responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 491

ابوبکر، عبدالله

نویسنده (ها) : هادی عالم زاده

آخرین بروز رسانی : چهارشنبه 21 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

اَبوبَکْر، عبداللـه بن عثمان بن عامر بن عمرو کعب بن سعد بن تَیْم بن مُرّه (د ۲۲ جمادی‌الآخر ۱۳ ق / ۲۳ اوت ۶۳۴ م)، صحابی و نخستین خلیفۀ پیامبر اسلام.

پدرش ابوقحافه عثمان (د ۱۴ ق / ۶۳۵ م) و مادرش امّ‌الخیر سَلْمی بنت صخر بن عمرو بن کعب، هر دو از بطن تیم بودند و از طریق مرّه، نیای پنجمشان، با پیامبر (ص) نسبت داشتند (ابن‌سعد، ۳ / ۱۶۹؛ ابن قتیبه، ۱۶۷- ۱۶۸). اخباری در دست است (احمد بن حنبل، ۶ / ۳۴۹؛ حاکم، ۳ / ۲۴۳-۲۴۵؛ ابن‌حجر، الاصابة، ۴ / ۱۱۶-۱۱۷) که حکایت از مسلمان شدن ابوقحافه در روز فتح مکه دارد، ولی راویان این اخبار ــ که غالباً بیانگر جایگاه بلند ابوبکر نزد پیامبر نیز هست ــ از سوی محدثان اهل سنت مورد نقد قرار گرفته‌اند (نک‌ : ذهبی، ۱ / ۲۲۸، ۲ / ۱۸، ۵۵، ۸۶، ۳ / ۵۸، ۱۲۵، ۲۱۴، ۳۴۵؛ ابن حجر، تهذیب، ۹ / ۲۲۰، ۱۲ / ۴۶). در باب اسلام آوردن ام‌الخیر هم اخباری از همان دست روایت شده است که اطمینان‌آور نیست (ابن کثیر، ۳ / ۳۰-۳۱؛ محب طبری، الریاض، ۱ / ۷۵-۷۶؛ هیثمی، ۹ / ۲۵۹؛ ذهبی، ۱ / ۳۱۵، ۲ / ۱۸۰، ۳ / ۲۶۵؛ ابن حجر، لسان، ۴ / ۱۱۲، ۶ / ۲۰۹).

 

پیش از اسلام

ابوبکر بنابر برخی از روایات (ابن اثیر، اسدالغابة، ۳ / ۲۲۳؛ حارثی، ۹) و قرائن (مدت عمر و تاریخ وفات وی) دو سال و چند ماه پس از عام‌الفیل (احتمالاً در ۵۷۳ م) در مکه زاده شد. بول[۱] دربارۀ کنیۀ «ابوبکر» نوشته است که نمی‌توان چیزی راجع به وجه انتساب این کنیه بدو در منابع یافت (EI1). البته در منابع از زبان برخی از مرتدان ابیاتی در قدح ابوبکر نقل شده که در یک بیت از آنها «بکر» به عنوان نام پسر ابوبکر آمده است (نک‌ : طبری، تاریخ، ۳ / ۲۴۶؛ ابن کثیر، ۶ / ۳۱۳)، ولی از انجا که در هیچ یک از منابعی که به معرفی فرزندان ابوبکر پرداخته‌اند (نک‌ : دنبالۀ همین مقاله)، نام بکر ذکر نشده است، نمی‌توان قطعاً معلوم داشت که آیا بکر واقعاً نام یکی از پسران ابوبکر بوده، یا شاعر به قصد تعریض و کنایه آن را در شعر خویش به کار برده است. به هر حال، وجه انتساب هرچه باشد، مخالفان او، مثلاً ابوسفیان، ابوبکر [بکر = شتر جوان] را از باب استهزا به ابوفصیل [فصیل = بچه شتر باز گرفته از شیر مادر] بدل کرده‌اند (بلاذری، انساب، ۱ / ۵۸۹؛ طبری، همان، ۳ / ۲۵۳، ۲۵۵؛ مفید، الارشاد، ۱۰۲). نامش در جاهلیت عبدالکعبه بود و پس از اسلام، پیامبر وی را عبداللـه خواند (ابن قتیبه، ۱۶۷؛ نیز نک‌ : سقا، ۱ / ۲۶۶)، ولی بنابر روایتی ضعیف در اسد الغابة (ابن اثیر، ۳ / ۲۰۵)، خاندانش وی را عبداللـه نامیده‌اند.

در برخی از روایات نام او عتیق نیز آمده (ابن سعد، ۳ / ۱۷۰، به نقل از ابن سیرین؛ ابن اثیر، همانجا)، اما بیشتر روایات، عتیق را از القاب وی دانسته و نوشته‌اند که پیامبر او را به سبب زیبایی چهره‌اش ملقب به عتیق ساخت (ابن‌قتیبه، همانجا؛ یعقوبی، ۲ / ۱۲۷) و بنابر روایتی از عایشه، پیامبر او را «عتیق اللـه من النار» خواند (ابن سعد، همانجا؛ قسک ابن قتیبه، همانجا). وجوه دیگری نیز در تسمیۀ وی به عتق نقل شده است (مثلاً نک‌ : ابن اثیر، همانجا؛ نویری، ۱۹ / ۸- ۹؛ سیوطی، تاریخ، ۲۸- ۲۹).

دیگر لقب مشهور وی صدّیق است که برپایۀ منابع اهل سنت در پی تصدیق بی‌چون و چرای خبر إسراء (معراج) بدو داده شده است (ابن قتیبه، همانجا؛ ابن اثیر، همان، ۳ / ۲۰۶) و در روایتی غلوآمیز از مولای ابوهریره سخن از این است که جبرئیل در لیلة الاسراء، وی را صدّیق خوانده است (ابن سعد، همانجا). برخی نیز گفته‌اند که وی از دورۀ جاهلی بدیل لقب شهرت داشته، تا آنجا که لقب عتیق نیز در سایۀ آن قرار گرفته است (دروزه، ۲۶).

همچنین لقب «اَوّاه» به سبب رأفت و غمخوارگی او و نیز لقب «صاحب رسول اللـه» به مناسبت مصاحبتش با پیامبر به وی داده شده است (ابن سعد، ۳ / ۱۷۱؛ ابن اثیر، همان، ۳ / ۲۰۵).

علمای شیعه نه تنها تعلق لقب صدّیق را به ابوبکر مردود می‌شمارند، بلکه با استناد بر منابع اهل سنت (بلاذری، همان، ۲ / ۱۴۶؛ ابن قتیبه، ۱۶۹؛ طبری، همان، ۲ / ۳۱۰؛ ابن ماجه، ۱ / ۴۴؛ نسائی، ۲۱-۲۲؛ جوینی، ۱ / ۱۴۰، ۲۴۸؛ ابن ابی الحدید، ۱۳ / ۲۲۸؛ ابن‌کثیر، ۳ / ۲۶؛ سیوطی، الجامع، ۲ / ۵۰) این لقب و حتی لقب «فاروق» را از القاب علی (ع) می‌دانند و عقیده دارند که این القاب بایست در همان روزگار نخستین تاریخ اسلام به ابوبکر نسبت داده شده باشد، زیرا علی (ع) در هنگام خلافت و بر منبر بصره آنها را از آن خویش دانسته است (عاملی، ۲ / ۲۶۳-۲۷۰؛ امینی، ۲ / ۳۱۲-۳۱۴).

دربارۀ زندگانی و احوال ابوبکر، پیش از اسلام، اطلاعاتی در منابع آمده است که نمی‌توان همه را با اطمینان پذیرفت: وی از بزرگان و خردمندان قریش به شمار می‌آمده و در نسب دانی سرآمد دیگران بوده است (ابن هشام، ۱ / ۱۲؛ طبری، همان، ۲ / ۳۱۷). ابن‌عبدربه نیز داستانی در باب نسب دانی او آورده است (۳ / ۳۲۶- ۳۲۷). ابوبکر مردی نرم خوی و خوش برخورد معرفی شده که قریش او را دوست داشتند و در خرید و فروش و دیگر کارها با وی رایزنی می‌کردند. بنابر برخی از روایات امور اَشناق، یعنی دیات، نیز برعهدۀ او بوده است. وی در این سمت می‌بایست دعاوی مربوط به خون را میان خاندانهای قریش و میان قریش و دیگر قبایل با صلح، یا پرداخت دیه حل و فصل کند. او دیات کشته‌شدگان را تعیین می‌کرد و قریش طبق نظر وی آن را می‌پرداخت (ابن اثیر، همان، ۳ / ۲۰۶). بعید به نظر نمی‌رسد که انتساب این سمت از نوع افتخاراتی باشد که بعدها در پرتو قدرت و مقام بلندی که یافته، به وی نسبت داده‌اند (نک‌: EI2).

وی از جوانی به بازرگانی (بزازی) اشتغال داشته (ابن هشام، ۱ / ۲۶۷؛ طبری، همانجا؛ ابن‌رسته، ۷ / ۲۱۵) و مردی توانگر با ۰۰۰‘۴۰ درهم اندوختۀ نقد بوده است (ابن‌سعد، ۳ / ۱۷۲؛ نک‌ : دروزه، همانجا؛ EI2). لامنس با استناد بر همین اندوختۀ او گفته است که «کسب و کاری نسبتاً بی‌اهمیت داشته است» (نک‌ : EI2؛ وات، 89).

محققان اهل سنت نوشته‌اند که ابوبکر از جوانی از دوستان نزدیک پیامبر بوده و در یکی از سفرهای شام نیز آن حضرت را همراهی کرده است (سیوطی، الخصائص، ۱ / ۸۴؛ کازرونی، ۱ / ۲۱۵)، اما بول روایت ابن‌حجر ( الاصابة، ۲ / ۳۴۱) را در باب دوستی ابوبکر و پیامبر قابل اعتماد نمی‌داند (EI1).

 

پس از بعثت رسول اکرم (ص)

ظاهراً در اینکه ابوبکر از نخستین کسانی بوده که دعوت پیامبر را پذیرفته‌اند، اختلافی میان مسلمانان نباشد، اما در باب نخستین کس که پس از خدیجه (ع) اسلام آورده، گفت‌وگو بسیار است. طبیعی‌تر و معقول‌تر این است که همچنانکه خدیجه (ع) به محض آگاهی از بعثت پیامبر (ص)، دعوت او را پذیرفته است، دیگر نزدیکان همدم او، یعنی علی (ع) و زید بن حارثه، نیز که در آن ایام با پیامبر می‌زیسته‌اند (ابن هشام، ۱ / ۲۶۴)، در همان روزهای نخستین به اسلام گرویده باشند. روایات بسیاری هم که در منابع اهل سنت آمده است، این نظر را تأیید می‌کند. بنابر روایتی که سند آن به جابر می‌رسد، پیامبر (ص) روز دوشنبه مبعوث شد و علی (ع) روز سه‌شنبه با او نماز گزارد (طبری، همان، ۲ / ۳۱۰؛ قس: حاکم، ۳ / ۱۱۲؛ ابن عبدالبر، ۳ / ۳۲؛ ابن هشام، ۱ / ۲۶۲؛ احمد بن حنبل، ۴ / ۳۶۸؛ ابن حبان، ۱ / ۵۲؛ ابن قتیبه، ۱۶۸، ۱۰۹؛ ابن‌اثیر، الکامل، ۲ / ۵۷- ۵۹). همچنین از علی (ع) روایت شده است که بر منبر بصره گفت: من صدّیق اکبرم، پیش از آنکه ابوبکر ایمان آورد، ایمان آوردم و پیش از آنکه ابوبکر مسلمان شود، مسلمان شدم (ابن قتیبه، ۱۶۹؛ قس: طبری، نسائی، حاکم، ابن ماجه، همانجاها).

در برابر این روایات، روایاتی نیز در همین منابع آمده است که ابوبکر نخستین مرد مسلمان دانسته شده، از آن جمله روایتی است که در آن به قصیدۀ حسان بن ثابت استناد می‌شود (ابن‌سعد، ۳ / ۱۷۱-۱۷۴؛ طبری، همان، ۲ / ۳۱۴؛ ابن‌قتیبه، همانجا؛ ابن‌عبدربه، ۳ / ۲۸۴). به روایاتی غلوآمیز نیز بر می‌خوریم که حکایت از این دارند که ابوبکر پیش از بعثت یا مقارن آن در سفری به یمن از پیری اَزْدی که به کتب گذشتگان دسترسی داشته، این مژده را شنیده بوده است که او با خود نشانه‌های کسی را دارد که پیامبری را که در حرم مبعوث می‌شود، یاری خواهد داد (ابن اثیر، اسدالغابة، ۳ / ۲۰۷) و این مژده انگیزه و راهبر او به پذیرفتن سریع دعوت پیامبر شده است (نک‌ : همان، ۳ / ۲۰۸). برخی از محققان نیز دوستی وی با پیامبر را سبب اسلام آوردن سریع وی دانسته‌اند (دروزه، ۲۷). بول در این زمینه می‌گوید: ابوبکر از نخستین کسانی است که دعوت پیامبر را پذیرفته، ولی اینکه وی نخستین مرد مسلمان بوده باشد، جای تردید است (EI1). وات نیز احتمال می‌دهد که این روایات بعدها در پرتو مقام مهمی که وی بدان دست یافته، بر ساخته شده باشد (ص 86؛ EI2).

از روزگاران گذشته دانشمندان در پی آن بوده‌اند که به نحوی این روایات گوناگون را با هم آشتی دهند. ابن‌حبان خبری روایت می‌کند تا سبب این اختلاف روایات را آشکار سازد. بر پایۀ این خبر، نخستین کس که به پیامبر خدا (ص) ایمان آورد، همسرش خدیجه بود، سپس علی بن ابی‌طالب (ع) که ده ساله بود و آنگاه ابوبکر صدیق. اما علی (ع) اسلامش را از ابوطالب پنهان می‌کرد [؟] و ابوبکر هنگامی که مسلمان شد، اسلام خویش آشکار ساخت و این سبب شد که مردم در نخستین مرد مسلمان دستخوش اشتباه و اختلاف گردند (همانجا؛ قس: ابن‌اسحاق، سیرة، ۱۱۸). اما برخی در صحت این خبر با عنایت بر قراین و روایات بسیاری که حاکی از ایمـان ابوطالب اسـت، تردیـد کرده‌اند (نک‌ : ابن ابی الحدید، ۱۴ / ۶۵-۸۴؛ سیوطی، بغیة، جم‌ ؛ نیز آقابزرگ، ۲ / ۵۱۰-۵۱۴؛ امینی، ۷ / ۳۳۰ به بعد؛ زریاب، ۱۷۸- ۱۷۹). از سوی دیگر روایاتی در باب نمازگزاردن علنی علی (ع) و خدیجه (ع) با پیامبر (ص) از همان آغاز بعثت در منابع اهل سنّت آمده است (ابن‌اسحاق، همان، ۱۱۹؛ طبری، همان، ۲ / ۳۱۱، ۳۱۲؛ ابن اثیر، همان، ۳ / ۴۱۴-۴۱۵). برخی از علما نیز گفته‌اند: نخستین مسلمان از زنان خدیجه، از کودکان علی (ع)، از جوانان زید و از مردان ابوبکر بوده است (ترمذی، ۵ / ۶۴۲؛ حلبی، ۱ / ۲۶۷ به بعد؛ کازرونی، ۱ / ۲۳۸؛ دروزه، ۲۷، ۲۴۶؛ قس: نیشابوری، ۱ / ۸۲-۸۵). نیز گفته‌اند: ابوبکر نخستین کسی است که بیرون از خانوادۀ پیامبر، اسلام آورده است (زریاب، ۱۱۵؛ فیاض، ۶۸). با امعان نظر بیشتر در روایات آشکار می‌گردد که قول صحیح‌تر و مشهورتر آن است که نخستین مسلمان از ذکور علی بن ابی‌طالب (ع) بوده، سپس زید بن حارثه و آنگاه چند تن دیگر که مسلماً ابوبکر در زمرۀ آنان بوده است (نک‌ : طبری، همان، ۲ / ۳۱۶؛ یعقوبی، ۲ / ۲۳؛ مسعودی، التنبیه، ۱۹۸؛ ابن ابی الحدید، ۴ / ۱۱۶-۱۲۵؛ قس: وات، همانجا).

به گفتۀ برخی از محققان با ورود ابوبکر به زمرۀ مسلمانان، اسلام از خانۀ پیامبر به بیرون راه یافت (فیاض، همانجا) و برپایۀ روایات موجود، به سبب مقام اجتماعیش در میان قریش، تنی چند از بزرگان قوم به اسلام درآمدند: عثمان بن عفّان، زبیر بن عوّام، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقّاص، طلحة بن عبیداللـه (ابن اسحاق، همان، ۱۲۱؛ ابن هشام، ۱ / ۲۶۷- ۲۶۸؛ ابن‌حبان، ۱ / ۵۲- ۵۳)، اما در این روایت و در اسلام آوردن این گروه به دعوت ابوبکر تردید شده است، زیرا اختلاف سنی برخی از اینان (زبیر، سعد و طلحه) با ابوبکر نزدیک به ۲۰ سال بوده و نمی‌توانسته‌اند از معاشران وی (نک‌ : طبری، همان، ۲ / ۳۱۷) بوده باشند، دیگر آنکه از مقایسۀ روایات ابن‌سعد (۳ / ۱۲۴، ۴۰۰) برمی‌آید که عبدالرحمن بن عوف جزو کسانی بوده است که با عثمان بن مظعون اسلام آورده‌اند، نه در گروه ابوبکر. پس می‌توان احتمال داد که عضویت اینان در شورای ۶ نفرۀ عمر و برخی ملاحظات دیگر، راویان بعدی را برآن داشته است که اسلام آوردن ایشان را به ارشاد ابوبکر و مقدم بر کسان دیگر بدانند. آنچه این ظن را تقویت می‌کند، روایاتی است (همو، ۳ / ۱۳۹) که افراد دیگری را بر اینان مقدم می‌دارند (وات، 86-88؛ نیز نک‌ : EI2؛ زریاب، ۱۱۵-۱۱۶).

با آغاز درگیری با مشرکان و آزار و شکنجۀ مسلمانان، ابوبکر نیز متحمل آزارها شد. منابع اهل سنت از مجروح شدن وی به دست مشرکان سخن گفته‌اند (ابن هشام، ۱ / ۳۱۰؛ احمد بن حنبل، ۲ / ۲۰۴). وی هنگامی که این آزارها با طرد بنی هاشم از مکه شدت یافت، ناگزیر شد تا با اذن پیامبر، مکه را به قصد مهاجرت به حبشه ترک کند، ولی با پیشنهاد جِوار و حمایت ابن الدُّغُنّه (از منتفذان قریش) از او، به مکه بازگشت و چون بار دیگر آشکارا به تبلیغ پرداخت، آزارها نیز از نو آغاز گشت (ابن هشام، ۲ / ۱۱- ۱۳؛ ابن‌حبان، ۱ / ۶۷- ۶۹). وات دربارۀ سبب ماندن ابوبکر در مکه و همراه نشدن با دیگر مهاجران به حبشه، احتمال داده است که افراد طایفۀ تیم (طایفۀ ابوبکر)، مانند دیگر اعضای گروه معروف به «حلف الفضول» از تعقیب و شکنجه برکنار بوده‌اند، ولی هنگامی که بنی تیم نخواسته، یا نتوانسته است از افراد مسلمان خود دفاع کند (ص ۹۵) و ابوبکر عملاً در معرض شکنجه قرار گرفته است، ناگزیر گشته به قصد مهاجرت از مکه خارج شود (EI2).

نیز نوشته‌اند که وی با صرف بخشی از دارایی خویش، ۷ تن از بردگان مسلمان شده را از بردگی شکنجۀ اربابان مشرک آزاد ساخت، تا آنجا که آماج سرزنش پدرش، ابوقحافه قرار گرفت (ابن هشام، ۱ / ۳۴۰-۳۴۱؛ ابن سعد، ۳ / ۲۳۰، ۲۳۲).

برجسته‌ترین حادثۀ زندگی ابوبکر در مکه همراهی وی با پیامبر (ص) در هجرت به مدینه (شب پنجشنبه اول ربیع‌الاول ۱ ق (سال ۱۴ بعد از بعثت) / ۱۳ سپتامبر ۶۲۲) و پنهان شدن در غار ثور است (همو، ۱ / ۲۲۷- ۲۲۸، ۲۳۲؛ قس: مقدسی، ۴ / ۱۷۷). قول مشهور آن است که چون پیامبر (ص) از طریق وحی از توطئۀ قتل خویش آگاه شد، با ابوبکر که از پیش آمادۀ مهاجرت بود، از مکه خارج گشت و از بیراهه آهنگ یثرب کردند، تا به غار رسیدند. از قصد هجرت جز خاندان پیامبر (ص)، ابوبکر و خانواده‌اش کسی آگاه نبود. هجرت پیامبر نیز از خانۀ ابوبکر آغاز شد و مقدمات سفر را هم او فراهم ساخت (ابن هشام، ۲ / ۱۲۶- ۱۲۹؛ ابن سعد، ۱ / ۲۲۷- ۲۲۹). میبدی نیز خبری بدین مضمون روایت کرده است که چون پیامبر به وحی الهی از مکه بیرون شد، تا غار تنها بود و گفته‌اند که ابوبکر پس از آگاه شدن از خروج پیامبر در پی او برفت و در راه پیش از رسیدن به غار او را یافت و با او همراه شد (۴ / ۱۳۶-۱۳۷؛ سیوطی، الدر، ۴ / ۱۹۶). اخباری هم در منابع اهل سنت (خوارزمی، ۱۲۶؛ حاکم، ۳ / ۱۳۳؛ احمد بن حنبل، ۱ / ۳۳۱؛ طبری، همان، ۲ / ۳۷۴؛ نیز نک‌ : عاملی، ۲ / ۲۳۹) آمده است، مبنی بر آنکه ابوبکر نیز از خروج پیامبر (ص) از مکه آگاه نبوده و از زبان علی (ع) که در آن شب به جای رسول خدا (ص) در بستر وی خفته بوده، آگاه گشته است. این اخبار سخنان ستایش‌آمیز برخی از منابع اهل سنت را که به روایت از عایشه دربارۀ ابوبکر آورده‌اند، دستخوش تردید می‌سازد (مثلاً نک‌ : ابن هشام، ۲ / ۱۲۸- ۱۲۹). مدت اقامت در غار را سه روز (همو، ۲ / ۱۳۰؛ ابن سعد، ۱ / ۲۲۹؛ مقدسی، همانجا) نوشته‌اند. در این روزها عبدالله بن ابی بکر، اسماء ذات النطاقین و عامر بن فهیره (به ترتیب، پسر، دختر و مولای ابوبکر) برای رساندن آب و خوراک و اخبار مکه نزد آنان آمد و شد داشتند (ابن هشام، ۲ / ۱۳۰-۱۳۱).

اهل سنت برای همراهی ابوبکر با پیامبر در هجرت به مدینه و به‌ویژه اقامت چند روزۀ وی در غار اهمیت بسیار قائل شده و تعبیرات «ثانِیَ اثْنَیْنِ»، «لاتَحْزَنْ» و «فَاَنْزَلَ اللّهُ سَکینَتَهُ عَلَیْهِ» از آیۀ ۴۰ سورۀ توبه را از فضایل وی شمرده‌اند (بخاری، ۵ / ۲۰۴؛ میبدی، ۴ / ۱۳۴، ۱۳۸، ۱۳۹؛ نویری، ۱۹ / ۱۴-۱۵؛ نک‌ : ابوالفتوح، ۲ / ۵۹۲- ۵۹۳) و به «ثانِیَ اثْنَیْنِ اِذْهُمافِی الْغارِ» به عنوان دلیلی بر صلاحیت وی در احراز خلافت استناد کرده‌اند (نک‌ : ابن‌سلام، ۷۰). برخی از اینان تعبیر «لاتحزن» را که خداوند از زبان پیامبر خطاب به ابوبکر نازل فرموده، از نوع حزن پیامبر در کار قوم خویش دانسته و با استشهاد به آیات «وَ لاتَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنینَ» (حجر / ۱۵ / ۸۸)، «وَلا یَحْزُنُکَ قَوْلُهُمْ» (یونس / ۱۰ / ۶۵) و «لایَحْزُنُکَ الَّذینَ یُسارِعونَ فِی الْکُفْرِ» (مائده / ۵ / ۴۱)، این نهی از حزن را نه دلیل بر معصیت که طاعت از پروردگار پنداشته‌اند (میبدی، ۴ / ۱۳۹؛ نک‌ : ابوالفتوح، همانجا). همچنین، ضمیر «ه» در «علیه» را راجع به ابوبکر پنداشته و «فَاَنْزَلَ اللّهُ سَکینَتَهُ عَلَیْهِ: خدای، آرامِ ایمان بر او فرو فرستاد» را عنایت و التفاتی از سوی حق نسبت به وی شمرده‌اند (میبدی، ۴ / ۱۳۴، ۱۳۸؛ نویری، ۱۹ / ۱۴؛ نک‌ : ابوالفتوح، همانجا؛ قس: طبری، تفسیر، ۱۰ / ۹۶).

اما مفسران شیعه و برخی از اهل سنت خطاب «لاتَحْزَنْ» را صریحاً «لاتَخَفْ» (= بیمناک مباش) معنی کرده و در توضیح و تفسیر آن آورده‌اند که چون قریش پس از آگاهی از خروج پیامبر، به یاری ردیابی زبردست (کرزبن علقمه بن هلال خزاعی) مسیر وی را پی گرفتند، تا به غار رسیدند و بر در غار در پی یافتن آنان به گفت و گو پرداختند، ابوبکر دچار بیم شد و گفت: اگر به پشت پای خویش بنگرند، ما را خواهند دید. پیامبر بدو فرمود: چه گمان بری دربارۀ دو تن که سه دیگر آنان خداست؟ (طبرسی، فضل، ۵ / ۴۸- ۴۹؛ طباطبائی، المیزان، ۹ / ۲۷۹؛ آیتی، تاریخ، ۲۱۸؛ قس: میبدی، ۴ / ۱۳۷- ۱۳۸) و طبری در اینجا به خوف و جزع ابوبکر تصریح می کند (همان، ۱۰ / ۹۵).

اینان دربارۀ مرجع ضمیرِ «علیه» در «فَاَنْزِلَ اللّهَ سَکسنَتَهُ عَلَیْهِ» نیز عقیده دارند که مرجع ضمایر قبل و بعد این بخش از آیه، در «تَنْصُروهُ»، «نَصَرَهُ»، «اَخْرَجَهُ»، «یَقولُ»، «لِصاحِبِهِ» و «أَیَّدَهُ»، همه را راجع به پیامبر است. بنابراین چگونه ممکن است بی‌هیچ دلیل و جهت و قرینۀ صریحی، ضمیر «علیه» در میان آنها به کسی دیگر، یعنی ابوبکر، باز گردد؟ و در تأیید نظر خویش، به ایاتی از قرآن (توبه / ۹ / ۲۶؛ فتح / ۴۸ / ۲۶) استشهاد می‌کنند و در این باب به بحث می‌پردازند (نک‌ : طبرسی، فضل، ۵ / ۴۹؛ طباطبائی، همان، ۹ / ۲۷۹-۲۸۲؛ عاملی، ۲ / ۲۴۹-۲۵۵). با اینهمه، این مصاحبت در غار و همسفری به یثرب، افتخاری برای ابوبکر به شمار می‌آید و برخی علمای شیعی نیز آن را پذیرفته‌اند (نک‌ : امینی، ۷ / ۷۴).

این مصاحبت چند روزۀ ابوبکر با پیامبر (ص) در غار، بر اثر کوشش بسیاری که نویسندگان اهل سنت برای برجسته‌تر ساختن شخصیت دینی ـ سیاسی ابوبکر در آثارشان به کار برده‌اند، بازتابی گسترده در ادبیات فارسی یافته و تعبیر «یارِ غار» در نثر و نظم فارسی فراوان به کار رفته و حتی امروز در گفتار برجای مانده است (مثلاً نک‌ : دهخدا، ۴ / ۲۰۲۹).

در شب چهارم ربیع‌الاول پیامبر (ص) همراه با ابوبکر و عامر بن فُهیره و راهنمای مشرکشان (عبدالله بن ارقط دیلی) از غار آهنگ یثرب کردند و روز دوشنبه ۱۲ ربیع‌الاول، نزدیک ظهر وارد محلۀ قبا شدند. ابوبکر در سُنْخ، محله‌ای از اطراف مدینه و یک میلی آن، در خانۀ خیبیب بن اِساف (حبیب بن یساف) یا خارجة بن زید بن ابی زهیر (از بنی الحارث بن الخزرج) سکنی گزید (ابن سعد، ۳ / ۱۷۳-۱۷۴؛ ابن هشام، ۲ / ۱۳۶- ۱۳۸؛ یاقوت، ۳ / ۱۶۳).

در مدینه ابوبکر در هر جا و هر کاردر کنار پیامبر (ص) بود و ۸ ماه بعد که رسول خدا، میان مسلمانان از مهاجر و انصار پیمان برادری نهاد، وی را با عمر برادر خواند (ابن سعد، ۳ / ۱۷۴)، اما در ترجمۀ فارسی رفیع‌الدین همدانی از سیرۀ ابن اسحاق آمده است که «ابوبکر... با خارجة بن [زید بن ابی] زهیر که از انصار بود، برادری گرفت» (سیرت، ۴۸۵).

ابوبکر در مدینه یک روز در میان با پیامبر دیدار می‌کرد (EI1) و بنابر برخی از روایات در همۀ غزوات در کنار وی بود (ابن‌سعد، ۳ / ۱۷۵؛ ابن‌اثیر، اسدالغابة، ۳ / ۲۱۲). واقدی به شرکت وی در غزوات بدر (۱ / ۲۶، ۵۵، جم‌ )، احد (۱ / ۲۴۰)، حمراءالاسد (۱ / ۳۳۶)، بنی النضیر (۱ / ۳۶۴)، بدرالموعد (۱ / ۳۸۶)، مریسیع (۱ / ۴۰۵)، خندق (۱ / ۴۴۸، ۴۴۹، جم‌ )، بنی قریظه (۱ / ۴۹۸)، بنی لحیان (۱ / ۵۳۶)، حدیبیه (۱ / ۵۸۰)، خیبر (۲ / ۶۴۴)، فتح مکه (۲ / ۷۸۲، ۸۱۳)، حنین (۲ / ۹۰۰)، طائف (۲ / ۹۳۰-۹۳۱)، تبوک (۲ / ۹۹۱- ۹۹۶)، همچنین در سرایای نجد (۲ / ۷۲۲) و ذات السلاسل (۲ / ۷۷۰) تصریح کرده است. بنابر مشهور، وی در غزوۀ بدر، در عریشِ (= خیمه، سایبان) فرماندهی، مأمور نگهبانی از پیامبر بود. با آنکه تفویض چنین مأموریتی در غزوات دیگر و به کسانی دیگر چون محمد بن مسلمه در روز اُحد، زبیر بن عوام در غزوۀ خندق، مغیرة بن شعبه در حدیبیه و... امری عادی بوده است (امینی، ۷ / ۲۰۲؛ عاملی، ۳ / ۲۸۰-۲۸۷)، برخی از منابع این مأموریت را دلیل بر شجاعت و یکی از فضایل ابوبکر شمرده‌اند (سیوطی، تاریخ، ۳۶-۳۷)، هرچند خبرهایی نیز به روایت از محدثان اهل سنت در دست است که مأموریت وی را در نگهبانی از عریش نفی می‌کند (واقدی، ۱ / ۵۸؛ ابن کثیر، ۳ / ۲۷۵). جز این مأموریت چند بار نیز از امارت وی در سرایا (واقدی، ۱ / ۳۷۱، ۲ / ۷۲۲، ۹۹۵؛ ابن‌سعد، همانجا؛ حلبی، ۳ / ۱۹۰) و همچنین برخی مأموریتهای او سخن رفته است (واقدی، ۱ / ۶۱۲، ۲ / ۱۰۷۶-۱۰۷۷؛ ابن سعد، ۳ / ۱۷۷)، ولی خبری که حاکی از جنگاوری او در این سرایا باشد، در دست نیست (واقدی، ۲ / ۷۲۲؛ ابن سعد، ۳ / ۱۷۵).

یکی از مأموریتهای بحث‌انگیز ابوبکر، امارت حج در سال نهم هجرت و ابلاغ سورۀ برائت است. به روایت ابن‌اسحاق، پیامبر پس از غزوۀ تبوک در ذیحجۀ سال نهم ابوبکر را به عنوان امیرالحاج رهسپار مکه ساخت. چون وی از مدینه بیرون شد، سورۀ برائت نازل گردید و پیامبر (ص) با بیان این سخن که «فقط مردی از خاندان من این پیام را از سوی من می‌رساند»، علی (ع) را با شتر خویش برای ابلاغ آن به مکه فرستاد (ابن‌هشام، ۴ / ۱۸۸-۱۹۱). میان مفسران و مورخان در مورد شمار آیات خوانده شده در موسم حج، محل خواندن آنها، زمان نزول آنها (پیش از حرکت ابوبکر یا پس از آن) و عزل ابوبکر از امارت حج و نصب علی (ع) به جای وی، اختلاف نظر بسیار وجود دارد (نک‌ : واقدی، ۲ / ۱۰۷۷؛ ابن سعد، ۲ / ۱۶۸- ۱۶۹، ۳ / ۱۷۷؛ ترمذی، ۵ / ۲۷۲-۲۷۶؛ طبری، همان، ۱۰ / ۴۱-۴۷؛ طوسی، ۵ / ۱۶۹؛ ابن حزم، ۲۰۶؛ طبرسی، فضل، ۵ / ۶). ابن اثیر به روایت از اهل سیر آورده که ابوبکر از هیچ‌یک از میدانهای نبرد که پیامبر در آن حضور داشته، روی نگردانده و یکی از چند تنی است که در احد و حنین ثبات قدم ورزیدند و نگریختند (همانجا)، اما روایاتی نیز در نقض این سخن در دست است (هندی، ۱۰ / ۴۲۴-۴۲۵؛ مفید، همان، ۴۵، ۷۴، ۸۷).

آخرین مأموریت ابوبکر، عمر، ابوعبیدۀ جرّاح و جمعی دیگر از بزرگان صحابه در زمان حیات پیامبر‌(ص)، شرکت در سپاه اسامه به قصد مؤتۀ شام بود (ابن حجر، فنح، ۸ / ۱۲۴). به روایت واقدی (۲ / ۱۱۱۷) و ابن ‌سعد (۲ / ۱۸۹-۱۹۰) پیامبر (ص) دوشنبه ۴ شب مانده از صفر پس از حجة الوداع و چند روز پیش از وفات، فرمان داد که برای غزو با روم آماده شوند و فردای آن روز اسامه را فراخواند و فرماندهی سپاه را بدو سپرد (قس: طبری، تاریخ، ۳ / ۱۸۴؛ ابن هشام، ۴ / ۲۵۳)، اما حرکت این سپاه، به رغم تأکید فراوان رسول خدا، نخست به سبب اعتراض برخی از صحابه نسبت به جوانی اسامه، سپس به بهانۀ تهیۀ ساز و برگ سفر و سرانجام به سبب رسیدن خبر شدت یافتن بیماری پیامبر به اسامه و بازگشت او، ابوبکر، عمر و برخی دیگر از اردوگاه جُرف به مدینه سرنگرفت (طبری، همان، ۳ / ۱۸۶؛ ابن ابی الحدید، ۱ / ۱۵۹-۱۶۲). دانشمندان شیعه برآنند که اینان درواقع از فرمان صریح و مؤکّد پیامبر مبنی بر شرکت در جیش اسامه و حرکت به سوی شام سرباز زده و مرتکب معصیت شده‌اند (مفید، همان، ۹۶- ۹۸؛ امین، ۱ / ۲۹۲-۲۹۳؛ نیز نک‌: ابن ابی الحدید، همانجا).

با امعان نظر بر اخبار مربوط به روزهای بیماری پیامبر که حکایت از آن دارد که زنان و دیگر کسان حاضر در پیرامون بستر رسول خدا، به فرمانهای آن حضرت چندان عنایتی نداشتند و گاه فرمانهای وی را بنابر منافع و اهداف خویش تفسیر و تحریف می‌کردند (مثلاً نک‌ : احمد بن حنبل، ۱ / ۳۵۶؛ طبری، همان، ۳ / ۱۹۲- ۱۹۳، ۱۹۶؛ ابن سعد، ۲ / ۲۱۷، ۲۴۲-۲۴۵). می‌توان احتمال داد که فراخواندن اسامه از اردوگاه و جلوگیری از حرکت سپاه وی، توسط برخی از همین حاضران پیرامون بستر و به قصد اعمال برخی اغراض انجام گرفته باشد که در این صورت، شاید بتوان سخن ابن ابی الحدید (۱ / ۱۶۱-۱۶۲) را در صحت نظر شیعیان در این باب پذیرفت (نیز نک‌ : مفید، همانجا).

مقارن همین روزها که پیامبر می‌کوشید تا جیش اسامه را روانۀ شام سازد، بیماری وی چنان شدت یافت که هنگامی که بلال بانگ نماز در داد، توانایی برخاستن و حضور در مسجد و برگذاری نماز نداشت، پس بر آن شد تا کسی را برای اقامۀ نماز به جای خویش گسیل دارد. در اخبار مربوط به چگونگی برگذاری این نماز، کسی که به امامت تعیین شد، شمار نمازهایی که بی‌حضور پیامبر برگذار گردید و اینکه حتی یک نماز به‌ طور کامل به امامت ابوبکر برگذار شد یا نه، اختلاف وجود دارد (نک‌ : ابن‌سعد، ۲ / ۲۱۵-۲۲۴، ۳ / ۱۷۸-۱۸۱؛ طبری، همان، ۳ / ۱۹۷؛ ابن سلام، همانجا؛ ابن حبان، ۲ / ۱۳۰-۱۳۲).

شمار بیشتری از این اخبار که سند غالب آنها به عایشه می‌رسد، دلالت بر این دارند که پیامبر فرمود: ابوبکر با مردم نماز بخواند (ابن‌سعد، همانجا) و برخی از این روایات حاکی از آن است که پیامبر بی‌آنکه نام کسی را ببرد، فرمود: کسی با مردم نماز بگزارد (ابوداوود، ۴ / ۲۱۵؛ مفید، همانجا) و در روایتی نیز که سند آن به ابن‌عباس می‌رسد، چنین آمده است که پیامبر در روزی که بیماریش شدت یافت، فرمود: «کسی پیش علی فرستید و او را فرا خوانید»، عایشه پیشنهاد کرد که کسی را پیش ابوبکر فرستند و حفصه گفت که کسی را پیش عمر فرستند و همگی پیش پیامبر گرد آمدند. پس پیامبر فرمود: بروید، اگر نیازی به شما داشتم، شما را فرا می‌خوانم (طبری، همان، ۳ / ۱۹۶؛ قس: احمد بن حنبل، همانجا؛ مفید، همان، ۹۹).

دنبالۀ همۀ این روایات با همۀ اختلافات موجود میان آنها به این می‌انجامد که ابوبکر در مسجد به جای پیامبر به نماز ایستاد. اما واکنش پیامبر در قبال این نما نیز با اختلاف بسیار روایت شده است: در خبری که سند آن از طرق مختلف به انس بن مالک می‌رسد، آمده است که روز دوشنبه، هنگامی که ابوبکر با مردم نماز می گزارد، پیامبر پردۀ حجرۀ خویش به سویی زد و درحالی که در میانِ در ایستاده، لبخندی بر لب داشت، به صفوف نمازگزاران می‌نگریست. ابوبکر به گمان آنکه پیامبر آهنگ نمازگزاردن دارد خود را واپس کشید، اما پیامبر با دست اشاره کرد که نماز خویش به پایان برید (ابن‌سعد، ۲ / ۲۱۶-۲۱۷). در برابر این خبر، خبری از عایشه روایت شده است: هنگامی‌که ابوبکر در نماز بود، پیامبر بهبودی در خویش یافت و برخاست و در حالی که بر دو تن تکیه کرده بود و پاهایش بر زمین کشیده می‌شد، به مسجد درآمد. همینکه ابوبکر به حضور پیامبر پی برد، خود را واپس کشید، اما پیامبر به وی اشاره کرد که همانجا که هستی باش. پس پیامبر پیش آمد و در سمت چپ ابوبکر بنشست. آنگاه پیامبر نشسته نماز گزارد و ابوبکر ایستاده. ابوبکر به نماز پیامبر اقتدا کرد و مردم به نماز ابوبکر (همو، ۳ / ‌۱۷۹؛ ابن حبان، همانجا؛ بلعمی، ۱ / ۳۳۶). با این حال، برخی از علمای اهل سنت در برجسته‌تر کردن امامت نماز ابوبکر به جای پیامبر، به عنوان یکی از ادلۀ مهم اولویت ابوبکر در امامت عامه، یعنی خلافت، تا آنجا پیش رفته‌اند که گفته‌اند پیامبر نیز در این نماز به ابوبکر اقتدا کرده است (نک‌ : ابن‌جوزی، ۴۹-۵۰؛ ابن‌حبان، ۲ / ۱۳۲). این سخن مبالغه‌آمیز حتی بر برخی از بزرگان اهل سنت‌گران آمده و دانشمندی چون ابوالفرج عبدالرحمن ابن جوزی، مفسر و فقیه بزرگ حنبلی (۵۱۱-۵۹۷ ق / ۱۱۱۷-۱۲۰۱ م) را برآن داشته تا کتابی به نام آفة اصحاب الحدیث، در رد آنان تألیف کند (نیز نک‌ : بخاری، ۱ / ۱۷۴، ۱۷۵، ۱۸۳؛ احمد بن حنبل، ۶ / ۲۳۴).

علمای شیعه داستان نماز ابوبکر را در روزهای بیماری پیامبر از چند جهت به مناقشه کشیده‌اند: ۱. با آنکه احادیث منقول از عایشه تقریباً بر این موضوع اتفاق دارند، ولی به هر حال این خبر به تواتر نمی‌رسد و نمی‌توان در هیچ مورد بدان احتجاج کرد. از سوی دیگر، احتمال دارد که عایشه در این روایت ــ به تعبیر عمر، خلیفۀ دوم، در رد شهادت علی (ع) در قضیۀ فدک ــ به سود خویش سخن گفته باشد؛ ۲. به اجماع صاحبان سیر و مورخان (مثلاً ابن‌سعد، ۲ / ۱۸۹-۱۹۰؛ طبری، همان، ۳ / ۱۸۴، ۱۸۶؛ ابن اثیر، الکامل، ۲ / ۳۳۴؛ ابن ابی الحدید، ۱ / ۱۵۹-۱۶۰؛ نیز نک‌ : مفید، همان، ۹۸) ابوبکر بایستی به فرمان پیامبر در این ایام در اردوگاه جرف و در جیش اسامه باشد، نه در مدینه. از این روی، اگر نمازی با مردم در مدینه گزارده باشد، به فرمان پیامبر نبوده است. قراینی چند این مطلب را تأیید می‌کند: الف ـ خبری که در آن پیامبر فرمان فرا خواندن علی (ع) را می‌دهد، ولی مسموع نمی‌افتد و به جای وی ابوبکر، عمر و عباس احضار می‌شوند (احمد بن حنبل، ۱ / ۳۵۶؛ طبری، همان، ۳ / ۱۹۶)؛ ب ـ نقل خبری در منابع با این مضمون که پیامبر پس از آگاه شدن از وقت نماز فرمود: «کسی با مردم نماز گزارد» و ایستادن عمر به نماز (ابوداوود، ۴ / ۲۱۵؛ نیز نک‌ : مفید، همان، ۹۷)؛ ج ـ حضور پیامبر یا ناتوانی و به یاری دو تن ــ علی (ع) و فضل بن عباس ــ در مسجد و گزاردن نماز به تن خویش (ابن سعد، ۳ / ۱۷۹؛ ابن‌حبان، ۲ / ۱۳۱؛ نیز نک‌ : مفید، همان ۹۸). با اینهمه، به نظر علمای شیعه به فرض پذیرفتن صحت روایات مربوط به نماز ابوبکر در روزهای بیماری پیامبر، این امر دلیل بر تقدم ابوبکر در خلافت نخواهد بود، زیرا پیش از این روزها، پیامبر بارها، دیگر صحابه چون ابوعبیدۀ جراح، عمروعاص، خالد بن ولید، اسامة بن زید، علی (ع) و حتی یک‌بار دیگر ابوبکر را مأمور کرده بود که با مردم نماز گزارند (میلانی، ۲۸).

بیعت سقیفه

پیامبر (ص) روز دوشنبه ۱۲ ربیع‌الاول سال یازدهم و به روایت محدثان شیعه در دوشنبه ۲۸ صفر همان سال درگذشت. خبر درگذشت پیامبر (ص) بسیار زود مدینۀ کوچک آن روز را در نوردید و ظاهراً کسانی که از همان روزهای شدت یافتن بیماری پیامبر و احتمال درگذشت وی در پی این بیماری، نیّاتی برای دستیابی به قدرت در دل داشتند، تقریباً بلافاصله پس از شنیدن این خبر و هنگامی که هنوز علی (ع)، فضل بن عباس و تنی چند سرگرم غسل دادن پیکر پاک رسول خدا بودند، دست به کار شدند. سعد بن عباده، پیشوای خزرجیان، با حال بیماری و تب، میان گروهی از انصار (اوس و خزرج) در سقیفۀ بنی ساعده نشسته بود و سخنگویی از سوی او در فضایل انصار و اولویت آنان بر مهاجران در خلافت سخن می‌گفت.

معلوم نمی‌توان داشت که انگیزۀ اقدام سعد بن عباده و اجتماع انصار در سقیفه، بدون مقدمه و ناشی از ریاست‌طلبی آنان بوده، یا بر اثر اطلاعات جسته و گریخته و قراین و اماراتی که دلالت بر برخی پیش‌بینیها و مقدمه‌چینیهای سران مهاجران داشته است. آنچه منطقی‌تر می‌نماید این است که طرح چنان سخنانی از سوی انصار در آن ساعات، واکنشی در مقابله با اقدامات مهاجران باشد، نه موضع‌گیری در برابر وصایای پیامبر خدا (مثلاً حدیث‌دار، منزلت، غدیم خم و...). شاید بتوان مثلاً تخلف برخی از سران مهاجران از جیش اسامه ــ به رغم تأکید بسیار پیامبر و اعزام سریع آن (نک‌ : ابن ابی الحدید، ۱ / ۱۵۹-۱۶۲؛ مفید، همان، ۹۶- ۹۸) ــ و جلوگیری از آوردن کاغذ و دوات برای پیامبر دربارۀ محروم گشتن انصار از حقوق اجتماعی خود و روی آوردن سیاهی آشوبها در آیندۀ نزدیک (ابن سعد، ۲ / ۲۰۴؛ بخاری، ۸ / ۸۶ به بعد؛ واقدی، ۲ / ۱۱۱۳؛ ابن ماجه، ۲ / ۱۳۰۳-۱۳۰۷؛ ابن هشام، ۴ / ۳۰۴-۳۰۵؛ مفید، همان، ۹۶-۹۷) را از عواملی به شمار آورد که انصار را بر آن داشته تا به گمان خویش برای حفظ موقعیت و منافع خود در سقیفه گرد هم آیند (قس: جعفری، 27 به بعد؛ بهبودی، ۲۳-۲۵)، اما با این اقدام نسنجیده، به دست خویش زمینه ساز شکل‌گیری بزرگ‌ترین فتنه در سراسر تارخ اسلام شدند (نک‌ : مثلاً کلینی، ۵۸؛ شهرستانی، ۱ / ۳۰) که به شهادت تاریخ، بسیاری از آشوبهایی که پیامبر اکرم از پیش بدانها اشاره فرموده بود، از دل آن زبانه کشید.

روایات در این باب که ابوبکر در این ساعات کجا بوده، مختلف است: برخی از روایات حاکی از آن است که وی در کنار پیامبر حاضر بوده و در روایتی سخن از این است که به دیدار طایفه‌ای از مردم مدینه رفته بوده و به روایتی دیگر ــ اجمالاً ــ در مسجد یا کنار پیامبر حضور نداشته (ابن‌سعد، ۲ / ۲۶۵، ۲۶۹؛ طبری، همان، ۳ / ۲۰۰-۲۰۲) و بنا بر قول مشهور در سنح بوده است (همانجاها؛ بخاری، ۵ / ۱۴۲-۱۴۳) که سالم بن عبید او را از این خبر آگاه می‌سازد (ابن کثیر، ۵ / ۲۴۴). بنابراین اخبار، ابوبکر هنگامی به مسجد رسید که عمر در میان مردم ایستاده بود و خشمناک کسانی را که سخن از وفات پیامبر به زبان می‌آوردند ــ با انتساب آنان به منافقین ــ تهدید به قتل می کرد. در این روایات آمده است که ابوبکر با مشاهدۀ این صحنه بی‌توجه به چیزی به خانۀ پیامبر رفت. جامه از چهرۀ پیامبر به سویی زد، میان دو چشم وی ببوسید و پس از بیان چند جمله به مسجد درآمد و بی‌محابا به عمر گفت: «آرام باش عمر، خاموش» و سپس با استشهاد به آیه‌ای از قرآن (آل عمران / ۳ / ۱۴۴ یا زمر / ۳۹ / ۳۰ یا هر دو آیه) وفات پیامبر را تأیید کرد (ابن هشام، ۴ / ۳۰۵-۳۰۶؛ طبری، همان، ۳ / ۲۰۰-۲۰۳؛ ابن سعد، ۲ / ۲۶۵-۲۷۰). پیش از حضور ابوبکر در مسجد و تذکر وی به عمر در باب رحلت پیامبر، عباس، عم پیامبر، نیز عمر را از این سخنان منع کرده بود، ولی عمر به سخن وی وقعی ننهاده بود (همو، ۲ / ۲۶۷؛ بلاذری، انساب، ۱ / ۵۶۷).

در تحلیل قضایای مربوط به سقیفه و زمینه‌سازیهای خلافت ابوبکر، دربارۀ این عمل عمر بحث شده است و گفته‌اند که بعید می‌نماید چنین تصوری واهی در مورد وفات پیامبر به ذهن عمر خطور کرده باشد و او از وجود آیاتی که ابوبکر آنها را تلاوت کرد، بی‌اطلاع بوده باشد. به احتمال قوی، وی یقین داشته که رسول خدا درگذشته است، ولی از بیم آنکه با کسی جز فرد مورد نظرش بیعت شود، از سر مصلحت، تا فرا رسیدن زمان مناسب و حضور آن فرد، رحلت پیامبر را انکار کرده است. آنچه این نظر را تأیید می‌کند، این است که بنا بر روایاتی چند (مثلاً ابن سعد، همانجا) عمر تا حضور یافتن ابوبکر در مسجد دست از این سخنان بر نمی‌دارد و جز با تذکر وی خاموش نمی‌شود.

دربارۀ این مرحله از حوادث مربوط به سقیفه و انتخاب ابوبکر به خلافت، یعنی از لحظۀ حضور ابوبکر در مسجد تا پیوستن وی، عمر و ابوعبیدۀ جراح به جمع انصار در سقیفه، گزارشهای گوناگون در دست است (ابن‌هشام، ۴ / ۳۰۶- ۳۰۸؛ ابن‌سعد، ۳ / ۱۸۱-۱۸۲؛ طبری، همان، ۳ / ۲۰۳-۲۰۴؛ الامامة، ۱ / ۵؛ بلاذری،همان، ۱ / ۵۸۱). بنا بر برخی از این روایات احتمال داده شده است که ابوبکر، عمر و ابوعبیده پیش از اطلاع از اجتماع انصار در سقیفه و پیوستن بدان جمع در خانۀ ابوعبیده جلسه‌ای مشورتی دربارۀ بحران انتخاب جانشین پیامبر داشته‌اند (جعفری، 45).

اخبار مربوط به آنچه در سقیفه رخ نمود و سخنانی که میان مهاجر و انصار بر زبان آمد، مشهور است. منابع تصریح دارند بر اینکه انتخاب ابوبکر با گفت‌وگو و درگیری بسیار همراه بوده است، تا آنجا که حباب بن منذر، از انصار، بر روی مهاجران شمشیر کشید و سعد بن عباده که نزدیک بود در زیر دست و پا لگدمال شود، ریش عمر را گرفته بود و می‌کشید (طبری، همان، ۳ / ۲۲۰-۲۲۳؛ حلبی، ۳ / ۳۵۹). آشوب و درگیری این مجلس را که تا مرز زد و خوردی جدی پیش رفت، خطبۀ عمر، کارگردان اصلی بیعت که در روزگار خلافتش بر منبر مدینه، دربارۀ جریان بیعت بر زبان رانده و ابن عباس، شنوندۀ حاضر در این مجلس، آن را روایت کرده، تأیید می‌کند. این سند تاریخی را ابن‌هشام (۴ / ۳۰۸- ۳۱۰)، طبری (همان، ۳ / ۲۰۴-۲۰۶)، ابن‌حبان (۲ / ۱۵۲-۱۵۶) و دیگران نقل کرده‌اند. بنا بر همین خطبه و دیگر منابع، با مداخلۀ ابوبکر و بیرون بردن سعدبن عبادۀ بیمار از صحنه، آرامش به به سقیفه بازگشت. در این هنگام قبیلۀ بنی اسلم که وابستۀ مهاجران بودند، وارد مدینه شدند، بدانسان که کوچه‌ها را پر کردند و با ابوبکر بیعت نمودند (طبری، همان، ۳ / ۲۰۵؛ فیاض، ۱۳۱). از عمر (بلاذری، همان، ۱ / ۵۹۰-۵۹۱: از ابوبکر) روایت شده است که بیعت با ابوبکر کاری بی‌رویّه و شتابزده (فلته) بود که خدا مردم را از شرّ آن نگهداشت (طبری، همانجا، بلاذری، همان، ۱ / ۵۸۳، ۵۸۴؛ ابن اثیر، همان، ۲ / ۳۲۶-۳۲۷؛ قس: نهج‌البلاغة، خطبۀ ۱۳۶) و همو می‌گفت که من تا بنی اسلم نیامده بودند. به پیروزی اطمینان نیافتم (طبری، همان، ۳ / ۲۲۲).

دربارۀ وقایعی که از لحظۀ رحلت رسول اکرم تا استقرار رسمی خلافت ابوبکر رخ نمود و بیش از دو شبانه‌روز به درازا نکشید، گزارشهای بسیاری در دست است، ولی از این گزارشها نه ترتیب و توالی دقیق آن وقایع را می توان به دست آورد و نه پاسخ این پرسشها را می توان در آنها یافت: چرا عمر فقط ابوبکر را از اجتماع انصار در سقیفه آگاه ساخت؟ چرا برای مقابله با انصار فقط این ۳ تن (ابوبکر، عمر و ابوعبیده) عازم سقیفه شدند؟ چرا و چگونه بنی اسلم در این ساعات به مدینه آمدند؟ و چرا به جای شرکت در مراسم دفن و کفن پیامبر (ص)، یا دیدار با دیگر مهاجران، همه یکسره روی به ابوبکر و بیعت با او نهادند؟ در منابع به پاسخهایی برای این پرسشها بر می‌خوریم که نه تنها قانع‌کننده نیست که صحّت بیعت ابوبکر را بیشتر مورد تردید قرار می‌دهد. مثلاً شیخ مفید به روایت از ابومخنف آورده است که بنی اسلم برای تهیّۀ خواربار به مدینه آمده بودند. به آنان گفته شد: اگر به ما یاری دهید که برای جانشین پیامبر خدا بیعت ستانیم، به شما خواربار خواهیم داد. پس بنی‌اسلم به امید دریافت خواربار به یاری ابوبکر برخاستند، تا آنجا که هرکس را که از بیعت خودداری می‌کرد با ضرب و زور بدین کار مجبور می‌ساختند ( الجمل، ۵۹). لامنس با استناد بر مطالب تاریخ ابن فرات نوشته است که گروه ۳ نفره (ابوبکر، عمر و ابوعبیده) از همکاری بنی‌اسلم مطمئن شده بودند (ص 142، حاشیۀ 7).

برخی از محققان شیعه (نک‌ : مثلاً صدر، ۷۱-۷۵) با عنایت به این دلایل و قراین کوشیده‌اند تا پاسخی روشن‌تر برای پرسشهای مذکور بیابند: ۱. ترک جیش اسامه و بازگشت به مدینه (ابن ابی الحدید، ۱ / ۱۵۹-۱۶۰؛ نیز نک‌ : طبری، همان، ۳ / ۱۸۴، ۱۸۶)؛ ۲. نفی و انکار وفات پیامبر توسط عمر (ابن هشام، ۴ / ۳۰۵؛ ابن سعد، ۲ / ۲۶۶-۲۶۷، ۲۷۰؛ طبری، همان، ۳ / ۲۰۰)؛ ۳. جلوگیری از آوردن کاغذ و دوات برای پیامبر (مسلم، ۲ / ۱۲۵۷- ۱۲۵۹؛ بخاری، ۱ / ۳۷؛ ابن سعد، ۲ / ۲۴۲-۲۴۵)؛ ۴. تلاش برای تصدی امامت نماز به جای پیامبر در ایام بیماری آن حضرت (احمد بن حنبل، همانجا؛ طبری، همان، ۳ / ۱۹۰، جم‌ ؛ مفید، الارشاد، ۹۷- ۹۹)؛ ۵. سخن علی (ع) به عمر: «شیر خلافت را بدوش که برای تو نیز نصیبی خواهد بود، امروز زمام آن را محکم برای ابوبکر در دست گیر، تا فردا در اختیار تو باشد» (ابن ابی الحدید، ۶ / ۱۱)؛ ۶. نامۀ معاویه به محمد بن ابی‌بکر و اشاره به ساختن ابوبکر و عمر بر ضد علی (ع) و غصب خلافت (مسعودی، مروج، ۳ / ۲۱-۲۲)؛ ۷. واگذاری خلافت از طرف ابوبکر به عمر؛ ۸. سخن عمر پس از مضروب شدن به دست ابولؤلؤ که اگر ابوعبیده زنده بود، او را به جانشینی بر می‌گزیدم (ابن‌سعد، ۳ / ۴۱۳). بنابراین قراین بیعت ابوبکر نه کاری شتاب‌زده و بی‌اندیشه (فلته) که طرحی برنامه‌ریزی شده، بوده است (نک‌ : خلیلی، ۳۷). در برخی از روایات شیعه نیز به این زمینه‌چینی که ریشه در گذشته (زمان رسول اکرم) داشته، تصریح شده است (طبرسی، احمد، ۱ / ۱۱۰). لامنس در مقاله‌ای با عنوان «شورای سه نفره» به تفصیل به بیان ائتلاف این ۳ تن از زمانهای بسیار دور پرداخته و در آن براساس روایات اهل سنّت آورده است که عمر بعدها در حضور ابن عباس اعتراف کرده که ابوبکر نقشۀ کنار گذاشتن بنی هاشم را طرح کرد، زیرا به عقیدۀ او «نبایست خلافت و نبوّت در یک خاندان با هم جمع شود». بدین‌سان دو تن از اعضای این شورای ۳ نفره قدرت عالی ادارۀ امور را به ترتیب یکی پس از دیگری برعهده گرفتند و روایات موجود حاکی از آن است که اگر ابوعبیده در وبای عمواس نمرده بود، بنابر وصیت عمر (نک‌ : احمد بن حنبل ۱ / ۱۸؛ ابن‌سعد، ۳ / ۳۴۲-۳۴۳؛ طبری، همان، ۴ / ۲۲۷)، سومین خلیفۀ مسلمانان می‌بود (ص 113-117, 137-138, 142-143).

در تحلیل آنچه در سقیفه رخ نمود و به پیروزی ابوبکر انجامید، سخنان و دلیلهایی مطرح شده است:

۱. رقابتهای طایفه‌ای موجود میان تیره‌های قریش (مهاجران، به‌ویژه میان بنی‌هاشم، بنی‌امیه و بنی مخزوم)، قبول رهبری مردی چون ابوبکر را که از تیرۀ کم اهمیت‌تر بنی تیم بود. آسان ساخت. زیرا بنی تیم به سبب موقعیت ناچیزی که در میان تیره‌های حاکم قریش داشتند، هرگز در جنگ قدرت و معارضات سیاسی که مردمِ درگیر در این رقابتها را به ستوه آورده بود، شرکت نکرده بودند و به همین جهت امکان سازش بر سر انتخاب ابوبکر، باتوجه به شخصیت و اعتبار او در میان مردم بیش از هرکس دیگر فراهم بود (جعفری، 47-49).

۲. دشمنی دیرینه و ریشه‌دار اوس و خزرج و رقابت و حسادت میان عشیره‌های هر یک از این دو قبیله، عاملی نیرومند برای پیروزی ابوبکر در سقیفه بوده است. سخنان حباب بن منذر به بشیر بن سعد، پسرعم سعد بن عباده و نخستین کسی از انصار (خزرج) که پس از عمر و ابوعبیده دست بیعت به ابوبکر داد و نیز سخنان اُسید بن حضیر، از بزرگان اوس، خطاب به اوسیان و بیم دادن آنان از امارت احتمالی خزرجیان (طبری، همان، ۳ / ۲۲۰- ۲۲۲؛ یعقوبی، ۲ / ۱۲۴؛ الامامة، ۱ / ۸، ۹) صحّت و قوت این نظر را تأیید می‌کند (نک‌ : مفید، همان، ۱۰۱؛ جعفری، همانجا؛ بهبودی، ۱۴- ۱۵؛ صدر، ۷۹).

۳. اشتغال حضرت علی (ع)، عباس و دیگر بزرگان بنی هاشم به غسل و کفن پیکر پاک رسول خدا و عدم حضور آنان در صحنۀ انتخاب و بیعت (نک‌ : مفید، همانجا؛ طبرسی، احمد، ۱ / ۹۴؛ الامامة، ۱ / ۱۲)، پیروزی ابوبکر را آسان‌تر ساخت. پاسخ منذر بن ارقم (یکی از انصار) به عبدالرحمن بن عوف که «اگر مردی که نام بردی ــ یعنی علی بن ابی‌طالب ــ در طلب ایم امر بود، هیچ‌کس با او مخالفت نمی‌ورزید» (یعقوبی، ۲ / ۱۲۳)، مؤیّد این نظر است.

شیخ مفید علل این پیروزی را بسیار فشرده در چند جمله چنین خلاصه کرده است: سرگرم بودن علی بن ابی‌طالب (ع) به کار پیامبر؛ دور بودن بنی‌هاشم از صحنه، به سبب مصیبتی که بدانان رسیده بود؛ اختلاف انصار؛ کراهیت «طلقا و مؤلفة قلوبهم» از تأخیر کار (همان، ۱۰۱).

 

آغاز خلافت

یک روز پس از ماجرای سقیفه ابوبکر برای بیعت عمومی بر منبر نشست. عمر با خطبه‌ای کوتاه مجلس را گشود و در آغاز سخن، گفتار دیروز خود را که در باب وفات پیامبر بر زبان رانده بود، به نحوی تأویل کرد و سپس از مناقب ابوبکر سخن گفت و مردم را به بیعت با او فرمان داد، پس مردم برپا ساختند و همه بار دیگر پس از بیعت سقیفه، با ابوبکر بیعت کردند. آنگاه ابوبکر به سخن گفتن پرداخت و پس از ستایش خدا گفت: ای مردم، در حالی که بهترین شما نیستم، بر شما ولایت یافتم. در کار خوب مرا یاری دهید و اگر کج شدم، راستم کنید... ناتوان شما پیش من نیرومند است تا ان شاء الله حق را بدو رسانم و نیرومند شما نزد من ناتوان است تا ان شاء الله حق را از او بستانم. هیچ کس جهاد در راه خدا را فرو نگذارد، چه، هر قومی که جهاد را فرو نهند، خدا آنان را خوار می‌گرداند... مادام که پیروی خدا و پیامبر او می‌کنم اطاعتم کنید و اگر فرمان خدا و پیامبر سرپیچیدم، حق اطاعت بر شما ندارم. به نماز برخیزید که خدا شما را رحمت کند (ابن‌هشام، ۴ / ۳۱۱؛ طبری، همان، ۳ / ۲۱۰؛ قس: بلاذری، همان، ۱ / ۵۹۰-۵۹۱؛ ابن حبان، ۲ / ۱۵۹-۱۶۱). وی در خطبۀ دیگر پس از ستایش خدا گفت: ای مردم، من نیز چون شمایم. شاید آنچه پیامبر خدا می توانست کرد، از من توقع دارید. خدا محمد (ص) را از جهانیان برگزید و از آفات مصون داشت، اما من تابعم نه مبدع. اگر به راه راست رفتم اطاعتم کنید و اگر خطا کردم، راستم کنید... آگاه باشید که مرا شیطانی است که گاهی مرا فرو می‌گیرد، هرگاه پیش من آمد، از من بپرهیزید... (ابن سعد، ۳ / ۲۱۲؛ الامامة، ۱ / ۱۶؛ طبری، همان، ۳ / ۲۲۳-۲۲۴؛ قس: بلاذری، همانجا).

این خطبه‌ها از دیدگاه دانشمندان و محققان اهل سنت نشانه‌ای از ادب، تواضع و پای‌بندی ابوبکر به سنتهای نبوی و رهنمودی باارزش در شیوۀ حکومت برای آیندگان به‌شمار آمده است (عظم، ۹۰-۹۱؛ دروزه، ۳۰)، ولی علمای شیعه برخی از بخشهای آنها را از مطاعن ابوبکر و دلیلی بر ناشایستگی او در امر خلافت دانسته و در این باب بر مبنای اعتقادات خویش (اصل امامت) به بحث پرداخته‌اند (کنتوری، ۱ / ۱۹۷-۲۲۴؛ فیروزآبادی، ۹-۱۱).

با اینکه خلافت ابوبکر در آن مجلس قطعی شد، ولی گروهی از مهاجران و انصار از بیعت با وی امتناع ورزیدند. نام چند تن از آنان که در منابع آمده، اینهاست: علی (ع)، سعد بن عباده، عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، زبیر بن عوّام، خالد بن سعید، مقداد بن عمرو، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار بن یاسر، براء بن عازب، اُبّی بن کعب، حذیفة بن الیمان، خزیمة بن ثابت، ابوایوب انصاری، سهل بن حنیف، عثمان بن حنیف، ابوالهیثم بن التیهان، سعد بن ابی وقاص و ابوسفیان بن حرب (یعقوبی، ۲ / ۱۲۳- ۱۲۶؛ بلاذری، همان، ۱ / ۵۸۸؛ ابن عبدربه، ۴ / ۲۵۹-۲۶۰؛ طبرسی، احمد، ۱ / ۹۷؛ ابن ابی الحدید، ۲ / ۴۴-۶۱). از این میان جز سعد بن عباده که خود مدعی خلافت بود و کسانی چون ابوسفیان و هوادارانش که مقاصد دنیاوی داشتند (بلاذری، همانجا؛ حسین، علی و فرزندانش، ۳۳-۳۴)، گروهی به استناد سابقۀ علی (ع) در اسلام، خدمات درخشان و قرابت و خویشی او با پیامبر ــ یعنی همان ادله‌ای که در سقیفه برای اولویت ابوبکر در امر خلافت بدانها استناد شده بود و علی (ع) و بنی هاشم نیز صرفاً از باب الزام مخالفان بدان احتجاج می‌کردند ( الامامة، ۱ / ۱۱-۱۲؛ بلاذری، همان، ۱ / ۵۸۲؛ یعقوبی، ۲ / ۱۲۵-۱۲۶؛ نهج‌البلاغة، خطبۀ ۶۷؛ آیتی، حواشی، ۱۰۸- ۱۰۹) ــ خلافت را حق علی (ع) می‌دانستند و گروهی دیگر ــ شیعیان علی (ع) ــ مسألۀ جانشینی و رهبری جامعۀ اسلامی را والاترین مقام مذهبی می‌دانستند و با استناد به آیۀ «اِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نوحاً وَ آلَ اِبْراهیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمینَ، ذُرّیَّهً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ…» (آل عمران ۳ / ۳۳-۳۴) و اینکه حضرت محمد(ص) و خاندان او از ذریّۀ ابراهیم (ع)اند و دارای همان فضایل و شایستگیها (جعفری، ۱۴) و نیز آیۀ «اِنَّما وَلیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسولُهُ وَ الَّذینَ آمَنوالّذینَ یُقیمونَ الصّلوةَ وَ یُؤتونَ الزّکوةَ وَهُمْ راکِعونَ» (مائده / ۵ / ۵۵) و آیاتی دیگر (نک‌ : مفید، الجمل، ۳۲-۳۳؛ نیز طباطبائی، شیعه، ۱۱۳؛ ابومجتبی، ۴۸۸)، همچنین به استناد اخبار متواتری چون، حدیث دار (طبری، همان، ۲ / ۳۱۹-۳۲۱؛ احمد بن حنبل، ۱ / ۱۱۱؛ ابن اثیر، همان، ۲ / ۶۲-۶۳؛ ابن ابی الحدید، ۱۳ / ۲۱۲؛ هندی، ۱۳ / ۱۳۱-۱۳۳)، حدیث منزلت (گنجی، ۲۸۱؛ هندی، ۱۳ / ۱۵۰-۱۵۱؛ ابن‌سعد، ۳ / ۲۳-۲۴؛ مفید، همان، ۳۳-۳۴؛ ترمذی، ۶ / ۶۴۰-۶۴۱؛ ابن صباغ، ۳۹) و حدیث غدیر (محب طبری، ذخائر، ۶۷- ۶۸؛ ابن کثیر، ۵ / ۲۰۸-۲۱۴، ۷ / ۳۴۶-۳۵۱)، قائل به «نص و تعیین» در خلافت بودند (طباطبائی، همان، ۱۱۳-۱۱۴).

 

بیعت گرفتن از مخالفان

ابوبکر خلافت را با بیعت گرفتن از مخالفان رسماً آغاز کرد. وی نخست کسی پیش سعد بن عباده فرستاد و از او خواست تا بیاید و چون انصار و دیگر مردم بیعت کند. سعد پاسخ داد: «به خدا سوگند، بیعت نکنم تا هرچه تیر در تیردان دارم، پرتاب کنم و نیزه و سرنیزه‌ام را با خون شما سرخ گردانم ... ». عمر معتقد بود که باید به زور از او بیعت گرفت، ولی ابوبکر به نصیحت بشیر بن سعد (پسرعم سعد) و از بیم قیام خزرج، سعد را به حال خود رها کرد و او نیز هیچ‌گاه در نماز جماعت و اجتماعات حاضر نمی‌شد و در موسم حج نیز از دیگران کناره می‌گرفت و چنین بود، تا ابوبکر مرد. وی در خلافت عمر به شام کوچ کرد و در حوران نیم‌ شبی او را کشته یافتند ( الامامة، ۱ / ۱۰؛ طبری، همان، ۳ / ۲۲۲-۲۲۳؛ ابن‌سعد، ۳ / ۶۱۶-۶۱۷). اما بلاذری به روایت از مدائنی، ابومخنف و کلبی آورده است که عمر مردی را به حوران گسیل کرد و بدو فرمان داد که او را تطمیع کن و به بیعت فراخوان و اگر نپذیرفت، از خدا بر ضد او یاری خواه. آن مرد با سعد دیدار کرد و چون نتوانست از او بیعت بگیرد، با تیری وی را کشت. بلاذری سپس به روایت مشهوری که بر طبق آن «سعد به دست جنیان کشته شده»، اشاره می‌کند (همان، ۱ / ۵۸۹؛ قس: ابن عبدربه، ۴ / ۲۶۰؛ لامنس، 142). برخی از منابع نام کسی را که از سوی عمر بدین مأموریت گسیل شده است، ذکر کرده‌اند (طبرسی، احمد، ۱ / ۹۴؛ قس: عبدالمقصود، ۱ / ۱۵۳).

در این روزهـا از بخـت خوش ابوبکر ــ بـه تعبیـر لامنس ــ ابوسفیان در مدینه نبود (ص ۱۳۴)، زیرا پیامبر او را برای گردآوری زکات گسیل کرده بود. هنگامی که وی به مدینه بازگشت و از وفات پیامبر و بیعت با ابوبکر آگاه شد، گفت: «هیچ گرهی را نمی‌شناسم که با خون گشوده نشود» (بلاذری، همانجا؛ قس: سخن واقدی که بلاذری نقل کرده است، نک‌ : همانجا)، اما وی خیلی زود، پس از آنکه دریافت که وسوسه‌هایش در برانگیختن علی (ع) برای مقابله با ابوبکر (بلاذری، همانجا؛ ابن ابی الحدید، ۱ / ۲۲۱) و برپا ساختن آشوبی در قلب اسلام، مدینه الرسول، بی‌اثر است (نک‌ : یعقوبی، ۲ / ۱۲۶؛ بلاذری، همان، ۱ / ۵۸۸؛ ابن ابی الحدید، همانجا) و همچنین در قبال بیعت با خلیفه، خود و خاندانش پاداشی دریافت خواهند داشت (طبری، همان، ۳ / ۳۸۷- ۳۸۸؛ ابن ابی الحدید، همانجا)، تسلیم شد، خاصه آنکه چند ساعتی پس از بیعت سقیفه، عثمان و کسانی از بنی امیه که با او در مسجد حضور داشتند، بیعت کرده بودند ( الامامة، همانجا).

به روایت یعقوبی ابوبکر هنگامی که از امتناع عباس بن عبدالمطلب و پسرش، فضل و گروهی دیگر و پیوستن آنان به علی (ع) آگاه شد، برای چاره‌جویی با عمر، ابوعبیده و مغیرة بن شعبه رای زد. آنان مصلحت در این دیدند که با عباس دیدار کنند و بهره‌ای از امارت بدو و فرزندانش وعده دهند و با جلب حمایت او حجتی بر علی (ع) و بنی هاشم برای خویش بیابند. اما عباس پس از شنیدن سخنان ابوبکر و عمر، با اشاره به تناقض‌گویی ابوبکر، به استناد گفته‌های خود او انتخاب و بیعت وی را محکوم کرد و با غاصبانه دانستن امارت او، همۀ اقدامات وی را غیرقانونی خواند (۲ / ۱۲۴-۱۲۶؛ قس: الامامة، ۱ / ۱۵). البته در تاریخ یعقوبی و الامامة و السیاسة به نفی یا اثبات سخنی از بیعت عباس به میان نیامده است.

اخبار دربارۀ امتناع علی (ع) از بیعت و چگونگی و زمان بیعت او با ابوبکر مختلف و گاه متناقض است. این اخبار را می‌توان به دو دستۀ عمده تقسیم کرد: یک دسته با اندک اختلافاتی در لفظ و محتوا متضمن این مطلب است که علی (ع) ساعاتی پس از بیعت عمومی، به طوع یا اجبار با ابوبکر بیعت کرده است (بلاذری، همان، ۱ / ۵۸۵، ۵۸۷؛ الامامة، ۱ / ۱۱)، حتی در یکی از این روایات که نام سیف نیز در سلسلۀ اسناد آن دیده می‌شود (برای اطلاع از مردود بودن روایات سیف، نک‌ : عسکری، ۱ / ۶۹-۸۶، ۲ / ۲۹-۳۴)، چنین آمده است: هنگامی که علی (ع) شنید که ابوبکر برای بیعت نشسته است، از بیم تأخیر در این کار شتابان، بی‌ازار و ردا، با پیراهنی بر تن به مسجد آمد، تا بیعت کند و پس از آنکه در کنار او نشست، کسی را به خانه فرستاد تا جامه‌هایش را به مسجد آورند (طبری، همان، ۳ / ۲۰۷). دستۀ دیگر روایاتی است متضمن امتناع علی (ع) از بیعت و اعمال فشار و خشونت بر وی، خانواده و یارانش برای اخذ بیعت از او و اشاره با تصریح به خودداری از بیعت تا ۴۰ روز، ۷۵ روز، یا تا وفات حضرت فاطمه (ع) یعنی ۶ ماه بعد (یعقوبی، ۲ / ۱۲۶؛ بلاذری، همان، ۱ / ۵۸۶؛ الامامة، ۱ / ۱۴؛ طبری، همانجا؛ مسعودی، همان، ۲ / ۳۰۸). با آنکه عمر بن خطاب در خطبۀ خویش بر منبر مسجد مدینه ضمن گزارش جریان سقیفه می‌گوید: «علی و زبیر و عده‌ای دیگر، از ما رو تافته و در خانۀ فاطمه گرد آمده بودند» (ابن هشام، ۴ / ۳۰۸-۳۱۰؛ طبری، همان، ۳ / ۲۰۴-۲۰۵) و با این سخن بخ امتناع علی (ع) و پیوستن گروهی به وی اعتراف می‌کند، اما مورخان اهل سنت، جز تنی چند، تمایلی به ذکر یا تفصیل این مطلب نشان نداده‌اند. با این حال، شرح این حادثه جسته و گریخته در منابع گزارش شده است.

از آنجا که هر خبر در این‌باره جدا و بی‌ارتباط با خبر دیگر ثبت شده است و ترتیب وقایع معین نیست، نمی‌توان دانست که درخواست بیعت از علی (ع) و یارانش بلافاصله پس از اجتماع سقیفه و آمدن به مسجد انجام گرفته است، یا پس از بیعت عمومی، یا پس از دفن پیامبر (ص) (نک‌ : بلاذری، همان، ۱ / ۵۸۲؛ یعقوبی، ۲ / ۱۲۴-۱۲۶). در الامامة والسیاسة دو خبر در این‌باره روایت شده که از دیگر اخبار جامع‌تر است:

در خبر اول چنین آمده: عمر با گروهی که اسید بن حضیر و سلمة بن اسلم در میان آنان بودند، به در خانۀ علی (ع) رفتند و از او و بنی هاشم خواستند که برای بیعت با ابوبکر راهی مسجد شوند، ولی آنان پذیرفتند و زبیر بن عوام با شمشیر به درآمد. سلمه به فرمان عمر برجست و شمشیرش را گرفت و بر دیوار زد. آنان زبیر را با خود بردند و او بیعت کرد و بنی‌هاشم نیز بیعت کردند، اما علی (ع) در برابر ابوبکر بایستاد و با استناد بر ادعا و احتجاج ابوبکر بر انصار، خلافت را حق خویش خواند. عمر گفت: دست از تو برنمی‌داریم تا بیعت کنی. علی بدو گفت: شیر خلافت را نیک بدوش که ترا نیز نصیبی خواهد بود و امارت را امروز برای او استوار ساز تا فردا آن را به تو سپارد. پس ابوبکر به او گفت: اگر بیعت نمی‌کنی، ترا بدان مجبور نمی‌سازم، آنگاه ابوعبیدۀ جراح به علی (ع) توصیه کرد که خلافت را به ابوبکر واگذارد. پس علی (ع) سخنانی در حقانیت خویش و اهل بیت در امر خلافت خطاب به مهاجران بیان کرد و آنان را از پیروی هوای نفس و انحراف از راه خدا برحذر داشت. بشیر بن سعد انصاری خطاب به علی (ع) گفت: اگر انصار پیش از بیعت با ابوبکر این سخنان را از تو شنیده بودند، حتی دو تن دربارۀ تو با هم اختلاف نمی‌کردند. شبانگاه علی (ع)، فاطمه (ع)، دخت پیامبر خدا (ص) را بر چارپایی نشاند و برای طلب یاری از انصار بدانان مراجعه کرد، ولی آنان می‌گفتند: ای دخت پیامبر خدا، اگر همسرت پیش از ابوبکر از ما خواسته بود، وی را با او برابر نمی‌داشتیم... ( الامامة، ۱ / ۱۱-۱۲؛ قس: مفید، الاختصاص، ۱۸۴-۱۸۷؛ طبرسی، احمد، ۱ / ۹۵-۹۶).

در خبر دوم که احتمالاً باید بخشی جا به جا شده از خبر اول باشد، چنین آمده است: ابوبکر دربارۀ گروهی که از بیعت با او خودداری کرده و پیرامون علی (ع) گرد آمده بودند، پرسش کرد و عمر را پیش آنان فرستاد. عمر به در خانۀ علی (ع) آمد و آنان را آواز داد، ولی آنان بیرون نیامدند. پس عمر هیزم خواست (به روایت بلاذری، همان، ۱ / ۵۸۶؛ عمر با فروزینۀ آتش در دست آمد) و گفت: سوگند به آنکه جان عمر در دست اوست، اگر بیرون نیایید، خانه را با هر که در آن است، به آتش خواهم کشید. بدو گفتند: ای ابوحفص، اگر فاطمه در آنجا باشد، چه؟ گفت: حتی اگر او در آنجا باشد (قس: بلاذری، همانجا). پس همه، جز علی (ع) بیرون آمدند و بیعت کردند... ( الامامة، ۱ / ۱۲). در دنبال این مطالب، جزئیات آنچه روی داده، یعنی پیام علی (ع)، سخنان عتاب‌آلود فاطمه (ع)، گسیل داشتن پی‌درپی گروهها به تحریک عمر برای اخذ بیعت از علی (ع)، بردن علی (ع) به مسجد، تهدید او به قتل، سخنان تند علی (ع)، آه و نفرین فاطمه (ع) و سرانجام گریستن ابوبکر و درخواست اقالۀ بیعت از سوی او گزارش شده است (همان، ۱ / ۱۳-۱۴؛ قس: ابن عبدربه، ۴ / ۲۵۹-۲۶۰؛ یعقوبی، ۲ / ۱۲۶؛ طبری، همان، ۳ / ۲۰۲؛ مفید، همان، ۱۸۵-۱۸۷، الجمل، ۵۶-۵۷).

در باب این احادیث نظرات مختلفی اظهار شده است و عموم محققان با فراض صحت این روایات، رفتار ابوبکر و عمر را تقبیح کرده‌اند، اما لحن کلام آنان در این زمینه متفاوت است. برخی گفته‌اند که تأثیر عقاید شیعۀ هاشمی علوی و عباسی در بیشتر روایات الامامة والسیاسة آشکارا به چشم می‌خورد و به احتمال قوی این روایات نتیجۀ تضاد و رقابتی است که پس از خلفای راشدین میان امویان و هاشمیان پدید آمده است وگرنه فاطمه و علی (ع) با ایمان‌تر، منزه‌تر و خردمندتر از آن بوده‌اند که برخلاف مصالح مسلمانان به پا خیزند و عمر بزرگ‌تر و خوددارتر از آن است که به سوزاندن خانۀ فاطمه (ع) دست یازد (دروزه، ۲۱).

برخی از منابع اگرچه بنابر ملاحظات سیاسی یا اعتقادی از نقل کامل این خبر یا حتی اشاره بدان در جای خود تن زده‌اند، ولی اگاهانه یا ناآگاهانه با ذکر سخنان ابوبکر در بستر بیماری، این حادثه را تأیید کرده‌اند. بنابراین روایات، ابوبکر در آخرین روزهای زندگانی گفته است: آری، از آنچه در دنیا رخ داده، تأسف ندارم، جز اینکه سه کار کردم که کاش نکرده بودم و سه کار نکردم که کاش کرده بودم... کاش خانۀ فاطمه را، اگر هم به قصد جنگ بسته بودند، برنگشوده بودم... (طبری، همان، ۳ / ۴۳۰- ۴۳۱؛ مسعودی، همان، ۲ / ۳۰۸؛ قس: یعقوبی، ۲ / ۱۳۷؛ ابن عبدربه، ۴ / ۲۶۸؛ هندی، ۵ / ۶۳۱-۶۳۲).

بنابر روایات شیعه و اهل سنت که می‌توان بدانها اعتماد کرد، علی (ع) تا ۶ ماه بعد، یعنی تا هنگام وفات فاطمه (ع) از بیعت با ابوبکر خودداری کرد (طبری، همان، ۳ / ۲۰۸؛ یعقوبی، ۲ / ۱۲۶؛ بلاذری، همانجا؛ ابن‌عبدربه، ۲ / ۲۲، ۴ / ۲۶۰؛ ابن حبان، ۲ / ۱۷۰-۱۷۱؛ ابن اثیر، اسدالغابة، ۳ / ۲۲۲-۲۲۳؛ مسعودی، التنبیه، ۲۵۰)، حتی در برخی از روایات آمده است که هیچ‌یک از بنی هاشم تا هنگامی که علی (ع) بیعت نکرد، دست بیعت به ابوبکر ندادند (طبری، همانجا). از این پس یا کمی زودتر از این بود که اینان و گروهی از پیروان و هواداران علی (ع) همچون حُذیقة بن الیمان، خزیمة بن ثابت، ابوایوب انصاری، سلمان، ابوذر، خالد بن سعید و... با ابوبکر بیعت کردند (بلاذری، همان، ۱ / ۵۸۸؛ طبری، همان، ۳ / ۳۸۷؛ جعفری، ۵۱-۵۳؛ طبرسی، احمد، ۱ / ۹۵-۱۰۵). اینان هر یک در هنگام بیعت، عقیده یا احساس خویش را نسبت به علی (ع) و خلافت به زبان آوردند. سخن سلمان را که بخشی از آن به فارسی و بخش دیگر آن به عربی است، منابع اهل سنت نیز آورده‌اند. وی گفت: کرداذ و ناکرداذ، یعنی کردید و نکردید، اگر با علی بیعت کرده بودند، سراپا بهره‌مند می‌شدند (بلاذری، همان، ۱ / ۵۹۱؛ طبرسی، احمد، ۱ / ۹۹).

در منابع اهل سنت آمده است که علی (ع) در هنگام بیعت با ابوبکر از تأخیری که در این باب کرده بود، عذر خواست و اظهار داشت که نمی‌خواست پیش از جمع‌آوری قرآن ــ که پیامبر بدان فرمان داده بود ــ از خانه خارج گردد (بلاذری، همان، ۱ / ۵۸۶، ۵۸۷؛ الامامة، ۱ / ۱۶؛ حسین، همان، ۳۶). از نظر محققان شیعه آنچه علی (ع) در هنگام بیعت با ابوبکر به زبان آورده است، عذرخواهی نبوده، بلکه بیان واقعیت و اظهار حقانیت خویش بوده است (خلیلی، ۳۶). سخنان یاران علی (ع)، مثلاً سلمان، ابوذر و دیگران در هنگام بیعت، نیز مؤید این مطلب است (بلاذری، همان، ۱ / ۵۹۱؛ طبرسی، احمد، همانجا). اما آنچه علی (ع) را بر بیعت با ابوبکر واداشت ــ برخلاف آنچه در برخی از روایات آمده است ــ روی گردان شدن مردم از وی پس از وفات فاطمه (ع) نبود، بلکه گسترش سریع ارتداد، طغیان قبایل و ظهور مدعیان پیامبری در جزیرة‌العرب بود (بلاذری، همان، ۱ / ۵۸۷؛ طبری، همان، ۳ / ۲۰۷). برخی از منابع نیز احتمال داده‌اند که جو فشار و بیم جان در قبول بیعت بی‌تأثیر نبوده است، زیرا روایت شده که روزی ابوحنیفه از مؤمن طاق پرسید اگر خلافت حق مشروع علی بود، چرا برای گرفتن حق خویش قیام نکرد؟ وی پاسخ داد: ترسید جنیان او را نیز چون سعد بن عباده بکشند! (طبرسی، احمد، ۲ / ۳۸۱).

قضیۀ فدک

فدک قریه‌ای است در فاصلۀ ۲ یا ۳ روز راه (۲۵۰ کیلومتری) از شمال مدینه و در جنوب خیبر که آب فراوان و مزارع و نخلستانهای بسیار دارد و پیش از اسلام، مانند خیبر مسکن یهودیان بوده است. پس از آنکه پیامبر در خیبر فرود آمد و دژهای آن به دست مسلمانان گشوده شد، اهالی فدک بیمناک گشتند و با پیشنهاد واگذاری نیمی از اراضی خویش به پیامبر (ص) تقاضای صلح کردند. بدین‌سان، این بخش از اراضی فدک به دلیل آنکه مسلمانان «اسبی و اشتری بر آن نتاخته بودند» (حشر / ۵۹ / ۶، ۷)، خالصۀ (فیء) پیامبر (ص) بود (یاقوت، ۳ / ۸۵۵- ۸۵۸؛ بلاذری، فتـوح، ۴۲-۴۳؛ ابن هشـام، ۳ / ۳۶۸). اما شیعه ــ به‌ویژه اثناعشریه ــ در طول تاریخ خویش برای فدک بیش از اینها اهمیت قائل شده‌اند و بدان چونان ارزشی نمادین نگریسته و برخی از علمای آن به استناد روایتی از امام موسی بن جعفر (ع) برای فدک مرزهایی رمزی، جز مرزهای جغرافیایی مذکور در منابع، تعیین کرده‌اند (صدر، ۲۹)، مرزهایی که کمابیش، منطبق با سراسر قلمرو وسیع اسلام پس از همۀ فتوحات است. بدین‌سان، شاید از نظر آنان غصب فدک تلویحاً غصب خلافت و خارج ساختن ولایت امر مسلمانان از اهل بیت پیامبر (ص) تلقی شده باشد.

بر پایۀ منابع شیعه، پیامبر اکرم پس از تسلیم اهالی فدک، علی (ع) را بدانجا فرستاد تا پیمان صلح را بنویسد و از سوی او امضا کند. سپس هنگامی که آیۀ «فَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» (روم / ۳۰ / ۳۸) نازل شد، خالصۀ فدک را به دخت خویش، فاطمه (ع) بخشید تا در معاش خود و فرزندانش به کار برد. بدین‌سان اراضی فدک تا استوار شدن پایه‌های حکومت ابوبکر در تصرف دخت پیامبر بود و کارگزار او سالانه عواید آنجا را نزد وی می‌فرستاد. یکی از اقدامات ابوبکر در همان روزهای نخستین خلافت، مصادرۀ قهرآلود فدک بود (طریحی، ۳ / ۳۷۱؛ نیز نک‌ : ابن ابی الحدید، ۱۶ / ۲۶۸- ۲۶۹). با آنکه برخی از منابع اهل سنّت به مصادرۀ فدک، اعتراض فاطمه (ع) و طلب حق خویش، پاسخ ابوبکر و خشم دخت پیامبر نسبت به وی اشاره کرده (مثلاً طبری، همان، ۳ / ۲۰۷- ۲۰۸) و برخی نیز با نقل روایاتی مختلف مشروح‌تر به موضوع پرداخته‌اند (مثلاً بلاذری، همان، ۴۴-۴۶)، ولی غالب آنها با قبول این فرض که دلیل مدعای فاطمه (ع) بر مالکیت فدک فقط توارث بوده، با نقل سخنی که ابوبکر از قول پیامبر آورده است، مسأله را پایان یافته تقلی کرده و حتی بعضی از آنان (مثلاً عبدالجبار معتزلی و فخرالدین رازی) نوشته‌اند: وقتی که که فاطمه (ع) این حدیث را از زبان ابوبکر شنید، دست از مدعای خود کشید (ابن ابی الحدید، ۱۶ / ۲۵۳- ۲۵۴؛ نک‌ : قزوینی، ۱۰۹-۱۱۰). شهرستانی نیز با آنکه به دعوی مالکیت فاطمه (ع) بر پایۀ نِحله (هبه) اشاره‌ای دارد، مسألۀ فدک را از باب توارث پیامبر (ص) دانسته و آن را ششمین خلاف از ۱۰ خلاف عمدۀ حادث در میان مسلمانان (از قبیل جلوگیری از آوردن دوات و کاغذ برای پیامبر در بستر بیماری، تخلّف از جیش اسامه و...) به‌شمار آورده است (۱ / ۲۷-۳۱).

محققان شیعه براساس منابع اهل سنّت نشان داده‌اند که فاطمه (ع) از هنگامی که فدک به فرمان ابوبکر مصادره شد، بارها تا پایان زندگانی کوتاه خویش در پیش روی مردم مدینه، بر سر حق خویش بر فدک با وی احتجاج کرده است. دخت پیامبر (ص) در یکی از این احتجاجات در حضور مهاجر و انصار اظهار کرد که فدک هبۀ پیامبر (ص) است و علی، حسنین و ام‌ایمن را گواه آورد و آنگاه افزود که حدیث مورد استناد ابوبکر ــ یعنی «نحن معاشر الانبیاء لانورث ... » ــ را نه تنها کسی نشنیده که برخلاف نصوص قرآنی (مریم / ۱۹ / ۵-۶؛ انبیاء / ۲۱ / ۸۹؛ نمل / ۲۷ / ۱۶) است. اما به ادلۀ او اعتنایی نکردند و حتی برخی از حاضران سخنانی ناشایست نیز بر زبان آوردند. شگفت‌تر آنکه ابوبکر از فاطمه (ع) در قضیۀ فدک شاهد می‌طلبد، اما هیچ‌کس از خلیفه برای اثبات صحت خبر «نحن معاشر ... » حجت نمی‌خواهد (قزوینی، ۴۱-۴۶). این رفتار و همچنین برخورد کارگزاران ابوبکر در حمله به خانۀ علی (ع) برای اخذ بیعت چنان فاطمه (ع) را دل شکسته و خشمگین ساخت که تا پایان زندگی با ابوبکر سخن نگفت و او و عایشه را از حضور بر سر جنازه و شرکت در مراسم دفن خویش ممنوع کرد (محقق کرکی، ۷۸؛ امین، ۱ / ۳۱۴؛ نیز نک‌ : بخاری، ۵ / ۸۲؛ مسلم، ۲ / ۱۳۸۰؛ ابن حجر هیثمی، ۲۵؛ ابن ابی الحدید، ۱۶ / ۲۱۸).

علمای شیعه علاوه بر این احتجاجات آنچه را در کتب حدیث و تاریخ (اعم از شیعه و سنّی) دربارۀ واگذاردن مجدد فدک به اهل بیت آمده است، دلیلی روشن بر حقانیّت دعوی فاطمه (ع) دانسته‌اند. ابوبکر خود یک بار پس از استماع دلیلهای فاطمه (ع) در حالی که می‌گریست، سند در تملیک فاطمه بر فدک نگاشت، اما عمر در رسید و پس از اطلاع از موضوع سند، به ابوبکر اعتراض کرد که آیا از بیت‌المال مسلمانان اتفاق می‌کنی و نمی‌بینی که عرب با تو به جنگ برخاسته است؟ پس سند را گرفت و پاره کرد (حلبی، ۳ / ۳۶۲). لامنس برپایۀ آنچه در تاریخ ذهبی و الصواعق المحرقة در این‌باره آمده، در حسن نیت ابوبکر در بازگرداندن فدک تردید کرده و افزوده است که فاطمه (ع) نیز اطمینان داشته که آن دو تن از پیش در این مورد با هم سازش کرده بوده‌اند (ص 139، حاشیۀ 3). منابع شیعه همین خبر را با اختلافات نسبتاً مهم روایت کرده‌اند. از آن جمله در این روایات آمده است که عمر در ضمن گرفتن سند از دست فاطمه (ع) وی را چنان مضروب ساخت که بر اثر آن سقط جنین کرد و چند ماه بعد درگذشت (مفید، الاختصاص، ۱۸۵؛ قس: طبرسی، احمد، ۱ / ۱۲۱-۱۲۲). سالها بعد عمر بن عبدالعزیز، خلیفۀ اموی (خلافت: ۹۹-۱۰۱ ق) و سپس ابوالعباس سفّاح، نخستین خلیفۀ عباسی (خلافت: ۱۳۲-۱۳۶ ق)، بار دیگر مهدی عباسی (خلافت: ۱۵۸- ۱۶۹ ق) و نیز مأمون عباسی در سال ۲۱۰ ق فدک را به بنی‌فاطمه بازگرداندند (یاقوت، ۳ / ۸۵۷- ۸۵۸).

برخی از علمای اهل سنت مصادره و تصرف فدک را از مقولۀ اجتهاد و در حدود صلاحیت خلیفه دانسته‌اند، ولی شیعیان باتوجه به اینکه این تنها مصادره در زمان ابوبکر بوده و در مقابل آن بذل و بخششهایی از بیت‌المال ــ در جهت استوار کردن پایه‌هایی خلافت ــ در منابع گزارش شده (نک‌ : ابن ابی الحدید، ۱ / ۲۲۲؛ مفید، الجمل، ۵۹)، این عمل را سخت نکوهش کرده و رنجاندن فاطمه (ع) را که به فرمودۀ پیامبر اکرم برابر با رنجانیدن خدا و پیامبر خداست، گناهی بزرگ و از مطاعن اوبکر می‌شمرند.

 

اعزام سپاه اسامه

نخستین یا دومین اقدام رسمی و حکومتی ابوبکر پس از ضبط فدک، تجهیز لشکر اسامه بود. خلیفه به رغم آشفتگی جزیرةالعرب (ارتداد برخی از قبایل، ظهور پیامبران دروغین، سرکشیهای یهود و نصارا و آشوبهای احتمالی دیگر) و برخلاف نظر دو مشاور خود عمر و ابوعبیده که اعزام لشکر اسامه را در این موقع باریک دور از احتیاط می‌دیدند، ظاهراً برای اجرای اوامر پیامبر این کار را ضروری دانست و در پاسخ به مخالفان گفت: «به خدایی که جان ابوبکر به فرمان اوست، اگر بیم آن باشد که درندگان مرا بربایند، گروه اسامه را چنانکه پیامبر فرموده است، روانه می‌کنم ... » (واقدی، ۲ / ۱۱۲۱؛ طبری، همان، ۳ / ۲۲۵-۲۲۶؛ ابن حبّان، ۲ / ۱۶۱؛ عظم، ۲۴-۲۵؛ فیاض، ۱۳۳). از این‌روی، ابوبکر به تن خویش به اردوگاه جرف رفت و از آنجا لشکر را روانه ساخت و خود در حالی که پیاده به دنبال سپاه می‌رفت و عبدالرحمن بن عوف مرکب او را می‌برد، اسامه را که سوار بر مرکب بود، بدرقه کرد و چون آیین بدرقه به سر آمد، سپاهیان را به رعایت اموری چند سفارش کرد و سپس از اسامه اجازه خواست که عمر برای دستیاری او در مدینه بماند و اسامه پذیرفت (واقدی، ۲ / ۱۱۲۱-۱۱۲۲؛ طبری، همان، ۳ / ۲۲۶-۲۲۷؛ ابن حبان، همانجا). به روایت واقدی، ابوبکر از صدور فرمانی خاص برای اسامه خودداری کرد و فقط به اسامه گفت: برای اجرای فرمان پیامبر خدا (ص) حرکت کن، من نه ترا بدان فرمان می‌دهم و نه از آن باز می دارم، من فقط مجری فرمان رسول خدایم (۲ / ۱۱۲۲). آنگاه اسامه شتابان آهنگ اُبنی (= خان الزیت امروز) کرد و پس از گذر از سرزمین بنی جهینه و بنی قضاعه که همچنان مسلمان بودند، غافلگیرانه با شعار «یا منصورُ أمِتْ» بر دشمن تاخت و پس از ۳۵، ۴۰ یا ۷۰ روز پیروزمندانه به مدینه بازگشت. این لشکرکشی در آن روزهای پرآشوب بازتاب بسیاری به سود مسلمانان و حکومت اسلامی در پی داشت (همو، ۳ / ۱۱۲۲- ۱۱۲۵؛ طبری، همان، ۳ / ۲۲۶-۲۲۷؛ ابن‌اثیر، الکامل، ۲ / ۳۳۵-۳۳۶؛ EI1، ذیل اسامه).

 

ارتداد قبایل

هنوز خبر رحلت پیامبر (ص) به سراسر جزیرة‌العرب نرسیده بود که در بسیاری از نقاط آن، واکنشهایی به شکلهای مختلف رخ نمود. با آنکه انگیزه و هدف این واکنشها با یکدیگر متفاوت بوده، غالب منابع اهل سنت همه را «فتنۀ ردّه» (شورش مرتدان) خوانده‌اند (طبری، همان، ۳ / ۲۴۱؛ ابن اثیر، همان، ۲ / ۳۴۲-۳۴۳؛ دروزه، ۳۸؛ حسین، آئینۀ اسلام، ۱۱۱-۱۱۳، ۱۹۶)، اما برخی از همین منابع حکایت از این دارند که بسیاری از کسانی که ابوبکر با نام ارتداد با آنان جنگید، نماز می‌خواندند، یعنی به توحید و نبوت اعتقاد داشتند. به گفتۀ ابن کثیر (۶ / ۳۱۱)، جز ابن‌ماجه همۀ اهل حدیث آورده‌اند که عمر به ابوبکر اعتراض کرد که چگونه برخلاف سنّت پیامبر با مردمی که بر یگانگی خدا و رسالت محمد (ص) شهادت داده‌اند، می‌جنگی؟ ابوبکر پاسخ داد: ... به خدا سوگند با کسی که میان نماز و زکات تفاوت نهد، خواهم جنگید. طبری نیز آورده است که گروههایی از اعراب به مدینه می‌آمدند که به نماز اقرار داشتند، ولی از دادن زکات خودداری می‌کردند (همانجا) و در میان اینان کسانی بودند که با اعتراض به خلافت ابوبکر، از پرداخت زکات به وی امتناع داشتند (همان، ۳ / ۲۴۶؛ ابن‌کثیر، همانجا). برخی دیگر از پژوهشگران اهل سنت نیز انگیزۀ این آشوبها و مخالفتها را یکسان ندانسته و میان گروههایی که نسبت به اساس دین اسلام دچار تردید گشته، یا از آن روی برتافته بودند و کسانی که نگران مسألۀ جانشینی، سلطۀ مستبدانۀ قبیله‌ای، به بیراهه افتادن اسلام و در نهایت بیمناک از آیندۀ خویش بوده‌اند، تفاوت نهاده (حسن، ۱ / ۳۴۴- ۳۴۵؛ دروزه، ۳۹؛ اوچ اوک، ۳۶- ۳۸) و گفته‌اند: قبایل عرب که با مشاهدۀ رقابت و درگیری انصار با مهاجران، بنی عبد مناف (بنی هاشم و بنی امیه) با دیگر قبایل قریش (بنی تیم، بنی عدی، بنی فهر) و اوس با خزرج از آینده ناامید شده و آرزوهاشان در خلافت یکسره بر باد رفته بود، سر به شورش برداشتند و بسیاری از آنان در برابر سلطۀ ابوبکر ایستادند و از پرداخت زکات به وی، به این گمان که همان باج است، تن زدند، زیرا برخی از آنان گمان می‌بردند که کار قریش پس از درگذشت رهبرشان سامان نمی‌گیرد و نیز خوش نمی‌داشتند که قریش به نام دین آنان را زیر نفوذ خویش درآورد و آزادی را از آنان بگیرد. بدین‌سان، سرکشی از حکومت قریش در میان قبایل گسترش یافت، تا آنجا که مرکز اسلام آماج نابودی گشت و قلمرو آن به مدینه، مکه، طائف و بنی عبدالقیس محدود شد (حسن، همانجا؛ قس: اوچ اوک، ۳۸- ۳۹).

محققان با امعان نظر در روایات، «اهل ردّه» را براساس انگیزه‌ها و اهدافشان به گروههایی چند تقسیم کرده‌اند: ۱. کسانی که رحلت پیامبر برای آنان بسیار غیرمترقبه و شگفت‌انگیز بود و با رحلت آن حضرت ایمان و اسلام آنان دستخوش تزلزل گشت؛ ۲. کسانی که گمان می بردند که با شخص پیامبر هم‌پیمان بوده‌اند و اکنون با رحلت آن حضرت این پیمان به سر آمده است؛ ۳. کسانی که می‌پنداشتند قدرت و شوکت اسلام به پایان آمده و دیگر ضرورتی به ادامۀ وابستگی بدان در میان نیست؛ ۴. کسانی که اطاعت از ابوبکر را بر خود گران می‌دیدند و از این روی، با حفظ ایمان و اسلام خویش و انجام دادن دیگر واجبات دینی، از پرداخت زکات به وی خودداری می‌کردند؛ ۵. کسانی که بر اثر تعصّبات و وابستگیهای قبیله‌ای و چشم‌داشتهای مادی و دنیاوی منقاد قدرت پیامبر اسلام شده بودند و اکنون با سر برداشتن پیامبرانی دروغین از طایفۀ خویش یا طوایف همبستۀ خود، ترجیح می‌دادند که به جای پیروی از پیامبر قریشی به پیامبری از خویش بپیوندند (دروزه، همانجا).

برخی از صاحب‌نظران برآنند که در این ایام مردم جزیرةالعرب، جز مسلمانان ثابت قدم، ۳ گروه بودند: ۱. گروهی که به کلی از اسلام برگشته بودند؛ ۲. گروهی که فقط از دادن زکات امتناع می‌کردند، ولی نماز را قبول داشتند؛ ۳. اکثریت که در انتظار بودند. راویان تاریخ اسلام گروه اول و دوم را یکسان مرتد خوانده‌اند (طبری، همان، ۳ / ۲۴۱؛ فیاض، همانجا؛ برای اطلاع از تفصیل رویدادها و مسائل مربوط به اهل ردّه، نک‌ : طبری، همان، ۳ / ۲۴۱- ۳۴۲).

کسانی نیز برخی از این جنگها و همچنین کشته شدن مالک بن نویره (ﻫ م) به دست خالد بن ولید و تأیید ابوبکر از خالد را مغایر با کتاب و سنت و از مطاعن وی شمرده‌اند (سیدمرتضی، ۴ / ۱۶۱- ۱۶۷؛ طباطبائی، شیعه، ۱۱). نظر برخی از بزرگان صحابه و اهل سنت چون ابوفتادۀ انصاری، عبداللـه بن عمر و حتی عمر در مورد قتل مالک منطبق با نظر علمای شیعه است (یعقوبی، ۲ / ۱۳۱-۱۳۲؛ طبری، همان، ۳ / ۲۷۸-۲۸۰؛ ابن‌اثیر، اسدالغابة، ۴ / ۲۹۵-۲۹۶؛ ابوالفداء، ۲ / ۶۵).

به هر حال، اخبار مربوط به آنچه نام «فتنۀ ردّه» بدان داده‌اند، در نامهای افراد و مکانها و تاریخها، به‌ویژه تقدم و تأخر رویدادها بسیار آشفته است و این آشفتگی حکایت از آن دارد که این اخبار در زمانهای بسیار بعدتر تدوین گشته و احتمالاً در آنها دست برده شده است. با این حال می‌توان خطوط کلی و نتایج و آثار این رویدادها را از همین روایات گوناگون به دست آورد: بنابر برخی از روایات طبری، جز دو قبیلۀ قریش و ثقیف، دیگر قبایل عرب همه جز اندکی از آنها، از دین بگشتند (همان، ۳ / ۲۴۲)، اما به نظر می‌رسد که دامنۀ ارتداد به این درجه از وسعت نبوده باشد. از بررسی روایات برمی‌آید که بیشتر قبایل پیرامون مدینه یا نزدیک بدان، غالب قبایل میان مکه و مدینه و بسیاری از قبایل یمن، نجد، تهامه و نیز بسیاری از فروع قبایلی که در این ۳ ناحیه مرتد شده بودند، همچنان مؤمن و وفادار به اسلام باقی مانده بودند. مکه و طائف نیز که در سراشیبی ارتداد افتاده بودند، به همت سران خویش بر اسلام باقی ماندند و حتی والیان مکه و مدینه توانستند برخی از آشوبهای اعراب مُدلِج، خزاعه، کنانه و ازد را که در این دو ناحیه و ناحیۀ ساحلی حجاز در حال شکل‌گیری بود، در چند روز فرو نشانند. چنین بود که ابوبکر توانست بر خاموش ساختن آتش این آشوبها توفیق یابد (ابن هشام، ۴ / ۳۱۷؛ دروزه، ۴۱-۴۲؛ برای اطلاع از جزئیات، نک‌ : طبری، همان، ۳ / ۲۴۱- ۳۴۲).

نخستین نبرد با اهل ردّه ــ پس از نبرد با اسود عنسی ــ در جمادی‌الاول یا جمادی‌الآخر ۱۱ ق در ذوالقصه (یک منلیِ مدینه) درگرفت. ابوبر در حالی که منتظر بازگشت لشکر اسامه بود و با ارسال نامه و پیک، عمال حکومت را به ایستادگی و مقاومت در برابر شورشیان تشجیع می‌کرد، خبر یافت که خارجة بن حصن فزاری به یاری بنی غطفان بر عامل صدقه تاخته و اموال را از او گرفته، به بنی فزاره پس داده است. بیم حملۀ غافلگیرانۀ دشمنان به مدینه نیز در میان بود، زیرا فرستادگان مرتدان که برای گفت و گو با خلیفه به مدینه آمده بودند، خبر ناتوانی مسلمانان را به گوش قبایل خویش رسانده و آنان را به فکر تاخت و تاز به مدینه انداخته بودند. این‌رو، ابوبکر به منظور آماده باش فرمان داد تا مسلمانان همه در مسجد حاضر و آماده باشند، علی (ع)، زبیر، طلحه و عبدالله بن مسعود را نیز بر گذرگاههای مدینه گماشت تا از نفوذ دشمن به مدینه جلوگیری کنند. هنوز ۳ روز از بازگشت نمایندگان قبایل از مدینه جلوگیری کنند. هنوز ۳ روز از بازگشت قبایل از مدینه نگذشته بود که مرتدان شبانه به مدینه تاختند. ابوبکر به نگهبانان گذرگاهها فرمان داد که بر جای خویش باشند و خود با مقیمان مسجد که همه شتر سوار بودند، بر دشمنان تاخت و آنان را تا ذوحُسی دور کرد. هرچند جنگجویان مقدمۀ لشکر او شکست خوردند، ولی سرانجام مسلمانان دشمن را براندند و بیشتر شتران انان را بگرفتند و آنان را تا ذوالقصه تعقیب کردند. آنگاه خلیفه پس از گماردن گروهی در آنجا خود به مدینه بازگشت. این نخستین پیروزی مسلمانان در نبردهای ردّه بود که قوت قلب مسلمانان و زبونی مشرکان را در پی داشت (همان، ۳ / ۲۴۱-۲۴۶؛ ابوعلی مسکویه، ۱ / ۱۶۳-۱۶۴؛ ابن‌اثیر، الکامل، ۲ / ۳۴۴-۳۴۵).

پس از بازگشت لشکر اسامه از سفر مؤته و رسیدن پی‌درپی ۳ تن از عاملان صدقه (به ترتیب: صَفْوان، در آغاز شب؛ زبرقان، در نیمۀ شب؛ عدی، در آخر شب) خلیفه نبرد با دشمنان و مخالفان را به جدّ دنبال کرد (طبری، همان، ۳ / ۲۴۷). وی اسامه را به جای خویش بر مدینه گماشت و خود با کسانی که در گذرگاهها نهاده بود، به سوی ذوحسی و ذوالقصه راند و پس از شکست شورشیان ربذه و هزیمت عبس و بنی بکر و بنی ذبیان، پیروز به مدینه بازگشت و سرزمین ابرق را که از آن بنی ثعلبه بود و نیز سرزمین ربذه را نخست چراگاه عمومی و سپس چراگاه چهارپایان متعلق به بیت‌المال کرد (همان، ۳ / ۲۴۷- ۲۴۸؛ ابوعلی مسکویه، ۱ / ۱۶۵).

پس از این پیروزیها، خلیفه در ذوالقصه ۱۱ گروه ترتیب داد و ۱۱ درفش به نام ۱۱ فرمانده بست و آنان را بدین شرح گسیل داشت: ۱. خالد بن ولید برای جنگ با طلیحه بن خویلد به نجد و پس از فراغ از آن برای جنگ با مالک بن نویره به بطاح؛ ۲. عِکْرمة بن ابی جهل برای جنگ با مُسَیلمه به یمامه؛ ۳. مهاجرین ابی امیه برای جنگ با اسود عنسی به یمن و پس از آن به سوی کنده؛ ۴. خالد بن سعید بن عاص به حَمْقَتَیْن از مشارف شام؛ ۵. عمرو بن عاص برای جنگ با گروههای قضاعه، ودیعه و حارث؛ ۶. حذیقة بن مِحْصَن را به سرزمین دَبا؛ ۷. عرفجة بن هرثمه را به مهره؛ ۸. شُرَحبیل بن حَسَنه را به دنبال عکرمه فرستاد تا پس از فراغ از کار یمامه به کار مرتدان قضاعه بپردازد؛ ۹. طریقه بن حاجز را به سوی بنی سلیم و کسانی از هوازن که با آنان بودند؛ ۱۰. سوید بن مُقرّن را به تهامۀ یمن؛ ۱۱. علاء بن حضرمی را به بحرین (طبری، همان، ۳ / ۲۴۹؛ ابوعلی مسکویه، همانجا). از این میان، با اعتراض و اصرار عمر، فرماندهی سپاه شام را از خالد بن سعید گرفتند و به یزید بن ابی‌سفیان دادند، زیرا خالد در جریان بیعت به حمایت از علی (ع) برخاسته و تا دو یا سه ماه بعد (تا بیعت بنی هاشم) با ابوبکر بیعت نکرده بود (ابن سعد، ۴ / ۹۷؛ بلاذری، انساب، ۱ / ۵۸۸؛ قس: ابن اثیر، اسدالغابة، ۲ / ۸۴).

ابوبکر به آنان فرمان داد که قبایل مسلمان مسیر خود را تجهیز کنند و با خویش همراه سازند و منشوری نیز خطاب به قبایل و طوایف مرتد عرب نوشت و پیش از رهسپار شدن لشکرها آن نامه‌ها را با فرستادگان به سراسر جزیرة‌العرب فرستاد. در این منشور پس از بسمله، ذکر نام خویش با عنوان «خلیفة رسول اللـه»، ستایش خدا و ذکر شهادتین، به ستایش اسلام پرداخته و با استشهاد به آیات قرآنی مسألۀ رحلت پیامبر را تبیین کرده و با معرفی فرمانده اعزام شده بدان ناحیه، موضوع مأموریت و کیفر مرتدان را بیان کرده و آنان را به توبه، اعلان اسلام به وسیلۀ اذان و پرداخت زکات فرمان داده بود (طبری، همان، ۳ / ۲۵۰-۲۵۱). افزون بر این منشور، نامه‌هایی نیز به نام هریک از سران لشکرها نوشت که در آنها فرمانها و سفارشهای لازم دربارۀ چگونگی راندن سپاه و مراعات سنتهای اسلامی در رفتار با سپاهیان و استواری در اجرای مأموریت آمده بود (همان، ۳ / ۲۵۱-۲۵۲).

ابوبکر چنانکه به سران لشکرها فرمان داده بود، خود نیز ــ به رغم ظاهر نرم و ملایمش ــ در سرکوب سرکشان و کیفر دادن بدانها سخت جدی بود. بنا به روایاتی برخورد وی با فُجائۀ سُلَمی (ایاس بن عبد یالیل) روشنگر این سخن است: ایاس پیش ابوبکر آمده و از او سلاح و ساز و برگ گرفته بود تا با اهل ردّه بجنگد، اما با این ساز و برگ دست به تاراج مسلمانان زد. ابوبکر پس از شکست و دستگیری وی فرمان داد تا آتشی بزرگ در مصلای مدینه برافروختند و او را در جامه پیچیده، در آتش انداختند (همان، ۳ / ۲۶۴؛ ابوعلی مسکویه، ۱ / ۱۶۸؛ ابن‌اثیر، الکامل، ۲ / ۳۵۰-۳۵۱).

بدین‌سان ابوبکر سرکوب مخالفان حکومت و دشمنان اسلام را آغاز کرد و با یاری مسلمانان توانست سرکشیهای مناطق نزدیک‌تر را در مدتی بسیار کوتاه، تقریباً در دو ماه و نیم (از جمادی‌الاول یا جمادی‌الآخر ۱۱ ق تا اواخر همین سال) و آشوبهای نواحی دوردست‌تر و فتنۀ پیامبران دروغین ــ اسود عنسی، طلیحة بن خویلد، سجاح و مسیلمه (ﻫ م م) ــ را نیز تا نیمۀ سال بعد فرو نشاند و فقط در مدت یک سال جزیرةالعرب را چون زمان پیامبر یکسره زیر لوای اسلام درآورد (برای اطلاع از جزئیات این پیروزیها، نک‌ : بلاذری، فتوح، ۸۹-۱۱۵؛ طبری، همان، ۳ / ۲۲۷-۳۴۲؛ ابن اثیر، همان، ۲ / ۳۳۶-۳۸۳؛ اوچ اوک، جم‌ ؛ دروزه، ۳۸-۶۵).

 

فتوحات در خارج از جزیرة‌العرب

ابوبکر پس از فرو نشاندن آشوبهای داخلی، آهنگ تصرف عراق و شام کرد. زمینۀ فتح این سرزمینها از جهات گوناگون از سالها پیش فراهم شده بود: از یک سوی، پیامبر (ص) در هنگام حفر خندق در پیرامون مدینه (شوال ۵ ق / مارس ۶۲۷ م) مژدۀ گشوده شدن کاخهای یمن، شام و ایران را داده بود (واقدی، ۱ / ۴۵۰) و مسلمانان آشکارا تحقق بخشی از این وعده (فتح یمن) را تا آن تاریخ به چشم خویش دیده بودند. از سوی دیگر، وقعۀ ذوقار (جایی در جنوب کوفه، ندیک فرات) که در آن بنی شیبان از قبیلۀ بکربن وائل (از اعراب ربیعه) یک گروه از سپاهیان منظم خسروپرویز را شکسته بودند (مقارن بعثت)، همچنان بخشی از حماسه و افتخارات اعراب به شمار می‌آمد و گفته‌اند که پیامبر (ص) نیز در همان ایام از شنیدن خبر آن پیروزی شادمان شده بود (طبری، همان، ۲ / ۱۹۳-۲۱۲؛ ابوعلی مسکویه، ۱ / ۱۳۵؛ ابن‌اثیر، همان، ۱ / ۴۸۲-۴۸۳، ۴۸۹-۴۹۰) و نوشته‌اند که این پیروزی به ظاهر ناچیز حس غرور عرب را در برابر ایرانیان چنان بیدار کرد و آنان را چنان برانگیخت که به زودی توانستند از مرزهای امپراتوری ایران بگذرند و بر سواران زره‌پوش ساسانی پیروز شوند (نولدکه، ۴۵۰، ۴۹۱-۴۹۲؛ تقی‌زاده، ۱۳۰-۱۳۲). همچنین پیشروی مسلمانان به فرماندهی پیامبر (ص) تا تبوک در خاک روم (تابستان ۹ ق / ۶۳۰ م) و نفوذ لشکر اسامة بن زید در مرزهای شام و بازگشت پیروزمندانۀ آنان (۱۱ ق / ۶۳۲ م) نبرد با رومیان را در چشم مسلمانان آسان می‌نمود و احتمالاً خلیفه و مسلمانان عنایت خاص پیامبر را به لشکرکشی در خاک روم که در نبرد مؤته و تبوک و به‌ویژه در علاقه و اصرار آن حضرت به اعزام سپاه اسامه جلوه‌گر شده بود، دلیلی برخواست باطنی پیامبر (ص) نسبت به این فتوح می‌پنداشتند و تحقّق بخشیدن به این خواست را نوعی فریضه تلقی می‌کردند (نک‌ : EI1).

در این ایام دو.لت ساسانی بر اثر آشفتگیهای داخلی و تبدلات پی در پی شاهان در تیسفون دستخوش ناتوانی گشته و رو به انقراض نهاده بود، دو تن از سران قبایل بکر و شیبان (مثنّی بن حارثۀ شیبانی و سُوَید بن قطبۀ عجلی) که در کناره‌های فرات مسکن داشتند، از هر فرصتی سود می‌جستند و گستاخ‌تر از سالهای مقارن واقعۀ ذوقار به آبادیهای قلمرو ایران می‌تاختند و به تاراج می‌پرداختند، زیرا دولت لخمیان که اینان را از دستبرد به ایران باز می‌داشت، سالها پیش از میان رفته بود و قبیلۀ بنی حنیفه، مدافع و وابستۀ ایران، نیز اکنون درگیر نبرد با عکرمة بن ابی جهل، شرحبیل بن حسنه و خالد بن ولید، سرداران ابوبکر در جنگهای ردّه بود.

مثنی بن حارثه در اواخر نبردهای ردّه اسلام آورد و به امید اخذ حکم امارت به مدینه آمد و از خلیفه خواست که وی را بر کسانی از بنی شیبان که مسلمان شده‌اند، امارت دهد تا به یاری آنان بر ایران بتازد. بنابر روایتی از بلاذری ابوبکر نخست وی را بر این امر گماشت، ولی بعد به خالد بن ولید که از نبرد با مسیلمه در یمامه فارغ گشته بود، فرمان داد که به عراق رود و به مثنی نیز نامه نوشت که به خالد بپیوندد و فرمانبردار او باشد (فتوح، ۲۴۲؛ طبری، همان، ۳ / ۳۴۳، ۳۴۴، ۳۴۶). سوید بن قطبه (با قطبة بن قتادۀ سدوسی یا ذهلی) هم که آرزوهایی همانند مثنی در سر داشت، سرانجام به خالد پیوست (بلاذری، همان، ۲۴۳؛ طبری، همان، ۳ / ۳۴۳).

در روایات مربوط به جنگهای خالد در عراق، خاصه ترتیب و توالی آنها، حتی تاریخ آمدن وی به عراق اختلاف بسیار دیده می‌شود (نک‌ : بلاذری، همان، ۲۴۲-۲۵۱؛ طبری، همان، ۳ / ۳۴۳-۳۷۷). نوشته‌اند که خالد به یاری مثنی و دیگر سران بکر، عدی بن حاتم از قبیلۀ طی و عاصم بن عمرو از بنی تمیم در ۳ دسته عازم اجرای مأموریت شدن. در این جنگها با پیروزی سریع بر سرداران ساسانی چون هرمزد (در نبرد ذات السلاسل)، قباد، قارن، نوشجان یا انوشجان، هزار سوار، بهمن جادویه و جابان و کشتار و اسارت بسیاری از ایرانیان و اعراب وابسته بدانان بر نقاطی چون کاظمه، مذار، ثَنّی، وَلَجه، اُلَیَّس و اَمِغیشیّا مسلّط گشتند و آنگاه آهنگ حیره کردند. مقاومت آزادبه، مرزبان حیره وصول به این شهر را مشکل ساخت، ولی خالد با شکستن سپاه و کشتن پسر وی توانست به دروازۀ حیره نزدیک شود و این شهر را که سرِ استادگی در برابر دشمن داشت، در محاصره آورد. سرانجام این شهر با دادن کشتۀ بسیار تسلیم شد و بدین‌سان در صفر ۱۲ / مۀ ۶۳۳ با پیروزی نبردهای مذار و ولجه والیس، ناحیۀ حیره به تصرف خالد درآمد و مردم شهر با قبول پرداخت ۰۰۰‘۱۰۰ (یا بنا بر روایات دیگر ۰۰۰‘۸۰ یا ۰۰۰‘۹۰) درهم در سال با وی پیمان صلح بستند و نیز پذیرفتند که به شرط بر جای ماندن کنشتها و کاخهایشان، مسلمانان را در جنگ با ایران راهنمایی و در بین ایرانیان جاسوسی کنند. بدین‌سان مسلمانان با عقد نخستین پیمان صلح در سرزمینی بیرون از مرزهای جزیره‌العرب، نخستین جزیه را از عراق به مدینه فرستادند (نک‌ : بلاذری، همان، ۲۴۳-۲۴۴؛ طبری، همان، ۳ / ۳۴۴، ۳۴۵، ۳۴۸، ۳۵۱، ۳۵۳، ۳۵۵، ۳۵۸؛ ابن اثیر، همان، ۲ / ۳۸۴-‌۳۸۹؛ زرین‌کوب، ۳۴۶-۳۵۰).

ابوبکر، به روایت ابن اسحاق، پس از بازگشت از حج سال ۱۲ ق (طبری، همان، ۳ / ۳۸۷، قس: ۳ / ۳۸۶، روایتی دیگر که منکر حج ابوبکر در دورۀ خلافت وی است)، تجهیز نیرو برای گسیل داشتن به شام را آغاز کرد. به روایت یعقوبی، ابوبکر برای حمله به سرزمین شام با علی (ع) مشورت کرد و آن حضرت این اقدام را به بیانِ «فعلت ظفرت» تأیید کرد (۲ / ۱۳۳). به گفتۀ بلاذری، ابوبکر به مردم مکه، طائف، یمن و همۀ اعراب نجد و حجاز نامه نوشت و آنان را به جهاد و کسب غنائم در سرزمین روم ترغیب کرد. در پی اعلام جهاد، داوطلبان به نیت جهاد در راه خدا یا به طمع کسب غنیمت، از هر سو روی به مدینه نهادند و در طول ماه محرم ۱۳ / مارس ۶۳۴ سپاهیان در دو اردوگاه، در جرف اقامت گزیدند. در این مدت ابوعبیدۀ جرّاح با آنان نماز می‌گزارد (همان، ۱۱۵۸-۱۱۶؛ قس: طبری، همان، ۳ / ۴۰۶).

در باب فرماندهان سپاهیان شام اختلاف است. بنا بر روایت بلاذری در اول صفر ۱۳ ق / ۶ آوریل ۶۳۴ م ابوبکر ۳ درفش به ترتیب برای خالد بن سعید بن عاص، شرحبیل بن حسنه و عمرو بن عاص بست. گفته شده که ابوبکر بر آن بود که ابوعبیده را به امارت بگمارد، ولی وی پوزش خواست و نپذیرفت، نیز گفته اند که او به امارت سپاه گماشته شد، اما بلاذری این روایت را استوار ندانسته و نوشته است که امارت ابوعبیده بر سراسر شام مربوط به دورۀ خلافت عمر است (همانجا). در برابر این روایت، روایات دیگری ذکر شده که ابوبکر، عمرو بن عاص را از طریق ایله به سوی فلسطین و یزید بن ابی‌سفیان، ابوعبیدۀ جرّاح و شرحبیل بن حسنه را از طریق تبوک به شام گسیل کرد. هم در این روایات آمده است که نخستین درفشی که ابوبکر به قصد شام بست، درفش خالد بن سعید بن عاص بود، ولی به تحریک عمر، او را پیش از حرکت از فرماندهی برکنار کرد و یزید بن ابی‌سفیان را بر جای وی گماشت. بدین‌سان، یزید نخستین امیری بود که آهنگ شام کرد (طبری، همان، ۳ / ۳۸۷- ۳۸۸؛ قس: بلاذری، همان، ۱۱۶). بنا بر روایتی از ابو مخنف، ابوبکر به فرماندهان گفت: هرگاه برای نبرد گرد آمدید، فرمانده شما ابوعبیده وگرنه یزید بن ابی‌سفیان است. عمرو بن عاص نیز فقط برای یاری سپاهیان گسیل شده بود و تنها بر نیروهای زیر فرمان خود امارت داشت (بلاذری، همانجا). روایات دیگری نیز در این باب در دست است (نک‌ : طبری، همان، ۳ / ۳۹۴، ۴۰۶؛ ابن اثیر، همان، ۲ / ۴۰۲-۴۰۷).

در باب نخستین نبرد مسلمانان و رومیان نیز رواات مختلفند: برخی عَرَبه یا عَرْبه (جایی در فلسطین) و برخی دیگر داثن یا داثنه (یکی از قرای غزه) را نخستین دانسته‌اند، اما سومین پیروزی را در دابیه نوشته‌اند (بلاذری، همان، ۱۱۷؛ طبری، همان، ۳ / ۴۰۶). در پی این پیروزیها، هرقل، امپراتور بیزانس، خود را به حمص رساند و بی‌درنگ لشکری گران (نزدیک به ۰۰۰‘۲۰۰ تن) از رومیان، مردم شام، الجزیره و ارمینیه فراهم آورد و به مقابلۀ مسلمانان گسیل کرد. دو لشکر در یرموک با هم روبه‌رو شدند. مسلمانان پس از ۳ ماه (صفر و دو ربیع ۱۳ / آوریل ـ ژوئن ۶۳۴) رویارویی و برخی تاخت و تازهای کم‌اهمیت، از ابوبکر یاری جستند و خلیفه به خالد بن ولید فرمان داد که از عراق رهسپار شام شود (بلاذری، همان، ۱۴۰-۱۴۱؛ طبری، همان، ۳ / ۳۹۲-۳۱۴). خالد نیز مثنی بن حارثه را در حیره به جای خویش نهاد و در ربیع‌الآخر ۱۳ روانه شد و پس از گشودن عین‌التمر و صَنْدوداء و سرکوب طوایف مرتد مُصیّخ و حُصَید و دست یافتن بر قُراقِر، سُوی (از منابع آبی بنی کلب)، کواثل، قرقیسیا، و فتح صلح‌آمیز ارکه به دومة‌الجندل رسید. وی برای کوتاه کردن راه، مسیری بسیار دشوار و پربیم و خطر را پیمود و پس از پیروزی بر گروهی از سپاهیان روم در بُصری (از ایالت حوران) و اجنادین سرانجام در جمادی الاول به یرموک رسید. در گیرودار جنگ پیکی از مدینه با نامه‌ای از عمر حاکی از مرگ ابوبکر، خلافت یافتن عمر، عزل خالد از فرماندهی سپاه و امارت یافتن ابوعبیده بر نبردهای شام، به یرموک رسید، ولی تا پیروزی مسلمانان خبر را مکتوم داشتند (بلاذری، همان ۱۱۸-۱۲۲؛ طبری، همان ۳ / ۳۹۵، ۴۰۶-۴۰۷، ۴۳۴؛ ابن اثیر، همان، ۲ / ۴۰۷-‌ ۴۱۸).

جمع‌آوری قرآن

پس از رحلت پیامبر (ص) و رویدادهایی چون وقعۀ یمامه (۱۱ ق) و شهادت بسیاری از صحابه و قاریان قرآن، مسلمانان نیاز به گردآوری قرآن را بیش از پیش احساس کردند. شناخت دقیق اقداماتی که در این زمینه به عمل آمده، از میان روایات گونه‌گون، بسیار دشوار است، تا آنجا که حتی نمی‌توان با اطمینان نقش ابوبکر را در این‌باره معین کرد. براساس روایتی که بخاری از زید بن ثابت نقل می‌کند، پس از کشتار یمامه، ابوبکر به پیشنهاد عمر، زید را فرامی‌خواند و او را مأمور جمع‌آوری قرآن می‌سازد و زید نیز پس از مدتی تأمل در این زمینه، کار را آغاز می‌کند و سور و آیات را از همه‌جا گرد می‌آورد. برخی از این سور و آیات بر روی شاخه‌های خرما و سنگهای سپید ثبت شده بود و برخی در سینه‌های مردم، مثلاً زید دو آیۀ آخر سورۀ توبه را نزد ابو خزیمۀ انصاری (ذوشهادتین) می‌یابد (۶ / ۹۸). بنابراین روایت این صحف نزد ابوبکر بود، تا درگذشت، سپس پیش عمر بود و پس از وی نزد حفصه، دختر عمر (همو، ۶ / ۹۸- ۹۹؛ رامیار، ۳۰۴ به بعد). با مطالعۀ روایات دیگر اطلاعات بیشتری دربارۀ چگونگی گردآوری نسخۀ زید، یاوران و مشاوران زید، جنس و نوع صحیفه‌های مورد استفاده و... می‌توان به دست آورد. بنا بر همین روایات، عثمان این مصحف را برای تدوین نهایی قرآن از حفصه امانت گرفت و برخلاف دیگر مصاحف که سوزاند، آن را سالم به حفصه بازگرداند. مروان بن حکم (حک‌ ‌۶۴- ۶۵ ق / ۶۸۳-۶۸۴ م) که در زمان خلافت معاویه والی مدینه بود، یک‌بار آن مصحف را از حفصه خواست، ولی او نداد. پس از فوت حفصه (۴۵ ق / ۶۶۵ م) مصحف به دست عبدالله بن عمر افتاد و مروان بار دیگر کس فرستاد و این‌بار آن را از عبدالله ستاند و فرمان داد که آن را از میان ببرند تا شبهه‌ای در باب مصاحف عثمانی پدید نیاید (همانجا).

 

شیوۀ حکومت، کارگزاران و تعیین جانشین

ابوبکر در مدت کوتاه خلافت که بیشتر آن در جنگ سپری شد، هیچ برنامه یا نظام مهمی بنیاد نهاد (نک‌ : EI1). وی ضمن استوار ساختن پایه‌های نظام اسلامی می‌کوشید تا نشان دهد که در حکومت، پیرو قرآن و سنت پیامبر است. برخی اقدامات او چون اعزام جیش اسامه، به رغم مخالفت دیگر صحابه، مؤید این سخن است. البته وی هرگاه مصالح حکومت اقتضا می‌کرد، با اجتهاد به رأی مشکلات را از پیش پا برمی‌داشت. ابن‌سعد به نقل از ابن‌سیرین می‌نویسد که ابوبکر پس از پیامبر (ص) دلیرترین کس در اجتهاد به رأی بود. ابوبکر می‌گفت به رأی خویش اجتهاد می‌کنم، اگر صواب باشد، از آنِ خداست و اگر خطا باشد، از آنِ من است و از او آمرزش می‌خواهم (۳ / ۱۷۷- ۱۷۸).

هرچند مشهور است که دیوان عطا نخستین‌بار در روزگار خلافت عمر بنیاد یافته است (ابوعبید، ۲۳۱-۲۳۱؛ ماوردی، ۲۴۹)، ولی بنا بر آنچه در منابع آمده، به گونه‌ای دیوان عطا در زمان ابوبکر وجود داشته است. به گفتۀ ابن سعد (۳ / ۲۱۳) و ابن اثیر (همان، ۲ / ۴۲۲) بیت‌المال او تا به مدینه منتقل شود، در سنح بود و نگهبانی نیز بر آن نگمارده بود، زیرا هرچه بدانجا می‌رسید، میان مسلمانان تقسیم می‌کرد و چیزی باقی نمی‌گذاشت. پس از انتقال به مدینه، بیت‌المال را در خانۀ خویش نهاد. به گزارش ابویوسف در آغاز سال اول خلافت ابوبکر، مبلغی از بحرین به بیت‌المال رسید. او مقداری از آن را به کسانی که پیامبر (ص) بدانها وعدۀ پرداخت چیزی داده بود، پرداخت و باقیمانده را به تساوی میان همگان از کوچک و بزرگ، بنده و آزاد و زن و مرد تقسیم کرد که به هر تن ۷ درهم و ثلث درهم رسید. سال بعد نیز که مال بیشتری رسید، همچنان به تساوی به هر تن ۲۰ درهم پرداخت. ابوبکر در این کار نیز بر سنت پیامبر (ص) عمل می‌کرد و پیشنهاد دیگران را که خواستار تقسیم بر پایۀ سابقه و شرافت و جز آن بودند، نپذیرفت (ص ۴۲). پس از فوت وی عمر در حضور بزرگان و معتمدان بیت‌المال را گشود، در آن جز دیناری که از کیسه‌ای فرو افتاده بود، چیزی نیافتند (ابن سعد، همانجا؛ ابن اثیر، همانجا؛ یعقوبی، ۲ / ۱۳۴، ۱۵۴).

دو سال و چند ماه خلافت ابوبکر در جنگ سپری شد و در حالی که نبرد با ایران و شام ادامه داشت، وی درگذشت. ازاین‌رو، غالب کارگزاران حکومت وی، جز تنی معدود، فرماندهان و سران لشکری بودند. در منابع کارگزاران وی را بدین شرح معرفی کرده‌اند: عمر بن الخطاب متصدی قضا؛ ابوعبیده متولی بیت‌المال؛ عتّاب بن اسید عامل مکه؛ عثمان بن ابی‌العاص عامل طائف و...؛ علی (ع)، زید بن ثابت و عثمان بن عفان و هر کس دیگر که حاضر بود، کار کتابت او را انجام می‌دادند (ابن اثیر، همان، ۲ / ۴۲۰-۴۲۱). به روایت طبری، کاتب او زید بود و عثمان فقط اخبار را برای او می‌نوشت (همان، ۳ / ۴۲۶؛ برای دیگر نامها، نک‌ : همان، ۳ / ۴۲۷؛ ابن اثیر، همان، ۲ / ۴۲۰-۴۲۱؛ ابن‌حبان، ۲ / ۱۹۵؛ یعقوبی، ۲ / ۱۳۸). ابوبکر هرگاه در مدینه حضور نداشت، برگزاری نماز را به عمر می‌سپرد و کسی چون عثمان و اسامه را به جانشینی خود در مدینه می‌گماشت (ابن‌حبان، ۲ / ۱۸۲، ۱۹۱؛ طبری، همان، ۳ / ۲۴۱، ۲۴۷). یعقوبی فقهای عصر ابوبکر را بدین شرح نام برده است: علی (ع)، عمر بن خطاب، معاذ بن جبل، اُبّی بن کعب، زید بن ثابت و عبدالله بن مسعود (همانجا). نقش خاتم او «نعم القادر الله» بود (طبری، همان، ۳ / ۴۲۷؛ ابن اثیر، همانجا).

گزارشهای مربوط به گزینش و انتصاب عمر برای جانشینی، همانند دیگر گزارشهای آن عصر مختلف است. با آنکه در غالب این اخبار سخن از مشورت ابوبکر با برخی از صحابه چون عبدالرحمن بن عوف و سعد بن وقاص و دیگران و نیز زن و دخترش عایشه و پسرانش در میان است. از مجموعۀ این روایات آشکارا برمی‌آید که ابوبکر بر انتصاب عمر به جانشینی خود مصمم بوده است، زیرا به همۀ اعتراضات مشاوران نسبت به عمر استوار پاسخ رد می‌دهد (ابن حبان، ۲ / ۱۹۱-۱۹۲؛ طبری، همان، ۳ / ۴۲۸؛ الامامة، ۱ / ۱۹؛ ابن اثیر، همان، ۲ / ۴۲۵). قراین دیگری نیز در دست است که نشان می‌دهد ابوبکر از پیش چنین نیتی داشته است، از آن جمله است: جریان سقیفه و پیشنهاد او برای خلافت عمر؛ سپردن امامت نماز و امر قضا به عمر که از نظر وی یکی از دلایل عمدۀ برتری و اولویت بر دیگران و تالی تلو امامت بر جامعه است؛ کسب اجازه از اسامه مبنی بر ماندن عمر در مدینه به عنوان یار و مددکار خلیفه.

به گزارش طبری (همان، ۳ / ۴۲۹) و ابن حبان (۲ / ۱۹۲) ابوبکر عثمان را در خلوت فراخواند و گفت: «بنویس: بسم الله الرحمن الرحیم. این پیمان ابوبکر بن ابی قحافه با مسلمانان است، اما بعد...». ابوبکر در همین حال و در همین‌جا از هوش رفت و عثمان از پیش خود نوشت: «اما بعد، من عمذ بن خطاب را به جانشینی بر شما گماشتم و در نیک‌خواهی بر شما چیزی فرو نگذاشتم». آنگاه که ابوبکر به خود آمد، گفت: برایم بخوان. عثمان آنچه را نوشته بود، خواند. ابوبکر چون نام عمر را شنید، تکبیر بر زبان آورد و گفت: آیا بیم داشتی که اگر در بیهوشی جان بدهم، مردم دستخوش اختلاف شوند؟ عثمان پاسخ داد: آری. در روایات یعقوبی (۲ / ۱۳۶، ۱۳۷) و الامامة (همانجا)، سخنی از بیهوش شدن ابوبکر در میان نیست و متن پیمان‌نامۀ ابوبکر در این دو روایت هم با دیگر منابع متفاوت است و هم با یکدیگر اختلاف بسیار دارد. این متن در روایت الامامة مفصل‌تر و حاوی این نکته است که من غیب نمی‌دانم، گمان و امید من آن است که وی مردی عادل باشد، اگر خلاف این گردد ]خدا داند[ که من نیت خیر داشته‌ام (همانجا؛ نیز نک‌ : مبرد، ۱ / ۱۷، قریب به همین مضمون). ابن حبان در روایت خویش آورده است که ابوبکر پس از شنیدن متن پیمان‌نامه از زبان عثمان او را دعا کرد و سپس دو دست خویش رو به آسمان برد و گفت: خدایا، بی‌آنکه فرمانی از پیامبرت داشته باشم، او را ولایت دادم و در این کار قصدی جز صلاح مردم و جلوگیری از بروز فتنه نداشتم... اجتهاد به رأی خویش کردم و بهترین، نیرومندترین آنان را بر ایشان گماشتم و هرگز قصد هواداری از عمر را نداشتم (۲ / ۱۹۲-۱۹۳). در روایت الامامة عبارتی دیگر در سخنان ابوبکر خطاب به مردم هست که وی گفت: اگر دوست دارید، گرد آیید و مشورت کنید و هر که را می‌خواهید، ولایت دهید و اگر مایلید به رأی خویش اجتهاد کنم... سپس گریست و مردم نیز گریستند و گفتند: ای جانشین پیامبر خدا، تو از ما نیک‌تر و داناتری... آنگاه عمر را فرا خواند و نامه را بدو داد تا بر مردم بخواند. همانجا آمده است که مردی در راه به عمر گفت: ابوحفص، در نامه چیست؟ پاسخ داد نمی‌دانم، اما هرچه باشد، من نخستین کسم که می‌شنود و اطاعت می‌کند. مرد گفت: ولی به خدا سوگند، من می‌دانم در آن چیست، سال اول تو او را امیر کردی و امسال اوتراامیر کرد (۱ / ۱۹-۲۰؛ قس: ابن سعد، ۳ / ۱۹۹- ۲۰۰؛ طبری، همان، ۳ / ۴۲۸-۴۳۰؛ ابن اثیر، همان، ۲ / ۴۲۵-۴۲۷).

 

سیما، شخصیت و شیوۀ زندگی

ابوبکر مردی بلند قامت، لاغر، سپید چهره، با پیشانی برجسته، چشمان گود و فرونشسته، گونه‌های کم‌گوشت و ریشی اندک بود که آن را با حنا و کَتَم رنگ می‌کرد و گاه از بسیاری رنگ به سرخی می‌زد. در برخی از روایات نیز آمده است که وی کوژپشت بود و ازار بر تهیگاهش استوار نمی‌ماند (ابن سعد، ۳ / ۱۸۸-۱۹۱؛ ابن قتیبه، ۱۷۰؛ طبری، همان، ۳ / ۴۲۴).

ابوبکر را مردی نرم‌خوی، دوست داشتنی و خوش برخورد وصف کرده‌اند (واقدی، ۱ / ۱۰۸، ۱۰۹؛ طبری، همان، ۲ / ۳۱۷؛ ابن عبدربه، ۳ / ۲۸۴) و بنابر آنچه در روایات آمده، بسیار رقیق القلب و اشک در آستین بوده است (ابن سعد، ۳ / ۱۷۹؛ ۱۸۰؛ الامامة، ۱ / ۱۳-۱۵). بول نیز نوشته است که جز در چند مورد، رفتاری خشونت‌آمیز از وی دیده نشده است و همو رفتار مسالمت‌آمیز وی را با مرتدان سبب اعادۀ آرامش به جزیرة‌العرب می‌داند (EI1). در برابر این دیدگاه، لامنس به استناد منابع اهل سنت نظری بسیار متفاوت دربارۀ ابوبکر دارد. وی می‌نویسد: ابوبکر در روایات مؤمنی ساده و انسانی خوب و حساس معرفی شده است که زود اشکش جاری می‌شد، اما درحقیقت، وی مردی نیرومند، جدی و چندان خشن، یا خشمگین بود که حتی مردی سرسخت چون عمر را گاه به عقب‌نشینی وا می‌داشت. همو به استناد روایتی از بلاذری ( انساب، ۱ / ۴۱۵) می‌نویسد که پیامبر (ص) نیز چنین نظری دربارۀ ابوبکر داشته، زیرا عایشه را در خشونت دختر واقعی پدرش خوانده است. لامنس عقیده دارد که ابوبکر نه تنها به سبب برتری سنّی، بلکه به برکت ظاهری آرام‌تر و نرم‌تر و دوراندیشی و خویشتن‌داری، بر عمر تسلط داشت (قس: یعقوبی، ۲ / ۱۳۸، که نظری کاملاً مخالف دارد) و او را در روز سقیفه چون شاگردی دست‌آموز رهبری کرد. در سرکوبی سرکشان مرتد، با تصمیم استوار خویش به رغم نظر بزرگان صحابه اقدام کرد و بیمی از هجوم شورشیان به مدینه به دل راه نداد (نک‌ : ص 125-127) تندخویی ابوبکر را، خبری که واقدی از اسماء دختر او و از آل نَضْاء روایت کرده است، تأیید می‌کند. بنابراین خبر، ابوبکر در حضور پیامبر و در حال احرام غلامش را به جرم گم کردن شتر و زاد و برگ سفر به باد کتک گرفته است (۲ / ۱۰۹۴). به گفتۀ لامنس تصویری که از شخصیت نخستین جانشین پیامبر (ص) در روایات اسلامی ارائه گردیده، بر اثر عوامل گوناگون پدید آمده و از وسایل مختلف دینی، سیاسی، خانوادگی و قبیله‌ای برای گسترش وسیع و سریع آن استفاده شده است. این تصویر که از طریق همین منابع بر تاریخ‌نگاری اسلامی و نیز بر پژوهشهای خاورشناسان تحمیل شده، به هیچ روی نمایانگر شخصیت واقعی ابوبکر نیست. وی می‌نویسد: از لحاظ اصول اعتقادی، ابوبکر بایست بهترین و کامل‌ترین مسلمان باشد، از این روی، مکتب نیرومند مدینه و نویسندگانی مؤثر از خانوادۀ زبیریان (از بستگان ابوبکر) در راه پرداختن چنین چهره‌ای از او گام نهادند و سرانجام توفیق یافتند تا نام ابوبکر با «فضایل» و «خصایص» همراه گردد (ص 114-115).

در منابع اهل سنت، اعم از کتاب تاریخ و تراجم و سیر، فصول و بخشهایی به فضایل و مناقب ابوبکر اختصاص یافته و در این جهت به آیاتی از قرآن که به زعم آنان در شأن ابوبکر نازل شده و احادیثی که به اعتقاد آنان پیامبر (ص) در فضیلت وی بر زبان آورده، استشهاد شده است. از این قبیل است این آیات: اِنَّ اللّهَ اشْتَرى مِنَ المُؤْمِنینَ اَنْفُسَهُمْ وَ اَمْوالَهُمْ بِاَنَّ الْجَنَّةَ (توبه / ۹ / ۱۱۱)؛ فَاَمّا مَنْ اَعْطی وَاتَّقی (لیل / ۹۲ / ۵)؛ ثانیَ اثْنَیْنِ... فَاَنْزِلَ اللّهُ سَکینَتَهُ عَلَیْهِ (توبه / ۹ / ۴۰) و... (عظم، ۱۴-۱۵؛ نیز نک‌ : ابن حجر هیتمی، ۹۸-۱۰۲) و این احادیث: لوکنت متخذاً من امتی خلیلاً لاتخذت ابابکر و لکن اخی وصاحبی (بخاری، ۴ / ۱۹۱)؛ مَثَل ابوبکر کمثل میکائیل بنزل برضاءاللّه... (واقدی، ۱ / ۱۰۹) و بسیاری حدیثهای دیگر (مثلاً، نک‌ : ابن ماجه، ۱ / ۳۶- ۳۸؛ بخاری، ۴ / ۱۸۹ -۱۹۸؛ نیز نک‌ : ابن سعد، ۳ / ۱۷۵- ۱۷۸؛ سیوطی، تاریخ، ۳۸- ۶۸). امینی، یکی از علمای شیعه، بخش عمدۀ مجلد هفتم کتاب الغدیر را به نقد روایات مربوط به این فضایل اختصاص داده است (۷ / ۸۷-۳۱۲).

روایاتی چند حکایت دارد که ابوبکر در تعبیر خواب دست داشته است و خواب کسانی و از آن میان، خواب پیامبر (ص) را تعبیر کرده است (واقدی، ۱ / ۵۰۷، ۵۴۳-۵۴۴، ۲ / ۷۴۷، ۹۳۶ (ابن سعد، ۳ / ۱۷۷). واقدی در خبری به شعرشناسی وی نیز اشاره‌ای کرده است (۱ / ۸۰۷). ابن اثیر چند تن از صحابه چون عمر، عثمان، علی (ع)، عبدالرحمن بن عوف، ابن‌مسعود و... را از راویان ابوبکر شمرده است ( اسدالغابة، ۳ / ۲۰۵). اما با اینکه وی جزء معدود کسانی است که بیش از دیگران با پیامبر (ص) مصاحبت داشته، فقط ۱۴۲ حدیث از او روایت شده است.

ابوبکر در سنح با همسرش حبیبه دختر خارجه در اتاقی از شاخۀ خشک درخت خرما زندگی می‌کرد و تا ۶ یا ۷ ماه پس از بیعت که به مدینه آمد، چیزی بر آن نیفزود. روزها گاه پیاده و گاه با اسب به مدینه می‌آمد و پس از نماز عشا پیش خانواده‌اش بازمی‌گشت. در سنح برای همسایگان شیر می‌دوشید و گوسفندانش را به اجرا می‌برد و تا مدتها پس از بیعت نیز بدین کار ادامه می‌داد (طبری، همان، ۳ / ۴۳۲؛ ابن‌اثیر، همان، ۳ / ۲۱۹؛ عظم، ۸۹، به نقل از ابن عساکر). همچنین از همین روایات برمی‌آید که وی تا چندی پس از خلافت، بامدادان در حالی که جامه‌هایی بر دوش افکنده بود، برای کسب و کار به بازار می رفت. این وضع تا آنگاه که ابوعبیده متولی بیت‌المال، حقوقی برای وی تعیین کرد، ادامه داشت (ابن سعد، ۳ / ۱۸۴-۱۸۵). در باب مقدار حقوق ابوبکر اختلاف است: گفته‌اند که برای وی چیزی در حد یکی از مهاجران تعیین شده بود: یعنی نیمی، یا به روایتی، پاره‌ای از یک گوسفند برای خوراک روزانه و جامۀ تابستانی و زمستانی. همچنین سخن از ۵۰۰‘۲، ۰۰۰‘ ۳ و ۰۰۰‘۶ درهم در سال نیز به میان آمده است (همانجا؛ طبری، همانجا). نوشته‌اند که در هنگام مرگ گفت: آنچه از اموال مسلمانان نزد ماست، بازگردانید... و زمینی را که در فلان مکان دارم، به جای آنچه از مال مسلمانان هزینه کرده‌ام، به بیت‌المال دهید. پس آن زمین، شتری باردار، یک برده و قطیفه‌ای که ۵ درهم می‌ارزید به عمر تحویل داده شد. بنابر روایتی دیگر گفت: «بنگرید از وقتی که به خلافت رسیده‌ام، چه‌قدر از بیت‌المال برداشته‌ام، آن را از جانب من بپردازید». همۀ برداشتهای وی در مدت خلافت او ۰۰۰‘۸ درهم بود که به جانشین او دادند (همان، ۳ / ۴۳۲-۴۳۳؛ الامامة، ۱ / ۱۹). ابوبکر در طول حیات ۴ همسر گزید: یکی امّ‌رومان دخترعامر بن عویمر (با عمیر بن عامر) از بنی کنانه و دیگر قُتیله دختر عبدالعزّی بن اسعد از بنی عامر بن لؤی که با این دو در مکه ازدواج کرده و از آنان دارای فرزندانی بود. ام رومان، عبدالرحمن و عایشه را زاد و در همان اوایل بعثت، اسلام آورد و بیعت نمود و همراه با خاندان پیامبر و خانوادۀ ابوبکر به مدینه مهاجرت کرد. قتیله مادر عبدالله و اسماء ذات النطاقین (مادر عبداللـه بن زبیر) است و دربارۀ مهاجرت او به مدینه خبری در منابع نیامده است (ابن سعد، ۸ / ۲۴۹، ۲۷۶؛ ابن قتیبه، ۱۷۲-۱۷۳). دو همسر دیگر وی یکی اسماء دختر عمیس بن معد بن تیم از قریش و دیگر حبیبه دختر خارجة بن زید بن ابی زهیر از خزرج است که با این دو در مدینه ازدواج کرد و از آنان نیز دارای فرزندانی شد. اسماء پیش از ورود پیامبر به خانۀ ارقم در مکه اسلام آورد و بیعت کرد و با همسرش جعفر بن ابی‌طالب به حبشه مهاجرت نمود. در ایام فتح خیبر، از حبشه به مدینه بازگشت و پس از شهادت همسرش جعفر در نبرد مؤته (۸ ق / ۶۲۹ م)، با ابوبکر ازدواج کرد که از او محمد بن ابی‌بکر (مق‌ ‌۳۸ ق / ۶۵۸م) را ازاد که از زهّاد قریش و عامل علی (ع)، بر مصر شد. پس از مرگ ابوبکر، اسماء به همسری علی (ع) درآمد و از او نیز دارای پسرانی به نام یحیی و عون شد. دیگر همسر ابوبکر، حبیبۀ خزرجی در مدینه اسلام آورد و با پیامبر بیعت کرد و پس از مرگ ابوبکر، دختری از او به نام ام‌کلثوم زاد (ابن‌سعد، ۸ / ۲۸۰- ۲۸۵، ۳۶۰؛ ابن قتیبه، همانجا؛ ابن حبان، ۲ / ۱۹۱). وات دو ازدواج اخیر ابوبکر را که در اواخر عمرش صورت گرفته است، بی‌تردید دارای جنبۀ سیاسی می‌داند (EI2).

ابوبکر در دوشنبه ۷ جمادی‌الآخر که روزی سرد بود، غسل کرد و در پی آن تب کرد و بستری شد و از نماز گزاردن با مردم بازماند. در این بیماری که ۱۵ روز ادامه یافت، عمر به جای وی با مردم نماز می‌گزارد و مردم در منزلش از او عیادت می‌کردند. تا سرانجام در شامگاه سه‌شنبه ۲۲ همان ماه، پس از ۶۲ سال عمر و ۲ سال و ۳ ماه و ۲۲ روز خلافت درگذشت (یعقوبی، ۲ / ۱۳۶- ۱۳۸؛ طبری، همان، ۳ / ۴۱۹-۴۲۰؛ ابن حبان، ۲ / ۱۹۱، ۱۹۴). دربارۀ علّت مرگ وی روایات دیگری نیز در دست است. طبری در روایتی از ابوزید آورده است که ابوبکر در دوشنبه ۲۲ جمادی‌الآخر، در ۶۳ سالگی، بر اثر سمّی که یهودیان یک سال پیش بدو خورانده بودند. درگذشت (همان، ۳ / ۴۱۹؛ ابن‌اثیر، همان، ۳ / ۲۲۳؛ ابن قتیبه، ۱۷۰-۱۷۱). بول از روایت مربوط به مسمومیت وی با تعبیر «قصّه» یاد می‌کند، همچنین روایت مربوط به غسل وی در روزی سرد را نیز تأیید نمی‌کند، چه به نظر او، این روایت با فصلی که ابوبکر در آن درگذشته است، هماهنگی ندارد (EI1). بنابر وصیّت ابوبکر، همسرش اسماء جنازه‌اش را غسل داد و عمر همان شب در مسجد پیامبر بر وی نماز گزارد و هم طبق وصیّت او به عایشه، به یاری عثمان، طلحه و... در کنار پیامبر (ص) به خاکش سپردند (ابن‌سعد، ۳ / ۲۰۳، ۲۰۸، ۲۰۹؛ طبری، همان، ۳ / ۴۲۱-۴۲۲؛ ابن حیان، ۲ / ۱۹۳، ۱۹۵).

از ابوبکر در بستر بیماری سخنانی به عنوان وصایای وی نقل شده که برخی از آنها مربوط به جانشینی عمر و اعتراضاتی است که در این زمینه به وی می‌شد و برخی دیگر مربوط به مسائل شخصی و ماترک و تسویه حساب با بیت‌المال است (ابن سعد، ۳ / ۱۹۲-۲۰۰؛ طبری، همان، ۳ / ۴۲۸-۴۳۰؛ ابن حبان، ۲ / ۱۹۱- ۱۹۴). در کنار این سخنان، سخنی ممتاز از آنها و با اختلاف کمی در لفظ و معنی در منابع از وی نقل شده که از جهت شناخت نهان وی در پایان زندگی و تبیین برخی از حوادث تاریخ اسلام دارای ارزشی خاص است. این سخنان را وی در پاسخ آخرین جملات عبدالرحمن به او گفته بود: «... تو پیوسته‌ صالح و مصلح بوده‌ای، بر چیزی از دنیا اندوه مخور» و ابوبکر پاسخ داده است: «آری، بر چیزی از دنیا افسوس نمی‌خورم، مگر برای سه کار که کرده‌ام و کاش نکرده بودم و سه کار که نکردم و کاش کرده بودم و سه چیز که کاش خود پاسخ آنها را از پیامبر (ص) پرسیده بودم. اما آنچه دوست دارم که نمی کردم یکی آن است که کاش خانۀ فاطمه (ع) را حتی اگر به قصد جنگ بر ضد من بسته بودند، نگشوده بودم و دیگر آنکه کاش فجائۀ سلمی را نسوزانده بودم، کشته بودم یا آزاد کرده بودم، سدیگر آنکه کاش در روز سقیفۀ بنی ساعده کار خلافت را به گردن یکی از این دو مرد ــ عمر و ابوعبیده ــ افکنده بودم که یکی از آن دو امیر می‌شد و من وزیر؛ اما آن سه کار که نکردم و کاش کرده بودم، یکی اینکه اشعث بن قیس را که به اسارت پیش من آوردند، کاش گردنش را زده بودم، زیرا به گمان من، وی هرجا شرّی می بیند به یاریش می‌شتابد و دیگر آنکه کاش هنگامی که خالد بن ولید را به نبرد مرتدان فرستادم، خود در ذوالقصه مانده بودم و آمادۀ نبرد و یاری بودم، و سدیگر آنکه کاش وقتی که خالد را به شام (یعقوبی: ابوعبیده را به مغرب) گسیل داشتم، عمر را نیز به عراق (یعقوبی: به مشرق) فرستاده بودم تا بدین‌سان دو دست خویش را در راه خدا گشوده بودم». سپس دستهای خویش گشوده و افزوده است: «کاش از پیامبر خدا‌ (ص) پرسیده بودم که خلافت از آن کیست تا هیچ‌کس بر سر آن به ستیزه برنخیزد و کاش از او (ص) پرسیده بودم که آیا انصار را نیز در خلافت بهره‌ای هست؟و کاش پرسیده بودم که آیا دختر برادر و عمه (یعقوبی: عمه و خاله) ارث می‌برند یا نه؟ زیرا در این‌باره مطمئن نیستم» (طبری، همان، ۳ / ۴۲۹-۴۳۱؛ یعقوبی، ۲ / ۱۳۷؛ الامامة، ۱ / ۱۸- ۱۹؛ مسعودی، مروج، ۲ / ۳۰۸- ۳۰۹؛ مبرد، ۱ / ۱۱؛ ابن عبدربه، ۴ / ۲۶۸- ۲۶۹؛ ابن ابی تالحدید، ۲ / ۴۶- ۴۷).

افزون بر این وصایا، سخنان، خطبه‌ها، فرمانها و نامه‌هایی از وی در منابعی چون الکامل مبرد و العقد الفرید نقل شده است. این اثار حاوی عبارات و نکاتی است که اهل سنت آنها را نشانۀ ادب، تواضع و فی الجمله از فضایل وی به‌شمار آورده‌اند و حال آنکه شیعه آنها را دلیل بر ناشایستگی او در تصدی امر خلافت و پیشوایی مسلمانان دانسته و از همین باب او را نکوهیده‌اند.

 

مآخذ

آقابزرگ، الذریعة؛ آیتی، محمد ابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام، به کوشش ابوالقاسم گرجی، تهران، ۱۳۶۲ ش؛ همو، حواشی و تعلیقات بر آئینۀ اسلام (نک‌ : هم‌ ، حسین)؛ ابن ابی‌الحدید، عبدالحمید بن هبة‌الله، شرح نهج‌البلاغة، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۷۸ ق / ۱۹۵۹ م؛ ابن اثیر، علی بن محمد، اسدالغابة، قاهره، ۱۲۸۶ ق؛ همو، الکامل، ابن‌اسحاق، محمد، سیرة، به کوشش محمد حمیدالله، قونیه، ۱۴۰۱ ق / ۱۹۸۱ م؛ همو، سیرت رسول الله، ترجمۀ رفیع‌الدین اسحاق همدانی، به کوشش اصغر مهدوی، تهران، ۱۳۵۹-۱۳۶۰ ش؛ ابن‌جوزی، عبدالرحمن بن علی، آفة اصحاب الحدیث، به کوشش علی حسینی میلانی، قم، ۱۳۹۸ ق؛ ابن حبان، محمد، الثقات، حیدرآباد دکن، ۱۳۹۳ ق / ۱۹۷۳ م؛ ابن حجر، احمد بن علی، الاصابة، قاهره، ۱۳۲۸ ق؛ همو، تهذیب التهذیب، حیدرآباد دکن، ۱۳۳۱ ق؛ ابن حجر هیتمی، احمد، الصواعق المحرفة، بیروت، ۱۴۰۵ ق / ۱۹۸۵ م؛ ابن‌حزم، علی بن احمد، جوامع السیرة، بیروت، ۱۴۰۳ ق / ۱۹۸۳ م؛ ابن رسته، احمد بن عمر، الاعلاق النفیسة، لیدن، ۱۸۹۱ م؛ ابن سلام اباضی، بدءالاسلام و شرائع‌الدین، به کوشش ورنر شوارتس و سالم بن یعقوب، ویسبادن، ۱۴۰۶ ق / ۱۹۸۶ م؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، بیروت، دارصادر؛ ابن صباغ، علی بن محمد، الفصول المهمة، نجف، ۱۹۵۰ م؛ ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، «الاستیعاب»، همراه الاصابة (نک‌ : هم‌ ، ابن حجر)؛ ابن عبدربه، احمد بن محمد، العقد الفرید، به کوشش احمد امین و دیگران، بیروت، ۱۴۰۲ ق / ۱۹۸۲ م؛ ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، ۱۹۶۰ م؛ ابن کثیر، البدایة؛ ابن ماجه، محمد بن یزید، سنن، به کوشش محمد فؤاد عبدالباقی، قاهره، ۱۳۷۳ ق / ۱۹۵۴ م؛ ابن هشام، السیرة النبویة، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۵۵ ق / ۱۹۳۶ م؛ ابوداوود، سلیمان بن اشعث، سنن، به کوشش محمد محیی‌الدین عبدالحمید، استانبول، المکتبة الاسلامیة؛ ابوعبید، قاسم بن سلام، الاموال، به کوشش عبدالامیر علی مهنا، بیروت، ۱۹۸۸ م؛ ابوعلی مسکویه، احمد بن محمد، تجارب الامم، به کوشش ابوالقاسم امامی، تهران، ۱۳۶۶ ش؛ ابوالفتوح رازی، تفسیر روح الجنان، قم، ۱۴۰۴ ق؛ ابوالفداء، المختصر فی اخبار البشر، بیروت، ۱۳۷۵ ق / ۱۹۵۶ م؛ ابومجتبی، حواشی و تعلیقات بر النص و الاجتهاد شرف‌الدین موسوی، قم، ۱۴۰۴ ق؛ ابویوسف، یعقوب بن ابراهیم، الخراج، قاهره، ۱۳۸۲ ق؛ احمد بن حنبل، مسند، قاهره، ۱۳۱۳ ق؛ الامامة و السیاسة، منسوب به قتیبه، قاهره، ۱۳۵۶ ق / ۱۹۳۷ م؛ امین، محسن، اعیان الشیعة، به کوشش حسن امین، بیروت، ۱۴۰۳ ق / ۱۹۸۳ م؛ امینی، عبدالحسین، الغدیر، بیروت، ۱۴۰۳ ق / ۱۹۸۳ م؛ اوچ اوک، بحریه، تاریخ پیامبران دروغین در صدر اسلام، ترجمۀ وهاب ولی، تهران، ۱۳۶۴ ش؛ بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح، قاهره، ۱۳۱۵ ق؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج ۱، به کوشش محمد حمیدالله، قاهره، ۱۹۵۹ م؛ همو، همان، ج ۲، به کوشش محمدباقر محمودی، بیروت، ۱۳۹۴ ق / ۱۹۷۴ م؛ همو، فتوح البلدان، به کوشش رضوان محمد رضوان، بیروت، ۱۳۹۸ ق / ۱۹۸۷ م؛ بلعمی، ابوعلی، تاریخنامۀ طبری، به کوشش محمد روشن، تهران، ۱۳۶۶ ش؛ بهبودی، محمدباقر، سیرۀ علوی، تهران، ۱۳۶۸ ش؛ ترمذی، محمد بن عیسی، جامع الصحیح، به کوشش احمد محمد شاکر، قاهره، ۱۳۵۶ ق / ۱۹۳۷ م؛ تقی‌زاده، حسن، از پرویز تا چنگیز، تهران، ۱۳۴۹ ش؛ جوینی، ابراهیم بن محمد، فرائد المسطین، به کوشش محمد باقر محمودی، بیروت، ۱۳۹۸ ق / ۱۹۷۸ م؛ حارثی، سالم بن احمد، العقود الفضیة، عمان، ۱۴۰۳ ق / ۱۹۸۳ م؛ حاکم نیشابوری، محمد بن محمد، المستدرک علی الصحیحین، حیدرآباد دکن، ۱۳۴۲ ق؛ حسن، ابراهیم حسن، تاریخ الاسلام، قاهره، ۱۹۶۴ م؛ حسین، طه، آئینۀ اسلام، ترجمۀ آینی، تهران، ۱۳۵۲ ش؛ همو، علی و فرزندانش، ترجمۀ محمدعلی خلیلی، تهران، ۱۳۳۵ ش؛ حلبی، علی، السیرة الحلبیة، بیروت، المکتبة الاسلامیة؛ خلیلی، محمدعلی، حواشی و تعلیقات بر علی و فرزندانش (نک‌ : هم‌ ‌، حسین)؛ خوارزمی حنفی، موفق بن احمد، المناقب، به کوشش مالک محمودی. قم، ۱۴۱۱ ق؛ دروزه، محمد عزة، تاریخ العرب فی الاسلام، بیروت، المکتبة المصریة؛ دهخدا، علی‌اکبر، امثال و حکم، تهران، ۱۳۳۸- ۱۳۳۹ ش؛ ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، به کوشش علی محمد بجاوی، قاهره، ۱۳۸۲ ق / ۱۹۶۳ م؛ رامیار، محمود، تاریخ قرآن، تهران، ۱۳۶۲ ش؛ زریاب، عباس، سیرۀ رسول‌الله، تهران، ۱۳۷۰ ش؛ زرین‌کوب، عبدالحسین، تاریخ ایران بعد از اسلام، تهران، ۱۳۴۳ ش؛ سقا، مصطفی، تعلیقات بر السیرة النبویة (نک‌ : هم‌ ، ابن هشام)؛ سیدمرتضی، علی بن حسین، الشافی فی الامامة، به کوشش عبدالزهرا حسینی، تهران، ۱۴۱۰ ق؛ سیوطی، بغیة الطالب لایمان ابی‌طالب و حسن خاتمته؛ همو، تاریخ الخلفاء، به کوشش محمد محیی‌الدین عبدالحمید، قاهره، ۱۳۷۱ ق / ۱۹۵۲ م؛ همو، الجامع الصغیر، قاهره، ۱۳۷۳ ق / ۱۹۵۴ م؛ همو، الخصائص الکبری، بیروت، ۱۴۰۵ ق / ۱۹۸۵ م؛ همو، الدر المنثور، بیروت، ۱۴۰۳ ق / ۱۹۸۳ م؛ شهرستانی، محمدبن عبدالکریم، الملل و النحل، به کوشش محمد بن فتح‌الله بدران، ۱۳۷۵ ق / ۱۹۵۶ م؛ صدر، محمدباقر، فدک در تاریخ، ترجمۀ محمود عابدی، تهران، ۱۳۶۰ ش؛ طباطبائی، محمدحسین، شیعه در اسلام، قم، ۱۳۴۸ ش؛ همو، المیزان، بیروت، ۱۳۹۱ ق / ۱۹۷۱ م؛ طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، به کوشش محمدباقر موسوی خرسان، نجف، ۱۳۸۶ ق / ۱۹۶۶ م؛ طبرسی، فضل‌اللـه بن حسن، مجمع البیان، به کوشش هاشم رسولی محلاتی و فضل‌اللـه یزدی، بیروت، ۱۴۰۸ ق / ۱۹۸۸ م؛ طبری، تاریخ؛ همو، تفسیر؛ طریحی، فخرالدین بن محمد، مجمع البحرین، به کوشش محمود عادل، تهران، ۱۳۶۷ ش؛ طوسی، محمد بن حسن، التبیان، به کوشش احمد حبیب قیصر عاملی، بیروت، داراحیاء التراث العربی؛ عاملی، جعفر مرتضی، الصحیح من سیرة النبی، قم، ۱۴۰۰ ق؛ عبدالمقصود، عبدالفتاح، الامام علی بن ابی‌طالب، بیروت، مکتبة العرفان؛ عسکری، مرتضی، خمسون و مائة الصحابی المختلق، ج ۱، بیروت، ۱۴۰۵ ق / ۱۹۸۵ م؛ ج ۲، بیروت، ۱۳۹۴ ق / ۱۹۷۴ م؛ عظم، رفیق بن محمود، اشهر مشاهیر الاسلام، بیروت، ۱۴۰۳ ق / ۱۹۸۳ م؛ فیاض، علی‌اکبر، تاریخ اسلام، تهران، ۱۳۳۵ ش؛ فیروزآبادی، مرتضی، السبعة من السلف، قم، ۱۳۶۱ ش؛ قرآن مجید؛ قزوینی حائری، محمدحسن، فدک، به کوشش باقر مقدسی، قاهره، ۱۳۹۶ ق / ۱۹۷۶ م؛ کازرونی، محمد ابن مسعود، نهایة المسؤول، ترجمۀ عبدالسلام بن علی ابرقوهی، به کوشش جعفر یاحقی، تهران، ۱۳۶۶ ش؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الروضة من الکافیه، به کوشش علی اکبر غفاری، تهران، ۱۳۸۹ ق / ۱۳۴۸ ش؛ کنتوری، محمدقلی، تشیید المطاعن، لکهنو، ۱۳۹۸ ق؛ گنجی، محمدبن یوسف، کفایة الطالب، به کوشش محمد هادی امینی، تهران، ۱۳۶۲ ش؛ ماوردی، علی بن محمد، الاحکام السلطانیة، بیروت، ۱۴۰۵ ق / ۱۹۸۵ م؛ مبرد، محمد بن یزید، الکامل، به کوشش محمد احمد دالی، بیروت، ۱۴۰۶ ق / ۱۹۸۶ م؛ محب طبری، احمد بن عبدالله، ذخائر العقبی، بیروت، ۱۴۰۱ ق / ۱۹۸۱ م؛ همو، الریاض النضرة، بیروت، ۱۴۰۵ ق / ۱۹۸۴ م؛ محقق کرکی، علی بن عبدالعال، نفحات اللاهوت، تهران، مکتبة نینوی؛ مسعودی، علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، بیروت، دارصعب؛ همو، مروج الذهب، به کوشش محمد محیی‌الدین عبدالحمید، بیروت، ۱۳۸۷ ق / ۱۳۶۷ م؛ مسلم بن حجاج، صحیح، استانبول، ۱۴۰۱ ق؛ مفید، محمد بن محمد، الاختصاص، به کوشش علی‌اکبر غفاری، قم، ۱۳۵۷ ش؛ همو، الارشاد، قم، مکتبۀ بصیرتی؛ همو، الجمل، قم، مکتبة الداوری؛ مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، به کوشش کلمان هوار، پاریس، ۱۹۱۶ م؛ میبدی، ابوالفضل رشیدالدین، کشف الاسرار و عدة الابرار، به کوشش علی‌اصغر حکمت، تهران، ۱۳۵۷ ش؛ میلانی، علی، مقدمه بر آفة اصحاب الحدیث (نک‌ : هم‌ ، ابن جوزی)؛ نسائی، احمد بن شعیب، تهذیب خصائص الامام علی، به کوشش ابواسحاق جوینی، بیروت، ۱۴۰۴ ق / ۱۹۸۴ م؛ نولدکه، تئودر، تاریخ ایرانیان و عربها، ترجمۀ عباس زریاب، تهران، ۱۳۵۸ ش؛ نویری، احمد بن عبدالوهاب، نهایة الارب، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۹۷۵ م؛ نهج‌البلاغة؛ نیشابوری، محمد بن فتال، روضة الواعظین، قم، ۱۳۸۶ ش؛ واقدی، محمد بن عمر، المغازی، به کوشش مارسدن جونز، لندن، ۱۹۶۶ م؛ هندی، علی، کنزالعمال، به کوشش صفوة سقا، بیروت، ۱۴۰۵ ق / ۱۹۸۵ م؛ هیثمی، علی بن ابی‌بکر، مجمع الزوائد، قاهره، مکتبة‌القدسی؛ یاقوت، بلدان؛ یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ، بیروت، ۱۳۷۹ ق / ۱۹۶۰ م؛ نیز:

 

EI1; EI2; Jafri, S. H., Origins and Early Development of shiʿa Islam, Beirut, 1976; Lammens, P. H., «Le Triumvirat, Aboû Bakr, ῾Omar et Aboû ῾Obaida», Mélanges de la Faculté Orientale, Beirut, 1973, vol. IV; Watt. M., Muhammad at Mecca, Oxford, 1968.

 

هادی عالم‌زاده

 

نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 491
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست