آخرین بروز رسانی :
چهارشنبه 21 خرداد 1399 تاریخچه مقاله
اَبوالْعَتاهِیه، ابواسحاق اسماعیل
بن قاسم بن سوید بن كیسان
(۱۳۰-۲۱۱ ق /
۷۴۸-۸۲۶ م)،شاعر بزرگ عباسی.
آنچه در شرح حال این شاعر نامدار
كه پیشاهنگ شعر زهد به شمار میرود، در خور توجه است، تصاویر
متفاوت و بلكه متضادی است كه منابع از شخصیت و برخی روحیات
او به دست دادهاند. مثلاً اغلب آنها از زهد و تصوف و حتی حبس خود خواستۀ وی
در زمان هارون الرشید سخن گفتهاند، اما در همان حال روایات متعددی
نیز دربارۀ بخل و مالدوستی فرومایگی وی در دست است كه نادیده
گرفتن یا پیوند دادنشان به دورههای دیگری از عمر
شاعر چندان آسان نیست. آثار این ناهمگونی را در جنبههای
دیگری از زندگانی و رفتار شاعر نیز میتوان مشاهده
كرد. برای شناخت این پدیده شاید آسانترین كار آن
باشد كه برخی از این روایات را بر مبنای برخی دیگر
تفسیر و توجیه كنیم. مثلاً با آنچه از جاهطلبیها و طمعورزیهای
ابوالعتاهیه میدانیم، بكوشیم همۀ آنچه دربارۀ زهد و
پشت پا زدن او به مواهب زندگانی درباری نقل كردهاند، بیاعتبار
بخوانیم و یا جلوههای دیگری از ریاكاری
شاعر قلمداد كنیم و یا برعكس، از او چهرهای بیآلایش
به دست دهیم و وجوه منفی در شخصیت و رفتارش را در قیاس با
گرایشهای زاهدانۀ وی بیمقدار جلوه دهیم. اما به نظر میرسد بهترین
راه برای پرهیز از سادهانگاری این باشد كه بكوشیم
تا حد امكان به بنیادهایی اجتماعی و فردی دست یابیم
كه در چارچوب تاریخ معین، ظهور گرایشهای متضادی از
این قبیل را نه تصادفاً، كه به ضرورت ایجاب میكرده است.
وانگهی، از آنجا كه دربارۀ ابوالعتاهیه اتهام خطرناكی چون زندقه نیز در میان
است، در بررسی احوال و عقاید وی، نیات آشكار و پنهان راویان
را نیز نباید از نظر دور داشت.
عنوان ابوالعتاهیه (عتاهیه
= سبك مغزی) كه برخی آن را كنیۀ شاعر پنداشتهاند،
در واقع لقبی است كه گویا به علت سبك سری و خودنمایی
شاعر و گرایش وی به مجون به او اطلاق شده است، گرچه برخی نیز
متهم شدن شاعر به زندقه را علت اطلاق این لقب به وی شمردهاند (نک :
ابوالفرج، ۴ / ۲-۳؛ ابن عبدالبر، ۳۶؛ ابن منظور،
لسان، ذیل عته). نیای وی كیسان كه از مردم عین
التمر در نزدیكی انبار بود، در كودكی اسیر سپاهیان
خالد بن ولید شد و گویند نخستین اسیری بود كه در زمان
ابوبكر به مدینه آورده شد (ابن عبدالبر، ۳۵-۳۶؛ قس:
ابوالفرج، ۴ / ۳) و از آنجا كه در كودكی به یتیمی
نزد بنی عَنَزه ــ تیرهای از ربیعه ــ پرورش یافته
و هم به دست آنان آزاد شده بود، او و نوادگانش از جمله ابوالعتاهیه را از
موالی بنی عنزه میشمردند (همو، ۴ / ۳-۴؛ ابنعبدالبر،
۳۵؛ ابن عدیم، ۴ /
۱۷۵۳-۱۷۵۴) و نسبت عنزی
ابوالتعاهیه از همین جاست (این امر البته مانع از آن نبود كه وی،
چنانكه برخی گفتهاند، گاه با در نظر گرفتن علایق و منافع خود، ولاء
خویش را تغییر دهد و خود را به قبیلهای دیگر
منسوب دارد، نك : ابوالفرج، ۴ / ۳۲-۳۳). مادر شاعر
نیز از موالی بنی زهره (تیرهای از قریش) بود
(همو، ۴ / ۴؛ ابن عبدالبر، ۳۶؛ ابن عدیم، ۴ /
۱۷۵۴). از اینجا بطلان نظر كسانی كه
ابوالعتاهیه را از تبار عرب شمردهاند، آشكـار میگردد (نك : مقدسی،
۱۴۹-۱۵۰؛ بستانی؛ قس: نیكلسون،
226؛ هوار، 74). بیسبب نیست كه شاعر در سرودههای خود (ص
۲۸۲)، پرهیزگاری و نیكوكاری را بر نسب
عالی ترجیح میدهد (نیز.نك : ابوالفرج، ۴ /
۵؛ ابن عدیم، ۴ /
۱۷۵۴-۱۷۵۵).
موطن شاعر و نیاكانش را كوفه
نوشتهاند (ابوالفرج، ۴ / ۱، ۳؛ ابن عدیم، ۴ /
۱۷۵۱- ۱۷۵۹)، اما دو روایت
نیز در دست است كه بنابر یكی از آنها، ابوالعتاهیه اهل
مَذار (میان واسط و بصره) بوده و بنابر دیگری، پدر وی از
آبادی ناشناختهای به نام ورجه برخاسته بوده است (نک : ابوالفرج،
۴ / ۴-۵؛ ابن عدیم، ۴ /
۱۷۶۲). اگر این روایات درست باشند، میتوان
احتمال داد كه شاعر در كودكی همراه خانوادۀ خود به كوفه
مسافرت كرده و در همان شهر ساكن شده است (ابوالفرج، ۴ / ۴؛ ابنعدیم،
۴ / ۱۷۵۲). خانوادۀ وی تهیدست
بود و پدرش كه مردی عامی بود (همو، ۴ /
۱۷۵۶) به كوزهفروشی و به روایتی
حَجّامی اشتغال داشت (ابوالفرج، ۴ / ۵؛ ابن عدیم. همانجا)
و چنانكه از روایات برمیآید، از این هر دو پیشه
بهرهای نیز به ابوالعتاهیه رسیده بود، چه از یك میدانیم
كه شاعر خود در كودكی و جوانی همراه خانوادهاش با كوزهگری و
كوزهفروشی روزگار میگذرانید (ابنقتیبه، ۲ /
۶۷۵؛ ابن معتز، ۲۳۰؛ مسعودی، ۶
/ ۲۴۵؛ ابوالفرج، ۴ / ۴، ۹) و حتی
بعدها كه آوازهای بلند یافت، رقیبانش گاه از سر تحقیر او
را پسر سفالفروش میخواندند (خطیب، ۶ / ۲۵۸)
و از سوی دیگر در برخی از روایات آمده است كه آنگاه كه
ابوالعتاهیه به زهد روی آورد، برای دوری از غرور و تحقیر
نفس خویش، حجّامی پیشه كرد (ابوالفرج، ۴ / ۷-
۸، ۱۰۷- ۱۰۹؛ همو در یكی
از روایاتی كه از صولی نقل كرده، ۴ / ۷، علت روی
آوردن شاعر به حجامی را ترس او از گرفتار شدن به تهمت زندقه نوشته است؛ نیز
نك : ابن عدیم، ۴ / ۱۷۵۷-
۱۷۵۸، به ویژه شعر ابوالعتاهیه كه در آن به
صراحت از حجامت سخن گفته است). البته روایتی منحصر به فرد نیز
از قول پسر ابوالعتاهیه نقل شده، حاكی از آنكه شاعر در آن زمان در ملكی
كه از پدر به ارث برده بود، در رفاه میزیسته و جز پرداختن به ادب
مشغلهای نداشته است (همو. ۴ / ۱۷۵۹)، اما با
توجه به آنچه منابع دربارۀ تهیدستی خانوادۀ وی نوشتهاند، روایت
مزبور را نمیتوان در خور اعتماد پنداشت.
جز معیشت فقیرانه و كوزهفروشی،
آنچه از زندگی ابوالعتاهیه در كوفه میدانیم، مبتنی
بر روایاتی است كه از درآمیختن شاعر جوان با مخنثان و برخی
هرزگیهای وی خبر میدهد. بنابر پارهای از این
روایات كه ظاهراً سرچشمۀ همۀ آنها جاحظ است (نک : همو، ۴ / ۱۷۵۶)،
شاعر در جوانی با جمعی از مخنثان كوفه معاشرت داشته و خود را همچون
آنان میآراسته است (ابوالفرج، ۴ / ۱؛ ابن عدیم، همانجا).
چگونگی این ماجرا به درستی روشن نیست و حتی ابن عدیم
كه در این مورد از كتابی با عنوان اخبار ابی العتاهیة روایت
میكند، از قول مؤلف آن، گفتۀ جاحظ را دربارۀ مخنث بودن ابوالعتاهیه در خور اعتماد نشناخته و رفتار شاعر را در
دوران جوانی او بیشتر ناشی از تهیدستی و بینوایی
وی شمرده است (همانجا). این گفته با نظر برخی محققان معاصر نیز
سازگاری دارد. مثلاً شوقی ضیف (ص ۲۳۸) بر آن
است كه احتمالاً تهیدستی و پایگاه اجتماعی پست شاعر كه گویی
به سبب نازیبایی روی و ناهنجاری هیأت ظاهر او
تشدید میشد (البته دربارۀ چهره و هیأت ابوالعتاهیه
روایت متضادی در دست است، نك : مبرد، ۲ /
۸۷۰؛ مسعودی، ۷ / ۸۶؛ ابوالفرج،
۴ / ۸، ۷۵)، علت گرایش وی به لهو و خودنمایی
و لذا در آمیختن با مخنثان بوده است. از سوی دیگر در روایتی
در خور تأمل ابوالشمقمق را میبینیم كه ابوالعتاهیه را
سرزنش میكند كه چرا با وجود آن عمر دراز و مقام و منزلت ادبی و
اجتماعی، باز با مخنثان درمیآمیزد و شاعر نیز در پاسخ میگوید
كه مراد وی از این كار آموختن شگردهای آنان و آشنایی
با زبانشان است (همو، ۴ / ۷). روشن است كه ابوالعتاهیهای
كه در این روایت از او سخن میرود، شاعر جوان و گمنام كوفه نیست،
بلكه شاعر نامداری است كه چنانكه خواهیم دید، دیری
است كه مدیحهسرا و ندیم خلفای بغداد شده است. از این روی
یا باید در صحت این روایت تردید كرد، یا
ناچار باید پذیرفت كه گرایش او به مخنثنمایی صرفاً
ناشی از وضع اجتماعی فلاكت بار دورۀ جوانی
او در كوفه نبوده است، چنانكه وقتی از بشار بن برد دربارۀ بهترین
شاعر عصر پرسش كردند، به ابوالعتاهیه اشاره كرد و به تحقیر گفت: «مخنث
اهل بغداد» (همو، ۴ / ۷۲، قس: ۴ / ۴۷،
۷۵). دربارۀ برخی هرزگیهای دیگر او در این دوره نیز
روایاتی نقل شده است. مثلاً یك جا او را میبینیم
كه در هجو سُعدی، زنی از موالی بنی مَعن كه هم محبوب شاعر
است و هم محبوب عبدالله بن مَعن، شعری بس وقیحانه و شرمانگیز میسراید
كه عبدالله، به كیفر آن، او را ۱۰۰ تازیانه میزند
(همو، ۴ / ۲۴- ۲۶). از سوی دیگر دوستی
او با ابراهیم موصلی (ه م) و نیز روابطش با برخی شخصیتها
و محافل نه چندان خوشنام، بیشك از همین زمان آغاز شد (همو، ۴ /
۴؛ ضیف، همانجا؛ بستانی).
قریحۀ شاعری
ابوالعتاهیه بسیار زود شكوفا گردید. گویند در همان آغاز
جوانی، روزی هنگام دورهگردی و كوزهفروشی در كوفه به جمع
جوانان شعر دوست درآمد و به مشاعره با آنان پرداخت و بر ایشان چیره شد
(ابوالفرج، ۴ / ۴۷) و حتی آوردهاند كه جوانان ادب دوست
نزد او میآمدند و اشعار وی را بر سفال پارهها مینوشتند (همو،
۴ / ۹). این علایق شاعر جوان، البته با كار و كسب او
چندان سازگاری نداشت. خود وی نیز در روایتی، در
پاسخ به این پرسش كه چرا كمتر از برادرش زید دل به كار میبندد،
گفته است: «من قافیهپردازم و برادرم تجارت پیشه» (همو، ۴ /
۸- ۹). به هر روی چنانكه پیداست، نه كوزهفروشی به
زندگی بیرونق او سر و سامانی بخشید و نه این شعر و
شاعری زودرس. او ناچار كوفه ار ترك گفت و راهی بغداد شد. روایتی
نیز در این باره نقل شده، حاكی از آنكه چون كار و كسب شاعر جوان
در كوفه برای او جز زیان به ارمغان نیاورد، مادرش او را كه وضعی
پریشانتر از دیگر برادران داشت، نكوهش كرد كه چرا اینهمه زیان
را برمیتابد و چشم امید به برادرانش دوخته است. چه بسا اگر به بغداد
رود، حال و روزی بهتر بیابد و او نیز رهسپار بغداد شد (ابن عدیم،
۴ / ۱۷۵۹).
در همین روایت میبینیم
كه شاعر در بغداد نیز نخست با دورهگردی و دستفروشی گذران میكرده
و سپس با سرودن شعر در مدح مهدی (حك ۱۵۸-
۱۶۹ ق)، خلیفۀ عباسی، پاداشی درخور یافته
و از همین جا درهای كامیابی به رویش گشوده شده است.
در جایی دیگر نیز شاعر خود در اشاره به نخستین
روزهای ورودش به بغداد گفته است: «ما ۳ تن بودیم كه به بغداد
درآمدیم و چون كسی را نداشتیم كه به او پناه جوییم،
در حجرهای مسكن گزیدیم» (خطیب، ۶ /
۲۵۴). اما در روایتی دیگر میخوانیم
كه ابوالعتاهیه و ابراهیم موصلی با هم به بغداد رفتند و سپس از
هم جدا شدند، ابراهیم در آنجا ماند و ابوالعتاهیه بغداد را ترك گفت و
به حیره رفت (ابوالفرج،۴ / ۴؛ قس: ضیف، همانجا). آنچه مسلم
است، بغداد سرمنزل نهایی شاعر بود و هم در آنجا بود كه وی،
همچون دوستش ابراهیم موصلی و چه بسا به یاری او (همو،
۲۳۹)، به بارگاه خلافت راه یافت و مدیحهسرا و همنشین
تنی چند از بزرگترین خلفای عباسی گردید. البته روایتی
مبهم نیز در دست است حاكی از آنكه ابوالعتاهیه در زمان خلافت
منصور (۱۳۶- ۱۵۸ ق) در دستگاه ابوعصمه حماد
بن سالم شیعی، منصبی دیوانی داشته است (ابن عدیم،
۴ / ۱۷۵۲)، اما دلیلی در تأیید
این روایت در دست نیست.
از زندگانی و احوال شاعر در دورۀ خلافت
مهدی (۱۵۸- ۱۶۹ ق) آگاهیهای
بسیار داریم. از یك سو وی مدتها كوشید به خلیفه
تقرب جوید (خطیب، ۶ / ۲۵۶) و سرانجام شاعر مدیحهسرای
وی گشت (ابوالفرج، ۴ / ۳۳-۳۴) و در زمرۀ
ملازمان او درآمد، تا آنجا كه حتی در شكار او را در ركاب خلیفه مییابیم
(همو، ۴ / ۴۸- ۴۹) و میبینیم كه
با اشعار دلنشین خود در خشم یا اندوه شدید خلیفه، مایۀ آرامش
خاطر وی میشود (همو، ۴ / ۵۶، ۷۲). اما
از سوی دیگر، میبینیم كه وی نیز گاه
مانند دیگر درباریان بازیچۀ خشم خلیفه
میگردد و تازیانه میخورد و حتی به زندان میافتد
(همو، ۴ / ۴۰، ابن معتز، ۲۳۰؛ نیز نك
: دنبالۀ مقاله). آشنایی وی با عتبه. كنیز ریطه
همسر خلیفه، نیز كه به عشقی یك جانبه و بیسرانجام
منجر شد، در همین دوره آغاز گردید و در واقع، تا آنجا كه میدانیم،
بیمهریها و بدرفتاریهای گاه به گاه خلیفه با وی
نیز ــ كه حتی گویند: یك بار به تبعید شاعر به كوفه
منجر شد ــ از همین جا سرچشمه میگرفت. روایات متعددی
دربارۀ عشق شاعر به عتبه و واكنش مهدی در دست است. برخی از سرودههای
تغزلی ابوالعتاهیه در این باره نیز در منابع نقل شده است
(ابن قتیبه، ۲ / ۶۷۶؛ ابن معتز،
۲۳۰-۲۳۱؛ مسعودی، ۶ /
۲۴۰- ۲۵۰، ۷ /
۸۴-۸۶؛ ابوالفرج، ۳ /
۲۵۱-۲۵۲؛ حصری، ۲ /
۳۴۶- ۳۴۹). اما از پارهای روایات
چنین برمیآید كه دلبستگی شاعر به این كنیز
چندان هم از شائبههای مادی به دور نبوده است، چنانكه حتی در
برخی روایات به صراحت به این نكته اشاره شده كه شاعر در عتبه به
دیدۀ وسیلهای برای تقرب به خلیفه مینگریسته
است (ابن معتز، خطیب، همانجاها؛ سراج، ۲ / ۱۲۳؛ ابن
عدیم، ۴ / ۱۷۶۲-
۱۷۶۳) و چه بسا بیاعتنایی و حتی
نفرت عتبه از وی نیز، گذشته از اصل و تبار حقیر شاعر، با همین
جاهطلبیها و مالدوستیهای وی پیوند داشته است (نک
: مبرد، ۲ / ۸۶۹-۸۷۰؛ ابن معتز،
همانجا؛ مسعودی، ۶ / ۲۴۳-۲۴۵) و
شاید اینكه گویند: مهدی او را مردی متظاهر و سبك
مغز خوانده است (ابوالفرج، ۴ / ۲، لقب ابوالعتاهیه نیز از
همین جاست)، با همین گرایشهای او بیارتباط نبوده
باشد. با اینهمه ابوالعتاهیه خود در روایتی كه در آن از
عشق خویش به عتبه سخن گفته است، از خویشتن تصویر عاشقی
صادق به دست داده كه در راه معشوق هر خطری را به جان میخرد و حتی
مبلغی را كه معشوق به وی پیشنهاد میكند تا شاعر دست از
او بشوید، رد میكند (خطیب، ۶ /
۲۵۴-۲۵۶). گویی وی میخواسته
در برابر شایعههایی كه دربارۀ فرومایگی
و مال دوستیش بر سر زبانها بوده، به نحوی از خود دفاع كند و از خود
چهرهای انسانیتر به دست دهد.
جز روابط ابوالعتاهیه با دربار
مهدی،در اینجا اشارهای نیز باید به خوشگذرانیهای
شاعر و پیوندهای او با برخی هرزه درایانی كرد كه
احتمالاً از دورۀ اقامت در كوفه با آنان آشنایی داشته است. از این میان
به ویژه میتوان از شاعر شوخ چشمی چون والبة بن حُباب یاد
كرد كه ماجرای هجوگوییهای متقابل او و ابوالعتاهیه
معروف است (نک : دنبالۀ مقاله) و نیز از شاگرد نامدار او ابونواس كه اندكی بعد در
زمرۀ دوستان و ستایشگران ابوالعتاهیه درآمد (ابوالفرج، ۴ /
۷۱، ۲۳ / ۱۹۴-۱۹۵؛
ابنمنظور، اخبار، ۱ / ۶۶-۶۷؛ ضیف،
۲۳۸-۲۴۰؛ عطوان، ۱۲۰).
از احوال ابوالعتاهیه در دورۀ خلافت
هادی (۱۶۹-۱۷۰ ق) جز چند روایت
در دست نیست، اما همین روایتها نیز كه همواره او را در
حال مدیحهسرایی برای دستیابی به پاداشی،
یا فرونشاندن خشمی نشان میدهند، به خوبی امیدها و
در عین حال هراسهای شاعری درباری چون ابوالعتاهیه را
آشكار میسازند (نک : ابوالفرج، ۴ / ۵۴-۵۶،
۶۰-۶۲).
اما بیشترین روایاتی
كه از زندگانی ابوالعتاهیه در دست است، مربوط به دورۀ خلافت
هارون الرشید (۱۷۰-۱۹۳ ق) است. در این
روایات میبینیم كه وی همچون گذشته مدیحهسرا
و همنشین خلیفه است، هم از مواهب زندگی در دربار هارون بهرهمند
است و هم از خشم وی بیمناك. در سفر و حضر ملازم اوست (همو، ۴ /
۶۳). هم هنگام بیماری خلیفه دركنار اوست (همو،
۴ / ۱۳- ۱۴) و هم در میدان اسم دوانی
(همو، ۴ / ۴۳). گذشته از سرگرمیهای هارون و عیش
و نوشهای او، رویدادهای بزرگی چون جنگ با رومیان، یا
مناسبتهای مهمی چون تعیین منصب ولایت عهدی
برای امین، مأمون و مؤتمن نیز عرصه و موضوع هنرنمایی
شاعر است (طبری، ۸ / ۳۰۷-۳۱۰؛
مسعودی، ۲ / ۳۳۶-۳۵۱؛ ابوالفرج،
۴ / ۱۰۴- ۱۰۵، ۱۸ /
۲۳۹-۲۴۲). خلیفه نیز چنانكه پیداست،
علاقهای خاص به وی داشته و به ویژه شیفتۀ
تغزلات او بوده است (همو، ۴ / ۹۷- ۹۸، ۸ /
۳۷۱). غالب مواردی نیز كه هارون بر وی خشم میگرفته،
به گفتۀ منابع، نه ناشی از خطاهای شاعر، بلكه در واقع ناشی از
غیب اواز مجالس بزم خلیفه و خودداریش از سرودن اشعار تعزلی
بوده است و این خود نكتهای درخور تأمل است كه بخش بزرگی از روایات
مربوط به رابطۀ ابوالعتاهیه با هارون را فراگرفته است، به گونهای كه كمتر
روایتی در این خصوص هست كه در آن از رویگردانی شاعر
از تغزل و سپس تازیانه خوردن و به زندان افتادن او سخن نرفته باشد (مثلاً نك
: همو، ۴ / ۲۹-۳۱، ۶۳- ۶۵،
۶۸- ۶۹، جم ).
آنچه در غالب این روایات پیوسته
تكرار میشود، این است كه شاعردر زمانی كه تاریخ آن
قاعدتاً باید ۱۸۱ ق (سال ورود هارون به رَقّه) باشد، دست
از تغزل و عشرت طلبی كشیده و به پارسایی و پشمینهپوشی
روی آورده است و هارون نیز كه از این رفتار شاعر به خشم آمده،
او را تازیانه میزند و به زندان میافكند و حتی كسانی
را به قصد آزار بر او میگمارد تا مگر شاعر بر سر «عقل» آید و باز برای
خلیفه غزل بسراید. سنگینی این كیفر البته
شگفتآور است و تردیدهایی را دربارۀ چند و چون
ماجرا برمیانگیزد. از سوی دیگر روایات مربوط به این
رویداد نه تنها متعدد، كه متفاوت نیز هست. مثلاً در برخی از
آنها، شاعر به تنهایی زندانی میشود (نک : همانجاها) و
در برخی دیگر، همراه دوستش ابراهیم موصلی (نک : ۴
/ ۷۳-۷۴، آن هم به این جرم كه این دو عهد
كردهاند، پس از مرگ هادی كه به ایشان مهر میورزید، هرگز
غزل نگویند و آواز نخوانند) و یا حتی وی را به محبوس سیاسی
محكوم به مرگی كه از داعیان عیسی بن زید، انقلابی
علوی، است، در یك زندان میبینیم (نک : همو،
۴ / ۹۲-۹۳)، كه این نیز خود مایۀ شگفتی
است، چه، بدین گونه، شاعری درباری، هم ردیف مجرمان اعتقادی
و سیاسی میگردد و لذا این گمان قوت میگیرد
كه چه بسا خشم خلیفه نسبت به ابوالعتاهیه تنها ناشی از اختلاف
بر سر امور ادبی و هنری نبوده است. اما مضمون روایت اخیر
درخور تأمل است، چه در آن از داعی محبوس میخواهند كه نهانگاه عیسی
بن زید را فاش سازد و با توجه به تاریخ وفات عیسی در
۱۶۸ ق لازم میآید كه این رویداد پیش
از این تاریخ و البته در زمان خلافت مهدی واقع شده باشد، نه
هارون؛ برخی منابع نیز به وقوع این رویداد در زمان مهدی
تصریح كردهاند (نک : تنوخی، ۲ /
۱۱۶-۱۱۷؛ابن خلكان، ۱ /
۲۲۴-۲۲۵؛ یافعی، ۲ /
۵۱-۵۲) در این صورت، باید پذیرفت كه
گرفتاریهای اعتقادی شاعر بسیار پیش از
۱۸۱ ق آغاز شده است (نیز نك : بحث مربوط به زندقۀ
ابوالعتاهیه در دنبالۀ مقاله). البته، به درستی روشن نیست كه آیا این
تعدد و تنوع روایات حاكی از حبسهای مكرر است، یا ناشی
از درآمیختن روایت این ماجرا با حكایت مختلف. بههرروی
اگر این روایات چنانكه از كثرتشان برمیآید، موثق باشند و
یا دست كم به گونهای متضمن واقعیتی تاریخی
باشند، ناچار باید پذیرفت كه ابوالعتاهیه در میان شاعران
درباری موردی استثنایی بوده است، زیرا انگیزههای
وی هر چه بوده باشد. او نخست به میل خود یا به اجبار، دست كم
مدتی از زندگی آكنده از رفاه دربار محروم شده و سپس رنج كیفری
خود خواسته را نیز بر خویشتن هموار ساخته است.
اما زهد ابوالعتاهیه خود موضوعی
است اساسی و در عین حال مبهم. كثرت زهدیات وی كه امروزه
در دست است، خبر از جدی بودن گرایشهای زاهدانۀ وی
میدهد. با اینهمه به درستی نمیدانیم كه این
گرایشها چگونه آغاز شده و منشأ و ماهیت آنها واقعاً چه بوده است. آیا
دگرگونی راستینی بوده، یا تحولی از نوع گرایشهای
شاعرانی درباری كه گویی توبه و زهد اواخر عمر، حسن ختامی
ضروری بر عیش و نوشهای دورۀ جوانی و
میانسالیشان بوده، یا از نوع گرایشهای شاعرانی
كه چهرۀ مقدس و زاهدانۀ آنان بیش از آنكه حاصل پرهیزگاری و پارسایی
خود آنان باشد، نتیجه تصورات یا القائات هواداران یا پیروان
آنان در دورههای بعد بوده است؟ چند روایت پراكنده در این باره
در دست است كه یكی از آنها كه ظاهراً از خلط و اشتباه نیز تهی
نیست، از روی آوردن شاعر به زهد در سالهای جوانی وی
خبر میدهد (ابن عدیم، ۴ / ۱۷۶۲).
برعكس در روایتی دیگر كه از قول مُخارق، آواز خوان مشهور بغداد
و دوست نزدیك شاعر، نقل شده، زهد ابوالعتاهیه حاصل دگرگونی او
در سالهای پیری است: روزی پس از مجلس بزمی با
مخارق، شاعر تغییر حالت میدهد و گریهكنان هر آنچه از
آلات گناه و شراب در خانه مییابد، میشكند و بیرون میافكند
و پشمینه میپوشد و از مردم كناره میگیرد و حتی
خود را به هیأتی درمیآورد كه مایۀ خنده و سرزنش
مخارق میگردد (ابوالفرج، ۴ / ۱۰۷-
۱۰۹). این رویداد ظاهراً مربوط به اواخر عمر شاعر
است، چه مخارق گوید كه وی ابوالعتاهیه را كه از آن پس بیمار
شده و حتی ازدیدار دوستی چون او اكراه داشته، دیگر ندیده
است (همو، ۴ / ۱۰۹). اما در دو روایت دیگر،
عتبه و دلدادگی بیفرجام شاعر به او، علت زهد وی قلمداد شده است
(مسعودی، ۶ / ۳۳۳-۳۳۶؛ خطیب،
۶ / ۲۵۸؛ ابن عدیم، ۴ /
۱۷۶۷- ۱۷۶۹). در این صورت
باید پذیرفت كه عشق شاعر به این كنیز، به رغم برخی
انگیزههای نفعپرستانه كه در این خصوص به شاعر نسبت دادهاند،
هوسی زودگذر نبوده و دیری پاییده است (بهویژه
نك : ابنابیطاهر، ۱۸- ۱۹، كه ابوالعتاهیه
را حتی در زمان مأمون نیز، به رغم انكار خود، همچنان دلبستۀ عتبه
نشان میدهد). این نظر به ویژه با دیدگاه برخی
محققان معاصر سازگار است كه تأثیر این عشق بیسرانجام را در روی
آوردن شاعر به زهد، قاطع انگاشته و حتی آن را با عشق دانته به بئاتریچه
مقایسه كردهاند (نک : مقدسی،
۱۵۳-۱۵۵؛ بستانی). با اینهمه هیچ
یك از این روایات به تنهایی در خود اعتماد نیستند،
چه مثلاً دربارۀ عشق شاعر به عتبه در زمان هارون، هم روایتی در دست داریم
كه شاعر محبوس را همچنان شیفته و طالب عتبه نشان میدهد (ابن عدیم،
۴ / ۱۷۶۹-۱۷۷۰) و هم روایتی
دیگر كه در آن شاعر كهنسال نه تنها از تغزل دربارۀ عتبه سرباز میزند،
بلكه حتی حاضر اس رنج زندان را بر خود هموار سازد، اما پیشنهاد هارون
را برای ازدواج با عتبه نپذیرد (همو، ۴ /
۱۷۷۰).
نكتۀ درخور توجه دیگر
دربارۀ زهد ابوالعتاهیه، ادامۀ مدیحهسرایی او
در بارگاه خلفا و برخورداری مداوم وی از مستمری و پاداشهای
مادی آنان در همان دورهای است كه به گفتۀ منابع، شاعر
زندگی زاهدانه و پشمینهپوشی در پیش گرفته بود. مدایح
وی دربارۀ هارون به مناسبت تعیین منصب ولایت عهدی پسرانش
(۱۸۶ ق) و جنگ وی با امپراتور بیزانس و چیرگیش
بر شهر هرقله[۱] (۱۹۱ ق) كه پیشتر از آنها یاد
كردیم، مدح امین و سپس مأمون و برخی دیگر از امیران
و بزرگان دربار خلافت و پاداشهایی كه از این رهگذر نصیب
شاعر میشد، همه از این مقوله است (ابوالفرج، ۴ /
۵۲-۵۴، به ویژه روایتی كه در آن شاعر
از مأمون گله میكند كه چرا ۰۰۰‘۲۰ درهمی
را كه هر سال در موسم حج برای وی میفرستاد، این بار
نفرستاده است؛ قس: ابن ابی طاهر،
۱۶۰-۱۶۱؛ نیز نك : ضیف،
۲۴۳). به علاوه وقتی نظر برخی معاصران ابوالعتاهیه
را نیز كه او را به بخل و مالاندوزی متهم كرده و زهد اورا ریایی
خواندهاند، در نظر آوریم (نک : جاحظ، البخلاء، ۲ /
۱۳۲؛ ابوالعلاء، ۱ / ۱۵۴، بیت
۹؛ ابوالفرج، ۴ / ۲، ۱۵- ۱۹،
۷۵-۷۶، ۸۳، ۹۵،
۹۹-۱۰۰)، این گمان هر چه بیشتر قوت میگیرد
كه به رغم زهدیات مشهوری كه از ابوالعتاهیه در دست است، زهد او،
دست كم در عمل، جلوههای متعارض داشته و خود نشان دهندۀ شخصیتی
دوگانه است كه ویژگیهایش همواره به یك شكل بروز نمیكرده
است.
روایاتی كه از احوال
ابوالعتاهیه در سالهای پایانی عمر وی خبر میدهند،
اغلب به نقل اشعار و مدایح او دربارۀ امین و مأمون و برخی
امیران و بزرگان دربار ایشان اختصاص یافته است (نک : جاحظ، البیان،
۳ / ۲۸؛ ابن ابی طاهر، ۱۹،
۱۵۸، ۱۶۰، ۱۶۱؛ ابن
عبدربه، ۳ / ۲۶۱-۲۶۲؛ مسعودی،
۷ / ۳۱-۳۲؛ ابوالفرج، ۴ /
۴۹-۵۰، ۵۲- ۵۴،
۷۹-۸۰، ۱۰ /
۱۹۲-۱۹۳؛ضیف، همانجا؛ بستانی).
اما روایاتی اندك نیز در دست است كه در آنها شاعر كهنسال در
مسجدی یا معبری كه موعظۀ خلق و سرودن اشعار حكمتآمیز
سرگرم است (مثلاً ابوالفرج، ۴ / ۴۵-۴۶) و گاه در
كنار مدح و تغزل از بالا رفتن بهای اجناس و رنج تودۀ گرسنگان كه جز
چشمان گریان و پیكرهای نحیف بهرهای از زندگانی
ندارند، شكایت سر داده، شعر را در قالب اندرز به خلیفه عرضه میكند
(نک : ابوالعتاهیه، ۴۳۹-۴۴۱؛ ضیف،
۲۵۱-۲۵۲؛ یوسف، ۲۵).
چنانكه گفته شد، شرح حال ابوالعتاهیه
از موارد متضاد و ناهمانگ تهی نیست. اما اگر نخواهیم صرفاً بر
مبنای ظواهر روایات و یا افسانهپردازیهای برخی
راویان داوری كنیم، میتوان گفت كهاینتضادها و
ناهماهنگیها، احتمالاً بیش از آنكه نشان دهندۀ دوگانگی
در رفتار و شخصیت شاعر باشد، حاكی از ویژگیهای
همگون است كه به شكلهای مختلف در منش و روحیات تنی چند از
شاعران وهنرمندان برجستۀ اوایل عصر عباسی تجلی یافته است. مردانی
با خاستگاههای متفاوت و اغلب فرودست و از تبار غیرعرب كه كودكی
و جوانی را با تنگدستی و هرزگی و اغلب با بدنامی میگذراندند
و سپس از بركت قریحۀ خود كه در فضای فرهنگی شهرهای بزرگی چون بغداد،
بصره و كوفه، با تنوع و غنای نژادی و فرهنگی بیسابقهشان
(عبدالجلیل، ۱۰۵؛ ضیف، ۸۹-
۹۸)، شكوفا میشد، به بارگاه خلفا و امیران بزرگ راه مییافتند.
حسن ختام كار آنان نیز اگر در نتیجۀ خشم خلیفهای
یا دسیسۀ دشمنی كشته نمیشدند، توبه و روی آوردن به زهد و پارسایی
بود. بیسبب نیست كه حتی در شرح حال شاعر كامجوی و هوسرانی
چون ابونواس نیز سخن از توبه و ندامت در پایان عمر، به میان
آمده است.
ابوالعتاهیه كه در خانوادهای
از موالی برآمده بود، نه از نام و نسب بهرهای داشت و نه از آموزش و
پرورش منظم. از این روی، قریحۀ شاعری
خود را كه تنها ثروت وی بود، وسیلۀ كامیابی
و نیل به آرزوهای خویش قرار داده بود، اما گویا ناكامیها
و شوربختیهای شاعر جوان در عین حال كه آرزوهای بسیاری
در دلش پرورانده بود، نوعی بدبینی و بیعلاقگی نسبت
به همان اموری كه موضوع آرزوهای او بودند، در وی پدید
آورده بود. بدینسان، نه كامیابیهای مادی به وی
آرامش خاطر میداد و نه صفای زهد در وی احساس بینیازی
و وارستگی برمیانگیخت. در او هم آزمندی بود و هم بینیازی،
هم فرومایگی بود و هم بلندنظری، هم دنیاپرستی بود و
هم پارسایی و اینها همه از واكنشهای روحی شخصیتی
سرچشمه میگرفت كه ناكامی را نه با كوشش و امید، كه با ترك امید
پاسخ میداد. در واقع شاید بتوان گفت كه نومیدی حاصل از
عشق بیسرانجام او به عتبه نیز، اگر صحت و صداقت آن را بپذیریم،
نه تنها علت گسیختن شاعر از زندگی مادی نبود، بلكه خود معلول و
در واقع جلوهای از همان واكنش روحی دوگانۀ او نسبت به
وضع اجتماعی و فردی خویشتن بود. بدین سان، رذایلی
چون هرزگی و بیبندوباری و بخل و مالدوستی و جاهطلبی
كه به ابوالعتاهیه نسبت میدهند، به اندازۀ فضایل
منسوب به او، یعنی زهد و ترك شهوات، با محیط تربیتی
و نحوۀ تكوین شخصیت او پیوند داشته است. به عبارت بهتر، «فضایل»
شاعر روی دیگر «رذایل» او و هر دو، واكنش محرومیتها و نیازهای
سركوفتۀ مادی و معنوی او بوده است. بیگمان به همین سبب
است كه به نقل منابع، شاعر در همان دورهای كه قاعدتاً میبایست
زندگی زاهدانه و صوفیانه در پیش گرفته باشد، همچنان به مدیحهسرایی
در بارگاه خلفا سرگرم بود و چشم به پاداشهای مادی آنان داشت (قس:
فاخوری، ۳۲۰-۳۲۱). از این دیدگاه
كثرت زهدیات ابوالعتاهیه و تعدد روایاتی نیز كه از
زهد و ترك تغزل و سپس به زندان افتادن او در زمان هارون در دست است، نه تنها با
اخبار مربوط به مدیحهسراییها و دنیاطلبیهای
وی ناسازگار نیست، بلكه آنها را كامل نیز میكند. بدینسان،
زهد ابوالعتاهیه را میتوان نوعی بینش منفی انگاشت
كه در آن مالاندیشیهای عقلی بیش از عواطف و هیجانهای
روحی تأثیر داشته است. به عبارت بهتر، آنچه در زهدیات شاعرانی
چون ابوالعتاهیه شاخص است، نه پشیمانی از عمر گناه آلودۀ
گذشته، بلكه بدبینی ناشی از ناكامی در شهوترانی
است. به همین سبب است كه در زهدیات ابوالعتاهیه جز یأس و
بدبینی دیده نمیشود (یوسف، ۲۵؛ EI2).
آنچه به چشم او میآید،
ناپایداری جهان و بیهودگی و تباهی آن است، نه
بالندگی و امید به رستگاری در این جهان (فاخوری،
۳۲۲). هدف از زایش مرگ است و هدف از ساختن ویرانی.
آنان كه چشم امید به این جهان دوختهاند، در نظر او چرندگانی را
میمانند كه با چریدن و فربه شدن نادانسته خود را به كام مرگ میافكنند
(ابوالعتاهیه، ۳۳، ۳۹۸؛ قس: مولوی،
۱ / ۱۴۲، بیت ۹، كه احتمالاً متأثر از اشعار
ابوالعتاهیه است). در جهانی كه سراسر تباهی و فریب است و
آنچه هست جز فنا و نیستی سرانجامی ندارد، چه بهتر كه آدمی
شكیبایی و قناعت پیشه كند و به آنچه سرانجام با مرگ از او
جدا میشود، دل نبندد (ابوالعتاهیه، ۲۳۸-
۲۳۹، جم ). یكنواختی اینگونه موضوعها و
مفاهیم كه با شكلها و تصاویر مختلف در سراسر دیوان شاعر تكرار میشود،
او را به صورت شاعری اندرزگو درآورده كه گرچه از طبعی روان و بیانی
شیوا برخوردار است، سخنش بیشتر به سخن خطیبان و آموزگاران اخلاق
مانند شده است (مقدسی، ۱۵۷- ۱۵۹؛ فاخوری،
۳۲۴-۳۲۵؛ دربارۀ تأثیر این
اشعار بر عارفان دیگر، نك : مثلاً ماسینیون، I / 361, III / 361، كه در این مورد از حلاج نام میبرد).
آثار این گرایشهای
متعارض را در عقاید دینی و كلامی ابوالعتاهیه نیز
میتوان مشاهده كرد. بررسی عقاید كلامی ابوالعتاهیه
البته كاری است دشوار، زیرا آنچه منابع كهن در این باره نقل
كردهاند، از یك یا دو روایت فشرده و مكرر و برخی اتهامها
كه البته خصومتآمیز بودن آنها را نمیتوان نادیده گرفت، درنمیگذرد.
به ویژه كه آن چند روایت هم، اگر در موثق بودنشان تردید نكنیم،
جز ذكر عقاید و مذاهبی كه به شاعر نسبت دادهاند، نیست. با اینهمه
شاید بتوان با بررسی این روایات و استفاده از پارهای
از اشعار و قراین به حقایقی در این زمینه دست یافت
كه گرچه مبهم و تقریبی است، جنبههایی از گرایشهای
اعتقادی شاعر را آشكار میسازد.
اشارۀ مؤكدی
كه در روایت صولی به توحید ابوالتعاهیه شده (نك :
ابوالفرج، ۴ / ۵)، با توجه به ادامۀ روایت و
نیز آنچه در برخی منابع دربارۀ زندقه یا عقاید ثنوی
او آمده (ابن معتز، ۲۲۸، ۳۶۴)، در خور تأمل
است. گویی این تأكید كوششی بوده برای توجیه
گرایشهایی كه در مقایسه با عقاید متعارف آن روزگار،
كفرآمیز جلوه میكرده و برای صاحبانش خطرهایی داشته
است. در ادامۀ روایت صولی اعتقاد به دو جوهرمتضاد، به ابوالعتاهیه
نسبت داده شده، اما این ثنویت مطلق نیست، بلكه خود مخلوق خدای
یكتاست. بنابراین روایت، آفریدگار جهان این جوهرهای
متضاد را از هیچ پدید آورده است تا جهان را براساس آنها بنا كند. ازاینرو
عالم كه «عین» و «صنعت» آن هر دو حادث است، در عین حال كه محدثی
جز خداوند ندارد، تنها بر مبنای آن دو جوهر متضاد حادث گشته است، چنانكه در
نهایت نیز خداوند، پیش از آنكه همۀ «اعیان»
را نابود سازد، همه چیز را به آن دو جوهر نخستین كه اصل همۀ
موجودات است، بازمیگرداند (ابوالفرج، همانجا). برخی اشعار موجود
ابوالعتاهیه نیز این دیدگاه را تأیید میكنند
(نک : ص ۴۴۹؛ عطان،
۱۲۱-۱۲۶).
اعتقاد به دو جوهر یا دو عنصر
متضاد در عالم، بیگمان برگرفته از عقاید مانوی است كه در عراق
آن روزگار رواج بسیار داشت و مایۀ نگرانی
حاكمان عباسی شده بود (فاخوری، ۲۷۱). زندقه به معنای
اخص نیز كه در آن زمان اتهامی بس خطرناك بود، در واقع مضمونی جز
اعتقاد به همین باورهای مانوی نداشت. شك نیست كه
ابوالعتاهیه با این آیین آشنایی داشته و چه
بسا تعالیم آن را نیز به خوبی آموخته بود، چه گذشته از گفتههای
پسر وی كه گویی با غرور از دلبستگی پدر خود به علوم و
حكمت هندی، یونانی و ایرانی سخن گفته است (ابن عدیم،
۴ / ۱۷۵۹؛ به علاوه وی پدرخویش را در
ادب پیرو ابن مقفع شمرده است و شاید مراد او از این سخن سادگی
و بیتكلفی بیان نزد این دو تن بوده باشد، نك : ه د،
ابنمقفع، شیوۀ ابنمقفع در نگارش)، برخی نشانههای دیگر نیز این
نظر را تأیید میكنند. مثلاً روایتی در الاغانی
از مباحثههای متعدد شاعر با علی بن ثابت، زندیق مشهور(نک :
ابن ندیم، ۴۰۱)، در زهد و حكمت خبر داده است (ابوالفرج،
۴ / ۳۴). به علاوه، ابوالفرج شعری را كه ابوالعتاهیه
در رثای علی بن ثابت سروده، متأثر از حكمت یونان دانسته است
(۴ / ۴۳-۴۴؛ نیز نك : ضیف،
۲۴۴). اخباری نیز در دست است كه نشان میدهد
شاعر مورد سوءظن و تعقیب «صاحب الزنادقة» ــ عنوان مأموری كه خلفای
عباسی به كار تعقیب و آزار زندیقان گماشته بودند (آذرنوش،
۱۹۸) ــ قرار گرفته است (ابوالفرج، ۴ / ۷،
۳۵). بدگمانی «صاحب الزنادقة» به ابوالعتاهیه البته ناشی
از شایعههایی بوده كه دربارۀ زندقۀ شاعر
رواج داشته است (نک : ابن قتیبه، ۲ / ۶۷۵،
۶۷۹؛ ابن معتز، ۳۶۴؛ ابوالفرج، ۴ /
۲، ۳۴-۳۵، ۵۱، در یكی از این
روایات، ابوالعتاهیه به معارضه با قرآن نیز متهم شده است؛ هارون
الرشید نیز او را به همین سبب به زندان افكند (همانجا) و از همین
جا درمییابیم كه همۀ موارد حبس ابوالعتاهیه در
زمان هارون، چنانكه گفته شد، لزوماً ناشی از ماجراهای ادبی و
هنری نبوده است (عبدالجلیل، ۱۱۷) و اصولاً چه بسا،
چنانكه گلدسیهر گفته است، داستان خودداری شاعر از تغزل و به زندان
افتادنش در زمان هارون، روایت عامهپسندی از این واقعیت
باشد كه اشعار وی با عرف دینی رایج در آن عصر، كاملاً
سازگار نبوده است (نیكلسون، EI2; 298).
یكی از دلیلهایی
كه برخی معاصران ابوالعتاهیه برای اثبات زندقۀ وی
آوردهاند، این است كه در اشعار او صرفاً از مرگ و نیستی و ناپایداری
جهان سخن به میان آمده و هیچ اشارهای به رستاخیر و بهشت
و دوزخ نشده است (صولی، ۴۷- ۴۸؛ ابوالفرج ۴ /
۲، ۳۴-۳۵). اما این ادعا را نه تنها خود شاعر
و ابن عبدالبر، گردآورندۀ زهدیات او، بلكه برخی محققان معاصر نیز رد كردهاند
(ابوالعتاهیه، ۳۳-۳۴؛ ابوالفرج، ۴ /
۳۵؛ خطیب، ۶ /
۲۳۵-۲۵۴؛ ابن عبدالبر، ۳۷-
۳۸؛ عبدالجلیل، همانجا؛ نیكلسون، GAL,
S, I / 119; 296, 299-300)، گرچه برخی دیگر نیز برآنند كه به رغم آنكه
شاعر در اشعار خود از پاداش و كیفر اخروی سخن به میان آورده،
همچون قرآن در این باره به تفصیل سخن نگفته و ازاینروی،
كلامش به كلام مانویان كه مردم را به پارسایی و نیكوكاری
در این جهان دعوت میكردند، مانند شده است. یعنی با آنكه
اشعار وی آكنده از آیات و احادیث است، در واقع كشاكش میان
دو اصل نور و ظلمت یا خیر و شر است كه دلبستگی اصلی شاعر
را در زهدیاتش تشكیل میدهد (ضیف،
۲۴۱-۲۴۲؛ برای بحث از مفاهیم نور
و ظلمت در اشعار ابوالعتاهیه، نك : وایدا، 225-228). اما، چنانكه
گفته شد، ثنویتی كه در روایت صولی از آن یاد شده و
در برخی اشعار ابوالعتاهیه نیز شواهدی در تأیید
آن میتوان یافت، كلیت و فراگیری ثنویت مانوی
را ندارد و به ویژه در برابر دو مبدأ نیك و بد كه در جهانبینی
مانی همواره با هم در ستیزند، تنها با یك خدای واحد
سروكار دارد كه آفرینندۀ جهان و مبدأ و منتهای آن است (در این باره به ویژه باید
به شعر مشهور ابوالعتاهیه اشاره كرد كه وی در دفاع از خود در برابر
اتهام زندقه سروده است: ابوالفرج، همانجا؛ قس: ابنعربی، ۳ /
۱۷۳، كه بارها به این شعر استشهاد كرده است). از این
رو میتوان گفت كه در اشعار ابوالعتاهیه باورهای اسلامی و
مانوی به هم درآمیخته (نیكلسون، 297) و كلیتی پدید
آوردهاند كه البته صبغۀ اسلامی آن مانع از خردهگیریها و اتهامهای
منتقدان نشده است. تأثیر عناصر بیگانه در اشعار ابوالعتاهیه برخی
مفسران را به وادیهای دیگر نیز كشانیده است. مثلاً
گلدسیهر در یكی از اشعار او كه در آن از پادشاهی در جامۀ درویشان
سخن رفته (ابوالعتاهیه، ۳۹۲، بیت ۲)، اشارهای
به بودا دیده است (ص 132؛ نیز: نك : نیكلسون، 297-298، كه تفسیر
گلدسیهر را نپسندیده و احتمال داده كه شعر مزبور در ستایش زهد
بوده باشد؛ قس: ضیف، ۲۴۲-۲۴۳، كه با توجه
به اندیشههای بودایی در كیش مانوی، برخلاف نیكلسون،
در این تفسیر به دیدۀ تأیید نگریسته
است)، اما گیوم احتمال داده كه شعر مزبور حاكی از دلبستگی
ابوالعتاهیه به امام موسی كاظم (ع) و گرایشهای شیعی
وی بوده باشد (EI2؛ قس: بستانی، كه این تفسیر را با
بیاعتنایی شاعر به وضع آن زندانی شیعی كه پیشتر
به همبند شدن وی با شاعر اشاره شد، ناسازگار دانسته است).
از سوی دیگر، برخی
همچون رشر[۱]، مترجم آلمانی زهدیات ابوالعتاهیه، به تأثیر
اندیشههای مسیحی در ابوالعتاهیه توجه كرده و برخی
الفاظ و معانی شعر او را متأثر از تبلیغات وعاظ مسیحی
دانسته است (GAL, S، همانجا). حتی برخی، دامنۀ تفسیر
را وسعت بخشیده و كوشیدهاند پارهای خصلتهای ابوالعتاهیه
از جمله بخل و مالاندوزی وی را نیز مطابق عرف مانویان كه
به موجب آن برگزیدگان مانوی میبایست روزی خود را
از دسترنج دیگران فراهم آورند، تفسیر كنند (ضیف،
۲۴۳) و روشن است كه با تفسیری از این دست،
ابوالعتاهیه به صورت فردی مانوی تمام عیار درمیآید
كه نه تنها اشعار كه رفتارش نیز تجسمبخش اصول مانوی بوده است (برای
بحث از دیدگاههای محققان دربارۀ عقاید ابوالعتاهیه،
نك : عطوان، ۱۲۶-۱۴۲).
در روایت صولی، آراء دیگری
نیز به ابوالعتاهیه نسبت داده شده كه البته برخی با برخی
دیگر متعارض است: اعتقاد به اینكه شناخت یا معرفت انسان با نیروی
تفكر و بحث و استدلال حاصل میآید، نه با الهام الهی (ابوالفرج،
۴ / ۵-۶؛ نیكلسون، 297؛ قس: ابوالعتاهیه،
۲۲۹، بیت ۱)؛ اعتقاد به «وعید» (ابوالفرج،
۴ / ۶) كه با قول به جبری بودن وی(نک : دنبالۀ
مقاله) ناسازگار است؛ تحریم داد و ستد در معاملات دنیوی
(همانجا) كه گرچه حاكی از برخی علایق مـانوی است، وابستگی
شـاعر به آن بعید مینمـاید (نك : ابوالعتاهیه،
۳۸۵؛ نیكلسون، همانجا)؛ اعتقاد به مذهب تشیع زیدی
بتری (نک : ه د، ابتریه)، در عین پرهیز از بدگویی
از اصحاب رسول اكرم (ص) به طور عموم و رد خروج بر حكومت (ابوالفرج، همانجا؛ ابنعدیم،
۴ / ۱۷۶۰) كه تا حدودی با اشعاری كه
ابوالعتاهیه در ستایش ۳ خلیفۀ نخست سروده،
ناسازگار است (نک : ص ۱۵۴؛ نیكلسون، همانجا، كه اعتقاد
ابوالعتاهیه را به تشیع بسیار نامحتمل دانسته است)؛ اعتقاد به
جبر (ابوالفرج، همانجا؛ نیز نك : تبصرة، ۱۷۵-
۱۷۶؛ ماسینیون، I / 361-362). به علاوه، دو روایت دیگر
هست كه ظاهراً حكایت از اعتقاد شاعر به قدیم بودن قرآن دارد، گرچه شاید
بتوان آنها را به گونهای دیگر تفسیر كرد (نک : طبری،
۹ / ۱۸۹؛ ابوالفرج، ۴ / ۸).
با اینهمه، برای بررسی
آراء كلامی منسوب به ابوالعتاهیه جز چند روایت انگشتشماری
كه در كتابهای ادبی و كلامی پراكنده است (علاوه بر آنچه از طبـری
و ابوالفـرج نقل شد، نك : قاضی عبدالجبار، ۲۷۴؛ حمصی،
۱ / ۱۶۴-۱۶۵؛ تبصرة،
۲۶۳)، منبعی در دست نیست. به روایت نجاشی
(ص ۳۱-۳۲)، ابوسهل نوبختی (د ۳۱۱
ق) كتابی در رد توحید ابوالعتاهیه در شعر وی نوشته كه آن
هم از میان رفته است. وانگهی، به این حقیقت نیز باید
توجه كرد كه ابوالعتاهیه نخست شاعر است و كلیت اندیشه و شعر او،
چنانكه گفته شد، كلیتی شاعرانه است، یعنی عناصر گوناگون
عقلی و خیالی در آن به گونهای درهم آمیختهاند كه
به آسانی نمیتوان دقایق فلسفی و كلامی را بر آنها
منطبق ساخت، به ویژه كه وی در محیطی میزیست
كه شاهد در آمیختن فرهنگها و فلسفههای مختلف در جامعۀ اسلامی
بود. او كه از جوانی با محافل و آیینهای گوناگون آشنایی
و پیوند یافته بود، طبعاً به اقتضای عقاید و احوال خود در
هر دوره، تأثراتی متفاوت و حتی متضاد را در اشعارش بازتاب میداد
(بستانی؛ فاخوری، ۳۲۱) و این امر خود جلوۀ دیگری
از گرایشهای متعارض در شخصیت اوست. شاید روایتی
كه دربارۀ تزلزل اعتقادی ابوالعتاهیه نقل شده و در آن گفتهاند كه وی
نخست به چیزی معتقد میشد، اما چون بر آن خرده میگرفتند،
آن را رها میكرد و به عقیدۀ دیگری روی میآورد
(ابوالفرج، ۴ / ۶)، چندان هم ناشی از خصومت راوی با شاعر
نبوده باشد. روایت دیگری نیز در دست است كه در آن اصولاً
شناخت ابوالعتاهیه از مسائل كلامی مورد انكار قرار گرفته است (همو،
۴ / ۸۰). بنابراین بهتر است از اظهار نظر قطعی
دربارۀ آراء كلامی و دینی ابوالعتاهیه پرهیز كرد
و اشعار او را كه جز بخشی محدود از آنها به دست نیامده است، مگر در
مواردی اندك، معیار شناخت آراء كلامی وی نپنداشت. گرچه به
هرروی، برخی دیدگاهها و باورهای كلی شاعر كه همانا
نگرشهای فلسفی او به جهان و انسان است، در این اشعار باز نموده
شده است (نك : نیكلسون، 298؛ وایدا، 219-221) و هم از این روی،
شاید داستان نكتهآمیزی نیز كه جاحظ دربارۀ مناظرۀ
ابوالعتاهیه و ثمامة بن اشرس، متكلم مشهور معتزلی در حضور مأمون، نقل
كرده و در كتابهای كلامی نیز آمده است، درخور توجه باشد. بنابراین
روایت، ثمامه به شاعر كه میكوشد از اعتقاد به جبر دفاع كند، ناسزایی
تحقیرآمیز میگوید و مأمون نیز در این میان
با ریشخند به شاعر میگوید كه او را همان به كه به شعر بپردازد
(ابن عبدربه، ۲ / ۳۸۲؛ ابوالفرج، ۴ / ۶).
ابوالعتاهیه یكی از
چند نمایندۀ بزرگ مكتب نوخاستگان (مُحدثون) در شعر عرب شمرده میشود (جاحظ، البیان،
۱ / ۵۸؛ قلقشندی، ۱ / ۲۹۳؛ مقری،
۳ / ۱۲۱؛ عبدالجلیل، ۱۱۲). شعر
او نیز همچون دو نمایندۀ دیگر این مكتب، یعنی بشار بن برد و ابونواس، حكایت
از گرایشی دارد كه در آن روزگار به دور شدن از سنتهای موروثی
در شعر و توجه به نیازها و دلبستگیهای تازه در جامعۀ عرب
پدید آمده بود، گرچه آن دو به سبب داشتن طبع عشرت طلب و بیبندوبار و
ابوالعتاهیه به علت بدبینی و نگرش زاهدانه، هر یك به
راههایی متفاوت رفتند و به نتایجی متفاوت نیز دست یافتند
(فاخوری، ۳۲۴؛ نیز نك : مقدسی،
۱۶۰؛ قس: روایتی كه ابن منظور در اخبار ابینواس،
۷۰-۷۱، نقل كرده و در آن ابوالعتاهیه از ابونواس میخواهد
كه قلمرو و زهد را در شعر به او واگذارد و خود به مدح و هجا و خمر و جز آن بسنده
كند).
شكل و مضمون اشعار ابوالعتاهیه كه
سادگی و بیتكلفی آنها با روحیات و ویژگیهای
فردی و اجتماعی وی پیوندی ناگسستنی دارد، از
او چهرهای شاخص ساخته است. روی آوردن به معانی تازه، بهرهگیری
از واژگان ساده و عامه فهم كه خود حاكی از دلبستگی شاعر به زبان روزمرۀ مردم
است و دوری از پیچیدگی و تصنع در ساختمان شعر كه در قالب
بحور ساده و ابتكاری و موسیقی دلانگیز تجلی كرده،
از ویژگیهای مهم سبك اوست (عبدالجلیل،
۱۱۷؛ ضیف، ۲۵۲-۲۵۳؛
فاخوری، ۳۲۵؛ نیكلسون، 299). وی دربارۀ شیوۀ خود،
در پاسخ كسی، چنین گوید: «آنچه من گفتهام بیارج است، زیرا
شعر یا باید به شیوۀ شاعران بزرگ كهن سروده شود، یا
به شیوۀ بشار و ابن هَرمه، اگر چنین نبود، لاجرم بهتر آن است كه شاعر الفاظی
در شعر به كار گیرد كه چون الفاظ شعر من، مفهوم همگان باشد. این امر،
خاصه شعر زهد را سزد كه نه به آیین شاهان راهی دارد، نه به آیین
راویان و جویندگان كلمات غریب؛ بلكه بیشتر پارسایان
و اصحاب حدیث و رأی و فقیهان، و نیر عامۀ مردم
شیفتۀ آنند، زیرا ایشان آنچه را نیك میفهمند دوستتر
دارند» (ابوالفرج، ۴ / ۷۰). این اصرار ابوالعتاهیه
به ضرورت سازگاری شعر با ذوق عامۀ مردم كه روی آوردن به شعر
زهد خود جلوهای از آن است، نتایجی مهم دربرداشته است: از یك
سو، الفاظ و معانی شعر او هر چه بیشتر به روانی و روشنی میل
كرده و از پیچیدگی و سنگینی فاصله گرفته است، گرچه
همین امر در عین حال سبب شده كه سرودههای وی گاه به سستی
و ابتذال نیز كشیده شوند (همو، ۴ / ۲،
۹۴-۹۵؛ ابوهلال عسكری، ۶۰؛ قلقشندی،
۲ / ۲۱۱، ۲۲۰-۲۲۱؛
عبدالجلیل، همانجا؛ ضیف،
۲۵۲-۲۵۳؛ بهبیتی،
۳۷۵، ۳۸۹؛ فاخوری، همانجا) و بیگمان
به همین سبب است كه اصمعی شعر او را به بارگاه شاهان مانند كرده كه در
آن، هم زر و گوهر یافت میشود و هم خاك و خزف (ابوالفرج، ۴ /
۳۹-۴۰؛ نك : بهبیتی،
۳۹۲-۳۹۴، كه نظریات موافقان و مخالفان
شعر ابوالعتاهیه را از میان معاصرانش نقل كرده است).
مهارت او دربه كار گرفتن زبان تودۀ مردم
در شعر، موجب شده بود كه همگان شعر او را بخوانند و از بر كنند. حكایت
ملوانانی كه به رغم «لحن» و گویش نادرستشان، شعری از ابوالعتاهیه
را از بر كرده، در برابر هارون به آواز میخوانند، خود شاهد این
مدعاست (نک : ابوالفرج، ۴ / ۱۰۲- ۱۰۴؛
قس: بهبیتی، ۳۹۵-۳۹۶). از سوی
دیگر، شكل و اوزان عروضی نیز در اشعار ابوالعتاهیه دستخوش
دگرگونی و تحول شده است و برخی بحور تازه و ابتكاری در آنها پدیدار
گشته كه از ابداعات اوست (ابوالفرج، ۴ / ۲) و سادگی و كوتاهی
آنها خود نشان دیگری است هم از قوۀ ابتكار شاعر و
هم از پایبندی او به معیارهای ادب عامه (عبدالجلیل،
همانجا؛ ضیف، ۲۵۳؛ فاخوری، همانجا). شعر مزدوج و بحر
مضارع از جملۀ این ابتكارات است (EI۲). اینگونه نوآوریها از همان
آغاز نظر ادیبان را به خود جلب كرده و پرسشهایی را نیز
برانگیخته است (نک : ابنقتیبه، ۲ / ۶۷۶؛ ابنمعتز،
۲۲۹؛ مسعودی، ۷ / ۸۷- ۸۸؛
ابوالفرج، ۴ / ۲، ۱۳؛ مرزبانی، الموشح،
۲۳۷؛ سیدمرتضی، ۱ / ۲۹۱).
اما ابوالعتاهیه خود در برابر معارضانی كه ضعف او را در عروض یادآور
میشدند، پاسخ میداد كه: «من برتر از عروضم» (ابوالفرج، ۴ /
۱۳؛ سید مرتضی، ضیف، همانجاها). او به راستی
از قدرت خویش در تبدیل هر سخن منثور به شعر آگاه بود و میگفت:
«اگر میخواستم میتوانستم در قالب شعر سخن بگویم» (جاحظ، البیان،
۱ / ۱۰۸؛ ابوالفرج، همانجا؛ قس: مرزبانی، همان،
۲۳۳). و باز از او نقل شده كه «هرگاه اراده كردهام شعر در خیالم
جان گرفته است، در این حال آنچه را بخواهم میگویم و آنچه را
نخواهم رها میسازم» (ابوالفرج، همانجا). روایاتی نیز كه
دربارۀ سهولت و سرعت عمل او در سرودن اشعار بالبداهه و به اقتضای حال نقل
شده، این امر را تأیید میكنند (نک : جاحظ، الحیوان،
۵ / ۱۳۷؛ ابنقتیبه، همانجا؛ مسعودی، ۶
/ ۲۴۵-۲۴۶؛ ابوالفرج، ۴ /
۳۹، ۴۰). بیگمان، روانی و سادگی در
شكل و مضمون اشعار ابوالعتاهیه سبب شده كه سرودههای وی دستمایۀ ترانههای
آهنگسازانی چون ابراهیم موصلی گردد (همو، ۴ /
۲۹- ۳۱، جم ).
اشعار موجود ابوالعتاهیه را كه
تنها بخشی كوچك از سرودههای بیشمار او بوده است، میتوان
به دو دسته تقسیم كرد: نخست آنچه در موضوعها و اغراض رایج شعر عرب یعنی
مدح و غزل، رثا و هجا و جز آن سروده شده و دیگر زهدیات وی كه
بخش اعظم سرودههای موجود شاعر را تشكیل میدهد. مدایح وی
همه درستایش خلفا و امیران و بزرگانی است كه وی در دورۀ طولانی
اقامت خود در بغداد ملازم و همنشینشان بوده و یا با آنان دوستی
داشته است. این دوره شامل ۳۰ سال آخر زندگانی شاعر نیز
كه به گفتۀ منابع، با زهد و پرهیزگاری همراه بوده، میگردد. گرچه
در این دورۀ اخیر، شاعر در عین مدیحهسرایی باكی
هم از آن نداشته كه گاه به مناسبت، خلیفه را اندرز دهد و او را به پرهیزگاری
و رعایت عدل و داد دعوت كند (ضیف، ۲۴۵؛ فاخوری،
۳۲۰). مدایح وی به سبك قصاید كهن است، گرچه وی
در مقدمۀ آنها را كوتاهتر كرده و روانی و سادگی را نیز جانشین
سنگینی بیان آنها ساخته است، اما البته همچون همۀ مدیحهسرایان،
او نیز در ستایش از ممدوح راه مبالغه پیموده و اغلب زیبایی
را با گزافهگویی درآمیخته است (ضیف،
۲۴۵-۲۴۶؛ فاخوری،
۳۱۹-۳۲۰) غزلهای ابوالعتاهیه كه
دربارۀ عتبه و عشق بیسرانجام شاعر به اوست، گاه از نوآوریهایی
نیز در وزن و آهنگ برخوردارند (همو، ۳۱۸،
۳۱۹؛ ابنقتیبه، ۲ / ۶۷۵؛ نیز
نك : ابنمعتز، ۲۲۸، كه غزلهای ابوالعتاهیه را در
لطافت با غزلهای عمر بن ابی ربیعه و عباس بن احنف مقایسه
كرده است). مرثیههای ابوالعتاهیه نیز اغلب شامل سخنان
حكمتآمیز وی دربارۀ مرگ و ناپایداری زندگی است و بهویژه، آنجا كه وی
در سوگ دوستانی چون علی بن ثابت شعر میسراید، سخنـش مؤثر
و پرسوز و گداز است (نک : ابوالفرج، ۴ / ۴۳- ۴۴؛ ضیف،
۲۴۷؛ فاخوری، ۳۲۰). هجاهای
ابوالعتاهیه اندك، اما سخت و گزنده است و اغلب مایۀ وحشت یا
رسوایی كسانی شده كه مورد هجو او قرار گرفتهاند. هجاهای
او دربارۀ والبة بن حباب ــ كه گویند به گریز او از بغداد منجر شد ــ
و سلم خاسر یا احمد بن یوسف، كاتب مأمون، از آن جمله است (جاحظ،
رسائل، ۲ / ۶۴-۶۵؛ ابن معتز،
۲۳۳؛ ابوالفرج، ۴ / ۷۵، ۱۸ /
۱۰۱-۱۰۴؛ ضیف،
۲۴۶-۲۴۷). اما ابوالعتاهیه بیشتر
شهرت خود را مدیون زهدیات است كه پیش از این در این
باره به تفصیل سخن گفته شد.
توانایی شگرف ابوالعتاهیه
در سرودن شعر طبعاً از او شاعری كثیرالشعر ساخته بود (ابن معتز،
۲۳۴)، تا آنجا كه از قول خود وی نقل كردهاند كه: «اگر
بخواهم میتوانم روزی ۰۰۰‘۱ بیت شعر
بسرایم»، اما همین ادعاها را برخی از معاصران شاعر دستاویزی
برای ریشخند او ساخته و در واقع ابتذال برخی سرودههای او
ناشی از همین سرعت و سهولت شعرپردازی وی دانستهاند
(مرزبانی، الموشح، ۲۳۰- ۲۳۸). بههرروی،
ظاهراً دوستداران شعر ابوالعتاهیه از همان آغاز مجموعههایی از
سرودههای بیشمار وی را فراهم آورده بودند. ابن ندیم
مجموعهای شامل بیست و چند جزء از آن سرودههای شاعر را در موصل
دیده و احتمال داده كه كل آن ۳۰ جزء بوده باشد (ص
۱۸۱). زاهدانۀ او بر جای نمانده است، چنانكه از كتابهایی نیز
كه در شرح حال وی نگاشته شده، مانند اخبار ابیالعتاهیۀ ابنعمار
ثقفی (د ۲۸۸ ق) اثری در دست نیست، این
كتاب از منابع اغانی ابوالفرج اصفهانی بوده است (نک : GAS, II / 535).
زهدیات ابوالعتاهیه را ابن
عبدالبر نمری (د ۴۶۳ ق)، فقیه و ادیب اندلسی
گرد آورده و در مقدمهای كه بر آن نگاشته، كوشیده است هرگونه شائبۀ اخلاقی
و اعتقادی را از چهرۀ شاعر بزداید (نک : ص ۲۳- ۳۸) و بدینسان،
گویی آنچه را ابوالعتاهیه دربارۀ دلبستگیهای
فقیهان و محدثان درقلمرو شعر گفته بود، به اثبات رسانده است. این
مجموعه و برخی دیگر از اشعار ابوالعتاهیه را لویس شیخو
با مقدمهای در شرح احوال آراء شاعر و فهرستی از واژگان دشوار و غریب
با نام الانوار الزاهیة فی دیوان ابی التعاهیة در
۱۸۸۶ م در بیروت به چاپ رسانیده و این
كتاب از آن پس چند بار دیگر نیز منتشر شده است، اما متن این
كتاب، گذشته از برخی خطاها و كاستیها، چنانكه پیداست، دستخوش
پارهای حذفها و تحریفهای عمدی نیز كه بیشك
دلائل اعتقادی و دینی داشته، شده است (نك : فیصل،
۱۰-۱۴). این مجموعه را بار دیگر شكری فیصل،
با تصحیحی انتقادی و افزودن هر آنچه از اشعار پراكندۀ
ابوالعتاهیه در منابع یافته، از جمله ۳۲۰ بیت
از ارجوزۀ مشهور شاعر به نام ذات الامثال (نك : ابوالفرج، ۴ /
۳۶-۳۷؛ ابوالعتاهیه،
۴۴۴-۴۶۵)، با عنوان ابوالعتاهیة:
أشعاره و أخباره در ۱۳۸۴ ق /
۱۹۶۴ م در دمشق به چاپ رسانیده است. زهدیات
ابوالعتاهیه را رشر به زبان آلمانی ترجمه كرده و در
۱۹۲۸ م در اشتوتگارت منتشر ساخته است.
ابوالعتاهیه در بغداد درگذشت و در
برابر قنطرة الزیاتین بغداد به خاك سپرده شد. در برخی روایات،
تاریخ وفات او را ۲۰۵، ۲۰۹،
۲۱۰، ۲۱۳ و ۲۱۸ ق نیز
نوشتهاند (ابنقتیبه، ۲ / ۶۷۹؛ طبری،
۸ / ۶۱۸: مسعودی،۷ / ۸۱؛
ابوالفرج، ۴ / ۱۱۰-۱۱۱؛ ابنعدیم،
۴ / ۱۸۰۲- ۱۸۰۳).
ابوالعتاهیه پسری نیز
به نام محمد داشته كه گویند همچون پدر شاعر و زاهد بوده (ابن قتیبه،
۲ / ۶۷۵؛ مرزبانی، معجم، ۳۷۷؛ خطیب
بغدادی، ۲ / ۳۴-۳۵) و به جامهفروشی
اشتغال داشته است (حصری، ۳ / ۸۲۹). از سخنان نكوهشآمیزی
كه از قول ابوالعتاهیه خطاب به وی نقل شده، چنین برمیآید
كه شاعر چندان امیدی به وی نداشته و او را شایستۀ مقم
شاعری و زهد نمیدانسته است (یزیدی،
۱۳۵؛ مرزبانی، الموشح،
۳۳۵-۳۳۶؛ حصری، همانجا). از سوی
دیگر، ابنمعتز او را، برخلاف پدر، درست دین و پرهیزگار و نیكسیرت
و آشنا با فقه خوانده و حتی گفته كه وی مدتی منصب قضا داشته است
(ص ۳۶۴). مجموعۀ اشعار او ار ابن ندیم قریب به ۵۰ برگ نوشته است
(ص ۱۸۳)، اما از اینهمه اكنون جز ابیاتی
پراكنده در دست نیست (نک : ابنمعتز،
۳۶۴-۳۶۵؛ مرزبانی، معجم،
۳۷۷- ۳۷۸؛ خطیب، ۲ /
۳۶). وی از راویان پدرش بوده است. تاریخ وفات او،
به روایت صفدی، ۲۴۴ ق است (۲ /
۲۰۹؛ نیز نك: GAS، همانجا).
مآخذ
آذرنوش، آذرتاش، راههای نفوذ
فارسی در فرهنگ و زبان تازی، تهران، ۱۳۵۴ ش؛
ابن ابی طاهر طیفور، احمد، كتاب بغداد، به كوشش عزت عطار حسینی،
قاهره، ۱۳۶۸ ق / ۱۹۴۹ م؛ ابن
خلكان، وفیات؛ ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، مقدمه بر «الدیوان»،
ابوالعتاهیة (نک : هم ، فیصل)؛ ابن عبدربه، احمد بن محمد، العقد
الفرید، به كوشش احمد امین و دیگران، بیروت،
۱۴۰۲ ق / ۱۹۸۲ م؛ ابن عدیم،
عمر بن احمد، بغیة الطب فی تاریخ حلب، به كوشش سهیل زكار،
دمشق، ۱۴۰۹ ق / ۱۹۸۸ م؛ ابن عربی،
محمد بن علی، الفتوحات المكیة، به كوشش عثمان یحیی
و ابراهیم مدكور، قاهره، ۱۳۹۴ ق /
۱۹۷۴ م؛ ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، الشعر و
الشعراء، به كوشش یوسف نجم و احسان عباس، بیروت،
۱۹۶۴ م؛ ابن معتز، عبدالله، طبقات الشعراء، به كوشش
عبدالستار، احمد فراج، قاهره، ۱۳۷۵ ق /
۱۹۵۶ م؛ ابن منظور، محمد بن مكرم، أخبار ابی نواس،
به كوشش عباس شربینی، قاهره، ۱۳۴۳ ق /
۱۹۲۴ م؛ همو، لسان؛ ابن ندیم، الفهرست؛ ابوالعتاهیه،
اسماعیل بن قاسم، «الدیوان»، ابوالعتاهیة: اشعاره و اخباره (نک
: هم ، فیصل)؛ ابوالعلاء معری، احمد بن عبدالله، لزوم مالایلزم،
دمشق، ۱۹۸۸ م؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، بیروت،
داراحیاء التراث العربی؛ ابوهلال عسكری، حسن بن عبدالله، كتاب
الصناعتین، به كوشش علی محمد بجاوی و محمد ابوالفضل ابراهیم،
صیدا، ۱۴۰۶ ق / ۱۹۸۴ م؛
بستانی؛ بهبیتی، نجیب محمد، تاریخ الشعر العربی،
قاهره، ۱۳۸۷ ق / ۱۹۶۷ م؛ تبصرة
العوام فی معرفة مقالات الأنام، منسوب به مرتضی بن داعی حسنی
رازی، به كوشش عباس اقبال، تهران، ۱۳۶۴ ش؛ تنوخی،
محسن بن علی، الفرج بعد الشدة، به كوشش عبود شالجی، بیروت،
۱۳۹۸ ق / ۱۹۷۸ م؛ ثعالبی،
عبدالملك بن محمد، ثمار القلوب فی المضاف و المنسوب، به كوشش محمد ابوالفضل
ابراهیم، قاهره، ۱۹۸۵ م؛ جاحظ، عمرو بن بحر،
البخلاء، به كوشش احمد عوامری بك و علی جارم بك، بیروت،
۱۴۰۳ ق / ۱۹۸۳ م؛ همو، البیان
و التبیین، به كوشش حسن سندویی، قاهره،
۱۳۵۱ ق / ۱۹۳۲ م؛ همو، الحیوان،
به كوشش عبدالسلام محمد هارون، بیروت، ۱۳۸۸ ق /
۱۹۶۹ م؛ همو، رسائل، به كوشش عبدالسلام محمد هارون،
قاهره، ۱۳۸۴ ق / ۱۹۶۵ م؛ حصری،
ابراهیم بن علی، زهرالآداب، به كوشش محمد محییالدین
عبدالحمید، قاهره، ۱۳۷۳ ق /
۱۹۵۳ م؛ حمصی، محمود بن علی، المنقذ من التقلید،
قم، ۱۴۱۲ ق؛ خطیب، بغدادی، احمد ابن علی،
تاریخ بغداد، بیروت، ۱۳۴۹ ق؛ سراج قاری،
جعفر بن احمد، مصارع العشاق، بیروت، دارصادر؛ سیدمرتضی، علی
بن حسین، امالی، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره،
۱۳۷۳ ق / ۱۹۵۴ م؛ صفدی، خلیل
بن ایبك؛ الوافی بالوفیات، به كوشش س. ددرینگ، استانبول،
۱۹۴۹ م؛ صولی، محمد بن یحیی،
الاوراق، قسم اشعار اولادالخلفاء و اخبارهم، به كوشش ج. هیورث دن، قاهره،
۱۳۵۵ ق / ۱۹۳۶ م؛ ضیف، شوقی،
العصر العباسی الاول، قاهره، ۱۹۷۲ م؛ طبری،
تاریخ؛ عبدالجلیل، ج. م.، تاریخ ادبیات عرب، ترجمۀ آ.
آذرنوش، تهران، ۱۳۶۳ ش؛ عطوان، حسین، الزندقة و الشعوبیة
فی العصر العباسی الاول، بیروت، دارالجیل؛ فاخوری،
حنّا، تاریخ ادبیات زبان عربی، ترجمۀ عبدالمحمد آیتی،
تهران، ۱۳۶۱ ش؛ فیصل، شكری، ابوالعتاهیة:
أشعاره و أخباره، دمشق، ۱۳۸۴ ق /
۱۹۶۴ م؛ قاضی عبدالجبار بن احمد، «طبقات المعتزلة»،
فضل الاعتزال و طبقات المعتزلة، به كوشش فؤاد سید، تونس،
۱۳۹۳ ق / ۱۹۷۴ م؛ قلقشندی،
احمد بن علی، صبح الاعشی فی صناعة الانشاء، قاهره،
۱۳۸۳ ق / ۱۹۶۳ م؛ مبرد، محمد بن یزید،
الكامل، به كوشش محمد احمد دالی، بیروت، ۱۴۰۶
ق / ۱۹۸۶ م؛ مرزبانی، محمد بن عمران، معجم الشعراء،
به كوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، ۱۳۷۹ ق /
۱۹۶۰ م؛ همو، الموشح، به كوشش محبالدین خطیب،
قاهره، ۱۳۸۵ ق؛ مسعودی، علی بن حسین،
مروجالذهب، به كوشش باربیه دومنار و پاوه دوكورتی، تهران،
۱۹۷۰ م؛ مقدسی، انیس، امراء الشعر العربی
فی العصر العباسی، بیروت، ۱۹۷۱ م؛ مقری،
احمد بن محمد، نفح الطیب، به كوشش احسان عباس، بیروت،
۱۳۸۸ ق / ۱۹۶۸ م؛ مولوی،
محمد بن محمد، مثنوی معنوی، به كوشش رنولدا. نیكلسون، تهران،
۱۳۶۳ ش؛ نجاشی، احمد بن علی، رجال، به كوشش
موسی شبیری زنجانی، قم، ۱۴۰۷ ق؛ یافعی،
عبدالله بن اسعد، مرآة الجنان، بیروت، ۱۳۹۰ ق /
۱۹۷۰ م؛ یزیدی، محمد بن مبارك، الامالی،
بیروت، ۱۴۰۴ ق / ۱۹۸۴ م؛ یوسف،
س. م.، «ادبیات عرب: اشكال شعری و نثری»، ترجمۀ علی
محمد حقشناس، تاریخ فلسفه در اسلام، به كوشش میان محمد شریف،
تهران، ۱۳۶۷ ش، ج ۳؛ نیز:
EI1; EI2; GAL, S; GAS; Goldziher, I.,
Le Dogme et la loi de l’Islam, tr. Félix Arin, Paris, 1973; Huart, Cl.,
Littérature arabe, Prais, 1923; Massignon, Louis, La Passion de Husayn Ibn
Mansûr Hallâj, Paris, 1975; Nicholson, Reynol A., A Literary History of the
Arabs, Cambridge, 1969; Vajda, Georges, «Les Zindîq en pays d’Islam au début de
la période Abbaside», RSO, 1938, vol. XVII.