responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 198

ابومسلم خراسانی

نویسنده (ها) : صادق سجادی - علی بهرامیان

آخرین بروز رسانی : یکشنبه 14 اردیبهشت 1399 تاریخچه مقاله

اَبوُمُسْلِمِ خُراسانی (ز ح ۱۰۰- مق‌ ‌۱۳۷ ق / ۷۱۸-۷۵۴ م)، سردار پرآوازۀ ایرانی. در این مقاله شرح احوال وی در دو بخش آمده است: ۱. آغاز كار او تا خلافت عباسیان، ۲. از آغاز خلافت عباسیان تا قتل رسیدن او:

 

۱. آغاز كار او تا خلافت عباسیان

پژوهش دربارۀ شخصیتی چون ابومسلم كه سرگذشت او با زندگی و فرهنگ مردمان درآمیخته و گاه تا سرحد پرستش ستایش شده، برای پژوهشگری كه درصدد بازسازی رویدادهای زندگی و چگونگی مرگ اوست، دشوار می‌نماید. دربارۀ ابومسلم، با دو گونه روایات روبه‌رو هستیم: روایاتی كه بی‌گمان عباسیان در ساختن و پراكندن آن دست داشتند و در آنها حقیقت سرگذشت، خاصه آغاز زندگی وی را در میان شایعات و ابهامات، تا حد ممكن پوشانیده و تحریف كرده‌اند و دیگر روایات سرگذشت قهرمانانۀ ابومسلم كه مردم ایران به گونه‌ای افسانه‌آمیز، در داستانها و قصه‌های خود رقم زده‌اند. افزون بر اینها، اوضاع سیاسی و اجتماعی دوران ابومسلم و سرزمین خراسان به هنگام بروز تزلزل در حكومت اموی، چندان در هاله‌ای از ابهام پیچیده كه به سختی می‌توان دربارۀ بسیاری نكته‌ها و جنبه‌های قیام عباسی و از همه مهم‌تر میزان استقلال ابومسلم در رهبری جنبشی كه به فروپاشی كامل امویان و برآمدن عباسی انجامید، سخن گفت. در همۀ مآخذی كه به‌طور گسترده به ذكر حوادث آن سالها پرداخته‌اند، اشاره‌های كوتاه و بلندی به آغاز زندگی و سرگذشت ابومسلم هست، ولی چنانكه خواهیم دید، خاصه دربارۀ نژاد و خاستگاه ابومسلم و پیوند بعدی او با شبكۀ داعیان عراق و خراسان، روایات گونه‌گون و گاه متضادی نقل شده است كه دربارۀ درستی و نادرستی آنها به یقین، سخنی نمی‌توان گفت.

بررسی نژاد و خاستگاه ابومسلم با ماجرای پیوند او با دعوت ضداموی به هم آمیخته و پژوهش دربارۀ هر یك بی‌دیگری ممكن نخواهد بود. دستگاهی كه رجال دعوت پدیدآورده بودند، بسیار پیچیده و پنهان بود و طبعاً جز برخی آگاهیهای پراكنده ــ كه دستكاریهای بعدی و یا سهل‌انگاری در نقل آنها، بر رازآمیز بودن مضمون آن روایات می‌افزاید ــ در دست نداریم. دستگاه داعیان با دقت طرح‌ریزی شده بود و سخت تحت مراقبت قرار داشت و همۀ كسانی نیز كه در این قضایا دست داشتند، از نظر اهداف و شیوه‌ها و سنتهای اجتماعی كه آنان را به این جنبش پیوند می‌داد، یكسو و متحد نبودند. داعیان عراقی با داعیان خراسانی از آغاز، بر سر مسائلی توافق نداشتند و طبیعی بود كه برخی فعالیتها را از یكدیگر پنهان كنند.

به هر حال اخبار مربوط به ابومسلم، بعدها چنان اهمیتی پیدا كرد كه نویسنده‌ای چون ابوعبدالله مرزبانی (د ۳۸۶ ق / ۹۹۶ م) آنها را با عنوان اخبار ابی‌مسلم الخراسانی صاحب الدعوة در بیش از ۱۰۰ برگ گرد آورد (یاقوت، معجم الادباء، ۷ / ۵۰)، گرچه اكنون ظاهراً هیچ نشانی از آن دردست نیست. روایت مهم دیگری از حمزة بن طلحۀ سلمی دربارۀ آغاز كار و زندگی ابومسلم در دست است كه مداینی هم آن را آورده (طبری، ۷ / ۱۹۸) و ظاهراً از شهرتـی برخوردار بـوده است (سهمی، ۴۲۷؛ نیز نك‌ : خطیب، ۱۰ / ۲۰۷). بخشی از این روایت از بازماندگان ابومسلم روایت شده و بنابراین حائز اهمیت بسیار است و چنانكه خواهیم دید، در مقایسه با دیگر روایات نكات بسیاری را روشن تواند كرد. گاه برخی از كسانی كه دربارۀ آغاز كار ابومسلم نكته‌ای گفته‌اند، از مردمان نزدیك به عصر او بودند. مثلاً یك روایت دربارۀ روابط ابومسلم با آل‌معقل، به یكی از بازماندگان ایشان می‌رسد ( اخبارالدولة، ۲۶۴). روایت دیگری به یكی از نوادگان ابراهیم امام (بلاذری، ۳ / ۱۱۹) و نیز روایت دیگری به یكی از فرزندان قحطبۀ ‌طائی (همو، ۳ / ۱۲۰) منسوب است. سند برخی روایات مبهم است و تنها از «آگاهان به امر دولت» نقل شده است (مثلاً نك‌ : یعقوبی، ۲ / ۳۲۷). جز اینها مورخان مهم دیگری چون هشام كلبی (بلاذری، همانجا) و محمد بن موسی خوارزمی، منجم و ریاضی‌دان معروف ــ كه كتابی در تاریخ داشته است (ابن ندیم، ۳۳۳) ــ نكاتی از سرگذشت ابومسلم آورده‌اند (بلاذری، ۳ / ۲۰۷)، اما مهم‌ترین اخباری كه اینك از زندگی ابومسلم و فعالیتهای او و حوادث خراسان به‌طور كلی در دست است، گزارشهای مداینی است كه طبری غالب آنها را در كتاب خود آورده است (مثلاً نك‌ : ۷ / ۳۵۳، ۳۶۳، ۳۸۵، جم‌ ). روایات مداینی كه به‌طور پراكنده، در برخی مآخذ دیگر نیز آمده است (مثلاً نك‌ : بلاذری، ۳ / ۱۲۰؛ ابن خلكان، ۳ / ۱۴۸؛ ذهبی، سیر، ۶ / ۵۸)، به احتمال فراوان برگرفته از كتاب الدولۀ منسوب به اوست (نك‌ : ابن‌ندیم، ۱۱۶)، گو اینكه ممكن است به مناسبت، از دیگر كتابهای او مانند كتاب عبدالله بن معاویه (همو، ۱۱۴) یا كتابهایی كه جداگانه دربارۀ اخبار خلفا (همو، ۱۱۵) داشته، نیز نقلهایی شده باشد، ولی مأخذ مهم دیگری كه معمولاً طبری، اخبار آن را در برابر روایات مداینی گزارش كرده و گاه حاوی نكات ارزشمندتری است، روایات ابوالخطاب است (مثلاً نك‌ : طبری، ۷ / ۳۵۵، ۳۶۶، ۳۸۰) و چندان بعید نیست كه اشارات دیگر طبری نیز كه به گونۀ مبهمی اظهار شده (مثلاً نك‌ : ۷ / ۳۶۰، ۳۸۹، ۴۱۵)، به همین راوی بازگردد. در اخبارالدولة العباسیة نیز یك‌بار دربارۀ این موضوع به او استناد شده است (ص ۲۵۳). نكتۀ شگفت آنكه این ابوالخطاب با آنكه ظاهراً ــ با توجه به منابع اخبار او ــ از نزدیكان به دربار خلفای عباسی و رجال دعوت بوده است (نك‌ : طبری، ۷ / ۳۷۷، ۳۸۰، ۸ / ۲۴۷؛ مسعودی، ۳ / ۲۵۷)، شخصیت شناخته شده‌ای نیست و البته در یكی دانستن او با حمزة بن علی، راوی و شیخ ابومخنف (نك‌ : طبری، ۱۰ / ۲۳۰، فهرست) باید احتیاط كرد. از ابومخنف نیز در باب فتوحات لشكر خراسان در عراق، چند خبر نقل شده است (نك‌ : همو، ۷ / ۴۱۴، ۴۱۷).

جز اینها، باید به چند ابومسلم‌نامه (ﻫ م) اشاره كرد كه چهرۀ قهرمانانۀ ابومسلم را نزد مردم ایران و فرهنگ عامه به گونۀ جذابی ترسیم كرده‌اند و جالب توجه آنكه گاه اخبار اینگونه آثار به متون تاریخی هم راه یافته است (مثلاً نك‌ : هندوشاه، ۷۹).

در روزگاران بعد، ابومسلم همچنان چهرۀ جذابی برای مورخان و نویسندگان بود و آنان كه اخبار مربوط به سقوط امویان و برآمدن عباسیان را بی‌دقت به جزئیاتی كه اكنون سخت مورد توجهند، می‌نگریستند، نمی‌توانستند دستیابی به توفیقی چنین بزرگ و باعظمت را بی‌وجود مؤثر این سردار ایرانی دریابند. با اینهمه، دربار‌ۀ چند حادثۀ مهم، مآخذ ما چنان اندكند كه چه بسا پیدا شدن یك مأخذ، روشنی قابل ملاحظه‌ای بر جزئیات یك حادثۀ فروریخته در تاریكی بیفكند.

در تحقیقات جدید دربارۀ ‌سرزمینهای مركزی و شرقی خلافت نیز، حوادث این روزگار و شخص ابومسلم نقطۀ عطف سزاواری شمرده شده و پژوهشهای جداگانه‌ای در این باب ــ حتی شخصیت اسطوره‌ای او در ابومسلم‌نامه‌ها ــ صورت گرفته است. در میان نویسندگان شرقی، چند محقق عرب آثار اختصاصی در این زمینه تألیف كرده‌اند كه بارزترین جنبۀ آنها اهمیت بخشیدن به حضور عنصر عربی در نهضت ضداموی است. این نگرش ــ كه كاملاً تازگی دارد ــ گاه موجب ضعف تحقیق به سبب چشم‌پوشی از بسیاری از مدارك و اسناد شده است و بنابراین در استفاده از آنها باید بسیار محتاط بود. مهم‌ترین تألیف به زبان فارسی در این باب كتاب ابومسلم سردار خراسان، از آنِ غلامحسین یوسفی است. در اینجا كوشش شده تا مآخذ كهن كه چند مأخذ تازه چاپ نیز در میان آنهاست، دوباره مورد تحقیق قرار گیرد؛ گرچه آوردن سخنس نو، مبتنی بر منابع دست اول و ارائۀ تحلیلهای نوین اینك كاری آسان نیست و رازهای بسیاری از این دوران شگفت همچنان در پرده مانده است.

از پاره‌های روایات چنین برمی‌آید كه نام و كنیۀ ابومسلم نخست ابواسحاق ابراهیم بن حیكان (یا ختكان: اخبارالدولة، ۲۵۵؛ احتمالاً هر دو تصحیف بُخْتَگان، نك‌ : دنبالۀ مقاله) بوده (همان، ۲۵۴، ۲۶۶؛ بلاذری، ۳ / ۸۵؛ مقریزی، المقفّی، ۴ / ۱۲۸، ۱۳۳: جیكان). پدرش را عثمان نیز نامیده‌اند (بلاذری، ۳ / ۱۲۰؛ نیز نك‌ : اخبارالدولة، ۲۵۷) و ظاهراً این نام در سلسله نسبهای بعدی كه برای ابومسلم نوشته‌ا‌ند، وارد شده است. اما زمانی‌كه ابومسلم ــ گویا اندكی پیش از رفتن به خراسان ــ نزد ابراهیم امام آمد، ابراهیم بنا بر احتیاط، لازم دید تا او نام و كنیۀ خود را به ابومسلم، عبدالرحمان بن مسلم تغییر دهد (همان، ۲۵۴، ۲۵۵؛ بلاذری، ۳ / ۸۵، ۱۱۸؛ خطیب، ۱۰ / ۲۰۷؛ ابن خلكان، ۳ / ۱۴۵). گفتۀ كسانی كه اعطای كنیه را امتیازی از سوی عربها برای ایرانیان (نك‌ : EI2، ذیل عباسیان) و كار ابراهیم امام را نوعی افتخار برای ابومسلم تلقی كرده‌اند، بر هیچ سند و مدركی استوار نیست. تغییر نام و كنیه چندان بی‌سابقه نبود و قبلاً محمد بن علی نیز برای حفظ اسرار دعوت و جان پیروان خود، به یكی دیگر از داعیان یعنی ابوعكرم (ﻫ م) گفته بود كه كنیۀ ‌خود را تغییر دهد. به هر حال عبدالرحمان بن مسلم به عنوان نام و نسب، و ابومسلم به عنوان كنیه مشهور شد: خود ابراهیم امام در نامه‌ای كه برای داعیان نوشت، ابومسلم را به همین نام و نسب معرفی كرد ( اخبارالدولة، ۲۶۹). با اینهمه در پاره‌ای از نسب‌نامه‌ها، ابومسلم را عبدالرحمان بن عثمان هم نامیده‌اند (نك‌ : ابونعیم، ۲ / ۱۰۹؛ ابن عساكر، ۱۰ / ۱۸۶؛ ذهبی، سیر، ۶ / ۶۸).

یك تن از آل معقل ــ كه همیشه خود را پرورش‌دهندگان ابومسلم می‌نمودند ــ گفته است: ما آموزگاری داشتیم به نام و كنیۀ ابومسلم عبدالرحمان بن مسلم و چون ابومسلم [خراسانی] بزرگ شد، نام و كنیۀ آن آموزگار بر خود نهاد ( اخبارالدولة، ۲۶۵). مضمون همین روایت با اندك اختلافی در همان منبع تكرار شده، جز آنكه ابومسلم ــ كه غلام بود ــ نخست سَلم نام داشت و بعدها نام آن آموزگار را بر خود نهاد و در دنبالۀ ‌روایت آمده كه عیسی بن معقل از آغاز در خواب برای ابومسلم آیندۀ روشنی دیده بوده است (همان، ۲۵۸).

ابومسلم هم یك جا در صدرنامه‌ای به منصور، خود را عبدالرحمان ابن مسلم معرفی كرده است (همان، ۲۸۲؛ بلاذری، ۳ / ۲۰۳؛ نیز نك‌ : ابن‌اعثم، ۸ / ۲۲۳)؛ همچنین منصور به او عبدالرحمان خطاب می‌كرده است (آبی، ۳ / ۸۲؛ ذهبی، تاریخ، ۳۵۷؛ قس: مبرد، ۵۹؛ ابن قتیبه، عیون، ۱ / ۲۶). در روایتی كه باب طبع قصه‌گویان است، همانندی حرف اول نام منصور(= عبدالله) و ابومسلم (= عبدالرحمان) ظاهراً موضوع خوبی برای نكته‌پردازی در حضور خود منصور، بوده است (نك‌ : یغموری، ۲۶۴-۲۶۵؛ صفدی، ۱۷ / ۳۲۲). در روایتی منقول از اعمش (ﻫ م) كه به امیرالمؤمنین علی (ع) می‌رسد، در گرماگرم جنگ صفین، از ابومسلم ــ با تصریح به همین كنیه ــ به عنوان «مردی كه شامیان را بكشد و ملك بنی‌امیه بستاند» خبر داده شده است (نك‌ : ابن شهرآشوب، ۲ / ۲۶۲؛ مجلسی، ۴۱ / ۳۱۰-۳۱۱). همچنین بنابر یك روایت كه نظر مساعد امام صادق (ع) نسبت به ابومسلم از آن برمی‌آید، او را نزد آن حضرت با نام عبدالرحمان معرفی كرده‌اند (نك‌ : طبرسی، ۲۷۲-۲۷۳؛ مجلسی، ۴۷ / ۱۰۹، ۲۷۴-۲۷۵).

دربارۀ نام ابومسلم روایات دیگری نیز هست كه با مبحث خاستگاه و نژاد وی ارتباط پیدا می‌كند: چندین روایت برای ابومسلم و نیاكان او نامهای ایرانی برشمرده‌اند. یك سلسله نسب این است: بهزادان (نك‌ : بلاذری، ۳ / ۱۲۰: زادان) بن بنداد هرمز (همانجا؛ یاقوت، معجم الادباء، ۵ / ۲۰۰، به نقل از حمزۀ اصفهانی؛ «تاریخ خلفا»، گ ۱۰۹). برمبنای همین روایت، نام پدر ابومسلم پیش از اسلام آوردنش بنداد بوده و بعد به عثمان تغییر یافته است. در یك روایت دیگر نام جد او را شنفیر روز (احتمالاً تصحیف شه‌فیروز) آورده‌اند (نسفی، ۲۲۴؛ نیز نك‌ : خطیب، ۱۰ / ۲۰۷: عبدالرحمان بن مسلم بن سنفیرون بن اسفندیار). روایت دیگری در دست است كه در آن به جای عبدالرحمان بن مسلم، ابراهیم ابن عثمان بن یسار آمده است (همانجا؛ دربارۀ علل تغییر نامها و نسبها، نك‌ : دنبالۀ مقاله). اینكه ابومسلم و نیاكان او به جز نامهای عربی، نام ایرانی هم داشته‌باشند، چندان بعید به نظر نمی‌رسد، اما در برخی از این تبارنامه‌ها، نسب ابومسلم یكباره پس از نام نیایش، به شیدوش (= شیدوخش) فرزند گودرز می‌رسد كه از فرزندان بزرگمهر شمرده شده‌اند (نك‌ : خطیب، همانجا؛ ابن‌خلكان، ۳ / ۱۴۵؛ صفدی، ۱۸ / ۲۷۱).

با دقت در برخی نكات اساسی این روایت می‌توان به نتایجی دست یافت: وقتی ابراهیم امام از ابومسلم خواست كه نام و كنیۀ خود را تغییر دهد، در برخی مآخذ آورده‌اند كه به او گفت: «نام خود را تغییر ده، چه این امر (= دعوت) بر ما راست نمی‌آید، مگر با تغییر نام تو ... » (نك‌ : خطیب، همانجا). این گفتۀ ابراهیم می‌تواند یك نكته را به خوبی روشن كند: احتمالاً نام ابومسلم و نسب او، عربی نبود و این دستاویز خوبی برای دشمنان دعوت به شمار می‌رفت و آنان می‌توانستند جنبش را به عناوین گوناگون ــ و همه مرتبط با ایرانی‌گرایی ــ متهم كنند. با اینهمه باید گفت كه وجود این نامها در نسب‌نامۀ ابومسلم، شاید معنایی استعاری مرتبط با قدرت و شوكت و خردمندی در كار دعوت داشته باشد. چنانكه شیدوخش ــ كه نسب ابومسلم به او می‌رسد ــ به روایت طبری (۱ / ۵۰۸) نخستین كسی بود كه در سوگ و خونخواهی سیاوخش جامۀ سیاه بر تن كرد و نیز می‌دانیم كه ابومسلم و همۀ كسانی كه در برافكندن امویان نقش داشتند، به «سیاه جامگان» شهره بودند. افزون بر آن، وجود نام بزرگمهر بُخْتَگان ــ وزیر فرهیختۀ خسرو انوشیروان كه اتفاقاً گفته‌ا‌ند از مرو بوده است (نك‌ : نولدكه، 251، حاشیۀ 1) ــ می‌تواند نشانه‌ای از هوشمندی و خردمندی ابومسلم باشد.

در بررسی خاستگاه و نژاد ابومسلم باید به چند نكتۀ اساسی توجه داشت: مجهول ماندن نسب و نژاد ابومسلم در سالهای نخست دعوت، جزء سیاستهای كلی خود او و عباسیان بود. این كار چند سود داشت: نخست آنكه نشانۀ اخلاص او در كار دعوت در آشفته روزگار خراسان و كشاكشهای عربان بود؛ دیگر آنكه در موقع لزوم می‌توانست نسبت به قبیله‌های گوناگون آزادانه اظهار دوستی و اتحاد كند؛ سوم اینكه، عباسیان می‌خواستند پس از قرارگرفتن بر اریكۀ قدرت و تسلط بر اوضاع تا حد ممكن نقش دیگران را در جنبش بی‌اهمیت جلوه دهند و حداكثر آنان را مزدوران خویش بنمایانند.

پدر ابومسلم در بسیاری از روایات، یكی از موالی به شمار آمده و دیدیم كه نامهای گوناگون هم به او داده‌اند؛ جای دیگر او را مردی از یمن معرفی كرده‌اند از قبیلۀ مِذحَج ( اخبارالدولة، ۲۶۴) و یا آنكه پدرش اساساً كس دیگری بود، به نام عُمیر بن بُطین عجلی (دینوری، ۳۳۸) كه درست نمی‌دانیم كیست (قس: روایات مربوط به پرورش ابومسلم در خاندان مَعقِل عِجلی در دنبالۀ مقاله). جز اینها مجموعه روایاتی هست كه هر یك ابومسلم را فردی عرب معرفی می‌كند. اما با آنهمه دقت و تعصب عربان در حفظ انساب خویش، اینهمه اختلاف بر سر نسب یك عرب‌نژاد دور می‌نماید. گذشته از روایتی یگانه ــ كه می‌گوید، ابومسلم خود را به قبیلۀ بنی‌مراد می‌بسته است (= «انّه اعتزى الی مُرادٍ»: اخبارالدولة، ۲۶۵) ــ و از آن باز عرب بودن وی برنمی‌آید، روایت بسیار شایعی هست كه بنابر آن ابومسلم خود ادعا می‌كرده است كه از نسل سلیط بن عبدالله بن عباس است. ماجرای این سلیط خود داستان شگفت دیگری است و چند روایتی كه در مآخذ كهن دربارۀ او آمده، بسیار متناقض است و انگشت تحریف عباسیان در اصل ماجرا دیده می‌شود. كهن‌ترین روایت موجود به نقل از علی بن محمد مداینی است (نك‌ : شابشتی، ۲۱۴-۲۱۶؛ ابن حجر، ۳ / ۴۳۶) و به نظر می‌رسد كه كمتر در معرض دستكاری قرار گرفته باشد. برمبنای این گزارش، در مدینه در منزل عبدالله بن عباس كنیزی بربری، پسری به دنیا آورد كه او را سلیط نام نهادند و در همانجا بزرگ شد و سپس نیز همراه علی بن عبدالله بن عباس ــ جد عباسیان ــ به شام آمد. چون ولید بن عبدالملك به خلافت رسید (۸۶ ق / ۷۰۵ م)، سلیط ادعا كرد كه فرزند علی بن عبدالله بن عباس است. گزارشهای دیگری نشان می‌دهد، سلیط ــ كه گویا بنابراین روایات با امویان و خاصه ولید بن عبدالملك دوستی داشت ــ هم به تحریك ایشان چنین ادعایی كرد (بلاذری، ۳ / ۷۶-۷۷؛ ابن‌اثیر، ۵ / ۲۵۷-۲۶۵). به‌هرحال عباسیان كه نمی‌توانستند چنین ادعایی را بپذیرند، سخت در برابر آن ایستادند و سرانجام كار به قاضی دمشق کشید. در آنجا گویا باز به تحریك ولید كه می‌كوشید با انتساب سلیط ــ كه كنیز زاده بود ــ به علی بن عبدالله بن عباس، به اعتبار عباسیان خدشه وارد كند، حكم به صحیح النسب بودن سلیط داده شد و عباسیان خشمگین از این ماجرا سرانجام سلیط را در باغی كشتند و جسدش را پنهان كردند. ناپدیدشدن سلیط موجب بدگمانی خلیفه به علی بن عبدالله شد و برای آنكه از علی در این‌باره اعتراف بستاند، بر او تازیانه زد و دستور داد تا وی را در شهر بگردانند. البته بعدها عباسیان ادعا كردند كه تازیانه خوردند علی بن عبدالله به سبب آن بوده كه وی خلافت را در فرزندان خویش پیش‌بینی می‌كرده است (نك‌ : مقدسی، مطهر، ۶ / ۵۷ به بعد؛ اخبارالدولة، ۱۳۹). در هیچ یك از این روایات دربارۀ سن سلیط و بازماندگانش اشاره‌ای نمی‌شود، جز در كتاب العیون و الحدائق (ص ۱۸۳) كه روایت آن با همۀ روایات دیگر متفاوت است و ظاهراً تنها به سبب شهرت انتساب ابومسلم به او، از خاندان و بازماندگان سلیط یاد كرده است. به هرحال از دانشمندان نسب‌شناس ــ كه آثارشان اینك در دست است ــ فرزندی را به سلیط نسبت نداده‌اند. منشأ این روایت گویا مربوط بوده به گزارش آخرین گفت‌وگوی ابومسلم با منصور كه خلیفه این انتساب را گناهی بر او شمرده است (بلاذری، ۳ / ۲۰۵؛ دینوری، ۳۸۱؛ یعقوبی، ۲ / ۳۶۷؛ ابن حبیب، ۱۹۵؛ طبری، ۷ / ۴۹۱؛ ابن‌خلكان، ۳ / ۱۵۴) و همین موضوع بعدها، بی‌آنكه به اصل ماجرای این گفت‌وگو اشاره‌ای شود، به مآخذ راه یافته است (مثلاً نك‌ : اخبارالدولة، ۲۵۶؛ ابن‌قتیبه، المعارف، ۴۲۰؛ شابشتی، ۲۱۷؛ ابن حزم، ۱۹). بنابراین باید در انتساب چنین ادعایی به ابومسلم احتیاط بسیار كرد، زیرا معلوم نیست كه وی چنین ادعایی كرده باشد تا مورد عتاب خلیفه قرار گیرد؛ خاصه كه قسمتهایی از این روایت فقط از خود منصور نقل شده است (مثلاً نك‌ : ذهبی، تاریخ، ۳۵۸، سیر، ۶ / ۶۵). واضح است كه انتساب به سلیط در دیدۀ عباسیان گناهی بزرگ به‌شمار می‌رفته و می‌توانسته یكی از دستاویزهای مناسب برای متهم كردن ابومسلم و از میان‌ برداشتن او باشد (نك‌ : بلاذری، ۳ / ۷۹؛ برای بررسی متفاوتی از این موضوع، نك‌ : یوسفی، ۳۰-۳۱).

یك نمونۀ دیگر از راه‌یافتن روایات مجعول به مآخذ تاریخی ــ كه خالی از طعن نیست ــ بیت هجوآمیزی است كه ابودلامه (ﻫ م) شاعر دلقك مآب دربار منصور، در یك قصیده در ذمّ ابومسلم گفته و او را از «اكراد» خوانده است (نك‌ : اخبارالدولة، همانجا؛ بلاذری، ۳ / ۲۰۷؛ ابن قتیبة، عیون، ۱ / ۲۶، الشعر، ۴۸۹؛ ابن خلكان، ۳ / ۱۵۵؛ صفدی، ۱۸ / ۲۷۶).

روایتهای بسیار دیگری هست كه آغاز زندگی ابومسلم را با آل معقل عجلی پیوند می‌دهد. در همۀ این روایات، پدر ابومسلم بنده و مولای آل معقل و مادرش كنیزی است كه دقیقاً روشن نیست از چه كسی باردار شده است و خود ابومسلم در خانۀ ادریس بن معقل و عیسی بن معقل در اصفهان به دنیا آمده و تا هنگام رفتن به كوفه و پیوستن به شبكۀ دعوت، بنده، مملوك و غلام ایشان بوده است و شاید همین شهرت موجب اینهمه اغراق‌گویی شده است و آل معقل خود را پرورش‌دهندگان و بركشندگان ابومسلم قلمداد می‌كرده‌اند. خود منصور هم در آخرین گفت‌وگوی خویش با ابومسلم، او را بندۀ عیسی بن معقل خوانده و تحقیر كرده است (نك‌ : ابن اعثم، ۸ / ۲۲۷) و در بیتی از قصیده‌ای كه ابودلامه در هجو ابومسلم سروده، به این موضوع به تصریح اشاره شده است (همو، ۸ / ۲۸۸). افزون بر اینها، مجموعه روایاتی هست كه در آنها ابومسلم به سختی تحقیر شده است: برپایۀ یك روایت كهن، در سخنی منسوب به پیامبر (ص) مراد از «لُكَع بن لُكَع» را ابومسلم دانسته‌اند (نك‌ : نعیم بن حماد، گ ۵۳ الف) كه مقصود از واژۀ لكع، می‌تواند بندۀ ناكس و گول و نادان به‌طور مطلق باشد (ابن منظور، ذیل لكع). در یك روایت دیگر كه باز شامل پیشگوییهایی دربارۀ جنبش ضد اموی و «رایات سود» (درفشهای سیاه) است، از او به عنوان مرد «مجهول النسب» یاد شده است (ابن فقیه، ۱۳۶). همچنین یكی از سرداران ابومسلم او را لقیط (= مجهول النسب، بچۀ سرراهی) خطاب كرده (صابی، ۶۳-۶۴؛ ابن قتیبه، عیون، ۳۰ / ۱۰۶) و سلیمان بن كثیر ــ داعی خراسانی ــ هنگام ورود وی به خراسان، او را مجهول النسب خوانده است ( اخبارالدولة، ۲۷۰-۲۷۱). همچنین مردی، نصر بن سیار را به پرهیز و دوری از فتنه‌جویی در خراسان پند می‌دهد و می‌گوید: به زودی مردی «مجهول النسب» كه سیاه در برمی‌كند و همگان را به دولتی می‌خواند و پیروز می‌شود، ظهور خواهد كرد (طبری، ۷ / ۳۳۸- ۳۳۹).

به هر حال، به دنیا آمدن ابومسلم در اصفهان، موجب پیوند او با آن شهر در اعصار بعدی شده است. حمزۀ اصفهانی نام و نسب ایرانی او را در كتاب اصفهان خود آورده بوده است (نك‌ : مجمل التواریخ، ۳۱۵). در یك روایت منقول از مداینی، ابومسلم از ابوبكر هذلی ــ كه از قصه‌گویان بود ــ دربارۀ چگونگی فتح «سرزمین خود اصفهان» سؤال كرده است (نك‌ : ابونعیم، ۱ / ۲۷). نیز در ترجمۀ محدثان و علمای اصفهان، نامی و حدیثی از ابومسلم آورده شده است (همو،۲ / ۱۰۹). بعدها نیز كه نویسندگان اصفهانی در ویژگی‌های این شهر كتاب می‌نوشتند، نام و نسب غالباً ایرانی ابومسلم را می‌آورده‌اند و از خود او نقل كرده‌اند كه می‌گفت: من و سلمان در نسب به هم می‌رسیم (مافروخی، ۲۵). شخصیتی به نام علی‌ بن حمزة بن عمارة بن حمزة ــ كه ادیبی معاصر حمزۀ اصفهانی بوده و كتابی دربارۀ اصفهان داشته ــ نسب خود را به برادر ابومسلم خراسانی می‌رسانده است (نك‌ : یاقوت، معجم‌ الادباء، ۵ / ۲۰۰؛ ابن خلكان، ۳ / ۱۴۹؛ ابن حجر، ۴ / ۲۲۷؛ مجمل‌ التواریخ، ۳۲۸، كه احتمالاً در این مأخذ، علی بن حمزۀ مذكور با شخصیت دیگری خلط شده است). از دیگر نكات مهم در پیوندی كه بعدها ابومسلم با مردم اصفهان یافته، اینكه محمد بن احمد مقدسی گفته است كه رایج‌ترین كنیه در اصفهان ابومسلم بوده است (ص ۳۹۸). شاید باز به همین سبب است كه در طول سدۀ ۴ ق، دست‌كم ۱۲ محدث مشهور اصفهانی كه ابونعیم از آنان یاد كرده، نام عبدالرحمان و كنیۀ ابومسلم داشته‌اند (نك‌ : ۲ / ۱۱۱-۱۲۴).

جز اینها، زادگاه ابومسلم و یا پدرش را شهرهای بوشنج [پوشنگ] (در اطراف هرات: یاقوت، بلدان، ۱ / ۷۵۸) یا خُطَرنیه (در اطراف كوفه: بلاذری، ۳ / ۱۲۰؛ طبری، ۷ / ۳۶۰) نیز دانسته‌اند.

تا اینجا ملاحظه شد كه بنده بودن ابومسلم با عرب‌ بودنش و عرب بودن او با مجهول النسب بودنش تا چه اندازه تناقض دارد، اما چند روایت كهن دیگر در كتاب اخبارالدولة العباسیة هست كه با برخی روایات در مآخذ دیگر همخوانی دارد و شاید برمبنای آنها بتوان به نتایجی دست یافت: روایتی ابومسلم را از خانوادۀ دهقانهای اصفهان معرفی می‌كند (ص ۲۲۵). بنابر یك روایت مهم دیگر، پدر و خانوادۀ ابومسلم در اصفهان، در قریه‌ای كه از آنِ مردی خزاعی بود، ساكن بودند و او در ستاندن خراج از ایشان سخت‌گیری می‌كرد، پس از نزد او گریخته و به ادریس بن معقل عجلی كه او نیز از زمین‌داران آن منطقه بود، پناه بردند (نك‌ : همان، ۲۶۳). این روایت، با آنچه پیش‌تر از اطلاع ابومسلم از نام و نسب ایرانی خود آوردیم و نیز كوشش طبقۀ دهقانان برای حفظ سلسله نسب خود ــ كه بیشتر به شاهان اسطوره‌ای پیشدادیان و كیانیان می‌رسید و دامنۀ آن دست كم تا قرن ۴ ق ادامه داشت ــ تطابق می‌كند. در این روایت همچنین سخن از نیای مادری ابومسلم می‌رود كه سرپرستی او را برعهده داشته است. پس پدر ابومسلم، احتمالاً بسیار زود ــ پیش یا اندكی پس از تولد او ــ در گذشته بوده است و این با آن گفتۀ ابومسلم موافق است كه «پدرم در جایی جز موطن خویش از میان رفت» (نك‌ : همان، ۲۸۳). این نكته همچنین نشان می‌دهد كه ابومسلم از سرنوشت پدر خویش آگاه بود و به كمك یك روایت دیگر می‌توان تا حدی سرگذشت پدر او را نیز روشن كرد: برپایۀ این روایت منقول از آل معقل كه آمیخته به پاره‌ای افزوده‌های آنان است، پدر ابومسلم از پیش با ادریس بن معقل آشنا بوده و بعد برای جنـگ به مرز (= ثغر) رفته و همـانجا درگذشته است (نك‌ : همان، ۲۶۴-۲۶۵؛ نیز نك‌ : ابونعیم، ۲ / ۱۰۹، كه روایت او، آشنایی پیشین میان آل معقل و پدر ابومسلم دانسته می‌شود). خود این نكته با آنچه ابومسلم دربارۀ پدر خویش گفته و نیز آشنایی قبلی آل معقل و خانوادۀ ابومسلم ــ كه شاید به همین سبب به آل معقل پناه برده‌اند ــ سازگار است.

نخستین كس از طرفداران عباسی كه ابومسلم با او آشنا شد، ابوموسی سرّاج است. آگاهیهای ما دربارۀ ابوموسی بسیار اندك است و آشنایی با او می‌تواند تا حدی در روشن ساختن سرگذشت ابومسلم مؤثر باشد. در اخبارالدولة (ص ۱۹۱) در روایتی از نخستین هواداران آل عباس در كوفه كه نخستین تشكل را در حدود سال ۱۰۰ ق به وجود آوردند، به‌نام موسی بن سُرَیج ( تاریخ الخلفاء، ۵۰۳: شریح) سراج اشاره شده است. در دو روایت دیگر تنها به نام ابوموسی سراج اشاره شده است ( اخبارالدولة، ۱۲۴، ۱۹۵). در روایات دیگر به نامهای دیگری برمی‌خوریم كه بی‌گمان همگی یك نفرند: عیسی بن موسی سراج (خطیب، ۱۰ / ۲۰۷؛ ابن اثیر، ۵ / ۲۵۴)، ابوموسی عیسی بن ابراهیم سراج (بلاذری، ۳ / ۸۴؛ اخبارالدولة، ۲۵۳-۲۵۴)، ابواسحاق [سراج] (همان، ۲۶۰) و به‌طور مطلق ابوموسی سراج. احتمال آنكه شخص مذكور برای پنهان كردن كار خود در دعوت نام و كنیه‌اش را تغییر می‌داده، بعید نیست، اما در این نكته نمی‌توان تردید كرد كه او شغل سراجی و لگام‌سازی داشته و برای فروش مصنوعات خود به نواحی جبل و خاصه اصفهان سفر می‌كرده و اهل كوفه بوده و از بزرگان امر دعوتش می‌شمرده‌اند (نیز نك‌ : مقریزی، المقفی، ۴ / ۱۲۸). از فحوای یك خبر نیز روشن می‌شود كه این ابوموسی، نامه‌های هواداران كوفی را كه به سبب شغلش كمتر سوءظن برمی‌انگیخت، نزد محمد بن علی می‌برد ( اخبارالدولة، ۱۹۵). به روایتی ابوموسی با پدر ابومسلم نیز آشنا بود و همو ابومسلم را به ابوموسی سپرد و او در ۷ سالگی با ابوموسی به كوفه آمد (خطیب، ابن اثیر، همانجاها)؛ گرچه ممكن است دربارۀ كمی سن ابومسلم اندكی مبالغه شده باشد. براساس همۀ این روایات ــ كه یكدیگر را تكمیل می‌كنند ــ به دنیا آمدن ابومسلم از كنیزكی كه او را وشیكه نامیده‌اند (بلاذری، ۳ / ۱۲۰) و داستانهای متعدد دربارۀ پدرش و نیز تولد ابومسلم در خانۀ آل معقل درست به نظر نمی‌رسد. افزون بر این، از دو روایت دیگر چنین برمی‌آید كه ابومسلم توسط آل معقل به ابوموسی سراج معرفی شد تا احتمالاً به شغل سراجی مشغول شود (نك‌ : همانجا؛ مقریزی، همان، ۴ / ۱۳۵). به هر حال، احتمال آنكه همگی این افراد از پیش با هم آشنا بوده و ارتباط می‌داشته‌اند، فراوان است. مضمون برخی از روایات حاكی از آن است كه ابومسلم همراه ابوموسی سراج در اواخر دوران حكمرانی خالد بن عبدالله، به عراق و كوفه آمد. گروهی از رجال دعوت ــ كه اسد بن عبدالله قسری (ﻫ م) آنان را در خراسان دستگیر و به كوفه گسیل كرده بود ــ و نیز عیسی عجلی و برادرش در همین زمان در زندان بودند. ابومسلم كه به عنوان غلام آل معقل، به نزد ایشان رفت و آمد می‌كرد، واسطۀ رجال محبوس و آزاد، همچون ابوموسی سراج بود. رجال محبوس دعوت نیز ابومسلم را برای تأمین نیازهای خود به كوفه می‌فرستادند، تا آنكه نزد ابراهیم امام راه یافت ( اخبارالدولة، ۲۵۳-۲۵۴)؛ اما در چند نكته باید تأمل كرد: امارت خالد تا ۱۲۰ ق ادامه داشت و اسد برادر او نیز در همین سال درگذشت (طبری، ۷ / ۱۴۱). پس این اتفاقات می‌باید پیش از این تاریخ روی داده باشد و در این زمان محمد بن علی، رهبر دعوت، هنوز زنده بود. بنابراین، بخش پایانی روایت دربارۀ ابراهیم امام درست نمی‌نماید، اما می‌توان حدس زد كه ابومسلم، از سوی ابوموسی سراج مأمور ارتباط با رجال محبوس دعوت بود و برای پنهان كردن این مأموریت، خود را غلام آل معقل می‌خواند و یا آنان او را چنین معرفی می‌كرده‌ا‌ند و به همین بهانه به زندان رفت و آمد داشت. در ضمن، معلوم نیست كه آشنایی ابومسلم با دعوت عباسی در زندان صورت گرفته باشد، چه روایت دیگری در دست است كه نشان می‌دهد كه ابومسلم هنگامی‌كه همراه با ابوموسی سراج به كار بازرگانی می‌پرداخت، با وی نزد محمد ابن علی آمد و شد داشته است ( اخبارالدولة، ۲۵۴). اما در عراق و شام برای آنكه رفت و آمد، سوءظن عوامل اموی را برنینگیزد، گاه خود را غلام آل معقل می‌نموده و گاهی همچنان در خدمات ابوموسی به كار سراجی مشغول بوده است (نك‌ : همان، ۲۵۴-۲۵۵). تعیین دقیق تاریخ این حوادث ممكن نیست، ولی می‌توان آن را بین سالهای ۱۱۵ تا ۱۲۰ ق كه خالد بر عراق حكم می‌راند، دانست. از سوی دیگر بررسی سالزاد ابومسلم نیز می‌تواند تا حدودی مؤثر باشد: در یك روایت گفته شده كه ابومسلم به هنگام ورود به خدمت محمد بن علی و سپس آمدنش با ابوموسی به كوفه، ۲۰ ساله بوده است (همانجا). با توجه به تاریخ درگذشت محمد بن علی (۱۲۴ یا ۱۲۵ ق: همان، ۲۳۹؛ ابن سعد، متمم / ۲۴۴)، می‌توان تولد ابومسلم را بین سالهای ۱۰۰ تا ۱۰۵ ق تعیین كرد و در برخی مآخذ سال تولد او صریحاً ۱۰۰ ق ذكر شده است (نك‌ : ابن قتیبه، المعارف، ۴۲۰؛ ابن خلكان، ۳ / ۱۴۹؛ نیز نك‌ : «تاریخ خلفا»، گ ۱۱، كه ۱۰۲ ق آورده است). از سوی دیگر روایت بسیار نادر، ولی مهمی در دست است كه نشان می‌دهد، ابومسلم با دیگر شیعیان كوفه بی‌ارتباط نبوده است. این ماجرا به ۱۱۹ ق بازمی‌گردد كه مغیرة بن سعید در كوفه قیام كرد. این مغیره و یارانش همگی عقاید غلوآمیز داشتند. در این روایت گفته شده كه ابومسلم از یاران مالك بن اعین جهنی بود و این مالك، از شیعیان نزدیك به حضرت صادق (ع) به شمار می‌رفت و گویا با جنبش مغیره مرتبط بود (طبری، ۷ / ۱۲۹). درواقع پس از قلع و قمع مغیره و یاران اندكش، مالك ارتباط با مغیره را انكار كرد و بعد كه نزد یاران خود كه ابومسلم نیز در میان ایشان بود، بازگشت، در ابیاتی به زیركی خویش در فرار از اتهام همكاری با مغیره افتخار كرد؛ بعدها ابومسلم قدرت یافت، می‌گفت: اگر مالك را بیابم، به سبب آنكه خودش را از مغیره جدا دانست، می‌كشم (همانجا). از این روایت چنین برمی‌آید كه ابومسلم در حدود سال ۱۲۰ ق یعنی در حوالی قیام مغیره در كوفه بوده و با شیعیان دیگر نیز ارتباط داشته است، اما چگونگی این ارتباط روشن نیست.

از حدود سال ۱۲۰ تا ۱۲۴ ق خبر دیگری از فعالیتهای ابومسلم در دست نیست، گرچه بعید نیست كه وی در این سالها به فعالیتهای اقتصادی هم می‌پرداخته است؛ چنانكه گفته‌اند از سوی عیسی بن معقل، بر یكی از دیههای او وكیل بوده است ( اخبارالدولة، ۲۶۰). همچنین می‌باید در این دوره، اوضاع كلی «دعوت» را در نظر گرفت. بسیار محتمل به نظر می‌رسد كه دو عامل موجب ركود موقتی آن شده باشد: یكی آنكه اقدامات خودسرانه و عقاید غلوآمیز خداش ــ كه از داعیان گسیل شده به خراسان بود و سرانجام كشته شد ــ تا حدی در برانگیختن حسّ بی‌اعتمادی میان داعیان و رهبـران دعـوت عباسی مؤثر بود (نك‌ : طبری، ۷ / ۱۴۱- ۱۴۲). ظاهراً رهبران دعوت می‌كوشیدند تا تفاوت میان جنبش خود و دیگر تحركات ضداموی را تا حدودی آشكارتر كنند. در این میان می‌توان به جنبش زید بن علی (ع) در كوفه (۱۲۲ ق) اشاره كرد كه رهبران اصلی دعوت، همچون بُكیرین ماهان كه از سوی هواداران دعوت برای پیوستن به این جنبش سخت تحت فشار بود، همگـان را از یاری رسـاندن به زید برحـذر می‌داشت (نك‌ : اخبارالدولة، ۲۳۰-۲۳۱). عامل دوم مربوط است به مرگ محمد بن علی و جانشینی ابراهیم امام كه به‌هرحال تجدید ارتباط و احیاناً سازمان‌دهی دعوت را مدتی به تأخیر افكند.

به هرحال در روایات موجود، زندانی شدن رجال دعوت و آل معقل به همانگونه كه در زمان حكمرانی خالد بن عبدالله آمده بود، دوباره در حكومت یوسف بن عمر تكرار شده و این بار ابومسلم به عنوان بنده‌ای میان بكیر بن ماهان و دامادش ابوسلمۀ خلال و ابراهیم امام دست به دست می‌شده است. تاریخ این حوادث را تا حدودی می‌توان تعیین كرد: ‌هنگامی‌كه محمد بن علی درگذشت، بكیر بن ماهان از نزد ابراهیم امام به خراسان رفت و تغییر رهبری به اطلاع پیروان رسانید و سپس در ۱۲۵ ق همراه عده‌ای از آنان به كوفه آمد (همان، ۲۴۰-۲۴۱). اینان همگی با ابراهیم در مكه ملاقات كردند و بكیر و ابوسلمه، همراه وی به شراة رفتند (همان، ۲۴۱) و در همانجا خبر كشته شدن یحیی بن زید ــ كه بكیر هواداران را به كناره‌گیری از او واداشته بود ــ به آنان رسید (همان، ۲۴۲؛ طبری، ۷ / ۲۲۸). چون بكیر و ابوسلمه به كوفه آمدند، بكیر دستگیر شد و به زندان افتاد ( اخبارالدولة، ۲۴۵؛ طبری، ۷ / ۱۹۸، گرچه تاریخ ۱۲۴ ق برای این روایت نمی‌تواند دقیق باشد). گفته‌اند در همین زندان یكی از آل معقل هم در حبس بود و ابومسلم خدمت او می‌كرد و بكیر چنین وانمود كه ابومسلم را از آل معقل خریده است (همانجا). روایت دیگری مبنی بر آنكه ابومسلم در زندان با بكیر آشنا شد (نك‌ : اخبارالدولة، ۲۴۹)، این گزارش را تأیید می‌كند. اما بكیر دو ماه بیش زنده نماند و رهبری داعیان (ظاهراً در رمضان یا شوال ۱۲۶) به ابوسلمۀ خلال انتقال یافت (همان، ۲۵۰). بكیر پیش از درگذشت، از ابوسلمه خواست تا «رایات سود» را به خراسان ببرد و میان هواداران بپراكند (همانجا). ابوسلمه به خراسان رفت و ابومسلم را با خود برد. در اینجا می‌باید نكاتی را به دقت بررسی كنیم. ابوسلمه كه ظاهرا شغل صرافی داشت، برمبنای روایتی كه در مآخذ دیگر دیده نمی‌شود، ابومسلم را از عیسی بن معقل عجلی خرید و او را به عنوان خادم با خود به خراسان برد (همان، ۲۶۷). از یك روایت دیگر چنین برمی‌آید كه ابومسلم ــ احتمالاً زمانی‌كه بكیر در زندان بود ــ از سوی او نزد ابوسلمه رفت و آمد می‌كرد (همان، ۲۶۵). حتی گفته‌اند در اینكه ابوسلمه، ابومسلم را خریده بود، تردید نمی‌توان كرد (همان، ۲۶۶). پنهان‌كاری رهبران دعوت تا بدانجا بود كه ابوسلمه یك چند ابومسلم را در دكان خویش به كار صرافی گماشت، گرچه ابومسلم همچنان نزد ابوموسی سراج نیز رفت و آمد داشت (همانجا). اینكه ابومسلم بارها به عنوان غلام و خادم و بنده، میان آل معقل و ابوموسی سراج و بكیر بن ماهان و ابوسلمۀ خلال دست به دست می‌شد، علت دیگری جز كوشش برای پنهان داشتن فعالیتهای ضد اموی نداشته است؛ چنانكه حتی برخی از رجال نزدیك به شبكۀ داعیان نیز از چگونگی كار ابومسلم بی‌اطلاع بوده‌اند. مثلاً یكی از آنان به ابوسلمه گفته بود كه من در این غلام هیأت بندگان نمی‌بینم (همان، ۲۶۳) و نامهای متعدد او هم، تأییدی است بر همین موضوع. به هر حال ابوسلمه به خراسان رفت و دربارۀ آشكار كردن قیام و جامه‌های سیاه در ۱۳۰ ق ــ كه پیش از این دربارۀ آن توافق شده بود ــ به هواداران دعوت تأكید كرد و ابومسلم را نیز برای این كار به جاهایی فرستاد (همان، ۲۴۵، ۲۶۸). آنگاه هر دو با هم به كوفه درآمدند (۱۲۷ ق) كه ضحاك بن قیس خارجی بر آن مسلط شده بود (ابن اثیر، ۵ / ۳۳۴). چندی بعد ابوسلمه با ابومسلم به شراة نزد ابراهیم امام رفتند. از پاره‌ای گزارشها چنین برمی‌آید كه ابومسلم قبلاً نیز شاید از سوی محمد بن علی ( اخبارالدولة، ۲۲۵) یكی دوبار به خراسان رفته بوده است، اما در اعتماد به این روایات می‌باید بسی احتیاط كرد، زیرا بعید نیست كه با حوادث بعدی خلط شده باشد.

همچنین باید به این نكته توجه كرد كه احتمالاً ابومسلم پیش‌تر نیز نزد ابراهیم رفته بود (همان، ۲۶۱) و حتی گفته‌اند ابراهیم او را نزد پدرش محمد بن علی دیده بوده است (همان، ۲۵۶). از یك گفتۀ خود ابومسلم نیز چنین برمی‌آید كه در حدود سال ۱۲۶ ق كه یزید ناقص در مسجد دمشق نخستین خطبۀ خویش را ایراد كرد، ابومسلم همراه ابراهیم بوده است (همان، ۲۵۷؛ نیز نك‌ : طبری، ۷ / ۲۶۸ به بعد). به هرحال، ابراهیم امام كه گفته‌اند از زیركی و هوشمندی ابومسلم در شگفت شده بود، دربارۀ او از ابوسلمه پرسید و ابوسلمه بنابر این گزارش او را آزاد كردۀ خود خواند و گفت كه می‌تواند او را به ابراهیم واگذارد، و ابراهیم پذیرفت ( اخبارالدولة، ۲۶۸).

ابومسلم مدتی ــ ظاهراً یكی دو سال ــ نزد ابراهیم ماند و چندان به وی نزدیك بود كه همگان گمان می‌بردند كه بندۀ اوست (همان، ۲۶۱، ۲۶۸؛ نیز نك‌ : بلاذری، ۳ / ۱۱۹).

گفته‌اند هنگامی كه ابومسلم به ابراهیم پیوست، ابراهیم از او خواست كه نام و كنیه‌اش را تغییر دهد ( اخبارالدولة، همانجا). سپس نیز «ولاء» او را پذیرفت و این موضوع و تغییر نام وی را به اطلاع هواداران كوفی خود رسانید (همان، ۲۵۴). دو نكته باید در اینجا روشن شود: بندگی ابومسلم، ابوسلمه را ــ كه خود از موالی بود ــ و سپس ابراهیم امام را و شیوع چنین امری میان داعیان، خود احتمالاً از سیاستهای عباسیان بود، برای پیش برد امر دعوت. ارتباط ابومسلم با ابوسلمه موجب شد تا «بنومُسلیه» و موالی آنها كه یكی از مهم‌ترین اركان دعوت شمرده می‌شدند و ابوسلمه خود، پس از دامادی بكیر ــ از موالی بنومسلیه ــ از ایشان به شمار می‌رفت، ابومسلم را از آن خود محسوب دارند (همان، ۲۶۶؛ دربارۀ بنومسلیه، نیز نك‌ : ﻫ د، ابوالعباس سفاح). دیگر آنكه در این صورت ابراهیم امام می‌توانست او را به عنوان یكی از اعضای خاندان خود نزد خراسانیان بفرستد كه از وی چنین تقاضایی داشتند (طبری، ۷ / ۳۵۳).

دربارۀ رفتن ابومسلم به خراسان و ارتباط با داعیان مقیم آنجا، در منابع روایات آشفته‌ای نقل شده است. این نكته كه رفت و آمد داعیان خراسانی به كوفه ــ كه غالباً به بهانۀ حج صورت می‌گرفت ــ در چند نوبت انجام شده و نام داعیان در مواردی متفاوت آمده، قابل توجه است. چنانكه دیدیم، پس از درگذشت محمد بن علی و جانشینی ابراهیم، بكیر به خراسان رفت و گروهی از داعیان را به ملاقات با ابراهیم برانگیخت و اینان همگی در ۱۲۵ ق وارد كوفه شدند ( اخبارالدولة، ۲۴۰). نكتۀ مهم اینجاست كه نام سلیمان بن كثیر، رهبر داعیان خراسان، در بین آنان نیست. به‌هرحال، اینان همگی وعده كرده بودند كه ابراهیم را در مكه ملاقات كنند. پس همراه ابوسلمه به مكه رفتند و مالی را كه گرد آورده بودند، به ابراهیم سپردند (همان، ۲۴۱). در یك روایت دیگر ــ كه نام سلیمان بن كثیر بین داعیان دیده می‌شود ــ همین گزارش تكرار شده و آمده است كه ابومسلم همراه ایشان به مكه رفت و ظاهراً ابراهیم در آنجا نخستین‌بار ابومسلم را دید (همان، ۲۵۵-۲۵۶). اما ذكر نام سلیمان بن كثیر در این روایت، به احتمال فراوان مربوط به ماجرای دیگری است كه در حدود سال ۱۲۴ ق اتفاق افتاد و سلیمان و چند داعی دیگر در سر راه حج به كوفه درآمدند و نخستین‌بار ابومسلم را نزد آل معقل و دیگر داعیان دیدند و چون دربارۀ او پرس‌وجو كردند، پاسخ شنیدند كه: غلامی است از سراجان كه همراه ماست (طبری، ۷ / ۱۹۸- ۱۹۹؛ ازدی، ۵۰). اینكه آنان نخواستند هویت واقعی ابومسلم را برای داعیان خراسانی آشكار كنند، ظاهراً معلول اختلاف سیاسی میان داعیان عراقی و خراسانی بر سر دعوت بر ضد اموی بود، زیرا چنانكه بعدها روشن شد، وجود سلیمان بن كثیر و كسانی چون او که تمایلی به دیگر خاندانهای هاشمی داشتند و خرده‌گیری داعیان خراسانی كه با بكیر آمده بودند، از ابراهیم امام در مورد یاری نرساندن به زید و تنها گذاردن فرزندش یحیی ( اخبارالدولة، ۲۴۱) نشان از همین اختلاف دارد. در این باب همچنین می‌توان از لاهز بن قریظ نام برد كه یكی از این دیداركنندگان و خود از داعیان بود و بعدها موجب نجات جان نصر بن سیار از دست ابومسلم شد و به گونه‌ای او را فراری داد و ابومسلم به همین سبب دستور داد تا او را گردن زدند (یعقوبی، ۲ / ۳۴۲؛ طبری، ۷ / ۳۸۴-۳۸۵).

به هرحال ابراهیم كار خراسان را به ابومسلم سپرد و هواداران خویش را به طاعت از او دستور داد (همو، ۷ / ۳۴۴). این كار به تقاضای خود داعیان صورت گرفت كه زمان را برای آشكارشدن امر دعوت، به‌سبب نزاعهای گسترده میان عربها مناسب می‌دیدند. گفته‌اند كه ابراهیم پیش از آنكه ابومسلم را گسیل كند، به او گفت: ای عبدالرحمان، تو از ما اهل بیت هستی (= «اِنّكَ رجُلٌ مِنّا اهل البیت») و سپس سفارش كرد كه با یمانیان نیكو رفتار كند و با ایشان باشد، چه قیام جز به یاری آنان به جایی نرسد، اما به ربیعه بدگمان باشد و در كار مضریان نیكو بنگرد كه ایشان دشمنان خانگی هستند و هر كه را از آنان كه دربارۀ او بدگمان است، بكشد و اگر توانست در خراسان یك تن عرب زبان برجای نگذارد و حتی از كشتن بچه‌ای كه دربارۀ او بدگمان است، درنگذرد و دیگر آنكه با سلیمان بن كثیر مخالفتی نكند (همانجا؛ العیون، ۱۸۴؛ مقریزی، المقفی، ۴ / ۱۳۶، النزاع، ۹۵-۹۶).

چند تن از محققان در صحت انتساب این وصیت ــ كه در چند مأخذ كهن با اندك تفاوتی یاد شده ــ خاصه در این نكته كه «یك تن عرب زبان در خراسان برجای نماند»، تردید كرده‌اند (فاروق عمر، ۱۶۹به بعد؛ فرای، 36-35؛ دانیل، 46-47). باتوجه به حضور گروهی از عربها در شبكۀ دعوت و نیز اینكه ابراهیم خود عرب بود، اظهار این مطلب توسط او اندكی بعید به نظر می‌رسد. اینكه ابومسلم این وصیت را كاملاً اجرا كرد یا نه، چندان به اصل موضوع ارتباطی ندارد، اما باید توجه كنیم كه عباسیان در دعوت خود اساساً به موالی ــ یعنی ایرانیان ــ تكیه داشتند و برای دست یافتن به هدف خود بسیار كارهای دیگر كرده بودند كه بی‌سابقه بود و هیچ بعید نیست كه تا اینجا نیز پیش رفته باشند. وانگهی، در اینجا حساب بنی‌هاشم از دیگر عربها جدا بود و گرنه ایرانیان گرد آنان فراهم نمی‌آمدند. این ویژگی ایشان بی‌گمان مربوط بود به شگردِ كار آنان مبنی بر تأكید اصل تساوی میان مسلمانان كه اعراب دیگر، عملاً به آن توجه نمی‌كردند. افزون بر اینها، دو نكتۀ دیگر قابل تأمل است: نخست آنكه یكی از علل دستگیری ابراهیم امام و سپس قتل او را دستیابی امویان به نامه‌ای شامل همین گونه سفارشها به ابومسلم دانسته‌اند ( اخبارالدولة، ۳۹۲؛ طبری، ۷ / ۴۲۲)؛ دیگر آنكه، مضامین همین سفارش بعدها خصوصاً توسط ابومسلم در خراسان تكرار شد ( اخبارالدولة، ۲۸۴-۲۸۵) و از فحوای روایت برمی‌آید كه خبر این سفارش در منطقه شایع بوده است.

رفت و آمد ابومسلم به خراسان و نخستین دیدار او با داعیان در مآخذ به گونۀ آشفته‌ای نقل شده است. در واقع ابومسلم در ۱۲۹ ق / ۷۴۷ م به خراسان رفت و در خانۀ یكی از داعیان به نام ابوالنجم ــ كه ابراهیم دختر او را به عقد ابومسلم درآورده بود (طبری، ۷ / ۳۶۰) ــ فرود آمد. نقیبان و داعیان همگی در خانۀ سلیمان بن کثیر، ظاهراً در روستای سفیدنج از توابع مرو كه جایگاه خزاعیان بود (همو، ۷ / ۳۵۵)، گرد آمدند. ابومسلم، نامۀ ابراهیم را به ایشان نشان داد. ابومنصور نامی از داعیان كه مأمور گشودن و خواندن نامه‌های ابراهیم و پاسخ به او بود، نامۀ ابراهیم را بر یاران خواند. سلیمان بن كثیر چنان خشمناك شد كه ابومسلم را دشنام گفت و به ابومنصور دستور داد تا آنچه را كه گفته برای ابراهیم بنویسد. گرچه دیگر داعیان لب به سرزنش سلیمان گشودند، اما او دواتی به سوی ابومسلم پرتاب كرد، چنانكه از گونۀ ابومسلم خود روان شد و سپس داعیان متفرق شدند ( اخبـارالدولة، ۲۷۰-۲۷۲؛ نیز نك‌ : طبری، ۷ / ۳۶۰). پس از این ماجرا ظاهراً ابومسلم خواست كه به سوی ابراهیم بازگردد، اما یكی از داعیان به نام ابوداوود خالد بن ابراهیم، نقبا را گردآورد و ایشان را به سبب مخالفت با ابراهیم و بدرفتاری با ابومسلم سخت سرزنش كرد. پس داعیان كسانی را گسیل كردند و ابومسلم را از میانۀ راه (قومس) بازگرداندند (همو، ۷ / ۳۶۰-۳۶۱؛ ابن اثیر، ۵ / ۳۶۲). موضوع دیگری نیز موجب موفقیت ابومسلم در این مرحله شـد و آن اینكه داعیـان چنـدان از سلیمان بن كثیر ــ كه ظاهراً بسیار مستبدانه عمل می‌كرد ــ ناخشنود بودند كه اینك، با ریاست ابومسلم، از كاسته شدن ابهت سلیمان، استقبال می‌كردند ( اخبارالدولة، ۲۷۲). طبری (۷ / ۳۵۳) به نقل از مداینی سبب بازگشتن ابومسلم از خراسان را وصول نامه‌ای از ابراهیم دانسته است كه دستور داده بود به سوی او حركت كند (جمادی‌الآخر ۱۲۹)، اما درستی این روایت با توجه به آنچه دربارۀ فرستادن ابومسلم به خراسان گفته‌اند، محل تردید تواند بود. افزون بر آن آورده‌اند كه ابومسلم در هیأت بازرگانان و به انگیزۀ حج راه می‌سپرد كه در حدود نسا نامه‌ای از ابراهیم به او رسید، اما او به راه ادامه داد تا در قومس نامۀ دیگری از ابراهیم دریافت كرد كه در ضمن فرستادن درفشی معروف به «رایت نصر» به او دستور داده بود، از هر جا كه هست به خراسان بازگردد و قحطبه را به سوی او بفرستد تا در موسم حج با یكدیگر ملاقات كنند و نامه‌ای به همین وسیله برای سلیمان بن كثیر فرستاده بود (همو، ۷ / ۳۵۴-۳۵۵). رسیدن این نامه‌ها و بازگشت ابومسلم به خراسان تا حدودی اسرارآمیز باقی مانده است. در واقع ابراهیم یك نامه بیشتر نفرستاده بود كه آن هم به سبب آنكه آورندگانش دستگیر شدند، دیر به دست ابومسلم رسید. نامه مشتمل بر هر دستوری كه بود، ابومسلم نمی‌توانست با وضع پیش آمده به خراسان بازگردد، بنابر این به راه ادامه داد تا چنانكه دیدیم داعیان او را از میانۀ راه بازگرداندند و هیچ بعید نیست كه نامۀ دوم و نامه به سلیمان بن كثیر در همین هنگام به دست او رسیده باشد. طبری (۷ / ۳۴۴) در وقایع سال ۱۲۸ ق، از اینكه داعیان، ابومسلم را نپذیرفتند، سخن رانده است و به گفتۀ همو ابراهیم در ملاقات سران دعوت در مكه با وی كه در ۱۲۹ ق روی داد، در این باب چنین گفت كه ریاست دعوت را پیش‌تر به سلیمان ابن كثیر و ابراهیم بن سلمه نیز پیشنهاد كرده بود، ولی آنان نپذیرفته بودند، او نیز ابومسلم را گسیل كرد. سرانجام دوباره بر اطاعت داعیان از او تأكید ورزید (همانجا).

ابومسلم به خراسان بازگشت و براساس روایت ابوالخطاب (همو، ۷ / ۳۵۵-۳۵۶) در سه‌شنبه ۹ شعبان ۱۲۹ به قریۀ فنین ــ در اطراف مرو كه قریۀ ابوداوود مذكور بود ــ وارد شد و آنجا منزل كرد و چند تن از داعیان را برای اعلام آمادگی هواداران، به طخارستان، مرورود و خوارزم گسیل كرد. خود او هم در اوایل رمضان همان سال با نامه‌ای كه ابراهیم برای سلیمان نوشته بود، وارد قریۀ سفیدنج شد و نامۀ خود را نیز برای او خواند كه در آن آمده بود اگر سلیمان مسئولیت اظهار دعوت را می‌پذیرد، از او اطاعت كند و اگر نه در هیچ كاری با سلیمان مخالفت نكند. این‌بار سلیمان نرمخویی كرد و ابومسلم نیز به او قول اطاعت و همكاری داد. آنگاه ابومسلم كسانی به اطراف فرستاد تا همه را به آمادگی برای آشكار شدن دعوت در محرم ۱۳۰ آگاه سازند، و سلیمان نیز تصمیمات او را تأیید كرد ( اخبارالدولة، ۲۷۲-۲۷۳)، اما یك موضوع موجب شد كه ابومسلم به فعالیتهای خود سرعت بخشد: نصر بن سیار كه سرگرم جنگ با علی بن جدیع كرمانی بود، از تحركات هواداران دعوت اطلاع یافته و درصدد حمله به منطقۀ مرو بود و اگر از یمانیان نمی‌هراسید ــ چون ممكن بود، بلافاصله با ابومسلم بر ضد نصر متحد شوند ــ تصمیم خود را عملی می‌كرد. خبر تصمیم نصر بن سیار به ابومسلم رسید و وی پس از مشورت با سلیمان بن كثیر بر آن شد تا از رجال جنبش بخواهد كه در عید فطر سال ۱۲۹ گرد آیند (همان، ۲۷۵-۲۷۶).

داعیان در این ایام، پیش از فطر، دو لوایی را كه ابراهیم فرستاده بود و به یكی ظل (= سایه) و به دیگری سحاب (= ابر) می‌گفتند ــ و برای این نامگذاری، عقایدی نیز بدیشان نسبت داده شده بود ــ برپاداشتند و همگی جامه‌ها را سیاه كردند و شب هنگام به نشانۀ آشكاری دعوت، آتش افروختند. تا آنكه روز عید فطر ۱۲۹، در اواخر بهار، همۀ هواداران نماز را به امامت سلیمان بن كثیر برپاداشتند و گفته‌اند كه سلیمان به امر ابومسلم، نماز و خطبه را برخلاف ترتیب امویان به جای آورد. سپس نیز همگی شادمانه به طعامی نشستند كه ابومسلم فراهم كرده بود (طبری، ۷ / ۳۵۶-۳۵۷، قس: ۷ / ۳۶۳، كه روایتی كاملاً متفاوت از ماجرای اقامۀ نماز و آشكاری دعوت آورده است). به روایتی از همین زمان بود كه ابومسلم را مردی از «اهل بیت» یا «بنی‌هاشم» خواندند (همو، ۷ / ۳۵۵) و آشكار است كه چنین نسبتی تنها برای پیشرفت جنبش بود و نمی‌توان آن را به اصل و منشأ ابومسلم ارتباط داد. ابومسلم همچنان در سفیدنج مقام داشت و دسته‌های گوناگون ــ از عرب و ایرانی ــ گروه گروه در همین‌جا به او می‌پیوستند؛ گرچه او در جاهای دیگر نیز به پیروزیهایی دست یافته بود. شمار هواداران جنبش چندان بود كه گفته‌اند كسان بسیاری در یك شب از ۶۰ روستای اطراف مرو به او پیوستند (همانجا). بنابراین نخستین گروندگان از همان منطقۀ مرو و روستاهای اطراف بودند كه اكنون بیشتر این روستاها و نام درست آنها ناشناخته‌اند. گفته‌اند نخستین كسان از روستایی به نام سقادم بودند (نك‌ : همو، ۷ / ۳۵۷- ۳۵۸؛ قس: اخبارالدولة، ۲۷۴: قصور یقاذم، نیز نك‌ : حاشیۀ ۳) كه برخی آن را تصحیف شدۀ «تقادم» دانسته و معتقد شده‌اند كه گروندگان به ابومسلم، «اهل التقادم» یعنی عربهای مقیم مرو بودند (شعبان، 158)، اما بی‌تردید، چنانكه محققان به درستی گفته‌اند، سقادم ــ اعم از اینكه تصحیف شده باشد، یا نه ــ اشاره به محلی است از توابع مرو كه طبری كه یك‌بار پیش‌تر نیز از آن نام برده (۷ / ۲۹۰) و در یك‌جا صریحاً تركیب «ربع السقادم» را آورده كه بی‌شك اشاره به جایی است (همو، ۷ / ۳۵۸؛ بلعمی، ۲ / ۹۹۸؛ نیز نك‌ : دانیل، 49, 69، حاشیۀ شم‌ 127، كه ضمن رد نظر شعبان، نام سقادم را تصحیفِ سقادنج یا سفیدنج دانسته است كه در این مورد سفیدنج درست به نظر نمی‌رسد؛ قس: طبری، همانجا).

نخستین جنگ ابومسلم با نصر بن سیار به روایت طبری ۱۸ روز بعد (در متن اشتباهاً: ماه) رخ داد كه به پیروزی لشكر ابومسلم و اسارت یزید مولای نصر انجامید. ابومسلم هوشمندانه به یزید گفت كه اگر می‌خواهد، به آنان بپیوندد و اگر نه نزد مولای خود بازگردد، به شرط آنكه تهمتهایی را كه به جنبش بسته می‌شد، تكذیب كند. یزید نزد نصر رفت و گفت كه آنان مسلمانند و آیین نماز را چون دیگر مسلمانان بر پای می‌دارند (همو، ۷ / ۳۵۸- ۳۵۹؛ نیز نك‌ : دنبالۀ مقاله).

نصر بن سیار كه اساساً به این جنبش بی‌اعتماد بود، نخست درصدد برآمد تا آگاهیهایی اجمالی از آن و شخص ابومسلم كسب كند. پس كسانی را نزد ابومسلم فرستاد. واكنش ابومسلم در برابر این موضوع نشان از هوشمندی او دارد: نخست پیش از آنكه با فرستادگان نصر گفت‌وگو كند، از رجال دعوت چون سلیمان بن كثیر و دیگران خواست كه در مجلس حاضر شوند؛ سپس عمداً مسألۀ اقامۀ نماز را پیش انداخت و فرستادگان نصر از این معنی در شگفت شدند، زیرا به آنها گفته بودند كه ایشان گربه پرستند و اهل نماز نیستند و این حاكی از تبلیغات گسترده بر ضد جنبش در خراسان بود. سپس از ابومسلم دربارۀ پیامبر (ص) و «الرضا من آل رسول الله» است و از دادن پاسخ صریح در مورد نام پیشوایی كه برای او تبلیغ می‌شد، خودداری كرد و سپس گفت كه مردی مسلمان است و به هیچ قبیله‌ای بستگی ندارد و نسبش اسلام است و یاری آل محمد (ص). فرستادگان بازگشتند و نصر را از ماجرا آگاه كردند ( اخبارالدولة، ۲۸۱-۲۸۳).

از سوی دیگر، جدیع كرمانی و شیبان بن سلمۀ حروری كه یكی با نصر در جنگ بود و دیگری دل خوشی از او نداشت، هیچ‌یك چندان نگرانی از جنبش ابومسلم و هواداران او نداشتند و مخصوصاً هردو می‌نگریستند تا كفۀ قدرت به سوی كدام یك سنگین‌تر می‌شود. در این میان چون آتش نزاع میان نصر و كرمانی بالا گرفت، ابومسلم كس نزد كرمانی فرستاد و او را با خود همراه كرد. نصر به مدافعه برخاست و كرمانی را به انعقاد معاهدۀ صلح در مرو دعوت كرد. چون كرمانی به مرو رفت، نصر، پسر حارث بن سریج را با سپاهی به سوی او فرستاد و كرمانی كشته و بردار شد (طبری، ۷ / ۳۷۰-۳۷۱)، اما این اقدام عجولانۀ نصر بن سیار كاملاً به سود ابومسلم پایان یافت و به همین سبب برخی محققان به گونه‌ای دست ابومسلم را در كشته شدن كرمانی در كار می‌دانند (دانیل، 55-56). پس از آن ابومسلم و سلیمان بن كثیر و دیگران، روستای ماخوان را برای اقامت برگزیدند و دور همان منطقه را خندقی كندند و ابومسلم در ۸ ذیحجۀ ۱۲۹ به آنجا نقل مكان كرد ( اخبارالدولة، ۲۷۸)، به روایت طبری، ابومسلم از بیم آنكه نصر آب را بر ماخوان ببندد، دوباره به روستای دیگری به نام آلین در همان حوالی رفت و در عید قربان همان سال مراسم نماز عید در آلین برگزار شد (طبری، ۷ / ۳۶۷). علت تأمل ابومسلم در آغاز جنگ، نامه‌ای از ابوسلمه بود كه به ابومسلم از جانب ابراهیم دستور می‌داد تا در آغاز جنگ با نصر پیشدستی نكند و تا می‌تواند آن را تا محرم ۱۳۰ / سپتامبر ۷۴۷ به تأخیر افكند ( اخبارالدولة، ۲۷۷).

درك اقدامات بعدی ابومسلم، بی‌ارائۀ تصویری از اوضاع منطقه ممكن نیست: خراسان اینك دستخوش آشوبهای فراوان و كشمكش میان اعراب نزاری و یمانی بود. آغاز این درگیریها به سالها پیش و در حقیقت به زمان اقامت عربها در مناطق گوناگون خراسان بازمی‌گشت و راستی كه بسیاری جنگ و گریزها و نزاعهای این سالها یادآورِ «ایام العرب» است. به هنگام ورود ابومسلم به خراسان، حكمرانی آنجا با نصر بن سیار بود كه خود از نزاریها به‌شمار می‌رفت و با یمانیها و ربیعه سازش نداشت. گرچه نصر در ۱۲۸ ق حارث بن سُریج، از بنی‌تمیم را كه یكی از شورشیان بزرگ و قدیمی ماوراءالنهر و خراسان بود، سركوب كرد، اما بلافاصله با یمانی دیگری به نام جدیع بن علی كرمانی روبه‌رو شد كه در فرونشاندن فتنۀ حارث به نصر یاری رسانده بود و اینك خود داعیۀ حكومت داشت. این درگیریها و جنگ و گریزهای پی‌در‌پی، سالها بود كه خراسانیان را به زحمت افكنده بود. دربارۀ میزان مشاركت ایرانیان و خاصۀ خاندانهای كهن ایران در این كشاكشها به تصریح، اطلاعی در دست نیست؛ اما همكاری آنان با مسلم بر ضد عربان، تا حدود بسیاری محتمل به نظر می‌رسد.

در واقع عباسیان نیز به اشارۀ خود ایرانیان ــ همچون بكیر بن ماهان و چند تن دیگر ــ به اهمیت خراسان پی برده (نك‌ : همان، ۱۹۷- ۱۹۸) و دانسته بودند كه خراسان، هم به سبب دور بودن از چشم امویان و هم بروز آشوبهای فراوان میان قبایل عرب رقیب در آن منطقه و هم اساساً ناخشنودی ایرانیان كه عربها آنان را «علوج» (جمع علج = غیرِعرب كافر) یا گربه‌پرست (همان، ۲۸۷) می‌نامیدند و پیوسته به عرب بودن خویش می‌بالیدند، جای بسیار مناسبی برای رشد دعوت است و بعدها درستی این نظر تأیید شد. شاید ایشان با سپردن همۀ امور دعوت به ایرانیان، می‌خواستند چنین وانمود كنند كه به تساوی حقوق میان مسلمانان معتقدند و رهبران ایرانی دعوت هم به خوبی دانسته بودند كه رهایی از وضع موجود، جز از طریق عباسیان ممكن نیست و به همین سبب صادقانه برای پیشبرد دعوت كوشش می‌كردند، در این میان، دیگر گروههای عرب كه به جنبش می‌پیوستند، نفع خود را می‌جستند. ابراهیم نیز به این سبب به ابومسلم گفته بود كه با یمانیها همكاری كند، زیرا می دانست كه با آنان آسان‌تر می‌توان كنار آمد و دیگر آنكه از قدرت نصر بن سیار كاسته می‌شد، و چنانكه خواهیم دید، ابومسلم از وضع موجود به خوبی سود برد. وی دو نكته را به خوبی می‌دانست: نخست آنكه نمی‌یابد به قبیله و گروه نژاد خاصی تمایل بیشتری اظهار كند، زیرا این كار آتش فتنه را میان خود هواداران جنبش برمی‌افروخت. بنابراین همواره بر این نكته تأكید می‌كرد كه مسلمان است و به هیچ قبیله‌ای پیوستگی ندارد؛ چنانكه همین معانی را به فرستادگان نصر گفت (همان، ۲۸۲-۲۸۳) و موضع او در این زمینه، یكی از موجبات پیشرفت او گردید و دیگر آنكه برای جلوگیری از اختلاف در صفوف جنبش و همچنین حفظ امنیت، به اشارت خود عیاسیان از بردن نام كسی كه دعوت برای او صورت می‌گرفت، خودداری می‌كرد و جز از «گزیده‌ای از خاندان پیامبر» (= الرضا من آل رسول‌الله) سخنی نمی‌گفت (مثلاً نك‌ : همانجا؛ طبری، ۷ / ۳۵۸، ۳۸۰). دربارۀ این شعار پژوهش عالمانه‌ای انجام شده است: این شعار افزون بر آنكه به كسی اشاره نمی‌كند، از آنجا كه در سالیان پیش بسیار تكرار می شده، معنای بازگشت به اصل «شورا» میان خود مسلمانان برای گزینش خلیفه را، به شنوندگان آشنا القا می‌كرده است (كرونه، 95 به بعد، كه مثالهای متعددی از موارد استفادۀ این شعار را ارائه داده است). بنابراین طبیعی بود كه كسانی چون سلیمان بن كثیر و برخی داعیان دیگر كه بعدها معلوم شد به علویان بیش از عباسیان تمایل دارند، به این وعده دل خوش داشته باشند و اگر هم امیدی به تحقق آن نداشتند، ترجیح می‌دادند تا حصول پیروزی كامل بر امویان، با دیگر مخالفان همكاری كنند. البته نباید فراموش كرد كه پنهان نگهداشتن نام عباسیان یكی از اصولی بود كه آنان خود همیشه بر آن تأكید می‌كردند و به داعیان اصرار می‌ورزیدند كه از بردن نـام آنان پرهیز كنند (نك‌ : اخبارالدولة، ۲۰۴)؛ اما اینك كه دعوت آشكار شده بود، این شعار اهمیت بیشتری می‌یافت.

ابومسلم كه اینك سخت نیرو یافته بود، اوضاع را به دقت زیرنظر داشت و لشكر به شهرهای دیگر می‌فرستاد. قوای مضری نصر بن سیار، با نیروهای یمانی كرمانی در نزاع بودند و هر یك با آنكه از فعالیتهای ابومسلم كمابیش آگاهی داشتند، به سبب درگیری و نزاع میان خود كمتر به او توجه می‌كردند. دشمن دیگر شیبان بن سلمه از خوارج و از طایفۀ ربیعه بود و مدعی مستقلی به شمار می‌رفت. ابومسلم می‌بایست برای پیشبرد اهداف خود، هر سه دشمن را از میدان به در كند و در عین حال از همگی به عنوان وسیلۀ پیشرفت كار خود استفاده كند. وقتی نزاع میان نصر و علی بن جدیع كرمانی بالا می‌گرفت، ابومسلم نامه‌هایی به شیبان نوشت و ترتیبی داد كه مضریان بر این نامه‌ها دست یابند. ابومسلم به شیبان نوشته بود كه از دوستی با یمانیها مأیوس شده و خواهان همراهی با اوست؛ در نامه‌ای دیگر، به مضریان ناسزا گفته و از دوستی با یمانیها دم زده بود، بدین تدبیر هر دو گروه به دوستی او امیدوار شدند. هم به نصر بن سیار نامه می‌نوشت و هم به كرمانی، و آن دو را به دوستی با خود می‌فریفت و در عین حال به نقاط گوناگون خراسان مانند نسا و ابیورد و مرورودو دگر دیههای مرو داعی می‌فرستاد و همگان را به پیوستن به جنبش فرامی‌خواند (طبری، ۷ / ۳۶۹). از آن سوی، واقعه‌ای موجب اتحاد نصر با شیبان شد، زیرا دوباره كسانی از سوی نصر بن سیار نزد ابومسلم آمدند و از او دربارۀ نسبش پرسیدند؛ ابومسلم باز از دادن پاسخ صریح طفره رفت و چون گفتند این دو ــ یعنی نصر و شیبان ــ تو را می كشند، ابومسلم عجولانه پاسخ داد كه به خواست خدا من آنان را می‌كشم. آن كسان به شتاب نزد نصر بازگشتند و ماجرا بگفتند و سپس شیبان را نیز خیر دادند و این امر موجب اتحاد آن دو شد (همو، ۷ / ۳۶۴). تلاش نصر بن سیار برای صلح با دشمنان دیرین خود علت دیگری نیز داشت: وی كه از نیرومندتر شدن ابومسلم هم در شگفت بود و هم سخت بیمناك، كوشید تا از راه تماس با مروان خلیفۀ اموی و ابن‌هبیره عامل عراق و درخواست كمك، تا حدی سیطرۀ خود را حفظ كند. به‌خصوص در نامه‌ای كه به مروان نوشت، طی ابیاتی كوشید تا نشان دهد كه جنبش سیاه‌جامگان ــ و در رأس آن ابومسلم ــ مانند دیگر دسته‌بندیهای رایج میان اعراب نیست و هدف آن از میان برداشتن عرب است؛ اما مروان و هم ابن هبیره ــ كه خود با ناآرامیهای دیگری در عراق و كانون خلافت در شام روبه‌رو بودند ــ به نصر فهماندند كه باید خود از عهدۀ مقابله با آشوبها در خراسان برآید (همو، ۷ / ۳۶۹-۳۷۰؛ اخبارالدولة، ۳۱۱-۳۱۴؛ ابن اثیر، ۵ / ۳۶۸).

به هرحال، جاسوسان ابومسلم خبر صلح میان نصر و شیبان را به او رساندند. سلیمان بن كثیر متوجه خطای ابومسلم شد و برای برهم‌زدن این اتحاد به علی پسر كرمانی متوسل شدند، اما این وساطت مؤثر نیفتاد و شیبان در جلسه‌ای كه پسر كرمانی نیز حضور داشت، پیمان صلح یك ساله‌ای با نصر منعقد كرد (طبری، ۷ / ۳۶۴-۳۶۵). این كار بر ابومسلم بسیار گران آمد و همراه با سلیمان بن كثیر، كوشید علی پسر كرمانی را به خونخواهی پدر از نصر، برانگیزد، علی بدین مناسبت از شیبان بر ضد نصر یاری خواست و چون شیبان نقض پیمان را نپذیرفت، از ابومسلم یاری خواست. ابومسلم بلافاصله پذیرفت و به قریۀ ماخوان، در نزدیكی اردوگاه علی آمد و برای تحریك حس مهتری‌جویی وی، او را امیر خواند. علی نیز او را گرامی داشت و ابومسلم پس از دو روز به لشكرگاه خود بازگشت (همو، ۷ / ۳۶۵-۵:۳۶۶ محرم ۱۳۰).

خبر اتحاد ابومسلم با علی پسر كرمانی بر نصر گران آمد و كوشید تا وی را بر ضد ابومسلم با خود همداستان كند، اما چون توفیق نیافت، ناچار جمعی از فقیهان و زاهدان عرب را گرد آورد و آنان را به همداستانی برضد سیاه ‌جامگان فراخواند ( اخبارالدولة، ۲۸۹، ۲۹۰). در مقابل، ابومسلم پس از مشورت با رجال دعوت تصمیم گرفت تا در برابر همگان مواضع جنبش را دوباره اعلام كند. از این‌رو پس از نماز شامگاهی در جمع هواداران گفت كه نصر بن سیار به ما تهمت نامسلمانی بسته كه حرام را حلال كرده‌ایم و به كتاب خدا و سنت پیامبر (ص) بی‌اعتناییم، اما پیشوایمان ما را به رعایت عدل، رفع ستم و تمسك به كتاب خدا و سنت پیامبر (ص) امر كرده است و اینك من نخستین كسم كه بر كتاب خدا و سنت رسول خدا (ص) و عمل به حق و رفع ظلم و ستم از ضعیفان و گرفتن حق از ستمگران بیعت می‌كنم. آنگاه همگان بدین‌گونه بیعت كردند. چون خبر به نصر رسید، سخت پشیمان شد، زیرا كسانی كه قرار بود به سبب نامسلمانی ابومسلم، مردم را بر او بشورانند و بپراكنند، خود اینك به جنبش متمایل شده بودند (همان، ۲۹۱-۲۹۳).

در این زمان مردم جرجان نیز برای پیوستن به جنبش سیاه جامگان آماده شدند كه البته حضور داعی بزرگی چون ابوعون (ﻫ م) در این كار تأثیری بسزا داشت (همان، ۲۹۳). اینك نصر با اوضاع بسیار پریشانی رو‌به‌رو بود و تلاشهای او برای جلب حمایت علی پسر كرمانی به هیچ نتیجه‌ای نرسید. پس ناگزیر برای ابومسلم پیغام فرستاد كه به مضریان كه از خود آنان بود، روی خوش نشان دهد. ابومسلم گفت تا دو گروه از مضریان و قحطانیان به روستای آلین فرستاده شوند و هواداران جنبش هر گروه را كه می‌پسندند، برگزینند. «اینك اوضاع به كام ابومسلم بود: هر دو گروه تازیان وی را در خراسان چندان مؤثر و متنفذ یافته بودند كه برای پیروزی بر رقیب، اتحاد با او را خواستار می‌شدند» (یوسفی، ۷۷). به هر حال، ابومسلم به هواداران دعوت توصیه كرد تا ربیعه و قحطان را برگزینند، نه مضریان را كه كشندگان یحیی بن زید هستند. سرانجام در مجلسی كه از بزرگان داعیان تشكیل شده بود، كسانی بر ضدمضریان سخن گفتند و سپس علی پسر كرمانی و یاران او را كه از قحطان و ربیعه بودند، برگزیدند (طبری، ۷ / ۳۷۷- ۳۷۸؛ اخبارالدولة، ۲۸۵- ۲۸۸). آنگاه ابومسلم به ماخوان بازگشت (نیمۀ صفر ۱۳۰).

در این میان شیبان كه گویا به تحریك علی پسر كرمانی و نیز بدین سبب كه در نزاع میان ابومسلم و نصر سودی برای خود نمی‌دید و پایگاه چندان مناسبی هم در خراسان نداشت، رقیبان را وانهاد و پس از عقد معاهده‌ای مبنی بر ترك مخاصمه با ابومسلم، به سوی سرخس رفت (ربیع‌الثانی ۱۳۰) و ابومسلم سخت شاد شد (همان، ۳۰۹، ۳۱۰).

اینك راه برای تسخیر مرو ــ مركز خراسان ــ تا حدی هموار شده بود. ماجرای ورود ابومسلم به مرو بسیار رازآمیز است، ولی از محتوای روایات می‌توان حدس زد كه وی قصد نداشت نخست خود به شهر وارد شود. بنابراین كسانی را به مرو گسیل كرد تا مردم را به جنبش تشویق كنند. سپس برای آنكه مبادا در اثنای ورود او به شهر، میان علی پسر كرمانی و نصر اتحادی حاصل شود، ابتدا علی را به نفوذ در شهر برانگیخت. در این هنگام میان گروه اندك ابومسلم و یاران مضری نصر بن سیار نزاع درگرفته بود. پسر كرمانی به بهانۀ یاری رساندن به آنان به شهر وارد شد و سپس هنوز دسته‌های گوناگون در حال نزاع بودند كه ابومسلم به آسودگی به مرو وارد شد (۹ جمادی‌الاول ۱۳۰). وی بلافاصله دستور داد تا از سپاهیان دوباره بیعت بستانند و گفته‌اند از مردم مرو، هیچ‌كس نبود كه به ابومسلم نپیوندد (طبری، ۷ / ۳۷۸- ۳۷۹؛ اخبارالدولة، ۳۱۰، ۳۱۵ به بعد). نصر كه هنوز در گوشۀ دیگری از شهر حضور داشت، چندان گیج شد بود كه دست به هیچ كاری نمی‌توانست بزند و لاهز بن قریظ كه از سوی ابومسلم مأمور مذاكره با نصر بن سیار برای پیوستن به جنبش بود، عمداً آیه‌ای از قرآن خواند كه نصر از مضمون آن دریافت كه پس از تسلیم بی‌گمان قصد جان او خواهند كرد؛ بنابراین با عده‌ای مضری چنان به شتاب به سوی سرخس گریخت (۱۰ جمادی‌الاول ۱۳۰) كه ابومسلم و علی پسر كرمانی به او نرسیدند. ابومسلم به سبب هشداری كه لاهز به نصر داده بود، دستور داد تا او را گردن زدند (طبری، ۷ / ۳۸۴-۳۸۵؛ اخبارالدولة، ۳۱۸). سپس ابومسلم در دارالامارۀ مرو جای گرفت. اولین پیروزی به دست آمده بود، ولی تا استواری كامل قدرت راه درازی در پیش بود. ابومسلم نامه‌ای به ابراهیم نوشت و خبر تسخیر مرو و فرار نصر بن سیار را به او داد (همانجا). اما نصر بن سیار كه در نیشابور موضع گرفته بود، قصد داشت با جمع‌آوری لشكر دوباره به خراسان بازگردد (همان، ۳۱۹).

در این زمان، ابومسلم اعلام كرد كه باید به امر ابراهیم با لشكری به فرماندهی قحطبة بن شبیب طائی به سوی عراق بتازند (همان، ۳۲۱). سپس به شیبان كه در سرخس مقام داشت و گروهی از قبیلۀ بكر بن وائل به او پیوسته بودند، پیغام داد كه با وی بیعت كند. شیبان نپذیرفت و ابومسلم بسام بن ابراهیم را با لشكری به جنگ او فرستاد. شیبان نخست پیمان میان خود و ابومسلم را به لشكر ابومسلم یادآور شد، ولی آنان اعتنا نكردند و در یك حملۀ غافلگیرانه، شیبان و بسیاری از یارانش را كشتند و سر او را نزد ابومسلم فرستادند (۱۵ شعبان ۱۳۰: طبری، ۷ / ۳۸۵؛ اخبارالدولة، ۳۲۱-۳۲۲). قحطبه نیز شهرهای طوس، نیشابور، جرجان، قومس و دیگر شهرها را متصرف شد و در عین حال با ابومسلم مكاتبه داشت و اخبار پیروزیها را به او می‌رسانید (همان، ۳۲۳-۳۳۴).

اكنون هنگام آن بود كه ابومسلم به رفع دشواریها و دفع رقیبان اصلی خود در خراسان بپردازد. نخستین مشكل وجود علی و عثمان پسران جدیع كرمانی بود كه می‌توانستند برای وی دردسر ایجاد كنند. بنابراین نخست دو برادر را از یكدیگر جدا ساخت. عثمان در توطئه‌ای كه ابومسلم و ابوداوود نقیب درچیدند، كشته شد. سپس ابومسلم همراه علی به نیشابور رفت و نخست بدین بهانه كه می‌خواهد یاران وی را هدایا و مناصب ببخشد، نام آنان را خواست و سپس همگی را با خود او به قتل رساند (شوال ۱۳۱ یا ۲۸ محرم ۱۳۲: طبری، ۷ / ۳۸۶- ۳۸۸).

ابومسلم با دشواری دیگری، یعنی وجود عبدالله بن معاویه هم مواجه بود. عبدالله كه نخست در كوفه قیام كرده و سپس به اصفهان گریخته و چندی بر آنجا چیره شده بود، پس از شكست از لشكر ابن ضباره چون شنیده بود ابومسلم خراسان را زیر نگین دارد و برای «الرضا من آل محمد» تبلیغ می‌كند، به وی پناهنده شد. ابومسلم دستور داد تا بی‌درنگ عبدالله را دستگیر كنند، چه هیچ بعید نبود كه وجود او بهانه به دست كسانی دهد كه برای روی‌گرداندن از عباسیان، در طلب یك «هاشمی» دیگر بودند. عبدالله در نامه‌ای، متضرعانه از ابومسلم تقاضای بخشش كرد، ولی ابومسلم دستور قتل او را داد (دانیل، 80-81).

پس از این، همۀ كوشش ابومسلم مصروف سركوب كسانی یا جنبشهایی شد كه به نحوی ممكن بود برای خود در خراسان قدرتی كسب كنند. در این باب بروز عقاید غلوآمیز كه ظاهراً محیط بسیار مناسبی یافته بود. سخت جالب توجه به نظر می‌رسد؛ اما ارزیابی اینكه ابومسلم تا چه اندازه در سركوبی این جنبشها به مسائل اعتقادی توجه داشته، دشوار است. زیرا جنبشهای مذكور اگر چه رنگ مذهبی داشت و پس از مرگ ابومسلم نیز به اوج خود رسید، ولی مشكل بتوان میان اعتقادات مذهبی و واكنشهای سیاسی در این دوران مرزی قائل شد، چه هر دو عامل، بر یكدیگر تأثیر داشتند. درواقع ابومسلم بر آن بود تا برای به دست آوردن پیروزی كامل از هر كس و هر گروهی بهره جوید و ظاهراً از همین‌روست كه برخی محققان حتی حضور عناصر مزدكی را كه مدتها پنهان زیسته بودند، در اردوگاه او محتمل دانستند (كلیما، ۵۹-۶۰).

شگفت‌انگیزترین كاری كه ابومسلم پیش از پیروزی كامل در خراسان، انجام داد از میان برداشتن بهافرید و مقابله با كسانی بود كه به او پیوسته بودند. دربارۀ بهافرید مآخذ بسیار اندك است و چنانكه محققان به درستی گفته‌ا‌ند، نمی‌توان گفت كه مذهب ادعایی او، شامل چه مبانی و اصولی بوده است (نك‌ : صدیقی، 111-112). نیز به روشنی نمی‌توان گفت كه بهافرید مذهب خود را در چه سالی آشكار كرد، اما گفته‌اند، وقتی ابومسلم به نیشابور آمد، موبدان و مغان دربارۀ بهافرید و بدعتی كه در دیانت زرتشتی نهاده بود، با او سخن گفتند (بیرونی، ۲۱۰-۲۱۱) و می‌دانیم كه ابومسلم در ۱۳۱ ق ــ محتملاً در ماه صفر همین سال كه قحطبه ری را گشود ( اخبارالدولة، ۳۳۴) ــ به نیشابور آمد (طبری، ۷ / ۴۰۴؛ اخبارالدولة، ۳۳۷- ۳۳۸؛ دربارۀ تاریخ ۱۲۹ ق برای آغاز ادعاهای بهافرید، نك‌ : صدیقی، 123). به هر حال، چنانكه مآخذ نشان می‌دهند، مذهب بهافرید كه ظاهرا حد میانه‌ای بین اسلام و زرتشتی‌گری بود، سخت مورد توجه مردم منطقۀ خواف ــ كه فاصلۀ آن با نیشابور چندان كم نیست ــ واقع شد و بسیاری گرد او فراز آمدند (نك‌ : خوارزمی، ۳۸؛ ثعالبی، ۳۴). چون ابومسلم به نیشابور درآمد و شكایت موبدان را از بهافرید شنید، به یكی از سرداران خود، عبدالله بن شعبه از داعیان بزرگ خراسان ( اخبارالدولة، ۲۲۳)، دستور داد تا فتنه را خاموش گرداند. او نیز بهافرید را در نواحی بادغیس دستگیر كرد. ابومسلم به قتل او فرمان داد و گفته‌اند كه همچنین دست به تعقیب و كشتار پیروان او زد (بیرونی، ۲۱۱؛ ثعالبی، ۳۵؛ گردیزی، ۲۶۶-۲۶۷؛ شرف‌الزمان، گ ۷ الف ـ ب). بنابر یك گزارش بهافرید نخست مسلمان شد و جامۀ سیاه بر تن كرد، ولی ابومسلم نپذیرفت و او را كشت (ابن ندیم، ۴۰۷- ۴۰۸، به نقل از صولی). مقابلۀ ابومسلم با بهافرید كه به سود موبدان و مغان تمام شد، نشان دهندۀ كنار آمدن او، حتی با گروهها و سازمانهای مخالف اسلام برای حصول پیروزی شمرده است (كلیما، ۵۹).

جدا از این موضوع، باید حادثه‌ای دیگر مقارن ظهور بهافرید را در نظر بگیریم. لشكركشی ابن‌ضباره در حوالی جبال و اصفهان و كرمان كه از سوی ابن هبیره به سركوب عبدالله بن معاویه و سیاه‌ جامگان دستور یافته بود، هم خطری جدی برای ابومسلم در خراسان بود، هم برای لشكری كه قحطبه آن را به سوی عراق پیش می‌راند؛ به گونه‌ای كه ابوسلمه در نامه‌ای به ابومسلم تأكید كرد كه هر چه زودتر لشكری به یاری قحطبه فرستد ( اخبارالدولة، ۳۳۷). ابومسلم خود از بیم ابن ضباره به نیشابور آمد و در خندق موضع گرفت (طبری، همانجا). بنابراین می‌بایست در برابر هر امری كه ممكن بود موجب انحراف اذهان گردد، مقابله كند. خاصه كه اینك به نیروهای تازه نفس هم نیاز داشت و محتملاً موبدان نیز پس از این ماجرا با ابومسلم همكاری كردند (برای تفصیل نك‌ : ﻫ د، بهافرید). در این میان نصر بن سیار كه از برابر لشكر خراسان، به امید رسیدن نیروهای كمكی، می‌گریخت، به همدان پناه برد، اما در ۱۲ ربیع الاول ۱۳۱ در میان راه بیمار شد و در ۸۵ سالگی درگذشت ( اخبارالدولة، ۳۳۴).

از آن سوی، ابن ضباره برخلاف انتظار راه كارزار با قحطبه را در پیش گرفت و قحطبه كه ۵ ماهی را در انتظار رسیدن قوای كمكی ابومسلم درنگ كرده بود، در رجب ۱۳۱ برای پیكار با ابن‌ضباره به راه افتاد. پس از چندین روز جنگ سرانجام در ۲۳ رجب ۱۳۱ در نزدیكی روستای جابلق، كار ابن ضباره و لشكریان او یكسره شد. قحطبه پس از درنگ كوتاهی در اصفهان با مردان تازه ‌نفسی كه ابومسلم گسیل كرده بود، نهادند را فتح كرد (۵ ذیقعدۀ ۱۳۱). با سقوط نهاوند، كار مناطق مركزی ایران به سود هواداران جنبش یكسره شد و قحطبه و سپس فرزندش حسن، سرانجام در عراق پس از تاخت و تازهای فراوان، كوفه را متصرف شدند و در واپسین مرحله، سردارارن خراسانی مورد اعتماد ابومسلم توانستند به‌رغم دشواریها، ابوالعباس سفاح را به خلافت بنشانند (برای تفصیل، نك‌ : ﻫ‌ د، ابوسلمۀ خلال و ابوالعباس سفاح).

۲. از آغاز خلافت عباسیان تا به قتل رسیدن او

بدین‌سان چون خلافت به آل عباس رسید، ابومسلم در خراسان مقام داشت و بر ایالات شرقی و مركزی ایران فرمان می‌راند و نفوذ خود را به سرعت تا اقصی نقاط ماوراءالنهر می‌گسترانید. سفاح خلیفه هم كه ظهور دولت نوبنیاد عباسی و دوام آن را در آن وقت در گرو تدبیر و قدرت هراس‌انگیز این سردار بی‌رقیب می‌دید، لااقل در اوایل خلافتش آن دلیری نداشت كه بی‌رأی او دست به كاری خطیر زند. خاصه كه ابراهیم امام چندان به او اعتماد داشت كه وی را مردی از «اهل بیت» خود خوانده بود (طبری، ۷ / ۳۵۵؛ مقریزی، النزاع، ۹۵) و سفاح و برادرش ابوجعفر او را به چشم عموی خود می‌نگریستند ( الامامة، ۲ / ۱۲۱) و نیز سفاح را یكی از یاران معتمد ابومسلم به نام ابوالجهم بن عطیه پس از مرگ ابراهیم از نهانگاه درآورده و با او بیعت كرده بود (بلاذری، ۳ / ۱۴۰؛ العیون، ۲۰۹). راستی آنكه بررسی دقیق این دوره از زندگی ابومسلم و حوادثی كه به قتل او انجامید، به‌رغم انبوه منابع، به سبب ناسازگاری روایات كه به نظر می‌رسد بعدها به انگیزه‌های قومی یا به جانبداری از عباسیان بر ساخته‌اند، تا نقش ابومسلم را در دگرگونی عظیمی كه خود موجد آن بود، ناچیز جلوه دهند، خالی از دشواریها نیست. بازتاب این تناقضات را به‌ویژه در برخی از آثار متأخر كه هر یك به سویی گراییده‌اند، آشكارا می‌توان دید؛ اما انكار نمی‌توان كرد كه این مایه چیرگی ابومسلم، كسانی را كه از او بیمی در دل داشتند، بر ضدش برمی‌انگیخت. چنانكه وقتی میان سفاح و ابوجعفر منصور و یارانشان دربارۀ گرایش ابوسلمۀ خلّال به علویان بحث شد، كسی از آن میان كار ابوسلمه را به تحریك ابومسلم دانست. سفاح كه به شدت بیمناك شده بود و می‌ترسید كه اگر خود به تدبیر ابوسلمه برخیزد، ابومسلم را خشمناك كند (بلاذری، ۳ / ۱۵۴-۱۵۵؛ طبری، ۷ / ۴۴۸)، برادر خود ابوجعفر را به بیعت ستاندن برای خلیفه و ولایت‌عهدی ابوجعفر و جویاشدن نظر ابومسلم دربارۀ ابوسلمه به خراسان فرستاد (همانجاها). به روایات دیگر، سفاح در این باب به ابومسلم‌نامه نوشت و او تدبیر كار را به خود خلیفه واگذاشت (بلاذری، ۳ / ۱۵۶؛ قس: مسعودی، ۳ / ۲۷۰-۲۷۱). اما رایزنان سفاح كه احتمال می‌دادند این حیله‌ای از سوی ابومسلم باشد، خلیفه را واداشتند كه از او بخواهد خود كس به سركوب ابوسلمه فرستد ( الامامة، ۲ / ۱۲۰-۱۲۱؛ قس: دینوری، ۳۷۰).

به هرحال ابوجعفر با گروهی از نزدیكانش، شاید بیمناك از عاقبت كار رهسپار خراسان شد. چون در ری خبر یافت كه ابومسلم به عامل آنجا نوشته كه ابوجعفر را بی‌درنگ به سوی او روانه كند، بر وحشتش بیفزود، اما وقتی در نیشابور دانست كه ابومسلم برای ممانعت از حملۀ خوارج كه در منطقه پراكنده بودند، عامل آنجا را نیز چنین فرمانی فرستاده است، آرام گرفت و چون به مرو رسید (۱۳۲ ق)، ابومسلم به استقبال او بیرون آمد (طبری، ۷ / ۴۴۸- ۴۴۹). دربارۀ رفتار ابومسلم با ابوجعفر در مرو دو روایت متناقض در دست است. روایت ابن القتّات از خود ابوجعفر حاكی از آن است كه ابومسلم برادر خلیفه را بسیار محترم داشت (بلاذری، ۳ / ۱۵۴-۱۵۵) و به گفتۀ حاجب ابوجعفر، فرمانروای خراسان بی‌اجازه بر او وارد نمی‌شد (طبری، ۷ / ۴۴۹)؛ درحالی‌كه برپایۀ روایات دیگر، ابوجعفر مدتی به درگاه ابومسلم ماند تا نوبت حضور یافت و سپس نیز با او ــ چنانكه سزاوار برادر خلیفه باشد ــ رفتار نشد (بلاذری، ۳ / ۱۵۱-۱۵۳؛ طبری، ۷ / ۴۶۸). روایتی متأخر حاكی از آن است كه ابومسلم از انتصاب ابوجعفر به ولایت‌عهدی بی‌آنكه با وی مشورتی شده باشد، خشمناك بود (حموی، ۱۷۲). در همین روزها بود كه سلیمان بن كثیر ــ از نخستین داعیان برجستۀ عباسی ــ كه از ابومسلم دل خوش نبود و طعنه‌ها بر او می‌زد، ظاهراً به پشت گرمی حضور ابوجعفر، وی را گفت كه چون خلافت بر عباسیان راست شده، اگر فرمان دهد، ابومسلم را فرو می‌كوبد (بلاذری، ۳ / ۱۶۸). اما روایت الامامة و السیاسة (۲ / ۱۲۵) حاكی از آن است كه سلیمان با مردی علوی ــ عبیدالله بن حسین از نواده‌های امام علی (ع) ــ كه با ابوجعفر به خراسان آمده بود، در باب بازگرداندن خلافت به علویان سخن گفت و آن مرد كه می‌پنداشت این دسیسه‌ای از سوی ابومسلم است، او را بیاگاهانید و ابومسلم نیز بی‌درنگ در حضور ابوجعفر فرمان به قتل سلیمان داد (نیز نك‌ : ابن‌اثیر، ۵ / ۴۳۶-۴۳۷؛ حموی، ۱۷۰-۱۷۱).

درست است كه ابومسلم از مدتی پیش طعنه‌ها و مخالفت‌های سلیمان را می‌شنیده و خاصه به سبب كشتن پسر او محمد بن سلیمان كه طرفدار خدّاش بود و با تفویض رهبری دعوت به ابومسلم مخالفت می‌ورزید (بلاذری، همانجا)، از جانب سلیمان خود را در خطر می‌دید، اما به نظر می رسد كه قتل او در حضور ابوجعفر، بیشتر برای نشان دادن قدرت خود به ابوجعفر بوده، تا انتقام از سلیمان كه بی‌گفت‌وگو می‌توانست بعدها به او بپردازد. چنانكه این واقعه و نیز فرستادن كسی از مرو به كوفه برای كشتن ابوسلمه، به روایتی كه قتل او را پس از ملاقات ابوجعفر با ابومسلم در خراسان می‌داند (طبری، ۷ / ۴۴۹)، ابوجعفر را سخت به وحشت افكند و چون به كوفه بازگشت، خلیفه را در برابر ابومسلم ناتوان خواند و به قتلش اشارت كرد. گرچه سفاح او را از سخن گفتن در آن باب بازداشت (همو، ۷ / ۴۵۰)، ولی چنین می‌نماید كه این واقعه او را اندیشناك كرد. زیرا آن روایتها كه دربارۀ برانگیختن شورش در خراسان و تدبیر قتل ابومسلم توسط سفاح گفته‌اند (نك‌ : دنبالۀ مقاله)، همه پس از بازگشت ابوجعفر از خراسان بوده است. اما خلیفه در آن وقت به درستی دریافته بود كه ابومسلم در خراسان به سر می‌برد، باید جسارتهای او را بر خود هموار سازد. چنانكه وقتی محمد بن اشعث عامل ابومسلم در ولایت فارس، عیسی بن علی عموی سفاح و عامل او را بر آن ولایت اجازۀ ورود نداد، خلیفه جز سكوت چاره‌ای نیافت (همو، ۷ / ۴۵۸). در داستان خروج ابن هبیره بر سفاح نیز ابومسلم از خراسان، رأی خود را بر او تحمیل كرد. چه، وقتی ابوجعفر به مقابلۀ ابن هبیره رفت و كار را به صلح پایان داد، ابومسلم توسط ابوالجهم بن عطیه كه در دستگاه خلیفه می‌زیست و اخبار را به خراسان می‌فرستاد، از آن آگاه شد و خلیفه را از امضای عهد صلح بازداشت و خواهان قتل ابن هبیره شد. خلیفه نیز ابوجعفر را بدان كار فرمان داد تا برخلاف عهد خود، ابن‌هبیره را به قتل رساند (همو، ۷ / ۴۵۴؛ الامامة، ۲ / ۱۲۹-۱۳۰). این واقعه ابوجعفر را كه می‌دید در چشم برادرش سفاح از ابومسلم فروتر است و مرد خراسانی درواقع بر شرق و غرب قلمرو خلافت فرمان می‌راند، می‌بایست سخت خشمناك كرده باشد و این بی‌شك در كینه‌جوییهای آیندۀ او از ابومسلم بی‌تأثیر نبود.

به هر حال در این ایام از تأثیر شورشهایی كه در عراق پدید آمد، بركنار نماند و شُریك بن شیخ مَهری امیر عرب بخارا در ۱۳۳ ق به مخالفت با بیداد حاكمان نورسیده و طرفداری از علویان قیام كرد و گروهی انبوه به او پیوستند. زیاد بن صالح خزاعی بی‌درنگ به فرمان ابومسلم به مقابله رفت و به همراهی قتیبة بن طغشاده، بخارا خدات، او را در هم شكست و سپس بخارا را آتش زد و بسیاری را از دم تیغ گذرانید (طبری، ۷ / ۴۵۹؛ نرشخی، ۸۶- ۸۹؛ گردیزی، ۲۶۸- ۲۶۹). در همان سال چینیان كه در پی تسلط بر ماوراءالنهر بودند، به دعوت اخشید فرعانه كه با حاكم چاچ دشمن بود، بدانجا آمدند و فرمانروای چاچ را مطیع كردند، اما زیاد بن صالح باز به فرمان ابومسلم به جنگ رفت و در كنار رود طراز چینیان را شكست داد و بسیاری از آنان را کشت (ابن‌اثیر، ۵ / ۴۴۹). نیز ابوداوود خالد بن ابراهیم از سرداران ابومسلم در همان سال وارد ختّل شد و حبیش بن الشبل (حنشِ بنِ السبل؟) و دهقانان آن دیار را محاصره كرد و شهر را به تصرف آورد (طبری، ۷ / ۴۶۰؛ ابن اثیر، ۵ / ۴۴۸، ۴۴۹) و همو در ۱۳۴ ق نیز كش را گرفت و برخی دهقانان آنجا را كشت. از سوی دیگر ابومسلم نیز كه وارد ماوراءالنهر شده بود، پس از تصرف سغد و بخارا، زیاد بن صالح را به امارت آن دو شهر و ابوداوود را به حكومت بلخ گمارد و خود به مرو بازگشت (طبری، ۷ / ۴۶۴؛ ابن اثیر، ۵ / ۴۵۳)، اما اندكی بعد مجبور شد باز به ماوراءالنهر لشكر كشد، زیرا این‌بار عامل او زیاد بن صالح كه به روایت بلاذری (۳ / ۱۶۸، ۱۶۹) ستمكاریهای ابومسلم را برنمی‌تافت، سر به شورش برداشت و چون لشكرش به ابومسلم پیوست، خود به باركَث ــ از روستاهای اشروسنه ــ گریخت و دهقان آنجا وی را كشت و سرش را نزد ابومسلم فرستاد (طبری، ۷ / ۴۶۶). این شورش بنا به روایتی به تحریك خلیفه روی داد (مقدسی، مطهر، ۶ / ۷۵؛ ذهبی، سیر، ۶ / ۶۰) و گفته‌اند كه او مردی به نام سباع بن ابی نعمان ازدی را با فرمان امارت زیاد بر خراسان بدانجا فرستاد و گفت اگر خود فرصتی یابد، ابومسلم را بكشد. ابومسلم كه شاید توسط جاسوسان خود از آن توطئه آگاه شده، ولی هنوز به درستی خبر یقین نداشت، وی را گرفت و به دست عامل خود در آمل ــ در كنار جیحون ــ سپرد و به خود به دفع زیاد رفت. چون در آنجا دانست كه شورش زیاد به افساد و فتنه‌گری سباع بوده، فرمان قتل او را صادر كرد (طبری، همانجا) و چنان گستاخی و دلیری نشان داد كه سر زیاد را نیز نزد خلیفه فرستاد (مقدسی، مطهر، همانجا). از آن پس حیله‌ای درچید تا یاران ابوداوود خالد بن ابراهیم به قتل عیسی بن ماهان داعی برجستۀ عباسی دست یازند، ولی چون خلیفه خواهان مجازات ابوداوود شد، ابومسلم نپذیرفت و به كار خود پرداخت (طبری، ۷ / ۴۶۷؛ بلاذری، ۳ / ۱۶۹).

بدین ترتیب ابومسلم تا این زمان چند تن از برجسته‌ترین داعیان و كارگزاران عباسی را به قتل رسانید و بی‌منازع خراسان و ماوراءالنهر را زیر نگین گرفت، اما این حال چندان به درازا نكشید و ابومسلم به عراق آمد و دیگر به خراسان بازنگشت.

به گفتۀ طبری (۷ / ۴۶۸-۴۷۰) ابومسلم از سفاح اجازۀ حج گرفت، اما مدتی به سرِ شمار لشكریانی كه ابومسلم می‌خواست با خود همراه كند، پیغامها گزاردند، تا خلیفه به ۰۰۰‘۱ تن رضا داد. با اینهمه ابومسلم كه می‌دانست در این سالها چه دشمنانی بر ضد خود برانگیخته، با ۰۰۰‘۸ تن رهسپار شد و بسیاری را از خراسان تا ری بپراكند و اموال بسیار كه با خود برداشته، یا از مالیات جبال گرد آورده بود، در ری نهاد و با ۰۰۰‘۱ تن روی به عراق آورد. اما از روایت جهشیاری چنین برمی‌آید كه خلیفه درصدد آزمایش وفاداری ابومسلم برآمده و هم او را به حیله به عراق كشانیده است. به گفتۀ او (ص ۶۳) سفاح از ابوالجهم بن عطیه خواست به ابومسلم نامه نویسد و او را به تحصیل اجازه برای سفر به عراق و اظهار وفاداری به خلیفه برانگیزد. ابومسلم چنین كرد، اما سفاح نپذیرفت. با اینهمه، باز ابوالجهم را به ارسال نامه‌ای دیگر واداشت و دیگر بار نیز اجازۀ سفر به ابومسلم نداد، ولی نوبت سوم پذیرفت و ابومسلم به عراق آمد. با اینهمه، شاید ابومسلم توسط ابوالجهم از آن نیرنگ آگاه شده باشد و اینكه ابومسلم چون به انبار رسید، اشتیاق خود را به مرگ سفاح و چیرگی به كارها و درنوردیدن همۀ قلمرو خلافت پنهان نداشت (بلاذری، ۳ / ۱۸۴)، می‌تواند مؤید آن باشد. خاصه كه چون ابومسلم به عراق رسید، ابوجعفر به جد كوشید تا سفاح را به قتل او وادارد و گفته‌اند كه خلیفه گرچه از شورش یاران ابومسلم در اندیشه بود ــ و شاید به همین سبب یك‌بار كوشید میان او و لشكر خراسان بر سر مقرری دیوانی اختلاف بیفكند (جهشیاری، همانجا) ــ با ابوجعفر همداستان شد، اما چون ابومسلم را دید، ابوجعفر را از آن كار بازداشت (طبری، ۷ / ۴۶۹).

ابومسلم كه قصد حج كرده بود، چشم می‌داشت كه سفاح او را امیرالحاج كند تا از این طریق بر نفوذ معنوی او نیز افزوده شود. اما خلیفه بدان عذر كه ابوجعفر نیز به حج می‌رود و امارت حج یافته و گویا پیش از این در این باب با ابوجعفر اتفاق كرده بود، نپذیرفت و ابومسلم نیز بی‌درنگ ناخشنودی خود را با طعنه‌ای كه به ابوجعفر زد، نشان داد (بلاذری، همانجا؛ ابن اثیر، ۵ / ۴۶۸) و سرانجام با او عازم مكه شد. چون حج گزاردند و بازگشتند، ابومسلم جلوتر بود و در راه خبر مرگ سفاح (ذیحجۀ ۱۳۶ ق) بدو رسید. پس نامه به ابوجعفر فرستاد و تسلیت مرگ خلیفه گفت، ولی خود او را به خلافت تهنیت نگفت و همچنان پیش‌تر می‌رفت (طبری، ۷ / ۴۸۰؛ ابن اثیر، همانجا؛ قس: طبری، ۷ / ۴۷۰-۴۷۲؛ دینوری، ۳۷۸). یكی از خرده‌هایی كه بعدها منصور بر ابومسلم گرفت، همین بی‌اعتنایی او بود. گذشته از آن، بلاذری اگرچه بر آن است كه ابومسلم از ولایت عهدی ابوجعفر خبر نداشت (حال آنكه پیش از آن ابوجعفر برای بیعت ستاندن به خراسان رفته بود)، نقل كرده كه منصور از این رفتار خشمناك شد و در پاسخ به ابومسلم خود را خلیفه خواند و به عطیة بن عبدالرحمان تغلبی كه نامه را به سوی او می‌برد، گفت چون ابومسلم مشغول خواندن شود او را به قتل رساند، اما یارانش او را از آن رأی بازداشتند (۳ / ۱۸۵-۱۸۶). چون نامۀ ابوجعفر به ابومسلم رسید، او را به خلافت تهنیت گفت (طبری، ۷ / ۴۸۰). به روایت دیگر ابومسلم جلوتر به انبار رفت و كوشید تا عیسی بن موسی را به خلافت بنشاند (بلاذری، ۳ / ۱۸۵) و چون عیسی نپذیرفت، نامه به ابوجعفر نوشت و او را خلیفه خواند.

اما ابوجعفر منصور در آغاز خلافت با قیامی روبه‌رو شد كه اگر ابومسلم آن را در هم نمی‌كوبید، خلافتش را در معرض تهدید قرار می‌داد. چه، عبدالله بن علی ــ عموی ابوجعفر ــ كه به استناد قول ابوالعباس سفاح و شهادت چند تن از امرا خود را جانشین او می‌شمرد ــ از بیعت با ابوجعفر و برخی از فرماندهان خراسانی با او همداستان شدند. از آن سوی ابومسلم كه به اطاعت از ابوجعفر گردن نهاده بود، به مقابله آمد و چون از توانایی نظامی عبدالله خبر داشت، از آغاز دست به نیرنگ زد. با اینهمه، جنگ چند ماه به درازا كشید و سرانجام ابومسلم چیره شد و عبدالله به بصره گریخت (طبری، ۷ / ۴۷۴- ۴۷۸). در همین جنگ بود كه حسن به قحطبه به ابوایوب موریانی (ﻫ م) كاتب و مشاور نزدیك ابوجعفر خبر داد كه ابومسلم و ابونصر مالك بن هیثم نامه‌های خلیفه را به سخره می‌گیرند و ابوایوب اظهار كرد كه آنان خود بیش از اینها نسبت به ابومسلم بدگمانند (همو، ۷ / ۴۸۱). شاید فرستادن ابوالخصیب مرزوق [به روایتی دیگر: یقطین] برای ارزیابی یا گردآوری غنایمی كه ابومسلم در جنگ با عبدالله بن علی به دست آورده بود، به سبب همین بدگمانیها بوده تا از توانایی ابومسلم در بسیج لشكر بكاهد، اما ابومسلم از این كار خشمناك شد و خواست فرستادۀ خلیفه را بكشد و ابوجعفر را نیز ناسزا گفت. خلیفه از این واكنش هراسان شد و دانست اگر ابومسلم به خراسان رود، دستش از او كوتاه خواهد شد. پس فرمان حكومت شام و مصر را بدو فرستاد و گفت نزد خلیفه آید و خود از انبار به مداین رفت (ابن قتیبه، عیون، ۱ / ۲۶؛ طبری، ۷ / ۴۸۲-۴۸۳).

ابومسلم در كنار زاب فرود آمد و در نامه‌ای كه به ابوجعفر نوشت، از چیرگی خود بر دشمنان خلیفه یاد كرد و گفت از نزدیكی به او دوری می‌گزیند، اما مادام كه خلیفه دشمنی آشكار نكرده، در وفا به عهد خود با او پابرجاست. روایت دیگر حاكی از آن است كه ابومسلم در این نامه سخت به نكوهش از ابراهیم امام پرداخت و او را تحریف كنندۀ قرآن و برانگیزانندۀ وی به قتل خلق خواند،عباسیان را به نادانی منسوب كرد و سپس از پروردگار برای خود بخشایش خواست، اما ابوجعفر پس از شور با یارانش نامه و پیغامی مبنی بر بزرگداشت ابومسلم و دعوت او به نزد خود توسط ابوحمید مرورودی بدو فرستاد و ضمناً تهدید كرد كه اگر نیاید، به تن خویش به پیكار به او خواهد آمد (همو، ۷ / ۴۸۳، ۴۸۴). ابومسلم نخست از قبول دعوت ابوجعفر منصور خودداری كرد، اما چون ابوحمید از زبان خلیفه به تهدید او پرداخت، سست شد (همو، ۷ / ۴۸۴-۴۸۵).

از آن سوی منصور به فتنه‌انگیزی میان یاران ابومسلم پرداخت و ابوداوود نایب او را در خراسان وعدۀ امارت آن ولایت داد. ابوداوود نیز نامه به ابومسلم نوشت و تلویحاً یادآور شد كه اگر از دستور خلیفه سرباز زند، او را به خراسان راه نخواهد داد. این واقعه ابومسلم را اندیشناك كرد و فرمانده نگهبانان خود، ابواسحاق خالد بن عثمان را سوی منصور فرستاد تا از نیت او آگاه شود. منصور این یكی را نیز بفریفت و وعدۀ امارت خراسان داد تا بر ضد ابومسلم كار كند. چون ابواسحاق نزد ابومسلم بازگشت، او را از اعتماد و وفای عباسیان و شخص خلیفه نسبت به او مطمئن ساخت و ابومسلم نیز عزم رفتن به نزد خلیفه كرد. گفته‌اند كه نیزك، یكی از سرداران خراسانی، ابومسلم را پند داد كه منصور را بكشد و هركس را كه خواهد، به خلافت بنشاند كه مردم با او مخالفت نخواهند كرد (همو، ۷ / ۴۸۵-۴۸۶؛ قس: بلاذری، ۳ / ۲۰۳). ابومسلم پیش ار رفتن، ابونصر مالك بن هیثم را به جای خود گمارد و با او قراری گذارد تا چگونه نامۀ ابومسلم را از پیغامهای جعلی بازشناسد. چون نزدیك مداین رسید، یكی دیگر از سردارانش نیز او را از رفتن نزد منصور بیم داد اما ابومسلم با گروهی آهنگ مداین كرد و خلق به فرمان منصور به استقبال او بیرون آمدند. منصور نیز ابومسلم را گرامی داشت و گفت تا گرد راه از خود دور كند و به استراحت بپردازد (طبری، ۷ / ۴۸۷- ۴۸۹)؛ از آن پس دربارۀ قتل ابومسلم با ابوایوب موریانی رای زد و وی آن را صواب دانست (جهشیاری، ۷۶) و سپس با عثمان بن نهیك، رئیس نگهبانان خود، در آن باب سخن گفت و چون او مخالفتی نكرد، منصور گفت با چند تن از نگهبانان در كمین نشینند تا چون او دست بر هم زند بر سر ابومسلم ریزند (طبری، ۷ / ۴۸۸-۴۹۰). فردای آن روز (۵ روز مانده به پایان شعبان ۱۳۷) ابومسلم عزم دیدار منصور كرد.

اگرچه ظاهراً در خلوت منصور جز كشندگان ابومسلم و شخص خلیفه كسی حضور نداشت، اما روایات مختلفی دربارۀ واقعۀ قتل ابومسلم نقل شده است. مطابق روایتی وقتی منصور شمشیر ابومسلم را به حیله گرفت و به سرزنش او پرداخت، ابومسلم گفت از این سخنان درگذرد كه جز پروردگار از كسی هراس ندارد. منصور نیز خشمناك شد و یارانش را به قتل او فراخواند (همو، ۷ / ۴۹۰). در حالی كه به روایتی رایج‌تر، منصور آنچه از ابومسلم در دل داشت، باز گفت و ابومسلم همه را یك به یك به نرمی و بردباری پاسخ داد و از خدمات خود به عباسیان یاد كرد، اما خلیفه دست بر هم زد و نگهبانان تیغ بر او نهادند و در حالی كه وی عذر گناهان می‌خواست و دست خلیفه را بوسه می‌داد، به قتلش رساندند (همو، ۷ / ۴۸۹-۴۹۲؛ مسعودی، ۳ / ۲۹۱) و سپس پیكرش را در دجله افكندند (بلاذری، ۳ / ۲۰۷؛ قس: دینوری، ۳۸۲-۳۸۳).

ابومسلم به هنگام مرگ، ۳۳ یا ۳۷ و به روایتی ۳۸سال داشت (بلاذری، همانجا؛ زمخشری، ۳ / ۱۴۹؛ ذهبی، سیر، ۶ / ۷۱) و قتلش را در روزهای مختلف ماه شعبان گفته‌اند (طبری، ۷ / ۴۹۱؛ خطیب، ۱۰ / ۲۱۰-۲۱۱؛ ابن خلكان، ۳ / ۱۵۴).

چون ابومسلم كشته شد، یاران خلیفه از شورش لشكریان سردار مقتول در هراس شدند. اما كسانی چون ابونصر مالك بن هیثم به اطاعت گردن نهادند و خلیفه مالی كلان میان فرماندهان و لشكریان خراسان بپراكند و خاصه ابواسحاق رئیس نگهبانان ابومسلم را كه پس از قتل مختومش، لشكر خراسان را از شورش بازداشت، از بخشش خود برخوردار كرد (طبری، ۷ / ۴۹۲-۴۹۳؛ ابن اثیر، ۵ / ۴۷۶). آورده‌اند كه منصور پس از آن خطبه‌ای خواند و ابومسلم را به خیانت متهم كرد و گفت او به همان گناهی كشته شد كه گروهی را بدان گناه كشت (مبرد، ۵۸- ۵۹).

از ابومسلم دو دختر به نامهای فاطمه و اسماء برجای ماند كه یكی از نوادگان این اسماء، به نام ابومسلم محمد بن عبدالمطلب، در سلسلۀ اسناد منبع خطیب بغدادی (۱۰ / ۲۰۷) در ذكر برخی از اخبار ابومسلم بود. دختر دیگر او فاطمه، مقتدای گروهی شد به نام فاطمیه كه پس از قتل ابومسلم به پیشوایی او اعتقاد یافتند (نك‌ : دنبالۀ مقاله) و حتی آورده‌اند كه بابك خرم دین، نوادۀ این فاطمه بوده است (دینوری، ۴۰۲). دو تن از نوادگان برادر ابومسلم به نامهای محمد و علی پسران حمزة بن عماره از كسانی هستند كه ابونعیم در اخبار اصبهان از آنان یاد و روایاتی نقل كرده است (۲ / ۱۱، ۲۶۹). این علی بن حمزه خود كتابی به نام كتاب اصبهان داشته كه در آن به ابومسلم تفاخر كرده است (مجمل التواریخ، ۳۲۸).

با آنكه از ابومسلم همواره به عنوان مردی نظامی یاد شده، اما مطابق روایاتی، از علم و ادب هم بی‌بهره نبوده است. چنانكه گفته‌اند به تحصیل علم كوشا بود (ذهبی، همان، ۶ / ۵۳) و در كودكی با فرزندان آل معقل به تحصیل اشتغال داشت. او از كسانی چون عكرمه، ابوالزبیر محمد بن مسلم مكی، ثابت بنانی، محمد بن علی بن عبدالله بن عباس و عبدالرحمان بن حرمله حدیث شنید، و راویانی چون عبدالله بن مبارك و ابراهیم بن میمون صائغ و ابن‌شُبرمۀ فقیه از او روایت كرده‌اند (ابن اثیر، ۵ / ۴۷۹؛ ذهبی، همان، ۶ / ۵۰). این ابراهیم بن میمون بعدها، به هنگام دعوت، چون به مخالفت برخاست و به روایتی قتل ابومسلم را روا دانست، ابومسلم كس فرستاد تا او را كشتند (ابن‌سعد، ۷ / ۳۷۰). با آنكه از یك اشارۀ طبری (۷ / ۴۸۲) برمی‌آید كه ابومسلم برخی حروف عربی را نمی‌توانسته به درستی ادا كند، اما گفته‌اند در فارسی و عربی فصیح و زبان‌آور بود و بسیار شعر روایت می‌كرد (ابن خلكان، ۳ / ۱۴۸؛ نویری، ۷ / ۲۵۳-۲۵۵). صاحب مجمل التواریخ (ص ۳۲۷) به روایت از مداینی آورده است كه او به فارسی و عربی شعر می‌گفت. دربارۀ اشعار عربی او در منابع دیگر نیز اشاراتی هست و برخی از آنها را نیز نقل كرده‌اند (ابن خلكان، ۳ / ۱۵۲؛ خطیب، ۱۰ / ۲۰۸؛ ابن عمرانی، ۶۷)، اما تاكنون شعری به فارسی از او دیده نشده و اگر این روایت درست باشد، در پژوهشهای مربوط به تاریخ شعر و ادب فارسی پس از اسلام بسی مهم خواهد بود. به نظر می‌رسد كه ابومسلم با فرهنگ و ادب فارسی میانه آشنا بوده و این از آنچه دربارۀ شاهان و وزیران ساسانی برای منصور نوشت، آشكار است (طبری، ۷ / ۴۸۳). در زبان عرب نیز سخنانی از او نقل شده كه چون امثال به كار می‌رفته است (مثلاً: نك‌ : زمخشری، ۱ / ۴۷۹، ۳ / ۴۳۴). گذشته از این، برخی از آثار عمرانی نیز به ابومسلم نسبت داده شده است: گفته‌اند كه چون به حج رفت، چاههای راه مكه را مرمت كرد (ابن‌اثیر، ۵ / ۴۶۸). مسجد جامع نیشابور را نیز همو ساخت (گردیزی، ۲۶۶) و در مرو مسجد، بازار و دارالاماره‌ای بنیاد كرد (اصطخری، ۲۵۹) كه ابن حوقل در اواسط سدۀ ۴ ق آن را دیده بوده است (۲ / ۴۳۵). همچنین ساختمان دیوار و برجهای گرداگرد سمرقند به او منسوب كرد (حمیری، ۳۲۳) و به گفتۀ بارتولد (ص ۱۶۷- ۱۶۸) عامۀ مردم سمرقند بر آن بودند كه تأسیسات آب شهر را ابومسلم تعبیه كرده و هنوز هم یكی از نهرهای بزرگ آنجا را به نام او «كام ابومسلم» می‌نامند.

ابومسلم را از آن روی كه خلق را به بیعت با خاندان پیامبر می‌خواند و خلافت به عباسیان داد، امین آل محمد، امیر آل محمد، صاحب الدعوة، و صاحب‌الدولة العباسیة خوانده‌اند (طبری، ۷ / ۴۵۰؛ مسعودی، ۳ / ۲۷۱؛ ابن عبدربه، ۱ / ۳۱۷؛ خطیب، ۱۰ / ۲۰۷- ۲۰۸) و مرزبانی كتابی را كه دربارۀ او نوشت، اخبار ابی‌مسلم صاحب الدعوة نامید (ابن‌ندیم، ۱۴۸). اما بر سكه‌هایی كه به نام او ــ احتمالاً در مرو یا نیشابور ــ ضرب شده و در حفاریهای زاب صغیر به دست آمده، لقب «امیر آل محمد» دیده می‌شود (گست، 555-556؛ قس: منهاج سراج، ۱ / ۱۰۷، كه معلوم نیست بر چه پایه‌ای لقب او را شهنشاه دانسته است).

ابومسلم را مردی خوش‌سیما و گندم‌گون و كوتاه قامت وصف كرده‌اند كه آهسته سخن می‌گفت و اندك می‌خندید و در فتوحات بزرگ یا حوادث ناخوشایند، اظهار سرور یا دلتنگی نمی‌كرد (ابن‌خلكان، ۳ / ۱۴۸). با آنكه او را مردی دوراندیش، دلیر، بی‌طمع و جوانمرد خوانده‌اند (ابن‌اثیر، ۵ / ۴۷۹-۴۸۰؛ ابن‌خلكان، همانجا) و «چون بكشتندش هیچ از املاك و عقار ... از وی بازنماند، مگر پنج كنیزك» (مجمل‌ التواریخ، ۳۲۸)، ولی ارقام شگفت‌آور از كسانی كه در جنگ با او كشته شدند، یا به فرمانش «به خوارزم» رفتند ــ كنایه‌ای كه ابومسلم دربارۀ كسانی كه به اعدام محكوم می‌كرد، به زبان می‌راند (بلاذری، ۳ / ۱۶۸) ــ نقل شده است (طبری، ۷ / ۴۹۱؛ مجمل‌ التواریخ، ۳۲۷؛ منهاج سراج، ۱ / ۱۰۶). گفته‌اند «هر چه به خراسان اندر، مهتران بودند، از یمن و ربیعه و قضاعه و ملوك و دهقان و مرزبان همه را بكشت، به دعوت بنی‌العباس اندر» (مجمل‌ التواریخ، ۳۲۸). این روایات اگرچه مبالغه‌آمیز می‌نماید، ولی پیداست كه در همان ایام رعبی در دلها افكنده بود كه چون رهسپار حج شد، عربهایی كه بر سر راه او مسكن داشتند، از آن حوالی كوچیدند (حافظ ابرو، گ ۲۸۷ الف). ظاهراً او خود نیز از آنچه كرده بود، آگاه بود كه چون سفاح گفت با ۵۰۰ سوار به عراق آید، پاسخ داد: «همۀ مردم را دشمن خود كرده‌ام، بی‌لشكر چون توانم آمد؟» (همانجا).

آورده‌اند كه چون ابومسلم به حج رفت و خواست توبه كند، از رحمت حق ناامید بود، گفت «جامه‌ای از ظلم بافتم كه تا دولت بنی‌عباس باقی است، آن جامه مندرس نگردد و چه بسیار كه مرا لعنت فرستند» (زمخشری، ۲ / ۸۲۷). اما معلوم نیست این روایات تا چه حد درست و قابل اعتماد است. درواقع چون شماری انبوه از كسانی كه در جنگ با ابومسلم كشته شدند، عربهای خراسان بودند كه به مخالفت با دعوت عباسی برخاسته بودند و یا اصولاً ابراهیم امام بدانها اعتماد نداشت و ابومسلم را به قتل آنان برانگیخت، بیشتر نویسندگان و شاعران عرب او را مورد طعن و هجو قرار دادند (بلاذری، ۳ / ۲۰۶- ۲۰۸؛ مقریزی، النزاع، ۹۵- ۹۸). چنانكه ذهبی او را حجاج زمان، بلكه شریرتر از او و بلایی عظیم بر عرب خراسان خوانده كه نسل ایشان را از آن ولایت بركند ( العبر، ۱ / ۱۴۳، میزان، ۲ / ۵۹۰، سیر، ۶ / ۵۳)؛ اما ایرانیان كه از سیاست نژادپرستانۀ امویان جز ستم و قتل و غارت و انزوا و بندگی نصیبی نداشتند، ابومسلم را به چشم كسی می‌دیدند كه خواب از دیدۀ امویان درمی‌ربود. پس نه تنها برخی دهقانان خراسان به وی یاری رساندند (مثلاً نک‌ : گردیزی، ۲۶۶)، بلكه از هر سوی به او گردآمدند و با «كافركوب»های خویش كین خواستند (دینوری، ۳۶۱) و حتی در دوستی وی بسی غلو كردند. چنانكه صاحب مجمل‌ التواریخ ابومسلم را در رتبۀ اسكندر و اردشیر بابكان دانسته (ص ۳۲۷) و گردیزی (ص ۴۶۲) آورده است كه مردم روز خروج او را بزرگ می‌داشتند و منهاج سراج در ۶۱۷ ق از نواختن طبل به نام او و نگهداشتن اسب نوبتی او بر در دارالامارة مرو یاد كرده است (۱ / ۱۰۷). به روایت حموی (ص ۱۸۲) در عصر صفوی هم مردم نیشابور قبری را به نام ابومسلم نشان كرده و به زیارت آن می‌رفتند. حتی او را چندان بزرگ می‌داشتند كه در داستانهای مذهبی نیز از او یاد می‌كردند و بنا به روایتی می‌گفتند امام علی (ع) به ظهور او بشارت داده است (همو، ۱۸۵). البته این یكی ناشی از اعتقاد عوام به تشیع ابومسلم بود كه برخی از نویسندگان متقدم نیز آن را تأیید كرده‌اند (قزوینی رازی، ۱۶۰، ۲۱۵-۲۱۶) و شاعری چون صفی‌الدین حلی به خواهش نقیب تاج‌الدین آوی قصیده‌ای در مدح ابومسلم پرداخته بود (محدث، ۲ / ۶۲۳-۶۲۴). ابن عمرانی نیز آورده كه ابومسلم به ایام منصور داعیان در شهرها بپراكند و خلق را به فرزندان فاطمه (ع) دعوت كرد (ص ۶۵)؛ اما علمای متأخر شیعه در رد این نظر سعی بلیغ كرده‌اند. با آنكه از روایتها بر‌می‌آید كه ابومسلم در مسلمانی سختگیر بود و بخارا خدات را به جرم ارتداد كشت (نرشخی، ۱۴) و برخی از دهقانان و نواحی خراسان به دست وی مسلمان شدند (فرای 31، به نقل از ابن ابی طاهر طیفور)، اما محقق كركی فقیه برجستۀ عرب شیعی، فتوا به جواز لعن او و طرفدارانش داد و در كتاب مطاعن المجرمیة در ذم و رد او به تفصیل سخن گفت (حموی، ۱۸۶- ۱۸۹). یكی دیگر از علمای اصفهان معروف به میرلوحی در ترجمة ابی مسلم المروزی به رد تشیع او پرداخت و در ذم او سخن گفت و چون مردم بر او هجوم بردند و به آزارش پرداختند، علمای دیگر در تأیید او چند رساله نوشتند كه از آن میان می‌توان اظهار الحق نوشتۀ ‌سید احمد بن زین‌العابدین علوی و مثالب العباسیة از نویسنده‌ای ناشناس را یاد كرد (آقابزرگ، ۴ / ۱۵۰-۱۵۱، ۱۱ / ۹۱-۹۲، ۱۹ / ۷۵). حموی صاحب كتاب انیس المؤمنین نیز در این كتاب به تكفیر ابومسلم و طرفداران او پرداخته (۱۵۹-۱۶۰ و بعد) و در كتاب دیگری با عنوان منهج النجاة در مطاعن ابومسلم سخن رانده است (همو، ۱۸۸).

درست است كه ابومسلم در دوران دعوت، خلق را به آل محمد (ص) می‌خواند و گفته‌اند خود وی در آغاز از كیسانیه بود (شهرستانی، ۱ / ۱۵۴)، اما آشكار است كه عباسیان و داعیان آنها برای پیروزی دعوت، چاره‌ای نداشتند، جز آنكه مردم را به بنی‌هاشم و خاندان پیامبر بخوانند تا از پشتیبانی علویان و طرفدارانشان كه می پنداشتند مراد از خاندان پیامبر، ایشانند، بی‌نصیب نمانند. چنانكه وقتی ابومسلم بر جوزجان دست یافت، جسد یحیی بن زید را كه امویان كشته و بردار كرده بودند، به زیر آورد و بسیاری كسان را كه در قتل او دست داشتند، كشت (ابوالفرج، ۱۰۸). با اینهمه، در ایام دعوت نیز اگر مردی علوی بر ضد امویان قیام می‌كرد و پیروزیهایی به چنگ می‌آورد و برای داعیان عباسی یا آیندۀ عباسیان خطری به شمار می‌آمد، ابومسلم در سركوب او درنگ نمی‌كرد: عبدالله بن معاویۀ علوی كه در اواخر ایام امویان قیام كرد و برخی از شهرهای جبال و فارس را گرفت، چون به هرات رفت، به دستور ابومسلم گرفتار و مقتول شد، یا در زندان او درگذشت (مبرد، ۵۸؛ ابن اثیر، ۵ / ۳۷۲-۳۷۳؛ ابوالشیخ، ۱ / ۴۳۲-۴۳۳). پس از مرگ ابراهیم امام نیز ابومسلم گروهی از پیروان خداش را ــ به نام خالدیه ــ كه در نیشابور ظاهر شدند و به علویان گرایش یافتند، به سختی سركوب كرد ( اخبارالدولة، ۴۰۳-۴۰۴) و ظاهراً ابوسلمۀ خلال و سلیمان بن كثیر را نیز به همین جرم گفت تا بكشند.

بلاذری (۳ / ۱۵۰) به نقل از مداینی آورده است كه چون سفاح به خلافت نشست، ابومسلم مردم كوفه را متمایل به علویان خواند و خلیفه را از اقامت در آنجا برحذر داشت. با اینهمه ابومسلم برای تحقق پیروزی خود از یاری جستن از شیعیان و فرقه‌های مخالف آنان پرهیز نداشت و عملاً تیز شیعیان در انقراض امویان و حمایت از داعیان سهم مهمی داشتند (قس: فرای، 29-30)، اما خوارج نه تنها به ابومسلم نپیوستند، بلكه او را به خود دعوت می‌كردند (طبری، ۷ / ۳۸۵) و حتی شیبان بن سلمۀ حروری از سران خوارج را كه وقتی به ابومسلم یاری رسانیده بود، تكفیر كردند و براندند (بغدادی، ۶۰-۶۱؛ اشعری، ۱ / ۱۶۷- ۱۶۸). ابومسلم نیز خود از آنان بیمناك بود و گفته‌اند كه چون ابوجعفر در ایام سفاح قصد خراسان كرد، ابومسلم اجازه نداد در مناطقی كه مسكن خوارج بود، درنگ كند تا گزندی به وی نرسد (طبری، ۷ / ۴۴۸- ۴۴۹).

از قتل ابومسلم چندان نگذشته بود كه عقاید غلوآمیز دربارۀ وی و قیا‌مهایی به خونخواهی او پدید آمد كه منصور مدتها به مقابله با آنها مشغول بود و برخی از آن عقاید موضوع بحثهای مذهبی و كلامی شد. سنباد (ﻫ م) نخستین كس بود كه اندكی پس از قتل ابومسلم (۱۳۷ ق) در خراسان قیام كرد. او به جبال رفت و در ری بر خزاین سردار مقتول دست یافت و سپاهی گرد كرد، اما ۷۰ روز پس از آغاز قیام از لشكر منصور شكست خورد و گریخت و در راه كشته شد (همو، ۷ / ۴۹۵). در ۱۴۱ ق نیز آشوبی بزرگ توسط گروهی كه آنها را راوندیه خوانده‌اند، پدید آمد. اینان كه از یاران ابومسلم بودند، بر در قصر منصور فراهم آمدند و خلیفه را خدای خود خواندند و گفتند روح «آدم» در عثمان بن نهیك، كشندۀ ابومسلم، حلول كرده است (بلاذری، ۳ / ۲۳۵). این اعتقاد از آنان ــ كه خود را اصحاب ابومسلم می‌شمردند ــ بسی شگفت می‌نماید، اما می‌توان حدس زد كه بدین تمهید می‌خواستند بر عثمان و منصور دست یابند. به نظر می‌رسد كه خلیفه به مقصود آنان پی برد، زیرا بی‌درنگ به مقابله آمد و ایشان زندانها را بشكستند و محبوسان را بیرون آوردند و روی به منصور نهادند، اما سركوب شدند؛ با اینهمه عثمان بن نهیك در آن میان به قتل رسید (طبری، ۷ / ۵۰۵-۵۰۶؛ هندوشاه، ۱۰۵؛ قس: دینوری، ۳۸۴). در سالهای بعد نیز اسحاق ترك و مقنع كه معتقد به الوهیت ابومسلم بودند، قیام كردند و هر دو را لشكر خلیفه فروكوبید.

از آن سوی گفته‌اند كه به روزگار خود ابومسلم كسانی در خراسان بودند كه وی را می‌پرستیدند (ابن‌اثیر، ۷ / ۲۲۹) و او خود آنان را سركوب كرد ( مجمل‌ التواریخ، ۳۲۹). نیز فرقه‌ای از كیسانیه به نام رزامیه بر آن شدند كه امامت از محمد بن حنفیه به واسطۀ ابراهیم امام به ابومسلم منتقل شده و سپس گفتند روح خدا در او حلول كرده است (شهرستانی، ۱ / ۱۵۳-۱۵۴). اینان را در زمرۀ زنادقه و تناسخیه خوانده‌اند (ابن‌مرتضی، ۳۱؛ ذهبی، سیر، ۶ / ۶۷). و نامشان را ابومسلمیه یا مسلمیه گفته‌اند (ابن‌ندیم، ۴۰۸؛ اشعری، ۱ / ۹۴). گروهی از ایشان منكر مرگ ابومسلم شدند و در انتظار ظهور او به سر می‌بردند (مسعودی، ۳ / ۲۹۳) كه در مرو و هرات به «بركوكیه» شهرت داشتند (بغدادی، ۱۵۴). گروهی، چنانكه گذشت، دختر او فاطمه را به امامت برداشتند، و گفته‌اند كه بابك خرم‌دین از میان آنان برخاست (مسعودی، همانجا)، و بر آن بودند كه از نسل این فاطمه مردی می‌آید كه دولت عباسی را بر‌می‌اندازد (مقدسـی، مطهـر، ۶ / ۹۵؛ نیز نك‌ : خطیب، ۱۰ / ۲۰۷؛ ابن‌عساكر، ۱ / ۱۸۸).

اما آن قیامها كه پس از ابومسلم در خراسان برپای می‌شد، می‌بایست خلیفه را سخت بیمناك كرده باشد. مگر نه این خراسانیان بودند كه امویان را فروكوبیدند؟ پس به بسیج لشكر پرداخت و با همۀ قوت، سنباد و اسحاق ترك و مقنع (ﻫ م ‌م) را كه هر سه از بركشیدگان و سرهنگان ابومسلم بودند و برخی اعتقادات شگفت نسبت به او داشتند، سركوب كرد (طبری، ۷ / ۴۹۵؛ مسعودی، ۳ / ۲۹۴؛ ابن اثیر، ۶ / ۳۸- ۳۹؛ نرشخی، ۹۰-۹۱). با اینهمه، اینان را می‌توان آغازگر نهضتهای استقلال‌طلبانه‌ای دانست كه در سدۀ بعد به تأسیس برخی دولتهای مستقل و نیمه‌مستقل در شرق و مركز ایران انجامید.

اینگونه اعتقادات و قیامها كه بیشتر خصلت سیاسی داشت تا دینی، جلوه‌ای بود از آمال پدیدآورندگانش كه بر آن بودند: «دولت عباسیان بر غدر و مكر بنا كرده‌اند. نبینی كه با بوسلمه و بومسلم و ... با چندان نیكویی كه ایشان را اندر آن دولت بود، چه كردند؟ كسی مباد كه بر ایشان اعتماد كند» (تاریخ سیستان، ۲۶۷- ۲۶۸). پس بدان وسیله بهانه‌ای می‌جستند برای رهایی از چیرگی خلیفگان نو و كارگزاران تازه رسیده‌شان كه در قتل و غارت و جور و ستم، كم از اسلاف خود نبودند.

 

مآخذ

آبی، منصور، نثرالدر، به كوشش محمدعلی قرنه، قاهره، ۱۹۸۳ م؛ آقابزرگ، الذریعة؛ ابن اثیر، الكامل؛ ابن اعثم كوفی، احمد، الفتوح، حیدرآباد دكن، ‌۱۳۹۵ ق / ۱۹۷۵ م؛ ابن حبیب، محمد، «اسماء المغتالین»، نوادر المخطوطات، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، ۱۳۷۳ ق / ۱۹۵۴ م؛ ابن حجر عسقلانی، احمد، لسان المیزان، حیدرآباد دكن، ۱۳۳۱ ق / ۱۹۱۳ م؛ ابن حزم،‌علی، جمهرة انساب العرب، بیروت، ۱۴۰۳ ق / ۱۹۸۳ م؛ ابن حوقل، محمد، صورة الارض، به كوشش كرامرس، لیدن، ۱۹۳۹ م؛ ابن خلكان، وفیات؛ ابن سعد، محمد، الطبقات الكبری، به كوشش احسان عباس، بیروت، دار صادر؛ همو، همان، جزء متمم، به كوشش زیاد محمد منصور، مدینه، ۱۴۰۳ ق / ۱۹۸۳ م؛ ابن شهر آشوب، محمد، مناقب آل ابی‌طالب، قم، انتشارات علامه؛ ابن عبدربه، ‌احمد، العقد الفرید، به كوشش احمد امین و دیگران، بیروت، ۱۴۰۲ ق / ۱۹۸۲ م؛ ابن عساكر، علی، تاریخ مدینة دمشق، [عمان]، دارالبشیر؛ ابن عمرانی، محمد، الانباء فی تاریخ الخلفاء، به كوشش قاسم سامرائی، لیدن، ۱۹۷۳ م؛ ابن فقیه، احمد، «اخبار البلدان»، مجموع فی الجغرافیا، به كوشش فؤاد سزگین، فرانكفورت، ۱۴۰۷ ق / ۱۹۸۷ م؛ ابن قتیبه، عبدالله، الشعر و الشعراء، به كوشش دخویه، لیدن، ۱۹۰۴ م؛ همو، عیون‌الاخبار، قاهره، ۱۹۲۳-۱۹۳۰ م؛ همو، المعارف، به كوشش ثروت عكاشه، قاهره، ۱۹۶۰ م؛ ابن‌مرتضی، احمد، المنیة و الامل فی شرح الملل و النحل، به كوشش محمد جواد مشكور، بیروت، ۱۳۹۹ ق / ۱۹۷۹ م؛ ابن منظور، ‌لسان؛ ابن‌ندیم، الفهرست؛ ابوالشیخ اصفهانی، عبدالله، طبقات المحدثین باصبهان، به كوشش حسین بلوشی، بیروت، ۱۴۰۷ ق / ۱۹۸۷ م؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل‌الطالبین، قم، ۱۴۰۵ ق؛ ابونعیم اصفهانی، احمد، ذكر اخبار اصبهان، به كوشش ددرینگ، لیدن، ۱۹۳۱ م؛ اخبارالدولة العباسیة، به كوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م؛ ازدی، یزید، تاریخ الموصل، به كوشش علی حبیبه، قاهره، ۱۳۸۷ ق / ۱۹۶۷ م؛ اشعری، علی، مقالات الاسلامیین، به كوشش محمد محیی‌الدین عبدالحمید، قاهره، ۱۴۰۵ ق / ۱۹۸۵ م؛ اصطخری، ابراهیم، مسالك ‌الممالك، به كوشش دخویه، لیدن، ۱۹۲۷ م؛ الامامة و السیاسة، به كوشش طه محمد زینی، بیروت، دارالمعرفة؛ بار تولد، و.و.، آبیاری در تركستان، ترجمۀ كریم كشاورز، تهران، ۱۳۵۰ ش؛ بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، به كوشش محمد زاهد كوثری، قاهره، ۱۳۶۷ ق / ۱۹۴۸ م؛ بلاذری، احمد، انساب الاشراف، به كوشش عبدالعزیز دوری، بیروت، ۱۳۹۸ ق / ۱۹۷۸ م؛ بلعمی، محمد، تاریخ‌نامۀ ‌طبری، به كوشش محمد روشن، تهران، ۱۳۶۶ ش؛ بیرونی، ابوریحان، الآثار الباقیة، به كوشش ادوارد زاخاو، لایپزیگ، ۱۹۲۳ م؛ «تاریخ خلفا» [فارسی]، ملحق به نسخۀ خطی كتاب سیرت رسول‌الله (ص)، انشای قاضی رفیع‌الدین اسحاق همدانی، كتابخانۀ مجلس شورا، شم‌ ‌۶۶۴۱؛ تاریخ الخلفاء، به كوشش پ. گریازنویچ، مسكو، ۱۹۶۷ م؛ تاریخ سیستان، به كوشش محمدتقی بهار، تهران، ۱۳۱۴ ش؛ ثعالبی مرغنی، حسین، بخشی از غرر اخبار ملك الفرس، و سیرهم (نك‌ : مل‌ ، هوتسما)؛ جهشیاری، محمد، الوزارء و الكتاب، قاهره، ۱۳۵۷ ق / ۱۹۳۸ م؛ حافظ ابرو، عبدالله، جغرافیا، میكروفیلم كتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران، شم‌ ‌۱۴۷۱؛ حموی، محمد، انیس المؤمنین، به كوشش میرهاشم محدث، تهران، ۱۳۶۳ ش؛ حمیری، محمد، الروض المعطار، به كوشش احسان عباس، بیروت، ۱۹۸۰ م؛ خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، قاهره، ۱۳۴۹ ق؛ خوارزمی، محمد، مفاتیح العلوم، به كوشش فان فلوتن، لیدن، ۱۸۹۵ م؛ دینوری، احمد، الاخبار الطوال، به كوشش عبدالمنعم عامر، قاهره، ۱۳۷۹ ق / ۱۹۵۹ م؛ ذهبی، محمد، تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات سالهای ۱۲۱-۱۴۰ ق، به كوشش عبدالسلام عمر تدمری، بیروت، ۱۴۰۸ ق / ۱۹۸۸ م؛ همو، سیر اعلام‌ النبلاء، به كوشش شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت، ۱۴۰۴ ق / ۱۹۸۴ م؛ همو، العبر، به كوشش محمد سعید بن بسیونی زغلول، بیروت، ۱۴۰۵ ق / ۱۹۸۵ م؛ همو، میزان الاعتدال، به كوشش علی محمد بجاوی، قاهره، ۱۳۸۲ ق / ۱۹۶۳ م؛ زمخشری، محمود، ربیع ‌الابرار، به كوشش سلیم نعیمی، بغداد، ۱۴۰۲ ق / ۱۹۸۲ م؛ سهمی، حمزه، تاریخ جرجان، حیدرآباد دكن، ۱۳۸۷ ق / ۱۹۶۷ م؛ شابشتی، علی، الدیارات، به كوشش كوركیس عواد، بغداد، ۱۹۵۱ م؛ شرف‌الزمان مروزی، طاهر، طبایع‌الحیوان، نسخۀ عكسی موجود در كتابخانۀ مركز؛ شهرستانی، محمد، الملل و النحل، به كوشش محمد سید كیلانی، قاهره، مطبعة مصطفی البابی؛ صابی، محمد، الهفوات النادرة، به كوشش صالح اشتر، دمشق، ۱۳۸۷ ق / ۱۹۶۷ م؛ صفدی، خلیل، الوافی بالوفیات، به كوشش درتئا كراوولسكی و دیگران، بیروت، ۱۴۰۲- ۱۴۰۸ ق؛ طبرسی، فضل، اعلام ‌الوری، به كوشش علی‌اكبر غفاری، تهران، ۱۳۹۹ ق؛ طبری، تاریخ؛ العیون و الحدائق، به كوشش دخویه، لیدن، ۱۸۶۹ م؛ فاروق عمر، طبیعة الدعوة العباسیة، بیروت، ۱۳۸۹ ق / ۱۹۷۰ م؛ قزوینی رازی، عبدالجلیل، نقض، به كوشش جلال‌الدین محدث ارموی، تهران، ۱۳۵۸ ش؛ كلیما، اوتاكر، تاریخچۀ مكتب مزدك، ترجمۀ جهانگیر فكری ارشاد، تهران، ۱۳۷۱ ش؛ گردیزی، عبدالحی، تاریخ، به كوشش عبدالحی حبیبی، تهران، ۱۳۶۳ ش؛ مافروخی، مفضل، محاسن اصفهان، به كوشش جلال‌الدین تهرانی، تهران، ۱۳۱۲ ش؛ مبرد، محمد، الفاضل، به كوشش عبدالعزیز میمنی، قاهره، ۱۳۷۵ ق / ۱۹۵۸ م؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، بیروت، ۱۴۰۳ ق / ۱۹۸۳ م؛ مجمل‌التواریخ و القصص، به كوشش محمدتقی بهار، تهران، ۱۳۱۸ ش؛ محدث ارموی، جلال‌الدین، تعلیقات نقض، تهران، ۱۳۵۸ ش؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، به كوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، ۱۳۸۵ ق / ۱۹۶۶ م؛ مقدسی، محمد، احسن التقاسیم، به كوشش دخویه، لیدن، ۱۹۰۹ م؛ مقدسی، مطهر، البدء و التاریخ، به كوشش كلمان هوار، پاریس، ۱۹۱۶ م؛ مقریزی، احمد، المقفی الكبیر، ‌به كوشش محمد بعلاوی، بیروت، ۱۴۱۱ ق / ۱۹۹۱ م؛ همو، النزاع و التخاصم، به كوشش حسین مونس، قم، ۱۳۷۰ ش؛ منهاج سراج، عثمان، طبقات ناصری، به كوشش عبدالحی حبیبی، تهران، ۱۳۴۱ ش؛ نرشخی، محمد، تاریخ بخارا، ترجمۀ ابونصر احمد بن محمد قباوی، به كوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، ۱۳۶۳ ش؛ نسفی، عمر، القند فی ذكر علماء سمرقند، به كوشش نظر محمد فاریابی، حجاز، ۱۴۱۲ ق / ۱۹۹۱ م؛ نعیم بن حماد، الفتن، نسخۀ عكسی موجود در كتابخانۀ مركز؛ نویری، احمد، نهایة الارب، قاهره، وزارة الثقافة و الارشاد القومی؛ هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف، به كوشش عباس اقبال، تهران، ۱۳۱۳ ش؛ یاقوت، بلدان؛ همو، معجم الادباء، به كوشش مارگلیوث، قاهره، ۱۹۲۳ م؛ یعقوبی، احمد، تاریخ، بیروت، ۱۳۹۷ ق / ۱۹۶۰ م؛ یغموری، یوسف، نورالقبس، مختصر المقتبس محمد بن عمران مرزبانی، به كوشش رودلف زلهایم، بیروت، ۱۳۸۴ ق / ۱۹۶۴ م؛ یوسفی، غلامحسین، ابومسلم سردار خراسان، تهران، ۱۳۴۵ ش؛ نیز:

 

Crone, P.,«On the Meaning of the ʿAbbasid call to al-Riḍā», The Islamic World, New Jersey, 1989; Daniel, E. L., The Political and Social History of Khurasan under Abbasid Rule, Chicago, 1979; EI2; Frye, R., «The Role of Abū Muslim in the ʿAbbāsid Revolt», The Moslem World, 1970, vol. XXXVII; Guest, R., «A Coin of Abu Muslim», JRAS, 1932; Houtsma, M. Th., «Bih’afrid», Wiener Zeitschrift für die Kunde des Morgenlandes, 1889; Nöldeke, T., Geschichte der Perser und Araber zur Zeit der Sasaniden, Leyden, 1973; Sadighi, G. H., Les mouvements religieux iraniens ... , Paris, 1938; Shaban, M. A., The ʿAbbāsid Revolution, Cambridge, 1970.

 

علی بهرامیان (بخش ۱) ـ صادق سجادی (بخش ۲)

نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 198
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست