اَبوهِلاِل عَسْكَرُي، حسن بن
عبدالله بن سهل (د ح ۴۰۰ ق / ۱۰۱۰ م)،
شاعر، ادُيب، لغتشناس و استاد در صناُيع شعرُي. وُي احتمالاً
در اواُيل سدۀ ۴ ق درعسكر مُكْرَم (سابقاً در استان خوزستان) زاده شد. اُين
شهر كه به دست ُيكُي از امُيران حجاج بن ُيوسف بن جاُي
شهرك رستم گواد بنا نهاده شده بود (ُياقوت، بلدان، ۳ /
۶۷۶)، به سرعت آبادان گشت و چندُين دانشمند از آن برخاستند
كه شاُيد ابوهلال و استادش ابواحمد مشهورترُين آنان باشند. تردُيد
نُيست كه اُين شهر به رغم وجود مهاجران و فاتحان عرب، بازشهرُي اُيرانُي
بوده و عامۀ مردم آن به زبان فارسُي سخن مُيگفتند. ابوهلال نُيز
چنانكه دربررسُي كتاب التلخُيص او خواهُيم دُيد، گوُيُي
فارسُي را زبان اصلُي خود مُيدانسته است. مُيتوان پنداشت كه
او اصلاً نژادُي اُيرانُي داشته، زُيرا نام نُياُي
چهارمش مهران بوده است (همو، ادبا، ۸ / ۲۵۸)؛ نُيز
در مُيان اشعارش، دو قطعه در باب فخر آمده است كه در قطعۀ نخست
به نژاد ارجمندش آل ساسان مُينازد (دُيوان، ۱۵۳، بُيت
۱۴) و در دُيگرُي (همان، ۲۲۸) قدرتمندُي
اُين نُياكان را به ُياد مُيآورد.
ابوهلال ظاهراً همۀ عمر را در
عسكر مكرم گذارنُيد و همۀ آثار گرانماُيۀ خوُيش را نُيز همانجا تألُيف كرد، اما نمُيدانُيم
چرا مؤلفان كهن، چندان به او نپرداختهاند. ثعالبُي كه نزدُيكترُين
نوُيسنده به عصر اوست، تنها دو بُيت از اشعار او را، آن هم در تتمة
(۲ / ۱۰۹-۱۱۰) نقل كرده و عبدلكانُي
(د ۴۳۱ ق) نُيز به ذكر ۵ بُيت اكتفا نموده است
(۱ / ۲۰۴-۲۰۵). حدود ۳۰
سال پس از آن باخرزُي به پُيشه و نُيز به تنگدستُي او اشاره
کرده و چند قطعۀ كوتاه از شعرش را آورده است (۱ /
۵۰۶-۵۱۱)؛ ابن شجرُي نُيز چُيزُي
جز ۴ بُيت (ص ۲۱۳) از آثار و احوال او نمُيآورد.
حدود دو سده بعد از ابوهلال، ُياقوت به جُست و جوُي احوال او برمُيآُيد
و امروز همۀ اطلاعاتُي كه به ما رسُيده، به پاُيمردُي او حاصل
شده است. اما اُين اطلاعات نُيز بسُيار اندك است، چندانكه نمُيتوان
براساس آنها شرح حال كاملاً روشنُي از اُين نوُيسندۀ بزرگ
تدارك دُيد. منابع پس از او نُيز دربارۀ احوال ابوهلال
مطلقاً سخن تازهاُي نُياوردهاند، مثلاً عبدالقادر بغدادُي، كارُي
جز تكرار رواُيات ُياقوت نكرده است. اهمُيت منابع دُيگرُي
چون ابن اُيدمر، اربلُي، نوُيرُي، صفدُي و سُيوطُي،
تنها در آوردن نام كتابها و برخُي اشعار اوست. شگفت آنكه بسُيارُي
از شرح حالنوُيسان و مورخان بزرگ چون ابنخلكان، ابنجوزُي، ابنكثُير،
ابن عماد ُيا حتُي ثعالبُي در ُيتُيمة از ذكر نام او هم
خوددارُي كردهاند. از آثار و اشعار خود او نُيز اطلاعات فراوانُي
حاصل نمُيشود، هر چند كه برخُي اشارات در لابهلاُي كتابهاُيش،
ُيا برخُي قطعات شعرُي، نكتههاُي ظرُيفُي از زندگُي
او را آشكار مُيسازد: از سخنُي كه در دُيوان المعانُي آورده،
در مُيُيابُيم كه او ظاهراً در كودكُي نزد پدر سخنان حكمتآمُيز
او را مُيآموخته (۱ / ۱۳۳) و بعدها اوراقُي را
كه وُي بر جاُي گذاشته بوده، مورد استفاده قرار داده است (نک : قنازع،
۱۱). عموُي پدرش حسن بن سعُيد نُيز بُيگمان در
تعلُيم او مؤثر بوده، به وُيژه كه بارها رواُياتُي را از قول
او در آثار خود نقل كرده است (مثلاً دُيوان المعانُي، ۱ /
۱۲۸، ۱۳۲، ۱۳۳ به بعد).
اما تنها كسُي كه به راستُي
به گردن او دارد، ابواحمد عسكرُي (ه م) است. او مردُي نامآور و
استادُي ارجمند بود، محضر بزرگترُين استادان زمان خود چون ابندرُيد،
صولُي، طبرُي و ابن سراج را درُيافته، و در پُي دانش، به بسُيارُي
از شهرها سفر كرده بود. اُينك در دوران جوانُي ابوهلال، وُي استاد
بلامنازع عسكر مكرم، ُيا حتُي همۀ خوزستان شده بود. پشتوانۀ علمُي
ابواحمد، شاگرد جوان را از بسُيارُي سفرها بُينُياز ساخت،
چنانكه حتُي بسُيارُي از مواد علمُي را كه براُي تألُيف
كتابهاُيش مورد نُياز بود، از همو نقل مُيكرد و از همُين
جاست كه مجموعۀ آثار ابواحمد، با مجموعۀ تألُيفات ابوهلال بُيشباهت نُيست.
شاُيد ُيكُي از علل
گمنام ماندن ابوهلال، همانا نامآورُي و عظمت علمُي استادش بوده باشد،
علاوه بر اُين نام و نسب اُين دو نُيز ُيكسان بود، چندانكه ُياقوت
( ادبا، ۸ / ۲۵۸) صلاح در آن دُيده كه خوانندگان را
در اُين باب هشدار دهد و از قول سلفُي بگوُيد: هرگاه گفتُيم
حسن بن عبدالله عسكرُي ادُيب، مراد همان ابوهلال است (همان، ۸ /
۲۵۸- ۲۵۹؛ نُيز نک : بغدادُي،
عبدالقادر، ۱ / ۲۳۰؛ سُيوطُي، بغُية،
۱ / ۵۰۶؛ هر چند كه خود ُياقوت و دُيگران او را
لغوُي خواندهاند).
نزدُيكُي شاگرد و استاد به حدُي
رسُيد كه برخُي ابوهلال را پس خواهر ابواحمد پنداشتند (ُياقوت،
همان، ۸ / ۲۶۳؛ بغدادُي، عبدالقادر، همانجا؛ نُيز
طبانه، ۲۷ به بعد)، اما براُي اُين مدعا هُيچ سندُي
در دست نُيست و ُيوهان فوك (EI2) در رد آن،چنُين دلُيل
آورده كه ابوهلال پُيوسته نسبت خوُيشاوندُي خود را با افراد به
صراحت ذكر كرده و مثلاً در باب حسن بن سعُيد، هُيچ گاه از تكرار «عمّ
والدُي» خوددارُي نكرده، حال آنكه در رواُيات بُيشمارُي
كه از ابواحمد نقل كرده، هرگز لفظ «خالُي» را نُياورده است (نُيز
نک : قنازغ، ۱۳-۱۴).
ابوهلال افزون بر ابواحمد، بُيگمان
دانشمندان دُيگرُي را نُيز دُيده است؛ قنازع نام ۹ كس
را كه مأخذ بُيواسطۀ رواُيات او بودهاند، ُيافته است (ص
۱۴-۱۵)، اما هُيچ كدام از اُيشان را نمُيشناسُيم.
ظاهراً ابوهلال، سخت در كار دانشاندوزُي
مُيكوشُيد. وُي در قطعهاُي كه در ستاُيش زمستان سروده،
به شبهاُي دراز درس خواندن و آموختن فقه، شعر، نحو و حدُيث اشاره مُيكند
(دُيوان، ۲۴۰-۲۴۱، ابُيات
۱۳-۱۶)، اما وُي گوُيُي هرگز نتوانست از
دانشُي كه اندوخته بود، بهرۀ مادُي ببرد و در جاُيُي به تدرُيس و كسب معاش
بپردازد. باخرزُي (۱ / ۵۰۹) به كار «اُين مرد
فاضل» كه در بازار به خرُيد و فروش كالا مشغول است، اشاره مُيكند و بر
اُين حال سخت اندوه مُيخورد و سپس مُيافزاُيد كه او از
«بازارُيان اهل فضل» چون خُبز اَرُزُّي (د ۳۲۵ ق)
وَأواء مشقُي (د ۳۷۰ ق) و دُيگران تقلُيد كرده
است (۱ / ۵۰۹-۵۱۰).
ُياقوت كه در صدد ُيافتن شرح
احوالُي از او بود، در همدان به ابُيوردُي (ه م) شاعر رسُيد.
شاعر ُياقوت را از مراتب دانش ابوهلال آگاه كرد و افزود كه ادب و شعر بر او
غالب بوده است. وُي دربارۀ شغل ابوهلال مُيگوُيد: «ُيَبْرُز» ( ادبا، ۸ /
۲۵۹). اُين كلمه در منابع بعد از ُياقوت به صورتهاُي
گوناگون آمده (صفدُي، ۱۲ / ۷۹، سُيوطُي،
همانجا: ُيتبزّر؛ بغدادُي، عبدالقادر، همانجا: ُيبرز؛ سُيوطُي،
طبقات، ۱۰: ُيتبرر) و در نتُيجه معانُي گوناگون از آن
استنباط شده است. مثلاً محقق الوافُي «ُيتبزّز» را «لباسهاُي ابرُيشمُين
مُيپوشُيد» معنُي كرده است (عبدالتواب، ۱۲ /
۷۹)، اما عامۀ محققان آن را مشتق از كلمۀ «بزّ» به معنُي پارچه دانسته و از آنجا پنداشتهاند كه ابوهلال به
پارچهفروشُي اشتغال داشته است. در هر حال تردُيد نُيست كه او چندُي
به خرُيد و فروش كالا در بازار پرداخته است، زُيرا در قطعۀ شعرُي
كه شاُيد دلانگُيزترُين و صادقانهترُين شعر او باشد، از اُين
غم مُينالد كه چون اوُيُي، باُيد در بازار بنشُيند و به
خرُيد و فروش كالا پردازد، وسپس مُيافزاُيد كه «اُين حال
نشان از آن دارد كه مردمان همه بوزُينگانند و زندگُي جامۀ او
خود زشتترُين هجا بر ضد آنان است» (دُيوان، ۹۷).
ابوهلال البته از اُين كار زندگُي
آسودهاُي نُيافت و گاه تنگدستُي و نُيز خشمُي را كه از
احوال خوُيش داشت، در ابُياتُي وصف كرده است: در شعرُي بانگ
برمُيدارد كه از خرد و تبار ارجمند سود نبرده و هر كس به حال او بنگرد،
لاجرم كاغذ و دوات و قلم را نفرُين خواهد كرد (همان،
۱۹۵-۱۹۶). بدُيهُي است كه جهانُي
اُينچنُين ناسازگار، مُيل به فروماُيگان دارد و او چون پرندهاُي
پرشكسته در چنگال باز، افتاده است (نک : طبانه، ۲۳؛ اُين دو بُيت
در دُيوان ُيافت نشد) و سرانجام چون مُيبُيند جوانُي
سپرُي شده است، گوُيُي خطاب به خود مُيگوُيد: آمادۀ مرگ
شو كه از آن گرُيز نُيست ( دُيوان، ۵۲).
به رغم اُين تنگدستُي، وصف
خوراكُيهاُي نُيكو، نبُيذ، مهمانُيها و بوستانها كه نشان
از زندگُي مرفهُي دارند، در شعر او كم نُيست، به همُين جهت
گردآورندۀ دُيوان، آن اشعار اندوهبار را چندان جدُي نمُيگُيرد
و مُيكوشد هم ثروتُي براُي شاعر بُيابد و هم شغلُي:
افزون بر آن وصفها و اشاره به مهمانُي دوستان، شاعر در بُيتُي از
مصادره شدن اموال خود سخن مُيگوُيد ( الصناعتُين،
۵۰۶)؛ ُيك بار در دُيوان المعانُي (۱ /
۲۵۱) به خدمت نزد رئُيسُي اشاره دارد؛ ُيك بار نُيز
در بُيتُي دُيگر مخدومُي را هجو مُيكند (دُيوان،
۱۸۴). بعُيد نُيست كه ابوهلال گاه گاه نزد اُين
و آن به شغل دبُيرُي پرداخته باشد (نك : قنازغ، ۱۸-۲۱)،
اما چنانكه ملاحظه شد، منابع ما تنها به فروشندگُي او عناُيت كردهاند و
بس.
ابوهلال چند كس را مدح و چند كس دُيگر
را هجا گفته؛ در مرگ دو سه تن نُيز مرثُيههاُي كوتاه سروده است،
اما هُيچ ُيك از اُين افراد شناخته نُيستند، مگر صاحب بن عباد
كه گوُيُي سخت مورد احترام ابوهلال بوده است. همُين احترام فراوان
باعث شده است كه زكُي مبارك به روابط نزدُيك مُيان آن دو تأكُيد
ورزد و براُي اثبات نظر خوُيش، دو دلُيل اساسُي عرضه كند: ُيكُي
آنكه ابوهلال سخت صاحب را مُيستاُيد و بسُيار به گفتار و شعر او
استشهاد مُيكند و دُيگر آنكه ابوهلال در آثارش، به وُيژه الصناعتُين،
گاه به سختُي از شعر متنبُي انتقاد مُيكند و از آنجا كه غرور و گردن
افرازُي متنبُي با صاحب و كُينۀ صاحب نسبت به
شاعر سخت معروف است، ناچار باُيد پنداشت كه ابوهلال، نه از سر صدق كه براُي
خوش آمد صاحب، با بزرگترُين شاعر زمان ستُيز كرده است (نك : مبارك،
۲ / ۱۱۸-۱۲۱)، اما مندور (ص
۲۲۱) به آسانُي دلُيلهاُي زكُي مبارك را رد
مُيكند، زُيرا اولاً كتاب الصناعتُين حدود ۱۰ سال پس
از مرگ صاحب تألُيف شده، ثانُياً انتقادهاُيُي كه ابوهلال بر
متنبُي كرده، همه بجاست (همو، ۲۲۲-
۲۲۴). با اُينهمه، تردُيد نُيست كه وُي
صاحب را ُيده، زُيرا او خود گوُيد كه ُيك بار مصراعُي را
نزد صاحب خوانده، و او در تكمُيل شعر بر او پُيش دستُي كرده است
(نک : مبارك، ۲ / ۱۱۹). از آن گذشته مُيدانُيم
كه صاحب در ۳۷۹ ق به قصد دُيدار با ابواحمد به عسكر مكرم
سفر كرد (ُياقوت، ادبا، ۸ /
۲۴۸-۲۵۱) و ابوهلال در دُيوان المعانُي
مُينوُيسد كه: «شنُيدم كه كافُي الكفاة (صاحب) به ابواحمد
چنُين مُيگفت ... » (۱ / ۳۴۹). با اُينهمه،
نمُيدانُيم كه رابطۀ او با صاحب از چه قرار بوده و مداُيح خوُيش را چگونه تقدُيم
او مُيكرده است. از او ۴ قطعه در مدح صاحب در دست است: ۳ قطعه
در دُيوان (ص ۷۹-۸۰، ۱۰۷-
۱۰۸، ۱۳۱) و ُيك قعطه در الدرالفرُيد
ابن اُيدمر (۱ / ۲۶۰).
باخرزُي (۱ /
۵۰۶) و ُياقوت (همان، ۸ /
۲۶۰-۲۶۲) مجموعاً نام ۵ تن را كه در
خدمت او علم آموختهاند، آوردهاند، اما اُينان نُيز بُيشتر
گمنامند و تنها نام دو نفرشان را مُيشناسُيم: ُيكُي ابوسعد
سمّان كه معتزلُي مذهب و عالم به فقه، حدُيث و قرائات بود و به قول ذهبُي
(۲ / ۲۸۷)، حدود سال ۴۴۵ ق درگذشته، دُيگرُي
ابواسحاق ابراهُيم بن علُي كه اهل نحو و لغت بود كه نزد ابوعلُي
فارسُي و سُيرافُي نُيز درس خوانده و عاقبت در بخارا رحل
اقامت افكنده است (نك : ُياقوت، همان، ۱ / ۲۰۴).
درست نمُيدانُيم كه ابوهلال
به چه مذهب بوده است. از شعر و نثر او چُيزُي به دست نمُيآُيد.
مؤلفان شُيعه نُيز در حق او دچار تردُيدند: گوُيا نخستُين
كسُي كه او را شُيعه پنداشته، حسن صدر در الشُيعه و فنون الاسلام
است (ص ۱۰۲). صاحب اعُيان الشُيعة كه اُين قول را
نقل كرده، دلُيلُي براُي تشُيع او نُيافته است، جز اُينكه
استاد و داُيُي وُي ابواحمد عسكرُي شُيعُي مذهب
بوده (امُين، ۵ / ۱۴۹)؛ اما پُيش از اُين
دُيدُيم كه او با ابواحمد نسبت خوُيشاوندُي نداشته است و نُيز
تشُيع استاد، لزوماً بر تشُيع شاگرد دلالت ندارد. قنازع به استناد چند
اشارت كه در آثار او ُيافته (از جمله اشاره به خلق قرآن)، او را معتزلُي
دانسته است، خاصه كه شاگردش ابوسعد سمّان نُيز از بزرگان اعتزال بوده است (ص
۲۴- ۲۵)؛ با اُينهمه، دربارۀ مذهب ابوهلال
نمُيتوان اظهار نظر قطعُي كرد.
نخستُين كسُي كه به موضوع
وفات او پرداخته، ُياقوت است كه گوُيد: در اُين باره خبرُي
نشنُيده، اما در پاُيان كتاب الاوائل خوانده كه ابوهلال (نک : الاوائل،
۲ / ۲۳۰) آن را روز ۴ شنبه ۱۰ شعبا
۳۹۵ به پاُيان رسانده است ( ادبا، ۸ /
۲۶۴)، اما برخلاف نظر حاجُي خلُيفه (۱ /
۶۹۱، جم ) و اسماعُيل پاشا بغدادُي (هدُيه،
۱ / ۲۷۳) و برخُي دُيگر، سال
۳۹۵ ق، تارُيخ مرگ او نُيست. قفطُي (۴ /
۱۸۳) و سُيوطُي (طبقات، ۱۰) به اُين
نكته توجه داشته، وفات او را پس از ۴۰۰ ق نهادهاند. نظر اخُير
را اُين نكته تأُيُيد مُيكند كه وُي در كتاب دُيگرش
جمهرة الامثال كه ظاهراً باُيد آخرُين اثر او باشد، بارها به كتاب
الاوائل خود اشاره كرده است (براُي نمونه، نک : ص ۳۸۸؛ نُيز:
زلهاُيم، ۲۰۰).
شعر و نثر
با آنكه از او بُيست و چند كتاب بر
جاُي مانده و خوشبختانه اكثر آنها هم موجود است، باز نمُيتوان او را
صاحب سبكُي در نگارش پنداشت و دربارۀ نثرش قاطعانه اظهار نظر كرد، زُيرا
اُين آثار از انبوهُي رواُيت تشكُيل شدهاند كه گردآورنده در
آنها جز تنظُيم و باب بندُي و اُيجاد ارتباط مُيان اجزاء، نقش
دُيگرُي ندارد. با اُينهمه، گاه زمُينۀ گفتار اُيجاب
كرده است كه مؤلف در بابُي اظهار نظر كند و ُيا خارج از رواُيات
علمُي، سخنُي بگوُيد. در اُين موارد، نثر ابوهلال استوار و شُيواست.
با آنكه مُيدانُيم او در صناُيع ادبُي از متخصصان بزرگ است و
نسبت به نثر پرتصنع صاحب بن عباد ابراز شُيفتگُي مُيكند (نک :
الصناعتُين، ۵۰۴)، باز ُيكسره پاُي بند سجع و
موازنه نمُيشود. البته سجعپردازُي را دوست دارد واز آن روُي
گردان نُيست، اما ــ لااقل در اُين نمونهها ــ هنرنماُيُي و
لفظپردازُي مقصد او نُيست، زُيرادر اُينجا سخن به قصد فهماندن
ادا مُيشود، نه براُي اظهار علم. زكُي مبارك كه چند نمونه از اُينگونه
قطعات را ذكر كرده، نثر او را از «درجۀ عالُي» دانسته است (۲
/ ۱۲۲).
شعر ابوهلال، روُي هم رفته زُيبا
و روان و استوار است. چندانكه از مردُي اُينچنُين صنعتگرا، شعرُي
اُينچنُين روان شگفت مُينماُيد. متأسفانه دُيوان شعر وُي
كه سُيوطُي (همان، ۱۳۴) ذكر كرده، از دست رفته است،
اما مجموعهاُي كه از منابع مختلف و به خصوص آثار خود او(بُيشتر از دُيوان
المعانُي) فراهم آمده، مجموعهاُي خواندنُي است. وُي در اُين
اشعار، در قالب شخصُيتُي مغرور و بزرگ منش و بلند طبع جلوه مُيكند
كه نه به مداُيح اغراقآمُيز مُيل چندانُي داردو نه به هجاهاُي
گزنده؛ به صداقت تمام از تنگدستُي خود مُينالد (دُيوان،
۹۷، ۱۹۵-۱۹۶)، اما مقام ارجمند خوُيش
را نُيز در جهان دانش نُيك مُيشناسد (همان، ۵۳،
۵۶، ۷۱، ۱۵۲، ۱۷۹) و
چون آن تنگدستُي را با سرماُيۀ گران علمُي خود در تضاد مُيبُيند،
لاجرم روزگار، جامعه و خاصه مردمان فروماُيۀ جهان را به
باد انتقاد مُيگُيرد (همان، ۴۱، ۴۵،
۵۶، جم ) و بُيگمان همُين مضمون است كه دلنشُينترُين
اشعار او را پدُيد آورده است. دُيگر مضامُين اشعار او، همان معانُي
تقلُيدُي است: وصفهاُي بسُيار متعدد از باغ، گل و مُيوه،
كوه و دشت، مجالس بادهنوشُي، اوصاف گوناگون از ماه، خورشُيد و ستارگان،
پرندگانُي چون كبك و خروس ...
از آنجا كه زبان مادرُي ابوهلال
فارسُي بود، دور از انتظار نُيست كه برخُي كلمات فارسُي را ــ
به شُيوۀ ابونواس ــ به كار برده باشد، اما وُي كوشُيده است از اُينگونه
كلمات دورُي گزُيند. با اُينهمه، آنجا كه مانند دُيگر
نوخاستگان به مضامُين نوظهور آن روزگار مُيپردازد، ناچار واژگان فارسُي
را به كار مُيگُيرد. جالبترُين كلمات فارسُي كه در دُيوان
او دُيده مُيشود، اُينهاست: بندق (فندق ُيا هر گوُي
كوچك، ص ۴۸)، دستنوبه (ص ۵۱، در مقدمۀ شعر)،
نارنج (ص ۸۷، ۹۳)، اترج (ص ۹۳)، آذرُيون
(ص ۱۰۶)، لوز (ص ۱۶۵)، نُيز شطرنج و
واژگان مربوط به آن: فرزندان (فرزُين ُيا وزُير)، رخ، شاه (ص
۸۴)، و نُيز نرد، بوق، صنج (همانجا) و همچنُين دُيباج
(ص ۸۵)، فُيروزج (ص ۸۷)، شوذر (= چادر، ص
۱۱۷)، سفتجه (= سفته، ص ۸۳)، بند (ص
۱۸۳)، صولجان (= چوگان، ص ۱۹۳)، مهرجان (ص
۲۰۷) و كشخان (= دُيوث، ص ۲۳۳).
شعر ابوهلال را نوُيسندگان كهن
پسندُيدهاند و مردم، اندكُي پس از او شعرش را در شوش و و شوشتر رواُيت
مُيكردهاند (ُياقوت، ادبا، ۸ /
۲۶۱-۲۶۲). باخرزُي او را در صف شاعران رُي،
جبال، اصفهان، فارس و كرمان نهاده (۱ /
۵۰۶-۵۱۱)، ابن شاكر كتبُي (۲ /
۳۰۷) مضمون ۳ بُيت شعر او را كاملاً بدُيع مُيداند
و بدُينسان او رادر شمار «اوائل» مُيگذارد و نوُيسندگان دُيگر
نُيز بارها به شعر او استشهاد كردهاند، خاصه نوُيرُي، در نهاُية
(۲ / ۲۲۲، جم )، ابن اُيدمر در الدر الفرُيد
(۱ / ۲۶۰، جم ) واربلُي در التذكرة الفخرُية
(ص ۲۳۶، جم ).
ابوهلال خود از آنجا كه به ارزش شعر خوُيش
آگاه بوده، از استشهاد به آنها در كنار اشعار بزرگان ابائُي نداشته، به اُين
جهت بُيشتر اشعارُي كه اُينك از او در دست دارُيم، همانهاُيُي
است كه او در كتابهاُيش (خاصه دُيوان المعانُي) نقل كرده است. جورج
قنازع[۱] از اُين ابُيات و قطعات پراكنده، دُيوانُي
شامل حدود ۶۰۰‘۱ بُيت گرد آورده است كه كامل نُيست.
مثلاً دو بُيتُي را كه طبانه (ص ۲۳) نقل كرده، گردآورندۀ دُيوان
در منابع نُيافته و نقل نكرده است. همچنُين است دو بُيت دُيگرُي
كه اربلُي (ص ۲۴۱) آورده است؛ از همه مهمتر، وُي
كتاب الدر الفرُيد ابناُيدمر را ندُيده بوده است. در اُين
كتاب، ُيك قطعۀ ۱۶ بُيتُي در مدح صاحب (ابن اُيدمر، همانجا) و
نُيز ۱۴ تك بُيتُي و ُيك ۳ بُيتُي
دُيگر آمده است كه هُيچ كدام در دُيوان ُيافت نشد (همو،
۱ / ۲۷، ۳۱۷، ۲ /
۲۳۸، ۲۸۴، ۳۰۹،
۳۱۰، ۳۱۶، ۳ / ۳۵،
۱۳۹، ۱۵۱، ۳۵۴،
۳۷۲، ۴ / ۸۰، ۲۹۴،
۳۶۶).
ابوهلال و صنعت: ابوهلال بُيش از
هر چُيز به كتاب الصناعتُين شهرت ُيافته است، زُيرا اُين
اثر را شاُيد بتوان در نقطۀ اوج منحنُي تحولُي نهاد كه براُي تارُيخ نقد ادبُي
ترسُيم كردهاند. نقد كه در سدههاُي ۱ و ۲ ق با احكامُي
چون «هو اشعر العرب» آغاز شد، در كتابهاُي طبقات ابنسلام و ابنقتُيبه
و نحوۀ گزُينش و طبقهبندُي اُيشان، شكلُي تازه ُيافت،
جاحظ نُيز به برخُي از اصول علمُي آن اشاره كرد، ابن معتز در كتاب
بدُيع، قالبهاُي نسبتاً روشنتر و گستردهتر نقد و صناُيع لفظُي
را عرضه كرد، ابن طباطبا در جستوجوُي معُيارهاُي شعر برآمد
تاسرانجام قدامة بن جعفر تحتتأثُير خطابۀ ارسطو و دُيگر
موازُين منطقُي و فلسفُي ُيونانُي كه در آن روزگار به
عربُي ترجمه مُيشد، كوشُيد معُيارهاُي عاطفُي و
ذوقُي نقد را كنار نهد و موازُين خشك منطقُي را جاُيگزُين
آنها كند، اما آمدُي در الموازنة و جرجانُي در الوساطة باز احساس اصُيل
لغوُي و عاطفۀ هنرُي و همچنُين مقاُيسه مُيان دادههاُي ادبُي
را به اصول منطقُي قدامه ترجُيح دادند. ابوهلال كه در پاُيان اُين
زنجُيره قرار داشت، همۀ آن آثار را نُيك فرا گرفته بود و بخش اعظم كتاب اونقل آراء و عقاُيد
گذشتگان است. اما از كتاب الصناعتُين چنُين استنباط مُيشود كه
مؤلف اندك اندك از نقد عاطفُي وهنرُي دورُي گزُيده و قالبهاُي
فنُي صنعت را بر آنها ترجُيح داده است. از اُين رو سُيماُي
ابن معتز و حتُي قدامه در كتاب او از همه آشكارتر است و نُيز پرارجترُين
اشخاص در كتاب او، صنعت پردازانُي چون صاحب و ابوتمام هستند. عناُيت به
صنعت و ارزشُيابُي نُيك و بد شعر با معُيارهاُي بدُيعُي
گاه در كار او ابعادُي شگفت و اغراقآمُيز مُيُيابد (مثلاً
الصناعتُين، ۲۷۱-۲۷۳؛ نُيز نک :
طبانه، ۱۱۹؛ مندور،
۲۲۵-۲۲۶). اُين امر موجب گردُيد كه
مندور كتاب او را نه اثرُي در نقد ادبُي، كه كتابُي منحصراً در
بلاغت بداند و سرانجام او را نقطۀ آغاز تباهُي ذوق در نقد ادبُي وصف كند (ص
۲۲۴)، زُيرا به نظر او ابوهلال با اُين كتاب موجب شده
است كه نقد واقعُي ادب، جاُي خود را به بلاغت و قُياسهاُي
صنعت واگذارد و علم اوست كه موجب زنده ماندن «نقدالشعر» به شُيوۀ قدامه
است (ص ۳۱۵، ۳۱۶)؛ همۀ افتخار
ابوهلال به اُين است كه «انواع بدُيع» را به ۳۵ نوع رسانده،
ُيعنُي خود ۶ نوع به آن افزوده است (همو، ۲۲۴).
هدف صناُيع لفظُي از آغاز، بُيان جوانب فنُي و هنرُي
قرآن كرُيم و سرانجام اثبات اعجاز قرآن است. ابوهلال نُيز بر آن بوده كه
نخست محسنات بدُيعُي را در آُيات الهُي باز نماُيد (
الصناعتُين، ۹؛ قس: مبارك، ۲ / ۱۱،
۱۲۵). با اُينهمه، اُين كتاب او از نظر طبانه (ص
۱۲۳) و مندور (ص ۳۱۷)، بُيشتر كتابُي
در تعلُيم صنعت است و از نظر مبارك (۲ /
۱۲۶-۱۲۷)، كتاب ادب، زُيرا مجموعۀ عظُيمُي
از زُيباترُين آثار نظم و نثر عرب را در بردارد.
الصناعتُين كه از نظر مندور، خشك و
تباه كنندۀ ذوق جلوه مُيكند، سخت مورد توجه مبارك بوده، چندانكه ادعا مُيكند
بُيش از ۲۰ بار آن را خوانده و استفاده كرده است (۲ /
۱۳۴). در اُين مُيان، احسان عباس نظر معتدلترُي
دارد. وُي آن را براُي صنعت آموزان كتابُي مفُيد و آسان مُيشمارد
(ص ۳۵۵)، اما معتقد است كه ابوهلال، هُيچ نكتۀ تازهاُي
از خود نُياورده و به همُين جهت كتاب، از نظر تارُيخ نقد ادبُي،
هُيچ سودُي در برندارد (ص ۳۵۷).
آثـار
آثار متعدد و گوناگون ابوهلال بر وسعت
اطلاعات او دلالت دارد. فهرست آثار او در بُيشتر منابع كهن آمده است، اما هُيچ
كدام كامل نُيستند. در ۱۹۷۵ م، جورج قنازع فهرست
جامعُي از آثار او تدارك دُيد كه در آرابُيكا (XXII / 61-70)
به چاپ رسُيده است. در اُين فهرست، قنازع به نام ُيا نامهاُي
مختلف هر اثر، نسخههاُي خطُي و احُياناً سال چاپ آنها اشاره كرده
و همۀ شروح ُيا تلخُيصهاُيُي را كه براُي هر ُيك
ُيافته، نقل كرده است. اُينك براُي مراعات اختصار، مسائل كلُي
اُين فهرست با افزودن توضُيحات لازم نقل مُيشود:
الف ـ چاپُي
۱. الاوائل. ۳ تن اُين
كتاب را تلخُيص كردهاند، از جمله سُيوطُي با عنوان الوسائل الُي
معرفة الاوائل. در اُينجا «اوائل» ُيعنُي كسانُي كه نخستُين
بارسخنُي، ُيا شعرُي گفتهاند، ُيا كارُي كردهاند، ُيا
امرُي بر اُيشان گذشته است. كتاب ازعصر جاهلُي آغاز شده، به پُيامبر
اكرم (ص)، صحابه، خلفاُي اسلام، قاضُيان، دانشمندان و ادبا مُيرسد
و عاقبت به نخستُين اخبارُي كه از عجم و عرب رسُيده، ختم مُيشود.
اُين كتاب نخست در
۱۹۶۶ م در مدُينه به چاپ رسُيد، سپس در
۱۹۷۵ م، توسط دومحقق سورُي در دمشق منتشر شد. ابراهُيم
صالح استدراكاتُي بر چاپ اخُير نوشته و در مجلة مجمع اللغة العربُية
بدمشق (۱۹۷۶ م، شم ۵)، به چاپ رسانده است.
۲. التخلُيص فُي معرفة
اسماء الاشُياء و نعوتها، ُيا التلخُيص فُي اللغة، كتاب
سودمندُي است كه بر حسب داُيرۀ واژگانُي ُيك موضوع، ُيا
برحسب رستههاُي اشُياء موجود در جهان تقسُيمبندُي شده است.
اُين كتاب در واقع، جامع آن كتابهاُي تك موضوعُي كهنترُي است
كه از دُيرباز تألُيف مُيُيافت (مثلاً خلق الانسان، ُيا
اندامهاُي گوناگون آدمُيزاد و هر چه به آنها مربوط است كه بارها پُيش
از ابوهلال تألُيف شده). التلخُيص در ۴۰ باب تنظُيم
شده كه با انسان آغاز مُيگردد و به نام بازُيها و ابزارهاُي بازُي
و سپس نام اشُياء متفرقه ختم مُيشود. اُين كتاب، به قول عزت حسن،
به سبب گستردگُي و شمول بر واژگان بسُيار، به درجۀ ُيك
قاموس واقعُي و مرتبت بهترُين كتاب در نوع خود تا آن زمان ارتقا ُيافته
است («التلخُيص »، ۲۱۲، مقدمه بر التلخُيص،
۱۲).
اهمُيت اُين كتاب براُي
فارسُيزبانان در دو نكته است: نخست آنكه ابوهلال از همۀ كتاب بُيگانهاُي
كه زبان عربُي از زبانهاُي دُيگر، خاصه فارسُي وام گرفته بود
و دانشمندان پُيش از او رُيشهاُي براُي آنها ُيافته، ُيا
ساخته بودند، آگاهُي داشت. بدُينسان، تقرُيباً همهكلمات «معرّب»
كه مورد توجه دانشمندان سدۀ ۳ ق و بُيش از همه، ابن درُيد (در جمهرة) بود، در
التلخُيص گرد آمد. همُين پشتوانۀ عظُيم بود كه ُيك سده
بعد، كتاب مهم العرب جوالُيقُي را به وجود آورد. دُيگر آنكه
ابوهلال، گاهُي پس از ذكر كلمه و معناُي آن، مُيافزاُيد كه
«آن را به فارسُي چنُين گوُيند». در آن زمان هنوز ادب فارسُي
و زبان خراسانُي در دُيگر نقاط اُيران پراكنده نشده بود و ناچار
ابوهلال به زبان فارسُي خوزستانُي خوُيش سخن مُيگفت (نک : صادقُي،
«لغات»، ۲۷)؛ همُين امر، بر اهمُيت كلماتُي كه ابوهلال
آورده، سخت مُيافزاُيد.
مجموعۀ كلمات فارسُي
خوزستانُي در التلخُيص بالغ بر ۶۰ كلمه است كه صادقُي
همه را مورد بررسُي عالمانه قرار داده است (همان،
۳۱-۴۳). بسُيارُي از اُين كلمات التلخُيص
مانند بَراسته = ربض (۱ / ۲۶۲)، سَبوتَك = پشتُيبان
دُيوار (۱ / ۲۶۴)، پُيش دكان (۱ /
۲۶۹)، پشت بر = ناوه (۱ / ۲۷۱)، بوبو =
گُياه بوُي مادران (۲ / ۲۶۴) و كلمات بسُيار
دُيگر، در هُيچ ُيك از قاموسهاُي فارسُي نُيامده
است. اُين كتاب در ۱۳۸۹ ق /
۱۹۶۹ م، توسط عزت حسن در دمشق به چاپ رسُيده است.
۳. جمهرة الامثال. وُي در اُين
اثر نُيز مانند دُيگر آثارش با تواناُيُي بسُيار،
گذشتگان را گرد مُيآورد و آن را به كمال مُيرساند. زلهاُيم در
تارُيخچۀ مَثَل نوُيسُي عربُي، نام ۳۵ تن را پُيش
از ابوهلال آورده كه برخُي صاحب كتابهاُيُي شامل نام «امثال» نُيز
بودهاند. با اُينهمه، با توجه به جامعُيت كتاب و مراعات ترتُيب
كامل الفباُيُي، ابوهلال را نخستُين گردآورندۀ امثال عرب به
شمار آورده است (ص ۲۰۲-۲۰۴). ابوهلال در اُين
كتاب و كتابهاُي دُيگر، مانند بُيشتر نوُيسندگان آن روزگار،
از ذكر منابع خوُيش خوددارُي كرده و تنها از كتاب الامثال حمزۀ
اصفهانُي نام برده و بر او خرده گرفته است كه چرا مثلهاُي نو (مولد) را
هم آورده است (نك : ۱ / ۶)، اما زلهاُيم درُيافته كه بسُيارُي
از رواُيات ابوهلال عُيناً در كتابهاُي كهنتر موجود است (ص
۲۰۱- ۲۰۲). اُين كتاب ُيك بار در
بمبئُي (۱۳۰۷ ق / ۱۸۹۹ م)، ُيك
بار در قاهره (۱۳۱۰ ق / ۱۸۹۲ م)
و بار دُيگر در همانجا (۱۹۶۴ م) توسط محمد ابوالفضل
ابراهُيم و عبدالمجُيد قطامش به چاپ رسُيده است، اما چاپ اخُير
هم از هر گونه فهرست تهُي است.
۴. دُيوان شعر، كه پُيشتر
بحث آن گذشت.
۵. دُيوان المعانُي.
تدوُين كتابهاُي «معانُي» كه بهترُين گفتارها در ُيكُي
از موضوعات را گرد مُيآورند، ظاهراً از سدۀ ۲ ق با
كتاب معانُي الشعر مفضل ضبُي آغاز شد. در سدۀ ۳ ق
توسط ابن قتُيبه و در سدۀ ۴ ق توسط ابوهلال، بهترُين و جامعترُين نمونههاُي
اُينگونه آثار پدُيد آمد. دُيوان المعانُي ابوهلال در
۱۲ باب تدوُين ُيافته كه از آن جمله است: آتش، آشپزُي،
خوراكُيها و آشامُيدنُيها (باب ۵)،آسمان و ستارگان (باب
۶)، خط و قلم و دوات و كاغذ و بلاغات (باب ۹). ُيكُي از
نكات جالب كتاب آن است كه مؤلف چندُين بار مثلهاُي به زبان فارسُي
خوزستانُي آورده كه براُي بررسُيهاُي زبان شناختُي فارسُي
بسُيار ارزشمند است. صادقُي در تكوُين زبان فارسُي (ص
۱۰۸-۱۱۷)، اُين مثلها را قرائت و تحلُيل
كرده است. اُين كتاب در ۱۳۵۲ ق، در قاهره به چاپ رسُيده
است، در ۱۹۸۴ م نُيز برگزُيدهاُي از آن
در ۲ جلد و به كوشش احمد سلُيمان معروف در دمشق انتشار ُيافت.
۶. شرح دُيوان ابُي
محجن الثقفُي. اُين كتاب ابتدا در لُيدن
(۱۸۸۶- ۱۸۸۹ م)، در مجموعۀ طرف
عربُية (شم ۱)، نُيز در قاهره و بُيروت
(۱۹۷۰ م) به كوشش صلاحالدُين منجد به چاپ رسُيده
است.
۷. الصناعتُين، الكتابة و
الشعر، ُيا صناعتُي النظم و النثر، ُيا صنعة الكلام كه در
۳۹۴ ق تألُيف شده است. چاپ نخست آن در استانبول
(۱۳۲۰ ق) و آخرُين چاپ در قاهره
(۱۹۷۱ م) بوده است، ابوهلال چند بار نام صنعة الكلام را
در كتابهاُي خوُيش (در دُيوان المعانُي و جمهرة و الفروق، نک
: قنازع، 69) ذكر كرده و بروكلمان (GAL, S, I / 194) نُيز آن را كتابُي
مستقل پنداشته است، اما قنازع باور ندارد كه اُين كتاب چُيزُي غُير
از الصناعتُين باشد و حتُي مُيپندارد كه نام اصلُي كتاب
الصناعتُين، همانا صنعة الكلام بوده است. از سوُي دُيگر، مُيدانُيم
كه الصناعتُين را به چندُين نام دُيگر نُيز خواندهاند.
قنازع در اثبات نظر خود بُيشتر به
اُين امر استدلال مُيكندكه: هرگاه ابوهلال به موضوعُي در صنعة
الكلام ارجاع داده، آن موضوع عُيناً در الصناعتُين ُيافت مُيشود
و همچنُين وُي در مقدمۀ الصناعتُين تصرُيح مُيكند كه در اُين كتاب خواسته
است هر چه را در باب «صنعة الكلام» مورد نُياز است، گردآورد (ص
۱۳). از سوُي دُيگر وُي هُيچ گاه لفظ «صناعتُين»
را در آثار خوُيش به كار نبرده و اساساً او به دو صنعت متفاوت قائل نبوده،
بلكه شعر و نثر و گفتار را رشتههاُي سهگانۀ صنعت ُيگانهاُي
مُيپنداشته است. بنابراُين نباُيد پنداشت كه صنعة الكلام كتابُي
مستقل است (ص 69-70).
نسخهاُي با عنوان صناعة النظم و
النثر نُيز در كتابخانۀ آستان قدس موجود است (آستان، ۳۸۷) كه بُيگمان
همان الصناعتُين است (دربارۀ اهمُيت و محتواُي كتاب پُيشتر سخن مُيرفت).
۸. الفروق اللغوُية، ُيا
الفروق بُين المعانُي، ُيا الفروق فُي اللغة. اُين كتاب
شامل انبوهُي كلمات مترداف در زبان عربُي است، هر چند كه ابوهلال خود به
ترادف كلمات، ُيعنُي وجود چندُين واژه به ُيك معنُي
اعتقادندارد و مُيپندارد كه «اختلاف كلمات و اسمها لاجرم موجب اختلاف معانُي
مُيشود» ( الفروق، ۱۱).
شُيوۀ ابوهلال دراُين
كتاب نُيز چون كتابهاُي بزرگ دُيگر اوست. بدُين معنُي كه
او همۀ آثار متعدد پُيش از خود را ُيكجا در كتاب خوُيش فراهم
آورده است. اُين كتاب در قاهره (۱۳۵۳ ق) به چاپ رسُيده
و دو بار نُيز تلخُيص شده است (قنازع، 66). در
۱۳۶۳ ش، محمد علوُي مقدم و ابراهُيم دسوقُي
شتا، ترجمۀ بخش عمدهاُي از كتاب، را همراه مقدمهاُي در
۱۴۲ صفحه در مشهد به چاپ رساندند.
۹. فضل العطاء (فضل الاعطاء ُيا
فضل الغناء) علُي العسر، رسالهاُي است كه نخستُين بار، توسط
محمود محمد شاكر در قاهره (۱۹۳۴ م) به چاپ رسُيده
است.
۱۰. الكُرَماء، رسالهاُي
۴۳ صفحهاُي دربارۀكرُيمان و شرُيفان جاهلُي و اسلام كه در قاهره
(۱۹۰۸ م) چاپ شده است. نام كتاب گاه به صورت الكرماء و
فضل العطاء علُي العسر آمده، ازاُينرو قنازع (همانجا) احتمال مُيدهد
كه اُين كتاب و كتاب شمارۀ ُيكُي باشند.
۱۱. المعجم فُي بقُية
الاشُياء، ُيا اسماء بقُية الاشُياء، نخست در
۱۹۱۵ م در برلُين و سپس در
۱۹۳۴ م در قاهره چاپ شده است.
ب ـ خطُي
۱. الحث علُي طالب العلم،
شامل داستانها و نكتههاُيُي است دربارۀ دانشمندان و
رنجهاُيُي كه در راه علم كشُيدهاند (دربارۀ نسخههاُي
آن، نک : قنازع، GAL, S, I / 194; 63)؛ ۲. رسالة فُي ضبط و تحرُير مواضع
من دُيوان الحماسة لابُي تمام (براُي نامهاُي دُيگر و
نسخههاُي آن، نک : قنازع، GAL, S; 64، همانجا)؛ ۳.
المُعْرِب عن المَغْرِب (براُي نسخههاُي آن، نک : قنازع، 67)؛
۴. من احتكم من الخلفاء الُي القضاة، ُيا ما احتكم به الخلفاء الُي
القضاة (نک : همو، 68)؛ ۵. نوادر الواحد و الجمع، ُيا النوادار فُي
العربُية. بروكلمان، به نسخۀ آن در كتابخانۀ اسكورُيال اشاره كرده، اما در انتساب آن به و ابوهلال تردُيد
دارد (GAL, S، همانجا؛ قس: قنازع، همانجا؛ نُيز نک : ESC2, II / 42-43)؛ ۶. الوجوه و النظائر، ُيا وجوه القرآن و نظائره. اُين
كتاب در جهت مخالف كتاب الفروق تألُيف شده؛ اگر الفروق اساساً شامل كلمات
مترادف است، ماُيۀاصلُي اُين كتاب «نظائر» (ُيك لفظ و چند معنُي) است.
بنابراُين «اضداد» كه موضوع كتابهاُي متعددُي بوده، خود در دائرۀ
«نظائر» قرار مُيگُيرد، اما مراد از «وجوه»، معانُي گوناگونُي
ُيك لفظ و توضُيح آنهاست. حاجُي خلُيفه (۲ /
۲۰۰۱) ُيادداشت مختصرُي به اُين باب
اختصاص داده و آن را از فروع تفسُير خوانده است. حاجُي خلُيفه گوُيا
از مجموعۀ آثار تألُيف شده در موضوع «وجوه» جز كتاب ابن جوزُي كه وُي
بهترُين كتاب مُيداند، چُيزُي دُيگر ندُيده و سپس
از قول ابن جوزُي، ۹ تن را كه در كه همُين زمُينه كتاب تألُيف
كردهاند و چند نفرشان هم پُيش از ابوهلال مُيزُيستهاند، نام مُيبرد
كه از آن جملهاند: عكرمه و مقاتل. ظهور نام اُين دو تن در مُيان مؤلفان
«وجوه» خود به تنهاُيُي نشان مُيدهد كه چرا حاجُي خلُيفه
علم وجه و نظائر را جزئُي از علم تفسُير خوانده است. در اثر ابوهلال نُيز
اُين موضوع به نُيكُي آشكار است. زُيرا برنامۀ كار
او چنُين است كه نخست كلمهاُي از كلمات قرآنُي را نقل و شرح مُيكند،
آنگاه معانُي مختلف آن را در قرآن كرُيم ُيافته، زُير عنوان
«وجوه كلمه» ُيكُي ُيكُي مورد بررسُي و تفسُير قرار
مُيدهد. بدُيهُي است كه روش كار ابوهلال در اُين كتاب نُيز
مانند دُيگر كتابها، جمعآورُي و تدوُين و تبوُيب مُيراث
گذشتگان است. اُين اثر با وجود جامعُيت و حسن تألُيف، نمُيدانُيم
چرا به سرعت به دست فراموشُي سپرده شد، چندانكه نه ابن جوزُي از آن خبر
داشت، نه حاجُي خلُيفه و نه مكمّلان كشف الظنون. منابع دُيگرُي
هم كه فهرست مفصلُي از آثار او را نقل كردهاند، از وجود اُين كتاب بُياطلاع
بودهاند، حال آنكه ابوهلال خود در الفروق (ص ۱۱۱؛ نُيز نک
: قنازع، همانجا) به آن اشاره كرده است. در هر حال، هُيچ سخنُي از اُين
كتاب نبود، تا آنكه كاظم عسكرُي نسخهاُي از آن را در درون ُيك
مجموعۀ خطُي، در كتابخانه مركزُي دانشگاه تهران ُيافت و تصحُيح
آن را موضوع پاُيان نامۀ دكتراُي خوُيش قرار داد. ابوهلال در اُين كتاب، گاه از دُيگر
آثار خود نام برده و بدُينسان تردُيدُي را كه در انتساب كتاب
الوجوه به او داشتُيم از مُيان برده، اما عُيب كار در آن است كه وُي
كتابها را به نامهاُي معروف، نخوانده است: به جاُي الفروق اللغوُية،
البدُيع فُيُي الفروق ( الوجوه، ۵۴۶) و به جاُي
جمهرة الامثال، جامع الامثال (همان، ۳۷۱). براُي چاپ كتاب
الوجوه، هنوز اقدامُي نشده است.
آثار ُيافت نشده
۱. التبصرة (ُياقوت، ادبا،
۸ / ۲۶۳). ۲. الدرهم و الدُينار، ُيا
مفاخرة الدرهم و الدُينار (همانجا؛ نُيز نک : قنازع، 63). ۳.
رسالة فُي العزلة و الاستئناس بالوحدة (سُيوطُي، بغُية،
۱ / ۵۰۶). ۴. شرح الفصُيح. ابوهلال در جمهرة
الامثال خود (۲ / ۳۰۴) به آن اشاره كرده، اما تاكنون نسخهاُي
از آن به دست نُيامده است. ۵. العمدة (ُياقوت، همانجا). ۶.
ما تَلحَنُ فُيه الخاصة (همانجا). ۷. المحاسن فُي تفسُير
القرآن، ُيا تفسُير القرآن (همانجا). فوك (EI2) ذكر كلمۀ
«المحاسن» در عنوان بالا را دلُيل بر آن مُيداند كه كتاب، بُيشتر
به جوانب فنُي آُيات الهُي پرداخته، اما اصل اُين كتاب كه به
قول ُياقوت ۵ جلد بوده (همانجا)، اُينك از دست رفته است. بروكلمان
به نسخههاُي آن در مشهد و تهران اشاره كرده (GAL, S, I
/ 194؛ نسخۀ
تهران، در واقع چاپُي است، ۱۲۶۸ ق)، اما قنازع (ص
67) درُيافته كه اُين نسخهها و نُيز نسخۀ استانبول كه
خود ُيافته، «تفسُير امام حسن عسكرُي (ع)» است، نه ابوهلال عسكرُي.
۸. كتاب الوتر (بغدادُي، هدُيه، ۱ /
۲۷۳).
اثرُي با عنوان تصحُيفات
المحدثُين نُيز به ابوهلال نسبت داده شده، اما اُين كتاب بُيتردُيد
از آن ابواحمد عسكرُي است كه در ۱۹۸۸ م در بُيروت
به نام ابوهلال چاپ شده است. همچنُين رسالة فُي الادبُيات، در ُيك
مجموعۀ خطُي كه سراسر به آثار ابوهلال اختصاص دارد، ُيك رساله به اُين
نام خوانده شده، اما آغاز و انجام آن افتاده است و عنوان مذكور نُيز عنوان
جعلُي است كه ناسخ بر كتاب افزوده است (قنازع، 70).
مآخذ
آستان قدس، ف، فهرست؛ ابن اُيدمر،
محمد، الدر الفرُيد، چ تصوُيرُي، به كوشش سزگُين و دُيگران،
فرانكفورت، ۱۴۰۸ ق / ۱۹۸۸ م؛
ابن شاكر كتبُي، محمد، فوات الوفُيات، به كوشش احسان عباس، بُيروت،
۱۹۷۴ م؛ ابن شجرُي، هبة الله، الحماسة، حُيدرآباد
دكن، ۱۳۴۵ ق؛ ابوهلال عسكرُي، حسن، الاوائل، به كوشش
محمد مصرُي و ولُيد قصاب، دمشق، ۱۹۷۵ م؛ همو،
التلخُيص، به كوشش عزت حسن، دمشق، ۱۳۸۹ ق /
۱۹۶۹ م؛ همو، جمهرة الامثال، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهُيم
و عبدالمجُيد قطامش، قاهره، ۱۳۸۴ ق /
۱۹۶۴ م؛ همو، دُيوان، به كوشش جورج قنازع، دمشق،
۱۴۰۰ ق / ۱۹۷۹ م؛ همو، دُيوان
المعانُي، قاهره، ۱۳۵۲ ق؛ همو، الصناعتُين، به
كوشش مفُيد قمُيحه، بُيروت، ۱۴۰۴ ق /
۱۹۸۴ م؛ همو، الفروق اللغوُية، قاهره،
۱۳۵۳ ق؛ همو، الوجوه و النظائر، به كوشش كاظم عسكرُي،
دانشكدۀ الهُيات و معارف اسلامُي، ۱۳۷۲ ش
(رسالۀ دكترُي، چاپ نشده)؛ اربلُي، علُي، التذكرة الفخرُية،
به كوشش نورُي حمودُي قُيسُي و حاتم صالح ضامن، بُيروت، ۱۴۰۷
ق / ۱۹۸۷ م؛ امُين، محسن، اعُيان الشُيعة،
به كوشش حسن امُين، بُيروت، ۱۴۰۳ ق /
۱۹۸۳ م؛ باخرزُي،علُي، دمُية القصر، به
كوشش محمد تونجُي، دمشق، ۱۳۹۱ ق /
۱۹۷۱ م؛ بغدادُي، عبدالقادر، خزانة الادب، به كوشش عبدالسلام
محمد هارون، قاهره، ۱۹۷۹ م؛ بغدادُي، هدُيه؛
ثعالبُي، تتمة الُيتُيمة، به كوشش عباس اقبال، تهران،
۱۳۵۳ ش؛ حاجُي خلُيفه، كشف؛ حسن، عزت، «التلخُيص
فُي معرفة اسماء الاشُياء»، مجلة مجمع اللغة العربُية، دمشق،
۱۳۸۷ ق / ۱۹۶۸ م، شم ۴۳؛
همو، مقدمه بر التلخُيص (نک : هم ، ابوهلال عسكرُي)؛ ذهبُي،
محمد، العبر، به كوشش محمد سعُيد بن بسُيونُي زغلول، بُيروت،
۱۴۰۵ ق / ۱۹۸۵ م؛ زلهاُيم،
رودلف، الامثال العربُية القدُيمة، بُيروت،
۱۴۰۴ ق / ۱۹۸۴ م؛ سُيوطُي،
بغُية الوعاة، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهُيم، قاهره،
۱۳۸۴ ق / ۱۹۶۴ م؛ همو، طبقات
المفسرُين، لُيدن، ۱۸۳۹ م؛ صادقُي، علُياشرف،
تكوُين زبان فارسُي، تهران، ۱۳۵۷ ش؛ همو، «لغات
فارسُي كتاب التلخُيص ابوهلال عسكرُي»، مجلۀ زبانشناسُي،
تهران، ۱۳۶۶ ش، س ۴، شم ۱ و ۲؛ صدر،
حسن، الشُيعة و فنون الاسلام، قاهره، ۱۳۹۶ ق /
۱۹۷۶ م؛ صفدُي، خلُيل، الوافُي بالوفُيات،
به كوشش رمضان عبدالتواب، بُيروت، ۱۳۹۹ ق /
۱۹۶۰ م؛ عباس، احسان، تارُيخ النقد الادبُي عند
العرب، بُيروت، ۱۴۰۶ ق /
۱۹۸۶ م؛ عبدالتواب، رمضان، تعلُيقات بر الوافُي
بالوفُيات (نک : هم ، صفدُي)؛ عبدلكانُي، عبدالله، حماسة
الظرفاء، به كوشش محمد جبار معُيبد، بغداد، ۱۹۷۳ م؛
قفطُي، علُي، انباه الرواة، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهُيم،
قاهره، ۱۹۷۳ م؛ قنازع، جورج، مقدمه بر دُيوان (نک :
هم ، ابوهلال عسكرُي)؛ مبارك، زكُي، النثر الفنُي فُي القرن
الرابع، بُيروت، ۱۳۵۲ ق /
۱۹۳۴ م؛ مندور، محمد، النقد المنهجُي عندالعرب،
قاهره، ۱۹۷۲ م؛ نوُيرُي، احمد، نهاُية
الارب، قاهره، دارالكتب؛ ُياقوت، ادبا؛ همو، بلدان؛ نُيز:
EI2; ESC2; GAL, S; Kanazi , G., «The
Works of Abū Hilāl Al-ʿAskarī», Arabica, Leiden, 1975.