آخرین بروز رسانی : یکشنبه
21 اردیبهشت 1399 تاریخچه مقاله
اَبونُواس، حسن بن هانی (ح
۱۴۰- ۱۹۸ ق /
۷۵۷-۸۱۴ م)، شاعر بلندآوازۀ عصر
عباسی.
بخش اول ـ زندگی و آراء ابونواس
در سراسر تاریخ ادبیات عرب
کمتر شاعری را میتوان یافت که به اندازۀ ابونواس مورد
توجه نویسندگان و محققان قرار گرفته باشد. ابعاد مختلف زندگی وی،
اشعار دلانگیز و در اوج نبوغ و نوآوریهای او در شعر، نکتهگوییها
و حاضرجوابیها، روابط وی با درباریان و خلیفگان عباسی
و روایات متعدد دربارۀ تباهی اخلاق وی، همۀ نویسندگان قدیم و جدید
را به اظهارنظرهای سخت ضدونقیض دربارۀ او واداشته و
باعث پدید آمدن صدها کتاب و مقاله و رساله شده است. آوازۀ او حتی
از قلمرو تاریخ نیز فراتر رفته و شخصیت وی گاه در هالهای
از افسانه، از داستانهای هزار و یک شب و اساطیر شمالیترین
سرزمینهای افریقا سر برآورده است.
بررسی منابع
از آغاز سدۀ ۳ ق
تاکنون نویسندگان بسیاری دربارۀ زندگی،
اخبار و اشعار ابونواس به بحث و بررسی پرداخته و تقریباً هیچ
موضوعی را فرو نگذاشتهاند. انبوهی کتاب با نام اخبار ابی نواس
میشناسیم که بیشتر توسط نویسندگان سدههای ۳
و ۴ ق همچون یوسف ابن دایه، ابوهفان، ابوطیب ابن وشاء،
ابن عمار و ابوالحسن شمیشاطی تدوین شده (ﻧﻜ : ابن
ندیم، ۱۸۲) و از این میان، تنها اثر ابوهفان
امروزه در دسترس ماست. ابوهفان با اینکه خود شاگرد ابونواس بوده (ﻧﻜ
: ﻫ د، ابوهفان)، بیشتر روایاتش را از قول یوسف بن دایه
ــ که گاه دچار لغزشهایی نیز شده (ﻧﻜ : حمزه،
«شرح ... »، ۱ / ۹) ــ نقل کرده است. علاوه بر ابوهفان، بیشتر
منابع عمومی شرح حال شاعر را با تفصیل آوردهاند. منابع نزدیک
به عصر شاعر از قبیل وحشیات ابوتمام (ص ۱۴۰)، آثار
جاحظ، نقد الشعر قدامة بن جعفر، الکامل مبرد، و الورقۀ ابن جراح به
نقل اشعار و اخباری کوتاه بسنده کردهاند. در میان نویسندگان سدۀ
۳ ق، ابن قتیبه در الشعر و الشعراء ابن معتز در طبقات الشعراء شرح حال
مستقل و مفصلی برای وی تدارک دیدهاند. از نویسندگان
متعدد منابع سدۀ ۴ ق حمزۀ اصفهانی در درجۀ نخست اهمیت قرار دارد. وی برای گردآوری اشعار و
اخبار شاعر تلاش بسیار کرده و برای دستیابی به دیوان
وی بارها به بغداد رفته، تا اینکه در ۳۲۶ ق به نسخهای
از دیوان وی که به دست خاندان نوبختی جمعآوری شده بود،
دست یافته است (اقبال، ۲۳) و امروزه «شرح» حمزۀ
اصفهانی از کهنترین و مهمترین شرحهای دیوان ابونواس
است (دربارۀ این دیوان و نیز دیوان جمع آوردۀ صولی،
ﻧﻜ : بخش شعر). از این دوره به بعد میتوان اشعار و
اخبار وی را علاوه بر کتابهای ادبی در لابهلای کتابهای
تاریخی نیز جست و جو کرد. مورخانی همچون طبری
(۱ / ۱۹۴، ۵۰۸- ۵۰۹،
ﺟﻤ ) و مسعودی (۲ / ۱۱۴،
۳۵۰، ۳ / ۴۰۳، ﺟﻤ )
اشعار وی را به عنوان اسنادی تاریخی ــ به خصوص دربارۀ تاریخ
ایران قبل از اسلام ــ مورد استشهاد قرار داده اند. به علاوه برخی از
آنان گاه به نقل روایاتی دربارۀ وی پرداخته و گوشههایی
از زندگی او را نیز روشن ساختهاند (جهشیاری،
۱۲۳، ۱۶۵، ۱۹۱-
۱۹۵). از دیگر منابع سدۀ ۴ ق
الاغانی است که متأسفانه در چاپهای موجود آن، اخبار مستقلی به
ابونواس اختصاص نیافته است. البته گمان نمیرود که ابوالفرج از شرح
حال این شاعر برجسته چشم پوشیده باشد و احتمالاً، همانگونه که خود
اشارهای مبهم کرده (ﻧﻜ : الاغانی، ۱۸ /
۲)، بخشی مستقل یا کتابی مجزا را به وی اختصاص داده
بوده که به دست ما نرسیده است. حتی ابن منظور نیز در مقدمۀ کتاب
اخبار ابی نواس (چ قاهره، ۱ / ۱) از این امر سخت اظهار
شگفتی کرده، میگوید در نسخههای متعدد الاغانی، به
شرح حالی از وی دست نیافته است. به گفتهای، نسخهای
خطی از الاغانی در کتابخانۀ گوتۀ آلمان موجود
است که اخبار و شرح حال کامل ابونواس را نیز داراست (ﻧﻜ :
مهنا، ۶). به هرحال روایاتی که دربارۀ ابونواس به
طور پراکنده در الاغانی آمده، حائز اهمیت بسیار است. از دیگر
منابع این سده، ابن عبدربه، نیز صولی در الاوراق (ص
۱۰، ۱۲، ﺟﻤ ) و اخبار ابی تمام (ص
۱۵، ۳۲، جم ) و خالدیین در الاشباه والنظائر
(ص ۴۰، ۱۸۲) تنها به روایاتی اندک و ابیات
و قطعههایی از اشعار وی بسنده کردهاند. مرزبانی در
الموشح روایات بیشتری دربارۀ وی گرد
آورده و جرجانی در الوساطه (ص ۳۵، ۳۸،
۴۱، ۴۹، ۵۵-۶۴، ﺟﻤ
) و ابوهلال عسکری در کتاب الصناعتین (ص ۲۴،
۲۵، ۳۴، ﺟﻤ ) و دیوان المعانی
(۱ / ۲۱۸، ۲ / ۳۴۴،
۳۴۶، ﺟﻤ ) به بررسی و تحلیل برخی
ویژگیهای شعر وی پرداختهاند.
از نیمۀ دوم سدۀ
۴ ق به بعد نام ابونواس به منابع شیعی نیز راه یافته
است. ابن بابویه در عیون اخبارالرضا (۲ /
۱۴۲-۱۴۴) اشعاری را در مدح امام رضا
(ع) به وی نسبت داده است.
در میان منابع سدۀ
۵ ق، در آثار ابوحیان توحیدی، ثعالبی، ابوالعلای
معری، حصری، ابن عبدالبر، باخرزی و ابوعبید بکری،
کمتر به سخنان تازه برمیخوریم. تنها خطیب بغدادی در نیمۀ اول این
سده، روایات بسیاری را گرد آورده و زندگی نامۀ مفصل
و مشروحی برای ابونواس تدارک دیده است. ابن رشیق نیز
گاه با دیدی انتقادی اشعار وی را بررسی و نظریات
برخی از منتقدان را نیز دربارۀ شعر وی نقل کرده است. از سدۀ
۶ ق به بعد در هیچ یک از منابع چیزی جز تکرار روایات
کهن نمیتوان یافت. البته اخبار ابی نواس اثر ابن منظور که در
اواخر سدۀ ۷ و اوایل سدۀ ۸ ق تألیف شده، از این قاعده مستثنی است. ابن
منظور آنگونه که خود گفته (مختار ... ، ۳ / ۵)، برای جبران نقص
الاغانی که آن را از اخبار ابونواس تهی دیده، درصدد تدوین
این کتاب برآمده است. اعتماد وی در این اثر بیشتر بر روایات
ابوهفان در اخبار ابینواس و اخبار پراکندۀ الاغانی
است و به ندرت روایاتی از دیگر راویان کهن همچون ابن سکیت
را به آن افزوده است.
در دو سدۀ اخیر
انبوهی مقاله و کتاب دربارۀ ابونواس پدید آمده است که به ندرت چیز تازهای بر
دانستههای ما دربارۀ او میافزاید. عباس عقاد، علی شلق، عمر فروخ، جورج
معتوق، عبدالرحمان صدقی، محمد نویهی، عمر ابونصر و عبدالحلیم
عباسی کتابهایی مستقل دربارۀ وی
نوشتهاند که از این میان اثر شلق از استحکام بیشتری
برخوردار است. عقاد در کتاب «ابونواس» برپایۀ روانکاوی،
شخصیت شاعر را مورد مطالعه قرار داده و تباهی اخلاق وی را ناشی
از عقدههای روانی و امیال سرکوفتۀ وی در
دوران کودکی دانسته و او را با اسکاروایلد مقایسه کرده است (ص
۵۲-۵۴). علاوه بر این، مقالات بسیاری نیز
دربارۀ وی نوشته شده است: امین حسن (ص
۵۳۷-۵۴۶)، منیر قاضی (ص
۳۱۹-۳۲۵)، احمد امین
(ص۲۲-۲۶)، مصطفی عبدالرزاق (ص ۷-
۱۳) و عبدالرحمان شکری (ص ۱۸-۲۱) هر یک
به بحث و بررسی پیرامون زندگی، شخصیت و شعر وی
پرداختهاند. مجموعهای از مقالات مربوط به وی نیز در کتابی
مستقل به نام ابونواس، حیاته و شعره در بیروت به چاپ رسیده است.
طه حسین در حدیث الاربعاء و مصطفی شکعه در الشعر و الشعراء فی
العصر العباسی هم اشعار وی را ارزیابی و تجزیه و
تحلیل کردهاند. بدیهی است که در هر یک از کتابهای
تاریخ ادبیات عرب نیز مطالبی دربارۀ وی آمده
است.
از میان خاورشناسان، واگنر کتابی
مستقل و درخور توجه دربارۀ ابونواس نوشته ودر آن تمامی جنبههای زندگی و شعر وی
را بررسی کرده است. شولر نیز در کتاب «شعر طبیعت نزد تازیان»
بخش عمدهای را به وی اختصاص داده است (ص 41-87). همچنین جمیل
بن شیخ[۱] در «بولتن مطالعات شرقی» دربارۀ خمریات
وی به تفصیل بحث کرده (ص 7-75) و هاموری در مجلۀ
«مطالعات اسلامی» کاربرد عناصر متعارف شعر عرب را در پارهای اشعار وی
بررسی کرده است (ص 5-26). شاده هامبورگ نیز در دو مقاله که در «مجلۀ انجمن
خاورشناسان آلمان» به چاپ رسانده، خاستگاه برخی حکایات مربوط به
ابونواس را در هزارویک شب مورد بررسی قرار داده است (LXXXVIII / 259-276, XC / 602-615).
فارسیات وی نیز از دید
محققان ایرانی به دور نمانده است. ملک الشعرا بهار، مجتبی مینوی
و علی اشرف صادقی واژگان فارسی در اشعار ابونواس را تجزیه
و تحلیل کردهاند.
زندگی نامه
بیشتر منابع کهن نیای
وی صَباح (رَباح) را از موالی جراح بن عبدالله حَکَمی (از قبیلۀ حکم
بن سعد عشیره و حاکم خراسان از سوی عمر بن عبد العزیز در سال
۹۹ ق، ﻧﻜ : طبری، ۶ /
۵۵۸) دانسته و نسب وی را از طریق ولاء به یعرب
بن قحطان رساندهاند (ابن قتیبه، الشعر ... ، ۲ /
۶۸۰؛ خطیب، ۷ / ۴۳۶-
۴۳۷؛ ابن انباری، ۴۹؛ ابن خلکان، ۲ /
۹۵؛ ابن منظور، اخبار ... ، چ بیروت، ۱۲). نسب حکمی
وی نیز از همین جاست (جاحظ، البیان ... ، ۳ /
۱۵۶؛ وشاء، ۱۶۷، ۲۰۰، ﺟﻤ
؛ ابن عساکر، ۴ / ۲۵۴). خود ابونواس نیز بارها در
اشعارش به قبیلۀ قحطان بالیده و اعراب شمالی (عدنانیها) را هجو کرده
است (۲ / ۱-۲۰؛ ابن معتز،
۱۹۵-۲۰۱). بااینحال، اصمعی راوی
و نسابۀ معروف هم روزگارش پیوند ولایی او را با قبایل یمن
جعلی و ساختگی خوانده، میگوید: ابونواس به دروغ، نیای
خود را از موالی دو قبیلۀ حاء و حکم خوانده است (ابن منظور،
همان، ۲۲-۲۳). البته میتوان این گفتۀ اصمعی
را مغرضانه و ناشی از اختلافات بین او و ابونواس (ﻧﻜ :
دنبالۀ مقاله) دانست، اما روایات متعدد دیگری نیز در
دست است که گفتۀ اصمعی را تأیید میکند. ابن منظور دست کم سه روایت
نقل کرده (همان، ۲۴- ۲۹) که مضمون آنها چنین است:
ابونواس در آغاز کنیهاش ابوعلی بود و خود را از نوادگان عبیدالله
بن زیاد (د ۷۵ ق) از قبیلۀ بین تیمالله
بن ثعلبه میخواند و چون دریافت که عبیدالله را فرزندی
نبوده، از این ادعا دست کشید و خود را از قبیلۀ نزار
و خویشاوند فرزدق شاعر معروف معرفی کرد و همچون او کنیۀ
ابوفراس بر خود نهاد و سرانجام از این نسب نیز دست شست و خود را به دو
قبیلۀ حاء و حکم از قبایل یمن منتسب کرد و کنیۀ
ابونواس را که کنیۀ شاهان یمن بود، برای خود برگزید. از مجموع این
روایات چنین برمیآید که ابونواس از اصل و نسب والایی
بهرهای نداشته و ناچار بوده، همانند بسیاری از شاعران بینام
و نشانِ هم روزگارش، برای گریز از هجوهای تلخ رقیبان یا
با توجه به منافع خویش گاه خود را به قبایل بزرگ عرب منتسب کند و گاه
خود را شاهزادهای والاتبار و از نژاد خسروان خواند (ﻧﻜ : ابن
منظور، همان، ۳۰، ۳۵)، اما ظاهراً این انتسابهای
دروغین هرگز کارساز نبوده و نتوانسته بر تبار بینام و نشان وی
سرپوش نهد، چه علاوه بر اصمعی، رقاشی شاعر هم روزگارش نیز در
اشعاری هجوآمیز همۀ این نسبها را جعلی خوانده است (همان، ۳۳،
۳۴؛ نیز ﻧﻜ : ابن بسام، ۴(۱) /
۱۹۱). با این حال، برخی از معاصران، انتساب وی
به قبیلۀ قحطان را قطعی دانسته و گفتهاند، اینکه پدر ابونواس همنام
هانی بن مسعود قهرمان یمنی بوده و برادر وی ابومعاذ نیز
همنام معاذ بن جبل خزرجی بوده است و حتی استادانش همه یا بیشتر
به نحوی با یمنیها پیوند داشتهاند، امری تصادفی
نبوده است (عقاد، ۸۶).
مادر ابونواس گلبان یا گلنار
اهوازی و به روایتی از نهر تیری بوده است (ابنمعتز،
۱۹۴؛ ابوالفرج، الاغانی، ۲۰ /
۷۴). برخی نام مادرش را شَحمه نیز گفتهاند (ﻧﻜ
: ابن منظور، همان، ۱۱). پدرش هانی یا هنّی به گفتۀ اصمعی
ایرانی و به روایت برخی منابع، اهل شام و از لشکریان
مروان آخرین خلیفۀ اموی بوده که برای شحنگی به اهواز آمده و گلبان را به
همسری گرفته بوده است (ابوهفان، ۱۰۸؛ ابن معتز، همانجا؛
قس: ابن منظور، همان، ۱۰-۱۱ و روایات مختلفی
که دربارۀ پیشۀ پدر و مادر وی نقل کرده است).
تقریباً تمامی منابع در اینکه
زادگاه شاعر اهواز یا یکی از نواحی آن (مناذر کبری،
مناذر صغری یا جبل مقطوع معروف به راهبان) بوده، اتفاق نظر دارند (ﻧﻜ
: ابوهفان، ابن معتز، همانجاها؛ خطیب، ۷ / ۴۴۸؛ ابن
منظور، همان، ۱۲). تنها ابن خلکان از قول ابن جراح زادگاه وی را
بصره دانسته است (۲ / ۹۵).
در تاریخ ولادت او بین
۱۳۶ ق تا ۱۴۹ ق اختلاف است (ﻧﻜ
: ابوهفان، ۱۰۸- ۱۰۹؛ ابن قتیبه،
الشعر، ۲ / ۶۹۲؛ خطیب، همانجا؛ ابن عساکر، ۴
/ ۲۷۹؛ ابنانباری، ۵۱؛ ابنمنظور، اخبار، چ
بیروت، ۱۱؛ ابننباته، ۳۱۶). در منابع و
اشعار وی هیچ قرینهای وجود ندارد تا به کمک آن بتوان تاریخ
دقیقی برای ولادت او تعیین کرد. گمان میرود
از میان همۀ روایات، روایت شاگرد وی یوسف بن دایه که
ولادت او را در ۱۴۰ ق دانسته (ابوهفان، ۱۰۹)،
به صواب نزدیکتر باشد. به روایت همو، ابونواس ۱۰ساله بود
که پدرش را از دست داد و مادرش گلبان وی را در اهواز نزد عطاری سپرد و
دو سال بعد یعنی در ۱۲سالگی او را به بصره برد
(همانجا). روایات دیگری نیز در این باره در منابع
آمده است که با روایت فوق مغایرت دارد. برخی گفتهاند که مادرش
وی را در ۲سالگی یا ۶ سالگی به بصره برد و در
آنجا به دست عطار سپرد (ابن خلکان، ابن منظور، همانجاها؛ قس: فروخ، ۲ /
۱۵۸؛ شلق، ۳۹).
آشنایی با والبة بن حباب
والبه ازجمله کسانی است که تأثیر
بسزایی در تکوین شخصیت ابونواس داشته است (ﻧﻜ
: ابن معتز، ۸۸). دربارۀ آغاز آشنایی شاعر با والبه روایات مختلف و گاه متناقض
است. به روایتی (ﻧﻜ : ابوهفان، ۱۰۸-
۱۰۹)، ابونواس چون با استاد عطار خود از بصره به اهواز رفت، با
والبه که در آن زمان در اهواز مقر حکومت عمویش (یا پسر عمویش)
ابوبجیر اسدی نجاشی به سر میبرد، آشنا شد (ابن معتز،
۱۹۴؛ ابوالفرج، الاغانی، ۱۶ /
۱۵۰؛ ابنمنظور، همان، ۱۵-۱۶). ابنمنظور
در روایت دیگری گفته است که چون والبه از اهواز به بصره رفت، در
بازار عطرفروشان ابونواس را دید و شیفتۀ وی شد و
او را با خود به کوفه برد (همان، ۱۴-۱۵). به هرحال، آغاز
آشنایی ابونواس با والبه حدود سال ۱۵۲ ق است و در
آن زمان ابونواس تقریباً ۱۲ ساله بوده است (قس: صدقی،
۳۷، که رفتن وی به کوفه را در ۱۵۶ ق دانسته؛
نیز فروخ، همانجا، وی را در این زمان ۱۰ ساله
پنداشته است). برخی نیز گفتهاند ابونواس قبل از آشنایی
با والبه، وی را به خوبی میشناخته و شیفتۀ اشعار
وی بوده است و حتی از قول او گفتهاند که قصد داشته برای دیدار
والبه و شنیدن اشعار او به کوفه رود (ابن خلکان، ۲ /
۹۵-۹۶؛ ابن منظور، همان، ۱۶).
از دوران زندگی ابونواس در کوفه
جز انبوهی روایات درآمیخته با افسانه که همه حکایت از بیبندوباریها
و روابط آلودۀ والبه با ابونواس دارد، آگاهی دیگری نداریم (ﻧﻜ
: ابوهفان، ﺟﻤ ؛ ابن منظور، همان، ۱۶-۲۰، ﺟﻤ
). گویا اقامت شاعر در کوفه چندان به طول نینجامیده، اما مسلم
است که همین مدت اندک، تأثیر شگرفی در زندگی و شخصیت
ابونواس داشته است و منشأ گرایش وی به مجون، غلامبارگی و هرزه
درایی را نیز که سراسر زندگی او را فراگرفته، باید
در همین دوره جست و جو کرد. درآمیختن شاعر با هرزه درایان بیقیدوبندی
چون مسلم بن ولید و حسین بن ضحاک و حضور در مجالس بدنام وتن دادن به
انواع هرزگی همه از همین دوره آغاز شد. البته بسیاری از
محققان معاصر بدون تعمق در روایات و با نادیده انگاشتن اوضاع اجتماعی
آن روز سعی کردهاند که این لکه را از دامن ابونواس بزدایند،
اما حقیقت این است که از کنار روایات انبوهی که دربارۀ اعمال
فسادآمیز وی در این دوره از زندگی او در منابع گرد آمده،
به سادگی نمیتوان گذشت. درست است که بیشتر این روایات،
افسانه و ساختۀ راویان سدههای ۳ و ۴ ق است، اما بیشک همۀ آنها
نمیتوان ساختگی و به دور از حقیقت دانست، زیرا اولاً نزدیکترین
منابع به روزگار ابونواس از قبیل اخبار ابی نواس ابوهفان که بیشتر
روایاتش را از قول یوسف بن دایه شاگرد ابونواس نقل کرده، مشحون
از اینگونه روایات است (ص ۵۰- ۵۱، ﺟﻤ
) و ثانیاً بیشتر این روایات با اشعار وی که در حقیقت
آیینۀ زندگی شاعر است، همخوانی دارد. به علاوه، با توجه به شرایط
و اوضاع اجتماعی آن روزگار و رواج بیبندوباری در بین
طبقات مختلف جامعه، از کودکی زیبا روی، اما بیاصل و نسب
و وابسته به طبقهای فرودست که در خردسالی پدر خود را از دست داده و
مادرش از شدت فقر و تنگدستی وی را به حال خود رها ساخته و نزد دیگری
به زنی رفته است، سرنوشتی جز این نمیتوان توقع داشت. به
خصوص که کسی چون والبة بن حباب که به هرزگی شهره بوده، تربیت وی
را برعهده داشته است. البته تردیدی نیست که والبه در بارور شدن
استعداد هنری ابونواس نقش مؤثری داشته است. به روایت ابن معتز،
چون والبه ابیاتی از ابونواس را خطاب به دخترکی خردسال شنید،
به استعداد و قریحۀ ذاتی وی پی برد و همین امر وی را برآن
داشت تا ابونواس را نزد خود برد و به تربیتش همت گمارد (ص
۲۰۸؛ قس: ابن منظور، همان، ۱۶-۱۷؛ عباسی،
۱ / ۸۳). علاوه بر والبه، چنانکه ابونواس خود گفته، احمد بن
اسحاق خارکی شاعر هرزهدرای هم روزگار او نیز در بیبندوباری
وی نقش عمدهای داشته است. دربارۀ این شخص
چیز زیادی نمیدانیم، اما ابن معتز از قول ابونواس
دربارۀ او چنین آورده است: «در میان بصریان، میگساری،
هرزگی و اعمال زشت در خفا رواج داشت، تا اینکه خارکی برآمد و
پردۀ شرم و حیا درید و همه چیز را آشکار کرد و همه را به
راه خود کشاند» (ص ۳۰۶، نیز ﻧﻜ : حاشیه).
به هر حال، ابونواس مدتی را با
والبه گذراند و چون قریحۀ شاعری وی شکوفا گردید، والبه از او خواست تا برای
آشنایی بیشتر با زبان اصیل عربی نزد بدویان
رود. ابونواس به همراه گروهی از بنی اسد به بادیه رفت و مدت یک
سال در میان بدویان به سر برد (ابن منظور، همان، ۲۰). چون
به کوفه باز آمد، والبه را رها ساخت و به بصره رفت (همان، ۲۰،
۳۵). البته ارتباط شاعر با والبه هرگز به طور کامل قطع نشد و تا زمان
مرگ والبه ادامه داشت. زمان ورود ابونواس به بصره به درستی روشن نیست،
اما از روایت ابوالاصبع هذلی چنین برمیآید که
ابونواس مدتی در بصره در خانۀ ابوعمرو بن علاء به سر برده است (ﻧﻜ : همان،
۳۶-۳۷). اگر این روایت درست باشد، باید
گفت زمان بازگشت وی به بصره قبل از مرگ ابوعمرو بن علاءیعنی
۱۵۴ ق بوده است. با این حال، اگر زمان آشنایی
شاعر با والبه را در ۱۵۲ ق بدانیم، دیگر نمیتوان
مدت اقامت او را نزد والبه و بدویان جمعاً بیش از ۲سال دانست.
در بصره
اقامت ابونواس در بصره در دو دوره، یکی
قبل و دیگری بعد از رفتنش به بادیه، بوده است. دورۀ نخست
چندان به طول نینجامیده و ظاهراً در این دوره سن وی اقتضا
نمیکرده که بتواند در مجالس درس بزرگان و دانشمندان برجسته شرکت کند. با این
حال، برخی روایات حکایت از آن دارند که ابونواس تحصیلات
مقدماتی را در این دوره گذرانده است. به روایت ابن معتز چون
مادرش وی را از اهواز به بصره برد، در آنجا به مکتب سپرد (ص
۱۹۴) و به روایتی دیگر ابونواس در حیات
پدرش شعر ذوالرمه را نزد یکی از راویان بصره به نام ناشیٔ،
خوانده است (ﻧﻜ : ابن منظور، اخبار، چ بیروت،
۱۴)، اما تحصیلات جدی شاعر بیشتر در دورۀ بعد یعنی
پس از بازگشت از بادیه و جداشدن از والبه بوده است. از همین رو منابع
کهن تأکید کردهاند که پرورش وی در بصره انجام گرفته است (ابن معتز،
۲۰۱؛ خطیب، ۷ / ۴۳۶؛ ابوالفرج،
الاغانی، ۶ / ۱۷۹؛ ابن خلکان، ۲ /
۹۵؛ ابن منظور، همان، ۱۳).
بصره در آن روزگار از بزرگترین
مراکز علمی و فرهنگی به شمار میرفت و برجستهترین
دانشمندان زمان را در خود جای داده بود (ﻧﻜ : ابن معتز،
همانجا). ابونواس نه تنها در شعر وادب، بلکه در علوم قرآنی و حدیث،
صرف و نحو و اخبار و ایام عرب نیز برجستهترین دانشمندان را به
استادی برگزید: قرائت قرآن را از یعقوب بن اسحاق بن زید
حضرمی که از قراء عشر (د ۲۰۵ ق) و پیشوای
قراء بصره بود، آموخت (ﻧﻜ : ابن جزری، ۲ /
۳۸۶). به روایتی که البته اغراقآمیز است،
وقتی ابونواس درسش را نزد وی به پایان رساند، استاد او را
برجستهترین مقری بصره خواند (ﻧﻜ : ابنمنظور، همانجا).
استادان وی در حدیث اینانند: ۱. حماد بن زید ازدی
(د ۱۷۹ ق)، از بزرگترین حافظان حدیث که گویند
۴هزار حدیث از حفظ داشته است (ﻧﻜ : خطیب، همانجا؛
ابنعساکر، ۴ / ۲۵۴؛ ذهبی، تذکرة ... ، ۱ /
۲۲۸- ۲۲۹؛ ابنحجر، ۳ /
۹-۱۱)؛ ۲. حماد ابن سلمه (د ۱۶۷ ق)، از
برجستهترین رجال حدیث، مفتی بصره و استاد مسلم صاحب صحیح
(ﻧﻜ : ابن عساکر، همانجا؛ ذهبی، میزان ... ، ۱ /
۵۹۰-۵۹۶؛ زرکلی، ۲ /
۲۷۳)؛ ۳. یحیی بن سعید بن قطان
(د ۱۹۸ ق)، از حافظان برجستۀ حدیث؛
۴. معتمر بن سلیمان (د ۱۸۷ ق) محدث بزرگ بصره و استاد
احمد بن حنبل (ابن عساکر، همانجا؛ ذهبی، تذکرة، ۱ /
۲۶۶-۲۶۷). وی نحو را از یونس بن
حبیب، نحوی برجستۀ بصری و ایام و اخبار و نوادر عرب را از خلف احمر، ابوزید
انصاری و ابوعبیده معمر بن مثنی برجستهترین راویان
بصره فرا گرفت (خطیب، همانجا؛ حمزه، التنبیه، ۲۶؛ ابن
عساکر، ۴ / ۲۵۵). به گفتۀ جاحظ، ارجوزۀ ابونخیلۀ اسدی
را نیز نزد ابوالبیداء ریاحی خواند (ﻧﻜ :
حمزه، «شرح»، ۱ / ۳۲۲؛ ابنجراح،
۷۰-۷۱، اشعاری که ابونواس در رثای ابوالبیداء
سروده است). وی اگرچه در حدیث استادان برجستهای داشته و حتی
در میان راویان و شاگردان وی نام بزرگانی چون محمد بن ادریس
شافعی، احمد بن حنبل و محمد بن جعفر غندر به چشم میخورد (ﻧﻜ
: ابن عساکر، همانجا؛ ابن کثیر، ۱۰ / ۲۲۷)،
احادیثی که از وی نقل شده، از شمار انگشتان دست تجاوز نمیکند
و آنچه به نام مسند ابی نواس معروف شده، ظاهراً مجموعهای بوده از همین
احادیث اندک که توسط شخصی شیعی به نام ابوشجاع فارس بن سلیمان
ارجانی گردآوری شده بوده است (ﻧﻜ : نجاشی،
۳۱۰).
از برخی روایات چنین
برمیآید که شاعر برای گذران زندگی روزها به کار میپرداخته
و شبانگاهان در مجالس درسی که در علوم مختلف در جامع بصره تشکیل میشد،
شرکت میجسته است (ﻧﻜ : ابن منظور، اخبار، چ بیروت،
۲۵). به گفتهای، وی ۷۰۰ ارجوزه در ذهن
داشته و دیوان اشعار ۶۰ زن عرب از قبیل خنساء و لیلی
را از حفظ روایت میکرده است (ابن معتز، ۱۹۴،
۲۰۱؛ قس: حمزه، همان، ۱ / ۱۲ و نظر اصمعی
در این باره). ابن عبدربه نیز گفته است که وی ۴هزار بیت
شعر روایت کرده است (۵ / ۳۰۸-
۳۰۹). این روایات گرچه مبالغهآمیز است، حکایت
از حافظۀ نیرومند و دانش وسیع ابونواس دارد.
ابونواس به علم کلام نیز احاطه
داشته و برخی اصطلاحات کلامی که در اشعار وی آمده، بیانگر
این امر است. از همین رو، برخی وی را از متکلمان برجسته
به شمار آورده و گفتهاند: «ابونواس نخست به علم کلام پرداخت و سپس به شعر روی
آورد و نظّام در آغاز شاعر بود و سپس کلام را جایگزین شعر کرد» (جاحظ،
البیان، ۱ / ۱۳۱؛ ابن معتز، ۲۷۲؛
ابن منظور، همان، ۲۱؛ حسین، ۳۴۶). گروهی
نیز او را فقیه دانسته وگفتهاند: «ابونواس برخلاف شافعی فقیهی
است که شعر بر غالب آمده است» (ابن معتز، ۲۰۱؛ صفدی،
۱۲ / ۲۸۵). همچنین برخی اشعار ابونواس
بیانگر آن است که وی، علاوه بر فقه و کلام وحدیث، با علومی
که در آن روزگار از طریق ترجمۀ آثار یونانی و هندی و ایرانی به فرهنگ
اسلامی راه یافته بود و «علوم الاوائل» خوانده میشد، از قبیل
فلسفه، منطق و نجوم کاملاً آشنا بوده است (ﻧﻜ : ابن قتیبه،
الشعر، ۲ / ۶۸۲-۶۸۳؛ مسعودی،
۳ / ۴۱۱؛ ابن منظور، همان، ۲۲،
۲۲۲؛ عقاد، ۱۵۱-۱۵۲؛ صدقی،
۶۲-۶۵؛ شیبوب، ۱۰۵-
۱۰۹؛ مهدوی،
۶۴۴-۶۴۵).
ابونواس پس از مرگ والبه به خلف احمر
راوی معروف بصره پیوست. خلف که خود شاعری برجسته نیز بود،
در بارور شدن ذوق شعری و پختگی و استواری اشعار ابونواس سهم
بسزایی داشت. به روایت ابن منظور (همان،
۴۰-۴۱)، زمانی که ابونواس از خلف احمر اجازه خواست
تا شعر بسراید، خلف نپذیرفت و از او خواست تا نخست
۰۰۰‘۱ قطعه شعر و ۱۰۰ ارجوزه را حفظ
کند. ابونواس پس از چندی همه را حفظ کرد و نزد وی بازآمد. استاد او را
آزمود و چون وی از عهدۀ این آزمون که روزها به طول انجامید، نیکو برآمد اجازۀ سرودن
شعر خواست. خلف این بار نیز نپذیرفت و گفت باید همۀ آنچه
به خاطر سپرده، از یاد ببرد. این امر بر ابونواس سخت گران آمد؛ با این
حال، روزها خود را در دیری زندانی کرد و کوشید تا سرانجام
توانست همۀ آنچه را حفظ کرده بود، به دست فراموشی سپارد. آنگاه خلف اجازۀ سرودن
شعر را به وی داد. البته تردیدی نداریم که این روایت،
اغراقآمیز است و شاعر در دوران آشنایی با والبه و به خصوص پس
از بازگشت از بادیه شایستگی سرودن شعر را کسب کرده بود، چنانکه
گویند بشار (د ۱۶۷ ق) شاعر معروف دست کم ۳ سال قبل
از این ماجرا، وقتی اشعار وی را شنیده بود، بسیار
شگفت زده شده و حتی به او حسادت ورزیده بود (ﻧﻜ : ابن
منظور، همان، ۲۰-۲۱). پس، تاریخ این ماجرا
را، اگر درست باشد، باید پیش از ۱۷۰ ق دانست و در این
صورت میتوان گفت که ابونواس قبل از مرگ والبه با خلف احمر آشنایی
داشته و از تعلیمات وی بهره میبرده است (قس: نیکلسون،
293، که وی را در کوفه شاگرد خلف دانسته است). به گفتهای، خلف احمر،
ابونواس را سخت دوست میداشت و همو بود که کنیۀ ابونواس را
برای وی برگزید (عباسی، ۱ / ۸۴).
در بغداد
پس از آنکه ابونواس شهرتی به دست
آورد و از همگنان پیشی جست، از بصره به بغداد رفت تا شاید
بتواند به بزرگان دربار تقرب جوید و از این طریق به تلخکامیهای
خود پایان دهد (ابن معتز، ۲۰۱-۲۰۲). به
روایتی، علت خروج وی از بصره اشعاری بوده که در هجو قبیلۀ نزار
سروده بوده است و گفتهاند که وی قبل از خروج از بصره دست به دامن مهلبیان
شد تا او را از خشم مضریها برهانند و چون از یاری آنان ناامید
شد، بصره را ترک کرد (حمزه، «شرح»، ۲ / ۱۱-۱۲) و
چون به بغداد رسید در قصیدهای زبان به هجو بصریان گشود (ﻧﻜ
: ۲ / ۳۳). به هر حال، این روایات نشان میدهد
که وی برخلاف میل باطنی، بصره را ترک کرده است. به گفتهای،
وی بیش از ۳۰ سال داشت که به بغداد رفت (عباسی،
۱ / ۸۳؛ بستانی، ۶۲) و در این صورت،
تاریخ رفتن وی به بغداد باید حدود سال ۱۷۰ ق
باشد.
دربارۀ آغاز روابط وی
با دربار عباسی روایات مختلف است. به روایتی، هرثمة بن اعین
که در جست و جوی ندیمی برای هارون الرشید بود، او
را نزد خلیفه برد (ابن منظور، اخبار، چ بیروت،
۱۵۴-۱۵۵). البته تردیدی نیست
که ابونواس در این زمان شاعری گمنام نبود، تا به طور اتفاقی به
دربار راه یابد. برخی از روایات نشان میدهد که وی
قبل از اینکه رسماً شاعر دربار شود، با اشراف و بزرگان و وزیران ادب
دوست، معاشرت داشته است (ابن معتز، همانجا). به گفتهای، ربیع بن یونس
(د ح ۱۷۰ ق) وزیر دو خلیفۀ عباسی
هادی و مهدی، وی را به سبب اشعاری که در هجو مادر او
سروده بود، زندانی کرد (ابوهفان،
۱۰۶-۱۰۷). به هرحال، شاعر در دربار هارون پایگاهی
والا یافت، تا آنجا که ندیم و مربی فرزندان وی امین
وقاسم شد. امین در آن روزگار ولیعهد بود و سخت تحت تأثیر شخصیت
ابونواس قرار گرفت، چندانکه پس از رسیدن به خلافت، وی را ندیم
خاص خود گردانید (ﻧﻜ : دنبالۀ مقاله)، اما
قاسم با گستاخیهایی که از شاعر دید، بسیار زود وی
را از خود راند (ابن منظور، همان، ۱۴، ۱۵۷).
ابونواس در یکی از مدایح خود (۱ /
۱۰۶-۱۲۰) هارون را تا مقام الوهیت بالا
برده است (ﻧﻜ : ۱ / ۱۰۸، بیت
۱)، با اینهمه خلیفه گاه برخی از سرودههای شاعر را
که در آنها سخن از شراب و کنیزکان زیباروی و غلامان بود، برنمیتافت
(حمزه، همان، ۱ / ۱۲۱) و از همین رو، شاعر بارها
مورد خشم خلیفه قرار گرفت و حتی به زندان افتاد (همان، ۱ /
۲۵۵؛ ابن منظور، همان، ۷۹،
۲۶۹-۲۷۱) و ظاهراً در همین زمان بود که
وی را به سبب اشعاری که در وصف شراب و غلامبارگی سروده بود، تازیانه
زدند و به گفتهای، چون ۳۰ تازیانه بر او نواختند، این
آیۀ قرآن (الشعراء / ۲۶ / ۲۲۶) را برخواند:
«وَ اَنَّهُمْ یَقولونَ ما ال یَفْعَلونَ: [شاعران] چیزی
میگویند که خود بدان عمل نمیکنند» و بدین سان خود را
رهانید (ابن منظور، همان، ۲۵۹). شاید نویسندگانی
که وی را از هر گونه هرزگی مبرا دانستهاند، امثال این روایت
را مستند خود قرار دادهاند، چه وی در ابیاتی نیز میگوید:
اگر گفتن «آتش» دهان را بسوزاند، هیچ آفریدهای نام «آتش» را بر
زبان نمیآورد (۴ / ۹۱). وی یک بار نیز
با گستاخی زبان به هجو عبّاسه خواهر هارون گشود و گویا به همین
سبب روانۀ زندان شد (ﻧﻜ : ۲ / ۵۳؛ ابن خلکان،
۱ / ۳۳۴).
ابونواس و هارون الرشید را در
داستانهای هزارویک شب پیوسته در مجالس عیش و عشرت کنار یکدیگر
مییابیم (ﻧﻜ : الف لیلة و لیلة،
۳ / ۱۵۶، ۱۶۰، ﺟﻤ ؛ قس:
بحث مفصل شاده در این باره، XC / 602-615) و نام آن دو به عنوان دو چهرۀ
اسطورهای در طول تاریخ جاویدان مانده است؛ اما ظاهراً روابط بین
آن دو هرگز فراتر از حد معمول نبوده و در هیچ یک از منابع کهن نشانهای
از راه یافتن ابونواس به مجالس خصوصی هارون نمیتوان یافت.
حتی برخی از قدما همۀ آنچه را که دربارۀ ابونواس و هارون گفته شده، بافتۀ تخیلات عامیانه پنداشتهاند
و حتی راه یافتن ابونواس به دربار هارون را به کلی انکار کردهاند
(ﻧﻜ : ابن منظور، اخبار، چ بیروت، ۱۵۶).
شاعر سرانجام با هرزهدرایی
و بیاعتنایی به سنتهای اخلاقی و نیز سرودههای
هجوآمیز و نیشدار خود، خلیفه را چنان بر سر خشم آورد که نه
تنها پایگاه والایش را در دربار به کلی از کف داد، که نزدیک
بود جانش را نیز بر سر آن نهد. از اشعاری که وی بعدها به عنوان
عذرخواهی از هارون سرود، چنین برمیآید که خلیفه
خون وی را مباح کرده بوده است (ﻧﻜ : ۱ /
۱۱۴). همچنین، خود در اشعاری که بعداً سروده، صریحاً
به کسادی بازار شعرش در بغداد اشاره کرده است (۱ /
۲۳۱؛ قس: شکعه، ۲۹۶؛ بستانی،
۶۳-۶۴). به هرحال، شاعر ناچار شد که بغداد را به قصد مصر
ترک کند (قس: واگنر، ۱ / ﻫ ، که گفته است از ترس زندانی شدن به
مصر گریخته است). وی از طریق حمص و شام به مصر رفت و در این
زمان شهرت وی مرزهای عراق را درنوردیده بود، چنانکه نه تنها در
شام و مصر، بلکه در اقصی نقاط اندلس نیز نام وی بر سر زبانها
بود و شاعرانی همچون عباس بن ناصح (د ۲۳۸ ق) از اندلس به
قصد دیدار وی به بغداد میآمدند (زبیدی،
۲۶۲-۲۶۳؛ ابنفرضی، ۱ /
۲۹۶؛ نیز ﻧﻜ : GAS,
II / 662). از همین
رو، شاعر در راه مصر در هر شهری با اقبال شاعران و اهل علم روبهرو میشد،
مثلاً در حمص بطین بن امیه و دیک الجن به پیشواز وی
رفتند و شاعر مدتی را در منزل لطین سپری کرد (ابن معتز،
۲۴۹؛ ابن منظور، همان، ۱۷۸؛ قس: ابنخلکان،
۳ / ۱۸۵). ظاهراً در همین ایام مدتی را
نیز در نصیبین گذراند (ﻧﻜ : ابن جبیر،
۲۱۴). به روایتی، در آغاز چون ابونواس با جامۀ عیاران
و همراه سلیمان بن ابی سهل نوبختی وارد مصر شد، خصیب بن
عبدالحمید حاکم مصر که به گفتهای، خود او را نزد خویش خوانده
بود (جهشیاری، ۱۶۵)، از او استقبال نکرد (ابوهفان،
۴۰؛ ابن منظور، همان، ۱۷۳)، اما همینکه مدایح
مبالغهآمیز شاعر (ﻧﻜ : ۱ /
۲۱۵-۲۳۴) را شنید، سخت شیفتۀ وی
شد و پاداشهای گران به او داد. به گفتهای، در زمان اقامت ابونواس در
مصر، مردم به سبب گرانی بر خصیب شوریدند و ابونواس در جامع
قاهره برفراز منبر رفت و خشم مردم را فرو نشاند (ابوهفان،
۳۱-۳۲؛ جاحظ، البیان، ۳ / ۲۳؛
ابن منظور، همان، ۱۷۵). ظاهراً از آن پس توجه خصیب نسبت
به شاعر دو چندان شد. خاصه آنکه ابونواس در مدیحهای مبالغهآمیز
وی را به موسی (ع) همانند کرد (۱ / ۲۳۲؛ ابن
منظور، همان، ۱۷۵-۱۷۶) و همین قصیده
بود که بعدها دردسرِ بسیار برای شاعر فراهم آورد (ﻧﻜ :
دنبالۀ مقاله).
ابونواس در دوران اقامت در مصر علاوه بر
محافل عیش و عشرتی که با خصیب داشت، در مجالس علمی نیز
شرکت میجست و با دانشمندان و اهل علم به مباحثه میپرداخت. ابنحُدیج
کندی از کسانی است که در مصر با وی معاشرت داشته و ابونواس
اشعاری در هجو وی سروده است (۲ /
۴۰-۴۳؛ ابن منظور، همان، ۱۷۸-
۱۷۹، ۲۹۳). به گفتهای در مصر برخی
دیوان اشعار ابونواس را از وی روایت کردهاند (ابن عساکر،
۴ / ۲۵۵). شاعر یک سال در مصر سپری کرد و سپس
به بغداد بازگشت (ابن منظور، همان، ۱۷۹). مجموع اشعاری که
وی در مدح خصیب سروده به حدود ۱۰۰ بیت،
در۶ قطعه میرسد (ﻧﻜ : ۱ /
۲۱۵-۲۳۴). وی در هجو خصیب نیز
اشعاری دارد که بیشک آنها را پس از بازگشت به بغداد و برای جلب
خشنودی هارون سروده است (ﻧﻜ : ۲ /
۱۵۱- ۱۵۲). شاعر در این هجویهها
از خصیب مردی سخت خسیس و فرومایه ساخته و موجب شده است که
نام وی در برخی متون کهن ــ از قبیل گلستان سعدی (ص
۳۷) ــ به صورت نماد فرومایگی و نادانی درآید.
ابونواس پس از بازگشت از مصر به حج رفت
(ابن منظور، همان، ۱۹۳). او در مدت اقامت در مکه از مجالس درس
کسانی همچون سفیان بن عیینه بهره میبرد و با
دانشمندان آن دیار به مباحثه میپرداخت (ابوهفان،
۱۱۹-۱۲۰) و ظاهراً در همین زمان بود که
زبیر بن بکار راوی معروف، اشعار شاعر را از وی شنید و به
روایت آنها همت گماشت (ﻧﻜ : حمزه، «شرح»، ۱ /
۲۹۴). شاعر سپس به بغداد بازگشت و به گفتهای، به اشارۀ
خاندان نوبختی قصیدهای در مدح هارون سرود و از گذشتۀ خود
اظهار پشیمانی کرد. خلیفه وی را بخشید و
۲۰ هزار درهم به وی پاداش داد (همان، ۱ /
۱۱۰؛ نیز ﻧﻜ : ابونواس، ۱ /
۱۱۰- ۱۱۸)، اما گویی خلیفه
به سبب اشعار او دربارۀ خصیب، یا به سبب بدنامی شاعر، هرگز با وی دل صاف
نکرد و به روایتی، او را به زندان انداخت (همو، ۱ /
۲۳۳، ۲۳۴؛ ابن قتیبه، الشعر، ۲ /
۶۹۱، ۶۹۲؛ ابن منظور، اخبار، چ بیروت،
۱۷۶). به گفتۀ جهشیاری (ص ۱۶۴-۱۶۵)،
خصیب بن عبدالحمید پس از سقوط برمکیان به حکومت مصر گماشته شد و
در این صورت ابونواس باید پس از برمکیان به مصر رفته باشد، اما
در روایتی از حمزۀ اصفهانی (همان، ۱ / ۱۶۰) آمده است که
ابونواس پس از بازگشت از مصر برمکیان را واسطه قرار داد تا نزد هارون شفاعت
کنند و اگر این روایت درست باشد، رفتن ابونواس به مصر، قبل از سقوط
برمکیان بوده است.
برمکیان در آن روزگار در اوج
اقتدار بودند و از ممدوحان شاعر به شمار میرفتند (همان، ۱ /
۱۵۱-۱۶۰، ۲ / ۷۶؛ مبرد،
۲ / ۱۰۵؛ ابن رشیق، ۱ /
۲۲۴؛ ابوعبید، ۱ / ۱۶۳).
دربارۀ آغاز آشنایی
شاعر با برمکیان گفتهاند که نخستین بار اصمعی فضایل شاعر
را نزد فضل بن یحیی برمکی باز گفت و وسیلۀ
ارتباط ابونواس با برمکیان را فراهم کرد (ﻧﻜ : ابن معتز،
۲۱۳-۲۱۷). با اینهمه، خاندان برمکی
هم از گزند هجوهای وی در امان نبودند و چه بسا وی با اندک تأخیری
در دریافت صله، زبان به دشنام آنان میگشود (ﻧﻜ :
۱ / ۲۰۸، ۲ / ۵۰-۵۱،
۱۳۳-۱۳۴؛ جاحظ، الحیوان، ۱ /
۲۳۹، ۲۶۳، البیان، ۳ /
۲۱۱؛ ابن قتیبه، همان، ۲ / ۶۹۷؛
جهشیاری، ۱۳۸؛ ابن منظور، همان،
۲۵۱). به گفتهای، بسیاری از اشعار وی
در مدح برمکیان از بین رفته است (حمزه، همان، ۱ / ۶) و اینک
آنچه از این مدایح در دیوان او برجای مانده، از حدود
۵۰ بیت درنمیگذرد (ﻧﻜ : ۱ /
۱۵۱-۱۶۰). ظاهراً روابط شاعر با برمکیان
در واپسین روزهای اقتدار آنان سخت تیره شده بود و جالب توجه اینکه
وی در اشعاری خطاب به فضل بن یحیی، به ناپایداری
حکومت و زوال قدرت ایشان اشاره کرده است (۱ /
۱۵۲-۱۵۷) و گفتهاند اندکی پس از سرودن
این اشعار بساط برمکیان در ۱۸۷ ق به دست هارون برچیده
شد (ابن رشیق، همانجا).
ابونواس پس از خاتمۀ کار
برمکیان، همچنان آنان را دشنام میگفت و برخی، دلیل آن
روابط نزدیک شاعر با فضل بن ربیع وزیر مقتدر هارون و دشمن سرسخت
برمکیان دانستهاند (ابونواس، ۱ / ۲۰۸؛ حمزه، همان،
۲ / ۸۱؛ قس: ضیف، العصر ... ، ۲۲۴، که
به استناد ابیاتی از وی (۱ /
۳۰۰-۳۰۱)، گفته است: ابونواس پس از ماجرای
برمکیان سخت اندوهگین شد و در پی آن به مصر رفت). فضل بن ربیع
از بزرگترین حامیان شاعر بود. ابونواس در اشعاری به سابقۀ آشنایی
۲۰ سالۀ خود با فضل اشاره کرده (۱ / ۲۵۰) و گفته است فضل
بارها از وی شفاعت کرده و او را از زندان و حتی گاه مرگ حتمی
رهانیده است (۱ / ۲۴۹؛ ابن منظور، همان،
۲۷۰-۲۷۱؛ حصری، ۲ /
۴۳۰). به روایتی، ابونواس در یکی از
سفرهای حج ندیم فضل بوده است (حمزه، همان، ۱ / ۹۸).
مجموع اشعاری که ابونواس در مدح فضل بن ربیع سروده،
۱۳۱ بیت در ۸ قصیده است (ﻧﻜ :
۱ / ۱۶۱- ۱۸۸) و این بجز قطعههای
کوتاهی است که به مناسبتهای مختلف خطاب به وی سروده است
(۱ / ۲۴۴- ۲۴۹). شاعر در مدح دو فرزند
وی عباس و محمد نیز اشعاری سروده است (ﻧﻜ :
۱ / ۱۸۸-۲۱۵،
۲۸۴-۲۸۵).
یکی دیگر از امیران
هارون الرشید که ابونواس او را به سختی هجو کرده، اسماعیل بن
حفص (حاکم جرجان در ۱۹۱ ق، ﻧﻜ : طبری،
۸ / ۳۲۹) است که ۱۱ قطعه (در ۶۵
بیت) از هجویات تند و گزندۀ شاعر خطاب به وی سروده شده
است (۲ / ۱۳۴-۱۴۱).
ابونواس در اشعاری به ماجرای
انتخاب مأمون به ولایت عهدی در ۱۸۹ ق (طبری،
۸ / ۳۱۶؛ نیز ﻧﻜ : ابونواس، ۱
/ ۱۱۹-۱۲۰) اشاره کرده و این امر نشان
میدهد که شاعر دست کم تا این زمان در دربار هارون اقامت داشته است،
اما به گفتۀ منابع در اواخر خلافت هارون (۱۹۳ ق) به اتهام زندقه،
با هجو قبیلۀ مضر، یا به سبب اشعاری که در مدح خصیب ابنعبدالحمید
سروده بود، به زندان افتاد و سرانجام پس از مرگ هارون، امین وی را از
زندان آزاد ساخت (ابن قتیبه، الشعر، ۲ /
۶۹۱-۶۹۲؛ طبری، ۸ /
۵۱۴؛ ابن ابار، ۶۸؛ ابن منظور، اخبار، چ بیروت،
۲۹۹؛ عباسی، ۱ / ۹۷). احتمالاً پس از
رهایی از زندان بود که وی ابیاتی در رثای
هارون سرود (۱ / ۲۹۹؛ صولی، الاوراق،
۲۲۳؛ طبری، ۸ / ۳۶۴).
در دربار امین
امین در دوران نوجوانی و
ولایت عهدی دیرزمانی با ابونواس معاشرت داشت. ازهمینرو
سخت تحتتأثیر وی قرار گرفته بود و گاه به همین سبب مورد سرزنش
دیگران قرار میگرفت (ﻧﻜ : ابن منظور، همان،
۲۱۳). به علاوه، امین همچون ابونواس طبعی خوشگذران
و عشرتطلب داشت و چون به خلافت رسید، وی را ندیم خاص خود قرار
داد، چندانکه به روایت ابوهفان (ص ۲۳-۲۴) لحظهای
از او دل برنمیکند. شاعر در بادهنوشی و شکار همواره در کنار وی
بود و با مدایح مبالغهآمیز خود، از صلههای کلان بهرهمند میشد
(ﻧﻜ : ابن معتز، ۲۰۹-۲۱۱؛ ابنمنظور،
همان، ۸۲-۸۶). به گفتهای، در یکی از
مجالس خصوصی امین، شاعر مدیحهای سرود و در ازای هر
بیت ۱۰۰ درهم پاداش گرفت (همان،
۷۳-۷۴). یک بار نیز به پاداش سرودن شعری،
خلیفه دستور داد تا دهانش را از مروارید پر کردند (ابوهفان،
۷۰- ۷۱). در منابع کهن داستانهای بیشماری
از مجالس عیش ونوش امین با ابونواس نقل شده است (ﻧﻜ :
همو، نیز ابن منظور، همان، ﺟﻤ ).
زندگی ابونواس در دربار امین
بهترین دوران کامیابی وی بود. حمایت بیچون و
چرا خلیفه از ابونواس باعث شد که شاعر بیهیچ بیم و هراس
در نهان و آشکار به میگساری و خوشگذرانی بپردازد و حتی
از لاابالی گری و شیوۀ زندگی بیقیدوبند
خود دفاع کند. وی «از اینکه از هیچ گناهی روی
نگرداند، سخت خشنود است و به خود میبالد» و «لذتجویی و کامیابی
را جز در ارتکاب گناه و عمل حرام نمیبیند» (۲ /
۱۶۹، ۱۷۱، ۳ / ۲۴،
۲۲۵، ۲۷۹-۲۸۰؛ نیز ﻧﻜ
: بخش شعر). وی در این امر چندان راه افراط پیمود که دشمنان امین
به ویژه برادرش مأمون اعمال شاعر را بهترین مستمسک برای تبلیغ
برضد امین یافتند. به روایتی، مأمون دستور داد بر منابر
خراسان میگساریها و رسواییهای امین را با
شاعر باز گویند و مردم را برضد دستگاه خلافت بشورانند. امین از این
امر سخت برآشفت و بر شاعر خود خشم گرفت و او را به زندان انداخت و به روایتی،
دستور قتل او را صادر کرد (طبری، ۸ / ۵۱۷؛ حصری،
۲ / ۴۳۰؛ ابن بسام، ۱(۲) /
۹۳۵؛ صفدی، ۱۲ / ۲۸۷؛ ابن
منظور، همان، ۱۰۴-۱۰۵). از آن پس، امین
شاعر را از میگساری منع کرد، اما ظاهراً ابونواس با اینکه از
امین سخت بیمناک بود، هرگز نتوانست از بادهخواری دست بردارد و
بارها بدین سبب مجازات شد وحتی نزدیک بود جانش را در این
راه از دست بدهد (ﻧﻜ : همان، ۸۸- ۸۹).
اشعاری که شاعر در رثای امین
سروده (۱ / ۲۹۹-۳۰۰)، نشان میدهد
که وی تا زمان مرگ امین (۱۹۸ ق) زنده بوده است. از
این تاریخ به بعد هیچ اطلاعی از وی در دست نیست
و به گفتۀ وی برخی منابع، او در همین سال در بغداد درگذشته و در
مقبرۀ شونیزیه به خاک سپرده شده است (خطیب، ۷ /
۴۴۸- ۴۴۹؛ ابن انباری،
۵۱-۵۲). تاریخهای دیگری نیز
در منابع کهن آمده است که وفات او را به اختلاف بین سالهای
۱۹۵ تا ۲۰۰ ق نشان میدهد (ابوهفان،
۱۰۸؛ ابن قتیبه، همان، ۲ / ۶۹۲؛
ابن معتز، ۱۹۴؛ ابن ندیم، ۱۸۲؛ ابن
نباته، ۳۱۶؛ ابن منظور، همان، ۱۱-۱۲).
در برخی روایات آمده است که
ابونواس به دست نوبختیان مسموم شد (همان،
۳۰۴-۳۰۵). البته شاعر با خاندان نوبختی
روابط نزدیکی داشته وآنان را مدح گفته است (ﻧﻜ :
۱ / ۲۹۰-۲۹۱) و شاید به همین
دلیل برخی او را شیعه دانستهاند (ﻧﻜ : دنبالۀ
مقاله). به گفتۀ جاحظ وی بیشتر اوقات خود را نزد نوبختیان میگذراند
( البخلاء، ۱ / ۱۳۱-۱۳۲؛ حمزه، «شرح»،
۱ / ۱۱۷؛ ابنمنظور، اخبار، چ بیروت،
۸۰، ۱۰۵) و به روایتی از ندیمان
خاص اسماعیل بن ابی سهل بوده است (حمزه، همان، ۲ /
۴۸). با این حال، از ناسزاگویی به این خاندان
ابایی نداشته و بارها ایشان را در نهایت گستاخی هجو
گفته است (همان، ۲ / ۴۶- ۴۸،
۱۲۸-۱۳۱؛ جاحظ، الحیوان، ۳ /
۱۲۹؛ ابن منظور، همان، ۱۴۴،
۲۸۱-۲۸۲). به گفتهای، هنگامی که
شاعر، مادر اسماعیل بن ابی سهل را در ابیاتی زشت و بسیار
زننده هجو گفت (ﻧﻜ : ۱۲۸-
۱۲۹)، خاندان نوبختی برآشفتند و درصدد قتل وی
برآمدند (ابوهفان، ۳۴-۳۶؛ ابن منظور، همان،
۳۰۵). در روایت دیگری نیز آمده است که
زُنبور کاتب که با ابونواس دشمنی داشت، شعری در هجو علی بن ابی
طالب (ع) ساخت و آن را به شاعر نسبت داد و چون نوبختیان آن را شنیدند،
برآن شدند تا وی را بکشند (حمزه، همان، ۲ / ۷۵؛ ابن
منظور، همان، ۳۰۴-۳۰۵،
۳۰۸- ۳۰۹؛ قس: اقبال، ۲۲). تقریباً
هیچ یک از منابع به این داستان اعتنا نکرده و خاندان نوبختی
نیز خود آن را تکذیب کردهاند (ابن منظور، همان،
۳۰۸- ۳۰۹) و میدانیم که اشعار و
اخبار ابونواس همه توسط این خاندان گردآوری شده و از طریق آنان
به دست حمزۀ اصفهانی (ﻧﻜ : همان، ۱ /
۱۱۷) و دیگران رسیده است.
ظاهراً پس از مرگ ابونواس مادرش گلبان
هنوز زنده بود و به روایتی وی و شوهرش به خانۀ یکی
از نوبختیان رفتند و ۲۰۰ درهم و نیز صندوقچهای
حاوی کتاب و برخی آلات موسیقی که از ابونواس برجای
مانده بود، او وی ستاندند (ابن منظور، همان،
۳۰۹-۳۱۰). در هیچ یک از منابع
کهن سخنی از زن یا فرزندان شاعر به میان نیامده است، اما
چنانکه از برخی اشعارش برمیآید، وی دختری به نام
بَرّه و پسری که نامش ذکر نشده، داشته است (۱ /
۲۴۹، ۲۹۱؛ قس: شلق،
۴۴-۴۵). وی در ابیاتی زیبا دخترش
برّه را ستوده و صادقانه اعتراف کرده که پدر شایستهای برای وی
نبوده و از او خواسته است که پس از مرگ برایش اشکی نریزد (ﻧﻜ
: ۱ / ۲۹۱).
عقاید و آراء
روایات متعدد دربارۀ خوشگذرانیها
و هرزگیهای او، پارهای اشعار کفرآمیز وی، همنشینی
با شاعرانی که نه پایبند اصول اخلاقی بودند ونه به اعتقادات
مذهبی توجهی داشتند، از یک سو و از سوی دیگر زهدیات
وی، مقام برجستۀ علمی او در علوم قرآنی و فقه و حدیث، اشعاری که
دربارۀ وحدانیت خداوند سروده، احادیثی که از پیامبر (ص)
نقل کرده است و اشعاری که در مدح حضرت رضا (ع) به او نسبت دادهاند، از او
چهرهای دوگانه و سخت متناقض ساخته که همۀ نویسندگان
قدیم و جدید را دچار سرگردانی کرده است. از همین رو، برخی
از او زندیقی مفسد و برخی پارسایی متقی ساختهاند
(ﻧﻜ : دنبالۀ مقاله). وی را در زمان حیات به زندقه، خارجی بودن،
اعتقاد به مانویت و ثنویت متهم کرده بودند و حتی به علت این
اتهامات، به زندان نیز افتاده بود (ﻧﻜ : ابن معتز،
۱۹۵؛ طبری، ۸ / ۵۱۸،
۵۲۴؛ خطیب، ۷ / ۴۴۰؛ ابن منظور،
اخبار، چ بیروت، ۱۶۰-۱۶۳). در سدههای
بعد نیز بسیاری از نویسندگان این اتهامات را قطعی
دانستهاند، چنانکه ابوالعلای معری گفته است که وی را مذهبی
جز مذاهب رایج روزگار خود بوده است (ص ۴۲۰). از معاصران
هم بسیاری او را کافر، بیدین، مانوی، ثنوی،
اباحی و شعوبی خواندهاند (ﻧﻜ : حجاب،
۲۸۷- ۲۸۹؛ ملحس، ۶۰،
۱۵۷- ۱۵۸). در مقابل این گروه، نویسندگانی
دیگر معتقدند که شاعر در وصف هرزگیها و تباهیها بر تجربیات
ذهنی خود متکی بوده و عملاً دامن به گناه نیالوده است و اشعار
کفرآمیز وی را نیز صرفاً از مقولۀ نکتهپردازی
و لطیفهگویی میدانند (حمزه، «شرح»، ۱ /
۱۸۹؛ ضیف، الفن ... ،
۱۵۹-۱۶۰؛ قس: صدقی، ۷۲).
همچنین او را شیعهای پاک نهاد و گاه به اغراق از مشایخ
متصوفه و از بزرگان طریقت باطنی پنداشتهاند (عبدالحسنین،
۳۹-۴۰؛ قس: مهدوی،
۶۳۹-۶۴۰؛ فهمی، ۲۴۱
به بعد). گروهی نیز معتقدند که وی در دوران کهن سالی دست
از گناهان شسته و زهد پیشه کرده است و زهدیات وی را مربوط به این
دوران میدانند (ابن منظور، همان، ۳۰۷؛ علی خان مدنی،
۲ / ۱۹۲؛ ضیف، العصر،
۲۳۶-۲۳۷؛ بستانی،
۶۶-۶۷؛ عبدالجلیل، ۱۱۴؛ قس: پلا،
۲۳۸؛ ابن منظور، همان، ۲۷۴، که به نقل روایتی
پرداخته، مبنی بر اینکه ابونواس شایعۀ خود را تکذیب
کرده است).
کسانی که وی را شیعه
دانستهاند، ظاهراً مستندشان روایت و اشعاری بوده که ابن بابویه
نقل کرده است (ﻧﻜ : ۲ /
۱۴۲-۱۴۴). در یکی از روایات
وی آمده است که چون مأمون، حضرت رضا (ع) را به ولایت عهدی برگزید،
همۀ شاعران جز ابونواس در مدح آن حضرت مدایحی سرودند. مأمون (و
به روایتی شخصی از نوبختیان) در این باره شاعر را
نکوهش کرد. ابونواس ضمن ابیاتی گفت: «چگونه میتوانم امامی
را مدح کنم که جبرئیل خادم نیای وی بوده است» (ابن بابویه،
همانجا؛ قس: ابن خلکان، ۳ / ۲۷۰، ۲۷۱).
علاوه بر این، ابن بابویه (همانجا) در دو روایت دیگر به ملاقات
ابونواس با حضرت رضا (ع) اشاره کرده و ابیاتی از شاعر را در مدح آن
حضرت نقل کرده است، اما این روایات که به دیگر منابع شیعی
نیز راه یافته است (ﻧﻜ : جوینی، ۲ /
۲۰۰-۲۰۲؛ قمی، ۱ /
۱۷۰؛ خوانساری، ۳ / ۵۱-۵۳؛
صدر، ۲۰۰؛ امین، محسن، ۵ / ۳۳۴)،
با برخی وقایع تاریخی و نیز روایاتی که
در منابع کهن آمده، ناسازگار است. اولاً میدانیم ولایت عهدی
امام رضا (ع) ۲۰۱ ق است (ﻧﻜ : ابن اثیر،
۶ / ۳۲۶) و در آن زمان بیشک ابونواس زنده نبوده
است. ثانیاً در دیوان وی که امروزه به دو روایت مختلف، یعنی
روایت ابوبکر صولی و حمزۀ اصفهانی، در دسترس ماست، به
هیچ یک از این اشعار و روایات اشارهای نشده است.
ثالثاً ابونواس در اوج اختلافات امین و مأمون در بغداد، جانب امین را
گرفت و حتی، چنانکه گفتیم، وجود شاعری متهم به کفر و زندقه چون
او در دربار امین، بهانهای برای مأمون بود تا مردم را برضد امین
بشوراند، و در این صورت حتی اگر عمر شاعر هم کفاف میداد، به
گفتۀ صفدی (۱۲ / ۲۸۷)، از خشم مأمون نمیرست،
چه رسد به آنکه وی را شاعر و ندیم خود سازد. علاوه بر این، برخی
از علمای شیعه نیز ابونواس را از مخالفان به شمار آوردهاند و
مستند آنان حدیثی از امام هادی (ع) است که در آن صریحاً
شاعر «ابونواس باطل» خوانده شده است (شوشتری، ۲ /
۵۸۳؛ قمی، همانجا).
دربارۀ شعوبیگری
وی نیز روایات مختلف است. از نویسندگان کهن، ابن عبدربه
(۳ / ۴۰۸) و ابن رشیق (۱ /
۲۳۲) وی را شعوبی دانستهاند و از معاصران، گروهی
به استناد اشعاری که وی در آنها برخی قبایل عرب را هجو و
در مقابل از ایرانیان با افتخار یاد کرده است (ابونواس، ۱
/ ۱۸۶-۱۸۷،
۲۵۳-۲۵۵) و همچنین به سبب گرایش
شدید وی به شعوبیانی چون ابوعبیده معمر بن مثنی
(ﻫ م) و کینهتوزیهایی که نسبت به طرفداران برتری
نژاد عرب از قبیل اصمعی (ه م) داشته، او را شعوبی دانستهاند
(مقدسی، ۱۰۷-۱۱۰؛ دوری،
۸۴؛ حجاب، ۲۹۰؛ بستانی، ۵ /
۱۷۵- ۱۷۷؛ جندی،
۶۸۵؛ قاضی، ۳۲۰). در مقابل، برخی
معتقدند که وی در اشعارش عربهای بدوی و شیوۀ زندگی
خشن و بیابیانی آنان را که با طبع لطیف او ناسازگار بوده،
مورد ریشخند قرار داده است، نه عربهای شهرنشین را. به همین
جهت این اشعار وی را ناشی از تعصب ضدعربی وی نمیدانند
(ضیف، همان، ۲۳۰-۲۳۱؛ فروخ، ۲ /
۱۵۹، ۱۶۰؛ EI2؛ قس: واگنر، 132، که گفته است
دربارۀ شعوبی بودن وی حکم قطعی نمیتوان داد).
با وجود همۀ این نظریات
و عقاید گوناگون دربارۀ او، هیچ گاه ابونواس را نمیتوان شاعری بیدین
و کافر خواند. اعتقاد به یکتاپرستی، نبوت و معاد در اشعار وی
کاملاً مشهود است (ﻧﻜ : چ غزالی،
۶۱۰-۶۱۱، ۶۱۴،
۶۱۷). اما آنچه از وی شاعری چند چهره ساخته، ظاهراً
پایبندی و اعتقاد وی به یک اصل مهم کلامی است که
در زمان وی بین فرقههای مختلف بسیار بحثانگیز
بوده است و آن اصل بخشش بیحدوحصر خداوند است. روایات مختلف و اشعار وی
به خصوص زهدیات او به خوبی نشان میدهد که به این عقیده
که «خداوند هر گناهی را میبخشاید» سخت پایبند بوده و همۀ اعمال
خود را براساس آن توجیه میکرده است (ﻧﻜ : ابن منظور،
اخبار، چ بیروت، ۲۱۱-۲۱۲). به روایت
ابن عساکر (۴ / ۲۷۹)، حسن بن دایه در واپسین
روزهای زندگی ابونواس نزد وی آمد و از او که در بستر بیماری
بود، خواست تا وی را موعظه کند؛ ابونواس ابیاتی به این مضمون
سرود: «هرچه میتوانی گناه کن که خداوند بسیار بخشاینده
است و اگر از ترس آتش ترک عیش و شادمانی کنی، روز قیامت
در مقابل عفو پروردگار انگشت حسرت به دندان خواهی گزید» و جالب توجه اینکه
تمام احادیثی هم که ابونواس از قول پیامبر (ص) نقل کرده، مربوط
به همین اصل است و نیز اینکه بخشایش خداوند را نهایتی
نیست و اوست که مرتکب کبائر را در قیامت خواهد بخشید (همو،
۴ / ۲۵۵؛ ابن منظور، همان، ۲۹۴). به
روایتی، حتی نقش انگشتری ابونواس، شعری به این
مضمون بوده است که گناهان من از حد بیرون است، اما در مقایسه با عفو
پروردگار ناچیز و اندک است (ﻧﻜ : ابن منظور، همان،
۲۰۸). براساس همین بینش، وی از فرقههایی
که دربارۀ گناهان کبیره نظریاتی سختگیرانه داشتهاند، به
شدت انتقاد کرده است و یکی از موارد اختلاف وی با معتزله و به
خصوص نظّام در همین است که معتزلیان مرتکب گناه کبیره را اگر
توبه نکند، مخلد در آتش میدانند (ﻧﻜ : ابوزهره،
۲۱۴). وی در قصیدهای معروف، نظام را این
چنین مورد خطاب قرار داده است: «تو اگر در دین دوراندیش و محتاط
هستی، بخشش خداوند را منع و انکار مکن که این خود اهانت به دین
است» (۳ / ۴؛ نیز ﻧﻜ : ﻫ د، ابراهیم
بن سیار). اعتقادات ابونواس در این باره به فرقۀ مرجئه بسیار
نزدیک است، چه آنان دربارۀ گناهان کبیره تسامح بسیار دارند و گروهی از آنان
معتقدند که ایمان به قلب است و آنکه به ایمان اقرار کرده، هر گناهی
مرتکب شود، هرچند کفر گوید، مؤمن است و خداوند او را میبخشد (ﻧﻜ
: ابوزهره، ۲۰۲-۲۰۳).
حال اگر بپذیریم که ابونواس
به بخشش بیانتهای الٰهی سخت امیدوار بوده و این
اصل را پایه و اساس زندگی فردی و اجتماعی خود نهاده بوده
است، دیگر ناچار نخواهیم بود او را در اوایل زندگی فاسق و
فاجر و در اواخر عمر زاهد وتقواپیشه بخوانیم و برای بیبندوباریها
و عیاشیهای وی نیز توجیهی منطقی
بیاییم، چه در این بینش، هم ایمان میگنجد
هم کفر، هم زهد و آخرتگرایی، هم لاابالیگری و بیبندوباری.
ابونواس و عشق
ابونواس را نمیتوان در زمرۀ
شاعران عاشق پیشۀ معروف به شمار آورد، اما وی به گفتۀ خود در راه
عشق تجربیات بسیار اندوخته است (ﻧﻜ : ۴ /
۱۷۲). وی هنوز کودکی بیش نبود که به دخترکی
همسال خود دل سپرد (ﻧﻜ : ۴ / ۲۷؛ ابن خلکان،
۲ / ۹۶؛ قس: صدقی، ۳۷-۴۰). دیگر
ماجرای عاشقانۀ او که نمیدانیم تا چه اندازه با افسانه درآمیخته، با
جنان، کنیز عبدالوهاب ثقفی در بصره آغاز میشود. شاعر نخستینبار
وی را در سوق مربد دید و به او سخت دلباخت. همین دیدار
کوتاه، شاعر عنان گسیختۀ عصیانگر را که به هیچ قیدی تن در نمیداد،
ناچار کرد در برابر عشق به خاک افتد و سر تعظیم فرود آورد. جنان در آغاز از
او روی گرداند و پیامهای عاشقانۀ وی را
با ناسزاگویی و ریشخند پاسخ گفت. شاعر که سخت به او دل سپرده
بود، کوشید با اشعار عاشقانۀ خود، او را رام کند، اما معشوق بر سر مهر نمیآمد و او را به حریم
وصال خویش نمیخواند (ابوالفرج، الاغانی، ۱۸ /
۲-۳، ﺟﻤ ؛ ابنمنظور، اخبار، چ بیروت،
۱۲۸-۱۳۱، ۱۳۹-
۱۴۰). به گفتهای، چون معشوق قصد حج میکند، شاعر نیز
رهسپار میشود تا شاید رد راه یا هنگام طواف دیداری
دست دهد. وی در اشعاری لحظۀ دیدارش را با معشوق در
مقابل حجرالاسود به زیبایی وصف کرده است (۴ /
۴۲). به روایتی، چون اشعار شاعر دربارۀ جنان
بر سر زبانها افتاد، ابوعثمان ثقفی برادر عبدالوهاب، جنان را از بصره به محلی
به نام حَکمان برد. شاعر روزها در خارج بصره به رسم عاشقان به انتظار مینشست
و از مردمانی که از آن سوی میآمدند، دربارۀ جنان
میپرسید (ﻧﻜ : ۴ / ۱۱۸،
۱۱۹؛ ابوالفرج، همان، ۱۸ / ۵؛ ابن منظور،
همان، ۱۳۶- ۱۳۸)، تا سرانجام مردی جنان
را خرید و داغ هجران را برای همیشه بر دل شاعر نهاد (ابوالفرج،
همان، ۱۸ / ۸). گفتهاند که جنان یگانه زنی بود که
ابونواس در عشق وی صداقت داشت (همان، ۱۸ / ۲). ابوالفرج
اصفهانی در الاغانی بخشی مستقل را به ماجراهای عاشقانۀ شاعر
با جنان اختصاص داده است (ﻧﻜ : ۱۸ / ۲ به بعد).
از دیگر معشوقههای شاعر،
عِنان، کنیزک ناطقی است. ماجراهای عاشقانۀ این دو،
قبل از رفتن شاعر به مصر آغاز شد و تا مدتها ادامه داشت. ابونواس با عنان که طبعی
دلپذیر و بذلهگو داشت، بسیار مأنوس بود. با او به بادهنوشی مینشست
و برایش اشعار عاشقانه میخواند، اما چندی بعد روابط بین
آن دو به تیرگی گرایید و یکدیگر را هجو گفتند
و سرانجام پیوندشان از هم گسیخت. منابع کهن داستانهای بسیاری
دربارۀ مجالس عیش و نوش و همچنین مهاجات آن دو نقل کردهاند (ﻧﻜ
: ابونواس، ۲ / ۱۴۳-۱۴۴؛ ابوالفرج،
الاماء ... ، ۳۲، ۳۵، ۳۷- ۳۹؛
ابن عبدربه، ۶ / ۵۹-۶۰؛ ابن عساکر، ۴ /
۲۶۳؛ ابن جراح، ۴۳-۴۴؛ وشاء،
۳۳۰). در غزلیات و دیگر اشعار ابونواس به نامهای
دیگری از معاشیق معروف عرب از قبیل دنیا، سعدی،
سعاد، سوده، نرجس و حُسن نیز اشاره شده است (۱ /
۱۴۵، ۱۴۶؛ ابوهفان، ۴۲؛ جاحظ،
الحیوان، ۵ / ۱۶۶-۱۶۷؛ ابن منظور،
همان، ۱۲۱، ۱۲۲،
۱۳۱-۱۳۲).
ابونواس و معاصرانش
ابونواس با شاعران و دانشمندان بزرگی
هم روزگار بود و با بسیاری از آنان معاشرت و گاه مهاجات داشت. طبیعی
است که شاعر بزرگی چون او نمیتوانسته است از میدان رقابتها و
خصومتهای شاعرانه برکنار باشد. به گفتۀ ابنعمر، در
آن روزگار هیچ شاعری نبود که به وی حسادت نورزد (ﻧﻜ
: همان، ۴۳). فضل بن عبدالصمد رقاشی، هیثم بن عدی،
ابان بن عبدالحمید لاحقی، اشجع سلمی، داوود بن رزین،
زُنبور بن ابی حماد و احمد بن روح ازجمله شاعرانی بودهاند که با
ابونواس اشعاری به هجو ردوبدل کردهاند (ﻧﻜ : ابونواس،
۲ / ۶۱-۸۱؛ ابن معتز، ۲۰۴؛
مرزبانی، ۲۶۰؛ جهشیاری،
۱۲۳؛ ابن خلکان، ۶ / ۱۱۲؛ ابن منظور،
همان، ۱۲۴-۱۲۵).
از میان این شاعران، خصومت
ابونواس با رَقاشی و اباان بن عبدالحمید لاحقی شاعر برمکیان
از همه بیشتر بوده است. ابن معتز (ص
۲۴۱-۲۴۲) دربارۀ آغاز دشمنی
بین او و ابان میگوید: یحیی بن خالد برمکی
از ابونواس خواسته بود تا کلیله و دمنه را به شعر درآورد؛ ابان با حیلهگری
و چرب زبانی شاعر را از این امر بازداشت و خود نهانی آن را در
۵ هزار بیت به شعر درآورد و ۱۰۰ هزار درهم از یحیی
پاداش گرفت. ابونواس از این امر سخت برآشفت و زبان به هجو و ناسزا گشود؛
ابان نیز در ابیاتی هجویات وی را پاسخ گفت، اما
هرگز نتوانست اشعار وی را پاسخی درخور دهد. در روایت دیگری
آمده است که جعفر بن یحیی برمکی، ابان را مأمور تعیین
پاداش شاعران کرده بود و چون نوبت به ابونواس رسید، ابان سهمی ناچیز
به او داد و گفت من هر شاعری را به قدر ارزش و منزلتش پاداش میدهم.
ابونواس برآشفت و اشعاری گزنده وتلخ در هجو وی سرود. چون ابان آن را
بشنید، بیمناک شد و خواست آن را به هزار درهم بخرد تا بر سر زبانها نیفتد،
اما شاعر نپذیرفت و چون این اشعار به گوش برمکیان رسید، بیدرنگ
ابان را از دربار براندند (همو، ۲۰۲-۲۰۴؛ ابن
عبدربه، ۴ / ۲۰۴-۲۰۵؛ ابن ابار،
۸۰-۸۱؛ ابن منظور، همان،
۲۷۱-۲۷۳؛ نیز ﻧﻜ : بخش
شعر).
ابونواس با شاعران معروف دیگری
چون ابوالعتاهیه و ابنمناذر نیز روابط دوستانهای داشته است.
ابوالعتاهیه به علت برخی بدبینیها و نگرشهای
زاهدانه، طبع عیاش و عشرت طلب شاعر را برنمیتافت و او را سخت نکوهش میکرد
(ابوالفرج، الاغانی، ۳ / ۱۷۷). با این حال،
در بسیاری از مجالس شعرخوانی و عیش و عشرت، آن دو را کنار
یکدیگر میبینیم (ﻧﻜ : ابنعساکر،
۴ / ۲۶۱؛ ابوالفرج، همان، ۲۰ /
۸۸- ۸۹؛ عباسی، ۱ / ۸۶؛ ابن کثیر،
۱۰ / ۲۶۶). ابوالعتاهیه به اشعار ابونواس سخت
عنایت داشت و گویند او را بزرگترین شاعر روزگار خود میدانسته
است (ابن عساکر، ۴ / ۲۵۸؛ ابن خلکان، ۲ /
۱۰۲؛ ابن منظور، اخبار، چ بیروت، ۴۷؛
عبدالرزاق، ۷). در روایتی دیگر نیز آمده است که
ابوالعتاهیه از شاعر خواسته است که قلمرو زهد را به او واگذارد و خود به
مضامین مدح و هجو خمر بسنده کند (ﻧﻜ : ابنمنظور، همان،
۵۳). دربارۀ روابط وی با ابن مناذر نیز چند روایت در منابع آمده
است. یکی از این روایتها حکایت از نخستین
آشنایی آن دو در مسجر بصره دارد و در روایت دیگری
آمده است که ابن مناذر هنگامی که مورد بیمهری هارون الرشید
قرار گرفت و به تنگدستی افتاد ابونواس با ۱۰۰ یا
۳۰۰ دینار به کمکش شتافت (ابوالفرج، همان، ۱۷
/ ۱۱، ۲۵-۲۶؛ نیز ﻧﻜ : ﻫ
د، ابن مناذر).
علاوه بر این دو، ابونواس با
شاعران دیگری نیز همچون ابوالشمقمق، ابوالشیص، حسین
بن ضحاک، مسلم بن ولید، دعبل خزاعی و ابوخالد فارسی معاشرت
داشته و در منابع کهن، انبوهی روایت دربار، محافل شعرخوانی و
مجالس عیش و عشرت اینان آمده است (ﻧﻜ : ابنمعتز،
۷۳، ۲۰۷؛ صولی، اخبار،
۲۳۸؛ مسعودی، ۶ /
۲۴۵-۲۴۶؛ ابوالفرج، همان، ۶ /
۱۸۵، ۲۰۰، ۱۵ /
۱۰۹-۱۱۰).
همچنین وی با ۳ تن از
راویان بزرگ یعنی ابوعبیده معمر بن مثنی، ابوعمرو شیبانی
و اصمعی روابطی داشته است. ابوعبیده سخت شیفتۀ لطافت
طبع و ذوق شعری و ادبی وی بود (ابنخلکان، ۲ /
۱۰۰) و او را در میان نوخاستگان همچون امرؤالقیس در
میان شاعران کهن میدانست (ﻧﻜ : خطیب، ۷ /
۴۳۷). ابونواس نیز متقابلاً وی را میستود و
در راهیابی وی به دربار خلافت عباسی تلاش بسیار
کرد (ﻧﻜ : ﻫ د، ۵ / ۷۱۲)، اما گاه نیز
در مجالس درس، اورا با هجویات خود سخت میآزرد (ﻧﻜ :
۲ / ۵۹؛ بیهقی، ۶۰۲؛ مسعودی،
۷ / ۸۰-۸۱).
دربارۀ روابط شاعر با
اصمعی نیز روایات مختلف و گاه متناقض است. با اینکه اصمعی
ابونواس را بر شاعران دیگر ترجیح میداد (ابوالفرج، همان،
۱۸ / ۱۶؛ ابنعساکر، ۴ /
۲۵۵-۲۵۶؛ ابنمنظور، همان،
۲۲۳-۲۲۴) و چنانکه گذشت، با برشمردن فضایل
شاعر در مجلس فضل بن یحیی، راه را برای ورود او به دربار
هموار ساخت، هجویاتی که شاعر دربارۀ اصمعی
سروده، حکایت از اختلافاتی عمیق بین آن دو دارد (ﻧﻜ
: ابن منظور، همان، ۲۸۶؛ قس: ابن قتیبه، عیون ... ،
۲ / ۱۳۰) و چنانکه از برخی روایات برمیآید،
ظاهراً ابونواس در اخراج اصمعی از دربار هارون الرشید نقش عمدهای
داشته است (ﻧﻜ : ﻫ د، همانجا).
از حدود آشنایی شاعر با
ابوعمرو شیبانی چیزی جز یکی دو روایت
در دست نیست. یکی از آنها حکایت از حضور ابونواس،
ابوالعتاهیه و مسلم بن ولید در مجلس درس ابوعمرو دارد (ﻧﻜ
: عباسی، همانجا) و دیگری روایتی است که در آن
ابوعمرو دربارۀ ابونواس میگوید: اگر وی خود را به فسق و فجور نمیآلود،
هرآینه به اشعار او استشهاد میکردم (ﻧﻜ : ابن معتز،
۲۰۲).
دربارۀ روابط شاعر با
نظّام معتزلی نیز روایات بسیاری در منابع نقل شده
که برخی از آنها مغشوش است. در یکی از این روایتها
آمده است که ابونواس در خردسالی به مصاحبت نظام درآمد و از وی دانش
آموخت و نظام سخت شیفتۀ وی بود (ﻧﻜ : ابن ندیم،
۲۰۵؛ این منظور، همان، ۲۰۲). با توجه
به این روایت سن نظام باید از ابونواس بسیار بیشتر
بوده باشد،حال آنکه برخی منابع ولادت نظام را در ۱۶۰ ق
نوشتهاند (ﻧﻜ : ﻫ د، ابراهیم بن سیار). به گفتهای،
نظام با بحث و جدل بسیار سعی داشت که ابونواس را قانع کند تا آراء و
عقاید معتزلیان را بپذیرد، اما شاعر هرگز زیر بار نرفت و
حتی با وی از در مخالفت درآمد و زبان به هجو او گشود (ابن منظور،
همانجا). شاعر در یکی از این هجویات نظام را به میخوارگی
و غلامبارگی متهم کرده است (۲ / ۶۰). بااینحال،
نظام اشعار وی را از این جهت که الهامبخش برخی نظریات
کلامیش بوده، ستوده است. به گفتۀ خود نظام، ابیاتی از
ابونواس (ﻧﻜ : ۲ / ۱۷۲) دربارۀ حرکت
و سکون، او را به نظریاتی رهنمون ساخت که قبلاً از آنها غافل بوده و
با الهام از آنها توانست کتابی دربارۀ حرکت و سکون بنویسد (ابن
منظور، همان، ۱۶۱). در روایت دیگری آمده است
که چون نظام، شعری از ابونواس را که در بیتی از آن به جزءلایتجزا
اشاره شده بود، به ابونواس گفت: «روزگاری است که ما در این باره بحث میکنیم،
آنچه تو در این بیت گفتهای، برای ما در این مدت
طولانی حاصل نیامده بود» (ابن منظور، همان، ۱۰۶).
مآخذ
در پایان مقاله.
بخش دوم ـ شعر ابونواس
در این بخش سعی بر این
است که همۀ جوانب متعدد شعر ابونواس، از درون دیوان او، بررسی شود. این
شیوه البته چند علت دارد: ۱. ابونواس را از جهانی میتوان
بزرگترین شاعر عرب به شمار آورد. ۲. وی پیشوای شعر
نوخاستۀ عرب و نمایندۀ معارضان شعر کهن عرب است. ۳. او از مادر و شاید هم از پدر، ایرانی
بود و در محیط اهواز و بصره با همۀ پدیدههای فرهنگی
ایرانی آشنا شد. از آنجا که خود شیفتۀ این
فرهنگ بود، ناچار شعرش بیشتر عصارهای از فرهنگ ایرانی آن
روزگار است وگاه به همین جهت او را شعوبی و زندیق نیز
خواندهاند. ۴. مضامین نویافتۀ او در باب
خمر، معشوق، شاهد، مدح، زهد و ... در ادبیات فارسی (به خصوص رباعیات
خیام) تأثیر وسیعی داشته (ﻧﻜ : سید
ابراهیم، ۷۵- ۷۹) و بسیاری از همین
مضامین، اندک اندک ماهیت عرفانی یافته و در آثار متصوفۀ ایران
جلوه کرده است. ۵. انبوه کلمات فارسی ابونواس از دیرباز مورد
بحث بوده است. برای بررسی شمار این کلمات، درجۀ تکرار
و نوع آنها (معرب یا فارسی خالص) لازم بود همۀ دیوان
بررسی شود. ۶. از بررسی آثار بیشماری که دربارۀ او
نوشته شده، نمیتوان راه به جایی برد. برای درک تناقضات
روحی و مادی ابونواس، تنها راه چاره بررسی مستقیم دیوان
است.
در میان دانشمندانی که از دیرباز
تا زمان ما به کار او پرداختهاند، هیچ کس نیست که او را نستوده باشد
(برای نمونه، ﻧﻜ : حمزه، «شرح»، ۱ /
۱۰-۲۳، شمار بسیاری روایت). در بیشتر
کتب «طبقات»، بزرگترین شح حال به او اختصاص دارد و تقریباً یک
جلد کامل الاغانی دربارۀ او تدوین شده بوده (بخشی از آن همان است که ابن منظور گرد
آورده است). وی ذوق و ظرافت و دانشهای گوناگون و نیز هرزگیهای
شگفت را در وجود خود گرد آورده بود و به همین سبب از مردان خردمند و مؤمن
گرفته تا آوازخوانان کوچه و بازار را مجذوب خود کرد، سپس از افسانههای هزارویک
شب و داستانهای عامیانۀ عرب سر بر کشید. این جوان کجرو فاسد را نمیتوان دوست
نداشت که صداقت او هر ملامتگری را خلع سلاح میکند، زیرا او حتی
واپسین پردههای تزویر را از وجود خود برگرفته و در پوشش شعری
که چون آبگینه شفاف است، شخصیت خویش را در معرض دید نسلهای
پس از خود قرار داده است. در میدان زندگی، او مبارزی نمیطلبد
که کسی به جنگش رود. صادقانه ایمان دارد و به سادگی گناه میورزد.
برای او تنها میتوان آرزو کرد که بخشایش الٰهی ــ
که البته از گنـاه او گستردهتـر اسـت ــ شـامل حالش گردد. بیگمان همین
آرزوی رستگاری است که موجب شد، سالها بعد، از او مردی فقیه
و محدث و حتی صاحب «مسند» بسازند (عبدالجلیل، ۲۰۵،
حاشیه).
دیوانی که مورد بررسی
قرار دادهایم، همان است که حمزۀ اصفهانی جمعآوری
کرده و توسط واگنر و شولر (ج ۴) به چاپ رسیده است. صولی نیز
دیوان او را جمعآوری کرده و انبوهی شعر وخبر را که گویا
جعلی میپنداشته، از دیوان بیرون نهاده و به همین
جهت، دیوان جمع آوردۀ او تقریباً یک سوم کار حمزه شده است. این دیوان
نخست توسط آلوارت (۱۸۶۱ م) به چاپ رسید. پس از آن
چندین چاپ دیگر به شکلها و ترتیبهای مختلف در شرق انجام یافت
که از نظر شمار قطعات با یکدیگر تفاوت فاحش دارند (دربارۀ این
چاپها، ﻧﻜ : EI2). از شعر ابونواس گزیدههایی نیز
به زبانهای گوناگون ترجمه شده است. شاید کهنترین ترجمه از آنِ
فن کرمر[۱] باشد. به زبان فارسی، تنها «غزلهای ابونواس» ترجمۀ آیتی
موجود است. به فرانسه، ترجمۀ مونتی از همه مفصلتر است. کسانی دیگر چون خوام در
«شعر عربی» (ص 111-128) و نیز میکل در مجلۀ «جهان اسلام»
(239-240) قطعاتی از اشعار او را ترجمه کردهاند.
کار حمزۀ اصفهانی
در موضوع خود، یکی از بهترین نمونههای روش تحقیق
در آن روزگار است. نهادن طرحی دقیق حتی برای جزئیات،
پیروی دقیق از آن طرح، دقت وسواس آمیز در نقد اشعار و
خلاصه دانش بسیار گستردۀ ادبی، حمزه را به محققان سدۀ ۱۹ م شبیه
ساخته است.
کتاب به ۵ «حد» و ۱۵
«باب» و خلاصه ۸۰ «فصل» تقسیم شده، در هر حد شمار قصاید و
قطعات و نیز شمار قصاید و قطعات و نیز شمار ابیات معین
شده و بنابراین شمارش، کتاب شامل ۵۰۰‘۱ قطعه و قصیده
و۰۰۰‘ ۱۳بیت است.
حمزه پس از تحقیقات موشکافانۀ خود
به این نتیجه میرسد که از دیوان شاعر، هیچ نسخۀ قابل
اعتمادی در دست نیست و در نسخههای موجود بسیاری از
اشعارش حذف شده. مثلاً در مصر هنوز اشعاری از او معروف است که در عراق گمنام
مانده (حمزه، «شرح»، ۱ / ۳-۴)، حتی در عراق هم بسیاری
از اشعارش مفقود شده است، مثلاً مدح برمکیان دیگر جایی یافت
نمیشود. علاوه بر این، انبوهی تک بیت و دوبیت از
او باقی است که حتماً قصاید یا قطعات بزرگی بودهاند
(همان، ۱ / ۶، ۷). مسألۀ دیگر حمزه آن است که مردم،
به سبب شیفتگی به شعر او، هر شعر خمریه، غزل، هرزگی و ...
را به دیوان او میافزودند. حمزه نمونههای متعددی از
انواع جعلیات دیوان را نیز ارائه داده است (همان، ۱ /
۷ به بعد).
از مزایای دیگر کار
حمزه آن است که هرگاه شاعر به تاریخهای ایرانی اشاره
کرده، به شرح و تفصیل آنها پرداخته و از این طریق اطلاعات بسیار
ارزندهای در اختیار ایرانشناسان قرار داده است. او با همۀ شیفتگی
به شعر ابونواس، در برابر اشعار ضعیف یا مغلوط او تردید نکرده و
از خود و یا از قول ناقدان بزرگ عرب به انتقاد پرداخته است.
کتاب حمزه، پس از ذکر روایات و
نقدهای گوناگون، با «نقائض» ابونواس و دیگر شاعران آغاز شده (همان،
۱ / ۲۴ به بعد)، سپس به ترتیب با مدایح، مراثی،
عتاب و ... ادامه مییابد.
خمریات
شعرِ باده است که ابونواس را به اوج
شهرت رسانیده است. حدود یک چهارم مجموع آثار او را همین معنی
تشکیل میدهد. ظرافت و روانی اشعار و دلنشینی و
طراوت معانی، حضور در زندگی عادی گروهی از مردم بغداد،
مأنوس بودن الفاظ و طربناکی اشعار، همه موجب شده است که انبوهی از
شاعران عرب، به تقلید از ابونواس پردازند و اشعار خود را به نام او منتشر
سازند. از سدۀ ۳ ق، این اشعار جعلی «نواسی» چندان فراوان شده و
به نام ابونواس شهرت یافته بود که دیگر تشخیص میان اصیل
و جعلی میسر نمیبود. حتی ذهن نقّاد مردی چون حمزه
ــ که هم دانش بسیار داشت، هم دقت وسواس گونه ــ نیز در این کار
عاجز ماند و البته او انبوهی شعر ضعیف از اشعار اصیل جدا ساخته،
اما خوشبختانه از ذکر همۀ آنها خودداری نکرده، زیرا نخست گویی خود به جعلی
بودن همۀ آنها اعتقاد ندارد و سپس پنداری آنها را که اندکی پس از
ابونواس و با حال و هوای خمریات او سروده شده، خالی از لطف و
فواید ادبی نمیداند. با اینهمه، امیدوار است که
بعدها کسی به این امر عنایت خاصی بورزد و سره را از ناسره
جدا سازد (ﻧﻜ : همان، ۱ / ۳). حمزه، «حد سوم» از مجموعۀ خود
را به خمریات او اختصاص داده، این حد شامل یک باب (باب نهم
کتاب) و آن باب شامل ۱۹ فصل است (همانجا). مجموعۀ اشعار این
باب، ۳۲۳ قصیده و قطعه است.
بدیهی است که شعری چنین
مشهور و دل انگیز بارها مورد مطالعه قرار گرفته است: در میانۀ سدۀ
۱۹ م، فن کرمر شعر ابونواس را به آلمانی ترجمه کرد و در آن
۲۱ شعر شراب نهاد. بخش اعظم ترجمههای فرانسوی شعر
ابونواس توسط مونتی، همانا شعر باده است. در
۱۹۶۳-۱۹۶۴ م بن شیخ در
مقالۀ مفصل و بسیار سودمندی که به زبان فرانسوی نوشته، به
تقسیمبندی مضامین خمریات ابونواس پرداخته است. همان سال
(۱۹۶۴ م)، شلق بخشی از کتاب خود ابونواس بین
التخطی و الالتزام را به خمریات او اختصاص داده (ص ۷۳-
۲۱۸)، جالب آنکه روش کار او در بررسی مضامین شعری
به شیوۀ بن شیخ شبیه است. فهمی نیز به این موضوع
پرداخته (ص ۲۶۱-۲۸۱). علاوه بر این،
آثار دیگری که دربارۀ ابونواس تألیف شده، همه بخش مهمی را به خمریات او
اختصاص دادهاند.
ابونواس ابداع کنندۀ شعر
باده نیست، بلکه نخستین شاعران عرب در عصر جاهلی نیز با این
موضوع آشنا بودهاند، مثلاً «معلقۀ» عمرو بن کلثوم با شعر باده آغاز میشود (ص ۱۱۸-
۱۱۹) و «معلقۀ» لبید ۵ بیت در این باب دارد (ص
۱۰۹-۱۱۰). دیوان عدی بن زید
شاعر مسیحی دربار حیره و مترجم دربار ساسانیان، شامل
انبوهی مضامین خمری است؛ برخی از ابیات خمری
اعشی چندان مشهور است که عیناً در شعر منوچهری تضمین شده
(ﻧﻜ : ﻫ د، اعشی). در این باب میتوان به
نام بسیاری دیگر از شاعران جاهلی مانند عنتره اشاره کرد.
اما بادۀ شاعران جاهلی، بیشتر یکی از مضامین فخر و
بخشندگی است. مثلاً عنتره، در وصف گشاده دستی خویش حکایت
میکند که هر چه داشته در راه باده هزینه کرده است (ص
۱۱۰). همین مضمون تا قرنها پس از اسلام نیز دوام مییابد
(ﻧﻜ : فهمی، ۲۶۵).
نخستین استادان واقعی
ابونواس را در خمریات، باید در عصر امویان و خاصه در دربار اموی
جستوجو کرد: اخطل مسیحی که در حیره، سرزمین بادهخیز،
پرورش یافته بود، مست باده، به آزادی تمام وارد دربار خلیفه میشد.
در همین زمان احوص نیز در مدینه، به خمریات زوی
آورد و آن را با غزل درآمیخت، اما خمریات در عصر اموی، توسط ولید
به اوج رسید و به نوعی استقلال دست یافت.
تسلط اعجابانگیز بر زبان عربی،
لطافت ذوق و روانی طبع، ستیزه با سنتهای کهن عرب و گریز
از قالبهای پیش ساخته، وابستگی به سنتهای هزار سالۀ ایرانی،
گستاخی و بیشرمی، از ابونواس که اینک سخنگوی آزاد
اندیشان و مرفهان زمان شده بود، مردی افسانهای ساخت، چندانکه
پایش به افسانههای عامیانه و حتی افسانههای کهن ایرانی
چون هزارویک شب نیز گشوده شد. در این فضای بیدروپیکر،
ابونواس میتوانست آزادانه همۀ آرزوها و امیال مشروع و نامشروع خویش را به زبان شعر بازگو
کند: مضامین کهنه و کلیشهای شعر جاهلی را به ریشخند
گرفت و شاعران را به ابداع معانی تازه فرا خواند، از عادات و رفتارهای
خشونتآمیز برخی قبایل عرب زبان به انتقاد گشود، زنان زیبا،
پسران خوشرو و بادۀ آتشین را که به وی نشاط میبخشید، به رغم تحریم
قرآن، ستود و شیطان را گرامی داشت، سپس چون به خود آمد، شعر زاهدانه
سرود.
گفتار و رفتار ابونواس که گاه با هم در
تناقض است، غالب نویسندگان عرب را بر آن داشته که در او به چشم مردی
ضدعرب و شعوبی تندرو بنگرند. مثلاً فهمی (ص ۱۹۳،
۱۹۸) او را متعصبترین شعوبی پنداشته و جلوۀ این
عاطفه را نیز دو امر دانسته: یکی شیفتگی اوست نسبت
به هرچه ایرانی است، دیگر فزونی کلمات فارسی در شعر
او. اما در قبول این نظریات نباید جانب احتیاط را فرو
نهاد. کلمات فارسی او، چنانکه در بخش فارسیات خواهیم دید،
آنچنان نیست که عموماً پنداشتهاند. در تعصب شعوبیگری او نیز
باید تردید کرد. ابونواس فرزند محیط خویش است. همواره در
پی ظرافت و زیبایی و آزادگی است و هرچه جز این
باشد، آماج نیشخند اوست. شعر او، رفتار و عادات او، حتی شکل و شمایل
او در مسیری خلاف جهت جامعه جریان دارد. شراب، رمز بیایمانی
و بیاخلاقی و سرکشیهای اوست. به خصوص در این خمریات
است که شورشهای او جلوه میکند. کوچکترین عصیان او، سرپیچی
از «نسیب» شعر جاهلی است که با گذشت زمان، گویی حرمت و
قداستی کسب کرده بود، اما پرهیز از زاری بر ویرانههای
منزلگه یار، او را به بیزاری از بیابانهای بیپایان
و خارهای صحرایی و برکههای بویناک آب و حتی
ساکنان نافرهیختۀ آن سرزمینها میکشاند. او دیگر حاضر نیست «به
گوشت سوسمار و آب چاهها و مشکهای فرسوده» (بن شیخ، 47, 117) قناعت کند
و به زیستن در زادگاه گرگ و کفتار (ﻧﻜ : ابونواس، ۳ /
۴۳-۴۴، ابیات ۱ تا۶) که از خار مغیلان
پوشیده است، تن دهد. زیرا در این دیار جز بدبختی و
فقر و خشونت چیزی یافت نمیشود و او را با این
احوال کاری نیست (قس: بن شیخ، 67).
به سبب گستردگی مضامین خمریات
او شهرت آنها و نیز به سبب تأثیر شگفتآوری که در ادبیات
فارسی داشتهاند، بهتر است که در اینجا برحسب مضمون دستهبندی و
نقل شوند.
۱. دین
«بیرنگی دین
ابونواس» (۳ / ۳۱۴) که نوعی ضربالمثل شده بود، در
بسیاری از اشعار وی آشکار است، زیرا اعتراف میکند
که «هرزۀ پرده دری است که زهد به خیالش هم خطور نمیکند»
(۳ / ۲۵۸)، «سرکردۀ فاسقان و دشمن تائبین است»
(۳ / ۴۳۲) و توصیه میکند که همگان «دنیا
را بر دین ترجیح دهند» (۳ / ۳۳۰،
۳۳۴). او در غزلی خویشتن را به ابلیس میفروشد
و در شعر شراب نیز از آغاز شب تا بامداد، آلوده به باده و فسادهای دیگر
از ابلیس اطاعت میکند (۳ / ۳۲۵) و ابلیس
که هنوز از گناه بادهنوشی او خشنود نیست، وی را به فسادی
بزرگتر برمیانگیزد (۳ / ۱۱۴، نیز ﻧﻜ
: ۳ / ۲۵۷، ۲۵۹، در دعوت از ابلیس).
با اینهمه، ابونواس پیوسته
حرمت قرآن کریم را پاس داشته و همه جا به آیات مبارکه سوگند یاد
کرده است. تنها در یک قرینهسازی است که پا را از حد فراتر
نهاده، به یاران اندرز میدهد که قرآن را یک سو و باده را سوی
دیگر نهند و سپس چند جام از این بنوشند و چند آیه از آن بخوانند
(۳ / ۲۰۹). اما اینجا نیز بیحرمتی
او را چنین تعلیل باید کرد که میخواسته از غفران خداوندی
بهرهمند شود، زیرا در دنبال آن شعر میافزاید که: اول گناه کن
و بعد توبه که خداوند گناهان را میبخشد (۳ / ۲۱۰).
این معنا بارها در خمریات او تکرار شده (مثلاً ۳ /
۶۴، ۲۰۲) و نشان میدهد که ابونواس با آنکه
ظاهراً از گناه روگردان نبوده، باز صادقانه به خداوند ایمان داشته است.
۲. عصیان
انتقاد از مشهورترین مضمون شعر
جاهلی که همانا گریستن بر اطلال و دمن و سخن گفتن با آنها و سپس یاد
معشوق سفرکرده بود، گویی در خمریات ابونواس رمز عصیان بر
همۀ جلوههای زندگی و فرهنگ بیابانی کهن است. انبوهی
از قصاید خمریۀ او (قریب ۳۰ قصیده و قطعه) با این نقد سخرهآمیز،
با ریشخند بر شاعرانی که با چنین مضامینی قصیده
ساختهاند، آغاز میشود؛ موضوع پیوسته یکی است: چرا بر این
ویرانههای خشک رها شده میگریید؟ اطلال را فرو نهید
و از بهار و زندگی دوبارۀ جهان کام دل بجویید و میبنوشید(۳ /
۲۶۰)، آیا منزل خمّار در انبار و قطربل از ویرانهها
و بیابانهای خشک ذوقار زیباتر نیست؟ (۳ /
۱۶۱). اگر وصف میکنید، گلی را که بر بناگوش
معشوق نشسته، وصف کنید، نه خانههای ویران را (۳ /
۳۳۲)، یا به جای آنها، بادۀ ناب را بستایید
(همانجا). تنها یک قطعۀ ۳ بیتی در خمریات او هست که با اشاره به وصف
اطلال آغاز میشود، اما بیدرنگ در بیت دوم میخوانیم
که خلیفه او را به چنین کاری فرمان داده و «به کاری
ناهنجار مکلف کرده است» (۳ / ۱۵۳).
گویی ادامۀ طبیعی
این انتقادها، انتقاد از زندگی و رفتار اعراب است. بارها زندگی
میخانهها در کنار کنیزکان را با زندگی در میخانهها در
کنار کنیزکان را با زندگی در خیمههای بادیه و شیر
شتر (۳ / ۴۵) قیاس کرده و احوال اعراب را به ریشخند
گرفته است (۳ / ۴۴، ۴۵) که «این اعراب کجا،
زندگی کسری کجا» (۳ / ۴۶). گاه مستقیماً از
برخی قبایل عرب چون بکر و تمیم و اسد نام میبرد (۳
/ ۱۱۰) و جای دیگری اشاره میکند که این
بادۀ دلافروز شایستۀ آن قبایل عرب نیست، «بلکه شایستۀ آزادگان (= بنی
الاحرار)» است. زیرا از سرزمینی برآمده که کلب وعبس و ذبیان
و شیبان را به آن راه نیست. در آن نه بوی عرفجۀ بیابانی
به مشام میرسد و نه دانۀ حنظل که خوراک تازیان است، یافت میشود، بلکه در آنجا،
شادروانهای خسرو به پاست و عطر گلنار و گل سرخ و سوسن در همه جا پراکنده است
(۳ / ۳۲۴-۳۲۵).
۳. یاران
انتقاد از زندگی و خلق و خوی
اعراب، گاه او را به قیاس میان دوستان ایرانی و عرب میکشاند
و در قطعهای ۱۳ بیتی، آن بینوایی
را که واله اطلال است، رها میکند و به یاران ایرانی خود
میپیوندد که سخت باوقارند، سخن به آرامی گویند، در مستی
از حد نمیگذرند، نفسی شریف دارند و در مجلس عشرت بر یکدیگر
فخر نمیفروشند. حال آنکه چون به جمع یاران عرب میرسد، نخست تمیمیان
به خود میبالند و سپس به یاد کمان حاجب بن زراره میافتند که
نزد خسرو گروگان نهاده بود و از آنجا سخن به ایام العرب سر میزند،
اما از جانب جوانان فارسی، هیچ بیم گزند نمیرود، به او
فخر نمیفروشند و فروتن و بزرگوارند (۳ /
۲۹۰-۲۹۱).
اما یاران شاعر به ندرت این
میگساران نیک خویند، بلکه به جای «فتیان صدق»
(مثلاً ۳ / ۱۳۰، ۱۴۱،
۱۴۸، ۳۱۸، ﺟﻤ ) یا «فتیة
الاحرار» (۳ / ۱۴۳)، یا «ندمان صدق» (۳ /
۳۹)، بیشتر گروه خبیثان هرزه گردند («عصابة سوء»، مثلاً
۳ / ۱۳۱؛ «شرّ عصابة»، مثلاً ۳ /
۱۲۹) که سراپا مست و خراب و اسیر بادهاند (۳ /
۱۴). جانهاشان زنده، اما بدنهاشان از باده مرده است (۳ /
۱۵). چنان از خود بیخود شدهاند که دیگر از هیچ
تباهی و فسادی روی گردان نیستند.
گویا سختترین روزگاری
که بر شاعر گذشت، آن زمان بود که امین از را از خوردن باده منع کرد. او از بیم
امین (ﻧﻜ : ۳ / ۳۱۴) اندوهناک و
دلسوخته از بادهنوشی خودداری میکند (۳ /
۲۰۳) و به یاران میگوید که در کنارشان مینشیند،
اما از ترس خلیفه لب به باده نمیزند (۳ /
۲۷۳). با اینهمه، بیم آن دارد که شراب کهنۀ مانده
در خمره عاقبت پیمانی را که او با خلیفه بسته، بشکند (۳ /
۲۰۷).
۴. ویژگیهای می
باده در شعر ابونواس آفریدهای
شگفت است. سرشتی چون سرشت آدمی و پری دارد. پری است، زیرا
از چهارچوب زمان خارج است، آدمی است چون میتوان او را به زنی
گرفت و هم صحبت خویش ساخت، اما دختر رز، این پیر نوجوان را، باید
از پدرخواندهاش «دهقان» خواستگاری کرد (۳ / ۵، ۱۴،
۲۵، ﺟﻤ ). اما دهقان که نگران سرنوشت دخترخواندۀ خویش
است، از اصل و نسب خواستگاران پرسش میکند تا اطمینان یابد که ایشان
مردمی کریم (۳ / ۵) یا «فتیان صدق»اند
(۳ / ۲۵). و چون از این امر اطمینان مییابد،
کابین دختر را بیشتر (۳ / ۵، ۱۴) و حتی
۵ سکۀ زر مینهد (۳ / ۱۴۱)، اما این دختر
شوی نادیده سخت بیمناک است و از درون خم میگرید و
بانگ برمیآورد که: «مادر! از شعلۀ آتش میترسم. گفتمش: نزد ما
از آتش بیمی نیست. گفت: خورشید چه؟ گفتمش: گرمای
خورشید رفته است. گفت: خواستگار من کیست؟ گفتم من. گفت شوی من کیست؟
گفتمش، آب پاکیزه ... گفت: این خانۀ چوبین
را دوست ندارم. گفتم: ترا در جامهایی که فرعون ساخته (یا جامهایی
که شاهپور بر آنها نقشها کشیده) خواهم ریخت ... ». آنگاه عروس آرامش مییابد
و تنها، از شاعر میخواهد که او را به فرومایگان و عربده جویان
و مجوسان و جهودان و ترسایان ننوشاند (۳ /
۴۹-۵۰).
این عروس خمره نشین
(۳ / ۱۴)، سرشتی آتشناک دارد (۳ / ۵۳،
۹۳) و چون اخگری یاقوت صفت است (۳ /
۶۲)، از پاکی به چشم خروس (۳ / ۵۱،
۱۴۳، ﺟﻤ ، بسیار متعدد، همین تشبیه
را نزد اخطل نیز میتوان یافت)، یا به پاکی اشکی
در چشم شهلای دختران (۳ / ۲۳۷) ماند. زر مذاب است
(۳ / ۳۴). تابناک چون قندیل کلیساست (۳ /
۲۲). حبابهای روی آن مروارید است (۳ /
۲۵)، چنان دلانگیز است که پنداری از گونههای ساقی
گرفته شده است (۳ / ۲۱). از اینجاست که پادشاهان پیش
از سجده میکنند (۳ / ۱۰، ۸۰، نیز ﻧﻜ
: ۳ / ۱۳۱).
تشبیه شراب به چراغ و خورشید
ونور از معانی معروف ابونواس است. نور باده، شام تار را روشن میکند
(۳ / ۲۸۳)؛ اگر آن را با نوری درآمیزند،
لاجرم پرتوهای دیگر زاییده خواهد شد (۳ / ۳؛ ﻧﻜ
: منوچهری، ۲۲۰، که بیگمان بیشتر از این
معانی الهام گرفته است).
این دختر نارسیده که از هیت،
عانه، حیره، کرخ، تکریت، قطربل و ... فراز آمده، باید دیرزمانی
بماند تا سالخورده شود. کوتاهترین زمانی که ابونواس پسندیده
«ده ساله دختری است که جز نور خورشید ندیده و در خمرۀ قیر
اندود آرمیده» (۳ / ۱۳۶)، اما بهتر از آن، پیر
بادهای است که تنها «زمان» اسرارش را میداند و خود از پستان دهر شیر
نوشیده است (۳ / ۱۰۱-۱۰۲)،
شاهزادهای است که خواستگاری او را ندیده و حتی آفتاب و
سرما و گرما هم از خلقت او آگاه نیستند (۳ / ۱۰۹).
از روزگار نوح پیامبر برجای مانده (۳ / ۸۶،
۹۸، ۱۱۵)، از گنجینههای نوح برآمده
(۳ / ۲۲۵) و گویا با وی در کشتی بوده
است (۳ / ۳۲۴). از عهد طالوت است (۳ /
۶۳) و چون از عمرش سؤال کنند، گوید: «نمیدانم چندسالهام،
اما ثمود و نیای غیانیان را دیدهام» (۳ /
۱۴۹). این بادۀ روی زرد پیش از خلقت
حضرت آدم آفریده شده (۳ / ۲۳۵) و نزدیکترین
نیاکان او پادشاهان ساسانیند (۳ / ۱۶۲،
۱۸۰، ۱۸۱). او عمری چون عمر دهر دارد
(۳ / ۱۰۲)، دختر دهر است (۳ /
۱۹۶، ۲۵۳) و زمانی زاده شده که هنوز
ستارگان به حرکت درنیامده بودند (۳ / ۱۳۳). اما همین
پیر عروس پردگی (۳ / ۱۴۴) را هنگامی که
در جام میریزند، چون دوشیزگان شرمگین میشود
(۳ / ۷).
۵. ابریق وجام
آوندهای بادهنوشی نزد
ابونواس بسیار متعدد و با نامها و شکلهای گوناگون است و از همین
جا تأثیر هنر ایرانی به خوبی آشکار میگردد؛ زیرا
شکل و تزیینات و نام بیشتر این آوندها ایرانی
است: ابریق، جام، کوزه (جمع آن: کیزان، اکواز)، دورق (جمع آن: دواریق)،
طاس، طرجهار و شاید هم کأس همه فارسیند، ابریق گاه پیری
زمزمه کن و نفس گرفته است (۳ / ۲۱۹)، گاه با آن گردن
بلند، آهویی است ترسیده، بر بلندی نشسته و گردن برآورده
(۳ / ۲۳۱)، گاه درنا یا پرندهای آبی
است که از باز ترسیده است (۳ / ۱۶۰،
۱۷۶).
باده از ابریق به جام، قدح، کأس،
ناجود (= جام، لیوان)، رَحرح، طاس (= پیاله) و ... میریزند.
این جامهای گرانبها، چون ستارگان آسمانند (۳ / ۱۷)
و دستهای میگساران، برجهای آنها (۳ /
۳۱۲)؛ گاه چراغند (۳ / ۷۴،
۱۹۲) که به نور باده برافروخته شدهاند.
زیباترین جامهای
ابونواس، جامی نقشدار است که ته آن، تصویر خسرو نقش بسته و گرداگرد
او را سپاهیانش، با جامههای کوتاه وگرزهایشان، فرا گرفتهاند
(۳ / ۱۳۸). دیگر جامی زرین است که فارسیان
با این نقشها آراستهاند: در ته جام تصویر خسرو است. در گرد او، گاوان
وحشی در حال گریزند و مردانی سوار بر اسب آنها را به تیر
و کمان شکار میکنند (۳ / ۱۸۴). دیگر پیالههای
زرینی است که فرزندان بابک گرداگرد آنها نشستهاند (۳ /
۲۱۴). در یکی از این جامهای نقشدار
زبرجدکه برای خسرو ساخته شده بود، تصاویر هندیان را حک کردهاند
(۳ / ۳۴۰). بیگمان ظروف دیگری غیر
از این جامهای خسروانی وجود داشته که شاید در سرزمینهای
دیگر ساخته شده بود. ابونواس به یکی از آنها که نقشهای مسیحی
دارد، اشاره کرده است (۳ / ۳۴).
۶. خم
خمهایی که شراب را در آنها
نگه میداشتند، نیز متعدد بودند. ابونواس دریک بیت بیشتر
آنها را نام برده: زقّ، دنّ، دورق و باطیه (۳ /
۲۸۵). بر این نامها، خابیه، کوزه، راقود، قاروره و
جره را نیز میتوان افزود. دنّ، خمی پهن با گردن کوتاه و تنگ
بود که شکل بیضی داشت. به همین جهت برای نصب آن ناچار زمین
را اندکی میکندند و خمره را در آن مینهادهند. دنّ غالباً قیراندود
بود؛ خابیه شکل دیگر از دنّ است؛ راقود شاید از دنّ هم بزرگتر
بوده؛ جره با دو دسته و گلویی گشاد و از گل پخته ساخته میشد؛
باطیه، سبویی با دو دسته بود؛ دورق نیز سبویی
دستهدار با گلویی تنگ بود. علاوه بر انواع ظرفهای گلین،
از مشک (زقّ) نیز استفاده میشد. نیز ابونواس یک بار مشکی
آماسیده را که پاهای برآمدهاش را بریدهاند، وصف میکند
(۳ / ۲۳۷).
حوض و مرجال نیز طشتهای
بزرگی بودند که برای فشردن انگور به کار گرفته میشدند (ﻧﻜ
: بن شیخ، 24, 25). خمره را برخلاف تصور، کمتر از سر میگشودند، بلکه
رسم آن بوده که «برای برگرفتن باکرگی خم» (۳ /
۲۱۹)، به کمک «مبزال» یا «بزال» «قلب او را سوراخ کنند»
(۳ / ۷۷). این تصویر بارها در شعر ابونواس تکرار
شده است.
۷. خمّار، خمّاره، دهقان، دهقانه
ابونواس همیشه شامگاهان ــ
آنچنانکه گویی از مردان شرطه بیم دارد ــ سوی خانۀ میفروش
میشتابد و در میکوبد. میفروش با آنکه خواب آلود است (۳
/ ۱۳۷)، هیچ گاه رو ترش نمیکند و شاعر و یاران
او را به خوشی تمام پذیره میشود، هر چند که گاه، در آغاز از
آمدن گروهی ناشناس دل نگران است (۳ / ۴۷). خماران ابونواس
بسیار متعددند، اما هیچ گاه مسلمان نیستند و شاعر غالباً به این
امر تصریح میکند: گاه مردی خوش سیما، خاکستری موی
و به آیین کشیشان است (۳ / ۱۴۹) و
زُناری که بر میان بسته، نشان میدهد که از ذمیان است
(۳ / ۱۳۰، ۱۴۱). این میفروش
نصرانی، گاه زن است و به صومعۀ عباد وابسته است (۳ / ۶۲) و یا «قبطیهای
زناردار» است (۳ / ۸۸، اشعار در این باب بسیار
است). در برخی از اشعار، میفروش ظاهراً فارسینژاد است یا
مجوسی (۳ / ۱۰۱)، یا دهقان (۳ /
۲۸۵، ﺟﻤ ) و دهقانه (۳ /
۲۸۵) و یا حتی زنی از بهدینان (۳
/ ۶۴) است. ابونواس نام یکی از این زنان می
فروش ایرانی را آورده است: میگون (۳ /
۳۱۸).
هنگام گفتوگو، یا چانه زدن با این
میفروشان است که میتوان گفت ابونواس شاهکارهای شاعرانۀ خویش
را آفریده است. گفتوگوها، پرسشها و پاسخهای کوتاه با چنان مهارت،
روانی و ظرافتی به دنبال هم نشستهاند که گویی نثری
است تصادفاً آهنگین که برای صحنههای نمایش نگاشته شده
است (ﻧﻜ : ۳ / ۲۸۴-۲۸۵،
۳۱۸).
۸. ساقی
اینک، بادهای را که از
نژاد عاد و ثمود و انوشیروان است و در جامهای زرین خسروانی
ریختهاند، البته ساقیی در میان جمع میگرداندکه
محاسن بیشمار دارد: گاه پسری آهو صفت و کُرته پوش (۳ /
۹، ۴۴، ۴۵، ﺟﻤ ) است یا آهویی
رومی است که تاج بر سر نهاده (۳ / ۷۱). ممکن است ساقی
در مقام معشوق نیز بنشیند (۳ / ۷۴، ۹۱،
۲۲۷، ﺟﻤ ).
ساقی همیشه مرد نیست؛
در بسیار جایها زنی است آداب دان (۳ / ۳۷) و
کرته پوش و چشمش با چشم شاعر سخنی میگوید «که لفظش با معنایش
یکی نیست» (۳ / ۱۸) و چون چشمان را خمار میکند،
بیماری آن بیدرنگ به جان شاعر میافتد (۳ /
۲۱)، اما این زن گاه جامۀ پسران را به تن کرده است (۳
/ ۳). ساقی گاه مردی مخنث است که لباس کنیزکان پوشیده
(۳ / ۳۵۲). همین ساقیان فریبندهاند که
غالباً ابونواس را دو مستی میبخشند، یکی از بادۀ در
دست و دیگری از بادۀ چشمان (۳ / ۱۷۳، ۳۲۳).
۹. ساز و آواز
ساقی اگر خود خواننده و بربط
نواز نباشد، غالباً هنرمندی ــ زن یا مرد ــ در کنار دارد که بیتی
یا مصراعی از شاعران بزرگ عرب را (اعشی، حسان، جریر و ...
) که ابونواس در شعر خود تضمین میکند، برمیخواند. این
کار بیش از ۲۰ بار تکرار شده است (مثلاً ۳ /
۴۱، ۴۸، ۵۸، ﺟﻤ ). به همین
مناسبت گاه عود یا بربط به گونهای دلنشین وصف شده: بربط چوب بیزبان
سخنگوی، شبیه به پای آدمیزاد است که بر انگشتان آن خضاب
بستهاند و تارها را چون انگشتری بر گرد آنها نهادهاند (۳ /
۱۴۵- ۱۴۶). در یک قصیده، شاعر شیوۀ ساختن
عود و تراشیدن آن را نیز وصف کرده است (۳ /
۱۴۴).
۱۰. معانی دیگر
بدیهی است که در لابهلای
خمریات، انبوهی معانی دیگر نیز آمده است، مثلاً در
وصف طبیعت (۳ / ۴۳، ۱۷۲،
۲۴۳)، وصف پرستو (۳ / ۱۷۳) و به خصوص
تغزل. اشعار بسیار زیبایی در این بخش میتوان
یافت. اینک به دو موضوع، یکی لذتگرایی و دیگر
پیری او اشاره میشود: ابونواس به رغم سرزنش ملامتگر (مثلاً
۳ / ۲، ۹۰، موضوع البته بسیار کهن است)، همه جا
گستاخانه بانگ برمیآورد که عاشق خمر است (۳ / ۱۸۸)
و همۀ زندگیش در می خلاصه میشود (۳ / ۸۹)
و زندگی واقعی در مستی است (۳ / ۱۲۷).
تنها دوست دارد در میدان لذت تاخت وتاز کند (۳ / ۵۹). به
همین جهت از «چوگان و میدان و بانگ مرغ شکاری گریزان است»
(۳ / ۲۲۳) و به دریانوردی نیز میل
ندارد (۳ / ۱۹۷). بینش از همه به ابریق عشق
ورزد و اعتراف میکند که ۸۰ دینار در قطربل هزینۀ عیاشی
کرده و پس از آن، وام هم ستانده است (۳ / ۳۳۵). از یاران
میخواهد که چون درگذشت، در قطربل به خاکش سپارند تا «از گور صدای
پاهایی را که انگور میفشارند، بشنود» (۳ /
۲۶۵). گویی سخن آخر او این است که زهد را
فروخته و هرزگی خریده است (۳ / ۹۸) و در این
معامله از هیچ کس باک ندارد، زیرا در گناه پردهپوشی نشاید
(مثلاً ۳ / ۱۲۷، مضمون بارها تکرار میشود).
موضوع پیری او در درون خمریهها
از آن باب اهمیت دارد که میدانیم او «زهدیاتی» نیز
دارد و این زهدیات را معمولاً در پایان زندگی او مینهند.
حال اگر در دوران سالخوردگی نیز خمریه و غزل تند سروده باشد،
ناچار باید یا توبۀ پیرانه سر را نادیده گرفت و یا در تعلیل آن کوشید.
اشاره به پیری در مجموعۀ عظیم خمریات او موجود است، اما فراوان نیست. ما در
چهار جا اشارهای به پیری یافتهایم: پیریِ
زشت ناخجسته او را غافلگیر میکند (۳ / ۶۴)، چون
سالهای عمر خود را برمیشمارد، میبیند که دیگر نمیتواند
برای گرد پیری که اینک میخواهد بر سرش نشیند،
عذری بتراشد. چون میگویندش که پیر و مو خاکستری
شده، پاسخ میدهد که هنوز دستش میتواند جام را به لبانش بالا برد
(۳ / ۱۸۶)، پس با اندوه به یاد آن جوانیی
میافتد که «مرکب جهل بود و خنده و شوخی را کاری پسندیده
جلوه میداد» (۳ / ۲۳۳). با اینهمه، پیری
«هنگامی که موی سپید در سیاهی زلفانش لبخند میزند»،
این حسن را دارد که دیگر ملامتگر دست از سرش برمیدارد (۳
/ ۲۹۶).
غزلیات
در کار ابونواس چون به غزل و موضوع اصلی
آن «معشوق» میرسیم، باز دشواری تازهای پیش میآید.
چندگونگی و تناقض در خلقیات و یا حتی در باورهای
ابونواس هیچ گاه پژوهشگر را آرام نمیگذارد و بیگمان از هرگز
به پاسخی قاطع دست نخواهد یافت. در باب عشق، آیا باید در
او به چشم عاشقی دل سوخته نگریست، یا مردی با انحرافات
تند جنسی؟ او در هر دو باب قدرتی بیمانند از خود نشان داده
است.
ابونواس، به رغم انبوه شگفتآوری
ماجراهای راست و دروغ با غلمان و ۲۹۰ قصیده و قطعه
در وصف آنان، نسبت به زنان نیز عشقی آتشین داشت و به شمارش
حمزه، ۱۷۸ شعر دربارۀ آنان سروده است («شرح»، ۴ /
۱). حمزه که گویا باتهام غلامبارگی او را نمیپسندید،
به دفاع برخاسته، نخست «غلامیات» او را نزدیک به «مجون» دانسته و از
تغزل به زنان جدا ساخته است، سپس او را از همۀ غزلسرایان
عرب چون عمر بن ابی ربیعه، احوص و ... برتر نهاده، چنین میگوید:
تصور مردمان نسبت به او چنین نیست و بیشتر میپندارند که
شعر عاشقانۀ او خاص پسران است و او هرگز عاشق زنی نشده است. حال آنکه به زنان
بسیاری تغزل کرده و نام ۱۲ تن از آنان را نیز ذکر
کرده است (جنان، عنان، حسن، دنانیر و ... ). علاوه بر این، اگر انگیزههای
عشق به زن در دل او نبود، چگونه میتوانست این معانی زیبا
را خلق کند (همانجا).
در مجموعۀ غزلیات
او، لازم است به چند نکته اشاره شود: برخلاف تصور عموم محققان، واژههای
فارسی این بخش هیچ گاه از حد معمول درنمیگذرد. فقط دو
ترکیب فاسی در آن آمده که از کاربردهای خاص ابونواس است: گفت
نبوذ (۴ / ۵۲)، قرابوذ (۴ / ۵۳) که احتمالاً
باید فرابوذ باشد. در این بخش معارضه با اعراب که در خمریات
فراوان بود، دیده نمیشود؛ سنت گریه بر اطلال و دمن (نسیب
کلاسیک) هیچگاه آشکارا به ریشخند گرفته نشده، خلاصه کلمات و
تصویرهای شرمانگیز در این بخش به کار نرفته است. بیتردید
تقسیمبندی حمزه و تجزیۀ شعر مجون از غزل مذکر و مؤنث در این
امر بیتأثیر نبوده است.
شاید راز موفقیت ابونواس در
همۀ مضامین خمریه، نخجیرگانی، غزل و حتی زهدو
عتاب و مدح آن باشد که وی، زیبایی را در جایهایی
میتواند ببیند که دیگران نمیتوانند. وی قادر است
در هر شکل و حرکت، خواه در جماد، خواه در انسان و حیوان، نکتههایی
کشف کند که در نظر همگان اموری عادی، اما در نظر ابونواس جلوهای
از زیبایی محض به شمار میآیند: نیاز نیست
که موضوع معانی، پیوسته ارجمند و پربها باشد، زیرا دید و
هنر شاعر است که موضوع را بها میبخشد: زیبایی همه جا
هست، از بهشت روی جنان و عنان گرفته تا لبان کودکی مکتبی که از
مرکب سیاه شده، یا زنی گریان در گورستان.
اما شاعر برای اینکه بتواند
موضوعی را عمیقاً لمس کند، با همۀ وجود عاطفی
و حتی جسمانی خود آن را فرا میگیرد و با آن میآمیزد:
خطاب به معشوقی که نمیدانیم کیست بانگ میزند که:
«همۀ من بر همۀ تو عاشق است و در برابر تو خاضع» (۴ / ۷۹)، یا
«ترا هرگونه توانستم، وصف کردم و این نهایت توان من بود» (۴ /
۲۰۷). در خمریات او پیوسته میبینیم
که می را با چشم نوازش میدهد و آن را به نیکوترین صورتها
میبیند، زیباترین نامهای آن را بر زبان میراند،
تلخی آن را در گلو احساس میکند، روح آن را با روح خویش درمیآمیزد
و مستی آن را در ژرفنای جسمش راه میدهد و یا از ان زنی
نژاده و پاکدامن میسازد و سپس همو را به نکاح خود درمیآورد. یعنی
همواره آمیزش او با موضوع، آمیزشی مطلق است.
غزل مؤنث
ابونواس چنانکه در روایت حمزه دیدیم،
نام ۱۲ تن از معاشیق خود را ذکر کرده، اما تنها زنی که دل
ابونواس جوان را بیقرار میساخت، جنان، کنیزک زیبا و
آداب دانِ محدثی به نام عبدالوهاب ثقفی بود (ﻧﻜ : بخش
اول مقاله). ابونواس بیش از ۵۰ قطعۀ کوتاه و بلند
دربارۀ او سروده، اما کمتر شعری کامل را به ذکر سوزوگداز عاشقانه اختصاص
داده است، بلکه پیوسته معشوق را در چارچوب زمان و مکان نهاده و به تناسب حال
به او عشق ورزیده است. اینجاست که ابونواس به شاعریان واقعگرا
و شعرش به شعر «مناسبات عاشقانه» نزدیک میشود. آغاز آشنایی
در یک جشن عروسی بود و آنجا «همگان جنان را از زیبایی
به جای عروس میگرفتند» (۴ / ۵۷). پس از چندی،
شاعر در او «کمال صورتی یافت که تشبیه و تمثیل در آن
سرگردان میماندند» (۴ / ۹۴) و یا دید که او
«گل گونهای است که زیباییاش جاودانه تجدید میشود»
(۴ / ۴۳)، اما از بیم جفای مولایان او، وصال یا
حتی نظر هم میسر نیست. از این رو شاعر برای دیدار
معشوق ناچار است در پی وی به مکه شتابد تا در کناراو حج گزارد، آنجا
«دو عاشق، چون صورتها را به بوسۀ حجرالاسود پیش آوردند، گونههایشان به هم رسید و بیآنکه
دچار گناه شوند، دل را شفا دادند» (۴ / ۴۲)، حالت دوعاشق، از بیم
مردمان و پوشاندن چهره با دست، یکی از زیباترین تابلوهای
اوست. بار دیگر، او را در محفل سوگواری میبیند؛ اینجا
زیبایی روی او غم را از دل سوگواران میزداید
(۴ / ۱۱۵).
اما چنان به ابونواس وفا نکرد. نامهها
و گلهها و حتی ناسزاها ردوبدل شد: دشنامم ده، باک نیست. همی بس
که نامم بر لبانت رود (۴ / ۱۶). عاقبت جنان را به «حکمان» بردند
و ابونواس را که از بصره به بغداد رفته بود، کاری جز این نماند که غم
خورد و حال جنان را از مسافران حکمان پرسد و گاه بر مولایان معشوق نفرین
فرستد (۴ / ۱۱۸، ۱۱۹).
عشق ابونواس منحصر به جنان نیست،
کنیزکان زیبارو، هنرمند، شاعر و ادیب دیگر نیز دل
او را به خود مشغول داشتهاند. اما دیگر کسی در چشم از به درجۀ جنان
نرسیده است. یکی از جذابترین تابلوهای ابونواس،
تصویر یکی از این معاشیق در مجلس سوگواری
است: «مهپارهای در محفل سوگ دیدم، میگریست و از نرگس خویش
مروارید فرو میریخت و گل رخسار را به عنّاب انگشت میکوفت.
گفتمش: نه بر آن مرده که بر این کشتۀ بر در ایستاده باید
گریست» (۴ / ۱۵؛ قس: ابن منظور، اخبار، چ بیروت،
۱۳۸، که این شعر را نیز در وصف جنان میخواند).
تابلوی دیگر، باز گریۀ معشوق است، در آن «پاکی اشک
برصحنۀ رخسار او، مروارید پراکنده بر برگ خرم را به یاد میآورد»
(۴ / ۶۸- ۶۹).
از آنجا که ابونواس صور خیال را
بر واقعیات بیشمار زندگی همه روزه بار کرده، لاجرم مضامین
نویافتهاش نیز بیشمار است.
غزل مذکر
در این بخش که باب ۱۱
از کتاب حمزه را تشکیل میدهد، ۲۹۰ قصیده و
قطعه در ۱۶ فصل گرد آمده است («شرح»، ۴ /
۱۴۱)، اما حمزه اشاره میکند، که برخی از اشعار او
را به سبب زشتی الفاظ و معانی، در باب «مجون» آورده است (همان،
۴ / ۱۴۴).
در این مجموعه، طبق معمول، شعر
بلند بسیار اندک است، از هجوم او به عرب خبری نیست، تنها در
۶ قطعه (۴ / ۳۱۲، ۳۲۴،
۳۳۱، ۳۴۴، ۳۷۳) به اختصار
از نسیب کلاسیک انتقاد کرده است. در این اشعار کلمات فارسی
غریب هیچ نیامده و نیز سبب گزینش حمزه، معانی
شرمانگیز در آن اندک است و شاعر همینکه به مضامین مجون نزدیک
شده، به اشارتی ابهامآمیز بسنده کرده است.
جوانانی که مورد توجه ابونواس
قرار گرفتهاند، از طبقاتی بس گوناگون بودهاند: خدمتکار، ساقی میخانه،
سپاهی، پیشهور، کاتب دیوان و ... این پسران غالباً نژاد
غیرعرب دارند و قرطق (کرته) و قبای خراسانی به تن دارند. با
توجه به همین نکته است که ابونواس بارها فعل خودساختۀ خَرسَنَ را،
از کلمۀ خراسان، به کار برده است (ﻧﻜ : بخش واژههای فارسی).
معشوق شاعر، گاه موجودی اثیری
است. در گمان نمیگنجد و وصفش میسر نیست، زیرا آمیختهای
از جسم و حرکتهای پیوسته و سکون است، نظمی است از جوهر نور و
ترکیبی از روح (۴ / ۳۴۱)، ستارۀ سهیل
دایۀ اوست و خورشید او را پرورده (۴ / ۳۸۰)،
وقتی ابونواس او را میبیند، میپندارد که از بهشت گریخته
است (۴ / ۳۵۷). چندان لطیف است که آن را تنها به
شکل نور میتوان دید (۴ / ۲۰۸)، چندان ظریف
است که چون به او بنگرند، نگاه رخسارش را ریش میکند (۴ /
۲۰۶). سخن نیز دیبای گونهاش را میآزارد
(۴ / ۳۲۸)، چون فراز میآید، گویی
خورشید است که آدینه شبان به راه افتاده و مردم میپندارند که
رستاخیز است (۴ / ۲۵۳).
ابونواس نام برخی از جوانان را یاد
میکند (۴ / ۳۵۳)، اما انبوهی از غزلیات
از خطاب به افراد ناشناخته سروده شده است و گاه خود اعتراف میکند که چیزی
از معشوق نمیداند (۴ / ۳۰۸).
ابونواس گویا هیچ گاه از اینکه
مضامین گذشتگان را گرفته تا در فضای واژگان خود شادابتر سازد، ابایی
نداشته است (مثلاً موضوع تکراری دیدار خیال معشوق از عاشق، ۴
/ ۲۱۳، ﺟﻤ )، یک بار نیز آشکارا
نسبت به بشار اظهار شیفتگی نموده، بیتی از او را در غزل
خود تضمین میکند (۴ / ۲۲۲).
یک قطعه غزل «غلامی» که در
دیوان موجود نیست و شاید هم جعلی باشد، مقدار وابستگی
او را به مسائل سیاسی زمان و کشمکشهای امین و مأمون به نیکی
آشکار میکند (ﻧﻜ : ابن منظور، اخبار، چ بیروت،
۲۹۷).
پارسایی
بهتر است که «زهدیات» ابونواس
بلافاصله پس از شعر شراب، زن و غلام بیاید تا شاید تلاطم این
روح آشفتۀ سرگردان بهتر نمایانده شود. شاعری که پارسایی را
فروخته و گناه خریده، با ابلیس سوداگری میکند، ناگهان در
مکۀ مکرمه فریاد لبیک برمیآورد و صادقانه دعا میخواند
(ﻧﻜ : چ غزالی، ۶۲۳؛ در جمع آوردۀ حمزه
موجود نیست، از این رو برخی در صحت انتساب آن به ابونواس تردید
دارند، مثلاً ﻧﻜ : شلق، ۳۶۶). سرود لبیک او
چنان جذاب است که مردم با او هم صدا شده، آن را به بانگ بلند میخوانند.
باب هفتم مجموعۀ حمزۀ
اصفهانی، یعنی باب زهدیات شامل ۲۴ قصیده
و قطعه است. نیز شاید بتوان برخی از قطعات دیوان را به این
باب انتقال داد (مثلاً رثای خویشتن، ۱ / ۳۰۲،
۳۰۳). اما در همین اندک مقدار هم خلط شگفتی حاصل
شده است. بسیاری از قطعات مذکور در اینجا را، میتوان در
دیوان صالح بن عبدالقدوس و به خصوص ابوالعتاهیه که با او دوست بوده
است، باز یافت، اما به نظر نمیآید که مقیاس قاطعی
برای تشخیص سره از ناسره در این آثار وجود داشته باشد. معیار
غزالی (ص ۶۰۹) در صحت انتساب شعر به ابونواس آن است که
قطعه شامل مضمون «پناه بردن به بخشایش الٰهی و توبه از گناه»
باشد، شلق (ص ۳۶۳)، ضعف بیانی و ساختاری شعر
را نشانۀ جعل میپندارد، اما این نشانهها بدون مؤیدی دیگر
چندان معتبر به نظر نمیآید.
در زمینۀ زهدیات
ابونواس، دو مبحث دیگر نیز پیوسته مطرح است: یکی
زمان سرودن آنهاست و دیگر موضوع صداقت شاعر، معمولاً چنین گمان میرود
که وی چون پیر شد و نیروی اهریمنی در وجودش
فروکش کرد، مانند بسیاری از شاعران دیگر، رو به خداوند آورد و
در شعر استغفار کرد، اما این پندار، با آنکه معقول و طبیعی به
نظر میآید، ممکن است در برابر برخی انتقادها تاب نیاورد،
در اینجا تنها به دو روایت که این سخن را نقض میکند،
اشاره میشود: اولاً ابونواس یکی از زهدیات خود یعنی
شعر دعای حج را شاید در ۳۰سالگی یا اندکی
پیش از آن سروده است، زیرا به روایت حمزه (ﻧﻜ :
بخش غزلهای مؤنث)، در همان سفر بود که معشوقش جنان را ملاقات کرد (جنان گویا
نخستین زنی بود که دل از ابونواس ربود)، ثانیاً در بیشتر
روایاتی که دربارۀ پایان زندگی اوست، انگیزۀ قتل وی،
شعری هرزه یا هجاآمیز بسیار تند است، یا حتی
به قول ابن معتز (ص ۱۹۴) او در خانۀ زنی
خمار در گذشته است. حال اگر این روایات صحیح باشد، باید
پذیرفت که او هم از جوانی شعر زهدیه میسروده و هم تا آخرین
لحظۀ زندگی، شعر هرزه.
درهرحال، به تبع واگنر (ﻧﻜ
: EI2؛ قس: غزالی، «ذ، ض»؛ مونتی، 41) باید گفت که
هرگز چنان نبوده است که ابونواس، در زمانی معین زهد پیشه کند و
راه خدا را برگزیند، اما به خصوص در زمانهایی که شور جوانیش
فروکش میکرد و دیگر باده و عشق نمیتوانست خلأ درونی وی
را پر کند، لاجرم به واپسین پناهگاه روانهای رنجور سرگردان روی
میآورد و مانند خیام از ژرفنای وجودش بانگ برمیآورد که
«خدایا گناهان من عظیم است، اما بخشایش تو عظیمتر»
(۲ / ۱۷۳). این معنایی است که بارها در
شعر ابونواس تکرار میشود (۲ / ۱۶۶، ﺟﻤ
). چندین قطعه از زهدیات، به شهادت خود اشعار، واقعاً در روزگار پیری
و بیماری سروده شدهاند. وی که نمیداند آیا به
راستی بخشیده خواهد شد، یا نه (۲ /
۱۶۹)، سخت بیمناک است، «زیرا بیماری در
سراپای وجودش خزیده و او خود میبیند که اندامهایش یک
به یک میمیرند» (۱ / ۳۰۲،
۳۰۳). اینک شور جوانیش فروکش کرده (۲ /
۱۶۸- ۱۶۹) و به سبب پیری، از لهو
و لعب دوری گزیده است (۲ / ۱۶۸). پس پیری
چه اندرزگوی شایستهای است (۲ / ۱۵۸).
در این بخش مضامین پند و
اندرز و عبرت از معانی دیگر بیشتر است. جوان همیشه دنبال
هوای نفس است، نباید به زنان نگاه کرد، دین کژی ندارد،
مرگ در پیش است، عبرت گیر (همانجا)، از خدا بترس، از جمع کردن مال
بپرهیز، هر کاری به یاری خدا ممکن است، از مرگ گریز
نیست (۲ / ۱۶۰)، در مقابل بدزبانی سکوت کن
(۲ / ۱۶۴)، خداجوی و خداپرست باش (۲ /
۱۷۰) و ... بدیهی است که شاعر در این اشعار
کمتر توانسته است از مضامین معروف و یک نواخت چشم بپوشد و گویی
تنها زمانی شعر از روحش تراویده است که ترس وجودش را فرا گرفته، توبهکنان
روی به درگاه خداوند میآورد.
با اینهمه، دو سه بیت از
زهدیات او را در شمار شاهکارهای ادب عرب نهادهاند: نصر بن شمیل
شیفتۀ یک بیت از زهدیات او شده؛ مأمون این بیت
را در وصف دنیای فرومایه، بهترین پنداشته است: «اگر
هوشمندی جهان را بیازماید، در مییابد که او دشمنی
است در لباس دوست»؛ ابوالعتاهیه که مدعی است ۱۶هزار بیت
در پارسایی سروده، آرزو میکرد که ابونواس ۳ بیت از
زهدیات خود (ازجمله بیت مورد توجه مأمون) را در مقابل ۰۰۰‘۱
بیت به او بدهد (حمزه: «شرح»، ۲ / ۱۵۹،
۱۶۱؛ قس: ابن معتز، ۲۰۸). اصمعی نیز
یکی از این قصاید را در وصف ویران سرای جهان
و پندآموزی از آن، بهترین شعر در نوع خود دانسته است (ﻧﻜ
: حمزه، همان، ۲ / ۱۶۶). ۳ بیتی که حمزۀ
اصفهانی روی سنگ گور او دیده، نیز اندرزی زاهدانه
است که به این بیت ختم میشود: «گور، پیش از آنکه درگذری،
چهرهات را در خاک نشانت میدهد» (همان، ۲ /
۱۷۱-۱۷۲). اما این روایت اندکی
غریب است، زیرا روایاتی دیگر سنگ نبشتۀ قبر
او را به دیگران نسبت دادهاند: عمرو ورّاق در روایت حمزه (همان،
۲ / ۱۷۳)، حسین بن ضحاک در روایتی دیگر
(ﻧﻜ : شلق، ۶۳). جالب آنکه علاوه بر اشعار زاهدانۀ عبرتآور،
گویا او برخی عبارات حکمتآمیز هم ادا میکرده که برخی
راویان حفظ کردهاند (ﻧﻜ : ابنمعتز،
۲۰۴-۲۰۵).
نخجیرگانی
در شعر نخجیرگانی نیز
ابونواس بیتردید برترین شاعر عرب زبان است. حمزه باب هشتم
مجموعۀ خود را به این معنی اختصاص داده و آن را که مجموعاً
۱۰۶ شعر است، به ۴ فصل بخش کرده: فصل اول شامل ۴ قصیده
و ۲۶ ارجوزه که در انتسابشان به ابونواس تردید نیست؛ فصل
دوم، ۵ رجز صحیح یا احیاناً جعلی؛ فصل سوم، مجموعاً
۷۱ ارجوزه از صحیح و جعلی و سست و قوی که حمزه خود یافته
و در برخی نسخهها به او منسوب است؛ فصل چهارم شامل ۶ ارجوزه که از
باب نخجیرگانی بیرون نهاده است (۲ /
۱۷۶).
گزارشهای عالمانۀ حمزه
نشان میدهد که چه سان انبوهی شعر از شاعران گوناگون و در دورانهای
مختلف به شعر ابونواس درآمیخته و تقلیدهایی که از ابونواس
شده، گاه چنان زیباست که حتی حمزه از تشخیص آنها عاجز است. با اینهمه،
او کوشش بسیار کرده و در پایان باب نخجیرگانی به
۱۶ قصیده که نام شاعرانشان را یافته و از دیوان
ابونواس بیرون نهاده است، اشاره میکند (همان، ۲ /
۳۲۴-۳۲۵)، اما او خوب میداند که این
نیز کافی نیست و روایتی نقل میکند که برحسب
آن، ابونواس تنها ۲۹ ارجوزه دربارۀ نخجیر
داشته و بقیه همه از دیگران است. راویان ابونواس (از طریق
ابوهفان) نیز همین نظر را تأیید کردهاند، جز اینکه
۴ قصیده نیز بر آن ارجوزهها افزودهاند (همان، ۲ /
۱۷۶-۱۷۷).
در این مجموعۀ بیمانند،
حتی اشعار جعلی نیز اعتبار دارند و میتوان به آنها
استناد کرد، زیرا بیشتر آنها، چه در معنی، چه در وزن و چه در
واژگان، کاملاً ابونواسی است. در آنها، انواع جانوران شکاری چون سگ و یوز
(فهد)، یا مرغانی چون باز، شاهین، یؤیؤ (نوعی
باشه) و چرغ، گاه با تیزبینی شگفتآوری ترسیم شدهاند.
ابونواس عاشقانه به جنب و جوش این جانوران تیز چنگال مینگرد و
با همۀ وجود لذت میبرد. معلوم نیست که آیا او خود میتوانسته
وسایل گرانبهای شکار را فراهم آورد، یا نه؟ اما تردید نیست
که در رکاب خلیفۀ عباسی، امین، از هیچ چیز محروم نمیماند،
چنانکه از اشعار برمیآید، بازیاران و یوزبانان و
سگبانان، اصیلترین حیوانات (مثلاً سگ سلوقی و چرغ توّجی)
را به میدان شکار میآوردند، یا دامهای گوناگون مینهادند
و سرانجام روز را با غذای مفصلی که از گوشت شکار تدارک شده بود، به پایان
میبردند.
وزن این اشعار به استثنای
۴ قصیده، بحر رجز است. پنداری ابونواس خواسته از ایقاع
خوشآهنگ و پرشتاب رجز بهره گرفته، فضای پر جنب و جوش شکار را بهتر باز نماید،
اما واژگان آنها، با واژگان خمریات و غزل تفاوت فاحش دارد. اینجا
انبوهی کلمۀ غریب ناآشنا که گاه از صمیم بادیه برگزیده شده،
به کار رفته است (ﻧﻜ : شکعه، ۳۱۱). راست است که
گاه الفاظ نامأنوس در شعر او چنان جای گرفتهاند که خواننده احساس ناهمواری
نمیکند (شلق، ۵۱۰)، اما کثرت اینگونه کلمات چنان
است که هیچ یک از قصاید نخجیرگانی او را بدون یاری
شرح، نمیتوان دریافت. در این بخش، به رغم واژگان دشوار که شاید
برخی از آنها خاص شکارگران عرب بوده، تأثیر فرهنگ ایرانی
به اندازۀ خمریات، پدیدار است. آیین شکار به آنگونه که در
شعر ابونواس دیده میشود، بیگمان همان است که نزد شاهان و
شاهزادگان ایرانی رایج بوده، از این رو بسیاری
از کلمات اصلی آن نیز فارسی است. جالب توجه آنکه در وصف شکار با
حیوانات تیزپا چون سگ و یوز، کمتر به کلمات فارسی نوظهور
برمیخوریم، اما در دو سه قصیده که به باز و شاهین اختصاص
دارد، علاوه بر کلمات نورسیده از فارسی به عربی عصر عباسی،
چندین کلمه مییابیم که ظاهراً کسی جز ابونواس به
کار نبرده بوده است. تردید نیست که در جامعۀ اشرافی
و نیمه ایرانی بغداد و بصره همگان این کلمات را میشناختهاند،
اما ابونواس آن دلیری را داشته که در شعر نیز به کارشان برد.
کلماتی چون دستبان، بازیکند (در دیوان: بازبکند)، دستبند
(۲ / ۲۰۳-۲۰۴)، دیزج (= سیاه،
۲ / ۲۲۸) و نظایر آنها تازه به زبان عربی راه
یافته بودند، و یا کلمۀ سُهرداز (= سرخ) که ابونواس چندین بار به کار برده است. اما الفاظی
چون دامن گرد، شکاربند (۲ / ۲۰۳-۲-۴)، دهفرج
(= دهپرک)، دستخاز (= دستخیز؟)، فرواز (= پرواز) (۲ /
۲۱۶، ۲۱۷) را تنها ابونواس به کار برده است (ﻧﻜ
: بخش زبان فارسی در شعر ابونواس در همین مقاله).
بیشتر اشعار این بخش، با دو
سه تعبیر تکراری آغاز میشود: بیش از همه، شاعر «سپیده
دمان بیرون میآید» (= وقد اغتدی و) که شاید از
معلقۀ امرؤالقیس تقلید شده باشد؛ اصطلاح دیگر او این
است «اینک وصف کنم حیوانی را که». از این اشعار، در مجموعۀ
۳۰تایی مورد تأیید حمزه، ۹ ارجوزه
(۲ / ۱۷۹-۲۰۰) و نیز دو قصیده
(۲ / ۲۴۵- ۲۴۹) به سگ شکاری
اختصاص دارد. سگان نژاده و تیزتک و آهنین دندان او به نیکی
تربیت یافتهاند (۲ / ۱۹۹)، چندانکه اشارات یا
بانک شکارگر را زود درمییابند (۲ / ۱۹۸).
شکار اگر در عیوق باشد، به چنگش میآورند و با گلوی خونین
نزد صیاد مینهند (۲ / ۱۸۰). پس شکر خدای
را که چنین موجودی به ما ارزانی داشت (۲ /
۱۸۷). عشق ابونواس به این سگان نیرومند از لابهلای
ابیات قصیدهای که در سوگ یکی از آنها سروده، آشکار
است (حمزه آن را در ردیف اشعار ضعیف، یا احتمالاً مجعول قرار
داده است). در فصل ۳ کتاب نیز حمزه ۲۸ ارجوزۀ مورد
تردید (در وصف سگان) به ابونواس نسبت داده است («شرح»، ۲ /
۲۶۰-۲۸۵).
پس از سگان، شعر مربوط به یوز نقل
شده است (۱ ارجوزه، ۲ / ۲۰۰-۲۰۲،
نیز ۵ ارجوزه احتمالاً جعلی، ۲ /
۲۸۵-۲۹۰).
بیشترین اشعار پس از سگ، در
وصف باز (الباز، البازی) است (۵ ارجوزه، ۲ /
۲۰۲-۲۱۵، به اضافۀ
۱۰ ارجوزۀ مورد تردید، ۲ /
۲۹۰-۲۹۶). باز شکوهمند که گاه «سمند» است،
گاه «سُهرداز» (=سرخ) و «قرطق» (= کرته = پیراهن) و «بازیکندِ» (جامهای
که بر دوش میافکندند) او از «دیباج» یا «فرزند» (= پرند) است و
«دامن جرد» خود را برچیده، اینک روی «دستبان» (دستکش پوستین)
بازیار نشسته و از دور به شکار خویش مینگرد. سپس بازیار
او را از «شکار بند» رها میسازد. پرندگان از بیم چنان گرد خود میپیچند
که گویی افراد خانوادۀ خسرو ایرانند که اینک به بازی «دست بند» مشغول شدهاند
(۲ / ۲۰۳-۲۰۴).
دیگر پرندگان شکاری در این
بخش عبارتند از: زُرَّق (باز سفید، نوعی باشه)، دو ارجوزه (۲ /
۲۱۶- ۲۱۹، نیز ۳ ارجوزۀ
احتمالاً جعلی، ۲ / ۲۹۷- ۲۹۸)؛
صقر (= چرغ)، ۳ ارجوزه (۲ /
۲۱۹-۲۲۶، نیز ۳ ارجوزۀ
احتمالاً جعلی، ۲ / ۲۹۸-۳۰۲)؛
شاهین، یک ارجوزه (۲ / ۲۲۷-
۲۲۸، نیز ۳ ارجوزۀ احتمالاً جعلی،
۲ / ۳۰۳-۳۰۶)؛ یؤیؤ، دو
ارجوزه (۲ / ۲۲۹-۲۳۱، نیز دو
ارجوزۀ احتمالاً جعلی، ۲ / ۳۰۷)؛ عقاب (احتمالاً
جعلی، ۲ / ۳۰۸). در پایان این بخش چند
قصیدۀ بسیار جالب توجه که بازتاب سنتهای ایرانی در
آنها نیک آشکار است: ۳ ارجوزه (۲ / ۲۳۱ به
بعد) دربارۀ بندقه (گلولۀ گلین و کمان) است که گاه جلاهق (گروهه، یا کمان گروهه،
۲ / ۲۳۸) خوانده شده است. وصفهای دقیقی
از نوع گل آنها و ساختن آنها، تیرانداز، چگونگی کمانی که با آن
«بنادق» را میافکنند و شیوۀ شکار پرندگان در آنها آمده است. دیگر
فخّ (= دام) و وصف گنجشکانی است که از آن میگریزند و عاقبت
وسوسه شده، در آن میافتند (۲ / ۲۴۹-
۲۵۰).
اما از همه جالبتر، دو قصیده در
وصف بازیهای چوگان (= صولجان) و تبتاب (= طبطاب) است که تا آنجا که
آگاهی در دست است، در هیچ جای دیگر به این تفصیل
و دقت نیامده است (۲ / ۲۵۶-
۲۵۹). در قصیدۀ نخست، وصف جوانان چوگانباز،
اسبان نژاده، قراربازی، خود چوگان (چوب بلند بازی) و جنس و کیفیت
گوی آمده است، سپس بازی آغاز میشود و گوی به هر سوی
درمیغلتد و سرانجام یکی پیروزمندانه نعره میکشد و
دیگری اندوهگین میشود. به روایت حمزه، ابونواس خود
در این بازی که در عیساباد انجام شده، شرکت داشته و به یاری
گروه خود رقیبان را که اشراف عرب بودهاند، شکست داده است. در قصیدۀ دوم
ابونواس (۲ / ۲۵۸- ۲۵۹) به وصف طبطاب
ــ که به معنی گوی چوگان است، اما گویا بدون اسب با آن بازی
میکردهاند ــ پرداخته است.
مدح
شاعری که میخواهد چون
ابونواس از همۀ لذتهای زندگی بهرهمند باشد، به مجامع ادب و هنر رفت و آمد
کند، زندگی مرفه داشته باشد و به خصوص از گزند دشمنان و حسودان در امان
باشد، ناچار است از طریق مدیحهسرایی، ندیمی
و یا دلقکی به دربار خلیفگان و امیران دولت راه یابد.
ابونواس از آن زمان که از اهواز و بصره به سوی بغداد به راه افتاد، البته
هدفی جز بارگاه بزرگان نداشت، اما شعر ستایش، این عیب را
دارد که سراینده را در چارچوبهای معین و ازپیش ساختهای
محدود میسازد. ابونواس با همۀ زیرکی و همۀ کوشش که برای گریز از این تنگنا کرده، باز همچنان در
آن گرفتار مانده است. شعر ابونواس در باب مدح، برحسب شمارش حمزه،
۱۰۵ قصیده است («شرح»، ۱ / ۱۰۶)
که در ۳ فصل تدوین شده: ۱. قصاید معروف او، ۲. مدایح
کوتاهی که از زندان برای شفاعت میفرستاده (همان، ۱ /
۲۳۹)، ۳. قصایدی که به نظر حمزه اعتبار قصاید
پیشین را ندارد (همان، ۱ / ۲۵۹).
در این مجموعه، مدیحهها چنین
تقسیم شدهاند: هارون، ۵ قصیده؛ امین، ۲۷ قصیده؛
عباس بن عبدالله، ۴ قصیده؛ یحیی برمکی،
۱ قصیده؛ فضل برمکی، ۲ قصیده؛ فضل بن ربیع،
۱۷ قصیده؛ پسرش محمد، ۲ قصیده؛ خصیب، ۶
قصیده؛ ۴۱ قصیدۀ باقی مانده خطاب به افرادی
گوناگون و حتی خود شاعر است.
شعر مدح که مخاطبی جز بزرگان و
بزرگ زادگان ندارد و اساساً از هرگونه صداقت و عاطفه تهی است، ناگزیر
به ابزاری مناسب برای نقد شعر تبدیل میشود. در اینجا،
علاوه بر ذوق و قریحۀ شاعر، دانش او در زمینههای گوناگونی چون لغت، شعر،
صنایع لفظی، اخبار، انساب و ... نیز در ترازوی انتقاد
قرار میگیرد. پس شاعری که به کار مدح روی میآورد،
پیش از هرچیز به زورآزمایی با رقیبان میپردازد
و به آن امید میبندد که بر آنان پیشی گیرد و به
مرکز قدرت و ثروت نزدیکتر شود.
بنابراین ملاحظات، ابونواس شرط
احتیاط را فرو نگذاشت و در همان زمان که برضد سنتهای شعری کهن بیرحمانه
قیام میکرد و همه چیز را به باد ریشخند میگرفت،
خود در مدح خلیفگان به تقلید از معانی و شیوههای
کهن پرداخت و شگفت آنکه در این زمینه هم آثاری بدیع آفرید،
هرچند که گاه پا را از حد اعتدال فراتر مینهاد.
قصایدی که در مدح هارون
سروده، همه اشعاری متین، فاخر و غالباً در قالب شعر کهن است. شاعر
نخستین قصیده (۱ / ۱۰۶) را با «نسیب» و
ذکر اطلال و حتی نام سمبلیک اُمَیمه آغاز میکند، سپس بر
اشتری مینشیند و به سوی ممدوح میشتابد. بدیهی
است که اینک باید به وصف شتر تیز تک که او را نزد
«ابوالاُمَناء» (هارون الرشید) میبرد، بپردازد. اما شاعر که از عادات
خلیفه آگاه است، از باب تملق، به شعر او که ادعای «یک سال حج و یک
سال غزو» است، نیز اشاره میکند (۱ / ۱۰۸).
به روایت حمزه (همان، ۱ / ۱۲۰-۱۲۱)،
ابونواس عاقبت گستاخی ورزید و نزد هارون، در مدحیهای
نخستینبار از بوسه و نظربازی عاشق و معشوق و باده سخن گفت و از قضا
مورد عنایت خلیفۀ سهمگین نیز قرار گرفت.
شعر او در مدح امین، بسیار
شادابتر است. البته در برخی از قصاید بزرگ و فاخر، همان شیوۀ کهن
را دنبال کرده و به ذکر ویرانههای منزلگه یاد، ناقۀ تیزپای،
سپس برخی مضامین نیمه حکمتآمیز، الفاظ بیابانی،
مدح و ... پرداخته است (ﻧﻜ : مثلاً ۱ /
۱۲۹، ۱۳۲) و حتی قصیدهای
را (۱ / ۱۳۱) با استفاره از گریه بر اطلال و دمن
آغاز کرده و سپس به وصف باده پرداخته است. آنچه در مدح این خلیفۀ عباسی،
خاطر مؤمنان را میآزارد، برخی گستاخیهای نابخشودنی
شاعر است: یک بار امین را در ردیف حضرت پیامبر (ص) مینشاند
(۱ / ۱۲۶-۱۲۷) و بار دیگر بوسیدن
دست خلیفه را با بوسیدن رکن کعبه برابر میانگارد (۱ /
۱۲۸). شگفتتر آنکه در همین قصیده پا را به وادی
سیاست میگذارد و به دفاع از حق عباسیان بر خلافت میپردازد.
در مدایحی که به فضل بن ربیع
تقدیم داشته، رجزی بسیار بلند (۴۱ بیت) آمده
که برخلاف انتظار از اصطلاحات و واژگان بدوی آکنده است (۱ /
۱۶۱-۱۷۲)؛ در عوض، در قصیدۀ دیگری
که برای فرزند او عباس سروده، پس از لفظ پردازیهای خالی
از لطف، ناگهان چند کلمۀ فارسی نسبتاً نادر به کار میبرد: ناهید، بیذخت
(= ستارۀ سهیل)، خشنشار (= نوعی پرندۀ دریایی)
و نیز خلار که به قول او نام بوستان یا بهشت به فارسی است
(۱ / ۱۹۶- ۱۹۷). بیگمان ایرانی
نژاد بودن برمکیان در به کار بردن کلمات فارسی بیتأثیر
نبوده است. وی برای مدح یحیی برمکی نیز
فضایی ایرانی ـ یونانی ساخته و او را به مشتری
و خورشید تشبیه کرده و افزوده است که ستارگان «بهرام» و زئوس (= زاویش=
زیوش) هم به بخشندگی او نمیرسند (۱ /
۱۵۱). او در مدح ایرانی زادۀ دیگری
به نام عبدالوهاب بن مابستان «از نجیب زادگان فارس» نیز از روایات
تاریخ ساسانی یاری میگیرد و به یاد
ممدوح میآورد که پادشاهان از کودکی پدر او را دیدهاند و از
عصر اردشیر تا عصر دولت اسلام، تاج خویش را به تصویر او میآراستند
(۱ / ۲۵۲-۲۵۳). حمزه داستان مفصلی
در توضیح این ابیات آورده است («شرح»، ۱ /
۲۵۳-۲۵۴). از جمله زیباترین مدایح
ابونواس، اشعاری است که در مصر برای خصیب سروده، دومین قصیدۀ مصری
او (۱ / ۲۱۹ به بعد) که حمزه آن را در شمار قصیدههای
مشهور قرار داده، شامل قطعهای از نوع جغرافیای ادبی است.
وی از لحظهای که بغداد را ترک گفته، شهرها و دهکدهها و نهرها را یک
به یک نام برده تا به فسطاط مصر رسیده است. یکی از ابیات
همین قصیده بود که رشک خلیفه امین را سخت برانگیخت
(حمزه، همان، ۱ / ۱۲۸).
در این مجموعه، قطعات کوتاه،
غالباً جذابتر و زندهتر و به زندگی روزمرۀ شاعر نزدیکترند:
مثلاً از زندان با لحنی معصومانه به امین می نویسد که اگر
ابونواس را زندانی کنی (۱ / ۲۴۲)، یا
بکشی (۱ / ۲۴۳)، دیگر چه کسی ابونواس
تو خواهد بود؟ و چون عتابی شاعر، او را از لغزش تند در شعرش آگاه میسازد،
شاعر بیمناک، از عتابی میخواهد خلیفه ودیگران را
از آن لغزش آگاه نکند، زیرا آنان «چارپایانند» و چیزی نمیفهمند
(ﻧﻜ : حمزه، همان، ۱ / ۲۴۳).
قطعاتی که به فضل بن ربیع
نوشته، بیشتر گله از زندانبانان خشن (۱ / ۲۴۴)،
عذرخواهی، ادعای توبه از می، ادعای آموختن زهد از ممدوح،
اظهار پشیمانی از گناه است. یک باز نیز، وصف قایقهای
خلیفه آمده که یکی به صورت شیر، یکی به صورت
عقاب و دیگری به شکل دلفین ساخته شدهاند (۱ /
۲۶۵-۲۶۶).
حمزه درشمار «مدایحی که به
پای مدایح بزرگ نمیرسد»، چندین قطعۀ دیگر نیز
آورده که به هر حال از نظر انتخاب موضوع جالب توجهند: مدح خویشتن (۱ /
۲۹۲، دو قطعه)، مدح دخترش بره (۱ /
۲۹۱)، مدح راهبان دیر (۱ / ۲۹۳)،
ستایش مکۀ مکرمه (۱ / ۲۹۴) و ... .
قطعات کوچک وگاه دلنشین که حمزه
در باب مدح نهاده، از آن جهت نظر پژوهشگر را جلب میکند که پیوسته به
مناسبتی سروده شدهاند و از همین رو زندگی در آنها تجلی مییابد.
اما میدان رقابت وزورآزمایی و هنرنمایی درواقع قصاید
بزرگند که در آنها، ابونواس ــ هرچند که توانسته، در صف بزرگترین شاعران
عرب نشیند ــ بیشتر شاعری کهنهگرا و مقلد است (ﻧﻜ
: شکعه، ۳۰۲-۳۰۳؛ شلق،
۴۴۴).
هجا
هجا که نقیض مدح و به همین
جهت موازی آن است، در هیچ یک از دورانهای ادبیات
عرب، تنها یک اثر هنری به شمار نرفته، بلکه بیش از هر چیز
جنگافزاری سهمگین بوده که مردان بسیاری را از اوج قدرت
به پایین کشیده و حتی گاه به کام مرگ فرستاده است. از
آنجا که هجا، فضایی بسیار گسترده و باز دارد و مخاطبان آن تقریباً
هیچ گاه محدودیتی برای شاعر ایجاد نمیکنند
ونیز چون مادۀ اصلی آن هزل و سخریه و سخن زهرآلوده و گاه هرزه است، البته
ابونواس آن را میدان تک و تاز خویش میسازد و بار دیگر
آثاری کم نظیر پدید میآورد. اقبال ابونواس به خصوص در آن
است که از هر قیدوبندی آزاد است. نه دین، نه وفاداری، نه
نژاد، نه سیاست و نه هیچ امر دیگری او را پایبند
خود نکرده است. نزد او، اصل، شورش و عصیان برضد همۀ دادههای
اجتماع است و نیز شعر ناب ماندنی و دیگر هیچ. گاه عرب
قحطانی یمنی نژادهای میگردد تا اعراب شمال (عدنانی)
را فرو کوبد، گاه نوگراست و همۀ سنتهای شعری را مسخره میکند، گاه تبلور تمدن عباسی
است و زندگی اعراب را به ریشخند میگیرد، گاه ایرانی
اصیل است و همۀ قوم عرب و آیینهای آنان را تحقیر میکند و
سپس از اینکه با دیگر اعراب، بهرام و پرویز را شکست داده، فخر میفروشد
و یا برمکیان ایرانی نژاد را هجو میگوید. این
روح سرکش لغزنده، هیچ گاه در چارچوب تحقیق آرام نمیگیرد،
هیچ نیرنگ محققانهای از پس او برنمیآید و هیچ
قانونی دامن تناقضات او را جمع نمیتواند کرد. به همین جهت
ابونواس بزرگترین هنرمند همۀ دورانهای ادب عربی است.
حمزه مجموعۀ
۱۷۰ قصیده و قطعۀ هجا از شعر ابونواس را در باب
۶ نهاده و آن را به ۸ فصل بخش کرده است. عناوین این فصلها
خود گستردگی کار شاعر را تا حدی نشان میدهد: هجای اعراب
(۱۰ قصیده، ۲ / ۱-۳۳)، هجای
اشراف و بزرگان (۲۵ قصیده، ۲ /
۳۵-۵۳)، هجای اهل علم (۱۳ قصیده
و قطعه، ۲ / ۵۶-۵۱)، هجای شعرا
(۲۳ قصیده و قطعه، ۲ / ۶۱-۸۱)،
هجای افراد گوناگون از عوام الناس (۳۷ قطعه، ۲ /
۸۲-۱۰۲)، هجاهایی که برای مسخرگی
و شوخی سروده شده (۱۴ قطعه، ۲ /
۱۰۲-۱۱۵)، هجاهای فحشآمیز رکیک
(۲۵ قصیده و قطعه، ۲ /
۱۱۵-۱۳۳)، هجاهایی که از فصول
کتاب خارج است و به قصد تکمیل دیوان نقل شده (۳۰ قصیده
و قطعه، ۲ / ۱۳۳-۱۴۷).
حمزه نیک آگاه است که شعر نمکین
و پرنکتۀ خنده انگیز، هر شاعر گمنامی را به وسوسۀ تقلید میاندازد
و به همین جهت انبوهی شعر جعلی در این باب راه یافته،
اما او دیگر قادر به تشخیص آنها نیست، تنها میتواند، در
مقام دانشمندی شعرشناس، ۵۴ قطعه را «هرزه و زشت و ضعیف» بخواند
و گویی از اینکه آنها را در کتاب خود جمع آورده، از خواننده
پوزش میطلبد، اما دو انگیزه که تنها نزد محققان راستینی
چون حمزۀ اصفهانی اعتبار دارد، او را به حفظ این گنجینهها
واداشته: یکی کمال جویی و دیگری «عنایت
به حال این شاعر که از هرگونه تصنع به دور بود و برایش تفاوتی
نداشت که خوبها را بد و بدها را خوب ببیند» («شرح»، ۲ /
۱۴۷- ۱۴۸). با اینهمه، او
۱۱ شعر را که صاحبان اصلیشان را بازیافته، کنار نهاده است
(همان، ۲ / ۱۴۸- ۱۴۹).
این اشعار «زشت» حتی اگر
گاه توسط کسان دیگری در همان زمانها سروده شده باشد، برای
بازشناختن جامعۀ عراق و ایران و نیز خصوصیات افراد آن روزگار و به خصوص
آثار ایرانی اهمیت فراوان دارد. در همین بخش است که بیشتر
آنچه مجتبی مینوی «فارسیات ابونواس» خوانده، گرد آمده است
(ص ۶۲). در نخستین قصیدۀ باب هجاکه در
۴۶ بیت سروده شده، صحنۀ گستردهای، هم از عرب نمایی
و هم از عرب ستیزی ابونواس، پدیدار است. وی که خود را از
نژاد اعراب یمن میانگارد، بانگ میزند که ما از شهر صنعا، شهر
«اذواء و اقیال» برخاستهایم، ضحاک ماردوش از قوم ماست، هم ماییم
که مرزبانان بهرام و نیز رومیان را درهم کوفتیم، پرویز (=
برواز) را پناه دادیم و به پادشاهی بازگرداندیم، کاووس (=
قابوس) را به بند کشیدیم، پس به قحطانیان و دلاوران آن و نیز
دودمانهای بزرگ آن چون حمیر و غسان فخر باید کرد.
اینک شاعر تکلیف خود را با
قبیلۀ حضرت پیامبر (ص) روشن میکند. تیرۀ شخص پیامبر
(ص) را باید دوست داشت، اما دیگر قریشیان بازرگان را فخری
نیست. پس از آن نام انبوهی از قبایل بزرگعرب: نزار، تمیم،
قیس عیلان، بنواسد، بکر، ثعلب و نمر همراه با نیشهای
زهرآگین یا لبخند استهزا به دنبال هم میآید.
بدین سان شاعر بیش از نیمی
از اعراب، ازجمله خاندان خلیفه را، با توجه به «مفاخر و مثالب» عصر جاهلی
آنان هجو میگوید. همین گفتارها در ۷ قصیدۀ مفصل
دیگر تکرار شده و در برخی، خاصه قصیدۀ پنجم (۲
/ ۲۵)، پستی زندگی بدویان به استهزا گرفته شده است.
او همسایگان سابق خود، یعنی قبایل اَزدِ عمان را نیز
فراموش نکرده است (۲ / ۳۰-۳۱).
گویند به سبب قصیدۀ نخست،
خلیفه او را به زندان افکند (۲ / ۱) و نیز در قصیدۀ سوم
(۲ / ۱۳) است که سوسمار خوردن اعراب تمیمی را به رخ
افراد قبیله میکشد و بارها برای خود دردسر میخرد.
این قصاید را بدون اطلاع دقیق
از اخبار و انساب قبایل، یا بدون یاری شروح نمیتوان
درست فهمید، به همین سبب باید بسیاری از توضیحات
غزالی را در حاشیۀ دیوان گمراه کننده و احیاناً نادرست پنداشت.
هجای اشراف (۲ /
۳۵-۵۵) در اینجا، گاه بوی سیاست دارد و
گاه بوی کینهتوزیهای شخصی. هجای برمکیان
که روزی ممدوح او بودهاند، شاید برای خوشامد خلیفه بوده
باشد (ﻧﻜ : ۲ / ۵۰-۵۱)، اما هنگامیکه
خانوادۀ ابن خُدَیج به بیدینی، شرکت در جنگهای
ردَه و کشتن داماد پیامبر (ص) (۲ / ۳۵-۴۰) و یا
اسماعیل بن صبیح، کاتب سرِ امین، را به عشق امویان و خیانت
با زنان حرم متهم میکند (۲ / ۴۳-۴۵)، شاید
اغراض شخصی در کار بوده، زیرا با این اشعار، به ریشۀ آنان
تیشه میزند. وی میخواهد که اسماعیل را نیز
به سرنوشت برمکیان دچار کند.
نمیدانیم چگونه ابونواس
گستاخی را به آن درجه رسانده که عباسه خواهر هارون الرشید را نیز
هجو میکند و موجب میشود که سومین خواستگار از او روبگرداند
(۲ / ۵۳).
هجای دانشمندان معاصر (۲ /
۵۶-۶۱) بسیار شخصیتر، واقعیتر و گاه
خشونت بارتر است و شاعر در آنها به آسانی پردههای ظاهر را میدرد
و خصوصیات ناپسندی را که مردم پیوسته دوست دارند پنهان سازند،
آشکار میگرداند. هیثم بن عدی، محدث و نسبشناس بزرگ را، بیتوجه
به خواهشهای عاجزانۀ او، به سست دینی و دورویی متهم میکند و
از اینکه نژاد بیگانۀ خود را پنهان کرده و عرب نمایی میکند، به ریشخند
میگیرد (۲ / ۵۷؛ نیز ﻧﻜ : خطیب،
۱۴ / ۵۳-۵۴)؛ نیز کیمیاگران
که در پی یافتن زر عمر خود را تباه میکنند (۲ /
۵۷)؛ قطرب نحوی (۲ / ۵۸)؛ ابوعبیده
معمر بن مثنی که پیرو قوم لوط است (۲ / ۵۹)؛ علی
اسواری که در ماه مبارک رمضان عیاشی و غلامبارگی میکند
و نیز بزرگ معتزله، ابراهیم نظام که در زندقه و کفر بر شاعر پیشی
گرفته، شراب مینوشد و به زشتیهای دیگر آلوده است
(۲ / ۶۰)، همو که «چیزکی آموخته و چیزها از
او پنهان مانده» (۳ / ۴)، همه آماج تیرهای زهرآگین
او قرار داشتهاند.
از میان شاعرانی که او هجو
گفته (۲ / ۶۱-۸۱)، سهم رقاشی یکی
از اعضای «گروه هرزگان» از همه بیشتر است. موضوع اصلی هجای
او نیز یکی خست اوست، دیگر ادعای عرب نژاد بودنش.
اما زنبور بن ابی حماد که گویا از دست هجاهای او به تنگ آمده
بود، او را متهم به ناسزاگویی به شیعیان و خاصه حضرت امیرالمؤمنین
(ع) کرد و بنا به روایت حمزه («شرح»، ۲ / ۷۵) همین
امر موجب شد که شاعر را زهر بخورانند.
کینۀ شاعر نسبت به
اشجع سلمی (که ادعایش به نژاد عرب مایۀ ریشخند
شاعر است) گویا از آن جهت بوده که وی در برمکیان را نسبت به
ابونواس چرکین ساخته بوده (همان، ۲ / ۷۶). اما دیگر
شاعر دستگاه برمکیان، ابان لاحقی عمیقاً مورد خشم و کینۀ شاعر
قرار داشت، زیرا ــ احتمالاً از سر حسد ــ در سنجش شعر او بیاحتیاطی
کرده، وی را از بارگاه برمکی دور ساخته بود. اگر زیرکی
ابان و تظاهر به دینداری او نبود، احتمالاً هجای ابونواس او را
به کام مرگ میکشانید. ابان که نزد ابونواس «اتان» (خرمادینه)
گردیده (۲ / ۸۰)، به محض اینکه به برمکیان پیوست،
از گروه هرزگان جدایی گزید و دیگر هیچ هجایی،
به خصوص هجاهای ابونواس را پاسخ نگفت. این شیوه موجب شده است که
داوری در حق او، از کفر مطلق تا پارسایی مطلق در نوسان باشد (ﻧﻜ
: ﻫ د، ابان بن عبدالحمید).
هجای ابان ایرانی
نژاد خود نیک نشان میدهد که شعوبیت ابونواس، به آن صورت که در
برخی آثار جلوه کرده، افسانهای بیش نیست. او تنها نسبت
به فرهنگی خاص که در آن یکی دو قرن امکان حیات داشت و
اتفاقاً مایۀ ایرانی آن بر مایۀ عربی میچربید،
تعصب میورزید، نه نسبت به نژاد، تاریخ، سیاست و دین.
آنچه حمزه ذیل هجای مردم
عامی گرد آورده (همان، ۲ / ۸۲- ۱۰۲)،
باز هم بیشتر از اعماق جامعۀ بغداد برمیخیزد. هجای زنان هرزه، کنیزکان
آوازخوان، نخاسان و کنیزک فروشان، کنیزکی که چون نامش را میبری،
فضا را بوی ناخوش پر میکند، آوازخوانی که به تندیس گربه
میماند و خلاصه انبوهی تصاویر و کلمات مستهجن، اما خنده انگیز،
خواننده را به بیغولههای زندگی قرن دوم هجری میبرد.
وی از نخستین معشوقش جنان هم در نمیگذرد: مادر او که سندی
و زنی «زواندراز» (= زبان دراز) است، به جای جیم، زاء تلفظ میکند
و به جای «نار باجه»، «نازبازه» میگوید و به همین جهت
شاعر اورا سخت به ریشخند میگیرد (۲ / ۸۵؛
قس: ﻫ د، ابوالعطاء سندی).
هجای یکی از کاتبان دیوان
به نام ابنسیابه و چند مرد «ثقیل» (گران جان) از جهتی بسیار
جالب توجه است، ناسزاهایی چون: «ای زاغ جدایی، ای
نامۀ طلاق، ای آبریز جنابت، ای تسلیت که به مصیبت
دیده گویند، ای نان سخت خشکیدهای که بقال پس
فرستاده» (۲ / ۹۰-۹۱)، «ای کوه کینه که
لنگر انداختهای و در نمیگذری» (۲ / ۹۲) ...
و ناسزاهای متعدد دیگری از این قبیل، اگر به راستی
از آن ابونواس باشند، پایههای نخستین برخی «مقامات» و به
خصوص حکایت ابوالقاسم بغدادی (ﻧﻜ : ﻫ د، ابومطهر
ازدی) در دو سده بعد به شمار میآیند.
در کنار این اشعار و شماری
شعر مستهجن شرمآور (۲ / ۹۵)، چند قطعۀ هزلآمیز
نیز آمده است: هجای رود نیل، هجای باران (۲ /
۹۹-۱۰۰)، شوخی با ماه مبارک رمضان که دیر
میپاید و او را خسته میسازد (۲ /
۱۰۰). برخی از این قطعات چندان طبیعی و
روان و سادهاند که اگر به نثر نوشته شوند، روانتر نخواهند شد.
فصل ۶ با ۱۴ قطعۀ کوتاه
(۲ / ۱۰۲-۱۱۵) به شعرهای شوخی
و مسخره اختصاص دارد: مردی ایرانی که میخواسته عرب شود،
مردی مولی که پدرش سندی بوده و لهجۀ هندی
داشته، خواجه دوستی خلیفه امین، خواجگان او، اقدام او و وزیرانش
که برای فرزند خردسال خلیفه بیعت گرفتهاند (۲ /
۱۱۳-۱۱۵)، به استهزا گرفته میشود، نیز
همین جاست که یکی از جالبترین آثار او، یعنی
شعری آکنده از کلمات و ترکیبات فارسی نقل شده است. از
۱۴ قافیۀ این شعر، دو کلمه عربی و بقیه همه کلمات فارسی
است. حمزه بیشتر این کلمات را شرح کرده است. این شرح، برای
تصحیح واژههای فارسی شعر که البته سخت تحریف شدهاند و نیز
برای فهم آنها، کمکی بیمانند است (ﻧﻜ : ۲
/ ۱۰۳-۱۰۷). فهرست این کلمات در بخش
زبان فارسی در شعر ابونواس آورده میشود.
فصلهای هفتم و هشتم که شامل هجای
برمکیان و نوبختیان و ابن حدیج و زنبور است، همانطور کهبحمزه بیان
میکند، روی هم رفته کمبها و از فواید اجتماعی و تاریخی
و لغوی بیبهره است. حتی از نظر واژههای فارسی نیز
نسبتاً فقیر است، هرچند که یک بار به نوعی بازی ایرانی
به نام «گردیون»، یا «بردیون» به معنی دوار (۲ /
۱۴۲) اشاره شده و آن بنا به تفسیر حمزه، با چرخهایی
که در روزی معین از سال به میدان میبردند، انجام میگرفته
است.
رثـا
مراثی ابونواس که باب چهارم
مجموعۀ حمزه را با ۲۱ قصیده و قطعه تشکیل دادهاند، پستی
و بلندی بسیار دارند. مونتی (ص 39) به راستی بیشتر
این اشعار را خالی از احساس میپندارد، زیرا غالباً، یا
شعر مناسبت، یا زورآزمایی شاعرانه و یا رفع تکلیف
است. چه سود از ای در بحر رجز، که برای استادش خلف احمر ــ که هنوز
نمرده است ــ میسراید و برای اظهارنظر به خود او میدهد؟
جالب آنکه چون خلف نه رجز که قصیده میخواهد، شاعر همان معانی
را در قالب قصیده مینهد (۱ / ۳۱۲). او همین
شیوه را با راویهاش ابوالبیداء میگیرد (۱ /
۳۱۷). از این قصاید که مجموعهای از الفاظ
دشوار و ترکیبات کهنۀ همسان و تقریباً همیشه میان تهی است، طرفی
نمیتوان بربست، هرچند که ابنرومی و ابنمعتز نیز از آن تقلید
کرده باشند.
ابونواس اصولاً شاعر مرگ و رثا نیست.
از رثای راویهاش ابوالبیداء و یکی دوقصیدۀ بزرگ
ظاهراً جعلی که بگذریم، او هیچ قصیدهای به شیوۀ مراثی
بزرگ عرب نسروده؛ این است آنچه از او در دست است: رثای هارون الرشید:
دو بیت؛ امین: ۳ قطعۀ چندبیتی؛ برمکیان:
دوبیت و یک سه بیتی که بر دیوار خانهشان مینویسد؛
تسلیت به فضل بن ربیع در مرگ هارون: ۳ بیت؛ رثای
پسر فضل: دو بیت (۱ / ۲۹۹-۳۰۱).
شعری که در سوگ این کسان سروده شده و حتی مرثیۀ نخستین
استادش والبه (۱ / ۳۰۹-۳۱۰)، اندوهی
در دل نمیانگیزد.
با اینهمه، بارقههای نبوغ
ابونواسی را در این زمینه نیز میتوان بازیافت:
وقتی در بستر بیماری به چشم میبیند که نیستی
در تنش خزیده است و «اندامهایش یکی پس از دیگری
میمیرند» (۱ / ۳۰۲)، یا هر روز چیزی
در تن او میمیرد و اعضای دیگر، گور آن اعضای مرده
میشوند (۱ / ۳۰۳، این بیت را ده
پانزده شاعر تقلید کردهاند، ﻧﻜ : حمزه، «شرح»، ۱ /
۳۰۳-۳۰۵)، یا وقتی بانگ میزند
که شعرش، شعر مردی مرده است که بر زبان مردی زنده جاری گشته
(۱ / ۳۰۲)، لحن صادقانۀ او در میان
استواری و لطافت شعر، سخت مؤثر میگردد.
از اشعاری که در رثای
دوستان و خاصه دوست و حامی خود خلیفه امین سروده، نیز گاه
نالههای سوزناک برمیخیزد: «اگر خانههای شهر از کسانی
که دوست نمیدارم، آکنده شده است، در عوض گورستانها به کسانی که دوست
میدارم آباد گشتهاند» (۱ / ۲۹۹).
عتاب
۲۹ قطعهای که در باب
عتاب، یعنی باب پنجم کتاب حمزه گرد آمده (۱ /
۳۳۷-۳۵۵)، همه اشعار مناسبت و به همین
جهت آکنده از عواطف واقعی و شخصی شاعر است: از نسبشناس بزرگ، کلبی
که در آموختن تبارنامۀ دو قبیلۀ بزرگ به او تعلل کرده بود، گلهمند است (۱ /
۳۴۱). یک بار از مردی که به سبب کثرت مال از دوستان
کناره میگیرد، گله میکند و میگوید: آنچه به غرور
من میافزاید، آن است که تنگدستم، اما از همگان بینیازم
(۱ / ۳۳۹)، بار دیگر گستاخانه بانگ میزند که
هرگز از هیچ کس هیچ حاجتی نمیطلبم. پس کسی از من
نخواهد که دست گدایی به سوی او دراز کنم، نه مردم عادی و
نه خلیفۀ کاخنشین (همانجا). به سبب همین شعر به او تهمت الحاد بستند
و امین به زندانش افکند (حمزه، همان، ۱ / ۳۴۰). اما
او در زندان گستاختر شده، اعلام میکند که به او ستم روا داشتهاند، زیرا
که او به تقیه ایمان دارد، هرچه کرده، به قصد همراهی با خلیفه
کرده است (۱ / ۳۴۰). همین بیت عتاب که در
اثنای کشاکش میان امین و مأمون از هر هجایی گزندهتر
مینمود، میتوانست به آسانی موجب نابودی او گردد، اما هیچ
خبری در این باب نقل نشده است. چون زندان به درازا کشید و
دوستان از دیدار او سر باز زدند، شاعر به گله از آنان پرداخت (۱ /
۳۴۱-۳۴۲). یک بار وی چنان از
دوستان گلهمند شد که بانگ برآورد: امید خود را از همگان ببرید
(۱ / ۳۴۸).
زبان فارسی در شعر ابونواس
هنگام بررسی مضامین شعر
ابونواس ملاحظه کردیم که شاعر، گویی نمایندۀ
پرقدرت فرهنگ ایرانی در شعر عربی است. به قول حمزه حدود
۲۰۰ واژۀ فارسی در دیوان ابونواس آمده است (ﻧﻜ : صادقی،
۸۲). ازاینرو انتظار میرود که انبوهی کلمۀ فارسی
دیگر نیز در شعر او به کار رفته باشد، اما این سخن را که البته
بیمعنی نیست، نباید بدون ملاحظات و احتیاطهای
لازم پذیرفت. زیرا به نظر میرسد که ابونواس هیچ گاه با
عواطف شعوبیگری و گرایشهای ضدعربی دست به استفاده
از کلمات فارسی نزده است. در بسیاری از قصایدی که
در زمینۀ مدح، هجا، عتاب و زهد سروده، حتی یک کلمۀ فارسی
نامأنوس به کار نبرده است، اما به عکس در خمریات و نخجیرگانی و
گاه غزل او، ملاحظه میشود که در اشعاری معین، ناگهان الفاظ بیشماری
ظاهر میگردند. احتمال میرود که این حال با دو امر رابطۀ مستقیم
داشته است: یکی موضوع شعر و دیگر مخاطبان شاعر.
ابونواس هرگاه سخن از بادهنوشی
نزد دهقان و در بوستانهای پرگل و گیاه است، یا چون به شیوۀ
بزرگان ایران به شکار میرود، ناچار انبوهی کلمه را که از دیرباز
میان اعراب معروف بوده (چون باز، شاهین، دراج، تذرو و ... )، یا
چندین کلمه را که شاید در واژگان میخوران، یا شکارگران
معاصر او رواج داشته (چون کلمات شکار، شکاربند و ... )، به کار میگیرد،
اما امر دوم، یعنی مخاطبان او نقش مهمتری در ظهور واژههای
فارسی داشتهاند: در بسیاری از موارد، همینکه مخاطب او ایرانی
نژاد است و سخن از تاریخ گذشتۀ ایران به میان میآید، نامها و کلمات فارسی
در شعر او پدیدار میشود، اما این دسته از کلمات هم، چون کلمات
دستۀ اول، کمتر غریب و نامأنوسند، بعنی بیشتر واژههایی
است که در عصر عباسی سیلوار به زبان عربی فرو میریخت
و همگان با آنها آشنا بودهاند.
اما ابونواس گاه پسرانی ایرانی
را مخاطب قرار داده که احتمالاً از طبقات پایین جامعه برخاسته بودند و
شاید زبان عربی را هم درست نمیدانستند. در این موارد (که
شاید از ۵ مورد تجاوز نکند)، ناگهان انبوهی کلمه و ترکیب
و حتی جملۀ فارسی در شعر او پدیدار میشود که تنها به کار مطالعه
درتاریخ میآید. این شیوۀ فارسی
گویی، البته مختص به ابونواس نبوده است. ابن مفرّغ (ﻫ م) حدود
۱۰۰ سال پیش از او نیز چنین میکرده
است.
جاحظ ( البیان، ۱ /
۱۳۱) به این نکته اشاره کرده، مینویسد: «گاه
مردی عرب از باب خوشمزگی، چیزی از زبان فارسی در
شعر خود میآورد» و آنگاه چند نمونه ذکر میکند. مؤلف تاریخ سیستان
(ص ۲۱۲) نیز به این نکته پی برده و معتقد است
که ابونواس نخستین کسی است که الفاظ فارسی در شعر خود به کار
برده است. این کار بعدها نیز ادامه یافت، مثلاً در سدۀ
۵ ق، ابوالحکم مغربی که در شرق با کلمات فارسی آشنا شده بود، در
رثای «اسفهسالار اتابک زنگی بن آق سنقر» و باز از باب خوشمزگی،
برخی کلمات فارسی که گاه همان کلمات ابونواس است، آورده: بزرگ، باز،
باشق و نیز پلنگ (عمادالدین، ۱ / ۲۹۶-
۲۹۷). با اینهمه، لازم است یادآور شویم که هیچ
کس به اندازۀ ابونواس «فارسیات» ندارد و از آنجا که او در سدۀ
۲ ق میزیسته و ما از آن روزگار اثر قابل توجهی به زبان
فارسی در دست نداریم، ناچار آنچه او باقی گذاشته، برای ایرانشناسان
اعتبار بسیار مییابد. درهرحال، چنانکه گذشت، مجموعۀ کلمات
فارسی ابونواس را حمزه ۲۰۰ کلمه برآورد کرده (ﻧﻜ
: واگنر، 213؛ صادقی، همانجا)، اما آنچه ما استخراج کرده ایم حدود
۲۷۰ کلمه است.
در زمان ما نخستین کسی که
به فارسیات پرداخت، محمدتقی بهار بود که دو قطعه از فارسیات
ابونواس را در دیوان وی (نسخۀ خطی مجلس شورا) یافته،
در مجلۀ مهر (س ۵، ﺷﻤ ۱۱) منتشر ساخت (ص
۱۰۷۴-۱۰۷۵). پس از او مجتبی
مینوی در مجلۀ دانشکدۀ ادبیات تهران (س ۱، ﺷﻤ ۳) به یکی
دیگر از فارسیات او پرداخت (ص ۶۱-۷۷). در
۱۹۶۵ م واگنر به برخی کلمات اشاره کرد (ص 213 به
بعد). اخیراً (۱۳۵۷ ش) علی اشرف صادقی
همین قطعات را به کمک نسخۀ دیوان هند لندن تکمیل کرد و همراه با قصیدهای
که در نسخۀ چاپی هم آمده، در کتاب تکوین زبان فارسی (ص
۸۲-۹۱) به چاپ رسانید.
اما آنچه تقریباً هیچ گاه
مورد جستوجو قرار نگرفته، کلمههای فارسی دیگری است که
در ۴ جلد دیوان چاپی او میتوان یافت، فهرستی
که اینک عرضه میشود، شامل ۳ بخش اصلی است:
۱. کلماتی که از زمان جاهلی
در شعر عرب یا در قرآن کریم به کار رفتهاند و ابونواس نیز آنها
را در شعر خود آورده است. پیداست که این کلمات، اینک رنگ عربی
گرفتهاند. جداکردن آنها از دستههای دیگر برای تعیین
نوع تأثیر فارسی در دورانهای گوناگون عربی مفید
است.
۲. انبوه کلماتی که از سدۀ اول
هجری، با آمیزش دو قوم ایرانی و عرب، به زبان عربی
راه یافت و ابونواس نیز آنها را پیوسته در شعرهای استوار
و جدی خود به کار برد. این کلمات با بار معنایی خود، در
زبان و فرهنگ عربی جایی برای خویش باز کردهاند و
به همین جهت برای بررسی تأثیر فرهنگ فارسی در عربی،
اعتبار بسیار دارند.
۳. «فارسیات» ابونواس، شامل
واژههای فارسی، نامها و القاب ایرانی، نام جایها،
فارسیات در حقیقت دو گروه است: یکی کلماتی که در
شعرهای جدی به کار رفتهاند، اما ظاهراً کسی پیش از
ابونواس آنها را در شعر عربی وارد نکرده است و حضور آنها در شعر ابونواس
اندکی غریب است. شاید این کلمات میان گروهی
معین از مردم رواج داشته و سپس از یادها رفته، یا جای خود
را به کلمات عربی اصیل داده است. مثلاً اگر کلمات باز و باشه و شاهین
پیوسته رایج بودهاند، در عوض کلماتی چون شکار، شکاربند و سگبند،
شاید تنها خاص شکارگران عصر ابونواس بوده و استعمال آنها در شعر نخجیرگانی
عیبی نداشته است، جز اینکه عمر آنها در زبان عربی چندان
دراز نبوده و به سرعت فراموش شدهاند. گروه دوم شامل کلماتی است که معانی
آنها بر عربها پنهان بوده و ابونواس آنها را برای فارسیزبانان در شعر
آورده است. شاید بهترین نمونه ترکیب «گوذر چشمان» باشد. بیتردید
ابونواس میدانسته که کلمۀ گوذر به شکل جوذر معرب شده و بارها در شعر به کار رفته است، اما او در این
مورد خاص، شکل فارسی آن را ترجیح داده است. منابع ما در این باب
عبارتند:
۱. دیوان ابونواس، به روایت
حمزۀ اصفهانی (چاپ ویسبادن). اما میدانیم که روایت
حمزه با روایات متعدد دیگر تفاوت بسیار دارد. به همین جهت
ناچار شدهایم گاه از چاپ غزالی استفاده کنیم. با اینهمه
انبوهی شعر باقی میماند که معلوم نیست از آنِ ابونواس
است، یا نه. این اشعار در چاپها و نسخههای خطی دیوان
و حتی آثار نویسندگان دیگر پراکندهاند، مثلاًمخمسی که دمیری
(۱ / ۱۰۶ به بعد) آورده و به قول واگنر (ص 216-217)
احتمال تعلق آن به ابونواس بسیار است.
۲. قطعات معروف به فارسیات:
الف ـ یک قطعۀ نونیه شامل ۴ بیت که توسط محمدتقی بهار از نسخۀ مجلس
شورا استخراج شده است (همانجا). همان شعر در نسخۀ دیوان
هند لندن (صادقی، ۸۳-۸۴) با ۴ بیت اضافی.
ب ـ یک قطعۀ رائیه (بهـار، همانجا)، ۴ بیت و یک مصراع. همان
شعر در نسخۀ دیوان هند لندن، شامل ۱۰ بیت (صادقی،
۸۴). ج ـ یک قطعۀ سینیه در نسخۀ پاریس که توسط مینوی معرفی شده (ص
۶۶-۶۷)، شامل ۲۱ بیت. د ـ یک قصیده
که در روایت حمزۀ اصفهانی آمده است («شرح»، ۲ / ۱۰۴-
۱۰۵). اهمیت این قصیده در آن است که بسیاری
از کلمات آن را حمزه خود شرح کرده و برخی کلمات فارسی نیز در
شرح آورده است. همۀ این قطعات را صادقی (ص ۸۲-۹۱) بررسی
کرده است.
واژههای معرب جاهلی و قرآن
ابریق و جمع آن اباریق
(۲ / ۳۰۹، ۳ / ۶۸، ۶۹،
۱۱۳، ۲۰۱، ﺟﻤ )، ابزن (صادقی،
۸۳: به معنی طشت بزرگی که در آن خود را میشستند)،
ابلق؟ (۲ / ۲۰۹؛ قس: ابلک، ابلوک)، اترج (۳ /
۵۹، ۴۱۸)، ارجوان (۳ /
۴۳۱، ۴ / ۳۵۶، ارغوان)، ایوان
کسری (۳ / ۴۶)، باز و بازی (۲ /
۱۱۲، ۲۰۴، ۲۰۵،
۲۰۶)، باطیه (۳ / ۹۲،
۲۰۲، ۴ / ۲۳۲؛ شاید اصلاً آرامی
باشد، ﻧﻜ : فرنکل، 73, 168)، بخت (۲ / ۱۱۲،
۴ / ۹۸)، مبخوت (۳ / ۶۴)، برندج (۳ /
۱۴۴؛ ﻧﻜ : یرندج)، بستان (۲ /
۲۹۱، ۳ / ۹، ۹۲، ۴ /
۳۴۲، ﺟﻤ )، بم (۲ / ۳۲۱،
۳ / ۱۴۴، ۱۷۲)، بنفسج (۳ /
۹، ۳۳۸)، تاج (۳ / ۷۱،
۲۲۰)، جمع آن: تیجان (۱ / ۲۵۳،
۳ / ۱۱۳)، جناح (۱ / ۲۸۰،
۴ / ۴۰، گناه؛ ﻧﻜ : جفری[۱])، جند
(۲ / ۳۱۳، ۴ / ۲۵۶، ﺟﻤ
؛ ﻧﻜ : جفری)، جوذر (ابونواس، چ غزالی، ۶۶:
گوذر؛ ﻧﻜ : فرنکل، 112)، جوهر (۴ / ۲۵۷)،
خزّ (۴ / ۳۰۴)، خسروی (۳ /
۱۳۸، ۳۵۳، ﺟﻤ )، خندق (چ غزالی،
۱۵۷، ۳۵۸، نیز، ۲ /
۲۶)، گرچه زمان راه یافتن این واژه را در زبان عربی
مربوط به نبرد خندق به شمار آوردهاند، اما چندبار در شعر جاهلی هم آمده
است، خوان (۲ / ۳۹)، خیری (۳ /
۱۷۸، ۱۹۴، ۱۹۸، نوعی
گل)، دراج (۲ / ۲۰۵، ۲۹۸، ۳ /
۷۴، ۴۱۸)، دهقان (۳ / ۱۴،
۲۵، ۱۹۹، ﺟﻤ )، دیوان
(۴ / ۲۹۶، ۳۳۹)، دیباج (۲
/ ۲۰۳، ۲۰۵، ۲۸۶، ۳
/ ۶۳، ۷۴، ﺟﻤ ، جمع آن دیباج و دبابیج)،
دیباجه (۱ / ۹۲، ۱۶۰)، زیر
(۲ / ۳۲۱، ۳ / ۱۷۲،
۱۷۸، مقابل بم)، سروال و جمع آن سراویل و سرابیل و
افعال گوناگون مشتق از آن (۱ / ۲۸۴،
۲۸۶، ۳ / ۲۰، ۵۱، ۴ /
۳۰۴، ﺟﻤ )، سراج (۳ / ۱۵،
چراغ؛ ﻧﻜ : جفری)، سوسان و سوسن (۲ / ۲۹،
۳ / ۲۳۸، ۴ / ۲۷۲)، سیسنبر(۳
/ ۱۶۵، ۴۲۷)، شاه (۲ /
۱۰۴، ۲۶۴)، شاهسفر [م] (۳ /
۴۲۷)، صرد (۳ / ۱۰۹، سرد، مقابل جرم =
گرم، که در شعر جاهلی موجود نیست)، صنج (۳ /
۱۶۵)، طنبور (۳ / ۱۶۹،
۱۷۸، ۴ / ۱۶۱، از اصل رومی)،
عسکر (۲ / ۳۰۳، شاید از لشکر؛ ﻧﻜ :
فرنکل، 239)، فردوس (۴ / ۲۱۵)، فرند (۱ /
۲۷۸، ۲ / ۲۰۰، ﺟﻤ ،
۴ / ۲۰۱، پرند)، قرطق (۱ / ۱۳۳،
۲ / ۳۰۶، ۳ / ۱۱۳، ﺟﻤ
، کرتک، کرته، لباس کوتاه)، کسری (۲ / ۲۰۴، ۳
/ ۱۵، ۷۱، ﺟﻤ )، لجام (۱ /
۲۶۵، ۴ / ۳۲۸، جم )، مجوس (ﺟﻤ
)، مرازب (۳ / ۲۳۵، جمع مرزبان)، مرجان (۲ /
۳۱۶، ۳ / ۱۴۶، ۴ /
۳۶۱، ﺟﻤ ، از اصل یونانی)، مرزجوش
(۱ / ۶۰، مرزنجوش)، مُزَرَّدة (۳ / ۲۳، از
زَرَد = زره؛ ﻧﻜ : آذرنوش، ۱۲۲، به نقل از تلگدی)،
مسک (۱ / ۶۰، ۱۴۴، ۳ / ۶،
۴ / ۲۴۷، ﺟﻤ ) ملاب (۲ /
۲۸۰، ۲۹۹، نوعی عطر)، مهارق (۲ /
۲۳۵، مهرک؛ ﻧﻜ : آذرنوش، ۸۸،
۸۹)، نای (۳ / ۲۰۰،
۳۰۱)، نرجس (۱ / ۸۶، ۳ /
۱۵۰، ۱۹۱، ۱۹۸، ﺟﻤ
)، نسرین (۲ / ۲۹، ۳ / ۱۹۱،
۳۳۴)، نمارقه (۲ / ۳۰۶، ۳ /
۱۰۸؛ ﻧﻜ : آذرنوش، ۱۲۷، به نقل
از تلگدی)، ورد (۲ / ۳۲۰، گل سرخ، از اصل اوستایی؛
ﻧﻜ : آذرنوش، همانجا)، یاسمین (۱ /
۶۰، ۳ / ۱۶۵، ۳۱۵، ۴
/ ۳۳۹، ۳۴۳)، یَرَندَج (۳ /
۱۴۴، در اصل: برندج، نیز شکل ارندج در المعرب جوالیقی،
۱۶).
واژههای معرب دورۀ اسلامی
آذریون (۳ /
۲۷۳، ۳۱۵، نام گل)، آذین (۳ /
۳۱۴)، آیین (۳ / ۱۳۳،
۳۳۰، ۳۳۴)، ابزار (۲ /
۲۶۴، دیگ افزار، ادویه)، اسطوانه، جمع آن: اساطین
(۲ / ۲۷۴، استوانه، ستون)، اسبهرج (چ غزالی،
۶۶۴؛ ﻧﻜ : سبهرج)، باز بکند (۲ /
۲۰۳، ظاهراً تصحیف بازیکند، نوعی ردا که بر
دوش میافکندند)، بازیار (۲ / ۲۹۷، در تلمود
نیز آمده؛ ﻧﻜ : آذرنوش، ۱۱۷، به نقل از
تلگدی، اما در شعر جاهلی دیده نشد، هرچند که «باز» بسیار
مشهور است)، باشَق (۲ / ۳۲۲، ۳ /
۲۲۳، ﺟﻤ = باشه، نوعی پرندۀ شکاری)،
بختج (۲ / ۲۲۸، بخته)، بُرجاس (۳ /
۱۹۱، آماجگاه)، برذون (۱ / ۳۴۶،
۳۵۰، از اصل آرامی است؛ فرنکل، 106، اما آن را اسب ایرانی
خواندهاند). برسام (۳ / ۲۹۲، ورمی درون سینه؛
ﻧﻜ : آذرنوش، همانجا، به نقل از تلگدی)، بستاق (۲ /
۲۰۸، اوستا)، بَستَج (۴ / ۸۹، نوعی
لباس که در شعر ابونواس آستری از پوست دلق، جانوری از تیرۀ سموریان،
دارد)، بندار (چ غزالی، ۳۹۵)، بندق (۲ /
۲۳۲، ۲۳۵، ۳۰۹،
۳۱۴، ۳۱۵، گلولۀ گلین
برای شکار پرندگان، پهلوی پُندُک)، بهار (۳ /
۱۵۰، نام گل)، بهرام (۱ / ۱۵۱، ۳
/ ۲۳، نام ستاره)، بهرام جوران (۲ / ۳۰۹،
بهرام گور)، بهرمان (۳ / ۳۲۶، ۳۲۹، یاقوت
قرمز)، بوران (۲ / ۳۰۹، نام خاص)، بوسیدن (۴
/ ۱۴۹، چ غزالی، ۳۲۷)، بیذخت
(۱ / ۱۹۷، ستارۀ زهره؛ ﻧﻜ : EI2, S،
بدوح)، تبّان (۱ / ۱۱۳، ۳ / ۳۲۰،
شلوارک ملاحان)، تخت (۴ / ۳۶۱)، تدرج (۲ /
۲۹۳، تذور)، تدروج (۲ / ۲۹۲، تذرو)،
توّجی (۲ / ۲۶۳، ۲۹۱، باز منسوب
به توّج)، جام (۳ / ۲۹۲، ۲۹۸،
۳۰۲)، جردق (۲ / ۴۸، گرده، نوعی نان)،
جلاهق (۲ / ۲۳۸، ۳۲۲، گلولۀ
فلاخن، یا کمان گروه، آن را گاه معرب گروهک دانستهاند)، جلّنار (۳ /
۱۵۰، ۱۶۱، ۲۵۷،
۴۱۸، ۴ / ۲۱۰، ۳۷۹،
گلنار)، جم (۲ / ۱۰۴)، جوز (۲ /
۲۸۹، ۳ / ۳۱۹، گوز = گردو)، جوسق
(۴ / ۱۵۷، کوشک)، خاتون (۲ /
۱۰۴، از ترکی)، خامیز (۲ /
۲۶۴، ۲۸۷، نوعی خوراکی)، خشنشار
(۱ / ۱۹۷، ۲ / ۲۹۸،
۳۱۶، نوعی پرندۀ آبزی، به فارسی: خشینسار،
خشنسار)، خلنجی (۲ / ۱۹۵، خلنگ: دو رنگ یا
چوب دورنگ)، دستبان (۲ / ۱۱۱، ۲۰۳،
۲۰۶، ۳۱۰، دستکشی که بازبان به دست میکند)،
دستبند (۲ / ۲۰۴، ۲۷۱، نوعی بازی
و رقص)، دسکره و جمع آن دساکر (۳ / ۳۲، ۹۱،
۱۰۸، ۱۴۸، اصلاً به معنی خیمه؛ ﻧﻜ
: آذرنوش، ۱۲۱، به نقل از تلگدی)، دلق (۴ /
۸۹، پوست جانوری از تیرۀ سموریان
یا لباسی از آن، به قول برهان، معرب دله)، دورق، جمع آن دوارق و دواریق
(۳ / ۲۲۱، ۲۸۵، ۳۱۸،
دوره، پیمانۀ شراب یا سبوی دستهدار)، راسن (۲ /
۱۰۴، نوعی گیاه؛ ﻧﻜ : برهان)، رستاق
(۲ / ۲۳۸، روستا)، زبرج (۱ /
۱۴۹، ۲ / ۲۹۳، جواهرات یا زیور)،
زبیل (۲ / ۸۵، زنبیل، زنبیر ... )، زرجون
(۱ / ۶۰، ۳ / ۳۱۴،
۳۳۸، زرگون)، زرفن (۲ / ۲۰۵، ۳ /
۲۴، ۲۹۳، ۴ / ۱۷۹،
۲۴۷، ۳۶۴، به صورت اسم و فعل = زرفین،
به معنی حلقه و خاصه حلقۀ مو، همۀ لغتنویسان به مولَّد بودن آن تصریح کردهاند)، زُرَق
(۲ / ۲۱۶، ۳۶۳، جرّه؟، باز نرینه)،
زریاب (۲ / ۱۱۱، ۲۵۸،
۲۸۰، آب زر)، زنجبیل (۴ / ۳۳۳،
ازهندی)، زندیق (۳ / ۶۰؛ ﻧﻜ :
آذرنوش، ۱۹۴)، سابر (۲ / ۱۸۶، نوعی
جامه از شاپور فارس)، سابری (= شاپوری، ۲ /
۱۰۹: نان سابری، ۱ / ۱۶۰: دیبای
سابری، ۲ / ۲۹: وجه سابری، ۳ /
۳۳۵: جامۀ سابری)، سبج (۴ /
۱۸۲-۱۸۳، شبه)، سَبَهرَج (۲ /
۲۲۷؛ احتمالاً: سه + بهره؛ قس: بهرج، قابل قیاس با سمرّج؛
ﻧﻜ : ابن قتیبه، ادب ... ، ۳۸۶)، سَرَق
(۴ / ۸۲، نوعی حریر؛ نیز ﻧﻜ :
ابن قتیبه، همان، ۳۸۴)، ستوق (۱ /
۱۹۱، درهم ناسره، اصل آن را سه تا، سه تو، ستو دانستهاند)،
سمند (۲ / ۲۰۳، ۲۸۹، زردرنگ: اسب)،
سنجاب (۲ / ۲۰۶)، سوذق (۱ / ۱۱۳،
نیز سوذانق، ۲ / ۳۰۶، سوذنیق، ۲ /
۳۰۵، شاهین، نیز شکلهای شوذنیق، شوذانیق،
شوذانق و حتی شوذنوق)، شاهین (۲ / ۲۲۸،
۲۴۴، ۳ / ۲۸۴، ﺟﻤ )،
شبارق (۲ / ۲۳۷، گوشت تکه شده؛ ﻧﻜ : جوالیقی،
۲۰۴، که آن را معرب پیش پاره میداند)، شطرنج (چ
غزالی، ۷۱۳)، شهریار (۲ /
۱۰۴)، صکّ (۴ / ۳۳۶، چک: قباله، سند)،
صوبج (۲ / ۱۰۸، چوبک، چوبی که خمیر را با آن
پهن کنند)، صولجان (۲ / ۲۵۶، ۳ /
۲۲۳، ۴ / ۱۹۶، چوگان)، طاس (۳ /
۶۹، ۹۲، ۹۳، ۱۹۵، ۲۱۴)،
طبرزین (۲ / ۱۰۴)، طرخون (۲ /
۱۰۴)، طیلسان (تالشان؟ ۳ / ۳۱۹،
۴ / ۲۳۱)، فاخته (۳ / ۶۴)، فیج
(۲ / ۵۴، ۲۱۵، پیک)، فیروزج
(۲ / ۲۲۸، ۲۹۳)، قبا (۳ /
۳۱۳)، قلطبان (۱ / ۸۳، قرطبان = قلتبان)، قند
(۳ / ۳۳۳)، قهرمان (۳ / ۳۲۸، پیشکار)،
کُربَج (۲ / ۲۶۴، کربه کلبه)، کوزه، جمع آن، اکواز، کیزان
(۳ / ۳۲۱؛ ﻧﻜ : آذرنوش،
۱۲۵، به نقل از تلگدی)، مطبهج (۲ /
۲۹۴، شاید از طباهجه)، موزج (۲ /
۲۲۷، ۳ / ۳۵۰، موزه)، مهرجان (۱
/ ۲۳۴؛ صادقی، ۸۴: مهرگان)، ناهید
(۱ / ۱۹۷)، نرد (۲ / ۱۱۳)،
نوبهار (۱ / ۲۰۷، نام بتکده)، نیروز (۱ /
۲۳۴، ۳ / ۱۴۵؛ برای شکل پهلوی
آن، ﻧﻜ : دنبالۀ مقاله)، نیزک (۲ / ۲۱۹،
۲۲۲، زوبین)، نیلج (۲ /
۲۲۷؛ واگنر، 215؛ نیله)، هاون (چ غزالی،
۵۶۵)، هرابذ، جمع هیربذ (صادقی، ۸۶)،
هرمز (۲ / ۸۹، یوم هرمز)، یلمق (۲ /
۲۳۴؛ برهان: بلمه؛ نیز ﻧﻜ : ابن قتیبه،
همانجا).
فارسیات ابونواسی
آذرخوراء (صادقی،
۸۵-۸۶: آذرخره = آذرخرّاد= آذر خرداد)، آیین
الترخون (همو، ۸۶، آیین از معربات معروف است). ابزن صینیا
(همو، ۸۳، در اصل: ابرن، کلمه بیگمان آبزن چینی و
ابزن در شعر جاهلی نیز موجود است، اما اینجا ترکیب با صینی
جالب توجه است)، ابراز بنده (ﻧﻜ : واگنر، 213؛ صادقی،
۹۰: شاید افراز و بنده، آماس کرده، برآمده)، ابسال (همو،
۸۶) واابسال الوهار (همو، ۸۴-۸۵: آبسالِ:
آغاز بهار. وهار نیز تلفظی از بهار است. ابسال در نسخۀ مجلس،
به آتشان تحریف شده، همانجا)، اُستُرجه (۲ / ۸۳؛ به قول
حمزه، معرب اُستُرک «بالفارسیة و هو صفیق الوجه»، ﻧﻜ :
«شرح»، ۲ / ۸۳)، اسفهر (صادقی، ۸۵: اسپهر=
سپهر)، بابا (همو، ۸۴)، بازبازه (همو، ۹۰؛ بزباز، یا
جوزهندی، بعید نیست که این کلمه همان نارباز= نارباجه
باشد، ﻧﻜ : دنبالۀ مقاله)، بده مرا یکباری (همو، ۸۴)، بردج شاه
(۲ / ۲۶۴، بردۀ شاه؟)، برسم (صادقی،
۸۶: شاخههای بریدۀ درخت که زردشتیان هنگام نیایش
به کار برند)، بزرج (ﻧﻜ : خرن البزرج)، بزمرده (واگنر، 214؛ صادقی،
۹۰، در دیوانهای چاپی یافت نشد، = پژمرده)،
بستاق (صادقی، ۸۶؛ کلمه در عربی معروف بوده، معرب شکل
پهلوی ابستاگ)، بسنده (واگنر، همانجا؛ صادقی، ۹۰، در دیوانهای
چاپی دیده نشد)، بَلکُند (۲ / ۱۰۴، در حاشیۀ یکی
از نسخهها: گوشت کلیتین؛ در لغت نامۀ دهخدا: نوعی
نان روغنی)، بَنَفس (۴ / ۲۳۱، ظاهراً به معنی
بنفش)، بهار (صادقی، ۸۴: نوعی گل)، بهدینه (۳
/ ۶۴، ۲۱۳، دختری از بهدینان)، بیابان
(ﻧﻜ : دشت بیابان)، بیرون (۳ /
۳۱۳؛ ﻧﻜ : درز بیرون)، تیر (صادقی،
۸۵: نام ستاره)، جانی (همو، ۸۴، ۹۰:
جان من، در نسخۀ «من قیلی یا جانی»، ظاهراً در اصل «قَتَلی»
بوده و به همین سبب ممکن است کلمۀ بعدی جانٍ به معنی
گناهکار باشد که به اشباع جانی نوشته شده)، جشن کاهنبار (همانجا)، جهبار
(همو، ۸۶: معرب گهبار= گاهنبار)، چشمان (ﻧﻜ : گوذر
چشمان)، خذاهیّه (۳ / ۴۲۷، ﻧﻜ : بخش
فهرست القاب)، خرسن (ﺟﻤ ، لباس خراسانی پوشاندن، و به شکلهای
گوناگون: خرسنوه، ۳ / ۳۵۰؛ تخرسن، ۳ /
۳۴۲؛ مُخَرسَن، ۳ / ۳۱۳)، خُرّما
باذنوش (مینوی، ۶۵: نوعی گل بهاری؛ در چ غزالی،
۷۱۶، به حزمة الباذنوس تصحیف شده است)، خُرَن البزرج
(صادقی، همانجا: خرن از فعل خوردن به معنی جشن، بزرج معرب بزرگ است که
جایهای دیگر نیز به کار رفته)، خرّه ایرانشار
(همو،۸۴: ایرانشار، شکل دیگر ایرانشهر است)، خلّار
(۱ / ۱۹۶؛ اما در چ غزالی، ۴۴۴:
جلّار، در حاشیه: نام بهشت به فارسی؛ ﻧﻜ : حمزه، «شرح»،
۱ / ۲۰۲، دوباره گفته است که خلّار به فارسی نام
باغ است)، خوراء (ﻧﻜ : آذرخوراء)، دامن جرد (۲ /
۲۰۳، دامن گرد)، دایه (۴ / ۲۴۷،
۳۸۰، پهلوی: دایَک)، درز بیرون (۲ /
۱۰۴، نوعی دوخت لباس، همین کلمه به شکل عجیب
«مدرّز بیرون»، در این بیت که همۀ کلمات آن فارسی
است، تکرار شده: قرطقی مخرسن فی قباء / کرد دامن مدرز بیرونا، ﻧﻜ
: ۳ / ۳۱۳)، دستخاز (۲ / ۲۱۶،
دست خیز؟ قس: پرویز، برواز (ﻧﻜ : دنبالۀ
مقاله) و نمونههای دیگر در شعر ابونواس)، دشت بیابان (صادقی،
همانجا)، دفهری (همو، ۸۷: دیفهری به معنی کسی
که پادشاه تبعید کرده باشد؛ قس: برهان، زِبْهَر، به معنی عاق والدین)،
دنبالق (۲ / ۳۰۶، دنباله)، دندان (ﻧﻜ : شیرین
دندان)، دهفرج (۲ / ۲۲۷؛ واگنر، 216: ده پرک)، دوستان
(صادقی، ۸۴)، دو سر (۴ / ۳۸۶، دوسری،
۲ / ۳۰۱، این کلمه را به معنی شدید و
قوی آوردهاند. بعید نیست از نام سپاه معروف نعمان اخذ شده
باشد؛ ﻧﻜ : آذرنوش، ۱۷۱)، دو وَیَک
(۲ / ۱۱۳، دوویک)، دیزج (۲ /
۲۲۸، ۲۹۳؛ سیاه، شاید ابونواس
اولین کسی باشد که آن را در شعر به کار برده)، رام (۳ /
۲۷۱، یوم رام، بیست و یکمین روز از هر
ماه ایرانی که عید شمرده میشد)، رختج (۲ /
۲۶۴، نوعی پارچه، ﻧﻜ : دوزی[۱]؛
قس: همو، رختوانیه؛ نیز ﻧﻜ : معین، ذیل
رخت؛ اما در شعر ابونواس به معنی طعام، یا صفتی مربوط به آن
آمده، ﻧﻜ : برهان، رخت)، رخفین (۲ /
۱۰۴، نوعی قراقروت؛ در فرهنگ جهانگیری انجو شیرازی،
۱ / ۷۵۱، به صورت رخپین؛ در برهان قاطع به صورت رخبین
آمده)، روامشن (۳ / ۱۸، در روایات دیگر دیوان،
روامیش در شعر، به معنی دستۀ گل به کار رفته)، زرد (۲ /
۲۸۹)، زَرَذُّش (صادقی، ۸۶: شکل دیگری
از زردشت)، زرنب (۳ / ۵۲، شاید زر ناب)، زرین (ﻧﻜ
: هاون زرینا)، زواندرازه (۲ / ۸۵، زبان دراز)، زینهار
(صادقی، ۸۴)، سَرْمداد؟ (۲ / ۲۸۷، شاید
کلمهای فارسی باشد. معنی آن بر ما روشن نشد)، سِفتَج (۲
/ ۲۶۴، به معنی سفت و غلیظ، ﻧﻜ :
برهان، سفته)، سگبند (۲ / ۲۷۱)، سُهرداز (۲ /
۲۰۳، ۲۱۶، ۲۲۷،
۲۹۳، سرخ رنگ)، سوسن بستان (صادقی، ۸۳: هردو
کلمه در معربات جاهلی)، شاهمُرد (۲ / ۱۱۳، مات،
مراد ابونواس خود بازی شطرنج است)، شکار (۲ / ۲۹۴)،
شکاربند (۲ / ۲۰۴)، شهریار (۲ /
۱۰۴؛ صادقی، ۸۴)، شیرین دندان
(همو، ۸۳: به معنی دارای دندانهای سفید، چون
شیر)، طبرزین (۲ / ۱۰۴، بعدها در عربی
رایج شد)، طرجهار (۳ / ۱۳۸، جام شراب)، طردین
(۲ / ۱۰۴، نوعی خوراک؛ ﻧﻜ : لغت نامۀ
دهخدا)، طیر فیروز (۱ / ۳۵- ۳۶، به توضیح
حمزه، مراد پرندۀ خجسته نزد ایرانیان است که همان هدهد باشد)، فازه (۲ /
۸۵، خیمه)، فرجردات رامین و ویس (صادقی،
۸۶-۸۷: فرگرد، به معنی فصل و باب)، فرخار (ﻧﻜ
: کنک فرخار)، فرخروز (همانجا)، فرواز (۲ / ۲۱۷؛ حمزۀ
اصفهانی آن را کلمهای عربی دانسته، اما در حاشیۀ کتاب
آن را پرواز فارسی پنداشتهاند،آیا مفروَز در ۲ /
۳۰۶ از همین کلمه نیست؟)، قارقیس (حمزه آن را
فارسی پنداشته؛ ﻧﻜ : صادقی،
۸۶-۸۷)، قرابوذ (۴ / ۵۳، حمزه آن را
فارسی و به معنی «مُشرِف» دانسته است، از این رو احتمالاً
فرابوذ؟ باید باشد)، قوهیه (۳ / ۶، کوهی)، کامکار (ﻧﻜ
: ماهها الکامکار)، کاهنبار (صادقی، ۸۴: گاهنبار)، کنک فرخار
(همو، ۸۴-۸۵: کنگ، نام شهر، فرخار در نسخۀ دیوان
هند لندن، رفتار شده است که معنی آن معلوم نشد)، کرجک (۲ /
۹۴، به قول حمزه: حربه)، کرددامن (۳ / ۳۱۳،
گرد دامن)، کردیون (۲ / ۱۴۲، گردیون، نوعی
بازی)، کرزمان (ﻧﻜ : مینو کرزمان)، کرفکار (صادقی،
۸۴، در پهلوی: کربگ کار، به معنی ثوابکار)، کند فیره
(۱ / ۸۰، گنده پیر، این صفت را عنان در بیتی
به مادرابونواس داده)، کومج (۲ / ۲۶۳؟؛ برهان: کومه؟)،
گرد دامن (ﻧﻜ : کرددامن)، گردیون (ﻧﻜ : کردیون)،
گفت و نبوذ (۴ / ۵۲)، گوذر چشمان (صادقی، ۸۳:
گوذر، همان است که در عصر جاهلی به جوذر معرب شده)، لخش (۲ /
۱۰۴، لخشه = لخشک، به معنی نوعی غذای خراسانی
سیردار، آش آرد؛ ﻧﻜ : برهان)، ماما (مینوی،
۶۵)، ماه: ماهها الکامکار (صادقی، ۸۴)، ماه«ﺑ
... حق الماه و المهر» (همو، ۸۵)، مخرسن (۳ /
۳۱۳، ﻧﻜ : خرسن)، مُدرَّز (ﻧﻜ :
درز بیرون؛ قس: واگنر، 214)، مُردان (ایا عاشق مردان، صادقی،
۸۳؛ این کلمه جمع فارسی مُرد نیست، بلکه جمع امرد
است، صادقی الف و نون آخر آن را علامت جمع فارسی پنداشته. اما این
فرض هم لازم نیست، زیرا امرد، بنا به قیاس، هم به مُرد جمع بسته
میشود و هم به مُردان و همین کلمه در دیوان ابونواس ــ که ربطی
به فارسیات ندارد ــ این نظر را تأیید میکند (ﻧﻜ
: چ غزالی، ۲۸۸)، مزرق (۲ / ۱۰۸؛
به قول حمزه معرب از فارسی)، مُفَرزَج (۲ / ۲۶۳،
عربی نیست، آیا از فیروزج یا فرزجه گرفته نشده؟)،
مهر (ﻧﻜ : ماه)، میجون (۳ / ۳۱۸، میگون،
نام زنی)، مینو کرزمان (صادقی، ۸۵: کرزمان، همان
گرزمان، یا آسمان برین نزد زردشتیان است)، نارباجه (۲ /
۸۵، نوعی خوراک، اما کسی که آن را تلفظ میکرده،
سندی بوده و «ج» را به «ز» تبدیل میکرده، به همین جهت
ابونواس برای ریشخند، نار بازه نوشته است)، ناهید (صادقی،
همانجا)، نخره سکران (؟) (همو، ۸۳)، نمکدان (همانجا، در نسخههای
دیگر چنین تحریف شده: لحمدان)، نمکسوذ (۴ /
۵۳، بعداً در شعر عرب دو سه بار به کار رفته، مثلاً ﻧﻜ
: ﻫ د، ابن حجاج)، نوکروز، نوکرون (صادقی، ۸۴،
۸۶، نوکرون که مصحف نوکروز است = نوگ روز که شکل پهلوی نوروز
است)، هاون زرینا (همو، ۸۳، در اصل هارون، اما اینجا بیگمان
مراد هاون فارسی است. ابونواس جای دیگر و نیز دیگران
آن را به کار بردهاند، ﻧﻜ : بخش فهرست معربات)، هرمز (صادقی،
۹۰، روز اول هر ماه)، وهار (ﻧﻜ : ابسال الوهار)، یا
ذکار (۳ / ۱۶۴).
نامها و القاب ایرانی
اردشیر (۱ /
۲۵۳)، اشتاخنج (۲ / ۱۰۴، لقب امرای
ناحیهای از خراسان)، افشین (۲ / ۱۰۴،
لقب شاهان اسروشنه)، باغبور (۲ / ۱۰۴، این شکل
کاملاً نادر است = بغپور، شکل فغفور معروف است)، برواز (۲ / ۳،
۴ / ۱۵۱، پرویز)، بَلهَرجیا (۲ /
۱۰۴، ۱۰۶؛ واگنر، همانجا، بلهرا: نام پادشاه
هند، رجیا به معنی مطلق پادشاه)، بخاراخذاه (۳ /
۳۱۳)، جم (۲ / ۱۰۴)، خاتون (همانجا، از
اصل ترکی)، خاقان (همانجا، از اصل ترکی)، خذاهین (۲ /
۱۰۵، خذاهون که جمع خذاه و به معنی پادشاه است، قس: خذاهیه،
۳ / ۴۲۷)، رامین (صادقی، ۸۶)،
ساسان خذاهین (۲ / ۱۰۵)، شاه ماجین (۲
/ ۱۰۴)، شروین (همانجا، ۳ /
۳۱۳)، شیر (۲ / ۱۰۴، لقب شاهان
بامیان)، طغرین (همانجا، لقب امرای ناحیهای از
خراسان)، فریدون (همانجا)، ماجین (۲ / ۱۰۴؛
واگنر، همانجا: ماچین = ماه چین، ماه برخلاف نظر حمزه، ﻧﻜ
: «شرح»، ۲ / ۱۰۶، به معنی قمر نیست، بلکه به
معنی ناحیه یا شهر است، قس: ماه کوفه، ماه بصره)، وسفور
(۲ / ۱۰۵-۱۰۶، وَسپور، به معنی
شاهزاده)، ویس (صادقی، ۸۶).
نام جایها
از ذکر جایهای بسیاری
در عراق و اطراف آن که نامهای بسیار مشهور، یا غیرایرانی
داشتهاند، خودداری میشود. بامیان (۲ /
۱۰۴)، باذغیس (۳ / ۳۱۳)، باطرنجی
(۳ / ۳۳۳، ۴۱۸) بَهراذان (۳ /
۳۳۴، دیر بهراذان)، تل آذین (۳ /
۷۳)، ختلان (۳ / ۳۱۳)، دستبی (صادقی،
۸۶: در ترکیب شروین دستبی)، دندانقان (۲ /
۱۵۷)، ساتیدما (۲ / ۳)، سَروشَن (۲ /
۱۰۴، اسروشنه)، طوس (۳ / ۱۹۹)، طیزناباذ
(۳ / ۳۵۳)، ماسبذان (۲ / ۱۵۷)،
مرو (۳ / ۱۹۹)، نوبهار (صادقی، ۸۴: نام
بتکده).
مآخذ
آذرنوش، آذرتاش، راههای نفوذ فارسی
در فرهنگ و زبان تازی، تهران، ۱۳۵۴ ش؛ ابنابار،
محمد، اعتاب الکتاب، به کوشش صالح اشتر، دمشق، ۱۳۸۰ ق /
۱۹۶۱ م؛ ابن اثیر، الکامل؛ ابن انباری، عبدالرحمان،
نزهةالالباء، به کوشش ابراهیم سامرائی، بغداد،
۱۹۵۹ م؛ ابن بابویه، محمد، عیون اخبار الرضا،
به کوشش سید مهدی حسینی، قم،
۱۳۷۹ ق؛ ابن بسام، علی، الذخیرة فی
محاسن اهل الجزیرة، به کوشش احسان عباس، تونس، ۱۹۸۱
م؛ ابنجبیر، محمد، رحلة، بیروت، ۱۳۸۴ ق /
۱۹۶۴ م؛ ابن جراح، محمد، الورقة، به کوشش عبدالوهاب عزام
و عبدالستار احمد فراج، قاهره، ۱۹۵۳ م؛ ابن جزری،
محمد، غایةالنهایة، به کوشش برگشترسر و پرتسل، استانبول،
۱۹۳۳-۱۹۳۵ م؛ ابن حجر، احمد، تهذیب
التهذیب، حیدرآباد دکن، ۱۳۲۵ ق؛ ابنخلکان،
وفیات؛ ابنرشیق، حسن، العمدة، به کوشش محمد محییالدین
عبدالحمید، بیروت، ۱۳۵۳ ق /
۱۹۳۴ م؛ ابن عبدربه، احمد، العقد الفرید، به کوشش
احمد امین و دیگران، بیروت، ۱۴۰۲ ق /
۱۹۸۲ م؛ ابن عساکر، علی، التاریخ الکبیر،
به کوشش عبدالقادر افندی بدران، دمشق، ۱۳۳۲ ق؛ ابن
فرضی، عبدالله، تاریخ علماء الاندلس، قاهره،
۱۹۶۶ م؛ ابن قتیبه، عبدالله، ادب الکاتب، به کوشش
محمد محییالدین عبدالحمید، بیروت،
۱۳۸۲ ق؛ همو، الشعر و الشعراء، بیروت،
۱۹۶۴ م؛ همو، عیون الاخبار، بیروت،
۱۳۴۳ ق / ۱۹۲۵ م؛ ابن کثیر،
البدایة؛ ابن معتز، عبدالله، طبقات الشعراء، به کوشش عبدالستار احمد فراج،
قاهره، ۱۳۷۵ ق / ۱۹۵۶ م؛ ابن
منظور، محمد، اخبار ابی نواس، به کوشش محمد عبدالرسول ابراهیم، قاهره،
۱۳۴۳ ق / ۱۹۲۴ م؛ همو، همان، به
کوشش عبد. أ. علی مهنا، همراه الاغانی ابوالفرج، بیروت،
دارالکتب العلمیه؛ همو، مختار الاغانی، به کوشش عبدالعلیم طحاوی،
قاهره، ۱۳۸۵ ق / ۱۹۶۶ م؛ ابن
نباته، محمد، سرح العیون، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره،
۱۹۶۴ م؛ ابن ندیم، الفهرست؛ ابوتمام، حبیب،
الوحشیات، به کوشش عبدالعزیز میمنی و محمود محمدشاکر،
قاهره، ۱۴۰۸ ق / ۱۹۸۷ م؛
ابوزهره، محمداحمد، المذاهب الاسلامیة، قاهره، مکتبة الآداب؛ ابوعبید
بکری، عبدالله، سمط اللآلی، به کوشش عبدالعزیز میمنی،
قاهره، ۱۳۵۴ ق / ۱۹۳۶ م؛
ابوالعلای معری، احمد، رسالة الغفران، به کوشش عائشه عبدالرحمان بنت
الشاطی، قاهره، دارالمعارف؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، بولاق،
۱۲۸۵ ق؛ همو، الاماءالشواعر، به کوشش نوری حمودی
قیس و یونس احمد سامرائی، بیروت، عالم الکتب؛ ابونواس،
حسن، دیوان، همراه با «شرح» حمزۀ اصفهانی، ج
۱-۳، به کوشش اوالد واگنر، قاهره، ۱۳۷۸-
۱۴۰۸ ق، ج ۴، به کوشش گریگور شولر، قاهره،
۱۴۰۲ ق / ۱۹۸۲ م؛ همو، همان، به
کوشش غزالی، بیروت، ۱۳۸۲ ق /
۱۹۶۲ م؛ ابوهفان، اخبار ابی نواس، به کوشش
عبدالستار احمد فراج، مصر، ۱۳۷۳ ق /
۱۹۵۳ م؛ ابوهلال عسکری، حسن، دیوان المعانی،
به کوشش احمد سلیمان معروف، دمشق، ۱۹۸۴ م؛ همو،
کتاب الصناعتین، به کوشش علی محمد بجاوی و محمد ابوالفضل ابراهیم،
بیروت، ۱۴۰۶ ق / ۱۹۸۶ م؛
اقبال، عباس، خاندان نوبختی، تهران، ۱۳۵۷ ش؛ الف لیلة
و لیلة، بیروت، دارالمکتبة الحیاة؛ امین، احمد، «ابن هانی
الشاعر المجدد»، ابونواس، حیاته و شعره، بیروت،
۱۹۸۲ م؛ امین، محسن، اعیان الشیعة، به
کوشش حسن امین، بیروت، ۱۴۰۳ ق /
۱۹۸۳ م؛ انجوشیرازی، حسین، فرهنگ جهانگیری،
به کوشش رحیم عفیفی، مشهد، ۱۳۵۱ ش؛
برهان، محمدحسین، برهان قاطع، به کوشش محمد معین، تهران،
۱۳۵۷ ش؛ بستانی؛ بستانی، بطرس، ادباء العرب فی
العصر العباسیة، بیروت، ۱۹۷۹ م؛ بهار، محمدتقی،
«شعر در ایران»، مهر، فروردین ۱۳۱۷، س
۵، ﺷﻤ ۱۱؛ بیهقی، ابراهیم،
المحاسن و المساوی، بیروت، ۱۳۹۰ ق /
۱۹۷۰ م؛ پلا، شارل، الجاحظ، ترجمۀ ابراهیم
کیلانی، دمشق، ۱۴۰۶ ق /
۱۹۸۵ م؛ تاریخ سیستان، به کوشش محمدتقی
بهار، تهران، ۱۳۵۲ ش؛ جاحظ، عمرو، البخلاء، به کوشش احمد
عوامریبک و علی جارمبک، بیروت، دارالکتب العلمیه؛ همو،
البیان و التبیین، به کوشش حسن سندوبی، قاهره،
۱۳۵۱ ق / ۱۹۳۲ م؛ همو، الحیوان،
به کوشش عبدالسلام محمد هارون، بیروت، ۱۳۸۸ ق /
۱۹۶۹ م؛ جرجانی، علی، الوساطة، به کوشش محمد
ابوالفضل ابراهیم و علی محمد بجاوی، بیروت، دارالقلم؛ جندی،
احمد، «دیوان ابی نواس الحسن بن هانی الحکمی»، مجلةالمجمع
العلمی العربی، دمشق، ۱۳۸۱ ق /
۱۹۶۲ م، ﺷﻤ ۳۷؛ جوالیقی،
موهوب، المعرّب، به کوشش احمد محمد شاکر، قاهره، ۱۳۶۰ ق؛
جوینی، ابراهیم، فرائدالسمطین، به کوشش محمدباقر محمودی،
بیروت، ۱۴۰۰ ق / ۱۹۸۰ م؛
جهشیاری، محمد، الوزراء و الکتاب، بیروت،
۱۴۰۸ ق / ۱۹۸۸ م؛ حجاب، محمدنبیه،
مظاهر الشعوبیة فی الادب العربی، قاهره،
۱۳۸۱ ق / ۱۹۶۱ م؛ حسن، امین،
«ابونواس»، العرفان، ۱۹۲۵ م، صیدا، ج
۱۰(۶)؛ حسین، طه، «حدیث الاربعاء»، المجموعة
الکاملة، بیروت، ۱۹۸۰ م، ج ۲؛ حصری،
ابراهیم، زهرالآداب، به کوش زکی مبارک و محمدمحییالدین
عبدالحمید، قاهره، ۱۳۷۳ ق /
۱۹۵۳ م؛ حمزۀ اصفهانی، التنبیه علی
حدوث التصحیف، به کوشش محمد اسعد طلس، دمشق، ۱۳۸۸ ق
/ ۱۹۶۸ م؛ همو، «شرح دیوان ابی نواس» (ﻫﻤ
)؛ خالدیین، ابوبکر محمد و ابوعثمان سعید، الاشباه و النظائر،
به کوشش محمد یوسف، قاهره، ۱۹۵۸ م؛ خطیب بغدادی،
احمد، تاریخ بغداد، قاهره، ۱۳۴۹ ق؛ خوانساری،
محمدباقر، روضات الجنات، قم، ۱۳۹۱ ق؛ دمیری،
محمد، حیاة الحیوان الکبری، قاهره،
۱۹۵۶ م؛ دوری، عبدالعزیز، الجذور التاریخیة
للشعوبیة، بیروت، ۱۹۶۲ م؛ ذهبی، محمد،
تذکرة الحفاظ، حیدرآباد دکن، ۱۳۷۴ ق؛ همو، میزان
الاعتدال، به کوشش علی محمد بجاوی، قاهره،
۱۳۸۲ ق / ۱۹۶۳ م؛ زبیدی،
محمد، طبقات النحویین و اللغویین، به کوشش محمد ابوالفضل
ابراهیم، قاهره، ۱۹۷۳ م؛ زرکلی، اعلام؛ سعدی،
«گلستان»، متن کامل دیوان، به کوشش مظاهر مصفا، تهران،
۱۳۴۰ ش؛ سیدابراهیم، «ابونواس بین
المعری و الخیام»، ابونواس، حیاته و شعره، بیروت،
۱۹۸۲ م؛ شکری، عبدالرحمان، «فن ابی نواس»،
ابونواس، حیاته و شعره، بیروت، ۱۹۸۲ م؛ شکعه،
مصطفی، الشعر والشعراء فی العصر العباسی، بیروت،
۱۹۸۶ م؛ شلق، علی، ابونواس بین التخطی
و الالتزام، بیروت، ۱۹۶۴ م؛ شوشتری، قاضی
نورالله، مجالس المؤمنین، تهران، ۱۳۷۶ ق؛ شیبوب،
خلیل، «الجانب الفلسفی فی حیاة ابن هانی»، ابونواس،
حیاته و شعره، بیروت، ۱۹۸۲ م؛ صادقی،
علی اشرف، تکوین زبان فارسی، تهران،
۱۳۵۷ ش؛ صدر، حسن، تأسیس الشیعة، بغداد، شرکة
النشر و الطباعة العراقیه؛ صدقی، عبدالرحمان، ابونواس، قاهره،
۱۹۶۵ م؛ صفدی، خلیل، الوافی بالوفیات،
به کوشش رمضان عبدالتواب، بیروت، ۱۳۹۹ ق /
۱۹۷۹ م؛ صولی، محمد، اخبار ابی تمام، به کوشش
خلیل محمود عساکر و دیگران، بیروت، المکتب التجاری؛ همو،
الاوراق، به کوشش ج. هیورث دن، قاهره، ۱۹۳۴ م؛ ضیف،
شوقی، العصر العباسی الاول، قاهره، ۱۹۶۶ م؛
همو، الفن و المذاهبه فی الشعر العربی، قاهره،
۱۹۴۳ م؛ طبری، تاریخ؛ عباسی، عبدالرحیم،
معاهد التنصیص، به کوشش محمد محییالدین عبدالحمید،
بیروت، ۱۳۶۷ ق / ۱۹۴۷ م؛
عبدالجلیل، ج. م.، تاریخ ادبیات عرب، ترجمۀ آ. آذرنوش،
تهران، ۱۳۶۳ ش؛ عبدالحسنین، خضر، دیوان شعری
مخطوط بین ابی نواس و البازیاری، دمشق، المطبعة الجدیده؛
عبدالرزاق، مصطفی، «و ثبات عبقربة فی زهد ابی نواس»، ابونواس، حیاته
و شعره، بیروت، ۱۹۸۲ م؛ عقاد، عباس محمود،
«ابونواس»، المجموعة الکاملة، بیروت، ۱۹۸۰ م، ج
۱۶؛ علی خان مدنی، صدرالدین، انوارالربیع، به
کوشش شاکر هادی شکر، نجف، ۱۳۸۹ ق /
۱۹۶۸ م؛ عمادالدین کاتب، محمد، خریدة القصر
(بخش مغرب)، به کوشش محمد مرزوقی و دیگران، تونس،
۱۹۶۶ م؛ عمرو بن کلثوم، «معلقة»، شرح المعلقات السبع زوزنی،
بیروت؛ عنترة بن شداد، «معلقة»، شرح المعلقات العشر شنقیطی، بیروت،
۱۴۰۵ ق / ۱۹۸۵ م؛ غزالی،
احمد عبدالمجید، مقدمه و حواشی بر دیوان ابونواس (ﻫﻤ
)؛ فروخ، عمر، تاریخ الادب العربی، بیروت،
۱۴۰۱ ق / ۱۹۸۱ م؛ فهمی، عزیز،
المقارنة بین الشعر الاموی و العباسی، به کوشش محمد قندیل
بقلی، قاهره، ۱۹۷۹ م؛ قاضی، منیر،
«ابونواس»، مجلة المجمع العلمی العراقی، ۱۳۸۰
ق / ۱۹۶۱ م، ﺷﻤ ۸؛ قرآن مجید؛
قمی، عباس، الکنی و الالقاب، نجف، ۱۳۸۹ ق /
۱۹۶۹ م؛ لبید بن ربیعه، «معلقة»، شرح
المعلقات السبع زوزنی، بیروت، دار بیروت؛ لغت نامۀ
دهخدا؛ مبرد، محمد، الکامل، بیروت، مکتبة المعارف؛ مرزبانی، محمد،
الموشح، به کوشش محبالدین خطیب، قاهره، ۱۳۸۵
ق؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، به کوشش باربیه دومنار، پاریس،
۱۹۱۴ م؛ معین، محمد، تعلیقات بر برهان قاطع (ﻧﻜ
: ﻫﻤ ، برهان)، مقدسی، انیس، امراء العشر العربی
فی العصر العباسی، بیروت، ۱۹۷۱ م؛
ملحس، ثریا عبدالفتاح، القیم الروحیة فی الشعر العربی،
بیروت، دارالکتاب اللبنانی؛ منوچهری، احمد، دیوان، به
کوشش دبیرسیاقی، تهران، ۱۳۶۳ ش؛ مهدوی
دامغانی، احمد، «ابونواس»، هفتاد مقاله، به کوشش یحیی
مهدوی و ایرج افشار، تهران، ۱۳۷۱ ش؛ مهنا،
عبد. أ. علی، مقدمۀ اخبار ابی نواس (ﻧﻜ : ﻫﻤ ، ابن
منظور)؛ مینوی، مجتبی، «یکی از فارسیات
ابونواس»، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات، تهران، ۱۳۳۳ ش، س ۱، ﺷﻤ
۳؛ نجاشی، احمد، رجال، به کوشش موسی شبیری زنجانی،
قم، ۱۴۰۷ ق؛ واگنر، اوالد، مقدمه بر دیوان ابونواس
(ﻫﻤ )؛ وشاء، محمد، الظرف والظرفاء، بیروت،
۱۴۰۵ ق / ۱۹۸۵ م؛ نیز:
Bencheikh, J., «Poésies bachiques d’Abū Nuwās thémes
et personnagew», Bulletin d’etudes orientales, Damas, 1964; Dozy, R.,
Supplément aux dictionnaires arabes, Beirut, 1968; EI2; EI2, S; Fraenkel, S.,
Die aramäischen Fremdwörter im Arabischen, Hildesheim, 1962; GAS;
Hamori, A., «Examples of Convention in the Poetry of Abū Nwās», SI,
vol. XXX; Jeffery, A., The Foreign Vocabulary of the Qur’ān, Baroda, 1938;
Khawam, R., La poésie arabe des origines à nos jours, Verviers (Belgium), 1967;
Miquel, André, «Sur un poème d’Abū Nuwās», The Islamic World, Princeton, 1991; Monteil, V., Abū-Nuwās le
vin, le vent, la vie, Paris, 1979; Nicholson, R., A Literary History of the
Arabs, Cambridge, 1969; Schaade-Hamburg, A., «Weiteres zu Abū Nuwās in 1001
Nacht», ZDMG, 1936; Schoeler, G., Arabische Naturdichtung, Beirut, 1974;
Wagner, E., Abū Nuwās, Wiesbaden, 1965.