ق پایتخت اندلس را از اشبیلیه به قرطبه منتقل
ساخت (ابنقوطیه، ۳۷؛ اخبار، ۲۸-۲۹؛
ابن عذاری، همان چ ۲/ ۲۵؛ مقری، ۱/
۲۳۴-۲۳۵).
در ۱۰۰ ق عمر بن
عبدالعزیز اموی نصب حکام اندلس را به اختیار خویش درآورد
و سمح بن مالک خولانی را به حکومت آنجا گماشت (ابن قوطیه،
۳۸؛ اخبار، ۳۰). سمح که در جنگاوری و مملکتداری
مهارت بسیار داشت، به اصلاحات جدید مالی و عمرانی پرداخت
و پس از سرکوب یاغیان و شورشیان فتوحات را ادامه داد و شهرهای
شمالی اندلس چون قرقشونه، سپتیمانیا و ناربن را تصرف کرد و دامنۀ
متصرفات مسلمانان را تا جنوب فرانسه گسترش داد و با ساختن قلعهها و پادگانهای
بسیار مواضع خود را در سراسر این منطقه استحکام بخشید. سپس به
قصد تصرف تولوز (تولوشه) پایتخت مملکت آراگون لشکر کشید، اما در
۱۰۲ ق/ ۷۲۰م در نبرد با مسیحیان
به قتل رسید (همان، ۳۰-۳۱؛ ابن عذاری، همان
چ، ۲/ ۲۶؛ وات، ۲۲-۲۳). پس از او به
ترتیب: عنبسة بن سحیم (ﺣﻜ
۱۰۲-۱۰۷ق)، یحیی بن مسلمۀ (سلامۀ) کلبی
(ﺣﻜ ۱۰۷-۱۱۰ ق)، عثمان بن ابی
سعید (ابی نسعۀ) خثعمی (ﺣﻜ
۱۱۰-۱۱۱ ق)، حذیفة بن احوص قیسی
(ﺣﻜ ۱۱۱ق)، هیثم بن عفیر (عبید)
کنانی (ﺣﻜ ۱۱۱-۱۱۲ ق)،
محمد بن عبدالله اشجعی (چند ماه در ۱۱۲ ق) و عبدالملک بن
قطن فهری (ﺣﻜ ۱۱۴-۱۱۶ ق)
بر اندلس حکم راندند ( اخبار، ۳۱؛ ابن قوطیه، همانجا؛ ابن عذاری،
همان چ، ۲/ ۲۷-۳۱).
میان سالهای
۱۰۷ تا ۱۱۲ق مسلمانان در شمال اسپانیا
و جنوب فرانسه با مقاومت مسیحیان روبهرو شدند و فتوحات مدتی
متوقف شد. چون عبدالرحمان غافقی به حکومت اندلس گماشته شد، پس از سامان بخشیدن
به اوضاع اندلس و انجام دادن اصلاحاتی در شهرهای مختلف با سپاهی
عظیم رهسپار جنوب فرانسه شد و پس از تصرف شهرهای آرل و بُردو در محلی
میان تور و پواتیه اردو زد. در رمضان ۱۱۴ جنگی
سخت میان مسلمانان و مسیحیان به فرماندهی شارل مارتل رخ
داد. گرچه در آغاز پیروزی با مسلمانان بود، اما چون عبدالرحمان به قتل
رسید، سپاه مسلمانان ازهم گسیخت و دچار شکست شد. در منابع اسلامی
از این واقعه به نام بلاط الشهداء یاد شده است ( اخبار، همانجا، مقری،
۱/ ۲۳۶؛ عنان، همان، ۱(۱)/
۱۱۰-۱۱۱؛ عبادی،
۸۳-۸۴).
عبدالملک بن قطن جانشین
عبدالرحمان پس از سرکوب شورشیان در شمال به تقویت پادگانها و شهرهایی
پرداخت که از سوی مسیحیان در معرض خطر جدی قرار داشت؛ اما
در چندین نبرد زیانهای فراوان دید و به قرطبه بازگشت و
سرانجام پس از دوسال حکومت در ۱۱۶ ق عزل شد و عقبة بن حجاج سلولی
به جای او به حکومت رسید (ابنعذاری، همان چ، ۲/
۲۸- ۲۹؛ عنان، همان، ۱(۱)/
۱۱۲-۱۱۳). در این زمان در افریقیه
میان عربها و بربرها اختلاف افتاد و دامنۀ این
اختلافات به اندلس نیز کشیده شد و شهرهای مارده، استرقه و طلبیره
را آشوب فرا گرفت. عبدالملک بن قطن هم عقبة بن حجاج را براند و خود باز به حکومت
نشست. وی برای سرکوب شورشیان از بلج ابن بشر قشیری
فرمانده لشکر شام در سبته یاری خواست و به کمک وی بربرها را در
قرطبه و طلیطله در هم شکست، اما بلج خود بر عبدالملک شورید و او را به
قتل رساند (۱۲۳ ق) و حکومت اندلس را به دست گرفت ( اخبار،
۳۴-۳۵، ۴۲-۴۳؛ ابن عذاری،
چ بیروت، ۲/ ۲۹-۳۱؛ ابن عبدالحکم،
۲۱۷- ۲۱۸؛ ابن اثیر، ۵/
۹۲؛ عبادی، ۸۶). اما فرزندان عبدالملک در سرقسطه
علم مخالفت برافراشتند و آمادۀ جنگ شدند. در ۱۲۴ق میان آنان و سپاهیان
شام جنگی سخت در نزدیکی قرطبه رخ داد و گرچه بلج کشته شد، سپاهیانش
پیروز شدند و ثعلبة بن سلامۀ عاملی را به حکومت اندلس برداشتند ( اخبار،
۴۶-۴۷؛ عنان، همان، ۱(۱)/
۱۲۴-۱۲۵)؛ اما اندکی بعد ابوالخطار بن
ضرار کلبی از سوی والی افریقیه به حکومت اندلس رسید.
در این هنگام کشمکش میان عربهای قحطانی و عدنانی برای
کسب حکومت و امتیازات دیگر به اندلس نیز کشیده، و سبب
بروز آشوبهایی شده بود. ابوالخطار برای مقابله با این
اختلافات هر یک از قبایل را در یکی از شهرهای اندلس
جای داد و گرچه مدتی شهرهای اندلس آرام شد، اما چون خود او به
قبایل یمنی گرایش بیشتری داشت، دوباره آتش
اختلافات شعلهور شد و مسیحیان از این پریشانیها
بهره برده، بسیاری از شهرهای شمال اندلس را از مسلمانان باز پس
گرفتند (ابنعذاری، همان چ، ۲/ ۲۳-۳۴؛ مقری،
۱/ ۲۳۷؛ عنان، همان، ۱(۱)/
۱۲۵-۱۲۷؛ دوزی، 146).
به روزگار حکومت یوسف بن
عبدالرحمان فهری بر اندلس، خلافت اموی دمشق سقوط کرد. یکی
از معدود کسانی که از قتل عام امویان به دست عباسیان جان به در
برد، عبدالرحمان بن معاویة بن هشام نام داشت که به مغرب گریخت و با
پشتیبانی برخی قبایل بربر در ۱۳۸ ق از
طریق جبل طارق وارد سواحل غربی اندلس شد. عبدالرحمان که لقب الداخل یافته
بود، در اینجا سپاه یوسف بن عبدالرحمان را در هم شکست و قرطبه را تسخیر
کرد و دولت امویان اندلس را بنیان نهاد ( اخبار، ۴۷-
۴۹، ۵۸؛ مقری، ۱/ ۳۲۷-
۳۲۸؛ عبادی، ۹۷- ۹۸).
امویان در اندلس
(۱۳۸-۴۲۲ ق/
۷۵۵-۱۰۳۱ م)
حاکمان اموی که نزدیک به
۳ قرن بر اندلس حکومت کردند، ۱۶ تن بودند. نخستین آنها
عبدالرحمان بن معاویة بن هشام (ﺣﻜ
۱۳۸-۱۷۲ ق/ ۷۵۵-
۷۸۸ م)، و آخرینشان هشام بن محمد (ﺣﻜ
۴۱۸-۴۲۲ ق/
۱۰۲۷-۱۰۳۱ م) نام داشتند.
عبدالرحمان الداخل از نخستین
روزهای ورود به قرطبه درگیر جنگهای داخلی و سرکوب شورشیان
شد. یوسف بن عبدالرحمان فهری که پس از شکست از عبدالرحمان به طلیطله
گریخته بود، همراه با صمیل بن حاتم این شهر را به بزرگترین
مرکز دشمنی و مخالفت علیه حکومت اموی مبدل ساخت. عبدالرحمان پس
از چند سال جنگ سرانجام در ۱۴۲ ق آن دو را بشکست و طلیطله
را تصرف کرد و آتش فتنه را تا مدتی خاموش ساخت (ابن عذاری، همان چ،
۲/ ۴۸- ۴۹؛ مقری، ۱/
۳۲۸- ۳۲۹).
وی میان سالهای
۱۴۴ تا ۱۶۳ ق سرگرم سرکوب مخالفان و
فرونشاندن شورشهای متعدد در شهرهای اندلس بود تا سرانجام آخرین
مخالف برجستۀ او، عبدالرحمان بن حبیب فهری که میخواست عبدالرحمان
اموی را به اطاعت از عباسیان وا دارد، در ۱۶۸ ق
درگذشت و شورشها پایان گرفت (ﻧﻜ : اخبار،
۹۲-۱۰۱؛ ابن عذاری، همان چ، ۲/
۵۰-۵۷؛ عبادی،
۱۰۰-۱۰۵). عبدالرحمان پس از ۳۲
سال حکومت درگذشت (ابن خطیب، ۱۰-۱۱، ابن ابار،
۱/ ۴۲). برخی از چانشینان او نیز گرفتار دفع
شورشهایی بودند که اعضای خاندان یا امرای مسیحی
و مسلمانان اندلس برپا میکردند. هشام بن عبدالرحمان میان سالهای
۱۷۶ تا ۱۷۹ق بعضی از شهرهایی
را که به دست مسیحیان افتاده بود، باز پس گرفت و آلفونسو را در هم
شکست (ابن عذاری، همان چ، ۲/ ۶۳-۶۵؛ ابن خطیب،
۱۱-۱۲؛ مقری، ۱/ ۳۳۷-
۳۳۸؛ نعنعی، ۱۷۵-
۱۷۸). اما به روزگار فرزندش حَکَم، شارلمانی شهرهایی
چونبرشلونه و تطیله را از قلمرو امویان جدا کرد و مسلمانان بزرگترین
پایگاه خود را در شمال اندلس از دست دادند. در همین دوره مردم قرطبه
بر ضد حکم قیام کردند و او نیز این شورش را که به ربض معروف شد،
به شدت سرکوب کرد (ابن عذاری، همان ج، ۲/
۶۹-۷۰، ۷۵-۷۶؛ ابن ابار،
۱/ ۴۳-۴۴؛ ابن اثیر، ۶/
۱۶۹، ۱۸۷؛ ابن قوطیه، ۶۸؛
مقری، ۱/ ۳۳۹).
جانشین حکم، عبدالرحمان بن حکم
اموی در برابر حملات آلفونسو، در بخش وسیعی از قلمرو مسیحیان
به تاخت و تاز پرداخت و تطیله را پس گرفت، و از آن پس نرمانها (در منابع
اسلامی: اردمانیین یا مجوس) را که وارد سواحل جنوبی
و غربی اندلس شده بودند، شکست داد و براند (ابن عذاری، همان چ،
۲/ ۸۱- ۸۸؛ مقری، ۱/
۳۴۵؛ عنان، دولة، ۱(۱)/ ۲۵۵-
۲۵۸؛ ابندلایی، ۹۸- ۹۹).
وی به تقویت ناوگان دریایی خود پرداخت و کارگاههای
بزرگ کشتیسازی دایر کرد (ابنقوطیه، ۷۸،
۸۲-۸۳؛ ابن عذاری، همانجا؛ حمیری،
۲۰؛ محمدحسین، ۵۳-۵۵؛ مونس،
۲۸۸). اما پسر او محمد بن عبدالرحمان، مدتی دراز سرگرم
مقابله با تهاجمات نرمانها، مسیحیان اندلس و امرای مسلمان بود.
در این گیرودار شماری از مهمترین شهرهای قلمرو امویان
مانند طلیطله و استجه و سمّوره از دست مجمد خارج شد و به تصرف مسلمانان
معارضِ امویان یا مسیحیان افتاد. آلفونسوی سوم
پادشاه لیون از این پس شمال اندلس را پایگاه یورشهای
خود به سرزمینهای اسلامی قرار داد (ابن عذاری، همان چ،
۲/ ۱۲۱-۱۲۶؛ ابن خطیب،
۲۷؛ لوی پرووانسال، I/ 364-365). با این همه، دولت امویان
اندلس به روزگار حکومت عبدالرحمان بن محمد که در ۳۱۷ق خود را خلیفه
الناصر خواند، قدرت و نفوذی کم مانند به دست آورد و اندلس اسلامی امنیت
و آرامشی دوباره یافت. وی بسیاری از مخالفان را
سرکوب کرد و آلفونسو را عقب راند و شهرهای ازدست رفته به ویژه طلیطله
را، باز پس گرفت (ابن حیان، چ مادرید، ۵/
۵۳-۵۴، ۶۵، ۶۹، ۹۰،
۱۴۵ ﺑﺒ ؛ ابنعذاری، همان چ، ۲/
۱۶۰-۱۶۳،
۱۷۲-۱۸۵؛ ﻧﻜ : لوی
پرووانسال، همانجا، نیز II/ 24-29). دورۀ عبدالرحمان
همچنین دورۀ رونق صنعت و تجارت و هنر و ادبیات و علوم به شمار میرود
(ابن خلدون، ۴/ ۱۳۷-۱۴۴؛ ابن عذاری،
همان چ، ۲/ ۱۵۷، ۲۲۳؛
۲۳۱؛ عبادی، ۱۸۷ ﺑﺒ ؛
عنان، همان، (۱)۲/ ۴۳۵-۴۳۶،
۴۴۶).
در عصر جانشین عبدالرحمان، حکم،
ملقب به المستنصر باللٰه که در ۳۵۰ ق به حکومت نشست،
جنگهای متعددی میان امویان و مسیحیان قشتاله
و نرمانها درگرفت که غالباً با پیروزی مسلمانان خاتمه مییافت
و همین امر سبب شد که امرای مسیحی قشتاله، لیون،
ناوار، جیلقیه و برشلونه پی در پی خواستار صلح شدند (ابنعذاری،
چ بیروت، ۲/ ۲۳۳-۲۴۱؛ ابن خلدون،
۴/ ۱۴۴-۱۴۶؛ ابن حیان، چ بیروت،
۶۳-۶۴، ۷۱-۷۲،
۱۳۸- ۱۳۹؛ مقری، ۱/
۳۸۲-۳۸۴؛ عنان، همان، ۱(۲)/
۴۸۳-۴۸۴،
۴۹۰-۴۹۱).
پس از حکم پسرش هشام، ملقب به المؤید
باللٰه به حکومت اندلس که به نهایت رونق و شکوفایی رسیده
بود، نشست. هشام جوانی بیتجربه بود و وزیرش محمد بن ابی
عامر، ملقب به المنصور رشتۀ کارها را در دست گرفت و چنان بر امور مسلط شد که وجود خلیفه تنها
جنبۀ تشریفاتی یافت. بدینسبب، مورخان او را مؤسس
دولت بنی عامر دانستهاند. وی مردی سیاستمدار و دلیر
بود و برای اولین بار پادشاه لیون را تابع حکومت قرطبه کرد و
سپس شهرهای شمالی را از دست مسیحیان درآورد. مهمترین
نبرد او با مسیحیان، نبرد شنت یاقب در ۳۸۷ ق
بود (ابن عذاری، همان چ، ۲/ ۲۵۳،
۲۵۶، ۲۹۴؛ ابن خطیب، ۴۳،
۵۷- ۵۹، ۶۶-۶۷؛ مقری،
۱/ ۳۹۶-۳۹۷؛ عبادی،
۲۳۱-۲۳۲؛ عنان، همان، ۱(۲)/
۵۴۲-۵۴۴، ۵۶۱،
۵۶۳). دورۀ وزارت فرزند او عبدالملک المظفر نیز عصر نعمت و رفاه بود. عبدالملک
هم در جنگ با مسیحیان قشتاله و لیون پیروزیهایی
به دست آورد (ابن خطیب، ۸۳، ۸۷؛ ابن خلدون،
۴/ ۱۴۸- ۱۴۹؛ ابن عذاری، همان چ،
۳/ ۳-۱۵؛ لوی پرووانسال، II/
273, 278). اما
پس از مرگ او غمانگیزترین دوران تاریخ اندلس فرا رسید و
از اوج ثروت و قدرت و پیشرفت به ورطۀ جنگهای داخلی کشیده
شد. هنوز ۳ ماه از وزارت جانشین او، عبدالرحمان بن المنصور نگذشته بود
که شورشیان بربر قرطبه را گرفتند و دولت وزیران بی عامر را پس
از ۳۵ سال منقرض کردند. میان سالهای
۳۹۹ تا ۴۰۷ ق از امویان، محمد بن هشام،
سلیمان المستعین و هشام المؤید و سپس دوباره سلیمان بر
قلمروی که به تدریج کوچکتر میشد، فرمان راندند تا سرانجام در
۴۲۲ ق با خلع هشام المعتمد باللٰه، خلافت امویان
اندلس پس از نزدیک به ۳ قرن حکومت به پایان رسید (ابنعذاری،
همان چ، ۳/ ۵۰-۵۲؛ ابنخلدون، ۴/
۱۴۹-۱۵۳؛ عبادی،
۲۵۴؛ نیز ﻧﻜ : بنیامیه).
ملوک الطوایف در اندلس
پس از سقوط امویان اندلس، وحدت سیاسی
بخش اعظم این سرزمین ازهم پاشید و بنی حمود بر بیشتر
شهرهای جنوبی وادی الکبیر و امتداد آن تا رود شنیل
مستولی شدند؛ نیز خاندانهای متعدد عرب بر بزرگترین شهرهای
اندلس چون قرطبه، اشبیلیه، سرقسطه، بلنسیه، مرسیه و المریه
دست یافتند و غلامان بنی عامر نیز بر بسیاری از
مناطق شرقی مسلط شدند و عصری آغاز گردید که در تاریخ
اندلس به دورۀ ملوک الطوایف موسوم است.
مهمترین ملوک الطوایف
عبارتند از:
۱. بنی جهور در قرطبه
مؤسس این دولت جهور بن محمد بن
ججهور نام دارد که پس از سقوط امویان از سوی مردم قرطبه به حکومت
انتخاب شد. وی قلمرو خود را گسترش داد و از شمال تا سلسله جبال شارات، از
شرق تا سرچشمههای وادی الکبیر، از غرب تا حدود استجه، و از
جنوب تا اطراف غرناطه را زیر فرمان درآورد. در ایام نوادۀ او
عبدالملک، سپاهیان اشبیلیه بر قرطبه چیره شدند
(۴۶۲ ق) و بنی جهور را برانداختند (ابن عذاری، همان
چ، ۳/ ۲۳۲-۲۳۵؛ ابنخطیب،
۱۴۷-۱۵۰؛ عنان، دول ... ،
۲۰-۲۲؛ نیز ﻧﻜ : ﻫ د، بنی
جهور).
۲. بنی عباد در اشبیلیه
ابوالقاسم محمد اسماعیل بن عباد
قاضی اشبیلیه در ۴۱۴ ق رشتۀ امور
را در این شهر به دست گرفت و یکی از قدرتمندترین دولتهای
ملوک الطوایف را ایجاد کرد. با آنکه توسعهطلبی او موجب اتحاد
امرای اطراف و شکست ابن عباد در ۴۳۱ ق شد، ولی جانشین
او المعتضد عباد بن محمد بر همۀ امارتهای کوچک و بزرگ در غرب و جنوب اندلس استیلا یافت
و حکومت بربرها را نیز در شرق و جنوب شرقی برانداخت (ابن عذاری،
همان چ، ۳/ ۲۰۳؛ عنان، همان، ۳۶-
۴۸؛ دوزی، 602-605؛ وات، ۱۰۹).
محمد المعتمد پسر او، قرطبه را از بنی
جهور گرفت (ابن خطیب، ۱۵۷- ۱۵۸؛ کنده، II/ 177-178)
و قلمرو خود را از ۴ سوی وسعت داد. در ۴۷۴ ق تاختوتاز
آلفونسو در اراضی اشبیلیه، و در ۴۷۸ ق سقوط
طلیطله، ارکان دولت بنی عباد را سست گردانید (ابن ابی
زرع، ۱۴۳-۱۴۴؛ سلاوی، ۲/
۳۲-۳۴؛ عنان، همان، ۷۱-۷۲).
المعتمد نیز یوسف بن تاشفین را از مغرب به اندلس خواند، ولی
یوسف در گامهای اول دولت بنی عباد را برانداخت (ابن خطیب،
۱۶۳-۱۶۴؛ ابنابیزرع،
۱۵۲-۱۵۵؛ ابنکردبوس،
۱۰۶-۱۰۷؛ سلاوی، ۲/
۵۳-۵۴؛ شحنه، 72؛ دوزی، 713-714؛ نیز ﻧﻜ
: ﻫ د، بنی عباد).
۳. بنیزیری یا
بنیمناد در غرناطه
اینان خاندانی از قبیلۀ صنهاجۀ بربر
بودند که در ۳۹۱ق در قرطبه سکنى گزیدند. سر سلسلۀ
خاندان، زاوی بن زیری در اواخر عصر امویان در غرناطه به
امارت رسید. پس از او حبوس بن ماکسین در غرناطه به حکومت نشست و به
توسعۀ قلمرو خود برخاست. جانشینانش نیز در پی بسط نفوذ و
قدرت بودند و برخی از آنها در برابر دیگر ملوک الطوایف با
آلفونسو متحد شدند (عبدالله زیری، ۱۸- ۱۹،
۲۴-۲۶، ۳۰، ۳۴-۳۵،
۶۹-۷۰، ۷۲-۷۶؛ ابنعذاری،
چ بیروت، ۳/ ۱۶۹-۱۷۱،
۲۶۲، ۲۶۴، ۲۶۶؛ ابنبسام،
۱(۱)/ ۴۰۳؛ ابنخطیب،
۲۳۳-۲۳۴؛ عنان، همان،
۱۲۰-۱۲۲، ۱۲۷-
۱۲۹). دولت بنی زیری در
۴۸۸ ق به دست یوسف بن تاشفین برچیده شد (ﻧﻜ
: ﻫ د، بنی ذی النون).
۴. بنی ذی النون در
طلیطله
اینان از قبیلۀ بربر
هواره بودند. سرسلسلۀ آنان اسماعیل بن عبدالرحمان بن ذی النون در
۴۲۷ ق به حکومت طلیطله دست یافت. اما یورشهای
بنی هود از سرقسطه و فرناندوپادشاه قشتاله در عصر جانشینان اسماعیل،
مانع از توسعۀ این دولت شد (ابن عذاری، همان چ، ۳/
۲۷۶-۲۸۲؛ ابن خطیب،
۱۷۶- ۱۷۸؛ عنان، همان،
۹۵-۱۰۴)، تا سرانجام در ۴۷۸ ق
آلفونسوی ششم طلیطله را تسخیر کرد و دولت بنی ذی
النون را برانداخت. سقوط طلیطله ضربۀ سنگینی بر پیکر
اندلس اسلامی بود و پایههای حکومت ملوک الطوایف را به
لرزه انداخت (همان، ۱۱۰-۱۱۳؛ نیز ﻧﻜ
: ﻫ د، بنی ذی النون).
۵. بنی عامر در بلنسیه
پس از سقوط بنی عامر در
۳۹۹ ق و تحولات سیاسی که در بلنسیه رخ داد،
عبدالعزیز بن عبدالرحمان المنصور عامری در آنجا به حکومت نشست. وی
با پادشاهان مسیحی اندلس به ویژه فرناندوی اول متحد شد و
مدت درازی حکم راند. پس از او پسر و نوادهاش مدت کوتاهی در آنجا
حکومت کردند تا آلفونسوی ششم ایشان را برانداخت (ابن عذاری،
همان چ، ۳/ ۳۰۱-۳۰۳؛ ابنخلدون،
۴/ ۱۶۱-۱۶۲؛ ابنخطیب،
۱۹۵-۱۹۶؛ عنان، همان،
۲۲۰-۲۲۶؛ نیز ﻧﻜ : ﻫ
د، بنی عامر).
۶. بنی افطس در بطلیوس
بطلیوس از مناطق بزرگ و مجاور
قلمرو مسیحیان شمال بود که پس از انقراض امویان مدتی
شاپور فارسی بر آنجا حکم راند و پس از او، در ۴۱۳ق به دست
وزیرش عبدالله ابن مسلمه، ملقب به المنصور و معروف به ابن افطس افتاد. او
۲۴ سال بر این ناحیه حکومت راند و بیشتر روزگار را در
جنگ با بنی عباد یا سرکوب شورشها سپری کرد (ابنخطیب،
۱۸۲-۱۸۳؛ ابنعذاری، همان چ، ۳/
۲۶۳؛ عنان، همان، ۸۱-۸۳). جانشینان
او نیز گرفتار تهاجم بنی عباد و فرناندو بودند تا به روزگار عمر
المتوکل، آلفونسو نواحی شمالی بطلیوس را گرفت و بنی افطس
را در معرض انقراض قرار داد، ولی ورود مرابطون، آلفونسو را فراری داد
(ابن عذاری، همان چ، ۳/ ۲۱۱-۲۱۲؛
ابن ابار، ۲/ ۹۶-۱۰۳؛ نیز ﻧﻜ
: ﻫ د، بنی افطس).
۷. بنی تجیب و بنی
هود در سرقسطه
بنی تجیب در اواخر قرن
۳ ق بر سرقسطه دست یافتند، ولی غالباً به تبعیت از امویان
حکم میراندند. پس از انقراض امویان، منذر بن یحیى تجبیبی
خود را مستقل خواند. فرزندش یحیى نیز تا ۴۳۰ق
بر آنجا حکم راندند و در این تاریخ بنی هود جای ایشان
را گرفتند. میان سلیمان بن محمد بن هود اولین حاکم این
سلسله و بنی ذی النون جنگها درگرفت. وی در
۴۳۸ق درگذشت و قلمروش میان فرزندان وی تقسیم
شد و هریک مدعی استقلال شدند. در ۴۵۶ ق نرمانها به
قلمرو سرقسطه یورش بردند و دست به قتل و غارت بسیار گشودند. سال بعد
احمد بن سلیمان المقتدر به یاری بنی عباد، مسیحیان
را عقب راند و با تصرف برخی مناطق، دولت بنی هود را به یکی
از مهمترین دول ملوک الطوایف تبدیل کرد. اما در اواخر سال
۵۰۳ ق مرابطون بر سرقسطه نیز استیلا یافتند و
بنی هود را برانداختند (ابن عذاری، همان چ، ۳/
۱۷۵-۱۸۱، ۲۲۲،
۲۲۵-۲۲۶،
۲۵۳-۲۶۱؛ ابن خطیب،
۱۷۰-۱۷۱، ۱۷۵،
۱۷۸؛ ابن ابی زرع، ۱۰۴؛ حمیری،
۴۰؛ یاقوت، ذیل بربشتر؛ عنان، دول،
۲۸۱؛ نیز ﻧﻜ : ﻫ د، بنی تجیب،
بنی هود).
۸. بنی صمادح در المریه
پس از سقوط وزیران بنی
عامر، خیران عامری از موالی المنصور در ۴۰۳ و
۴۰۵ ق بر مرسیه و المریه دست یافت و برادرش
زهیر قلمرو دولت را بسیار گسترش داد. پس از او معن ابن محمد بن صمادح
از سوی عبدالعزیز بن ابی عامر امیر المریه شد.
فرزند او ابویحیى محمد المعتصم بالله نیز دولت خود را توسعه
داد، ولی اندکی بعد در ۴۸۴ق یوسف بن تاشفین
دولت ایشان را هم برانداخت (ابنعذاری، همان چ، ۳/
۱۶۶-۱۶۷،
۱۶۹-۱۷۴؛ ابنخطیب،
۲۱۶، ۲۱۷؛ ابن خلدون، ۴/
۱۶۲؛ عنان، همان، ۱۵۸،
۱۶۶، ۱۷۱-۱۷۳؛ نیز ﻧﻜ
: ﻫ د، بنی صمادح).
۹. بنی رزین در شنتمریۀ شرقی
این خاندان از بربران هواره بودند
و سرسلسلۀ آنان، ابومحمد هذیل معروف به ابن اصلح در اواخر حکومت امویان
در شنتمریه دعوی استقلال کرد و در ۴۰۳ق آنجا را از
فرمان قرطبه خارج ساخت. وی ۳۳ سال، و فرزندش عبدالملک، ملقب به
ذوالریاستین نیز ۶۰ سال بر آنجا فرمان راندند تا در
۴۹۷ق به روزگار حکومت حسامالدوله یحیى پسر
عبدالملک، دولت بنی رزین به دست مرابطون سقوط کرد (ابن عذاری،
همان چ، ۳/ ۱۸۱-۱۸۲،
۳۰۷-۳۱۱؛ ابنخطیب،
۲۰۵؛ عنان، همان، ۲۵۳-۳۵۹؛
نیز ﻧﻜ : ﻫ د، بنی رزین).
مرابطون در اندلس
پس از سقوط طلیطله در
۴۷۸ق به دست مسحیان، ملوک الطوایف که خود را در خطر
میدیدند، یوسف بن تاشفین حاکم مرابطون در مغرب را به
اندلس دعوت کردند (ابن ابی زرع، ۱۴۳،
۱۴۵؛ سلاوی، ۲/ ۳۴) و وی نیز
با لشکری بزرگ بیامد و آلفونسو را در ۴۷۹ق در محلی
به نام زلاقه در نزدیکی بطلیوس به سختی شکست داد (ابن ابی
زرع، ۱۴۶-۱۴۷؛ شحنه، 72)، اما دریافت
که دولتهای ضعیف و رقیب مسلمان در اندلس توان مقابله با مسیحیان
را ندارند و به زودی اندلس به دست مسیحیان سقوط خواهد کرد و
بلاد مغرب نیز از تهدید آنان در امان نخواهد ماند. از این رو،
در ۴۸۳ق به قصد برانداختن ملوک الطوایف روانۀ اندلس
شد و شهرهای بزرگ را از دست ملوک الطوایف به در آورد و سپس به تدریج
بر سراسر اندلس دست یافت (عبدالله زیری، ۱۴۷-
۱۴۹؛ ابن ابی زرع،
۱۵۲-۱۵۵؛ ابن کردبوس،
۱۰۶-۱۰۷؛ دوزی، 713-716). پس از او علی
بن یوسف (ﺣﻜ ۵۰۰-۵۳۷ق)، تاشفین
بن علی (ﺣﻜ ۵۳۷-۵۳۹ق) و
ابراهیم بن تاشفین (۵۴۰-۵۴۱ ق)
به ترتیب حکومت یافتند. در این دوره که نزدیک به نیم
قرن به درازا کشید، میان مسلمانان و مسیحیان جنگهایی
در شمال شرق اندلس رخ داد که در نتیجۀ آن برخی از شهرها ازجمله
سرقسطه در ۵۱۲ ق به دست مسیحیان افتاد (ﻧﻜ
: ﻫ د، مرابطون).
موحدون در اندلس
موحدون پس از سیطره بر مرابطون و
تسخیر مراکش در ۵۴۱ ق بیدرنگ قصد تصرف اندلس
کردند. عبدالمؤمن موحدی سپاهی به آنجا روانه کرد و در همان سال با
تصرف شهرهای بزرگی چون اشبیلیه، قرطبه و غرناطه به حکومت
مرابطون در اندلس خاتمه داد (ابن ابی زرع، ۱۹۵؛ عنان، عصر
... ، ۱/ ۳۲۶- ۳۲۹؛ نیز ﻧﻜ
: ﻫ د، موحدون). در روزگار موحدون، اندلس دستخوش موج عظیمی از
حملات پی در پی مسیحیان گردید و قلمرو مسلمانان در
شرق و غرب یکی پس از دیگری به دست مسیحیان میافتاد.
در روزگار حکومت ابویعقوب یوسف (ﻧﻜ : ﻫ د، ابویعقوب)
سپاهیان افونسو انریکش، پادشاه پرتغال، نواحی غربی اندلس
و کنا نونیو که طلیطله را در اختیار داشت، شهرهای جنوب طلیطله
را مورد تاختوتاز قرار دادند؛ نواحی میان غرناطه و وادی آش تا
جیان و بیاسه نیز از حملات ابن مردنیس و ابن همشک، همپیمانان
مسیحیان در امان نماند. درنتیجه بسیاری از شهرهای
غربی میان سالهای ۵۴۲ تا
۵۵۶ ق به دست مسیحیان افتاد. از آن پس اوضاع اندلس
روبه پریشانی نهاد. حملات سنگین و پیدرپی مسیحیان
باعث تضغیف بیشتر قوای موحدون و کاهش قدرت آنان گردید و
مسیحیان را در تصرف دیگر شهرهای اندلس مصممتر ساخت.
پرتغالیها سرزمینهای جنوب غربی را مورد تجاوز قرار دادند
و با تصرف شلب و حوالی آن به اشبیلیه چشم دوختند. از سوی
دیگر قشتالیان (کاستیلیها) تا حوالی اشبیلیه
پیش رفتند و گرچه در نبرد «الارک» به سختی از مسلمانان شکست خوردند (ﻧﻜ
: ابن صاحب الصلاة، ۴۲۸-۴۳۲؛ ابن اثیر،
۱۲/ ۱۱۳-۱۱۵؛ ابنعذاری، چ
تطوان، ۳/ ۱۹۱-۱۹۵)، اما این
شکست را در جنگ معروف عقاب در ۶۰۹ ق جبران کردند (ابن خطیب،
۲۷۰) و با تصرف قرطبه (۶۳۳ق) و اشبیلیه
(۶۴۶ق) آخرین ضربات را بر پیکر اندلس وارد آوردند
(ابن ابی زرع، ۲۷۷؛ ابن عذاری، همان چ، ۳/
۳۸۱؛ حمیری، ۲۲). هنوز قرن ۷ ق
به نیمه نرسیده بود که تمام شهرهای اسلامی اندلس در شمال،
غرب و شرق به دست مسیحیان افتاد و از فرمانروایی پهناور و
مقتدر مسلمانان در اندلس جز غرناطه در جنوب و چند شهر کوچک دیگر چیزی
باقی نماند (ﻧﻜ : ﻫ د، موحدون).
غرناطه و حکومت بنی احمر
در اواخر حکومت موحدون بر اندلس محمد بن
یوسف نصری، معروف به ابن احمر از خاندان بنی نصر که بر ضد
موحدون سر به شورش برداشته بود، در ۶۳۵ق در غرناطه خود را مستقل
خواند. مسیحیان پس از تسلط بر شهرهای بزرگ اندلس بارها به قلمرو
ابن احمر یورش بردند، اما هر بار با مقاومت شدید سپاهیان غرناطه
روبهرو شدند. بنی احمر یا بنی نصر بیش از دو قرن و نیم
بر جنوب اندلس حکم راندند تا سرانجام در ۸۹۸ ق/
۱۴۹۳ م غرناطه به دست فرناندوی پنجم سقوط کرد و با
فرار ابوعبدالله آخرین امیر خاندان بنی نصر اندلس به کلی
از دست مسلمانان خارج شد (ﻧﻜ : ﻫ د، بنی نصر).
مآخذ
ابن ابار، محمد، الحلة السیراء،
به کوشش حسین مونس، قاهره، ۱۹۸۵ م؛ ابن ابی
زرع، علی، الانیس المطرب، رباط، ۱۹۷۲ م؛ ابن
اثیر، الکامل؛ ابن بسام، علی، الذخیرة فی محاسن اهل الجزیرة،
به کوشش احسان عباس، لیبی / تونس، ۱۹۸۱ م؛
ابن حیان، حیان، المقتبس، به کوشش پ. چالمتا، مادرید،
۱۹۷۹ م؛ همو، همان، به کوشش عبدالرحمان علی حجی،
بیروت، ۱۹۶۵ م؛ ابن خطیب، محمد، اعمال
الاعلام، به کوشش لوی پرووانسال، بیروت، ۱۹۵۶
م؛ ابن خلدون، عبدالرحمان، تاریخ، بیروت، دارالعلم الجمیع؛ ابن
دلایی، احمد، ترصیع الاخبار و تنویع الآثار، به کوشش عبدالعزیز
اهوانی، مادرید، ۱۹۶۵ م؛ ابن صاحب الصلاة،
عبدالملک، المن بالامامة، به کوشش عبدالهادی تازی، بیروت،
۱۹۸۷ م؛ ابن عبدالحکم، عبدالرحمان، فتوح مصر و اخبارها،
به کوشش چ. توری، قاهره، ۱۴۱۱ ق/
۱۹۹۱ م؛ ابن عذاری، احمد، البیان المغرب فی
اخبار الاندلس و المغرب، به کوشش کولن و لوی پرووانسال، بیروت،
۱۹۲۹ م؛ همو، همان، به کوشش هویسی میراندا،
تطوان، ۱۹۶۰ م؛ ابن قوطیه، محمد، تاریخ
افتتاح الاندلس، به کوشش ابراهیم ابیاری، بیروت،
۱۴۰۲ ق/ ۱۹۸۲ م؛ ابن کردبوس، تاریخ
الاندلس، به کوشش احمد مختار عبادی، مادرید،
۱۹۷۱م؛ اخبار مجموعة، به کوشش ابراهیم ابیاری،
بیروت/ قاهره، ۱۴۰۱ق/
۱۹۸۱م؛ بشتاوی، عادل سعید، الاندلسیون
الموارکة، دمشق، ۱۹۸۵ م؛ حمیری، محمد، صفة جزیرة
الاندلس، به کوشش لوی پرووانسال، قاهره، ۱۹۳۷ م؛
سالم، سحر سید عبدالعزیز، مدینة قادس و دورها فی التاریخ
السیاسی و الحضاری، قاهره، ۱۹۹۰ م؛
سلاوی، احمد، الاستقصاء، به کوشش جعفر ناصری و محمد ناصری،
دارالبیضاء، ۱۹۵۴ م؛ عبادی، احمد مختار، فی
تاریخ المغرب و الاندلس، بیروت، ۱۹۷۸ م؛
عبدالله زیری، مذکرات، به کوشش لوی پرووانسال، قاهره،
۱۹۵۵ م؛ عنان، محمد، دولة الاسلام فی الاندلس،
قاهره، ۱۳۸۰ ق/ ۱۹۶۰ م؛ همو، دول
الطوائف، قاهره، ۱۳۸۰ق/ ۱۹۶۰م؛
همو، عصر المرابطین و الموحدین، قاهره، ۱۳۸۴
ق/ ۱۹۶۴م؛ کالمت، تاریخ اسپانیا، ترجمۀ امیر
معزی، تهران، ۱۳۶۸ ش؛ محمدحسین، حمدی
عبدالمنعم، التاریخ السیاسی لمدینة اشبیلیة فی
العصر الاموی، اسکندریه، ۱۴۰۷ق/
۱۹۸۷م؛ مقری، احمد، نفح الطیب، به کوشش احسان
عباس، بیروت، ۱۳۸۸ ق/ ۱۹۶۸
م؛ مونس، حسین، فجر الاندلس، قاهره، ۱۹۵۹ م؛ نعنعی،
عبدالمجید، تاریخ الدولة الامویة فی الاندلس، بیروت،
۱۹۸۶ م؛ وات، مونتگمری، اسپانیای اسلامی،
ترجمۀ محمدعلی طالقانی، تهران، ۱۳۵۹ ش؛ یاقوت،
بلدان؛ نیز:
Britannica, 1978; Chambers’s
Encyclopedia, London, 1968; Chejne, A. G., Muslin Spain, its History and
Culture, Minneapolis, 1974; Condé, J. A., History or the Dominion of the Arabs,
London, 1854; Dozy, R., Spanish Islam, tr. F. G. Stokes, London, 1913;
Lévi-Provençal, E., Histoire de lʼEspagne musulmane, Paris, 1950.
عنایتالله فاتحینژاد
III. علوم نقلی در اندلس
اندلس مانند هر سرزمین دیگر،
در تاریخ تحولات فرهنگی، با افت و خیزها و تغییر مسیرهایی
مواجه بوده است كه از جریانهای اجتماعی و سیاسی بریده
نیست. همزمان با فتح اندلس توسط طارق، بافت بومی گروه فاتحان و اندیشۀ حاكم
بر آنان موجب شده بود كه محیط اسلامی اندلس ــ كه هنوز جایگاه
بومی مستحكمی نیافته بود ــ برای مدتی كوتاه وضعی
مشابه با محیط شام داشته باشد. البته این وضع نمیتوانست پایدار
بماند و با بومی شدن اسلام در اندلس و قوت گرفتن عناصر غیر عربی
در محیط اسلامی آن، رفته رفته این منطقه از ویژگیهای
نخستین دور شد و فرهنگی منطقهای در آن به وجود آمد.
اندلس برخلاف برخی دیگر از
مناطق مرزی جهان اسلام، همچون مغرب اقصى گرایشی به انزوا گزیدن
از مركز جهان اسلام نداشت؛ زیرا چنین گرایشی را نه زمینههای
فرهنگی آن ایجاب میكرد، نه موقعیت سوقالجیشی
آن. به دنبال سقوط خلافت اموی در شام و در آمدن امویان به اندلس، برقراری
یك دولت اموی در آن سرزمین پدیدهای دو سویه
بود كه با نیاز منطقه سازگاری داشت و از همین رو، به گرمی
پذیرفته شد. با حمایت از این حكومتِ در تبعید كه چندی
بعد نامش را خلافت نهادند، اندلسیان از سویی خود را حامیان
خلافتی با سابقهتر از خلافت عباسی مینمودند و از اتهام بدعت و
بد دینی رهایی میجستند و از دیگر سو، با
گردن ننهادن بر خلافت مركزی عباسی، استقلال سیاسی خود را
پاس میداشتند. با چنین مقدمهای آسانتر میتوان دریافت
كه چرا در سدۀ ۳ ق/ ۹م در عهد عبدالرحمان دوم از امرای اموی
اندلس (۲۰۷- ۲۳۸ ق/
۸۲۲-۸۵۲ م)، از یك سو جریان عربگرایی
در شئون مشترك فرهنگ اسلامی پدید آمد و از دیگرسو، جریانهای
ملیتگرا در ابعاد اجتماعی و سیاسی اهمیتی
فزاینده یافت. این وضع دوگانه به اندازهای با محیط
اندلس سازگاری داشت كه سرنگونی خلافت اموی خدشهای در آن
پدید نیاورد و چه در عهد ملوك طوایف و چه در عهد سلسلههای
پس از آن، تا پایان حیات فرهنگ اسلامی در منطقه دوام یافت.
اكنون با بازگرداندن سخن به ویژگیهای
فرهنگی، با در نظر داشتن این ویژگی دوگانه، میتوان
جریان فرهنگ اسلامی در اندلس و گرایش آنان به علوم رسمی
مورد توجه در سرزمینهای مركزی اسلامی را به خوبی دریافت.
وارد شدن و توفیق یافتن اندلسیان در عرصۀ دانشهایی
چون قرائت و حدیث كه در مشرق سنتهایی خاص خود داشت و اتصال در
اسانید را طلب میكرد، شگفتآور بود، اما شگفتتر آن است كه اندلسیان
در طی چند نسل، خود به صاحبان حق در این رشتهها مبدل شده بودند و به
خصوص در قرائت توانستند مشرقیان را نیازمند خود سازند.
علوم قرآنی
اندلس در حوزۀ قرائت به
عنوان تابعی از مصر و افریقیه، در سدههای نخستین بیش
از همه از قرائت مدنی، به خصوص روایت وَرْش، راویِ مصری
نافع تأثیر پذیرفته، و تا پایان سدۀ ۴ ق/
۱۰ م قرائت نافع، همچون شمال افریقا، قرائت غالب بر اندلس بوده
است (نک : مقدسی، ۱۹۵؛ ابن جزری، النشر، ۱/
۴۲، ۱۱۴). با اینکه از آغاز سدۀ
۳ ق، بحثهای فنی در باب قرائات از موضوعات پر رونق و گاه جنجالبرانگیز
در حوزههای مشرق اسلامی بود، حوزۀ اندلس تا پایان
سدۀ ۴ ق نسبت به دانش اختلاف قرائات، گرایشی از خود نشان
نمیداد.
درپی تحولات فرهنگی در
اندلس و با حسن استفاده از موج برخاسته در حوزۀ قرآنی
مصر، از اوایل سدۀ ۵ ق اندلس نیز در راهی همسان و پیوسته با مصر
گام نهاد و بهعنوان حوزهای فعال جایگاهی را در علم قرائت برای
خود به دست آورد. برای چندین سده، اندلس، مصر و افریقیه
۳ رأس مثلثی بودند كه مكتب غربیِ قرائت را تشكیل میداد
(نک : همان، ۱/ ۲۲۲) و بخش عمدهای از میراث
قرائی و آثار متقدم این رشته برخاسته از آن بود. سرآغاز و راهگشای
این مسیر، تحصیل برخی طلاب اندلس در مصر بود كه در رأس
آنان نام ابوعمرطلمنکی (د ۴۲۹ ق/
۱۰۳۸ م) دیده میشود، عالمی كه در
منابع به عنوان نخستین كسی كه دانش قرائات را به اندلس شناسانید،
معرفی شده (نک : همان، ۱/ ۳۴)، و كتاب الروضۀ او
نخستین حلقه از سلسله كتابهای قرائی اندلس است.
مقصود از سلسله كتابهای قرائی
اندلس، مجموعه نوشتههای اندلسی در این علم است كه ضبط قرائات
گوناگون را موضوع كار خود قرار داده، و همچون آثار مشرقی مانند السبعۀ ابن
مجاهد و الغایۀ ابنمهران، به بررسی مقایسهای آنها پرداختهاند. بهعنوان
حلقههای مهم بعدی از این سلسله باید از التبصره، تألیف
مكی بن ابی طالب قیسی (د ۴۳۷ق/
۱۰۴۵م)، مختصر التیسیر و اثر تفصیلی
جامع البیان از ابوعمرو دانی (د ۴۴۴ ق/
۱۰۵۲ م)، القاصد از عبدالرحمان بن حسن خزرجی قرطبی
(د ۴۴۶ ق)، العنوان تألیف اسماعیل بن خلف اندلسی
(د ۴۵۵ق/ ۱۰۶۳م)، الكافی اثر
محمد بن شریح رعینی اشبیلی (د
۴۷۶ ق/ ۱۰۸۳ م) و الاقناع از احمد بن
علی ابن باذش (د ۵۴۰ ق/ ۱۱۴۵ م) یاد
كرد. این آثار همه از متون معتبر در این علم قلمداد شده، و افزون بر
بلاد مغرب، در سرزمینهای شرقی اسلامی نیز رواج یافتهاند
(برای رواج این آثار، نک : همان، ۱/ ۵۸ بب ؛ برای
بررسی آثار قرائی اندلـس، نک : برگشترسر، 213 ff.؛ پرتسل، 43، جم ).
در مقایسهای میان
گرایشهای حوزۀ اندلس و دیگر حوزههای قرائی، باید یادآور
شد كه برخلاف گرایشهای موجود در مشرق و حتى مصر برای افزودن برخی
قرائات به قرائات سبع، در اندلس بیش از هر بوم دیگر بر قرائات هفتگانه
تأكید میشد. به عنوان شاهدی بر این امر باید توجه
داشت كه تمام آثار بر شمرده در سلسله كتابهای قرائی اندلس، به ۷
قرائت مشهور بسنده كردهاند. حتى شخصیتی چون ابوعمرودانی كه در
دورۀ تحصیل خود در مكتب مصری ابن غلبون، اهمیت قرائت هشتم
متعلق به یعقوب را دریافته بود، تنها در یك تكنگاری
مستقل با عنوان مفردة یعقوب، به ضبط این قرائت پرداخته است (نک : ابن
جزری، همان، ۱/ ۶۰). گفتنی است كه در عین حال
مقریان و عالمان اندلس همواره موضع متعصبانۀ عوام در تقدس
بخشیدن به قرائات سبع را مورد انتقاد قرار داده، و به صورت نظری بر
اعتبار برخی دیگر از قرائات مشهور در دانش قرائت پای فشردهاند؛
در این باره به خصوص باید از موضعگیریهای مكی
بن ابی طالب (ص ۲۱ بب )، ابوعمرو دانی از مقریان،
و نیز ابوبكر ابن عربی، ابن حزم و ابوحیان یاد كرد (نک :
ابن جزری، همان، ۱/ ۳۶- ۳۸، ۴۱).
افزون بر این، در گرایشهای فرعی قرائت، تقابل مغربیان
و مشرقیان در موارد پرشماری مشاهده میگردد كه از نظر تحلیل
گرایشهای مغربیان و نقش حساس اندلسیان، هنوز مورد تحلیل
قرار نگرفته است (برای چند نمونه، نک : همان، ۲/ ۱۵، سطر
۵، ص ۱۶، سطر ۷- ۹، ص ۲۴۳، سطر
۱۱).
افزون بر متون قرائی، مقریان
اندلس به تكنگاریهایی در زمینههای متنوع قرائت نیز
پرداختهاند. آثاری چون الابانه از مكی بن ابی طالب (نک : مآخذ
همین مقاله) در مباحث عمومی قرائات و الكشف همو (بیروت،
۱۴۰۱ ق) در تبیین وجوه نحوی قرائات
سبع، همچنین آثار ابوعمرو دانی چون المحكم، المقنع و المكتفى در زمینههای
گوناگون رسم مصحف، تجوید و قرائت (برای فهرستی از این
آثار، نک : ه د، ۶/ ۷۱)، كتاب اعراب القراءات اسماعیل
بن خلف در توجیه نحوی قرائات گوناگون (برای نسخ خطی، نک
: ه د، ۸/ ۶۵۲) و نهایة الاتقان شریح بن
محمد رعینی در دانش تجوید (نک : ابن جزری، همان،
۱/ ۲۰۳-۲۰۴) از این جملهاند.
در سدۀ ۶ ق/
۱۲م در تمامی بومها از این رونق تحقیقی در
حوزۀ قرائت كاسته شد و به ندرت آثار مستقلی پدید میآمد و
اهل قرائت به نقل قرائات سبع با طرق مضبوط در آثار پیشین، بسنده میكردند.
در این میان تیسیر ابوعمرودانی از وضعی ویژه
برخوردار بود، به طوری كه در مدت زمانی كمتر از یك قرن مهمترین
و رایجترین متن برای تدریس قرائات در سراسر عالم اسلامی
شد. اهمیت این كتاب در آموزش قرائت، موجب شد تا دیگر عالم اندلسی،
قاسم بن فیره شاطبی (د۵۹۰ ق/
۱۱۹۴ م) مضمون آن را به نظم آورد. این منظومه كه
حرزالامانی یا به اختصار شاطبیه خوانده میشد، تنها متن
قرائی بود كه در سدههای اخیر، توانست در مقابل متن منثور تیسیر
به رقابت برخیزد. اكتفا به تیسیر و شاطبیه، در محافل قرائی
تمامی بومها از مغرب تا مشرق در سدۀ ۹ ق/ ۱۵ م ابن
جزری را به شكوه واداشته است (نک : تحبیر ... ، ۷). از جمله
آثار قرائی سدههای ۶ ق به بعد در اندلس، باید به شروحی
بر تیسیر ابوعمرودانی چون شرح ابومحمد مالقی (زنده در
۷۰۵ ق/ ۱۳۰۵ م) و شرح ابن ابی
السداد مالقی در سدۀ ۸ ق، و نیز شرح و تكملههایی بر شاطبیه،
همچون كتاب التكملة المفیده، اثر علی بن عمر قیجاطی (د
۷۲۳ق/ ۱۳۲۳م) اشاره كرد (همو، النشر،
۱/ ۶۰، ۹۷، ۳۵۳).
در زمینۀ تفسیرنویسی،
در سدههای متقدم هجری، در دورۀ رونق تفسیرهای مأثور
در دیگر بومها، تنها نمونۀ قابل ذكر از اندلس، تفسیر بقی بن مخلد قرطبی (د
۲۷۶ ق/ ۸۸۹ م) است كه ویژگیهای
آن مورد ستایش ابنحزم قرار گرفته است (نک : كتانی، ۷۷).
در كنار این اثر، تفسیر یحیی بن سلام محدث نامدار
افریقیه نیز در اندلس بسیار مورد توجه بود و توسط عالمان
اندلسی در سدۀ ۴ق، چون ابن ابی زمنین و ابوالمطرف انصاری گزیدههایی
از آن فراهم آمده بوده است (نک : GAS, I/ 47؛ سیوطی، طبقات
... ، ۶۴-۶۵، برای تفاسیری از سدههای
۴ و ۵ق، نک : ۲۲، ۲۹، ۳۰، جم
).
همزمان با رواج تفسیرهای
درایی در سدههای میانۀ اسلامی،
در اندلس نیز از سدۀ ۶ ق، عالمانی به تألیف تفاسیر درایی
دست زدند كه از میان آنان میتوان ابن برجان و ابن عطیه (ه م
م) را نام برد (نک : همو، الاتقان، ۱/ ۳۵). تفسیر ابن عطیه
به زودی به عنوان رقیب مغربی برای كشاف زمخشری
شناخته شد و برخی از مفسران اندلسی چون عبدالكبیر غافقی
مرسی (د ۶۱۷ ق/ ۱۲۲۰م) (همو،
طبقات ... ، ۶۹-۷۰)، علی بن حسن جیانی
(د ۶۶۳ق/ ۱۲۶۵م) (زركلی،
۴/ ۳۳۳) و سرانجام ابوحیان غرناطی (د
۷۴۵ق/ ۱۳۴۴ م)، روش تفسیر خود را
پژوهشی مقایسهای میان این دو تفسیر غربی
و شرقی قرار دادند. مجموعۀ بزرگ الجامع لاحكام القرآن (قاهره، ۱۳۸۶ ق) از
محمد بن احمد قرطبی (د ۶۷۱ ق/
۱۲۷۲ م) نیز با وجود اشتمال بر مباحث فقهی
قرآن، به طور كلی باید در كنار تفاسیر عمومی طبقهبندی
گردد.
علوم حدیث
در سدۀ ۳ ق،
همزمان با موج مسندنویسی در محافل مشرق، در اندلس جریانی
ضعیف از پرداختن به سبكی مشابه از حدیث دیده میشود؛
برجستهترین نمونه از محدثان این دوره، بقی بن مخلد قرطبی
است كه در مصنف خویش از افزونبر ۳۰۰‘۱ تن از صحابه
حدیث آورده است (نک : كتانی، ۴۱، ۷۵؛ قس: GAS, I/ 152-153؛
برای رواج آن در مغرب و مشـرق، نک : ابن نقطه، ۱/
۴۶۴؛ رودانی، ۳۶۴). در جریان یاد
شده، همچنین میتوان محدثانی چون معاویة بن صالح حضرمی،
قاسم بن محمد، محمد بن وضـاح و محمد بن عبدالسلام خشنی را نام برد (نک :
ابن سعد، ۷(۲)/ ۲۰۷؛ حمیدی،
۱۱۳).
در كنار پرداخت عمومی به دانش حدیث،
به دلیل غلبۀ مذهب مالك ابن انس بر مغرب اسلامی، در حوزۀ اندلس همچون
شمال افریقا، از نخستین و پایدارترین فعالیتهای
حدیثی، فراهم آمدن تحریرهایی از موطأ مالك یا
تحقیقی دربارۀ آن بوده است. نخستین شخصیت شایان ذكر در این
عرصه، یحیى بن یحیى لیثی شاگرد اندلسی
مالك است كه تحریر او از موطأ به زودی جای خود را در محافل
گوناگون حدیثی گشود و چندی نگذشت كه در سراسر جهان اسلام، به
عنوان روایت رسمی از این كتاب تلقی گشت. همچنین باید
از یحیى بن زكریا طلیطلی (د ۲۵۹
ق/ ۸۷۳م)، نام آورد كه یكی از كهنترین شروح
را بر موطأ تألیف كرده است (نک :.GAS, I/ 460, 473).
از دیگر جریانهای
پرسابقه در حوزۀ حدیث اندلس، توجه به موضوع غریب الحدیث به عنوان زمینهای
میانرشتهای در حدیث و لغت بوده است. این حركت كه در سدۀ
۳ ق با نوشتههای كسانی چون عبدالملك ابن حبیب (د
۲۳۸ ق/ ۸۵۲ م) و محمد بن عبدالسلام خشنی
آغاز گشته (نک : ابناثیر، مبارك، النهایة، ۱/ ۴)، در
سالهای گذار به سدۀ ۴ ق، با تألیف مشترك قاسم بن ثابت سرقسطی (د
۳۰۲ ق/ ۹۱۴ م) و پدرش ثابت ابنحزم (د ح
۳۱۳ ق/ ۹۲۵ م) كه به عنوان ذیلی
بر نوشتههای ابوعبید و ابن قتیبه پرداخته شده بود، به اوج خود
رسید (نک : رودانی، ۳۱۰؛ كتانی،
۱۵۵؛ نیز نک : فحام، ۳۱۳).
ذهبی در سخن از دورۀ متقدم
حدیث در اندلس، این حوزه را پراهمیت تلقی نکرده ( الامصار
... ، ۵۵-۵۶)، و در دورههای بعد به افزونی
اهمیت آن اشاره كرده است. در سدههای ۴ و ۵ق، تنها شخصیتهایی
محدود در حوزۀ اندلس یافت میشوند كه آثاری متنوع در حدیث
پرداختهاند؛ از این میان، میتوان كسانی چون ابن جبّاب،
ابن عبدالبر و ابن ابی زمنین (ه م م) را نام برد كه تنوع آثار آنان
با آثار مشرقی یارای برابری دارد.
مهمترین تألیف اندلسی
در سدههای ۴ و ۵ق، در قالب تحقیقات در متون حدیثی
است كه از این برهه صحیحین و سنن ابوداوود در كنار موطأ مورد
توجه آنان قرار گرفته بوده است. از جمله آثار این دوره دربارۀ موطأ،
میتوان غرائب مالك به عنوان مستدركی بر موطأ از قاسم ابن اصبغ بیانی
(كتانی، ۱۱۳)، شروح خلف بن فرج كلاعی، ابوالمطرف
قرطبی، ابوالولید باجی و هشام بن احمد وقشی، و التعریف
ابن حذاء قرطبی دربارۀ رجال موطأ را برشمرد (نک : GAS, I/ 460-461, 463). در همین دوره، قاسم
بن اصبغ بیانی دو «مستخرج» یكی بر صحیح مسلم و دیگری
بر سنن ابوداوود فراهم كرد (نک : رودانی، ۳۶۷؛ كتانی،
۲۷، ۳۰). به این دو، باید مستخرج ابنایمن
قرطبی بر سنن ابوداوود (همانجا)، كتاب محمد بن فتوح حمیدی در
جمع بین صحیحین كه مورد توجه فراوان عالمان مشرق قرار گرفته است
(مثلاً نک : ابن اثیر، مبارك، جامع ... ، ۱/ ۱۲۲؛
نیز GAS, I/ 142) و آثار ابنحزم اندلسی، ابوالولید باجی
و حسین جیانی در نقد و بررسی اسانید صحیحین
و نوشتۀ جیانی دربارۀ شیوخ ابوداوود را افزود (نک : همان، I/ 130,
131, 152؛ رودانی،
۲۰۷).
در سدههای ۶- ۸ ق،
كسانی چون محمد بن خلف البیری (د ۵۳۷ ق/
۱۱۴۲ م)، ابوبكر ابن عربی (د ۵۴۳
ق/ ۱۱۴۸ م) و ابن زرقون اشبیلی (د
۵۸۶ ق/ ۱۱۹۰ م)، آثاری در زمینۀ شرح
موطأ پدید آوردهاند (نک : GAS, I/ 461 ff.)، اما چنین مینماید
كه صحیحین و كتب ملحق بدان در این دوره بیشتر مورد توجه
محدثان اندلسی قرار داشتهاند. در زمینۀ جمع بین
صحاح، كتاب رزین عبدری (د ۵۳۵ ق/
۱۱۴۱ م) با عنوان التجرید، نخستین حركت در
جمع بین صحاح سته در جهان اسلام به شمار میآید كه افزون بر
مغرب، در مشرق نیز رونق گستردهای یافته است (نک : ابن اثیر،
مبارك، همان، ۱/ ۱۲۳؛ رودانی،
۱۹۹؛ كتانی، ۱۳، ۱۷۴).
علاوه بر آن، باید از دو اثر در جمع بین صحیحین، از ابن
خراط (ه م) و ابوعبدالله المری (د ۵۸۲ق/
۱۱۸۶م) و انوار المصباح ابنعتیق غرناطی (د ح
۶۴۶ق/ ۱۲۴۸م) و جمعی دیگر
بین صحاح سته (همو، ۱۷۵) یاد كرد (برای اثر
اخیر، نک : همو، ۱۷۳).
در زمینۀ شرحنویسی،
كتاب ابن قرقول (د ۵۶۹ ق/ ۱۱۷۴ م) در
شرح مشكلات صحیحین (GAS, I/ 142)، اثر بزرگ ابوبكر ابن عربی
با عنوان عارضة الاحوذی در شرح جامع ترمذی (حیدرآباد دكن،
۱۹۳۴ م)، الامعان ابن نعمۀ اندلسی
در شرح سنن نسایی (سیوطی، طبقات،
۷۹-۸۰)، شرحی دیگر بر كتاب ترمذی از
ابن سیدالناس (GAS, I/ 155) و همچنین اختصار احمد بن عمر انصاری
(د ۶۵۶ق/ ۱۲۵۸م) از صحیحین
(همان، I/ 137, 140) شایان یادكرد است. گفتنی است كه
در تعریف مغربیان از صحاح سته، كتاب ششم، موطأ مالك بود، نه سنن ابن
ماجه، چه، این سنن هرگز در حوزۀ حدیثی اندلس، رونقی
به دست نیـاورد (نک : ه د، ۴/ ۵۵۹؛ برای
رواج صحیح بخاری، نک : لوی پرووانسال،.209 ff.؛
فوك،.60 ff.؛ برای رواج صحاح سته، نک : رابسن[۱]، مقالات معرفی
شده در مآخذ همین مقاله).
فهارس متعدد موجود از محدثان مغرب، به
خصوص فهرسۀ ابن خیر اشبیلی، فهرس ابن عطیه، برنامج ابن جابر
وادی آشی، و در سدههای اخیر برخی فهارس افریقایی
مانند صلة الخلف رودانی و فهرس الفهارس كتانی، منابع ارزندهای
برای مطالعۀ اسانید اندلسی و متون حدیثی متداول در اندلس
هستند.
دانش فقه
در نخستین دوره از تاریخ
فقه اندلس، این حوزه تنها قلمرو فقه اوزاعی در خارج از شام است و این
مذهب كه با كوشش كسانی چون صعصعة بن سلام از زمان حیات اوزاعی
در اندلس تبلیغ شده بود تا ۲۲۰ ق/ ۸۳۵
م مذهب غالب در آن دیار شناخته میشد و از آن پس به نفع مذهب مالكی
منسوخ گشت (نک : قاضی عیاض، ۱/ ۶۶؛ ونشریسی،
۶/ ۳۵۶). در نگاهی به تاریخ گسترش مذهب مالك
در اندلس، در مرحلۀ نخست باید به گروهی از شاگردان متقدم مالك اشاره كرد كه تعالیم
او را فراتر از مصر و مغرب، در اندلس تبلیغ نمودند و در میان آنان زیاد
بن عبدالرحمان به عنوان نخستین كسی كه مذهب مالك را به اندلس وارد
كرد، شناخته شده است (نک : ابواسحاق،
۱۵۶-۱۵۷؛ مقریزی، ۲/
۳۳۳).
حمایت هشام بن عبدالرحمان (حك
۱۷۲-۱۸۰ ق/
۷۸۸-۷۹۶ م) امیر اموی اندلس از
مذهب مالك در زمانی كه مالك كه هنوز زنده بود، موجب رونق این مذهب فقهی
در اندلس گردید و زمینه برای گامهای بعدی فراهم شد
(نک : ونشریسی، همانجا). مؤثرترین فرد در استحكام یافتن
مذهب مالك در نسل بعد، یحیی بن یحیى لیثی
مشهورترین راوی موطأ مالك است كه در زمان حكم بن هشام (حك
۱۸۰-۲۰۷ ق/
۷۹۶-۸۲۲ م) نفوذی تمام بر امیر
اموی داشت و همین امر موجب گشت تا در زمان او نظام قضایی
اندلس، چهرهای مالكی بیابد (نک : مقریزی،
همانجا). آنچه مقدسی در وصف مالكیان اندلس یادآور شده است، مبنی
بر اینکه آنان مستندی جز كتاب خدا و موطأ مالك نمیشناختهاند
(ص ۱۹۵)، در واقع دربارۀ اكثریتی از فقیهان
متقدم مالكی در اندلس صادق بود كه فضای غالب بر محافل آنان، پرهیز
از تحقیق در روشها و توسعۀ فقه مالكی بوده است، ولی استثنائاتی چون ابنحبیب
(ه م) صاحب الواضحة نیز وجود داشتهاند.
از میانۀ سدۀ
۴ تا میانۀ سدۀ ۵ ق به مدت یك قرن اندلس عرصۀ ظهور جریانی
منتقد بر شیوۀ فقهی پیشین بوده كه اصلاحاتی در نظام فقهی
را دنبال میكرده است. به عنوان برجستهترین نماد این جریان،
باید از ابنعبدالبر (ه م) سخن آورد كه در مقام ستیز با جمودگرایی
مالكی، حتى یك چند به مذهب ظاهری روی آورد، اما پس از
كوتاه زمانی بقا بر مذهب مالكی و سعـی در جهت اصلاح آن را ثمـر
بخشتر یـافت (نک : ذهبی، سیر ... ، ۱۸/
۱۵۶-۱۵۷) و بیتردید در این
گزینش، مصالح اجتماعی مسلمانان اندلس و ضرورت پرهیز از تفرق دینی،
مورد توجه او و همفكرانش بود. شخصیت محوری دیگر، ابوالولید
باجی (ه م) است كه در مقایسه با دیگر فقیهان عصر نقد،
نمایندۀ شاخص فقه اصول گرا در محیط مالكی اندلس بوده است. فعالیت
علمی ابوالولید در اندلس با حركتهای ضد مالكی ابن حزم
همزمان بود و ابوالولید تنها فقیه مالكی در محیط اندلس
بود كه به سبب تسلط بر اصول فقه و روشهای استدلال میتوانست به مقابله
با حملات ابن حزم برخیزد (نک : قاضی عیاض، ۴/
۸۰۵).
پس از پشت سر نهادن دورۀ نقد و
انتقال در فقه مالكی اندلس، این سرزمین صحنۀ شكلگیری
گونهای از این فقه بود كه از نظر برخی ویژگیها،
همچون تكیه بر ظواهر آیات احكام، تكیه بر رجوع مستقیم به
اخبار و بررسی نقادانۀ آنها با فقه ظاهری و فقه اصحاب حدیث اشتراكاتی آشكار
داشت. این مكتب جدید، در برخورد با ادله از كتاب و سنت، برخوردی
نسبتاً آزادانه داشت و امكان اجتهاد را برای فقیهان خود مهیا میساخت.
در بحث از فقه اوایل سدۀ
۶ ق، شایسته است نخست از ابن رشدِ جد (د ۵۲۰ ق/
۱۱۲۶ م) سخن به میان آید كه پدید آورندۀ یكی
از اصلیترین كتب تفصیلی و پرحجم فقه مالكی در
اندلس با نام البیان و التحصیل است (بیروت،
۱۴۰۴-۱۴۰۷ ق، ۲۰ ج).
فضای حاكم بر آثار ابن رشد این تصور را به وجود میآورد كه روش
وی در میان گرایشهای گوناگون حوزۀ مالكی
اندلس، بیش از همه با روش ابوالولید باجی سازگاری نشان میدهد.
از شخصیتهای برجستۀ مالكی در همین دوره، ابوبكر ابن عربی (د
۵۴۳ ق/ ۱۱۴۸ م) است كه با تألیف
كتاب احكام القرآن در تحلیل مباحث فقهی قرآن كریم، و تألیف
شرحی بر جامع ترمذی به عنوان منبعی مشتمل بر احادیث فقهی
و مباحث فقه تطبیقی، ارائۀ فقهی اجتهادی مبتنی
بر ادلۀ كتاب و سنت و البته تا حد ممكن در چارچوب سنتی فقه مالكی را
هدف داشته است.
در بررسی ادامۀ فقه
اصولگرای اندلس در سدۀ ۶ ق، باید به شخصیت محوری ابن رشد حفید (د
۵۹۵ ق/ ۱۱۹۹ م) اشاره كرد كه در برخورد
با فقه، اصول و روشهای درایی بیش از روایت برای
او جاذبه داشته است (نک : ابن ابار، ۲/
۵۵۳-۵۵۴). بدایة المجتهد و نهایة
المقتصد ابن رشد (چ مكرر) یك كتاب كمنظیر فقهی است كه مؤلف در
آن یك دوره فقه تطبیقی را به طور فشرده ارائه كرده، و بیآنکه
به تفصیل و اطناب گرفتار آید، به بررسی انگیزههای
اختلاف و تحلیل ادله پرداخته است. در سدههای ۷ و ۸ ق،
برخی شخصیتهای قابل مطالعه در حوزۀ فقهی
اندلس پای به عرصه نهادهاند كه از آن میان میتوان به ابواسحاق
شاطبی (د ۷۹۰ق/ ۱۳۸۸م) اشاره كرد
كه در پرداخت خود به دانش اصول فقه، از سبك سنتی اصولنویسی
دورگشته، و در دو اثر خود با عناوین الاعتصام (عربستان،
۱۴۱۲ ق) در بررسی «سنن و بدع»، و نیز
الموافقات فی اصول الشریعه (قاهره، ۱۹۶۹ م)
از مرزهای اصول فقه فراتر رفته، و با فقه برخوردی كلامی ـ فلسفی
داشته است.
در پژوهشهای معاصر، برخی ویژگیهای
فقه مالكی اندلس مورد مطالعه قرار گرفته، و با نظامهای دیگر
حقوقی سنجیده شده است (مثلاً نک : اُرتیث،.73 ff.؛ تیان،
323 ff.). مقایسۀ ویژگیهای فقهی ـ حقوقی جامعۀ اسلامی
اندلس با جوامع اسلامی مشرق نیز از دیگر موضوعات مورد توجه بوده
كه هنوز بسط كافی نیافته است.
در گذاری بر محافل غیر مالكی
در فقه اندلس، نخست باید به رواج فقه اصحاب حدیث اشاره كرد و در رأس
آن از بقی بن مخلد قرطبی، به عنوان مجتهدی مستقل كه برپایۀ «اثر»
فتوا میداده است، نام برد (نک : ذهبی، سیر، ۱۳/
۲۸۶، ۲۹۰). این جریان تا سدۀ
۴ق دوام یافته، و از آن پس در جریان منتقد و حدیثگرای
مالكی مستحیل شده است. دو مذهب حنفی و شافعی هیچ
گاه در اندلس از اهمیتی برخوردار نگردید، ولی مذهب ظاهری
توانست در طول چندین سده، به عنوان رقیبی مغلوب برای مذهب
مالكی مطرح باشد و نخستین نشانههای حضور مذهب ظاهری در
اندلس، با اولین گزارشها در باب نقد مذهب مالكی، همراهی دارد.
برجستهترین نمایندۀ مذهب
ظاهری در اندلس ابن حزم (د ۴۵۶ ق/
۱۰۶۴م) است كه در گریز از پیرایههای
بسته شده بر فقه در محیط عصر خود، و در جستوجوی لب شریعت در
كتاب و سنت، مذهب ظاهری داوود اصفهانی را كه در آن زمان در مشرق سرزمینهای
اسلامی پیروانی داشت، به عنوان مناسبترین راه بازشناخت؛
اما وی هرگز در این مذهب نیز راه تقلید و پیروی
را نپیمود و در فقه ظاهری مكتبی پدید آورد كه ویژگیهای
خاص خود را داشت. یعقوب منصور فرمانروای موحدون (حك
۵۸۰-۵۹۵ق/ ۱۱۸۳-
۱۱۹۹ م) كه مبارزه با مذهب مالكی را دستور كار خود
قرار داده بود، در طول حاكمیت خود ــ بجز سالهای اخیر آن ــ از
مذهب ظاهری حمایت كرد. این حركت با وجود اینکه از سوی
دیگر فرمانروایان منطقه پی گرفته نشد، اما تا اندازهای
به رونق این مذهب یاری رسانید (ابن اثیر، الكامل،
۱۲/ ۱۴۵).
مآخذ
ابن ابار، محمد، التكملة لكتاب الصلة،
به كوشش عزت عطار حسینی، قاهره، ۱۳۷۵ ق؛ ابناثیر،
الكامل؛ ابن اثیر، مبارك، جامع الاصول، به كوشش محمد حامد فقی، قاهره،
۱۳۷۰ ق/ ۱۹۵۰ م؛ همو، النهایة،
به كوشش طاهر احمد زاوی و محمود محمد طناحی، قاهره،
۱۳۸۳ ق/ ۱۹۶۳ م؛ ابن جزری،
محمد، تحبیر التیسیر، بیروت،
۱۴۰۴ ق؛ همو، النشر، به كوشش علی محمد ضباع، قاهره،
كتابخانۀ مصطفى محمد؛ ابن سعد، محمد، كتاب الطبقات الكبیر، به كوشش زاخاو و
دیگران، لیدن، ۱۹۰۴-
۱۹۱۸ م؛ ابن نقطه، محمد، تكملة الاكمال، به كوشش عبدالقیوم
عبد رب النبی، مكه، ۱۴۰۸ ق/
۱۹۸۷ م؛ ابواسحاق شیرازی، ابراهیم،
طبقات الفقهاء، به كوشش خلیل میس، بیروت، دارالقلم؛ حمیدی،
محمد، جذوة المقتبس، به كوشش محمد بن تاویت طنجی، قاهره،
۱۳۷۲ ق؛ ذهبی، محمد، الامصار ذوات الآثار، به كوشش
محمود ارناؤوط، دمشق، ۱۴۰۵ ق/
۱۹۸۵ م؛ همو، سیر اعلام النبلاء، به كوشش شعیب
ارنؤوط و دیگران، بیروت، ۱۴۰۵ ق/
۱۹۸۵ م؛ رودانی، محمد، صلة الخلف، به كوشش محمد حجی،
بیروت، ۱۴۰۸ ق/ ۱۹۸۸ م؛
زركلی، اعلام؛ سیوطی، الاتقان، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهیم،
قاهره، ۱۳۸۷ ق/ ۱۹۶۷ م؛ همو،
طبقات المفسرین، به كوشش علی محمد عمر، قاهره،
۱۳۹۶ ق/ ۱۹۷۶ م؛ فحام، شاكر،
«طلائع كتب الغریب فی الاندلس ... »، مجلة مجمع اللغة العربیة
بدمشق، ۱۳۹۵ ق/ ۱۹۷۵ م، س
۵۰، شم ۲؛ قاضی عیاض، ترتیب المدارك، به
كوشش احمد بكیر محمود، بیروت / طرابلس، ۱۳۸۷
ق/ ۱۹۶۷ م؛ كتانی، محمد، الرسالة المستطرفة،
استانبول، ۱۹۸۶ م؛ مقدسی، محمد، احسن التقاسیم،
بیروت، ۱۴۰۸ ق/ ۱۹۸۷ م؛
مقریزی، احمد، الخطط، قاهره، ۱۲۷۰ق؛ مكی
بن ابی طالب، الابانة عن معانی القراءات، به كوشش محییالدین
رمضان، دمشق/ بیروت، ۱۳۹۹ق/
۱۹۷۹م؛ ونشریسی، احمد، المعیار المعرب،
بیروت، ۱۴۰۱ق/ ۱۹۸۱ م؛ نیز:
Bergsträsser, G. & O. Pretzl,
«Die Geschichte des Korantexts», Geschichte des Qorāns, Leipzig,
1938, vol. III; Fück, J., «Beiträge zur Überlieferungsgeschichte von
Buңārī’s Traditionssammlung»,
ZDMG, 1938, vol. XCII; GAS; Lévi-Provençal, E., «La Recension maghribine du Ṣaħiħ d’al-Boңārī», JA,
1923, vol.CCII; Ortiz, J. L., «Fatwas granadinas de los siglos XIV y XV»,
Al-Andalus, 1941, vol.VI; Pretzl, O., «Die Wissenschaft der Koranlesung»,
Islamica, 1934, vol. VI; Robson, J., «The Transmission of Abū Dāwūd’s
Sunan», Bulletin of the School of Oriental and African Studies, 1952, vol.XIV;
id «The Transmission of Muslim’s Ṣaḥiḥ», JRAS, 1949; id, «The Transmission of Nasā’ī’s Sunan»,
Journal of Semitic Studies, 1956, vol.I; id, «The Transmission of Tirmidhī’s Jāmiʿ»,
Bulletin of the School of Oriental and African Studies, 1954, vol. XVI; Tyan,
E., «Les Rapports entre droit musulman et droit européen occidental, en matière
de droit civil», Al-Andalus, 1961, vol. XXVI.
احمد پاكتچی
IV. علوم در اندلس
دربارۀ پیدایش
و سیر تكامل علوم در اندلسِ آغازِ عصر اسلامی آگاهیهای
اندكی در دست است. گزارش جالب توجه صاعد اندلسی حاكی از آن است
كه در این دوره شمار اندكی از مسلمانان این دیار، تنها به
آموختن علوم شرعی و لغت عنایت داشتند و این وضع تا اواخر حكومت
عبدالرحمان سوم اموی ادامه داشت (ص ۲۳۵،
۲۳۸- ۲۳۹).
ظهور عباسیان و ورود عبدالرحمان
الداخل به اندلس (۱۳۸ق/ ۷۵۵ م) موجب جدایی
این سرزمین از قلمرو خلافت و قطع روابط فرهنگی آن دو شد، چنانکه
به نظر میرسد نهضت ترجمه در شرق اسلامی، تأثیر قابل توجهی
در اندلس برجای ننهاد و نزاعهای درازمدت داخلی در این
سرزمین نیز تا سدۀ ۴ ق/ ۱۰ م شرایط مناسبی برای
پرداختن به علوم فراهم نکرد. صاعد اندلسی به دنبال همان گزارش، از ۳
دانشمندی كه در اندلس تا سدۀ ۴ق به علوم مختلف شهره شدند، نام برده است: ابوعبیده مسلم بن
احمد بلنسی (د ۲۹۵ ق/ ۹۰۸ م) معروف به
صاحب قبله، یحیی بن یحیى (د ۳۱۵ ق/
۹۲۷ م) معروف به ابن سمینه، و محمد بن اسماعیل
معروف به حكیم (ص ۲۳۸-۲۴۰). در اینجا
به دو نکتۀ مهم باید توجه داشت: نخست آنکه هر ۳ تن افزونبر ریاضی،
طب، نجوم و منطق، به حدیث و دیگر علوم شرعی نیز میپرداختند
و شاید یكی از انگیزههای توجه آنان به علوم ریاضی،
برخی مسائل شرعی مانند تعیین جهت قبله و حساب فرائض بوده
است؛ دیگر آنکه به تأكید صاعد اندلسی (ص
۲۴۰-۲۴۱) دست كم دو تن از آنان در شرق تحصیل
كرده بودند. از همین تاریخ، با كوششهای حَكَم دوم شماری
از دانشمندان مشهور بغداد و مصر به اندلس دعوت شدند و بهترین آثار علمی
در هر زمینه فراهم آمد (نیز نک : ابن جلجل، ۹۸).
حكم در قرطبه كتابخانهای با بیش
از ۴۰۰ هزار جلد كتاب تأسیس كرد و جالب توجه آنکه خود بسیاری
از آنها را خوانده، و بر آنها حاشیه نوشته بود (سارتن،.I/ 651, 654-657, 659). آنگاه كه به روزگار هشام ابن حكم كارها در دست ابوعامرِ حاجب
بود، دستور داد تا همۀ كتابهای مربوط به علوم محض را كه حكم فراهم آورده بود، نابود
سازند. چون امویان برافتادند، بنی عامر گرفتار نزاع با ملوك الطوایف
شدند و به سبب مشكلات مالی بقیۀ كتابخانۀ حكم را
فروختند. هنگامی كه این كتابها در اندلس منتشر شد، بار دیگر
رغبت طالبان را به علوم برانگیخت (صاعد اندلسی،
۲۴۱-۲۴۳). از آن پس عصر شكوفایی
فرهنگی در اندلس پدیدار گشت كه دستاوردهای بسیار داشت. در
زمینۀ نجوم، دانشمندان اندلس به انتقاد از هیأت بطلمیوس پرداختند و
هیأتی جدید پیشنهاد كردند. این كار با جابر بن افلح
و ابن باجه آغاز شد و ابنطفیل و بطروجی آن را به اوج رساندند. آراء اینان
به طور غیرمستقیم، دانشمندان اروپایی چون كوپرنیك،
كپلر و گالیله را در رسیدن به نظریات انقلابی یاری
داد. سنت داروشناسی در اندلس به همت ابن سَمَجون رونق گرفت و كسانی
چون ابن وافد، غافقی، ادریسی جغرافیدان، ابوالخیر
اشبیلی، ابوالعباس نباتی وابن بیطار آن را تكامل بخشیدند.
علوم كشاورزی كه با كتاب المقنع ابوعمر بن حجاج آغاز شد، توسط ابن عوام
شكوفا گردید. در جراحی، نامورترین دانشمند جهان اسلام زهراوی
اندلسی است و بسیاری از پزشكان اندلس نیز در این فن
دستی توانا داشتند. شاید علت شكوفایی جراحی در
اندلس، تماس بیشتر پزشكان این دیار با مسیحیانی
بود كه برخلاف مسلمانان و یهودیان برای عمل تشریح منع شرعی
نداشتند.
به هر حال سیر علوم ریاضی
و طبیعی در اندلس را بدین گونه میتوان ترسیم كرد:
پزشكی و علوم طبیعی
از میان نخستین پزشكان
اندلسی دو تن شایستۀ یادآوریند: ولید مذحجی كه از شام همراه
عبدالرحمان الداخل به اندلس آمد، و عبدالملك بن حبیب سلمی البیری
كه نخستین كتاب عربی تألیف شده در اندلس، موسوم به طب العرب از
اوست. این اثر به شیوۀ آثار مشهور به طب النبی نوشته شده است (خطابی، الطب ... ،
۱/ ۱۱، ۳۹). اما ابن جلجل (ص ۹۳) و صاعداندلسی
(ص ۲۶۱) بدون اشاره به این دو، حمدین بن أبا (معاصر
محمد بن عبدالرحمان دوم) را نخستین پزشك مشهور اندلس دانستهاند. به گفتۀ آنان
تا پیش از این روزگار، مردم اندلس به برخی مسیحیان
اعتماد میكردند كه معلومات پزشكی آنها مبتنی بر كتاب الاَبُریسْم
(معرب آفوریسم) بود (نیز نک : ابن ابی اصیبعه، ۲/
۴۱).
به تصریح صاعد اندلسی میان
متقدمان اندلس كسی به طور اصولی در علم پزشكی تحقیق نکرده
است، زیرا بیشتر آنان تنها به خواندن كناشها میپرداختند تا در
فروع (جنبههای عملی) پزشكی مهارت یابند و به خدمت
پادشاهان درآیند (ص ۲۶۰-۲۶۱). در
روزگار محمد ابن عبدالرحمان دوم دو پزشك دیگر مشهور بودند: یكی
پزشكی مسیحی به نام جواد، و دیگری پزشكی
مشهور به حرانی (ابن جلجل، ۹۳-۹۴،
۱۱۲-۱۱۳؛ صاعد اندلسی،
۲۶۱، ۲۶۵؛ ابن ابی اصیبعه،
۲/ ۴۱-۴۲). حكایتی كه ابن جلجل (ص
۹۴-۹۵) از روی دست خط حكم دوم، دربارۀ حرانی
و روابطش با پزشكان اندلسی، نقل كرده، در تاریخ پزشكی اندلس، بسیار
حائز اهمیت است و میتواند حاكی از نخستین آزمایشهای
داروشناسی در این سرزمین به شمار آید (نیز نک :
قفطی، ۳۹۴-۳۹۵).
برخی دیگر از پزشكان اندلسی
با رعایت تقریبی زمان فعالیت بدین قرارند: ابن ملوكۀ نصرانی
(ح ۳۰۰ ق/ ۹۱۳ م) كه احتمالاً تأسیس
كنندۀ نخستین مطب عمومی در اندلس بود (ابن جلجل، ۹۷؛
ابن ابی اصیبعه، ۲/ ۴۱). اسحاق و پسرش یحیى
از نخستین وزیران عبدالرحمان سوم، و فرماندار بطلیوس كه از مسیحیت
به اسلام گرویدند و پزشكانی ماهر بودند. یحیى، كناشی
در «پنج سِفْر به مذهب روم» (شیوۀ مسیحیان) به نام
الابُریشم ( الابریسم) نوشت (ابن جلجل، ۹۷-
۹۸، ۱۰۰-۱۰۱؛ صاعد اندلسی،
۲۶۱-۲۶۲؛ ابن ابی اصیبعه،
۲/ ۴۲-۴۳؛ قفطی، ۳۵۹).
ابوحفص عمر بن بریق كه در قیروان ۶ ماه ملازم ابن جزار (ه م)
بود و كتاب زاد المسافر او را با خود به اندلس آورد (ابنجلجل،
۱۰۷- ۱۰۸؛ صاعد اندلسی،
۲۶۳؛ ابن ابی اصیبعه، ۲/ ۴۵).
حسدای بن شبروط (= حسدای بن اسحاق) كه به گفتۀ صاعد اندلسی
(ص ۲۷۷)، پزشك عبدالرحمان و نیز پزشك و وزیرِ حكم
بوده است. وی با كمك راهبی مسلط به زبان یونانی و گروهی
از پزشكان كتاب حشائش دیوسقوریدس را از یونانی به عربی
درآورد. این ترجمه یكی از معدود ترجمههای یونانی
به عربی در نخستین سدههای اسلامی اندلس به شمار میرود
(خطابی، همان، ۱/ ۱۸- ۱۹؛ سارتن، I/ 651, 656).
احمد و عمر فرزندان یونس بن احمد حرانی كه نزد ثابت بن سنان صابی
و ابن وصیف حرانی به فراگیری طب پرداختند و در
۳۵۱ ق/ ۹۶۲ م به اندلس بازگشتند (ابن جلجل،
۱۱۲-۱۱۳؛ صاعد اندلسی،
۲۶۵؛ قفطی، ۳۹۵). عریب بن سعد
قرطبی نیز از پزشكان این دوره به شمار میآید و
كتابی با عنوان خلق الجنین و تدبیر الحبالى دارد (ووستنفلد،
55-56؛ لكلر، I/ 432-436؛ سارتن، I/ 651-680). ابن جلجل پزشك و مورخ مشهور
اندلسی (ه م) هم در این ایام میزیست و در
۳۷۷ ق/ ۹۸۷ م كتاب طبقات الاطباء و الحكماء
را نوشت. ابوالقاسم زهراوی (ه م) بزرگترین جراح مسلمان كه در اندلس
برآمد، تأثیر شگرفی بر جراحی اروپا تا پایان سدههای
میانی برجای نهاد (همو، I/ 651). ابنسمجون (ه م) نیز
كتاب الجامع فی الادویة المفرده را كه نخستین اثر مهم گیاه
ـ داروشناسی اندلسی به شمار میرود، پیش از
۳۹۳ق/ ۱۰۰۳م نوشت (ابن ابی اصیبعه،
۲/ ۵۱-۵۲). پزشكان یادشده همگی در
قرطبه فعالیت داشتند، اما با آشفتگی اوضاع اندلس، یا به قول
صاعد اندلسی (ص ۲۶۶) «آغاز فتنه»، اغلب دانشمندان آنجا را
ترك كردند.
از پزشكان و علمای علوم طبیعی
در اواخر عصر اموی و دورۀ ملوك الطوایف میتوان از این كسان نام برد: ابوالعرب یوسف
بن محمد (د پس از ۴۳۰ق/ ۱۰۳۹م)كه
برجستهترین پزشك عصر خود و صاحب تحقیقاتی در این علم
بود. ابن وافد (ه م) پزشك و داروشناس اندلسی، و صاحب كتاب ارزندهای
در ادویۀ مفرده (همو، ۲۶۷-۲۷۰) كه بخشهایی
از ترجمۀ لاتینی آن باقی است. وی روش خاصی را برای
تحقیق اثر داروها توصیه میكرد (ووستنفلد، 82؛ لكلر، I/ 545-547؛
سارتن، I/ 728). ابوعمر ابن حجاج در ۴۶۶ق/
۱۰۷۴م كتابی موسوم به المقنع دربارۀ
كشاورزی نوشت و بدین ترتیب سنتی علمی را آغاز كرد
كه به اسپانیای مسلمان اعتبار فراوان بخشید (همو، I/ 742, 766).
ابوعبید عبدالله بكری (د ۴۸۷ق/
۱۰۹۴م) كتابی با عنوان اعیان النبات و الشجریات
الاندلسیه نوشت كه ادامه دهندۀ سنت كشاورزی و گیاه ـ داروشناسی اندلس بود (خطابی،
الطب، ۱/ ۵۳؛ نیز لكلر، I/ 553؛ سارتن، I/ 742, 768).
ابن بكلارش (ه م) پزشك یهودی اندلسی دربار احمد المستعین
كه در حدود سال ۵۰۰ ق/ ۱۱۰۷ م كتاب
مُجَدول المستعینی فی الادویة المفرده را به پیروی
از سنت بغدادی یوحنا بن بختیشوع، ابن بطلان و ابن جزله تألیف
كرد. نامهای فارسی، یونانی، سریانی، لاتینی
و اندلسی داروها كه وی در سومین ستون جدول خود آورده، بسیار
جالب توجه است (نک : ابن ابی اصیبعه، ۲/ ۵۲؛ خطابی،
همان، ۱/ ۵۵، الاغذیة ... ،
۲۲-۲۳؛ قس: سارتن، II/ 71, 134,
143, 235).
ابوالصلت امیة بن عبدالعزیز (ه م) كه بیشتر عمر خود را در
قاهره و مهدیۀ تونس سپری كرد. اثر مهم او دربارۀ داروشناسی
با عنوان الادویة المفرده به لاتینی و عبری ترجمه شده است
(ابن ابی اصیبعه، ۲/ ۵۲-۶۰؛ ووستنفلد،
92-93؛ لكلر، II/ 74-75؛ سارتن، II/ 133؛ قس: اشتاین اشنایدر،
6-7). ابن باجه (د ۵۳۳ ق/ ۱۱۳۹م) هم
رسالههایی در طب، ادویۀ مفرده و علوم طبیعی
نوشت كه ابن بیطار بارها از رسالۀ ادویۀ او یاد
كرده است (نک : ووستنفلد، 93؛ لكلر،؛ II/ 75-78؛ سارتن، II/ 133, 183).
از سدۀ
۴-۷ ق/ ۱۰-۱۳ م نامداران بسیاری
از خاندان ابن زُهر (ه م) در اندلس برخاستند، اما در این میان هیچ
كدام به شهرت ابوالعلاء زهر بن عبدالملك (د ۵۲۵ ق/
۱۱۳۱ م) و بهویژه پسرش ابومروان عبدالملك بن زهر
(د ۵۵۷ ق/ ۱۱۶۲ م) نرسید (ابن ابی
اصیبعه، ۲/ ۶۴؛ ووستنفلد، 91؛ لكلر، II/ 83-86؛
سارتن، II/ 230-231). ابن زهر احتمالاً بزرگترین پزشك بالینی
پس از رازی است. بخشی از مهمترین كتاب او با عنوان التیسیر
فی المداواة و التدبیر به وصف بیماری جرب و انگل مولد آن
اختصاص دارد (نک : ص ۴۹-۵۰)؛ از این رو، برخی
وی را نخستین انگلشناس پس از آلكساندر (اسكندر) ترالسی دانستهاند
(نک : سارتن، II/ 85, 233). بعدها فریدمان (ص 166-175)، ابوالحسن طبری
را با اتكا به المعالجات البقراطیۀ او، كاشف این انگل دانست.
ابوعبدالله شریف ادریسی (د ۵۶۰ ق/
۱۱۶۵ م)، جغرافیدان مشهور، كتابی با عنوان
الجامع لشتات النبات نوشت كه تا نیم قرن پیش نشانی از آن در دست
نبود. در این كتاب برخلاف بیشتر آثار مشابه، گیاهان از دیدگاه
گیاهشناسی، نه دارویی بررسی شدهاند (سارتن، II/ 305, 410-411؛ خطابی، الطب، ۱/ ۵۹). ابوجعفر احمد بن
محمد غافقی (ه م)، از بزرگترین گیاه ـ داروشناسان سدههای
میانه بود. از كتاب جامع المفردات وی جز بخشهایی پراكنده
و نیز گزیدهای از ابن عبری (ه م) چیزی در
دست نیست. ابن بیطار بارها از آثار این دو داروشناس بهره برده
است. ابن طفیل و شاگرد و جانشین وی، ابن رشد نیز از بزرگترین
پزشكان عصر خود بودند. به ابن طفیل نیز دو رسالۀ طبی و
همچنین شرحی بر الآثار العلویۀ ارسطو نسبت
دادهاند كه احتمالاً همان شرح ابن رشد است (ووستنفلد، 108؛ لكلر، II/ 113-114؛
سارتن، II/ 305, 354). ابنرشد نیز پیش از
۵۵۷ ق/ ۱۱۶۲ م الكلیات خود را
نوشت كه به نوعی مكمل التیسیر ابنزهر بود، اما ملاحظات با ارزشی
نیز در بر داشت. ظاهراً وی نخستین كسی است كه كار شبكیه
در چشم را به تقریب دریافته، و برخلاف پزشكان پیشین گفته
است كه رؤیت نه در عدسیه، كه در شبكیه صورت میگیرد
(ووستنفلد، 104-108؛ لكلر، II/ 97-109؛ سارتن، II/ 305-306, 355-356). ابن میمون و شاگردش
ابن سمعون (ه م م) نیز از برجستهترین پزشكان یهودی عصر
خود بودند. ابن میمون صاحب آثار مشهوری چون فصول موسى و شرح اسماء
العقار است (ابن ابی اصیبعه، ۲/ ۲۱۳؛
ووستنفلد، 109-111؛ لكلر، II/ 57-64؛ سارتن، II/ 306, 371-373,
380-381). ابن
عوام اشبیلی مهمترین اثر كشاورزی قرون وسطى را با عنوان
الفلاحة (ه م) در ۳۴ فصل نوشت كه ۳۰ فصل آن به كشاورزی
و بقیه به گلهداری، مرغداری و پرورش زنبور عسل اختصاص دارد
(همو، II/ 424-425). ابوالعباس نباتی، مشهور به ابن رومیه
(ه م) هم صاحب كتاب الرحلة النباتیه است كه مجموعۀ مشاهدات گیاهشناسی
او در سفرهای دور و درازش به اندلس، مغرب، مصر و عربستان را در بر میگیرد.
وی نخستین بار گزارشی از برخی گیاهان سواحل دریای
سرخ تهیه كرد (ابن ابی اصیبعه، ۲/ ۸۱؛ نیز
نک : ووستنفلد، 188؛ لكلر، II/ 244؛ سارتن، II/ 650-651). اثر شاگرد او ابن بیطار،
موسوم به الجامع مهمترین و بزرگترین اثر گیاه داروشناسی
جهان از زمان دیوسكوریدس تا سدۀ ۱۰ ق/
۱۶م به شمار میرود (ابن ابی اصیبعه، ۲/
۱۳۳؛ ووستنفلد، 130-131؛ لكلر، II/
225-237؛ سارتن، II/ 522-523, 663-664).
ریاضیات و نجوم
علوم ریاضی در اندلس به
اندازۀ علوم طبیعی رشد نکرد و كمتر دانشمند اندلسی را میتوان
یافت كه شایستۀ نام ریاضیدان باشد. چه، اغلب دانشمندان از میان شاخههای
مختلف ریاضی تنها به حساب، حساب معاملات و حساب فرائض، توجه داشتند.
بدین سبب، بسیاری از كسانی كه به ریاضیدانی
شهره شدند، لقب فرائضی یا فرضی داشتهاند: مانند ابوغالب حباب
بن عبادۀ فرائضی و ابوایوب ابن عبدالغافر (صاعد اندلسی،
۲۴۴-۲۴۵، جم ). از سوی دیگر
دانشمندانی كه بیشتر به ریاضیات محض و یا موسیقی
(كه شعبهای از ریاضیات محسوب میشد) توجه داشتند، غالباً
مجبور به ترك اندلس میشدند، مانند عبدالرحمان بن اسماعیل بن بدر،
معروف به اقلیدسی كه در روزگار ابومنصور محمد بن ابی عامر به
شرق رفت و همانجا درگذشت و نیز ابوعثمان سعید بن فتحون بن مكرم، معروف
به حَمّار سرقسطی كه در همین دوره به زندان افتاد و سپس از اندلس اخراج
شد و در جزیرۀ صقلیه (سیسیل) جان سپرد. اما دانش ستارهشناسی
سخت در اندلس رواج یافت و برخی از پیشروترین نظریههای
نجومی مسلمانان در آنجا شكل گرفت. با توجه به اینکه اندلس دروازۀ
انتقال علوم اسلامی به مغرب زمین بود، این نظریهها به
سرعت در میان اروپاییان رواج یافت و بر ستارهشناسان
اروپایی تاثیری شگرف نهاد.
ریاضیدانان و ستارهشناسان
نامور اندلسی اینانند: ابوالقاسم مجریطی (مادریدی)،
ستارهشناس و ریاضیدان مشهوری كه رسالهای در حساب
معاملات نوشت و زیج خوارزمی را تكمیل كرد. همچنین گفتهاند
كه وی رسائل اخوان الصفا را اول بار به اندلس آورد. بیان مجریطی
دربارۀ قدرت عشقی دو عدد متحاب ۲۲۰ و
۲۸۴ لااقل حاكی از آشنایی او با افكار اخوان
الصفاست. برخی آن را به شاگردش ابوالحكم عمرو كَرمانی
(۳۶۶- ۴۵۸ ق/
۹۷۷-۱۰۶۶م)، ریاضیدان و
جراح برجستۀ اهل قرطبه ــ كه در علم عدد و هندسه نیز زبردست بود ــ نسبت دادهاند
(صاعد اندلسی، ۲۴۶- ۲۴۹؛ زوتر، 76-77,
105؛ سارتن، I/ 563, 647-648, 668-669, 694-695؛ كندی، 128).
دیگر شاگردان مجریطی
نیز هر یك در ریاضی و نجوم نامور شدند از آن جملهاند:
ابن سمح (ه م) كه آثاری در هندسه، طبیعت عدد، اسطرلاب و زیجی
مفصل به روش سند هند (سدهانت) نوشت (صاعد اندلسی، ۲۴۷-
۲۴۸؛ سارتن، I/ 695, 715؛ كندی، 129). ابوالقاسم
احمد بن صفار كه كتابی در اسطرلاب و زیجی مختصر به روش سند هند
دارد. برادرش محمد از اسطرلابسازان برجسته و شاگردش محمد بن عمر، مشهور به ابن
برغوث، در هیأت و رصد زبردست بود (صاعد اندلسی،
۲۴۸؛ سارتن، I/ 695؛ كندی، 127). صاعد اندلسی نیز
چند كتاب در ریاضیات و نجوم نوشت كه از مهمترین آنها المؤلف
باصلاح حركات النجوم و التعریف بخطأ الراصدین را میتوان
برشمرد. وی در این كتاب برخلاف مجریطی خطاهای زیج
خوارزمی را اصلاح كرده است (ص
۲۴۶-۲۴۷). او راصد بزرگی نیز
بود. رصدهایی كه به وسیلۀ او و راصدان مسلمان صورت گرفت،
برای زرقالی (د ح ۴۸۰ ق/
۱۰۸۷ م) به هنگام تألیف زیجش، ارصاد طلیطله،
بسیار مفید افتاد (زوتر، 106؛ سارتن، I/ 776-777؛ كندی، 128-129). زیج
زرقالی در كمتر از ۵۰ سال در اروپا جایگزین زیجهای
پیشین گشت و چند زیج در اروپا براساس آن نوشته شد. وی
اسطرلابی اصلاح شده موسوم به صحیفۀ زرقالیه
ساخت كه رایجترین وسیلۀ رصدی اندلس شد. این
اسطرلاب اگرچه با تأخیر، اما سرانجام پس از ۶۶۱ ق/
۱۲۶۳ م در اروپا نیز رونق یافت. او با پذیرش
فرضیۀ غلط ثابت بن قره (ه م)، یعنی «اقبال و ادبار فلك»،موجب تقویت
آن شد. كُپرنیك نیز مدتها پس از زرقالی بدین فرضیه
پایبند بود (سارتن، I/ 758-759, II/ 10-16). ابوزید عبدالرحمان بن
سید، معاصر زرقالی، نیز از برجستهترین ستارهشناسان آن
عصر بود (صاعد اندلسی، ۲۵۶). یوسف المؤتمن (حك
۴۷۴- ۴۷۸ ق/
۱۰۸۱-۱۰۸۵ م)، امیر سرقسطه
رسالهای با عنوان الاستكمال در ریاضیات نوشت كه سخت تحسین
شد (زوتر، 108؛ سارتن، I/ 740, 759). ابوالصلت، منجم اندلسی نیز آثاری
در حساب، هندسه، ساختمان و طرز كار اسطرلاب از خود بر جای نهاد. برخی
ابیات ابوالصلت از بیاعتقادی او به احكام نجوم حكایت
دارد (ابن ابی اصیبعه، ۲/ ۶۰؛ زوتر، 115؛ سارتن، II/ 230).
آغازگر سنت اعتراض بر هیأت بطلمیوس
نیز ابن باجه و جابر بن افلح (ه م م) بودند. جابر در اصلاح المجسطی یا
كتاب فی الهیئة شدیداً به هیأت بطلمیوس حمله كرد،
اما خود نظریۀ بهتری ارائه نداد. مقدمۀ این كتاب، نشان از پیشرفت
در رشتۀ مثلثات دارد (سارتن، II/ 16, 123, 183, 206؛ زوتر، 119). ابن طفیل
و شاگردش بطروجی گرایشهای ضد بطلمیوسی ابن باجه و
جابر بن افلح را تشدید كردند. بعدها نظریۀ حركت لَوْلَبی
(مارپیچی) بطروجی ارزندهترین تلاش دانشمندان اندلس برای
تصحیح آراء بطلمیوس بود (زوتر، 125, 131, 218؛ گوتیه، 483-510؛
سارتن، II/ 16-18, 123, 183, 295, 298, 354, 399-400). ابن میمون و ابنسمعون
پس از مهاجرت به مصر آراء ضد بطلمیوسی اندلسیها را به شرق جهان
اسلام شناساندند. ابن میمون در دلالة الحائرین از آراء ابن باجه سخن
گفت و مانند جابر در اینکه مریخ و زهره به خورشید نزدیكتر
از زمین باشند، تردید كرد (زوتر، 131-132, 136؛ گوتیه، همانجا؛
نیز سارتن، II/ 298, 373-375, 380-381). ابن یاسمینی
ریاضیدان مسلمان بربری نسب اشبیلی نیز
الارجوزة الیاسمینیه را در جبر نوشت (زوتر، 130؛ سارتن، II/ ۴۰۰).
در حدود سدۀ ۷ ق/
۱۳ م ابن بدر بلنسی در اسپانیا برآمد. او در كتاب اختصار
الجبر و المقابله مطالب بسیاری را از الجبر و المقابلۀ
ابوكامل (ه م) نقل كرده است كه البته برخی از آنها را نمیتوان در
كتاب وی یافت (زوتر، 197؛ سارتن، II/ 622؛ سعیدان، ۲/
۴۲۹، ۴۹۳-۴۹۴،
۴۹۶-۴۹۷). یعیش بن ابراهیم
اموی (ه م) نیز در رسالۀ مراسم الانتساب فی معالم
(علم) الحساب برخی از شیوههای رایج در غرب عالم اسلامی
را كه در شرق ناشناخته بود، توضیح داد. ابوالحسن علی بن محمد قلصادی
(۸۱۵-۸۹۱ ق) را میتوان آخرین ریاضیدان
مهم اندلس دانست. قلصادی در كتاب كشف الاسرار ( الاستار) عن علم (وضع) حروف
و الغبار برخی علامتها و نشانههای ریاضی (فرمولنویسی)
را به كار برده كه از نظر تاریخ ریاضیات حائز اهمیت است
(ووپكه، 348-384).
مآخذ
ابن ابی اصیبعه، احمد، عیون
الانباء، به كوشش آوگوست مولر، ۱۲۹۹ ق؛ ابنجلجل، سلیمان،
طبقات الاطباء و الحكماء، بیروت، ۱۹۸۵ م؛ ابنزهر،
عبدالملك، التیسیر فی المداواة و التدبیر، به كوشش میشل
خوری، دمشق، ۱۴۰۳ ق/ ۱۹۸۳
م؛ خطابی، محمد عربی، الاغذیة و الادویة عند مؤلفی
الغرب الاسلامی، بیروت، ۱۹۹۰ م؛ همو، الطب و
الاطباء فی الاندلس الاسلامیة، بیروت،
۱۹۸۸ م؛ سعیدان، احمد سلیم، تاریخ علم
الجبر فی العالم العربی، كویت، ۱۹۸۶ م؛
صاعد اندلسی، التعریف بطبقات الامم، به كوشش غلامرضا جمشیدنژاداول،
تهران، ۱۳۷۵ ش؛ قفطی، علی، تاریخ الحكماء،
به كوشش لیپرت، لایپزیگ، ۱۹۰۲ م؛ نیز:
Friedman, R., «At-Tabari: Discoverer
of the Acarus Scabiei», Medical Life, Philadelphia, 1938, vol. XLV, no. 6;
Gauthier, L., «Une Réforme du système astronomique de Ptolémée», JA, 1909, vol.
XIV; Kennedy, E. S., «A Survey of Islamic Astronomical Tables», Transactions of
the American Philosophical Society, Philadelphia, 1956, vol. XLVI(2); Leclerc,
L., Histoire de la médecine arabe, Paris, 1876; Sarton, G., Introduction to the
History of Science, Baltimore, 1928-1931; Steinschneider, M., Die
europäischen Übersetzungen aus dem Arabischen bis Mitte des 17.Jahrhunderts,
Graz, 1956; Suter, H., Mathematiker und Astronomen der Araber und ihre Werke,
Leipzig, 1900; Woepcke, F., «Notice sur des notations algébriques employées les
Arabes», JA, 1854, vol. IV; Wüstenfeld, F., Geschichte der arabischen Aerzte
und Naturforscher, Göttingen, 1840.
یونس كرامتی
V. فلسفه و كلام در اندلس
سیر فلسفه و كلام در اندلس با ویژگیهایی
همراه است كه آن را از برخی جهات از تاریخ این علوم در دیگر
سرزمینهای اسلامی متمایز میكند. با آنکه این
دانشها اساساً از شرق جهان اسلام به اندلس راه یافت و بخش مهمی از
كوششهای متفكران این دیار مصروفِ شرح و نقد اندیشههای
فیلسوفان و متكلمان آن قلمرو شد، ولی اوضاع خاص تاریخی و
سیاسی و اجتماعی و فرهنگی اندلس، زمینۀ ویژهای
برای پیدایش و گسترش علوم عقلی، خاصه فلسفه و كلام، در این
سرزمین پدید آورد. علاوه بر آن، موقعیت جغرافیایی
اندلس و فخامت و شكوه فرهنگی آن در قارۀ اروپا كه بسیاری
از طالب علمان را از غرب مسیحی به اندلس اسلامی جذب میكرد،
نقش و تأثیر عمدهای در انتقال علوم اسلامی به اروپا و ترجمۀ آثار
دانشمندان سرزمینهای اسلامی به زبانهای اروپایی
داشت؛ چنانکه باید اندلس را مهمترین دروازۀ تبادل فرهنگی
در قرون وسطى میان سرزمینهای اسلامی و اروپا دانست.
بررسی سیر علوم عقلی
در اندلس، از تحقیق در احوال و آثار و اندیشههای حكما و
متفكران برجستۀ این دیار جدا نیست. آثار و افكار و عقاید فلسفی
و كلامی هر یك از متفكران نامدار اندلسی در مدخل مستقلی
در این دائرةالمعارف مورد بحث قرار میگیرد. از آن میان،
برای آشنایی با سرگذشت علوم عقلی در این دیار،
میتوان به این مدخلها در مجلدات پیشین مراجعه كرد: ابنجبیرول
(۳/ ۲۰۷-۲۱۶)؛ ابنحزم (۳/
۳۴۵-۳۵۶)؛ ابنرشد (۳/
۵۵۶-۵۸۳)؛ ابن سبعین (۳/
۶۵۷-۶۶۴)؛ ابن عربی (۴/
۲۲۶-۲۸۴).
بخش فلسفه
VI. ادبیات عرب در اندلس
۱. بررسی منابع
آثاری كه ادیبان اندلسی
بر جای گذاردهاند، البته بهترین منبع تحقیق در ادب اندلسی
است. آنچه از این آثار نسبتاً فراوان بر جای مانده، خود بسیار
قابل توجه است، به خصوص كه بررسی تاریخی آنها، سیر تحول
ادب از دوران كم حاصلی آغاز اموی، سپس گسترش در فضای آزاد ملوك
الطوایف، تا عصر تعصبات دینی مرابطون و موحدون، و نیز عصر
گردآوری و سرانجام افول را به نیكی نشان میدهد.
از آثار آغازین عصر اموی، هیچ
كتاب قابل ذكری در دست نیست و باید تا قرن ۳ ق/ ۹ م
تأمل كرد تا نخستین اثر بزرگ اندلسی ــ كه چیزی جز ادبیات
مشرق نیست ــ در قالب عقد الفرید ابنعبدربه پدید آید.
حدود یك قرن بعد، ابن عبدالبر (د ۴۶۳ ق/
۱۰۷۱ م) یكی از ۱۵ اثر خود، یعنی
بهجة المجالس را به ادب اختصاص داد. در همان دوران، ابن حزم (د
۴۵۶ق) میزیست كه از ۲۰ اثر او، جمهرة
الانساب در كار ادب مفید است و طوق الحمامه اش خود شاهكاری ادبی
است. در آغاز قرن ۶ ق/ ۱۲ م قلائد العقیان و مطمح الانفسِ
فتح بن خاقان (د ۵۲۸ق/ ۱۱۳۴م) در زبانی
سخت متصنع و مغلق، شرح حال ادیبان زمان را در بردارد. اما گنجینۀ گرانمایۀ ادب،
همانا ذخیرۀ ابن بسام (د ۵۴۲ ق/ ۱۱۴۷ م)
است كه اینک از منابع اصلی تحقیق به شمار میآید.
ابن بسام در مقدمۀ این كتاب از میل اندلسیها به شرق به شدت انتقاد میكند
و مدعی است كه ادب اندلسی چیزی از شرق كم ندارد. مهارت
شاعرانی كه در قرن ۵ ق میزیستهاند و در كتاب او گرد
آمدهاند، دلیل این مدعاست. با اینهمه، كتاب او خود تقلیدی
از یتیمۀ ثعالبی است. در همین قرن، از ۵۰ اثر ابن بشكوال
تاریخشناس (د ۵۷۸ ق/ ۱۱۸۲ م)
چند تایی بیش برجای نمانده كه از آن میان كتاب
الصله حاوی اطلاعاتی دربارۀ ادیبان است.
در این قرن در یك اثر بزرگ
شرقی نیز به ادب اندلسی پرداخته شده است. عمادالدین كاتب
اصفهانی (د ۵۹۷ ق/ ۱۲۰۱ م) بخش
بزرگی از خریده را (مجموعاً ۳ جلد چاپی) به اندلسیان
اختصاص داد و بسیاری از آثاری را كه اینک از میان
رفتهاند، حفظ كرد. همین شیوه را حدود ۲۰۰ سال بعد،
ابنفضلالله عمری در مسالك الابصار خود ادامه داد.
آثار قرن ۶ق باز فراوانند، از آن
میان لازم است به اثر تاریخی بغیة الملتمس ضبّی (د
۵۹۹ ق) كه تكملهای بر جَذْوة المقتبس حمیدی
است، و نیز دارالطراز ابن سناءالملك (د ۶۰۸ ق/
۱۲۱۱ م) و المُطرب ابن دِحیه (د
۶۳۳ ق/ ۱۲۳۶ م) اشاره شود.
سرآمد ادبشناسان قرن ۷ق/
۱۳م ابن سعید مغربی (د ۶۸۵ ق/
۱۲۸۶ م) است كه عاقبت به شرق كوچید. از میان
۱۴ اثر شناخته شدۀ او، ۸ اثر به ادبیات اختصاص دارد و مهمتر از همه بیگمان
المُغرب است كه گویا در اصل ۱۵ مجلد بوده، و مؤلف خود رایات
المبرزین را از همین كتاب استخراج كرده است.
تكملهنویسی به بغیۀ ضبی
منحصر نشد، زیرا نیم قرن پس از او، ابن ابّار (د
۶۵۸ ق/ ۱۲۶۰ م) تكملة الصله را، و اندكی
بعد مراكشی (د ۷۰۳ق/ ۱۳۰۴م) الذیل
و التكملة علی كتابَی الموصول و الصله را نگاشت.
در قرن ۸ ق/ ۱۴م، چهرۀ ابن
خطیب (د ۷۷۶ ق/ ۱۳۷۴م) از همه
جالبتر است. زندگی او، پر از توطئه، دسیسه، خیانت، خشم، خونریزی،
اسارت و گریز بود و به قتلی دردناك در مغرب انجامید. ابن زُمرك
(ه م) یكی از عاملان قتل او بود و پا در میانی ابن خلدون
هم اثری نداشت. با اینهمه، وی ۶۰ اثر تألیف
كرد كه از آنها هم اكنون ۳۱ اثر موجود است (۱۸ كتاب به
چاپ رسیده). كتاب احاطۀ او را میتوان دائرةالمعارف شهر غرناطه تا زمان مؤلف به شمار آورد.
از آثار این قرن، الدیباج المذهب ابنفرحون (د ۷۹۹
ق/ ۱۳۹۷ م) نیز اطلاعات مفیدی در
بردارد. نزدیك به پایان قرن ۹ ق/ ۱۵ م و سقوط آخرین
پایگاه مسلمانان در اندلس، ابن عبدالمنعم حمیری صفة جزیرة
الاندلس من الروض المعطار را نگاشت.
۲۰۰ سال پس از آن
مقّری، علاوه بر ازهار الریاض كه به اندلس مربوط میشد، كتابی
عظیم به نام نفح الطیب تألیف كرد. دنبالۀ نام كتاب، «فی
غصن اندلس الرطیب، و اخبار ... ابنخطیب» خود نشان از اشتیاقی
درد آلود دارد كه هنوز شرقیان نسبت به اندلس در دل نگه داشته بودند. شاید
به تقلید از گارثیاگومث (نک : EI2, I602) كه رایات ابنسعید
مغربی را «وصیتنامۀ شعر عربی اندلس» نامیده است، بتوان نفح الطیب را سوگنامۀ آن
خواند.
مطالعات اندلسشناسی جدید
را خاورشناسان آغاز كردند. نام بیشتر آنان در منبعشناسی مقالات مربوط
به نویسندگان و شاعران اندلس در همین دائرةالمعارف آمده است؛ اما نویسندگان
عرب، از دهۀ سوم قرن ۲۰ م تاكنون انبوه شگفتآوری كتاب در زمینۀ ادبیات
اندلسی تألیف كردهاند كه بسیاری از آنها، تكرار مكررات
است. در پایان این بخش برخی از كتابهایی كه عمومیترند،
و نیز مشهورترین آثار خاورشناسان در این باره خواهد آمد.
۲. تاریخچۀ ادبیات
در آغاز فتح اندلس ــ و حتى دو سه قرن
پس از آن ــ البته انتظار نوآوری نمیرود. مردمانی كه با سنت
شاعرانۀ نیرومند و چندین صد سالۀ خود از جزیرة
العرب بیرون آمده بودند، اینک در سرزمینی جای میگرفتند
كه شباهتی به زادگاهشان نداشت. دین و آیین و رفتار و خلق
و خوی مردمان آن نیز كاملاً بیگانه بود. از این رو، عربهای
نخستین در محدودۀ فرهنگی كه خود از شرق آورده بودند، محصور ماندند و چون خاستگاه آن
فرهنگ ـ خواه ادبی و خواه دینی ــ خاور زمین بود، ناچار پیوسته
چشم به دمشق و سپس بغداد داشتند و سخت میكوشیدند از پدیدههای
تازۀ آن دیار آگاه باشند تا مبادا از كاروانی كه شتابان در شرق پیش
میرفت، بازپس مانند. هنوز آرزوی بازگشت به میهن سخت شدید
بود و شعر در آن باب (الحنین الی الوطن) فراوان. بسیاری
از عربهای اندلس، گویی به آن خرما بُنی میماندند
كه در قصر عبدالرحمان داخِل كاشته بودند. این تك خرمابن در قصری روییده
بود كه به یاد رصافۀ شام، رصافه نامیده میشد. امیر به آن مینگریست
و بر غربت خود و تنهایی درخت میگریست. عموزادۀ او نیز
كه در اشبیلیه حكم میراند، برای نخل تنها ماندۀ خود
در آن شهر شعر میسرود (مقری، ۴/ ۵۴).
كمتر اثر عمدهای در شرق پدید
میآمد كه به اندلس نرسد. ابن خیر در فهرسۀ خود نام شمار
بسیاری از آن آثار را آورده است (نک : سراسر كتاب؛ نیز ركابی،
۶۹-۷۰). داستان خرید نخستین نسخۀ كتاب
اغانی توسط حَكَم، حتى اگر راست نباشد، بر اشتیاق مردم اندلس به آثار
شرق دلالت دارد (نک : ه د، اغانی).
طی چند قرن نخستین حكومت
عربها، چند مرد نامدار در زمینۀ ادب پدیدار شدند كه زندگیشان
به بهترین وجه اوضاع و احوال اجتماعی آن روزگار را باز مینماید:
نخستین شاعر مشهور، ابن هانی
(د ۳۶۲ ق/ ۹۷۳م) است. زمان این شاعر نیز
پر معنی است، زیرا نشان میدهد كه طی نزدیك به
۳۰۰ سال كسی قابل ذكر از این سرزمین برنخاسته
است. این شاعر نیز شهرت خود را بیشتر در مغرب كسب كرده است، زیرا
از آنجا كه عقاید اسماعیلی داشت، به انواع فساد متهم شد و ناچار
از سرزمین اندلس بیرون رفت. همۀ افتخار ابن هانی آن است كه با
متنبی قیاس میشود (مثلاً نک : ابن خلكان، ۴/
۴۲۴)، اما این قیاس را وجهی نیست، زیرا
او بیشتر مقلد است، تا نوآور. او خود اعتراف میكند كه شبهای بسیاری
را با دیوان متنبی به روز برده است (ص
۳۳۰-۳۳۳). در سراسر دیوان او، جز اوصاف
اغراقآمیز و وصفهای سخت دقیق چیزی نمیتوان یافت.
شاید مهمترین فایدۀ دیوان او، ابیاتی
باشد كه به رویدادهای تاریخی زمان او اشارت دارد. با اینهمه،
گرایش امامی او، موجب توجه فراوان نویسندگان شیعه به وی
شده است (نک : ه د، ابن هانی).
از بزرگان اندلس در آن روزگار، نام ابن
عبدربه (د ۳۲۸ ق/ ۹۴۰ م) سخت در شرق سرزمینهای
اسلامی معروف است. اما این شهرت نه به سبب اشعار پر تصنع و تهی
از احساس اوست ــ هر چند كه به گفتۀ فتح ابن خاقان، متنبی او را «ملیح الاندلس» خوانده (ص
۲۷۳) ــ و نه به سبب ارجوزۀ تاریخیش
كه جنگهای عبدالرحمان ناصر را سال به سال گزارش كرده، بلكه وی شهرت
خود را مدیون كتاب عقد الفرید است كه در حقیقت چیزی
جز ادبیات شرقی نیست. به همین سبب، این اثر مورد
توجه شرقیان قرار گرفته است و چندین كس ــ از جمله ابنمنظور (ه م)
ــ آن را تلخیص كردهاند. در حق این كتاب، هیچ انتقادی
گزندهتر و ماندنیتر از سخن صاحب بن عباد نیست كه چون آن را دید
گفت «هٰذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ اِلَیْنا» (نک : یاقوت،
۴/ ۲۱۴-۲۱۵).
ابنشُهَید اشجعی كه حدود
۱۰۰ سال بعد از ابنهانی میزیست، از نبوغ بیبهره
نبود، دانشی گستردهتر كسب كرده، با توانی راستین، با بزرگان
ادب شرق دست و پنجه نرم میكرد و اشعاری پرداخت كه در معنی و
ساخت چیزی از آن بزرگان كم نداشت. اما همین استعداد به آنجا
انجامید كه مونرو او را «پیرو راستین شعر و ادب شرق» معرفی
كند (ص 138-139). ابن بسام كه دید نقادی تیزی داشت، انبوهی
از اشعار او را در شمار «سرقات» نهاده است (۱(۱)/
۳۰۷-۳۲۶).
موفقیت ابن شهید در نثر بیشتر
بود، زیرا اواخر عمر او در عصر معروف به «فتنه» گذشت و در این دوره،
نثر اندلسی حركتی چشمگیر یافته بود و بسیاری
از جُنگهای بزرگ ادبی در همین زمان پدید آمد. اما در این
زمینه نیز هنرنماییهای لفظی شرق بیشتر
مورد توجه قرار گرفت، چندانکه به قول شوقی ضیف خواندن این آثار
سخت خسته كننده شد (ص ۳۲۰-۳۲۱). رسالۀ توابع
و زوابع ابن شهید و نیز طوق الحمامۀ ابنحزم نیز
از چنگال آرایهپردازیهای اغراقآمیز رها نیست. با اینهمه،
رسالۀ توابع كه تقریباً همزمان و قابل قیاس با رسالة الغفران
ابوالعلاست، موضوعی كاملاً بدیع دارد و در شمار شاهكارهای ادب
عربی است (نک : ه د، ابن شهید اشجعی).
در همین روزگار نام ابندرّاج (د
۴۲۱ق/ ۱۰۳۰م) نیز درخشید.
وی كه هم، روزگار آرام اموی و هم دورۀ آشوب «فتنه»
را تجربه كرده بود، بیشتر به مدح، و آن هم به زبانی كه از شدت تصنع
گاه به گنگی میگرایید، پرداخت و در اثنای آنها به
بسیاری از رویدادهای تاریخی، مراسم، تشریفات
درباری و نظایر آن اشاره كرد؛ حتى برای دو ممدوح، دو قصیده
در مناقب اهل بیت (ع) سرود. اینهمه زبردستی موجب شد او را نیز
با متنبی و ابوتمام قیاس كنند، یا حتى ثعالبی در ایران،
شعرش را نقل كند و بستاید (۲/
۱۱۹-۱۳۳). اما امروز در حق او تنها میتوان
گفت كه مقلدی زبردست بود و بس (نک : ه د، ابن دراج).
در دورۀ فتنه كه عصر
فروپاشی امویان و پیدایش خرده پادشاهان بود، كار بر
شاعران و نویسندگان كه غالباً از دربار روزی مییافتند،
دشوار شد. ایشان در شهرهای مختلف اندلس سرگردان شدند، یا به
مغرب پناه بردند. اما همین دوران ملوك الطوایف كه در برخی
مناطق، بیش از یك قرن پایدار بود، برخلاف انتظار، عصر شكوفایی
ادب شد (قس: نیكل، 219).
زندگی پرآشوب ادیبان و
شاعران این دوره، آیینۀ گویای اندلس است. ایشان
كه گاه از اورنگ شاهی و وزارت به سیاهچال میافتادند و یا
از ذلت برخاسته، بر تخت مینشستند، بسیاری از عواطف شخصی
و اجتماعی یا عادات و خلق و خوی و سنت زمان را در شعرهای
خود باز گفتهاند. زندگی ابن زیدون (د ۴۶۳ ق/
۱۰۷۱ م) و ولاده دختر مستكفی كه چندی معشوق
او بود، به راستی تابلوی روشنی از احوال اندلس ترسیم میكند.
آزادگی و بیبند و باری ولاده و عشاق دلسوختهاش بیشتر میتواند
موضوع یك رمان اروپایی باشد، تا یك داستان شرقی.
زندگی پر فراز و نشیب ابن زیدون، وزارت و سفارت و امارت و گاه
اسارت در بارگاه ابن جهوَر و رقیبش معتمد، گریز از یكی و
پناه به دیگری، سفرهای پنهانی به قرطبه كه منزلگه معشوق
بود، سرودن قصاید شورانگیز برای او، رقابت سخت با ابن عبدوس در
عشق ولاده، نگارش رسالهای سخت هزلآمیز برای رقیب و
كشاكشهایی دیگر از همین قبیل موجب شد كه به رغم
صنعتگرایی شدید و تقلید آشكار از شاعران بزرگ شرق، شعر
او عاقبت جنبهای شخصی بگیرد. تجربههای سیاسی
و اجتماعی و به خصوص عاشقانه كه پیوسته با وصف طبیعت اندلس
همراه است، به شعر او اصالت بخشیده است.
نثر ابن زیدون نیز به شعرش
میماند. مثلاً رسالۀ هزلیهای كه از زبان ولاده برای ابن عبدوس پرداخته،
بازتاب عشقی ژرف، احساسی اصیل و خشمی جانگزاست. اما دریغ
كه آرایهپردازی و لفاظی و فضل فروشی ادبی كه رسم
همۀ ادیبان اندلس بود، سایهای سنگین بر این
اثر اصیل انداخته است و شرح ابن نباته بر این رساله چیزی
از خشونت آن نثر نمیكاهد. رسالۀ جدّیۀ او كه چند نفر
از جمله صفدی آن را شرح كردهاند، با رسالۀ هزلیه
تفاوت چندانی ندارد (نک : ه د، ابن زیدون).
احوال ابن عمار، وزیر شاعر(د
۴۷۷ ق/ ۱۰۸۴م) از زندگی ابن زیدون
هم پرآشوبتر بود. وی كه در ۵۵ سالگی به دست دوست نوجوانیش
معتمد كشته شد، بیتردید یكی از بزرگترین شاعران
اندلس است. بسیاری از آثار او زاییدۀ لحظات بحرانی
زندگی اوست (مثلاً حبسیات او) و لاجرم نمیتواند از صمیمیت
و صداقت تهی باشد. با اینهمه، صنایع ادبی چنان گلوگاه این
احساسات شورانگیز را میفشارد كه عاقبت خواننده را خسته و درمانده میسازد.
اگر كتابهایی كه چند تن از بزرگان اندلس دربارۀ زندگی
او نوشتهاند (از جمله ابن بسام) باقی بود، بیتردید ما را با
احوال اندلس در قرن ۵ ق/ ۱۱ م آشناتر میكرد (نک : ه د،
ابن عمار).
شعر شهریار شاعر معتمد بن عباد (د
۴۸۸ق/ ۱۰۹۵م) كه عاقبت در ذلت و غربت و
تنگدستی مُرد، نیز سخت شخصی و اصیل است، به خصوص كه او،
چون در پی مدح و كسب روزی نبود، از آرایههای لفظی
و فضل فروشیهای اغراقآمیز، تا حدی پرهیز میكرد
(EI2, VII/ 766: شرح حال او؛ پرس، 58؛ فاخوری، ۸۳۸-
۸۳۹).
با ظهور اعمى (د
۵۲۵ق/ ۱۱۳۱م) شاعر نابینای
تُطیله كه مانند دیگر شاعران زمان، در شهرهای اندلس و مغرب
دوران را به سختی و سرگردانی گذرانده بود، شعر اندلسی هویت
واقعی خود را تثبیت كرد، زیرا او قصایدی را كه به شیوۀ شرقیان
میسرود، رها كرد و به نوعی تازه كه موشّح (ه م) خوانده میشد،
روی آورد. موشح كه از حدود دو سدۀ پیش از آن آغاز شده بود، به
دست اعمى از سطح شعر نیم عامیانه، به درجۀ گفتار ادبی
ارتقا یافت؛ اما اعمى در این كار تنها نبود، چه دوست سرگردان و پریشان
احوالش ابن بقی (د ۵۴۵ ق/ ۱۱۵۰م)
نیز در موشحسرایی همپای او پیش میتاخت.
اشعار كلاسیك این شاعر، با آنکه نشان از قدرت و دانش فراوان او دارد،
شهرتی نیافت و در عوض ۳ هزار موشح او كه تنها ۲۷
قطعهاش باقی مانده است، نظر همگان را به خود جلب كرد (نک : ه د، اعمى تطیلی،
نیز ابن بقی). در اواسط همین قرن، ابنقزمان (د ح
۵۵۵ق/ ۱۱۶۰م) به شعر معروف به زجَل روی
آورد و در آن زبان عامیانۀ اندلسی را كه به الفاظ رومیایی [۱]درآمیخته
بود، به كار گرفت. زجلهای او حتى در بغداد هم شهرت یافت (نک : ه د،
ابن قزمان).
از قرن ۶ق/ ۱۲م تا پایان
كار اعراب در اندلس، شاعران نامآور بسیاری كه پیوسته با بزرگان
شرق مقایسه شدهاند، میزیستند،
اما هیچ كدام به آن مایه از
نوآوری دست نیافتند كه بتوانند به راستی با شرقیان برابری
كنند. ابن حمدیس (د ۵۲۷ ق/ ۱۱۳۳
م)، زاری بر سرزمین از دست رفته اش صقلیه را با وصفهای بیپایان
و گاه شعر حكمتآمیز درآمیخت، اما «سرقاتش» از چشم عمادالدین
كاتب (۲/ ۱۹۶-۲۰۷) و ابن دحیه (ص
۵۴-۵۷) پنهان نماند. ابن عبدون (د ۵۲۸
ق) كه گویند كتاب اغانی را از برداشت، دیگر چگونه میتوانست
از زیر بار این كتاب عظیم رهایی یابد. رائیۀ تاریخی
او (البسامه) البته بسیار معروف است و بارها شرح شده، اما جنبۀ هنری
یك قصیدۀ تاریخی چه میتواند بود؟
حدود یك قرن پس از او ابنسهل (د
ح ۶۵۰ق/ ۱۲۵۲م) شعرهای تقلیدی
و كم لطفی میسرود. با اینهمه، عشق فضایی عارفانه و
هنرمندانه به شعرش بخشیده است. اما او نیز تحتتأثیر مضامین
سنتی عربی بود و حتى از داستانهای قرآن كریم نیز
بهره میگرفت (نک : ه د، ابن سهل).
در قرن ۸ ق/ ۱۴ م
موشح و زجل همچنان رواج داشت. ابن بشرى در عدة الجلیس بیش از
۳۰۰ موشح گرد آورد.
اما موشحات هم اندك اندك تكراری و
تقلیدی میشدند و مثلاً ابن زمرك كه در ۷۹۵
ق/ ۱۳۹۳ م به قتل رسید، چیزی جز موشحات
تقلیدی كه نشان از تباهی ذوق هنرمندانه دارد، نسروده است (نک :
ه د، ابن زمرك).
در اواخر این عصر، اختلاط شدیدی
میان اندلس و مغرب پدید آمد، زیرا اندلسیان گروه گروه به
مغرب پناه میبردند و كارهای ادبی خود را در آن دیار پی
میگرفتند و گاه به كلی رنگ اندلسی خود را از دست میدادند.
بدیهی است كه سهم اندلس در
علوم وابسته به ادب هم اندك نبود و اتفاقاً شخصیتهای برجستهای
در نحو عربی از آنجا برخاستهاند. ابن هشام (د ۵۷۷ ق/
۱۱۸۱ م) بیشتر لغتشناس بود و در المدخل كوشید
برای كلمات عامیانۀ اندلسی ریشههای اصیل عربی بیابد و
سپس به غلطهای رایج پرداخت و الفاظ فصیح به جای آنها پیشنهاد
كرد (نک : ه د، ابن هشام، ابوعبدالله). اما ابن مضّاء قرطبی (د
۵۹۲ق/ ۱۱۹۶م) به راستی نوآور
بود. وی تحتتأثیر مذهب ظاهریه، پایههای اصلی
نحو عربی را مورد تهاجم قرار داد و در درجۀ اول، نظریۀ عامل
را مردود خواند و پنداشت كه نتیجۀ آن، همانا نسبت دادن سخنانی
خود ساخته به پروردگار جهان خواهد بود (نک : ه د، ابن مضاء). نظرات نحوی
او چندان موثر بود كه در قرن اخیر، كسانی چون ابراهیم مصطفى و
شوقی ضیف قواعد جدیدی برای نحو عربی پیشنهاد
كردند كه از نظرات نحوی ابنمضاء مایه میگرفت. نام ابن مالك
اندلسی (د ۶۷۲ ق/ ۱۲۷۳م) بر
سراسر حوزههای نحوخوانِ جهان اسلام سایه افكنده، زیرا الفیۀ او،
اساس هزاران صفحه شرح و تلخیص نحوی قرار گرفته است. البته او بیشتر،
شرقی است و حتى مذهب خود را از مالكی به شافعی تغییر
داد و سرانجام در دمشق مرد؛ اما به هر حال در اندلس زاده شده، و همانجا پرورش یافته
بود (نک : ه د، ابنمالك).
در پایان گزیدهای از
آثار نویسندگان عرب و خاورشناسان دربارۀ ادبیات
اندلس برای اطلاع بیشتر ذكر میشود:
Dozy, R., Recherche sur l’histoire et
la littérature de l’Espagne pendant le moyenâge, Leiden, 1849; Schack, A. F.
V., Poesie und Kunst der Araber in Spanien und Sicilien, Berlin/ Stuttgart,
1865; González Palencia, A., Historia de la literatura
arábigo-española, Barcelona / Madrid, 1928; García
Gómez, E., Poemas arábigo-andaluces, Madrid, 1930; Lévi-Provençal,
E., La Civilisation arabe en Espagne, Cairo, 1938; id, Poesia
arábigo-andaluza, Madrid, 1952; Nykl, A. R., Hispano-Arabic Poetry,
Baltimore, 1946; Pérès, H., La Poésie andalouse en arabe classique, Paris,
1953; Terés Sádaba, E., La Literatura arábigo-española ...
, Madrid, 1954; Monroe, J. T., Hispano-Arabic Poetry, Los Angeles, 1974; Stern,
S. M., Hispano-Arabic Strophic Poetry, Oxford, 1974.
مآخذ
ابن بسام، علی، الذخیرة، به
كوشش احسان عباس، لیبی / تونس، ۱۹۸۱ م؛ ابن
خلكان، وفیات؛ ابن خیر، محمد، فهرسة، به كوشش كودرا و تاراگو، سرقسطه،
۱۸۹۳ م؛ ابن دحیه، عمر، المطرب من اشعار اهل
المغرب، به كوشش ابراهیم ابیاری و دیگران، قاهره،
۱۳۷۴ ق/ ۱۹۵۵ م؛ ابن هانی،
محمد، «دیوان»، ضمن تبیین المعانی زاهد علی، قاهره،
۱۳۵۲ ق؛ ثعالبی، عبدالملك، یتیمة
الدهر، به كوشش مفید محمد قمیحه، بیروت،
۱۴۰۳ ق؛ ركابی، جودت، فی الادب الاندلسی،
قاهره، ۱۹۶۰ م؛ ضیف، شوقی، الفن و مذاهبه فی
النثر العربی، قاهره، ۱۹۷۱ م؛ عمادالدین
كاتب، محمد، خریدة القصر (قسم شعراء المغرب و الاندلس)، به كوشش آذرتاش
آذرنوش، تونس، ۱۹۷۲ م؛ فاخوری، حنا، تاریخ
الادب العربی، بیروت، ۱۹۸۷ م؛ فتح بن خاقان،
مطمح الانفس، به كوشش محمدعلی شوابكه، بیروت،
۱۴۰۳ ق/ ۱۹۸۳ م؛ مقری،
احمد، نفح الطیب، به كوشش احسان عباس، بیروت،
۱۴۰۸ ق/ ۱۹۸۸ م؛ یاقوت،
ادباء؛ نیز:
EI2; Monroe, J. T., «Hispano-Arabic
Poetry During the Caliphate of Cordoba», Arabic Poetry, ed. G. E. von
Grunebaum, Wiesbaden, 1973; Nykl , A. R., Hispano-Arabic Poetry, Baltimore ,
1946 ; Pérès, H., La Poésie andalouse en arabe classique, Paris, 1953.
آذرتاش آذرنوش
VII. هنر اسلامی در اندلس
برخی از محققان برآنند كه ویژگیهای
هنر اسلامی از سوریه به اندلس راه یافته است و شباهتهای میان
آثار هنری بیانگر آن است كه هر دو هنر سوری و اندلسی از
هنر رومی نشأت گرفتهاند (نک : گرابار، 20-21؛ EI2,
I/ 497؛ قس:
مارسه، 181). این نتیجه از مقایسۀ كاربرد عناصر مشابه
و نقشمایههای گیاهی، حیوانی و هندسی
نقش شده بر آثار هنری، بدون توجه به وجوه اختلاف در شیوۀ كار،
رموز، مفاهیم و سیاقی كه میان هنر اسلامی و بیزانسی
وجود دارد، به دست آمده است. اینک براساس آثار هنری اندكی كه در
دست است، و نیز برپایۀ روایات و اخبار گاه متناقضی كه مورخان اسلامی نقل كردهاند،
مراحل تاریخی هنر اسلامی در اندلس بررسی میشود:
معماری
دورۀ اموی
(۱۳۸-۴۲۲ ق/
۷۵۵-۱۰۳۱ م)
مسجد قرطبه
این مسجد از بزرگترین و زیباترین
آثار دورۀ اموی در اندلس است كه به دست عبدالرحمان اول بنا شد و در زمان جانشینان
وی بر وسعت آن افزوده گردید و پس از سقوط قرطبه به دست مسیحیان
در سدۀ ۷ق/ ۱۳م در آن تغییراتی انجام گرفت
(نک : سالم، ۳۷۷ بب ؛ عنان، ۳۰-۳۳).
این مسجد به شكل مستطیل است و ۲۵۰‘۲۲
مـ۲ مساحت و ۲۰ در دارد كه در اصلی آن معروف به باب
الغفران در ضلع شمالی صحن در كنار مئذنه قرار دارد. صحن شمالی مسجد
مستطیل شكل به ابعاد ۲۱/ ۷۳×۰۷/
۶۰ متر است (نک : كرسول، 294, 300؛ عنان، ۲۲) و در
۳ گوشۀ صحن رواقهایی است كه به تقلید از رواقهای صحن
مسجد اموی دمشق ساخته شده، اما برخلاف مسجد دمشق از یك طبقه تشكیل
گردیده است و سقفی مسطح دارد كه بر روی قوسهایی به
شكل نیم دایره كه بالای آن اندكی نوك تیز است، قرار
گرفته است (كرسول، 296, 300؛ عنان، همانجا). ضلع شمالی شبستان كه رو به صحن
است، دارای ۱۷ قوس نعل اسبی است كه بر روی ستونهایی
با جرزهای مربع شكل قرار دارد. مسیحیان بعدها چشمۀ طاقها
را به جز چشمۀ طاق پنجم كه امروزه به باب النخیل معروف است، بستند. این طاق
بر روی محور درِ اصلی باب الغفران در شمال صحن قرار دارد (كرسول، 294؛
عنان، همانجا). در ساختن این مسجد از ستونهای دیگر بناهای
كهن استفاده شده است و چون اندازۀ ستونها كوتاهتر از حد معمول بوده، مهندس مسجد برای افزودن بر
ارتفاع سقف نمازخانه سقف را بر روی دو طبقه از قوسهای نوك تیز
(به ویژه در طبقۀ فوقانی) بنا كرده است (كرسول، 296, 300).
در ساختمان مسجد ۳ نوع طاق به كار
رفته است: طاقهای نعل اسبی در طبقۀ اول، طاقهای
نیم دایرهای، و نوكتیز در طبقۀ فوقانی.
این ۳ نوع طاق قبلاً نیز شناخته شده بوده است. آنچه در معماری
مسجد قرطبه تازگی دارد، تزیینات حجاری روی سنگ و گچبری
است (نک : همانجا).
محراب و مقصوره از زیباترین
بخشهای مسجد است. محراب را موزاییكهایی با رگههای
طلایی رنگ كه در میان بقیۀ رنگها درخشش
خاصی دارد، تزیین كردهاند. میگویند كه این
موزاییكها هدیۀ قیصر روم در قسطنطنیه بوده است. با اینهمه، تركیب
عناصر تزیینی و شكل خاص محراب هیچ گونه پیوندی
با هنر بیزانس ندارد. نمازخانه و محراب مسجد دارای چند گنبد است (نک
: همو، 293؛ گرابار، 123-125). منارۀ اولیه به دستور عبدالرحمان سوم در ۳۴۰ ق/
۹۵۱م ویران شد و منارۀ كنونی
در ضلع شمالی صحن و در كنار درِ اصلی بنا گردید. این
مناره، مربع شكل است و همانند منارۀ مسجد دمشق با سنگ ساخته شده، و در دو ضلع غربی و شرقی آن
پلكانی بنا گردیده است. در آغاز ارتفاع مناره ۷۳ ذراع بوده،
و در بالای آن ۳ گنبد كوچك از طلا و نقره وجود داشته است. امروزه از
۲۰ در این مسجد تنها درهای الغفران، النخیل و سان
استبان یا باب الوزراء در ضلع غربی نمازخانه باقی مانده، و
همچنان بسیاری از ویژگیهای معماری اسلامی
در آن مشهود است (عنان، ۲۲، ۲۴؛ كرسول، 291, 293؛ ددز،
15-16, 18).
مدینةالزهراء: دومین اثر
بزرگ معماری كه در روزگار امویان اندلس بنا شده، مدینةالزهراء
است كه بنای آن را عبدالرحمان سوم و حكم دوم طی سالهای
۳۲۴-۳۵۰ ق/
۹۳۶-۹۶۱ م به انجام رساندند (نک : پاپادوپولو،
496).
الزهراء در نزدیكی قرطبه
همانند بغداد، سامراء، قاهره و الحمراء در غرناطه و غیره براساس یك
سنت صرفاً اسلامی به عنوان پایتخت و مقر سلاطین، خلفا و
پادشاهان ساخته شده است. گرابار الزهراء و الحمراء را در شمار شهرهایی
میداند كه حریم سلاطین و اطرافیان آنان بوده، و به تشكیلات
اداری و رسمی آنان اختصاص داشته است (نک : ص ۱۵۸).
الزهراء بعدها خالی از سكنه، و به تدریج ویران شد، تا اینکه
در ۱۹۱۰ م باستانشناسان كاوشهایی را در آنجا
آغاز كردند كه همچنان ادامه دارد. عكسهای هوایی و نقشههای
زمینی و حفاریهایی كه در بخشهایی از
شهر انجام شده، نشان میدهد كه شهر مستطیل شكل بوده، و از دامنۀ كوه
از شرق به غرب به طول ۵۰۶‘۱ و عرض تقریبی
۷۴۵ متر امتداد داشته است و حصاری ۳ طرف آن را
احاطه میكرده، و در سمت شمال آن به سبب وجود ناهمواریها فاقد حصار
بوده است (سالم، ۴۱۰؛ عنان، ۳۶؛ تریانو، 27).
بناهای داخل شهر در ۳ ردیف پلكانی شكل و با اختلاف سطح،
پشت سر هم قرار گرفته است. ردیف اول به قصرهای خلیفه، و ردیف
دوم به منازل درباریان و نگهبانان اختصاص داشته است. در ردیف سوم
تاكنون بقایای یك سالن بزرگ متصل به ۳ راهرو كشف شده است
(پاپادوپولو، همانجا). در ضلع شرقی حصار شهر مسجدی است كه مانند مسجد
قرطبه از ۵ ستون عمود بر دیوار قبله تشكیل شده است. مئذنه در
ضلع شمالی صحن، و نسبت به محور مسجد به طور مایل قرار گرفته، و میان
محور ورودی اصلی و محراب، فضایی خالی است (تریانو،
30 ff.).
عناصر معماری و تزیینی
در مسجدالزهراء با مسجد قرطبه یكی است؛ با این تفاوت كه معماری
اسلامی در مسجدالزهراء به اوج خود رسیده، و كندهكاریهای
آن كه به جای گچ بر روی سنگ انجام شده، پدیدۀ جدیدی
در هنر معماری پدید آورده است. به عقیدۀ مارسه گوناگونی
سبكها و نوآوریهایی مانند تعدد طبقات طاقها و مشبك و متقاطع
بودن آنها و گنبدهای چند ضلعی و غیره از ابتكارات معماری
این مسجد است (نک : ص 181-182).
دورۀ ملوكالطوایف
بیشتر آثار معماری دورۀ ملوكالطوایف
همچون آثار دورۀ مرابطون و موحدون از میان رفته، و جز بقایای برخی
بناها چیزی برجای نمانده است. ملوكالطوایف میان
سالهای ۴۰۰-۵۳۶ ق/
۱۰۱۰-۱۱۴۲ م بر اسپانیا
فرمان میراندند و شاید بهترین اثری كه از این دوره
باقی مانده است، بقایای قصر جعفریه در سرقسطه باشد كه به
دستور مقتدر از خاندان بنی هود (حك
۴۳۲-۵۰۴ ق/
۱۰۴۱-۱۱۱۰م) بنا شده است (رابینسن،
56-57). این قصر مربع شكل با برج و باروهایی كه در گوشه و كنار
آن قد برافراشته است و كاخهای اموی را در بادیۀ سوریه
و اردن تداعی میكند، مسجد كوچكی دارد كه برخلاف معمول ۸
ضلعی است و تزیینات و عناصر معماری آن الهام گرفته یا
تقلیدی از تزیینات دورۀ اموی در
مسجد قرطبه و مدینةالزهراء است؛ با این تفاوت كه قوسهای مشبك جای
خود را به اشكال تزیینی بر سطح دیوارهای داخلی
داده، و نیز گنبد نماهای بالای محراب جای خود را به
ترنجهای تزیینی سقف محراب داده است (نک : همو، 57-58).
دورۀ مرابطون و
موحدون
بیشتر آثار معماری دورۀ
مرابطون و موحدون در اسپانیا برخلاف شمال افریقا از بین رفته
است. با این حال در گوشه و كنار اسپانیا به طور پراكنده آثاری
از معماری این دوره یافت میشود. مرابطون میان
سالهای ۴۴۸-۵۴۲ ق/
۱۰۵۶-۱۱۴۷ م بر اسپانیا
حكم راندند و از بارزترین آثار برجای مانده از معماری این
دوره قصر كاستیلخو در نزدیكی مرسیه است. این قصر
مستطیل شكل، و دارای برجهای مربع شكل، و راهروهایی
است كه به اتاقها و سالنهایی منتهی میشود؛ اما حیاط
این قصر به وسیلۀ دو راهرو صلیب مانند و عمود بر هم به ۴ باغچۀ مربع
شكل كه گلكاری و درختكاری شده، و دارای دو فواره است، تقسیم
میشود. بقایای گچبریهای این قصر دلالت بر
تمایل سازندگان آن به سادگی و قناعت در تزیینات دارد،
برخلاف دورۀ اموی و ملوك الطوایف كه تجملگرایی و افراط در
تزیینات از ویژگیهای هنر آن به شمار میرود
(نک : هیلنبراند، 446؛ پرز، 75-77).
موحدون میان سالهای
۵۲۴ تا ۶۶۷ ق/ ۱۱۳۰
تا ۱۲۶۹ م بر اسپانیا حكم راندند. از مهمترین
آثار معماری كه از این دوره برجای مانده، بقایای
مسجد بزرگ اشبیلیه (كلیسای جامع كنونی) و بخشهایی
از قصر سلطانی و برج طلایی (برج الذهب) است. مسجد اشبیلیه
میان سالهای ۵۶۸ تا ۵۷۲ ق/
۱۱۷۲ تا ۱۱۷۶ م به شكل مستطیلی
بزرگ (به اندازۀ ۱۵۰×۱۰۰ متر) بنا شده است. نمازخانۀ مسجد
از ۱۷ رواق با ۱۶ ردیف جرز تشكیل شده، و
۱۲ ورودی داشته است. یك راهرو در امتداد دیوار قبله
قرار دارد و در مقابل محراب ۳ قبه است و دیوارهای خارجی
به وسیلۀ جرزهای نزدیك به هم استحكام یافتهاند و بخش فوقانی
دیوارها به كنگرههایی نوك تیز منتهی میشود
(نک : هیلنبراند، 88-89؛ پرز، 77-79). منارۀ مشهور آن كه
امروزه خیرالدا [۱]نام دارد، در ضلع شرقی قرار گرفته، و از دو
طبقۀ مربع شكل تشكیل شده است و در داخل آن ۷ اتاق تو در توست كه
به طور دو طبقه بر روی یكدیگر قرار گرفتهاند. سطوح خارجی
دیوارها با طاقهایی كشیده، ضربی و كنگرهدار و
مجموعهای از تزیینات هندسی، آجركاری و گچبری
به زیبایی تزیین شدهاند (نک : هیلنبراند،
140-141؛ پرز، 79-80).
از قصر سلطانی كه بعدها به قصر
پادشاهان مسیحی تبدیل شد، جز تالار «یسو[۲]» چیزی
برجای نمانده است. این تالار از یك قوس بزرگ در وسط، و ۳
قوس كوچك در اطراف كه نوك تیز و كنگره دارند، تشكیل شده است. كنگرههای
طاقها مشبكند و تا قسمت فوقانی دیوار كشیده شدهاند (نک : همو،
80). برج طلایی كه در كنار خیرالدا و مشرف بر وادی الكبیر
است، همچنان از آثار برجستۀ معماری اسلامی به شمار میرود. این برج كه در
مقابل حصار شهر قرار داشته، ۱۲ ضلعی است و از چند طبقه تشكیل
شده است. نمای خارجی آن با كاشیهای سبز و سفید و طلایی
تزیین شده است (نک : همانجا).
ویژگیهای هنر معماری
این دوره از این قرار است: جایگزین شدن جرزهای آجری
مربع شكل به جای ستونهای استوانهای كه موجب افزایش
استحكام بنا شد؛ خودداری از افراط در تزیینات؛ ساخت مساجد بزرگ،
استوار و بینظیر با منارههای بلند و مستحكم (مانند خیرالدا)؛
شباهت شكوه و جلال دروازههای شهر به طاقهای یادبود و ساختن
ورودیها به شكل شكسته به جای مستقی م؛ داشتن راهروهایی
عمود بر هم در صحن كاخها با ۴ باغچه در اطراف آنها و دو تالار با طاقهایی
با دو رواق، و صحنهایی كه تنها یك یا دو رواق دارند؛ وجود
برجهایی چند ضلعی در خارج حصارها به نام برانی؛ استفاده
از كاشیهای رنگارنگ در نمای خارجی برجها (نک : EI2, I/ 499-500).
دورۀ بنی
نصر: بنی احمر یا بنی نصر میان سالهای
۶۳۵-۸۹۷ ق/
۱۲۳۸-۱۴۹۲ م بر غرناطه حكم
راندند. بیتردید بزرگترین اثر معماری این دوره مدینة
الحمراء در نزدیكی غرناطه است كه برفراز تپهای مشرف بر كرانۀ چپ
رودخانه حُدره واقع است و همچون مدینةالزهراء در قرطبه و نیز چند شهر
دیگر در مشرق زمین ویژۀ سلاطین بنا شده است. مدینةالحمراء
را به كشتی بزرگی تشبیه كردهاند كه گویی میان
كوه و دشت لنگر انداخته است (همان، II/ 1016). مهمترین دروازههای
آن عبارتند از باب الشریعه در جنوب غربی و باب السلاح كه با رنگ سرخ
تزیین شده است. مدینة الحمراء از ۳ بخش عمومی، نظامی
و درباری تشكیل شده است كه در كنار هم قرار گرفته است و دارای یك
حصار مشتركند و شبكه ای از راهها و دروازههای مختلف امكان ارتباط
آنها را با یكدیگر فراهم میسازند (نک : لوپز، 153, 155-156).
تزیینات معماری
الحمراء در اوج زیبایی است و بارزترین ویژگیهای
آن اینهاست: استفاده از آجر به جای سنگ؛ استفاده از هنر خطاطی
به عنوان عنصری اساسی در تزیینات مانند نوشتن آیات
قرآن، دعا و شعر در بخشهایی از راهروها، تالارها و ... ؛ استفاده از
گچبری به جای كندهكاری بر روی سنگ؛ جایگزین
كردن ستونهای سنگی به جای ستونهای چوبی؛ توجه بیش
از حد به زیبایی ظاهری به جای اهمیت دادن به
استحكام، چنانکه افراط در این امر باعث شده است تا عناصر معماری جوهر
مادی و حقیقی خود را از دست بدهد و به پوششی شفاف و
آراسته مبدل گردد (نک : هیلنبراند، 455, 457؛ دیكی، 142-143,
145).
معماری نظامی
نزدیك به ۴ هزار قلعۀ نظامی
در اسپانیا وجود دارد كه یك چهارم آن در عصر اسلامی بنا شده است
و نیمی از آن به قرنهای ۲ تا ۵ ق تعلق دارد. این
بناها بر ۳ نوعند:
۱. قلعههای كوچك معروف به
صخره كه در قرن ۴ ق ساخته شدهاند. این قلعهها كه در نزدیكی
آبادیهای كوچك و در امتداد رودخانهها (مثل نهرتاجه) و برفراز بلندیها
بنا شدهاند، هر یك به حصار و مخازن آب مجهزند و به منظور جلوگیری
از حملات احتمالی و یا پیشروی دشمنان استفاده میشده
است (نک : زوزایا، 63, 65).
۲. قلعههای برج مانند كه
به منظور حراست از مناطق كشاورزی در برخی آبادیها بنا شدهاند و
شماری از آنها در حكم منطقۀ نظامی بوده است. این قلعهها مربعشكل و بسیار مرتفعند
و بخش فوقانی آنها دارای كنگرههای نوكتیز است (همو،
66).
۳. قلعههای بزرگی كه
همچون قلعۀ طلیطله و قلعۀ طرایف كه در زمینی مربع شكل بنا شدهاند و در گوشهها
و ضلعهای آن ــ بجز قلعۀ جعفریه در سرقسطه ــ برجهایی مربعشكل قرار دارد.
امثال این قلعهها را میتوان در مرزهای مشترك كشورها مشاهده
كرد. این قلعهها همانند شهركها بنا شدهاند و دارای یك قصر،
چند منزل و تجهیزات كاملند و قصبه نامیده میشوند، مانند قصبۀ قدیم
شهر غرناطه (نک : همو، 67-68؛ هیلنبراند، 466).
هنر خطاطی
خط اندلسی جزو خط مغربی به
شمار میرود و از ویژگیهای آن این است كه حروف مربع
شكل كوفی به حروف مدور یا نیم دایره تبدیل میشود.
در خط اندلسی «قاف» را با یك نقطه در بالا و «ف» را با نقطهای
در زیر مینویسند و در ایجاد توازن میان حروف عمودی
و افقی مهارت خاصی به چشم میخورد و حروف مدور به سمت چپ گراییده،
و بسیار نزدیك به حروف بعدی نوشته میشود (نک : كونل،
57-58؛ خِمیر، 116). خطاطان اندلسی و مغربی بر رنگین
ساختن حركات سهگانه و همزه تأكید دارند و همزۀ قطع را به شكل
نقطهای نارنجی رنگ، و همزۀ وصل را به شكل نقطهای سبز
رنگ و گاه زردرنگ مینویسند. خط نسخ شرقی نیز در اندلس
رواج داشته است و حروف آن را به شكل مدور، زیبا، روان و هماهنگ مینوشتند،
اما كاربرد آن بیشتر در نسخههای خطی و كمتر در معماری
بوده است. خطاطان اندلسی حروف خمیده و عمودی را چنان درهم مینویسند
كه خواننده را دچار مشكل میكنند. جلد كتابها از پوست ساخته شده، و با ترنجی
۸ پر كه در داخل یك مربع قرار گرفته، تزیین شده است. این
شیوۀ جلدسازی در مغرب و اندلس به «مثمّن» شهرت یافته است (نک :
كونل، همانجا؛ خمیر، 124).
هنر سفالگری
سفالینههای زرینفام
از ابتكارات هنر اسلامی است. این هنر از سدۀ ۳ ق/
۹ م همزمان در ایران، عراق، مصر، مدینةالزهراء و اشبیلیه
به وجود آمد و ابداع آن را نمیتوان به كشوری خاص نسبت داد. تولید
این نوع سفال در اندلس تا زمان خروج مسلمانان از اسپانیا ادامه داشت
(اواخر قرن ۹ ق/ ۱۵ م). سفالینههای زرین فامی
كه با اشكال پرندگان و حیوانات آراسته شده، از ویژگیهای
هنر اندلسی است و تنها جنبۀ تصویرنگاری و تزیینی دارد (نک : اتینگهاوزن،
545؛ حسن، ۳۳۲). شاید زیباترین سفالینههای
زرین در اندلس ظروفی است كه در روزگار حكومت بنی احمر ساخته شده
است. این ظروف نازك و شكننده كه رنگ آنها متمایل به زرد است، پایههایی
با لعاب سفید دارند و بخش فوقانی پایهها با اشكال هندسی
و تصاویری از حیوانات و نوشتههایی به خط كوفی
و آرابسك (ه م)، و گاه تصاویری از پادشاهان و حكام غرناطه آراسته شدهاند.
غرناطه و مالقه به تولید ظروف، بشقابها و كاشیهای سفالین
با لعاب آبی و طلایی شهرت داشته، همچنانکه بلنسیه به
داشتن ظروف استوانهای معروف بوده است (نک : حسن،
۳۳۳-۳۳۴؛ بُردوی، 101-102).
نوع دیگری از سفالینههای
اندلس كه نخستین بار در كاوشهای باستانشناسی در مدینةالزهراء
به دست آمده، با دو رنگ سبز و بادنجانی متمایز شدهاند. نوشتههای
روی این ظروف به رنگ سبز است و داخل كادری بادنجانی رنگ
با زمینهای سفید قرار گرفته است. در این نوشتهها غالباً
كلمۀ «المُلك» به چشم میخورد. بردوی احتمال میدهد كه میان
كلمۀ الملك و دو رنگ سبز و سفید رابطهای سمبلیك وجود دارد.
رنگ سبز سمبل اسلام و رنگ سفید شعار امویان و الملك سمبل اسپانیاست
(ص 98).
سفالگری در اندلس در روزگار ملوكالطوایف
رو به شكوفایی نهاد و با گسترش قلمرو ممالیك مراكز تولید
سفال نیز فزونی یافت و در كنار سفالینههای زرین
كه با رنگ سبز و بادنجانی در آمیخته، انواع جدیدی از ظروف
سفالی، معروف به «كوئردا سكا[۱]» نیز ساخته شد كه دارای
نقشهایی با رنگهای متنوع بود و خطوط محدب به رنگ بادنجانی
و روغنی نقشها را از یكدیگر جدا میكرد. در روزگار
مرابطون (سدۀ ۶ ق/ ۱۲ م) از اهمیت این نوع سفالینهها
كاسته شد و تنوع نقشها تا حد زیادی رو به كاهش نهاد و رنگها تنها به
سبز و گاه عسلی منحصر شد و جنبههای كاربردی سفالینهها
بر جنبههای تزیینی آن فائق آمد و اشكال و نقشهای
هندسی جای اشكال گیاهی را گرفت (همو، 99-100). اما در
روزگار موحدون دوباره تزیین سفالینهها رو به شكوفایی
نهاد و ساختن اشیاء سفالی با نقشهای هندسی و گیاهی
و گلهای درهم بافته و گاه نقشهایی از انسان و حیوان با
نوشتههایی به خط كوفی و نسخ متداول شد. همچنین در این
دوره نوع معروفی از سفالینهها به نام «اسگرافیتو[۲]»
رونق یافت كه در آن نقشها را بر روی ظروف سفالی حك كرده، سپس آن
را با لایهای از رنگ پر میكردند (همو، 100). بسیاری
از سفالینههای این دوره دارای نقشهایی هستند
كه جنبۀ سحر و تعویذ دارند، مانند نقش كف دست حضرت فاطمه (ع) و انگشتری
حضرت سلیمان (ع) یا شكل برخی حیوانات خاص.
صنعت سفالگری و به ویژه
ساختن سفالینههای زرین و آبی رنگ در دورۀ بنی
احمر به اوج خود رسید. شهر مالقه از مشهورترین مراكز تولید اینگونه
سفالینهها بود و از این رو به مالقی معروف شد و هنوز نیز
در دمشق این نوع ظروف را مالقی مینامند (همو، 100-101).
منسوجات
منسوجات در اندلس نیز همانند دیگر
سرزمینهای اسلامی در دورۀ عباسیان و فاطمیان
جزئی از صنایع مختص شاهان و سلاطین به شمار میرفت. از
دورۀ اموی نمونهای از منسوجات به دست نیامده است و كهنترین
منسوجات به دست آمده كه در اندلس بافته شده، متعلق به دوران مرابطون (سدۀ
۶ ق/ ۱۲ م) است كه هم اكنون در كلیساهای اروپا و
برخی موزههای جهان نگهداری میشود (نک : پارتئارویو،
105).
فرشهایی نیز از دورۀ بنی
احمر باقی مانده است كه مشهورترین انواع آن به فرشهای كلیسا
معروفند. این نوع از فرش دارای حاشیهای با تزییناتی
شبیه به خط كوفی است. از ویژگیهای فرشهای
بافت اندلس در قرن ۹ ق/ ۱۵ م تزیینات هندسی
به ویژه ۸ ضلعیها و نیز ستارههای چند پر و نقشهایی
از موجودات زنده و نوشتههایی به خط كوفی است. برخی از این
فرشها با نشان شاهان یا خاندانهای معروف متمایز شدهاند. این
فرشها كه مستطیل شكلند، زمینهای قرمز و حاشیههایی
زردرنگ دارند (نک : محمد، ۱۷۳).
كندهكاری بر روی عاج
باارزشترین اشیاء تزیینی
ساخته شده از عاج در اندلس متعلق به دورۀ امویان است كه به شكل جعبههایی
استوانهای شكل، و یا شیپور مانند بوده، و بر روی بیشتر
آنها تاریخ ساخت و نام مالك آنها و گاه نام سازندهاش حك شده است. از ویژگیهای
نقشهایی كه بر روی عاج كندهكاری شدهاند، سه بعدی
بودن آنهاست. این نقشها عمدتاً عبارتند از برگ و خوشۀ انگور، میوۀ كاج،
كنگر، شاخۀ درخت خرما و برخی درختان دیگر به اضافۀ اشكال هندسی
از قبیل دایره، لوزی، مربع و نوشتههایی به خط كوفی.
در این آثار از اشكال موجودات زنده و تصاویری از مجالس طرب،
شراب و شكار و یا اشكالی مانند كجاوه، سواركاران، باز شكاری و
شكارچیان استفادۀ فراوان شده است (نک : همو، ۲۰۴).
اشیاء فلزی
بیشتر اشیاء تزیینی
فلزی در اندلس كه از مس، طلا و نقره ساخته شده، متعلق به دورۀ اموی
تا ملوك الطوایف است. مهمترین آنها صندوقهایی با روكشهای
نقرهای و طلایی است كه در همۀ آنها تزیینات
گیاهی با سبك واحد و منظمی به همراه نوشتههایی تاریخدار
به خط كوفی به چشم میخورد، مانند صندوق هشام دوم (نک : همو،
۱۵۲).
صنعت شمشیرسازی در دورۀ بنی
احمر رونق یافت و شمشیرهایی كه از این دوره برجای
مانده است، روكشی از فلزات مختلف و رنگهای متنوع دارد. شمشیرها
غالباً از فولاد با روكش طلا و مینا و عاج ساخته شده است (نک : همو،
۱۵۲-۱۵۳).
پس از خروج مسلمانان از اندلس شاخههای
مختلف هنر صبغۀ اسلامی خود را حفظ كرد و از آن پس به هنر «مدجنین» شهرت یافت.
آثار هنری و معماری اسلامی همچنان در بناهای طلیطله
و اشبیلیه حفظ شده است و پادشاهان مسیحی در اسپانیا
بدون هیچ گونه تعصبی و با اعتراف به برتری تمدن مسلمانان از
عناصر هنر اسلامی استفاده كردهاند (نک : مارسه، 366).
مآخذ
حسن، زكی محمد، فنون الاسلام، بیروت،
۱۴۰۱ق؛ سالم، عبدالعزیز، تاریخ المسلمین
و آثار هم فی الاندلس، بیروت، ۱۹۸۱ م؛ عنان،
محمد عبدالله، الآثار الاندلسیة الباقیة، قاهره،
۱۳۸۱ ق؛ محمد، سعادماهر، الفنون الاسلامیة، قاهره،
۱۹۸۶ م؛ نیز:
Al-Andalus, The Art of Islamic Spain,
ed. J. D. Dodds, New York, 1992; Bordoy, G. R., «The Ceramics of Al-Andalus»,
ibid; Creswell, K. A. C., A Short Account of Early Muslim Architecture, Essex,
1989; Dikie, J., «The Palaces of the Alhambra» (vide: Al-Andalus); Dodds, J.
D., «The Great Mosque of Córdoba», ibid; EI2; Ettinghausen, R., Islamic
Art and Archaeology Collected Papers, Berlin, 1984; Grabar, O., The Formation
of Islamic Art, New Haven / London, 1987; Hillenbrand, R., Islamic
Architecture, Edinburgh, 1994; Khemir, S., «The Arts of the Book» (vide:
Al-Andalus); Kühnel, E., Islamische Schriftkunst, Graz, 1986; López, J.
B., «The City Plan of the Alhambra» (vide: Al-Andalus); Marçais, G.,
L’Architecture musulmane d’Occident, Paris, 1954; Papadopoulo, A., L’Islam et
l’art musulman, Paris, 1976; Partearroyo, C., «Almoravid and Almohad Textiles»
(vide: Al-Andalus); Pérez, M. C., «The Almoravids and Almohads: An
Introduction», ibid; Robinson, C., «Arts of the Taifa Kingdoms», ibid; Triano,
A. V., «Madīnat al-Zahrāp: the Triumph of the Islamic State», ibid; Zozaya, J., «The
Fortifications of al-Andalus», ibid.