نویسنده (ها) :
مهران ارزنده
آخرین بروز رسانی : پنج شنبه 18 اردیبهشت 1399 تاریخچه مقاله
اَبونُخَیْله، یَعْمُر بن حَزن بن زائدة حِمّانی، ملقب به راجز (مق ح 147 ق / 764 م)، شاعر عصر اموی و اوایل دورۀ عباسی. در نام و كنیۀ او اختلاف است. ابوالفرج، از قول اصمعی و ابوعمرو شیبانی، ابونخیله را نام، و ابوالجنید و ابوالعِرماس را كنیۀ شاعر دانسته (20 / 390؛ نیز قس: ابنحبیب، 283)، اما ابنقتیبه نام وی را یعمر و ابونخیله را كنیـۀ او نوشته است ( الشعر، 2 / 501؛ نیز نك : 296). نام او را حبیب نیز گفتهاند (ابنعساكر، 2 / 318). افزون بر این، در ضبط نام و نسب وی تصحیفهایی نیز روی داده است (نك : میمنی، 1 / 135، حاشیه). گویند او را به این سبب ابونخیله خواندهاند كه در كنار نخلی زاده شد (ابن قتیبه، همانجا؛ ابن درید، 252؛ ابوعبید، 1 / 135؛ ابن عساكر، همانجا). نسب او به سعد بن زید مناة بن تمیم میرسید (ابن قتیبه، همانجا؛ ابن درید، 245) و شهرت سعدی او از همین جاست؛ اما برخی از منابع نسب او را مشكوك و مطعون خواندهاند (همو، 252؛ ابوالفرج، ابن عساكر، همانجاها؛ بغدادی، 1 / 165). حتی در روایتی، فرزدق او را به تحقیر، دَعی (كسی كه در نسب خود متهم باشد) خوانده است (ابوالفرج، 20 / 396-397؛ نیز نك : ابن قتیبه، همانجا). از این روی، برخی احتمال دادهاند كه شاعر خود شجرهنامهای ساختگی برای خویش فراهم آورده بود تا خود را از نژادگان عرب جلوه دهد (EI2, S؛ قس: ابوالفرج، 20 / 404). زادگاه ابونخیله ظاهراً بصره بوده (ابن عساكر، همانجا)، اما تاریخ ولادتش دانسته نیست. چنانكه گفتهاند در جوانی، به سبب نافرمانی، از سوی پدر رانده شد و در طلب روزی به شام رفت و دست كم تا مرگ پدر در آنجا ماند (ابوالفرج، 20 / 390؛ ابن عساكر، همانجا). چندی نیز بادیه اقامت گزید و نزد بدویان شعرو ادب آموخت (ابوالفرج، 20 / 392) و ظاهراً در همین دوره آوازهای یافت وارجوزهها و قصیدههایش زبانزد همگان شد (همانجا). سپس به بارگاه مَسلَمة بن عبدالملك (د 120 ق / 738 م)، سردار مشهور اموی، در دمشق راه یافت و نزد او به منزلتی رسید (همو، 20 / 390؛ ابن عساكر، همانجا). روایتی كه از قول ابونخیله دربارۀ چگونگی ورود او به دربار مسلمه نقل شده، برخی خصوصیات اخلاقی وی را آشكار میسازد. در این روایت ــ كه به اعترافی صادقانه میماند و به همین سبب میتوان آن را در خور اعتماد پنداشت ــ چنین آمده كه شاعر در حضور مسلمه پس از مدح وی، خود را بهترین رجزسرای عرب معرفی كرده، اما چون ناگهان خود را ازخواندن رجزی ازخویش ناتوان دیده است، ارجوزهای از رؤبة بن عَجّاج كه به یاد داشته، برخوانده و چون مسلمه، برخلاف گمان وی، متوجه سرقت ادبی او شده، با سرافكندگی از مجلس وی بیرون رفته، اما بعداً با سرودن مدحها و رجزهای فراوان باز مورد توجه و لطف او قرار گرفته است (ابوالفرج، 20 / 392-393). علاقۀ مسلمه به ابونخیله زمینهای فراهم آورد تا شاعر به دربار ولید بن عبدالملك (حك 86-96 ق) راه یابد (همو، 20 / 390-392؛ ابنعساكر، همانجا). چون مسلمه درگذشت، ابونخیله به بارگاه هشام بن عبدالملك (حك 105-125 ق) رفت و به مدح او پرداخت. وی در روایتی چگونگی ورود خود به بارگاه هشام را نیز شرح داده است. در این روایت ــ كه آن هم با توجه به مضمونش در خور اعتماد مینماید ــ البته از سرقت ادبی و لافزنی شاعر در برابر خلیفه خبری نیست، اما زیركی و دوراندیشی شاعر در آن آشكار است. چه وی با هشیاری نخست میكوشد از روحیات خلیفه آگاه گردد و آنگاه كه او را مدح میگوید، در عین چشم دوختن به صلههای وی، خود را بلندنظر و بینیاز جلوه میدهد و از این راه، همدل خلیفه را به دست میآورد و هم صلههای گران میستاند (ابوالفرج، 20 / 393- 396). ممدوح بعدی شاعر ولید بن یزید (حك 125-126 ق)، ولیعهد و جانشین هشام بود كه به گفتۀ ابن معتز، شاعر را سخت دوست میداشت و هنر شاعری را نیز از او فرا گرفته بود (ص 63). به روایت ابنمعتز ــ اگر روایت ساختگی نباشد ــ صلهها و پاداشهای ولید به ابونخیله چندان بوده كه از این شاعر آزمند بخیل، مردی گشادهدست ساخته بود (نك : همانجا). از روابط ابونخیله با دیگر خلفای اموی خبری در دست نیست، همین قدر میدانیم كه او تا پایان خلافت امویان در خدمت آنان بوده (ابوالفرج، 20 / 390) و علاوه برخلفا تنی چند از امیران و بزرگان آن دولت، از قبیل عمر بن هبیره، مهاجر بن عبدالله كلابی و جنید بن عبدالرحمن مُرّی، را مدح گفته است (همو، 20 / 396- 398، 405-407، 410؛ بستانی). ماجرای شفاعت ابونخیله از فرزدق نزد عمر بن هبیره نیز مشهور است. گویند فرزدق كه تازی نژادی اصیل و مردی مغرور بوده و به سبب هجو ابن هبیره به زندان افتاده بود، چون شنید كه ابونخیله از او نزد امیر شفاعت كرده و امیر دستور آزادی وی را داده، در خشم شد و ترجیح داد به زندان باز گردد و شفاعت كسی را كه در نظر او فرومایهای بیاصل و نسب بیش نبود، نپذیرد (ابوالفرج، 20 / 396-397). با سقوط خلافت اموی و به قدرت رسیدن عباسان، ابونخیله نیز بیدرنگ تغییر جهت داد و به مدح خلفای عباسی و هجو امویان پرداخت و حتی خود را شاعر بنی هاشم لقب داد ( همو، 20 / 390). به همین سبب، او را در زمرۀ نخستین شاعرانی آوردهاند كه به دفاع از حاكمیت عباسیان پرداختهاند (ضیف، 292). اما وابستگی او به دربار اموی و به ویژه دوستی نزدیك او با مسلمة بن عبدالملك بر كسی پوشیده نبود، چنانكه به روایتی، وقتی شاعر به حضور ابوالعباس سفاح رسید و خود را معرفی كرد، با تحقیر و نكوهش خلیفه مواجه شد و حتی خلیفه شعر معروفی را كه ابونخیله در مدح مسلمه سروده بود، به رخ او كشید و در این میان تنها زیركی و چیرهدستی شاعر در مدیحهسرایی سبب شد كه خشم سفاح فرو نشیند و حتی مدیحۀ شاعر را بیپاداش نگذارد (مسعودی، 3 / 264؛ ابوالفرج، 20 / 399-401؛ ابن عساكر، 2 / 319). در روایتی دیگر نیز یكی از اطرافیان سفاح است كه با شنیدن مدیحۀ ابونخیله اختیار از كف میدهد و شاعر را در حضور خلیفه ناسزا میگوید و او را بد عهد و فرومایه میخواند (بلاذری، 3 / 157- 158؛ ابوالفرج، 20 / 414-416). این اتهامها با توجه به روایتهای منابع چندان بیاساس نمینماید. چه، مثلاً در خبری آمده است كه وی شعری را كه زمانی در مدح هشام بن عبدالملك سروده بود، بعدها با تغییراتی به ابوالعباس سفاح تقدیم كرد و از این رو، شعر به نام سفاح معروف شد (همو، 20 / 394-396). برخی رذایل و بیوفاییهای دیگر نیز به وی نسبت میدهند (نك : همو، 20 / 398- 399، 408؛ بستانی). چنانكه ابوالفرج اشاره كرده، ابونخیله سرانجام جان بر سر آزمندی خود نهاد (20 / 390؛ بستانی). چگونگی قتل سهمناك او را بلاذری و طبری و ابوالفرج نقل كردهاند، به روایت آنان، چون منصور خلیفۀ عباسی خواست برای پسر خود مهدی بیعت گیرد و عیسی بن موسی را از ولایت عهدی عزل كند، شاعر كه به اعتراف خود مدتی بیهوده كوشیده بود تا به دربار منصور راه یابد، اشعاری در ستایش مهدی و تأیید عزل عیسی سرود و در مجلسی كه خلیفه و همۀ بزرگان دربار حضور داشتند، برخواند، گویند عیسی بن موسی كه در آن مجلس حضور داشت، كینۀ او را به دل گرفت و یكی از غلاما ن خویش را به قتل اوگماشت. شاعر راهی خراسان شد و این غلام در راه ری بر وی دست یافت، سر از تنش جدا كرد، پوست صورتش را بركند و پیكرش را طعمۀ كركسان ساخت (بلاذری، 3 / 252-253؛ طبری، 8 / 20-24؛ ابوالفرج، 20 / 412، 416-422). چند نكتۀ مورد اختلاف در این ماجرا دیده میشودكه درخور تأمل است: نخست اینكه به درستی روشن نیست كه آیا شاعر اشعار مزبور را به ابتكار خود و از روی فرصتطلبی سروده و در حضور خلیفه و درباریان برخوانده، یا به دستور منصور و اطرافیانش. دیگر آنكه در روایتی، منصور بیدرنگ به شاعر صلهای درخور میدهد و در روایتی دیگر، او را برای دریافت صله به ری میفرستد؛ اما در خبری دیگر، شاعر خود از بیم جان به سوی خراسان میگریزد، بهویژه كه پس از مجلس مزبور یكی از درباریان به شاعر هشدار میدهد كه ممكن است خطر در كمین او نشسته باشد. كشته شدن شاعر را نیز برخی پس از بازگشت وی از ری نوشتهاند (نك : همانجاها؛ قس: صولی، 310-314؛ نیز نك : ابن عساكر، 2 / 320-322). با توجه به این نشانهها و اوضاع سیاسی آن زمان، میتوان پنداشت كه ابونخیله بیش از آنكه قربانی هوسها و طمعورزیهای خود شده باشد، بازیچۀ دسیسهها و زدوبندهای سیاسی حاكمان جدید شده است و ماجرای عزل عیسی و مدیحهسرایی شاعر و سپس انتقامجویی ولیعهد معزول از او نیز چه بسا جلوه یا روایتی ساده شده از واقعیتی پیچیدهتر، یعنی چگونگی جابهجایی قدرت در زمان منصور، باشد. قتل شاعر كه دست كم برخی رقیبانش را از گزند هجوهای او آسوده ساخت (ابوالفرج، 20 / 422)، قاعدتاً در اواسط خلافت منصور روی داده است. طبری این ماجرا را در ذیل حوادث 147 ق نقل كرده است (همانجا؛ نیز نك : GAS, II / 465)، اما پلا تاریخ آن را اندكی پس از 136 ق، یعنی آغاز خلافت منصور، دانسته است (EI2, S؛ نیز قس: زركلی، 8 / 15؛ بستانی). ابونخیله را یكی ازآخرین نمایندگان سنت بدوی در شعر عرب دانستهاند (بلاشر، III / 538). استشهادهای فراوانی كه در كتابهای كهن لغت و ادب به اشعار او شده، اهمیت او را از این دیدگاه نشان میدهد (مثلاً نك : سیبویه، 3 / 304-305، 606؛ فرّاء، 2 / 12-13؛ ابوعبیده، 1 / 287- 288؛ ابن سكیت، اصلاح، 85، 431، كنز، 76، 290، 317؛ ابن قتیبه، ادب، 40-41؛ مبرد، 4 / 27). ابن معتز او را از فصیحترین و بهترین شاعران عرب دانسته و طبع شعر او را سخت ستوده است (ص 63؛ نیز نك : آمدی، 297؛ EI2, S). با اینهمه، برخی اشعار او را از خردهگیری منتقدان كهن در امان نمانده است (ابنقتیبه، الشعر، 501؛ نیز نك : بستانی)، چنانكه برخی محققان معاصر اروپایی نیز جز سادگی زبان و واژگان، امتیاز دیگری در اشعار موجود او نیافتهاند ( نالینو، 163؛ بلاشر، همانجا). با آنكه سرودههای ابونخیله فراوان بوده و تا چند سده پس از مرگ وی حتی در اندلس رواج داشته (ابن معتز، 67؛ ابن خیر، 397)، آنچه امروز از اشعار او در دست است، از حدود 200 بیت فراتر نمیرود. غالب این سرودهها در مدح و هجو و رثاست و پاره ای اشعار وصفی و نخجیرگانی (طردیات) نیز در آنها دیده میشود. جز چند قصیده، بقیۀ اشعار موجود او ارجوزه است و این بیگمان دربارۀ مجموعۀ سرودههای او نیز صادق بوده است. چه از همان آغاز او را در زمرۀ شاعران رجزپرداز آوردهاند و شمار قصیدههای او را اندك نوشتهاند (ابن معتز، 63؛ ابوالفرج، 20 / 390؛ ابوالعلاء، 373-374؛ ابوعبید، 1 / 135؛ ابنعساكر، 2 / 318). لقب راجز را نیز به همین سبب به وی دادهاند. سادگی و روانی اشعار او البته مانع از آن نیست كه گاه وجود واژگان و تعابیر بدوی، فهم سرودههای او را دشوار سازد (EI2, S). به روایتی، ابونخیله با عجاج، رجزسرای معروف، رقابتهایی داشته و هجویاتی نیز میان آنان ردو بدل میشده است (ابنقتیبه، همانجا؛ EI2, S)، اما با توجه به تاریخ وفات عجاج (ح 90 ق)، صحت این روایت بعید مینماید. رؤیه پسر همین عجاج است كه ابونخیله برخی از اشعارش را به نام خود بر خوانده است. جز آنچه پیشتر از قول خود ابونخیله نقل شد، ماجرای معروف دیگری را نیز منابع در این باره نقل كردهاند (نك : ابوالفرج، 20 / 405؛ مرزبانی، 199؛ ابن عساكر، 2 / 319). ظاهراً مجموعههایی از اشعار او در چند سدۀ نخست گرد آمده بوده است. ابن ندیم به یكی از این مجموعهها شامل حدود 50 برگ اشاره میكند (ص 184). ابن خیراشبیلی، در سدۀ 6 ق، نیز به وجود مجموعهای از اشعار او در اندلس اشاره كرده است (همانجا). اشعار موجود او را كه در منابع مختلف پراكنده است، عباس توفیق گردآورده و در مجلۀ المورد (بغداد، 1398 ق / 1978 م) به چاپ رسانیده است، اما این مجموعه هنوز كاستیهایی دارد و برخی ابیات ابونخیله در آن نیامده است (مثلاً نك : بلاذری، 3 / 93، 132؛ قس: توفیق، 252-254؛ نیز نك : طبری، 8 / 22؛ قس: توفیق، 258).
مآخذ
آمدی، حسن، المؤتلف و المختلف، به كوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1381 ق / 1961 م؛ ابن حبیب، محمد، «كنی الشعراء و من غلبت كنیته علی اسمه»، نوادر المخطوطات (مجموعۀ پنجم)، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1373 ق / 1954 م؛ ابن خیر، محمد، فهرسة، به كوش فرانسیسكو كودرا و خولیان ریبراتاراگو، بغداد، 1382 ق / 1963 م؛ ابن درید، محمد، الاشتقاق، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1378 ق / 1958 م؛ ابن سكیت، یعقوب، اصلاح المنطق، به كوشش احمد محمد شاكر و عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1375 ق / 1956 م؛ همو، كنز الحفاظ فی كتاب تهذیب الالفاظ، به كوشش لویس شیخو، بیروت، 1896- 1898 م؛ ابن عساكر، علی، التاریخ الكبیر، به كوشش عبدالقادر افندی بدران، بیروت، 1330 ق؛ ابن قتیبه، عبدالله، ادب الكاتب، به كوشش ماكس گرونرت، لیدن، 1900 م؛ همو، الشعرو الشعراء، به كوشش یوسف نجم و احسان عباس، بیروت، 1964 م؛ ابن معتز، عبدالله، طبقات الشعراء، به كوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1968 م؛ ابن ندیم، الفهرست؛ ابوعبید بكری، عبدالله، سمط اللآلی، به كوشش عبدالعزیز میمنی، قاهره، 1354 ق / 1936 م؛ ابوعبیده، معمر، مجاز القرآن، به كوشش، فؤاد سزگین، بیروت، 1401 ق / 1981 م؛ ابوالعلاء معری، احمد، رسالة الغفران، به كوشش عایشة عبدالرحمن بنت الشاطی، قاهره،.1397 ق / 1977 م؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، به كوشش علی نجدی ناصف، بیروت، مؤسسة جمال للطباعة و النشر؛ بستانی؛ بغدادی، عبدالقادر، خزانة الادب، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1979 م؛ بلاذری، احمد، انساب الاشراف، به كوشش عبدالعزیز دوری، بیروت، 1398 ق / 1978 م؛ توفیق، عباس، «شعر ابونخیله»، المورد، بغداد، 1398 ق / 1978 م، شم 7؛ زركلی، اعلام؛ سیبویه، عمرو، الكتاب، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، بیروت، 1403 ق / 1983 م؛ صولی، محمد، الاوراق، قسم اشعار اولاد الخلفاء، به كوشش ج. هیورث دن، قاهره، 1355 ق / 1936 م؛ ضیف، شوقی، العصر العباسی الاول، قاهره، 1972 م؛ طبری، تاریخ؛ فرّاء، یحیی، معانی القرآن، به كوشش محمدعلی نجار، قاهره، الدار المصریة للتألیف و النشر؛ مبرد، محمد، المقتضب، به كوشش محمد عبدالخالق عضیمه، بیروت، عالم الكتب؛ مرزبانی،محمد، الموشح، به كوشش محبالدین خطیب، قاهره، 1385 ق / 1965 م؛ مسعودی، مروج الذهب، به كوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، 1385 ق / 1966 م؛ میمنی، عبدالعزیز، حاشیه بر سمط اللآلی (نك : هم ، ابوعبید بكری)؛ نیز:
Blachère, R., Histoire de la littératurearabe, Parsi, 1966; EI2, S; GAS; Nallino, C. A., La Littératurearabe, tr. Ch. Pellat, Prasi, 1950.