تاشْکَنْد، شهری کهن و پایتخت
جمهوری ازبکستان و استانی به همین نام در آن کشور. شهرتاشکند در
°۴۱ و ´۲۰ عرض شمالی و °۶۹ و
´۱۸طول شرقی، در
ارتفاع۴۵۰-۴۸۰ متری ازسطح دریا،
در شمال شرقی ازبکستان («اطلس...[۱]»، ۱۷۴؛ بریتانیکا)
در واحۀ حاصلخیز چیرچیک (چیرچیق) که به وسیلۀ یکی
از شاخابههای رود سیحون، به همین نام آبیاری میشود،
جای دارد (بارتولد، «آثار[۲]...»، III / ۴۹۹).
تاشکند با
۰۲۸‘۹۷۸‘۱ تن جمعیت
(۱۳۸۴ش / ۲۰۰۵م)، پرجمعیتترین
شهر ازبکستان و آسیای مرکزی است («فرهنگ...[۳]»؛ کلمبیا[۴])
و مهمترین مرکز اقتصادی و فرهنگی ازبکستان بهشمار میرود.
حدود یکچهارم فعالیتهای صنعتی ازبکستان در تاشکند انجام
میگیرد که از آن میان، میتوان به ساخت هواپیما،
تجهیزات الکترونیکی،ماشینآلاتکشاورزی،
تراکتور،دستگاههای پنبهپاککنی، ابزارها و مصالح ساختمانی
و پارچهبافی اشاره کرد. این شهر بزرگترین مرکز حمل و نقل در
آسیای مرکزی است. تاشکند به سبب موقعیت مناسب جغرافیایی
و عبور رودخانۀ چیرچیک از آن، از معدود شهرهای آسیای مرکزی
است که از نظر تأمین آب با مشکل روبهرو نبوده، و از دیرباز در ردیف
شهرهای مهم آسیای مرکزی به شمار میرفته است و
امروز نیز یکی از مراکز مهم کشاورزی در ازبکستان است.
عمدهترین فرآوردۀ کشاورزی تاشکند پنبه است؛ افزون بر آن، باغداری نیز
رونق دارد و انواع میوه در باغهای آنجا به عمل میآید
(احمدی، ۲۴۸؛ احمدیان، ۱۵۸؛
انکارتا[۵]).
وجودکتابخانههایبزرگ و آکادمی
علوم ازبکستان و همچنین دانشگاه بزرگدولتی تاشکند و شماری
مؤسسه و مراکز آموزش عالی مانند دانشگاه اقتصاد و دیپلماسی بینالمللی،
آکادمی کشاورزی، دانشگاه زبانهای خارجی و دانشگاه فنی
در این شهر، تاشکند را به بزرگترین مرکز علمی و فرهنگی
ازبکستان بدل ساخته است (احمدی، همانجا؛ «تاشکند»، ۱۳۳).
دانشگاه دولتی تاشکند در ۱۲۹۹ش /
۱۹۲۰م، نخست با نام دانشگاه آسیای میانه
بنیان نهاده شد و در ۱۳۴۰ش /
۱۹۶۱م نام آن به دانشگاه دولتی تاشکند تغییر
یافت. آکادمی علوم ازبکستان نیز در
۱۳۲۲ش / ۱۹۴۳م بنیان نهاده
شده که دارای ۲۰ دانشکده است. دانشکدۀ خاورشناسی
این آکادمی با بیش از ۸۰ هزار نسخۀ خطی
شرقی، یکی از بزرگترین و غنیترین مراکز
نگهداری نسخههای خطی اسلامی در جهان است. گردآوری
این نسخهها از ۱۲۸۷ق /
۱۸۷۰م آغاز شده، و بهتدریج تمامی نسخههای
خطی موجود در کتابخانهها، مدارس و مساجد بخارا، سمرقند، خیوه و دیگر
شهرها و نواحی ازبکستان به آنجا انتقال یافته است (همانجا).
پیشینۀ تاریخی
نخستین آگاهیها دربارۀ ناحیۀ تاشکند
به سدۀ ۲قم بازمیگردد. در کهنترین منابعنوشتاری چینی
که متعلق به سدۀ ۲قم و پس از آن است، از سرزمینی با نام یونی
یاد شده است که منطبق با ناحیۀ چاچ تاریخی یا
تاشکند امروزی است (بارتولد، «آثار»، همانجا؛ «دائرةالمعارف تاشکند[۶]»،
۷). بر پایۀ این منابع، سرزمین یونی در سدۀ
۲قم تابع دولت کانگجو بوده است. کانگجوها شاخهای از آریاییان
سکایی ساکن سرزمینهای پیرامونی رودخانههای
ایلی و چو بودند که در میانۀ سدۀ
۲قم توسط اقوام یوئهچیبزرگ از آن نواحی رانده شده، و
در جنوب رودخانۀ سیحون استقرار یافته، و در آنجا دولت کانگجو را بنیان
نهاده بودند(چینگ، ۱۲-۱۳؛«دائرةالمعارف تاشکند»،
۷, ۳۸۷). از آن پس در منابع چینی از این
سرزمین با نام «چوچی» یا «چوشی» یا به اختصار «شی»
یاد شده است. در رسم الخط چینی نشانۀ نوشتاری
این واژه به معنای سنگ به کار رفته است و برخی از محققان این
واژه را ریشۀ نام ترکی ـ سغدی تاشکند دانستهاند (بارتولد، همانجا) که از
دو بخش «تاش» در ترکی به معنای سنگ (بخاری، ۱ /
۱۰۰) و «کند» در سغدی به معنای شهر (قریب،
۱۹۱) تشکیل شده است. واژۀ چینی
«چوچی» یا «چوشی» یا «شی» مسلماً باید با نام
بومی چاچ که در روزگار ساسانیان و دورۀ اسلامی
رایج بوده، و در منابع عربی به صورت معرب آن به شکل الشاش و الصاص به
کار رفته است، مطابقت داشته باشد (بارتولد، همانجا؛ «دائرةالمعارف تاشکند»،
۷).
کهـنترین نوشتهای که در
آن از ایـن سرزمین با نام چاچ یاد شده، و به روزگار ما رسیده،
سنگنوشتۀ شاپور اول ساسانی (سل
۲۴۰-۲۷۰م) در کعبۀزرتشتاست.در
اینسنگنوشته،در جایی که از وسعت سرزمینهای زیرفرمان
شاپور اول سخن رفته، از چاچ (چاچستان)به عنوان منتهىالیه مرزهای
شمال شرقی قلمرو او یاد شده است (نک : سامی، ۱ /
۴۷؛ فرای، «عصر...[۷]»، ۳۶؛ غفورف،۲۰۳
).
یافتههای باستانشناسان
در این منطقه گواه آن است که چاچ در سدههای ۲ و ۱قم
سرزمینیآباد بوده، و کهنترین پایتخت شناخته شدۀ آن
شهر «کانکا» نام داشته است که دیرینگی آن به سدۀ
۳قم باز میگردد. این شهر در کرانۀ چپ رودخانۀ
آهنگران واقع بوده، و امروزه ویرانههای آن در منطقۀ آق
کورگانِ شهرستانِ تاشکند کنونی برجای مانده است. بر پایۀ نتایج
به دست آمده از کاوشهای باستانشناسان، این شهر همانند بیشتر
شهرهای کهن ایرانی متشکل از ۳ بخشِ قلعه (کهندژ)، شهرستان
و ربض بوده است. قلعۀ شهر
به شکل ۴ گوشه، و از آجرهای مکعبی شکل ساخته شده بوده، و حدود یک
هکتار مساحت داشته است و بلندی آن تا ۴۰ متر میرسیده
است. شهرستان حدود ۵ / ۶ هکتار مساحت داشته، و توسط دیواری
محصور میشده است و در آن سوی آن، بخش حومه (ربض) با بیش از
۶۰ هکتار گسترده شده بود. آثار ساخت و سازهایی از
روزگاران سلوکیها، هپتالیان، خاقانات ترک و دورۀ اسلامی
در آنجا یافت شـده است. این شهـر در دورۀ اسلامی
خـرشکث خوانده میشـده، و تا سدۀ ۷ق / ۱۳م دایر
بوده است، اما در این زمان به سبب تغییر مسیر رود
آهنگران، اهمیت گذشتۀ خود را از دست داد و راه زوال پیمود (نک : «دائرةالمعارف
تاشکند»، ۱۵۴).
این شهر در همان روزگار باستان،
مرکزیت خود را از دست داد و جای خود را به عنوان پایتخت سرزمین
چاچ به شهر دیگری داد که در نواحی شمالی این سرزمین
و در کرانۀ رودخانۀ پَرَک (چیرچیک امروزی) جای داشت. در منابع دورۀ اسلامی
از این شهر با نام بِنْکَث یاد شده است که بعدها جای خود را به
تاشکند امروزی داد (نک : دنبالۀ مقاله). بنا بر یافتههای
باستانشناسان، بنکث با دیواری استوار برگرد خود صورت دژی را
داشته است. درون حصار شهر بناهایی از خشت خام وجود داشت که شامل کاخ
فرمانروا، پرستشگاه و خانههای اشرافی و کوی پیشهوران بود.
بخش بیرونی و دفاعی شهر دارای برجهایی بوده
است که با دالانهایی به یکدیگر متصل میشدند. پیرامون
شهر را کشتزارهای پهناوری در برمیگرفته است و کشاورزان در محلههایی
درحومۀ شهر (ربض) به سر میبردند. در دشتهای نواحی دورترِ شهر
مردمانی کوچنده رفت و آمد میکردند که پاسداری از شهررا برعهدهداشتند(«دائرةالمعارف
تاشکند»، ۷, ۸). برپایۀ منابع چینی به جای
مانده از سدۀ ۳م محیط این شهر حدود ۱۰ «لی» (کمتر
از ۴کم ) وسعت داشته است(بارتولد، همان، III / ۴۹۹).
در روزگار باستان چاچ یکی
از مراکز پر جنب و جوش بازرگانی بود. سکههای بیزانسی، ایرانی
و چینی یافتشده در این سرزمین گواه بر رونق
بازرگانی آنجا به مقیاس وسیع دارد و ظاهراً راه ابریشم از
آنجا میگذشته است. افزون بر بازرگانی، چاچ از لحاظ کشاورزی نیز
پر رونق بود و زمینهای کشاورزی آن به وسیلۀ شبکههای
آبرسانی منشعب از رودخانۀ پرک (چیرچیک) و شاخابههای آن آبیاری میشده
است(«دائرةالمعارف تاشکند»، همانجا).
در متون سغدی متعلق به سدههای
۴-۷م که در ناحیۀ افراسیاب به دست آمده، سرزمین چاچ در شمار اراضی سغد
بر شمرده شده است (همان، ۳۸۷). سرزمین چاچ در سدۀ
۵م به تصرف هپتالیان درآمد و تا میانههای سدۀ
۶م تحت حاکمیت آنان باقی بود(همانجا). درحدود سال
۵۶۵م به هنگام نخستین گسترش امپراتوری ترکانِ منطقۀ آلتایی
به سوی غرب، چاچ به قلمرو آنان افزوده شد. در آغاز سدۀ ۷م با
تقسیم امپراتوری ترکان، به خاقانات شرقی و غربی (فرای،
همان، ۴۹)، چاچ تابع خاقانات غربی شد و در
۶۴۱م به هنگام پیکاری که میان خاقانات شرقی
و غربی درگرفت، چاچ متحد خاقانات غربی بود. به هنگام چیرگی
ترکان بر این سرزمین، چاچ استقلال خود را از دست داد و به سرزمینی
نیمه مستقل بدل شد. بنا بر گزارش هیوئن تسیانگ زائر بودایی
چینی که در اوایل سدۀ ۷م از نواحی فرارود
(ماوراءالنهر) دیدار کرده، سرزمین چاچ فرمانروایی واحد
نداشته است، بلکه شهرهای آن، تیول امرای ترک بود (بارتولد،
همانجا). با این حال، درمنابع سدههای نخستین دورۀ اسلامی
بارها از«ملک الشاش» به عنوان فرمانروای سرزمین چاچ یاد شدهاست
که امرای محلی آن سرزمین فرمانبردار او بودهاند (نک : بلاذری،
۴۲۱؛ طبری، ۶ / ۴۷۳).
با وجود چیرگی خاقانات ترک
بر چاچ، مردم آن سرزمین زبان و فرهنگ خود را حفظ کردند و به یکی
از گویشهای زبان سغدی گفتوگو میکردند و به خط سغدی
نیز مینوشتند. نمونههایی از خط آنان در اسناد رسمی
و بر روی سکههای فرمانروایان چاچ که در کاوشهای باستانشناسان
به دست آمده، موجود است («دائرةالمعارف تاشکند»، ۸؛ «سکههای...[۸]»).
مردم بومی و ایرانی
تبار چاچ پیرو آیین زردشتی بودند که با برخی از
عناصر آیین بودایی درآمیخته بود؛ اما ترکان ساکن
آنجا، برخیپدیدههایطبیعت و روان درگذشتگان را میپرستیدند
و برای آنها قربانی میکردند. ویرانههای برخی
از پرستشگاههای ترکان و آتشکدههای زردشتی در محوطههای
باستانی چاچ شناسایی شده است («دائرةالمعارف تاشکند»، ۸,
۳۸۷).
نخستین برخورد جدی چاچ با
اسلام به۹۳ق / ۷۱۲م بازمیگردد. در این
سال غورک فرمانروای سغدی سمرقند به هنگام حملۀ تازیان
به فرماندهی قتیبة بن مسلم باهلی به قلمروش، از فرمانروایان
چاچ (ملک الشاش) و فرغانه (اخشید)، برای مقابله با آنان، یاری
جست و به آنها نوشت: اگر تازیان بر ما چیره شوند، با شما نیز
چنان کنند که با ما میکنند و به آنها هشدار داد که در اندیشۀ کار
خویش باشند. فرمانروای چاچ با گروهی از جنگجویان خویش
به یاری سمرقندیان شتافت، اما در نبردی که درگرفت، نیروهای
متحد چاچ و سمرقند از تازیان شکست خوردند (طبری، بلاذری،
همانجاها؛ گیب، ۴۵). یکسال پس از این واقعه، سپاه
تازیان به چاچ هجوم برد و در نبردی که میان آنان و مدافعان چاچی
درگرفت، نواحی چاچ در آتش سوخت و آسیبهای بسیاری دید
(طبری، ۶ / ۴۸۳-۴۸۴؛ ابناثیر،
۴ / ۵۸۱)؛ با این حال، تازیان در چاچ باقی
نماندند.
در ۹۵ق، قتیبة بن
مسلم به یاری نیروهایی که حجاج بن یوسف از
عراق به خراسان گسیل داشته بود، بار دیگر به سوی شهرها و نواحی
پیرامونی سیحون لشکر کشید. در این هنگام فرمانروای
چاچ از دربار چین برای مقابله با سپاهیان قتیبه یاری
خواست، اما پاسخ مثبتی نشنید. قتیبه پس از تصرف چاچ، قرارگاه
عمومی خود را از مرو به آنجا منتقل ساخت و از چاچ به سوی نواحی
شمالی پیشروی کرد و اسپیجاب را به تصرف درآورد (نک : طبری،
۶ / ۴۹۲؛ بلاذری، ۴۲۲؛ گیب،
۵۰). اما در پی کشته شدن قتیبه در ۹۶ق(طبری،
۶ / ۵۰۶)، سپاهیان عرب پراکنده شدند و چاچ را ترک
کردند (گیب، ۵۴). شاهکان فرارود و از آن میان فرمانروای
چاچ که از تاخت و تازهای عربها در سرزمینشان به ستوه آمده بودند و از
سویی دیگر نیروی کافی برای رویارویی
با آنان در اختیار نداشتند، با ترکان حوضۀ رود ایلی
که در ۹۷ق / ۷۱۶م به رهبری سولو و با پشتیبانی
چین حکومت مقتدری را در آن ناحیه پیافکنده بودند، اتحادیهای
برضد تـازیان تشکیـل دادند و هیئتهایی را برای
درخواست کمک به دربار چین گسیل داشتند. سولو در اواخر سال
۱۰۲ق سپاهی به فرماندهی کول چور (کورصول) به فرارود
گسیل داشت و در زد و خوردهایی که میان نیروهای
متحد و عربها درگرفت، عربها ناگزیر به عقبنشینی از برخی
از نواحی فرارود شدند (همو، ۵۹ ff.؛ «دائرةالمعارف تاشکند»،
۳۸۷) و ترکان جای آنها را گرفتند.
در دورۀ حاکمیت
ترکان بر چاچ، این سرزمین ویرانتر و پریشانتر از دورۀ حاکمیت
تازیان گشت و براثر حملات مداوم و لشکرکشیهای مستمر از لحاظ
اقتصادی، آسیبهای فراوانی دید. شاهکان فرارود و از
آن میان فرمانروای چاچ کهحاکمیت ترکان را ننگینتر از
حکمرانی تازیان میدیدند، درصدد چاره برآمدند و با چینیان
که در این زمان از قدرت گرفتن دوبارۀ ترکان در فرارود ناخرسند بودند و
به همین سبب، برضد سولو دست به تحریکاتی میزدند، همداستان
شدند. سرانجام، سولو در توطئهای کشته شد و در پی آن کشور ترکان تجزیه،
و دستخوش ناآرامی گردید (گیب، ۸۵, ۸۸)
و بر نفوذ چینیان در این ناحیه افزوده شد.
در ۱۳۳ق /
۷۵۱م، فرمانروای چاچ که قصد افزودن فرغانه را به قلمروش
داشت، از چین برای اینمنظور یاری خواست. چینیان
نیز در پاسخ او سرداری کرهای موسوم به کائوسینچیه
را به چاچ گسیل داشتند. او در ابتدا با فرمانروای چاچ همراهی
کرد، اما پس از چندی با اخشید فرغانه کنار آمد و همراه او شد و در اندیشۀ تصرف
چاچ افتاد. ولیعهد چاچ پیش از تحقق این مقصود بهسغد گریخت
و از ابومسلم برای دفعکائوسین یاری خواست. ابومسلمخراسانی
سپاهی به فرماندهی زیادبن صالح به چاچ روانه ساخت. سربازان چینی
با همکاری نیروهای فرغانه و تـرکان قارلوق که در این زمان
جانشین حکومت سابق ترکان غربی شده بودند، در کنار رود طراز (تلاس) با
مسلمانان مصاف دادند، اما در حین نبرد، قارلوقها کارزار را ترک کردند و
سربازان چینی که میان مسلمانان و قارلوقها قرار داشتند، به سختی
شکست خوردند. این جنگ تاریخی به نفوذ سیاسی چینیان
در فرارود برای همیشه پایان بخشید (نک : ابناثیر،
۵ / ۴۴۹؛گیب، ۲۶؛ بارتولد، «آثار»، III / ۵۰۰).
در زمان خلفای عباسی درنخستین
سدههای اسلامی، چاچ مرزمیان سرزمینهای اسلامی
با ترکان کافرکیش بهشمار میرفت (همانجا؛ ایرانیکا، IV / ۶۰۴).
برای دفاع در برابر تهاجمات ترکان، سراسر شمال این سرزمین به وسیلۀ دیواری
که از کوههای سافلغ (سابلغ) تا کرانۀ سیحون امتداد داشت، محصور میشد.
آن سوی دیوار صحرای قلاص قرار داشت و به فاصلۀ یک
فرسنگی از دیوار، خندقی به موازات آن کنده شده بود. ابنحوقل
بنای دیوار را به عبدالله بن حُمید بن ثور نسبت میدهد.
شاید منظور او عبدالله بن حُمید بن قَحْطَبه باشد که در
۱۵۹ق / ۷۷۶م مدت۵ ماه پس از مرگ پدرش،
حاکم خراسان بوده است (نک : ابنحوقل، ۵۰۹؛ بارتولد،
«ترکستان[۹]...»، ۱۷۲). به ظاهر تا اوایل سدۀ۳ق
فرمانروایان چاچ به صورت نیمه مستقل بر چاچ حکومت داشتهاند و در رویدادهای
سیاسی فرارود به ایفای نقش میپرداختهاند. در
۱۹۱ق / ۸۰۷م به هنگام شورش رافع بن لیث
در فرارود برضد هارونالرشید خلیفۀ عباسی،
فرمانروای چاچ از متحدان او به شمار میرفت. رافع «صاحب چاچ» و ترکان
تحت امر او را به همراه یکی از سرداران خود به نسف فرستاد تا مردم
آنجا را که به تازگی به او پیوسته بودند، در کشتن عیسی بن
علی ــ عامل خلیفه ــ یاری کند(طبری، ۸ /
۳۲۳)؛ اما در ۱۹۴ق با تسلیم شدن رافع
بن لیث به مأمون خلیفۀ عباسی (همو، ۸ / ۳۷۵) و با فرونشستن شورش
رافع و برقراریحاکمیت عباسیان بر نواحی تحتِ امر او،
ظاهراً سرزمینچاچ استقلال سیاسی خود را از دست داد، زیرا
در۲۰۴ق / ۸۱۹م غَسّان بن عَبّاد والی
عباسیان در خراسان ۴ تن از پسران اسد بن سامان را به جبران حمایتی
که از مأمون در برابر فتنۀ رافع بن لیث کرده بودند، پاداش داد و هر یک از آن ۴ تن
را به حکومت ناحیهای در فرارود گماشت. از آن میان چاچ را به یحیى
واگذار کرد. پس از درگذشت یحیى در ۲۴۱ق /
۸۵۵م، حکومت چاچ به برادرش، احمد و سپس در
۲۵۱ق به یعقوب پسر احمد انتقال یافت (نک : فرای،
«سامانیان[۱۰]»، ۱۳۶-۱۳۷).
این امیرانِ نخستین سامانی با پشتیبانی طاهریان
به کار ترویج اسلام میان مردمان غیرمسلمان فرارود و جلوگیری
از تاخت و تازهای ترکان کافرکیش میپرداختند (بازورث، «طاهریان[۱۱]...»،
۹۸)
بنا بر گزارش ابنخردادبه (ص
۳۹) مالیات سالیانۀ چاچ در این دوره
۱۰۰‘ ۶۰۷ درهم بوده که با توجه به وسعت کم
چاچ و در مقایسه با مالیات دیگر نواحی فرارود و خراسان،
مبلغ قابل توجهی بوده است که نشان از ثروت و آبادانی این سرزمین
در آن دوره دارد. با بازگشت آرامـشبه چاچ که از ستیـزه جوییهای
چند ده ساله آسیبهای فراوان دیده بود،فرصتی پیش آمد
تا آبادی گذشتۀ خود را بازیابد. معتصم خلیفۀ عباسی
(حک ۲۱۸-۲۲۷ق) ولو به اکراه، ترغیب شد
تا برای بازسازی یکی از آبراههای چاچ که درطول
نابسامانیهای این سرزمین بر اثر بیتوجهی، پر
شده بود، دو میلیون درهم کمک کند (طبری، ۹ /
۱۲۱؛ بازورث، همان، ۹۹).
جغرافیانویسان سدۀ۴ق
معمولاً از آبادانی و عمران ناحیۀ چاچ یاد
کردهاند (نک : حدود...، ۱۱۶؛ اصطخری،
۳۲۸؛ ابن حوقل، ۵۰۷؛ مقدسی،
۲۶۱-۲۶۴). این ناحیه در اصل به
درۀ رود پرک اطلاق میشده، و به همراه ناحیۀ ایلاق یک
واحد جغرافیایی غیرقابل انفکاکی را تشکیل میداده
است (بارتولد، «ترکستان»، ۱۶۹)؛ گاه هر دو این نواحی
بر روی هم چاچ خوانده میشدهاند، اما بیشتر تنها ناحیۀ واقع
در شمال ایلاق را چنین مینامیدند (همو،
۱۹۷). این دو ناحیه با هم پهنهای به بزرگی
۳ روز راه در دو روز راه را در برمیگرفتهاند (اصطخری، ابنحوقل،
همانجاها).
ناحیۀ چاچ در سدۀ
۴ق آبادترین محل حوضۀ رودخانۀ سیحون بوده است. در هیچ جای فرارود در سرزمینی
کوچک و کم وسعت مانند چاچ، آن همه شهر که در این ناحیه دیده میشود،
وجود نداشت (بارتولد، ۱۹۶-۱۹۷). اصطخری،
۲۷ شهر (ص ۳۲۸-۳۳۱) و مقدسی،۳۴
شهر (ص ۲۶۴-۲۶۵) از شهرهای پرشمار چاچ
را بـرشمردهاند. در این دوره، پایتخت چاچ شهر بنکث نام داشت. این
شهر همانند بسیاری از شهرهای ایرانی مشتمل بر
شارستان، کهندژ و ربض بوده، وچندین بارو داشته است. کهندژ شهر در بیرون
شارستان واقع بود و دو دروازه داشت؛ کهندژ و شارستان با دیواری محصور
میشدهاند؛ این دیوار ۳ دروازه داشته است؛ در بیرون
از این دیوار ربضی دیگر با کشتزارها و باغها وخانهها
وجود داشت که بر گرد آن نیز دیواری با ۷ دروازه کشیده
شده بود. دارالاماره و زندان شهر در کهندژ جای داشت و مسجد جامع شهر چسبیده
به دیوار کهندژ بود. بیشتر بازارهای شهر در ربض داخلی
قرار داشت و کشتزارها و باغها و محلات شهر توسط شبکهای از آبراهها سیراب
میشد (ابنحوقل، ۵۰۸- ۵۰۹؛ مقدسی،۲۷۶).
بنابر نوشتۀ بیرونی
( القانون، ۲ / ۵۷۶)، ترکان بنکث را تاشکند میخواندهاند.
بارتولد (نک : «ترکستان»، ۱۷۱، نیز نک :
۱۹۷) نیز با بررسی فاصلۀ میان
شهرها که در کتابهای جغرافیایی سدههای نخستین
اسلامی آمده، به این نتیجه رسیده است که شهر تاشکند امروزی
در محل بنکث کهن جای دارد. کاشغری نیز تشکن را که تلفظ دیگری
از تاشکند است، نام ترکی چاچ ذکر کرده است (۱ /
۳۶۹، ۳ / ۱۱۰-۱۱۱).
این نام در نسخۀ چاپ استانبول به غلط ترکن آمده که موجب گمراهی برخی از
مؤلفان گشته است (نک : دبیرسیاقی، ۴۷۳؛
بارتولد، «آثار»، III / ۵۰۱). اما بیرونی
(همـانجا، نیز تحقیق...، ۱۴۹)، بر پایۀ معنا
و وجه اشتقاق این نام، به اشتباه آنرا با لیثینوس بورگوسِ بطلمیوس
که برجالحجاره یا برج سنگی معنا میدهد، یکی
دانسته است (نک : بارتولد، همانجا؛ مارکوارت،۱۵۵).
چاچ در سراسر فرمانروایی
سامانیان (۲۰۴- ۳۸۹ق /
۸۱۹- ۹۹۹م) در قلمرو آنان باقی بود، تا
آنکه با انحطاط آن دولت و تقسیم قلمروشان میان قراخانیان و
غزنویان، سهم ترکان قراخانی گردید (نک : بازورث،
۱۷۳؛ ویلیامز، ۳۴). در
۴۳۳ق / ۱۰۴۲م در پی کشمکشها و
کشتوکشتارهایی که میان امرای قراخانی درگرفته بود،
خانات متحدۀ قراخانی به دو قسمت تقسیم شد: یکی خانات غربی
به مرکزیت بخارا که فرارود و فرغانۀ غربی را تا حوالی
خجند شامل میشد و دیگری خانات شرقی که نواحی طراز،
اسپیجاب، چاچ، فرغانۀ شرقی، سمیرچای (هفترود) و کاشغر را در برمیگرفته
است(بازورث،۱۷۴).
در حدود سال ۵۳۶ق /
۱۱۴۲م امرای غیر مسلمان قراختایی
که از حکمرانان چین شمالی بودند و به احتمال ریشۀ مغولی
داشتند، بر قراخانیان چیره شدند و قلمرو آنان از جمله چاچ را به تصرف
درآوردند، تا آنکه در اواخر سدۀ ۶ق / ۱۲م مغولان نایمانی به سرکردگی
کوچلک خان که از برابر سپاهیان چنگیزخان میگریختند، در
بخش شرقی قلمرو قراختاییانظاهر شدند و قدرترا بهدست گرفتند
(بازورث، «تاریخ[۱]... »، ۱۹۳؛ بارتولد، «ترکستان»،
۳۲۶). از سویی دیگر محمد خوارزمشاه در این
زمان از دلمشغولیهای قراختاییان در نواحی شرقی
قلمروشان بهره جسته، به سرزمینهای آنها حمله کرد و نواحی اسپیجاب،
فرغانه و چاچ را بهتصرف خود درآورد وتا طراز پیش رفت(نک : گروسه،
۲۹۴-۲۹۵؛ بازورث، همان،
۱۹۴)؛ اما چون از کوچلکخان بیمناک بود و توانایی
دفاع از نواحی شمالی فرارود را در برابر تعرضات کوچلکخان در خود نمیدید،
در حدود سال ۶۱۱ق / ۱۲۱۴م به اهالی
اسپیجاب، چاچ، فرغانه و کاسان دستور داد تا به نواحی جنوب غربی
نقل مکان کنند و برای آنکه تصرف این نواحی را برای کوچلک
بیفایده سازد، آن نواحی را ویران ساخت (ابناثیر،
۱۲ / ۲۷۱؛ بارتولد، «ترکستان»،
۳۶۸-۳۶۹؛ قفساوغلی،
۲۷۷- ۲۷۸).
در این کشمکشها چاچ موقعیت
سیاسی و اقتصادی خود را از دست داد و به هنگام حملۀ چنگیز
به فرارود ویرانهای بیش نبود؛ آنچنانکه در گزارشهای
مورخان دورۀ مغول از لشکرکشیهای چنگیزخان به بناکت و خجند از بنکث
و یا تاشکند یاد نشده، و فقط تصرف خجند و بناکت ثبت شده است (نک : جوینی،
۱ / ۷۰-۷۱؛ رشیدالدین، ۱ /
۴۹۱-۴۹۶). ظاهراً در زمان چیرگی
مغولان بر این نواحی به عللی که بر ما روشن نیست، تاشکند
سرنوشت بهتری از شهرهای مجاور خود یافت. در این دوره، نام
تاشکند برای نخستین بار بر روی سکهها دیده میشود
(نک : بارتولد، «آثار»، همانجا).
چنگیزخان در زمان حیاتش
متصرفات خود را میان ۴ پسر و یکی از برادرانش تقسیم
کرد. از این میان، تاشکند در زمرۀ سرزمینهای
تحت حاکمیت جغتای بود که قلمروش پهنهای از بش بالغ تا سمرقند و
بخارا را در برمیگرفت (نک : جوینی، ۱ /
۲۲۶؛ اقبال، ۱۰۹-۱۱۰). پس
از زوال جغتاییان، تاشکند به تصرف امیرتیمورگورکانی
درآمد و تا اواخرسدۀ ۹ق در قلمرو جانشینان او باقی ماند (بارتولد، همانجا).
در این دوره، تاشکند به شهری با اهمیت بدل شد و روبه توسعه
نهاد، دیوار و اراضی آن وسیع تر شد و از لحاظ بازرگانی و
فرهنگی رونق گرفت(«دائرةالمعارف تاشکند»، ۸).
با رو به ضعف نهادن دولت تیموریان،
در اواخر سدۀ ۹ق / ۱۵م نواحی فرارود صحنۀ نبرد و کشمکش
میانخوانین ترک ـ مغول شد و تاشکند میان آنان دست به دست میگشت.
در ۸۹۰ق / ۱۴۸۵م، میرزا عمر شیخ
و میرزا سلطان احمد که بر سر حاکمیت تاشکند اختلاف داشتند، در مصالحهای
این شهر را به یونس خان از دیگر خوانین ترک ـ مغول
واگذاردند. یونسخان تا ۸۹۲ق بر تاشکند فرمان راند، اما
دراینسال درگذشت و پسرش محمود برجای او نشست (دوغلات،
۱۴۴- ۱۴۸). در این میان میرزا
عمر شیخ و میرزا سلطان احمد که از واگذاری تاشکند به یونس
خان پشیمان شده بودند، درصدد باز پسگیری تاشکند از جانشین
وی برآمدند. نخست در همان سال میرزا عمر شیخ نیروهایی
را به تاشکند گسیل داشت و قلعۀ اُشترِ تاشکند را به تصرف درآورد. سلطان محمود با نیروهایی
به سوی قلعۀ اشتر شتافت و در نبردی سخت که میان طرفین درگرفت، نیروهای
میرزا عمر شیخ منهزم شدند. در ۸۹۳ق سلطان احمد با
لشکری متشکل از ۱۵۰ هزار تن به تاشکند تاخت، اما او نیز
از این کار طرفی نبست و شکست خورد و به سمرقند گریخت و با
محمودخان مصالحه کرد (همو، ۱۴۸-۱۵۰)
در ۹۰۷ق، ظهیرالدین
بابر که درسمرقند از شیبک خان (حک
۹۰۵-۹۱۶ق) شکست خورده بود، به تاشکند نزد
محمودخان پناه جست وبهکمکاو زمستان را در اوراتپه گذراند. محمودخان به حمایت
ازبابراتحادیهای از خانهایترک ـ مغول فرارودتشکیل داد،
اما در ۹۰۸ق / ۱۵۰۲م با حملۀ شیبکخان
به تاشکند این اتحادیه راه به جایی نبرد و نیروهای
متحد شکست خورد و تاشکند به قلمرو شیبکخان افزوده شد(نک : بنایی،
۵۵ بب ؛ فرشته، ۱ / ۱۹۷؛ جهانگشای
خاقان، ۳۲۵-۳۲۶؛ روملو، ۶۹؛ میرخواند،
۷ / ۵۸۸۹-۵۸۹۰؛ خواندمیر،
۴ / ۳۰۵-۳۰۷). در دورۀ چـیرگی
او بر تاشکند،دیواری بهگرد آن کشیده شد و تاشکند به صورت قلعه
ـ شهر درآمد («دائرةالمعارف تاشکند»، همانجا).
اندکی پس از مرگ شیبکخان
(۹۱۶ق)، تاشکند از قلمروشیبانیان بیرون شد و
طی سدههای بعدی گاه ازبکان و گاه قزاقها بر آنجا چیره
شدند.در اوایل سدۀ ۱۱ق / ۱۷م ترکان بوداییـ مذهب
قلموق که از نواحیغربی مغولستان بهفرارود آمده بودند، این
نواحی را دستخوش تاخت و تازهای خود کردند. در سدۀ بعد آنها پس
از گذر از سیحون در فاصلۀ سالهای
۱۱۳۵-۱۱۳۷ق /
۱۷۲۳-۱۷۲۵م، به نواحی جنوبی
سیحون تاختند و تاشکند را به تصرف درآوردند (بنیگسن، مسلمانان...،
۱۰۵-۱۰۶؛ تویفل،
۳۱۱).
در نیمۀ نخست سدۀ
۱۲ق / ۱۸م شهر تاشکند به ۴ بخش یا محله (دهه)
به نامهای کوکچه، شیخانتور، سبزار و بش آغاچ با بازاری مشترک
تقسیم میشد و هر یک از این بخشهای ۴ گانه
حاکم خاص خود داشت؛ تا اینکه در ۱۱۹۸ق /
۱۷۸۴م یونس خوجه حاکم محلۀ شیخانتور
توانست همۀ شهر را تابع خود گرداند (بارتولد، «آثار»، III / ۵۰۱-۵۰۲؛
«دائرةالمعارف تاشکند»،همانجا).
در اوایل سدۀ
۱۳ق / ۱۹م تاشکند بر قلمرو خاننشین خوقند افزوده
شد. تاشکند در این زمان حدود ۱۶ کمـ ۲ وسعت داشت و شمار
مردم آن ۸۰ هزار تن تخمین زده میشد. برخی از منابع
شمار مردم تاشکند را در این دوره تا ۱۰۰ هزار تن نیز
نوشتهاند. بیشتر اهالی تاشکند کشاورز بودند و گروهی نیز
به بازرگانی و پیشهوری میپرداختند. وجود کارگاههای
پارچه بافی، منبتکاری، فلزکاری، چرمسازی، کفشگری
و آهنگری، همچنین شمار بسیاری نانوایی، چایخانه
و دکانهای کوچک و بزرگ، نشان از رونق اقتصادی تاشکند در این
دوره دارد. تقریباً همۀ موادخام مورد نیاز کارگاههای تولیدی تاشکند در
خود شهر تأمین میشد (همان، ۸-۹). در نیمۀ نخست
سدۀ ۱۳ق / ۱۹م تاشکند یکی از مهمترین
مراکز بازرگانی در میان خاننشینهای آسیای
مرکزی بهشمار میرفت و نقش واسطه در مبادلات بازرگانی میان
بخارا، خوقند و ترکستان شرقی را ایفا میکرد و اقامتگاه
بازرگانان ثروتمندی بود که با توجه به خطرات موجود و دوری راه، با
قافلههای بزرگ تجاری با شهرهای اورنبورگ و قزل
جار(پتروپاولوفسک) درقلمرو روسیۀ تزاری داد و ستدهای
عمده داشتند(نک : وامبری، ۴۵۹،
۴۸۱-۴۸۲).
چیرگی روسیۀ تزاری
برتاشکند در میانۀ سدۀ۱۳ق / ۱۹م، نقطۀ عطفی در
تاریخ این شهر است. روسیۀ تزاری که از اوایل سدۀ
۱۹م درصدد دستیابی به هندوستان بود، پیشروی
خود را به اراضی آسیای مرکزی آغاز کرد و سرانجام در
۱۲۸۲ق / ۱۸۶۵م بر تاشکند دست یافت
(ترنزیو، ۵۷-۶۱؛ پییرس،
۱۰۳؛ دیدرل، ۵). با پیشروی هر چه بیشتر
نیروهای روسیه در اراضی آسیای مرکزی،
در ۱۲۸۴ق / ۱۸۶۷م ولایت
ترکستان به عنوان بخشی از امپراتوری روسیه به مرکزیتشهر
تاشکند تشکیلگردید و ژنرال کاوفمان بهعنوان نخستینفرماندار
کل ترکستان در تاشکند مستقر شد(ترنزیو، ۶۳؛ آکینر،
۲۷۲-۲۷۱؛ «دائرةالمعارف تاشکند»، ۹).
پس از انضمام امیرنشینهای
بخارا در ۱۸۶۸م، خیوه در
۱۸۶۹م و خوقند در ۱۸۷۶م، ولایت
ترکستان در ۱۸۸۶م به سرزمین ترکستان تغییر
نام داد. تاشکند که تا پیش از آن در مقایسه با بخارا و سمرقند در مرتبۀ پایینتری
قرار داشت، به مرکز جدید اداری، بازرگانی و صنعتی این
سرزمین بدل شد و در روند توسعۀ خود شمار قابل توجهی از جمعیت روسها را به خود جذب کرد(آکینر،
همانجا). نخستین محلۀ روسنشین تاشکند در سالهای نخست چیرگی روسیه
بر این شهر در شرق تاشکند و بیرون از حصار آن برپا شد. این امر
مؤید آن است که مقامات روسیۀ تزاری در آن زمان از رویارویی
با مردم محلی پرهیز داشتند (EI۲).
روسها به سرعت در حیات سیاسی
و فرهنگی مردم بومی منطقه تأثیر نهادند و از آن پس در همۀ فعالیتهای
سیاسی، اقتصادی و فرهنگی مردم تاشکند، تحرکی پدید
آمد (آکینر، ۲۷۲؛ EI۲). نخستین روزنامۀ ازبکی
در ۱۸۷۰م منتشر شد. این روزنامه که به صورت پیوست
همراه روزنامۀ روسی زبان «اخبار ترکستان» انتشار مییافت، از
۱۸۷۰ تا ۱۸۷۲م در تاشکند چاپ میشد؛
اما در ۱۸۸۳م با عنوان «اخبار ولایت ترکستان» به
صورت نشریۀ مستقل درآمد (آکینر، ۲۸۲).
دولت روسیه پس از چیرگی
برخاننشینهای آسیای مرکزی بیدرنگ به توسعۀ شبکۀ راهآهن
روسیه در این نواحی پرداخت. در ۱۸۹۸م
راهآهن ماوراء خزر به تاشکند رسید و در ۱۹۰۶م راهآهن
اُرنبورگ به تاشکند تکمیل شد (همو، ۲۷۲؛ «دائرةالمعارف
تاشکند»، ۹). گسترش شبکۀ راهآهن روسیه در آسیای مرکزی این سرزمین
را برای روسیه قابل دسترستر کرد و موجبات نفوذ هر چه بیشتر
اقتصادی و نظامی آن کشور را در این نواحی فراهم ساخت (آکینر،
همانجا). عملیات ساخت راهآهن در آسیای مرکزی باعث سرازیر
شدن سیل کارگران روسی به این سرزمین شد و در نتیجه
شهرهای آسیای مرکزی و از آن میان تاشکند به سرعت ویژگی
شهرهای مهاجرنشین را به خود گرفت و به دو بخش نو(اروپایی)
و کهنه (بومی) تقسیم شد (بنیگسن، «آسیای...»،
۹۲-۹۳). مهاجران روس به سرعت در حیات فرهنگی
و اجتماعی مردم منطقه تأثیر گذاشتند؛ این تأثیرات در زمینههای
فنی و امور مدنی و نظامی آشکارتر بود. این مهاجران خیلی
زود دست به کار تأسیس بانکها و ایجاد نهادهای علمی شدند و
با وجود دلنگرانیهای مقامات روسی که از خطر جهاد در بیم
و هراسبودند، اجازۀ تأسیسکلیسای ارتدکس در تاشکند را گرفتند (آکینر،
همانجا؛ EI۲). نخستین محافل مخفیمارکسیستی در
آسیایمرکزی درتاشکند شکل گرفتکه سبب اتحاد اصلاحطلبان اسلامی
و ملیگرایان فراری از تعقیب و آزار در بخارا شد
(همانجا).
دولت روسیه پس از چیرگی
برخاننشینهای آسیای مرکزی بیدرنگ به توسعۀ شبکۀ راهآهن
روسیه در این نواحی پرداخت. در ۱۸۹۸م
راهآهن ماوراء خزر به تاشکند رسید و در ۱۹۰۶م راهآهن
اُرنبورگ به تاشکند تکمیل شد (همو، ۲۷۲؛ «دائرةالمعارف
تاشکند»، ۹). گسترش شبکۀ راهآهن روسیه در آسیای مرکزی این سرزمین
را برای روسیه قابل دسترستر کرد و موجبات نفوذ هر چه بیشتر
اقتصادی و نظامی آن کشور را در این نواحی فراهم ساخت (آکینر،
همانجا). عملیات ساخت راهآهن در آسیای مرکزی باعث سرازیر
شدن سیل کارگران روسی به این سرزمین شد و در نتیجه
شهرهای آسیای مرکزی و از آن میان تاشکند به سرعت ویژگی
شهرهای مهاجرنشین را به خود گرفت و به دو بخش نو(اروپایی)
و کهنه (بومی) تقسیم شد (بنیگسن، «آسیای...»،
۹۲-۹۳). مهاجران روس به سرعت در حیات فرهنگی
و اجتماعی مردم منطقه تأثیر گذاشتند؛ این تأثیرات در زمینههای
فنی و امور مدنی و نظامی آشکارتر بود. این مهاجران خیلی
زود دست به کار تأسیس بانکها و ایجاد نهادهای علمی شدند و
با وجود دلنگرانیهای مقامات روسی که از خطر جهاد در بیم
و هراسبودند، اجازۀ تأسیسکلیسای ارتدکس در تاشکند را گرفتند (آکینر،
همانجا؛ EI۲). نخستین محافل مخفیمارکسیستی در
آسیایمرکزی درتاشکند شکل گرفتکه سبب اتحاد اصلاحطلبان اسلامی
و ملیگرایان فراری از تعقیب و آزار در بخارا شد
(همانجا).
در اواخر سدۀ
۱۹م قیامهای مردمی برضد روسیۀ تزاری
سراسر آسیای مرکزی را فرا گرفت. این قیامها بیشتر
ماهیتی دینی داشته است و رهبری آنها را روحانیان
و مشایخ طریقتهای صوفیه برعهده داشتند و هواداران آنها نیز
بیشتر مردمانی از میان دهقانان و پیشهوران بودند. در
۱۳۰۲ق / ۱۸۸۵م در پی اشاعۀ بیماری
وبا درتاشکند و نارضایی مردم از وضعیت موجود، قیامی
گسترده برضد حاکمیت روسیۀ تزاری درتاشکند برپاشد، اما
این قیام نیز همچون نهضتهای مردمی دیگر نواحی
آسیای مرکزی به سبب عدم سازماندهی مناسب به آسانی
درهم شکسته شد (بنیگسن، همان، ۹۳؛ طوغان، I
/ ۳۳۲).
با تشدید جنگ جهانی اول،
دولت روسیۀ تزاری در ۱۳۳۴ق /
۱۹۱۶م با صدور فرمانی، مردم آسیای مرکزی
را به خدمت نظامی و کار اجباری در ارتش روسیه ملزم ساخت؛ اما
مردم آسیایمرکزی که تا پیش از آن از خدمت اجباری
در ارتش روسیه معاف بودند، سر به شورش برداشتند و سراسر آسیایمرکزی
از جمله تاشکند را قیام گستردهای فرا گرفت (نک : آکینر،
۲۷۳؛ بیلی، ۵۵؛ طوغان، I / ۳۳۶-۳۳۷؛
ریوکین، ۳۰). این قیام توسط ارتش روسیۀ تزاری
سرکوب شد و ژنرال کروپاتکین فرماندار کل ترکستان درصدد برآمد که همۀ کسانی
را که در این قیام شرکت داشتند، به قرقیزستان شرقی تبعید
کند و زمینهای آنها را به روسها واگذارد و روسها را جایگزین
مردم بومی سازد. این سیاست تا چند روز پیش از نخستین
انقلاب ضدسلطنتی در فوریۀ ۱۹۱۷
دنبال شد (همو، ۳۰-۳۱).
در دورۀ حاکمیت
روسیۀ تزاری برتاشکند، این شهر به بزرگترین مرکز جمعیت
مهاجران روس در آسیای مرکزی بدل شده بود و مظاهر فرهنگ اروپایی
از آنجا به دیگر نواحی آسیایمرکزی اشاعه مییافت.
به سبب وجود جمعیت قابل ملاحظۀ روسها درتاشکند و ناخرسندی مردم بومی آنجا از حاکمیت
روسیۀ تزاری، در پی نخستین انقلاب در فوریۀ
۱۹۱۷ و سرنگونی حکومت تزاری روسیه، این
شهر نقش مهمی در رویدادهای سیاسی آسیای
مرکزی در آن برهه از زمان ایفا کرد. درتاشکند مردم محلی و
مهاجران روسی هر دو از دولت موقت استقبال کردند و بیشتر کارکنان دولتی
در خدمت آن دولت درآمدند (بیلی، ۵۴؛ کار، ۱ /
۴۰۰). ژنرال کروپاتکین، فرماندار کل ترکستان، کوشید
قدرت خود را حفظ کند، اما کمیتۀ دولت موقت ترکستان که مرکب از
۵ روس و ۴ مسلمان محلی بود، به جای او قدرت را در دست
گرفت (ریوکین، ۳۳). تقریباً در همین زمان
«شورای (سوویت) کارگران و سربازان» درتاشکند تأسیس شد که تشکیلاتی
نظیر شوراهای مرکزی روسیه داشت. پیکرۀ اصلی
این شورا را منشویکها و سوسیالیستهای انقلابی
یا «اس. ار.»ها تشکیل میدادند و بلشویکها در آن در اقلیت
بودند؛ اما با این وجود در رأس این شورا بلشویکی کهنهکار
به نام برویدو قرارداشتکه بعدها درصحنۀ سیاست
شرق شوروی نقش مهمی ایفا کرد (همانجا؛ کار، ۱ /
۴۰۰-۴۰۱؛ XXVI / ۴۹۰ BSE۳,).
نیروهای مذهبی و ملی تاشکند نیز که پس از فروپاشی
حکومت تزاری روسیه در پیکسب خودمختاری بودند، گرد علمای
دینی، یعنی تنها کسانی که خواست استقلال طلبانۀ خود
را آشکارا بیان میکردند، جمع شدند و از جانب این گروهها
سازمانهایی با عناوین «شورای اسلام»، «شورای علما»
و «شوراهای کارگران مسلمان» درتاشکند بر پا شد (ریوکین،۳۳؛
BSE۳، همانجا).
در نوامبر ۱۹۱۷
بلشویکها با خیزشی کودتامانند قدرت سیاسی را در
روسیه به دست گرفتند، اما شورای تاشکند که بیشتر اعضای آن
را منشویکها و «اس. ار.» ها تشکیل میدادند، از به رسمیت
شناختن حکومت جدید امتناع ورزید. این شورا برای کسب وجهه
در میان مسلمانان دو سازمان با عناوینی پر طمطراق: «کمیتۀ اجرایی»
و «شورای منطقهای» با اختیاراتی محدود تأسیس کرد
که علمای ملیگرای مسلمان نیمی از کرسیهای
آنها را در اختیار داشتند(ریوکین،۳۵). اقلیت
بلشویک شورای تاشکند که با سیاستهای اکثریت منشویک
ـ اس. ار. مخالف بود و مشارکت در قدرت با ملیگرایان مسلمان را بر نمیتافت،
با حمایت حکومت جدید بلشویکی روسیه، شورایی
به نام «شورای کمیسرهای خلق» را در مقابل شورای تاشکند
تأسیس کرد. این شورا از ۷ بلشویک و یک اس. ار. دست
چپی که همگی روس بودند، تشکیل میشد. این شورا که
از پشتیبانی نیروهای حوزۀ نظامی
ترکستان، به فرماندهی ژنرال کُرُوْنیچنکو برخوردار بود، بلافاصله در
تاشکند اعلام حکومت نظامی کرد (نک : همو، ۳۴-۳۶؛ BSE۳
، همانجا).
جمعیت مهاجران روسی تاشکند
که از ادعای حاکمیت مسلمانان نگران بودند، به طور غیر منتظرهای
از بلشویکها حمایت کردند، اما مردم محلی تاشکند از ابتدا با این
حکومت مخالف بودند. یکی از نخستین تصویبنامههای
بلشویکها که در دوم دسامبر ۱۹۱۷ به تصویب رسید،
به صراحت مسلمانان را از احراز مقامات دولتی منع میکرد. مردم محلی
تاشکند که از اوضاع به وجود آمده، ناخرسند بودند، برضد بلشویکها به پا
خاستند. زد و خوردهای ۴ روزهای که در بخش مسلماننشین
تاشکند روی داد، این بخش از تاشکند را به آشوب کشاند؛ اما سرانجام
بلشویکها توانستند با اعمال خشونت این قیام را سرکوب کنند و بر
اوضاع مسلط شوند. بلشویکها پس از سرکوب این قیام بسیاری
از طرفداران دولت موقت در تاشکند را قتل عام کردند. با اینهمه، شماری
از کارگزاران دولت موقت به همکاری خود با بلشویکها در تاشکند ادامه
دادند، تا اینکه در آغاز ۱۹۱۸م بلشویکها آن
دسته از این گروه را که نزد آنان غیرقابل اعتماد مینمودند، از
کار برکنار، و بازداشت کردند. در همین هنگام مردم تاشکند باردیگر برضد
بلشویکها به پاخاستند و بسیاری از آنان از بخش مسلماننشین
شهر به بخش روسی نشین تاشکند رفتند و آنجا را محاصره کـردند و
۸ تن از کارگزاران دولت موقت را که به دست بلشویکها به زندان افتاده
بودند، آزاد ساختند. اما این جمعیت بزرگ با دستۀ کوچکی
از نیروهای ارتش سرخ روبهرو شد که به روی آنان آتش گشود و مردم
پراکنده شدند و زندانیان دوباره دستگیر، و بیدرنگ در خیابان
تیرباران شدند (بیلی، ۵۴-۵۵؛ کار،
۱ / ۴۰۱-۴۰۲؛ BSE۳ ، همانجا).
شورای بلشویکی تاشکند
که سیاستهای دولت نوپای شورایی روسیه را در
ترکستان اعمال میکرد، با مشکلات عدیدهای روبهرو بود. در
خوقند پس از سرنگونی حکومت تزاری روسیه، سازمانی با عنوان
«کنگرۀ مسلمانان» تشکیل شده بود که قدرت را در آنجا در دست داشت. این
حکومت محلی خواهان انحلال دولت شورایی تاشکند و کسب حق خودگردانی
ترکستان در چارچوب فدراسیون روسیه بود؛ اما دولت شورایی
تاشکند که در واقع نمایندۀ اقلیت ۵ درصدی روسهای مقیم ترکستان بود،
با اشارۀ دولتمردان مسکو به خوقند نیروی نظامی گسیل داشت
و خوقندیان را سرکوب کرد(بیلی، ۵۷- ۵۸؛
کار،۱ / ۴۰۲؛ ریوکین، ۳۶-
۳۸).
تاخت و تازهای باسماچیان (ه
م) و استقلال طلبیهای امیر بخارا و خان خیوه که حکومت
شورایی تاشکند را برنمیتافتند، از دیگر مشکلات این
حکومت بود (نک : کار، ۱ / ۴۰۲-۴۰۳؛ بیلی،
۷۳-۷۴). افزون بر اینها، در ژوئیۀ
۱۹۱۸، ژنرال دوتف از فرماندهان ارتش سفید روسیه،
اورنبورگ را به تصرف درآورد و ارتباط آسیای مرکزی را با بخشهای
اصلی سرزمین روسیه قطع کرد و متعاقب آن تاشکند و دیگر
نواحی آسیای مرکزی در قحطی فرو رفت (طوغان، I / ۳۷۳-۳۷۹؛
بیلی، ۷۳؛ EI۲).
عمدهترین مشکل کمونیستها
در تاشکند، شمار اندک آنها در اینشهر بود؛ در نخستین کنگرۀ حزب
که در ژوئیۀ ۱۹۱۸ برگذار شد، اعضای حزب در سراسر
تاشکند فقط ۲۵۰ تن بودند و این کنگره با حضور
۴۰ تن از آنها تشکیل شد (ریوکین، ۴۱؛
کار، ۱ / ۴۰۳). بقای حاکمیت بلشویکها
در تاشکند بیشتر از هوشمندی و بیرحمی تنی چند از
آنها ناشی میشد (همانجا).
در ژانویۀ
۱۹۱۹، قیامی مسلحانه به رهبری افسر
جوانی به نام اُسیپُف از افسران هواخواه حکومت تزاری در تاشکند
برضد بلشویکها بر پا شد که در جریان آن شماری از سران بلشویک
تاشکند کشته شدند؛ اما این قیام که پیکرۀ اصلی آنرا
کارگران روسی تأسیسات راهآهن تاشکند تشکیل میداد، با
کشتار وحشتناکی از جانب بلشویکها سرکوب شد (نک : بیلی،
۱۷۴-۱۷۵؛ کار، نیز BSE۳،
همانجاها).
رویدادهای ترکستان توجه
سران حزب کمونیست (بلشویک) روسیه را به خود جلب کرد؛ در کنگرۀ هشتم
این حزب که در مارس ۱۹۱۹ در مسکو برپاشد، حزب کمونیست
توجه دولت شورایی تاشکند را به ضرورت شرکت دادن مردم مسلمان ترکستان
در کارهای دولتی جلب کرد و طی تلگرافی که در
۱۲ ژوئن همان سال به تاشکند مخابره کرد، این دولت محلی را
از ادامۀ مصادرۀ اموال مسلمانان، بدون رضای سازمانهای اسلامی محلی،
بازداشت؛ اما درخواست اول از سوی دولت شورایی تاشکند با اکراه
روبهرو شد، زیرا واگذارکردن مقامات ومناصبحکومتی بهنسبت جمعیت
۹۵ درصدی مسلمانان به منزلۀ پایان
حکومت بلشویکی در تاشکند بود(کار،۱ / ۴۰۵).
کمیتۀ مرکزی
حزب کمونیست (بلشویک) در اکتبر ۱۹۱۹ برای
جلب خشنودی مردم محلی، هیئتی به نام «تورککمیسیا»
متشکل از تنی چند از بلشویکها به ریاست ژنرال فرونزه به تاشکند
گسیل داشت. لنین همزمان با فرستادن این هیئت به تاشکند،
نامهای خطاب به «رفقای کمونیست ترکستان» به تاشکند فرستاد و از
روسهای ساکن آسیای مرکزی خواست که «با خلقهای
ترکستان روابط رفیقانه برقرار» کنند و «همۀ آثار امپریالیسم
روسیۀ بزرگ را ریشهکن» سازند. وارد شدن این هیئت به تاشکند
و از سویی دیگر شکست ارتش سفید روسیه، به افزایش
قدرت حکومت مرکزی روسیه در تاشکند منجر شد و در
۱۹۲۰م اوضاع در آنجا به سرعت روی به ثبات نهاد
(همو، ۱ / ۴۰۵-۴۰۶؛ EI۲).
با تثبیت اوضاع، ارتش سرخ به
فرماندهی فرونزه از تاشکند به سوی بخارا پیشروی خود را
آغاز کرد و در ۵ سپتامبر ۱۹۲۰ بر بخارا دست یافت
و به حکومت امیرعالم خان، آخرین امیر بخارا از خاندان منغیتیه
پایان داد (نک : امیرعالم خان، ۳۵؛ نک : ه د، بخارا).
در ۱۸ اکتبر همان سال در اراضی ترکستان، «جمهوری شوروی
خلق بخارا» تشکیل شد که تاشکند را نیز در برمیگرفت. اراضی
این جمهوری در ۲۷ اکتبر ۱۹۲۴ به
دو جمهوری شوروی سوسیالیستی ازبکستان و ترکمنستان
تقسیم شد و شهر تاشکند به جمهوری شوروی سوسیالیستی
ازبکستان به مرکزیت سمرقند، تعلق گرفت. در ۱۳۰۹ش /
۱۹۳۰م پایتخت این جمهوری از سمرقند به
تاشکند انتقال یافت («دائرةالمعارف تاشکند»، ۱۰؛ EI۲).
در دورۀ حاکمیت
شوروی، چهرۀ تاشکند تغییر بسیاریافت و از همان آغاز کار بهقدرت
رسیدن بلشویکها، اصل تفکیک میان شهر سنتی و جدید
نفی شد و محلههای قدیم شهر که بر اثر جنگهای داخلی
آسیبهای بسیار دیده بود، مرمت و بازسازیشد و با
احداث مراکزفرهنگی، کتابخانهها و تماشاخانهها و مراکز آموزشی و
بهداشتی، تاشکند بهشهری امروزی بدل شد (نک : الیزف،
۳۵-۴۰؛ EI۲).
در ۶ اردیبهشت
۱۳۴۵ش / ۲۶ آوریل
۱۹۶۶م زمینلرزهای ویرانگر به قدرت
۸ ریشتر تاشکند را لرزاند. در این زمینلرزه حدود
۴۰۰ هزار تن (یکسوم کل جمعیت شهر) کشته و زخمی
شدند و ۹۵ هزار خانه ویران گردید. کمیتۀ مرکزی
حزب کمونیست و شورای وزیران اتحاد جماهیر شوروی، هیئتی
را مأمور سر و سامان بخشیدن به اوضاع نابهسامان و بازسازی تاشکند
کرد. تمامی جمهوریهای ۱۵گانۀ اتحاد جماهیر
شوروی در بازسازی تاشکند شرکت جستند و ازبکستان را در این امر یاری
کردند (همانجا؛ «دائرةالمعارف تاشکند»،
۱۳۲-۱۳۴).
همزمان با فروپاشی اتحاد جماهیر
شوروی، جمهوری ازبکستان در ۱۰ شهریور
۱۳۷۰ش / اول سپتامبر ۱۹۹۱م،
اعلان استقلال کرد و شهر تاشکند به عنوان پایتخت آن معرفی شد (احمدیان،
۱۴۶).
مآخذ
ابن اثیر، الکامل؛ ابن حوقل،
محمد، صورةالارض، به کوشش کرامرس، لیدن، ۱۹۳۸م؛ ابن
خردادبه، عبیدالله، المسالک والممالک، به کوشش دخویه، لیدن،
۱۸۸۹م؛ احمدیان شالچی، نسرین، دیار
آشنا، ویژگیهای جغرافیایی کشورهای آسیای
مرکزی، مشهد، ۱۳۷۸ش؛ احمدی لفورکی،
بهزاد و فیروزه میررضوی، راهنمای منطقۀ خزر و
کشورهای آسیای مرکزی و قفقاز جنوبی، تهران،
۱۳۸۳ش؛ اصطخری، ابراهیم، مسالک الممالک، به
کوشش دخویه، لیدن، ۱۸۷۰م؛ اقبال آشتیانی،
عباس، تاریخ مغول، تهران، ۱۳۴۱ش؛ الیزف، ن.،
«تاشکند پایتخت ازبکستان»، پیام نو، ۱۳۳۱ش،
شم ۱۰؛ امیر عالمخان، خاطرهها، به کوشش احرار مختاراف،
تهران، ۱۳۷۳ش؛ بارتولد، و.و.، آبیاری در
ترکستان، ترجمۀ کریم کشاورز، تهران، ۱۳۵۰ش؛ بازورث، ک.
ا.، سلسلههای اسلامی، ترجمۀ فریدون بدرهای،
تهران، ۱۳۴۹ش؛ بخاری، سلیمان، لغت چغتای
و ترکی عثمانی، استانبول، ۱۲۹۸ق؛ بلاذری،
احمد، فتوح البلدان، به کوشش دخویه، لیدن،
۱۸۶۶م؛ بنایی، علی، شیبانی
نامه، به کوشش کازویوکی کوبو، کیوتو،
۱۹۹۷م؛ بنیگسن، الکساندر و مریبراکساپ «آسیای
میانه در دورۀ حکومت روسیۀ تزاری و شوروی»،آسیای میانه، ترجمۀ کاوه
بیات، تهران، ۱۳۷۶ش؛ هماندو، مسلمانان شوروی،گذشته،
حال و آینده، ترجمۀ کاوه بیات، تهران، ۱۳۷۰ش؛ بیرونی،
ابوریحان، تحقیق ماللهند، بهکوششادوارد
زاخاو،لندن،۱۸۸۷م؛همو، القانونالمسعودی،حیدرآباد
دکن،۱۳۷۴ق / ۱۹۵۵م؛ بیلی،
ف. م.، مأموریت به تاشکند، ترجمۀ پرویز محبت،تهـران،
۱۳۶۹ش؛ پییـرس، ریچارد،«تصـرف و ادارۀ
ترکستـان به دست روسها (تا ۱۹۱۷م)»، آسیای میانه،
ترجمۀ کاوه بیات، تهران، ۱۳۷۶ش؛ «تاشکند»، سیمرغ،
تهران، ۱۳۶۹ش، س ۱، شم ۷-۹؛ ترنزیو،
پیو ـ کارلو، رقابت روس و انگلیس در ایران و افغانستان، ترجمۀ عباس
آذرین، تهران، ۱۳۵۹ش؛ جوینی، عطاملک،
تاریخ جهانگشای، به کوشش محمد قزوینی، لیدن،
۱۳۲۹ق / ۱۹۱۱م؛ جهانگشای
خاقان، به کوشش الله دتا مضطر، اسلامآباد، ۱۳۵۰ش؛ چینگ،
جائوچانگ و دیگران، چین و آسیای مرکزی، ترجمۀ
محمدجواد امیدوارنیا، تهران، ۱۳۷۹ش؛
حدودالعالم، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، ۱۳۴۰ش؛ خواندمیر،
غیاثالدین، حبیبالسیر، تهران،
۱۳۳۳ش؛ دبیرسیاقی، محمد، تعلیقات
بر دیوان لغات الترک کاشغری، تهران، ۱۳۷۵ش؛
دو غلات، محمدحیدر، تاریخ رشیدی، بهکوشش عباسقلی
غفاری فرد، تهران، ۱۳۸۳ش؛ دیدرل، روسها و
انگلیسها در آسیای مرکزی، تهران،
۱۳۰۸ش؛ رشیدالدین فضلالله همدانی،
جامع التواریخ، به کوشش محمد روشن و مصطفى موسوی، تهران،
۱۳۷۳ش؛ روملو، حسن، احسن التواریخ، به کوشش عبدالحسین
نوایی، تهران، ۱۳۵۷ش؛ ریوکین، مایکل،
حکومت مسکو و مسئلۀ مسلمانان آسیای مرکزی شوروی، ترجمۀ محمود
رمضانزاده، مشهد، ۱۳۶۶ش؛ سامی، علی، تمدن
ساسانی، شیراز، ۱۳۴۲ش؛ طبری، تاریخ؛
فرشته، محمدقاسم، تاریخ، کانپور، ۱۲۹۰ق /
۱۸۷۴م؛ قریب، بدرالزمان، فرهنگ سغدی، تهران،
۱۳۷۰ش؛ قفس اوغلی، ابراهیم، تاریخ دولت
خوارزمشاهیان، ترجمۀ داوود اصفهانیان، تهران، ۱۳۶۷ش؛ کار، ا. ه.
.، تاریخ روسیۀ شوروی ( انقلاب بلشویکی
۱۹۱۷-۱۹۲۳)، ترجمۀ نجف
دریابندری، تهران، ۱۳۷۱ش؛ کاشغری،
محمود، دیوان لغات الترک، استانبول،
۱۳۳۳-۱۳۳۵ق؛ مقدسی، محمد،
احسن التقاسیم، به کوشش دخویه، لیدن،
۱۹۰۶م؛ میرخواند، محمد، روضةالصفا، به کوشش جمشید
کیانفر، تهران، ۱۳۸۰ش؛ وامبری، آرمینیوس،
سیاحت درویشی دروغین، ترجمۀ فتحعلی
خواجه نوریان، تهران، ۱۳۴۳ش؛ نیز::
Akiner, Sh., Islamic Peoples of the
Soviet Union, London, 1986; Barthold, W. W., Sochineniya, Moscow, 1965; id,
Turkestan Down to the Mongol Invasion, London, 1977; Bosworth, C. E., «The
Political and Dynastic History of the Iranian World )A. D. 1000-1217»(, The
Cambridge History of Iran, ed. J. A. Boyle, Cambridge, 1968, vol. V; id, «The Ṭāhirids
and Ṣaffārids«, ibid, ed. R. N. Frye, 1975, vol. IV; Britannica; Britannica
Atlas, Chicago, 1996; BSE3; »Coins of Chach», Coins of Central Asia, www.
Sogdcoins. narod.ru / english / chach / coins.html; The Columbia Encyclopedia,
2001-2005; EI2; Encarta Reference Library, 2004; Frye, R. N., The Golden Age of
Persia, London, 1975; id, «The Sāmānids», The Cambridge History of Iran, ed. R. N. Frye, Cambridge, 1975,
vol. IV; Gafurov, B. G., Tojikon, Dushanbe, 1983; Gibb, H. A. R., The Arab
Conquests in Central Asia, New York, 1979; Grousset, R., L'Empire des Steppes,
Paris, 1948; Iranica; Markwart, J., Ērānšahr,
Berlin, 1901; Tashkent Entsiklopediya, Tashkent, 1983; Teufel, F.,
«Quellenstudien zur neueren Geschichte der Chânate», ZDMG, 1889; Togan, A. Z.
V., Bugünkü Türkili (Türkistan) ve yakın tarihi, Istanbul, 1981; Williams,
D.S. M., «The City of Tashkent, Past and Present», Journal of the Royal Central
Asian Society, London, 1971, vol. LIV; The World Gazetteer,
www.world-gazetteer.com.