اِسْم، يكی از اقسام سهگانۀ كلمه در دستور زبان عربی (اسم، فعل و حرف). عالمان صرف و نحو بيش از دو قسم ديگر كلمه به بررسی و تعريف اسم پرداختهاند. نخستين اشارهاي كه به اسم شده، همان است كه در روايت ابوالاسود دؤلی (ه م) در قرن 1ق/ 7م آمده است (نك : ه د، 5/ 188). چند دهه پس از ابوالاسود، ابن ابیاسحاق (د 117ق/ 735م) و شاگردش عيسی بن عمر (د 149ق/ 766م) با عنايت به «علت و قياس»، اشارۀ خام منسوب به ابوالاسود را اندكی گسترش دادند (نك : فليش، I/ 26-28). در زمان سيبويه (د 180ق) اسم هنوز تعريف روشنی نيافته بوده، و وي در توضيح آن به ذكر چند مثال (مانند رَجُل، فَرَس) بسنده كرده است (1/ 9). در همان زمان، كسايی (د 183ق) اسم را اينگونه تعريف كرده است: «اسم چيزي است كه صفت بپذيرد» (نك : ابن فارس، 90)؛ باز در همان زمان فرّاء (د 207ق) به ويژگيهاي دستوري ظاهري كلمه عنايت كرده، تعريف ديگري ارائه میكند: «اسم آن است كه تنوين، اضافه و الف و لام بپذيرد». هشام ضرير (د 209ق) حرف جر پذيرفتن و منادا قرار گرفتن كلمه را براي تعريف اسم كافی میداند (نك : همانجا). اخفش (هـ م) كه دوست سيبويه و عالمترين كس به الكتاب بود، ويژگی نحوي و صرفی - هردو - را ملاك تعريفاسم میشمارد و میگويد: «هر كلمهاي كه فعل و صفت بپذيرد، مانند زيدٌ قام و زيدٌ قائم، و نيز به صورت تثنيه و جمع درآيد و تصريف نپذيرد، اسم است» (نك : همانجا). حدود نيم قرن بعد، مبرد (د 285 ق) كه شارح بزرگ اثر سيبويه بود، توصيف دستوري و معنايی كلمه را در تعريف خود نهاده، گفت: اسم آن است كه بر معنايی واقع گردد، مانند رَجُل، فَرَس و زيد؛ نيز اسم كلمهاي است كه حرف جر بپذيرد (1/ 3؛ نيز نك : زجاجی، الايضاح...، 51؛ ابن فارس، 91). شاگرد او ابن سراج نيز همين تعريف را برگرفته است (نك : زجاجی، همانجا). اين بحث در ميان نحويان سدۀ 3 و 4ق نيز همچنان ادامه میيابد، با اين تفاوت كه تأثير منطق ارسطو اندك اندك بر نحو عربی نمايان میگردد. راست است كه ابن سراج تقريباً مانند گذشتگان، اسم را كلمهاي میداند كه بر معنايی يگانه دلالت كند (1/ 36) و زجاجی شايستگی فاعل يا مفعول واقع شدن و پذيرش حرف جر را در تعريف خود میگنجاند ( الجمل...، 1)؛ اما ملاحظه میشود كه زجاجی تعريف خود را در چارچوبی منطقی عرضه كرده، میگويد: اين حد داخل در معيارهاي نحوي است و اسم نمیتواند از اين تعريف خارج باشد و غير اسم نيز در آن جاي نمیگيرد ( الايضاح، 48) و باز از قول منطقيان میگويد: اسم صوتی است وضع شده كه بر معنايی دلالت میكند، بدون اقتران به زمان؛ اما او، اين تعريف منطقی را از نظر نحو صحيح نمیداند؛ چه، به موجب آن بسياري از حروف نيز در آن جاي میگيرد (همانجا). حال معلوم نيست كه از چه روي ابن فارس همين تعريف را با اندكی دگرگونی از قول ابوبكر محمد بن احمد بصير و ابومحمد سلْم بن حسن به خودِ زجاجی نسبت میدهد و همان ايراد را بر اين تعريف وارد میسازد (ص 92). فليش نيز به نقل از ابن فارس اين تعريف را به زجاجی نسبت داده، آن را متأثر از منطق ارسطويی میداند (EI2, IV/ 182). سيرافی در تعريف اسم میگويد: اسم كلمهاي است كه فی نفسه بر معنايی دلالت كند و مقرون به زمان محصَّل نباشد (نك : ابن يعيش، 1/ 22). ابن جنی نيز تعريفی به سانِ نحويان پيش از خود ارائه میكند. ( اللمع...، 45-46)؛ اما در ميان دانشمندان نحو سدۀ 5 ق، ابوحيان توحيدي (د 414ق) تعريفی به دست میدهد كه برگرفته از آراء نحويانی چون فراء و مبرد، هشام ضرير، اخفش اوسط، ابن سراج و سيرافی است (1/ 207- 208). در سدۀ 6ق زمخشري اسم را كلمهاي میداند كه «فی نفسه بر معنايی دلالت میكند و دلالت آن مجرد از اقتران است» (ص 4). بدينسان، او قيد «محصل» را از تعريف سيرافی و ابوحيان حذف كرده است. در سدۀ 8 ق علی جرجانی تعريف سيرافی و زمخشري را با تأكيد بر عدم اقتران به زمانهاي سهگانه بازگو میكند (ص 10). سيوطی نيز تعريفی جامع و مانع از اسم ارائه كرده، میگويد: اسم آن است كه بر مسماي خود دلالت وضعی داشته باشد (4/ 355- 356). بیگمان سيوطی قصد آن دارد تا با تأكيد بر دلالت وضعی، مصادري همچون «مقدم الحاج» و «خفوق النجم» را كه دلالت اشتقاقی بر زمان دارند، از تعريف خود خارج نمايد. او بيش از 30 علامت براي اسم برمیشمرد (2/ 8 - 9). از سدۀ 4ق به بعد، تعريف اسم، تحت تأثير منطق يونانی شكل میگيرد و در قرنهاي 5 و 6ق، اين تعريف عموميت میيابد: «اسم آن است كه فی نفسه بر معنايی دلالت كند و مقرون به زمان نباشد» و گاه قيد « محصل » يا قيد « زمانهاي سهگانه » را به آن میافزايند (نك : ابن هشام، 18). راه يافتن مناقشات منطقی در دستور زبان عربی موجب پيدايش تعاريف گوناگون دربارۀ اسم شد. ابن انباري میگويد: حدود 70 تعريف دربارۀ اسم ارائه شده است (نك : صقر، 92). وجود واژههايی چون كيف، اذا، يوم، ... نيز سبب شده است تا جامعيت تعريفهاي اسم خدشهدار گشته، مورد انتقاد قرار گيرد (نك : ابن سراج، 1/ 36-37؛ زجاجی، الايضاح، 49، 51 -52؛ ابن فارس، 91). اما هنوز اين نقدها كاملاً جنبۀ منطقی به خود نگرفته است؛ چه، زجاجی به تفاوت معيارهاي نحودانان و منطق شناسان اشاره كرده، تعريف منطقی را در نحو نمیپذيرد (همان، 48). اما تأثير منطق يونانی در نحو عربی به تدريج چنان شدت يافت كه در سدۀ 7ق تمام انتقادهايی كه بر تعريفهاي اسم وارد میشد، سراسر جنبۀ منطقی يافت. منتقدان اين سده در نقدهاي خود پيوسته در جست و جوي جنس و فصل هر تعريف بودند و جامع و مانع بودن آن را طلب میكردند (نك : ابوالبقاء عكبري، 123-124؛ ابن يعيش، همانجا؛ ابن ابی الربيع، 160؛ قرشی، 69). ويژگيهاي اسم كه در همۀ منابع تكرار شده است و هر يك از آنها میتواند اسم بودن كلمه را ثابت كند، اينهاست: 1. هرگاه بتوان آن را مسنداليه جمله ساخت و از آن خبر داد. 2. هرگاه بتوان با افزودن حرف تعريف «ال»، يا با اضافه كردن به يك اسم معرفه، آن را معرفه ساخت. 3. هرگاه شايستگی پذيرش تنوين و حرف جر داشته باشد. 4. هرگاه موصوف و منادا واقع گردد و ... (نك : ابن سراج، 1/ 37- 38؛ زمخشري، همانجا؛ ابن حاجب، 4؛ ابن عقيل، 1/ 16-21). سيوطی - چنانكه گفته شد - بيش از 30 خصوصيت دربارۀ اسم بيان كرده است (همانجا). موضوع «مرتبۀ اسم» در ميان انواع سهگانۀ كلمه نيز مناقشات فراوانی برانگيخته است و عموماً آن را در مرتبۀ نخست مینهند (زجاجی، همان، 83).
بررسی واژۀ اسم از ديدگاه لغوي و اشتقاقی
از ديرباز ميان نحويان كوفه و بصره پيرامون ريشۀ اين واژه اختلاف نظر وجود داشته است. بصريان اسم را مشتق از سما، يَسْمو، سُمُوّاً به معناي برتري و عُلُوّ، و مناسبت آن را برتري اسم بر مسمی و نيز بر فعل و حرف دانستهاند (ابن انباري، 1/ 6، 7). ابو اسحاق زجاج، شاگرد مبرد نيز آن را مشتق از سُمُوّ دانسته (نك : ابن فارس، 99)، و ابن فارس نيز نظر او را تأييد كرده است (ص 100). اما نحويان پيرو مكتب كوفه اسم را مشتق از وَسَم، يَسِم، وَسْماً و به معناي علامت و نشانه گرفتهاند و بر اين اعتقادند كه اسم علامتی براي مسمّاي خود است كه آن مسمی، بدان بازشناخته میشود (نك : ابن انباري، 1/ 6؛ نيز نك : ابن فارس، 99). نحويان بصره برآنند كه نظر كوفيان در مورد ريشۀ اسم تنها از جهت معنی صحيح است، نه از جهت لفظ؛ و چون بررسی اشتقاق، يك بحث لفظی است، ناچار عقيدۀ كوفيان را باطل دانسته، خود در اثبات اينكه اسم از سمو مشتق است، توضيحاتی میدهند كه اجمالاً چنين است: الف - از سِمْو، واو حذف شده، به جاي آن همزهاي در آغاز كلمه آمده است؛ ب - صيغۀ أَسْمَيْت، ناچار *أسْمَوْت بوده كه خود از ريشۀ سمو مشتق است؛ ج - كلمۀ سُمَی (مصغر اسم) و كلمۀ سُمًی و نيز جمع اسماء نشان از وجود واو در آخر كلمه دارند، نه اول آن؛ د - اگر اسم را با ابن (بنو y ابن) قياس كنيم، ملاحظه میكنيم تحولی شبيه به تحول آن داشته است (نك : ابن انباري، 1/ 8 -16). اما اِشكال نظر نحويان بصره در آن است كه نتوانستهاند اسم را در حوزۀ معنايی «سما» «يسمو» (بالا رفتن) قرار دهند و كوفيان را قانع سازند. با اينهمه، نظر آنان مقبولتر افتاده است. خطيب تبريزي براي اسم 4 شكل گوناگون آورده است: اِسم، اُسْم، سِم و سُم وي در تأييد سخن خود شواهدي از شعر عرب ذكر میكند (1/ 350-351). ابن انباري شكل سُمًی را به اين 4 صورت میافزايد (1/ 15؛ نيز نك : ابن يعيش، 1/ 23-24). اينك، با توجه به شكلهاي فراموش شدهاي كه تنها در متون كهن عرب میتوان يافت، شايد بتوان نظريۀ ثُنايی بودن ريشۀ اين كلمه را پذيرفت. بیگمان اسم از ريشۀ كهن سامی SM برآمده؛ در اكدي شُمو، در آرامی شْما، در عبري شِم و در حبشی سِم است (عبدالتواب، 56؛ نيز نك : بستانی، 13/ 279). بنابراين، اسم نيز مانند بيشتر كلمات «مادر» در زبان عربی، حالت دو حرفی داشته، اما در مسير تحول، ميل به اتساع يا سه حرفی ساختن كلمات موجب افزايش يك واجك صوتی و كاملاً تهی از بار معنايی در آغاز كلمه گرديده است. اين پديده را در چند كلمۀ دو حرفی ديگر نيز میتوان بازيافت (نك : ه د، ابن). خاصيت صوتی و بیمعنايی همزۀ آغازين باعث میگردد كه هنگام تركيب كلمهاي ديگر با كلمۀ اسم، آن را در تلفظ، و حتی گاه در نگارش، حذف كنند؛ نيز به همين سبب است كه نحويون عرب، آن را «همزۀ وصل» نام دادهاند. دانشمندان مسلمان هنگام بحث دربارۀ اسم، البته جانب معنی شناسی را فرو ننهادهاند و مانند اصوليان دربارۀ انطباق و عدم انطباق اسم و مسمّی (مثلاً نك : ازهري، 13/ 117) به بحث پرداخته، و به موضوع وضع كلمه براي مفاهيم و در نتيجه سبقت معنی بر اسم اشاره كردهاند (ابن جنی، الخصائص، 1/ 51؛ جرجانی، عبدالقاهر، 320 به بعد).