نویسنده (ها) :
آذرتاش آذرنوش
آخرین بروز رسانی : سه شنبه 20 خرداد 1399 تاریخچه مقاله
باخَرْزی، ابوالحسن (یا ابوالقاسم) علی بن حسن باخرزی (ﻣﻘ 467ق/ 1075م)، نویسنده و شاعر «ذواللسانین» ایرانی. برخی، نسبت سنجی ــ منسوب به سنج در غرجستان ــ نیز به او دادهاند (قس: یاقوت، 13/ 33: سنخی). در اینکه او دو کتیبه داشته، تردید نیست: ابوالحسن همهجا تکرار شده؛ ابوالقاسم در دو جا تأکید میشود: در شعری که مدح نقیب طالبیان ابوالقاسم علی... سروده (دیوان، 214). و به سبب هم اسمی و هم کنیهای از او بخشش طلبیده است (ﻧﻜ : همان، 216)؛ ابوسعد نامی (شاید سمعانی) نیز وی را ابوالقاسم خوانده است (یاقوت، 13/ 48، نیز ﻧﻜ : 13/ 45). بعدها، در منایع متأخرتر، لقب «الرئیس الشهید» به نامش افزوده شد (عوفی، 1/ 34، 68). منابعی که در شرح حال او میشناسیم، چندان متعدد نیست. کهنترین آنها البته کتاب خود او دمیة القصر است که در جای جای کتاب (مثلاً ﻧﻜ : چ تونجی، 2/ 791 ﺑﺒ : در شرح حال کندری) و بهخصوص در مقدمۀ پرتصنع آن به مراحل زندگی خود اشاره کرده، هرچند که شیفتگی به آرایهپردازی، گاه این اطلاعات را گنگ ساخته است. پس از آن، کهنتر از همه سمعانی (د 562ق) است که در چندین اثر به او اشاره دارد. اما آنچه از آثار موجود به دست میآید، کامل نیست. زیرا اطلاعاتی که یاقوت از قول سمعانی داده است، در این آثار یافت نمیشود و شاید در ذیل انساب نقل شده باشد (طاهر، 152). بدین سالن، یاقوت مهمترین منبع میگردد، به خصوص که او اطلاعات جامعی از خریدةالقصر عمادالدین کاتب (د 597ق) و از کتاب مشارب التجارب ابوالحسن بیهقی نقل کرده است. اما مشارب بیهقی دیگر موجود نیست و در خریده نیز ــ چه در بخش شعرای عراق و چه در بخش شعرای ایران ــ اثری از باخرزی یافت نشد. این دمیاطی نیز در المستفاد (ص 329 ﺑﺒ ) چند نکته بر اطلاعات قبلی افزوده است. منابع نسبتاً مفصل متأخرتر، دیگر چیزی بر دادههای آثار فوق نمیافزایند. ابنخلکان (3/ 387-389) شرح حال او را از منابع کهنتر، شاید عمادالدین کاتب و ابندمیاطی (ﻧﻜ : طاهر، 153) تلخیص کرده، و چیزی بر آنها نیفزوده است. کتابهای دیگر، بهرغم تعدد، همه تکرار مکرراتند. به فارسی، تنها منبع عمده، همانا لباب الالباب عوفی (د بعد از 628ق) است که چند اطلاع مفید و شماری شعر فارسی از باخرزی نقل کرده است (1/ 34، 68-71). مجمل فصیحی اطلاع مفیدی به دست نمیدهد (ﻧﻜ : فصیح، 2/ 188-189) و سرانجام مجمع الفصحا در سدۀ 13ق چند شعر دیگر فارسی از آثار او را برای ما حفظ کرده است (هدایت، 2/ 867-877). از تحقیقات نویسندگان معاصر، مجموعۀ پسندیدهای فراهم میآید. براون (II/ 355-357) براساس لباب الالباب ومجمع الفصحا مختصر اطلاعاتی تدارک دیده، و مارگلیوث مقالۀ نسبتاً جامعی عرضه کرده است (EI2). در میان نویسندگان عرب، جواد طاهر (ص 152-172)، جامعترین مقاله را در این باب نگاشته است. اما سامی مکی عانی در مقدمۀ چاپ دمیة القصر که در واقع رسالۀ دکترای او بوده، مقالۀ بسیار مفصلی فراهم آورده که سودمند است. سرانجام تونجی که به چاپ دیوان باخرزی اقدام کرده بود (1973م)، مؤخرهای دربارۀ زندگی شاعر در جلد سوم دمیه نهاد و همان را در مقدمۀ دیوان باخرزی چاپ کرد. اما مقالۀ همو در دانشنامۀ جهان اسلام بسیار مستندتر از اطلاعات گسترده و گاه بیحاصلی است که در آن مقدمه آورده است. در تاریخ و فرهنگ ایران، باخرزی از آن جهت اعتبار مییابد که وضعیت زبان و ادب عربی را در جامعۀ ایران سدۀ 5ق باز مینماید؛ بهخصوص که او، در سلسلۀ یتیمیه ـ دمیه ـ خریده حلقۀ میانی است. هرگاه که این آثار، از دیدگاه ادبی ـ جامعهشناختی ـ تاریخی مورد بررسی قرار گیرند و با آثار فارسی، بهویژه لباب الالباب قیاس شوند، آنگاه میتوان دربارۀ تاریخ ادب در سرزمین ایران، طی 6 سده، هوشمندانهتر اظهارنظر کرد. باخرزی در خانوادهای مرفه زاده شد. ثعالبی (2/ 37-40) پدر او حسن بن ابی طیب مردی خوشسیما، صاحب دولت و نعمت، ادیب و نثرپرداز و شعرسرا معرفی کرده، و چندین قطعه از اشعار، و یک قطعه ازنثرش را آورده است. باخرزی خود نیز در دمیه (چ تونجی، 2/ 1245ﺑﺒ)، شرح حال و ابیاتی از شعر پدرش را آورده است. خانۀ او در نیشابور، در همسایگی خانۀ ثعالبی قرار داشت و باخرزی بر دوستی آن دو میبالید، به ویژه که او در روزگار کودکی و نوجوانی، نامههایی را که دو ادیب در باب اخوانیات برای یکدیگر مینوشتند، به این و یا آن دیگر میرسانید (همان، 2/ 967). پدر چون آثار استعداد را در پسر مشاهده کرد، به تربیتش همت گماشت و به قول باخرزی، بهترین معلمان شهر را برای آموزش او فراخواند (همان، 1/ 16). البته نخستین کتابی که آموخت، همانا قرآن کریم بود (همان، 1/ 15) و سپس صرف و نحو وقفه و حدیث و ادب را نزد استادانی چون امام موفق نیشابوری، ابومحمد عبدالله جوینی (د 438ق) مدرس بزرگ و شیخ شافیعه در نیشابور از 407ق به بعد (ﻧﻜ : طاهر، 157)، ابوعثمان صابونی (د 449ق)، ملقب به شیخالاسلام، پیشنماز جامع نیشابور، ابوالفضل میکالی (د 436) ادیب مشهور نیشابور، و عمید ابوبکر قهستانی فراگرفت (ابندمیاطی، 330؛ سمعانی، 2/ 17؛ ابنخلکان، 3/ 387؛ باخرزی، همان، 2/ 778). باخرزی که گویی به ادب مایلتر بود، تا فقه، بنا به تأیید ابوالحسن بیهقی به فن کتابت و سپس به دیوان رسالت و امور مربوط به آن روی آورد (ﻧﻜ : یاقوت، 13/ 34؛ نیز ابن خلکان، همانجا). کارهایی که باخرزی در آغاز به عهده گرفته، اندکی مبهم است و اشارات منابع راگاه نمیتوان با اطلاعات تاریخی موجود منطبق ساخت. در هرحال، وی دیر زمانی در کار تحصیل بود، تا بیشکیب شد و در 434ق، تصمیم گرفت که بهرغم کمی سن، در طلب دانش یاشغل بار سفر بربندد (باخرزی، همان، 1/ 17-18). وی در مقدمۀ دمیه (همان، 1/ 21-28)، به بزرگانی که در شهرهای گوناگون دیده، اشاره کرده است. مهمترین شهرهایی که وی در نوردیده عبارتند از نیشابور، هرات، جرجان، مرورود، بلخ ری، اصفهان، همدان، بغداد، بصره، واسط و جز آنها (ﻧﻜ : تونجی، مقدمه بر دیوان، 24-28). درست پیدا نیست که باخرزی کار دیوانی خود را کجا آغاز کرد، اگرچه خدمت او در دیوان رسائل عمیدالملک اندکی روشنتر است، کندری در نیشابور به خدمت طغرل ــ که در کشاکش جنگ با غزنویان بود ــ درآمد و در 447ق همراه او به بغداد رفت. در روایات دقیقاً روشن نیست که باخرزی کجا به او پیوسته است، اما اگر دو روایت عمدهای را که در این باب نقل کردهاند، با یکدیگر بسنجیم، چند نکته آشکار میشود: نخست آنکه باخرزی و کندری در جوانی (434ق)، نزد امام موفق شیرازی درس میخواندهاند (یاقوت، 13/ 40؛ حسینی، 67). باخرزی جوان که شعرسرایی آموخته بود، 3 بیت هجای شوخیآمیز برای کندری سرود که بیشتر منابع نقل کردهاند (باخرزی، همان، 2/ 800؛ یاقوت، همانجا). همدرسی این دو جوان، برهمسالی تقریبی آن دو نیز دلالت دارد. حال اگر کندری در 415ق زاده شده باشد، میتوان تاریخ تولد باخرزی را نیز همینسال، با یکی دو سال پیشتر یا پستر قرار داد. روایت دوم که او خود نقل کرده، و در ادبای یاقوت (13/ 40-41) تکرار شده است، حکایت از آن دارد که کندری ــ پس از ماجراهایی که میان او و طغرل گذشت و حتى به خصیشدنش انجامید (ابناثیر، 10/ 32) ــ دوباره نزدشاه سلجوقی اعتبار یافت و همراه او، در مقام وزارت، به بغداد رفت. میدانیم که این امر بنا بر قول ابناثیر (9/ 610)، در رمضان 447 رخ داده است. باخرزی خود مینویسد (همان، 2/ 802) که وی تازه در دیوان رسائل به کار مشغول شده بود که روزی وزیر فرا رسید و پرسید که آیا او همان گویندۀ «أَقْبَلَ» (نخستین کلمه از 3 بیتی باخرزی که حدود 13 سال پیش در هجای او سروده بود) است؟ این سؤال نشان میدهد که در فاصلۀ 13 سال ــ برخلاف ادعای برخی ــ هیچگاه نزد کندری نرفته بوده است. در هرحال، وزیر به نیکی از او استقبال میکند و «أقبل» را به فال نیک میگیرد. بنا به روایت یاقوت (همانجا، نیز قس: حسینی، 68)، فردای آن روز بود که باخرزی دالیۀ بزرگ خود را مدح وزیر برخواند. این قصیده که مجموعاً 40 بیت آن باقی است (دیوان، 90-94)، باعث شد که وزیر، نزد امیران عرب، به این شاعر عجم بنازد و او را صلهای هزار دیناری بخشد (ﻧﻜ : طاهر، 159-160). با اینهمه، و بهرغم آنکه وی انتظار داشت و به لطف وزیر، مراتبعالی یابد (ﻧﻜ : باخرزی، همان، 94، بیت آخر)، هیچگاه از دبیری دیوان پا فراتر ننهاد. سفر او به بصره و کار دیوانی در آنجا نیز گویی ــ بنا به گزارش یاقوت (13/ 34) ــ پس از دیدار وزیر در بغداد رخ داده است. اگر این گزارش درست باشد، ناچار باید پذیرفت که کندری چنان عنایتی به او نداشته، و نمیتوان باور کرد که وی پیوسته به امید عنایت کندری بوده است (قس: طاهر، 162)، زیرا در دیوان باخرزی به غیر از دالیۀ معروف، فقط یک قصیده در ستایش او وجود دارد (ﻧﻜ : ص 180). دو قطعۀ دیگر، یکی در دلداری اوست پس از ستمی که طغرل بر او روا داشت (همان، 172) و دیگر، رثاگونهای است که به پراکندگی جسد او در سرزمینهای گوناگون اشاره دارد (همان، 192). پس از قتل وزیر نیز باخرزی خطاب به البارسلان شعری میسراید (ابن اثیر، 10/ 32) که یاقوت آن را سخت زیبا میپندارد (13/ 43-44). باخرزی که در اواخر کار کندری، یعنی در455ق در بغداد بود، کوشید به درگاه خلیفه نفوذ کند و سرانجام توانست بائیهای را که 29 بیتش در دیوان (ص 72-75) گرد آمده است، به او تقدیم دارد (باخرزی، دمیة، چ تونجی، 1/ 41؛ نیز: یاقوت، 13/ 38-39، به نقل از سمعانی). باخرزی شیفتۀ قصیدۀ خویش بود و حتی آن را در سدر دیوان (خطی) قرار دارد (یاقوت، طاهر، همانجاها). قصیده البته استوار و از نظر فنی بیعیب است، اما پرتکلف و تهی از ذوق شاعرانه نیز هست. با اینهمه، روایت یاقوت (13/ 39) را دربارۀ آن نباید باور داشت؛ بنا بر این روایت، مردم بغداد شعر او را سست خواندند، زیرا که در آن «برودت عجمی» احساس میکردند. باخرزی نیز ناچارچندی در کرخ بغداد زیست تا زبان و ذوقش قوام یافت و مورد قبول بغدادیان قرار گرفت. ظاهراً مدح خلیفه در به روی او نگشود، زیرا اندکی بعد، او را در نیشابور مییابیم، خود میگوید (همان، 2/ 806) که در آنجا به دیدار کندری که در خانۀ حاکم زندانی بود، رفت و با او به گفتوگو نشست. از آن پس تا زمان گوشهگیری، از زندگی او اطلاع روشنی نداریم. بعید نیست که در دستگاه طغرل و نظامالملک به کار دبیری مشغول شده باشد، زیرا میبینیم که طغرل را در یک قصیدۀ بزرگ (دیوان، 143-147) و یک قطعۀ کوچک (همان، 175) و نظامالملک را در 3 قصیده (همان، 66، 149، 162)، مدح گفته است، و نیز در دمیه بارها در بزرگداشت این وزیر سخن گفته، و اساساً دمیه را به او تقدیم داشته است. باخرزی را در بسیاری شهرهای دیگر همراه با بزرگان ادب مییابیم؛ نیز میدانیم که وی با ادیب یعقوب بن احمد نیشابوری صاحب نخستین فرهنگ عربی ـ فارسی همشنینی داشته است (ﻧﻜ : دمیة، چ تونجی، 1/ 29)؛ اما بهآسانی نمیتوان برای این سفرها ترتیب زمانی روشنی یافت. در 464ق باخرزی به دلیلی که برما پوشیده مانده، از هر کار کنار جست و از آن پس در شهر خود باخرزی کاری جز تألیف و نیز خوشگذرانی نداشت. گویا همین خوشگذرانی در مجالس بادهنوشی و غلامبارگی به قتلش انجامید (سمعانی، 2/ 17؛ ابن دمیاطی، 331؛ یاقوت، 13/ 34؛ ابنخلکان، 3/ 388). سمعانی قتل او را به یکی از ترکان (همانجا)، و ابندمیاطی به یکی از مزدوران «دولت نظامیه» نسبت میدهد (همانجا). اگر روایت ابن دمیاطی درست باشد، ناچار باید پنداشت که کشاکشهای سیاسی انگیزۀ قتل بوده است. از سوی دیگر قزوینی (ص 338-339) مرگ او را زاییدۀ توجه همسر امیر باخرز به او پنداشته است. در روایت فارسی این داستان، جوانی پیوند نام و موسیقیشناس پدیدار میشود که باخرزی به دام عشقش میافتد و سرانجام به دست همو کشته میشود (عوفی، 1/ 69). در آن هنگام باخرزی پنجاه و یکی دوسال بیش نداشت. عوفی برخی از اشعار فارسی او را نقل کرده، و از آن جمله رباعیی به او نسبت داده که در دم مرگ سروده است (1/ 69-71). آثار باخرزی پیوسته مورد ستایش نویسندگان قرار گرفته، و مثلاً یاقوت او را یگانۀ زمان و جادوگر روزگار خود، و صاحب شعر بدیع دانسته است (همانجا)، اما عشق به آرایههای لفظی چون جناس، ایهامات ملالانگیز، مضامینی کلیشهای و تقلیدهای پایانناپذیر، از او عالمی نظمپرداز ساخته است. مضامینی چون وصف سرما و آبی که چون به هوا افکنی، همچون خوشهای عقیق منجمدشده، به زمین میافتد (دیوان، 101؛ یاقوت، 13/ 37)، با همۀ تازگی از بار عاطفی شاعرانه تهی است. شعر فارسی او که متأسفانه اندکی از آن باقی مانده، به راستی پاکتر و خواندنیتر است. آنچه در آثار باخرزی، به خصوص کتاب دمیه نظر را جلب میکند، همانا مقایسۀ میان فضاهای فرهنگی و ادبی به دو زبان عربی و فارسی است. در این زمان، زبان فارسی سخت در تکاپوی هویتجویی و استقلال است و پیوسته در کشاکشی جانکاه، با زبان قدرتمند عربی مواجه گردد. آرزوی پژوهشگر آن است که از خلال آثاری چون یتیمة الدهر ثعالبی و مکمل آن دمیة القصر، به فرایند این کشاکش و اسرار پیروزی فارسی در واپس راندن عربی طی سدههای بعدی پی ببرد، اما متأسفانه این نویسندگان کمتر اطلاعات لازم را به دست میدهند. باخرزی نیز چون ثعالبی با اصرار فراوان از فارسی گریزان است. با آنکه خود به فارسی شعر میسروده، و حتى عوفی (1/ 70) به طربنامۀ (رباعیات فارسی) وی اشاره داشته (ﻧﻜ : دنبالۀ مقاله)، حتى یک بیت شعر فارسی هم نقل نکرده است؛ حال آنکه در کتاب او، تقریباً همۀ شاعران؛ ایرانینژادند و بیشترشان «ذواللسانین» بودهاند. چند نکتۀ جالب توجه از دمیه میتوان استخراج کرد: بخش اعظم این کتاب به مدایحی که برای نظام الملک سروده شده، اختصاص دارد، همان گونه که یتیمة الدهر به صاحب بن عباد اختصاص یافته است. تقریباً همۀ راویان باخرزی، نسبت از یکی از شهرهای ایران گرفتهاند: جرجانی، توزی، زوزنی، قهستانی، شیرازی و...؛ نام گروهی از شاعران، نامهای خالص ایرانی است، چون مهیار بن مرزویه (چ تونجی، 1/ 303)، دیسم بن شادکویه (همان، 1/ 441)، مهر خواستی دیلمی (همان، 1/ 444)، الکیا الاصفهدوست (همان، 1/ 445)، و نیز ابوعلی ابزون مجوسی که اصلاً اهل عمان بوده، و دیوان شعرش در دارالکتاب نیشابور موجود بوده است (همان، 1/ 120). برخلافنظر تونجی (تعلیقات بر دمیة، 3/ 1626)، کلمات فارسی در دمیه فراوان نیست و این امر بیگمان عمدی بوده است. مجموعۀ کلمات فارسی آن 82 کلمه است که تقریباً هیچکدام، در عربی نو نیستند؛ دو سه عبارت فارسی هم در قالب شعرش در دمیه آمده که عبارتنداز: مردی عرب ابوالفرج نام دربارۀ غلام خود که اسمش کرندی است، میگوید: «انّ الکرندی روشنا خرّه» (چ تونجی، 1/ 542)؛ شاعری دیگر به نام مشطّب که از حجاج تقلید میکند، به عشقورزی با دختر دربانی پیر میرود، دختر از ترس فریاد میزند «أبابا زود تا ما برهانی» (همان، 1/ 552، بیت 3). پدر از دیدن آن منظره بانک میزند و جملهای فارسی در شعرش (همانجا، بیت 5) به کار میبرد که بیتردید در متن تحریف شده است و معنای ناپسند دارد.
آثار
1. دیوان. این اثر باخرزی شهرت گستردهای داشته، و غالب نویسندگان (سمعانی، همانجا؛ ابندمیاطی، 330؛ ابنخلکان، همانجا؛ قزوینی، 338، که بیشتر آن را در مدح نظامالملک میداند) آن را به شهرت و نیکویی وصف کردهاند. احتملاً کهنترین نسخۀ آن، نسخۀ موزۀ بغداد است که در 472ق/ 1079م، یعنی تنها 5 سال پس از قتل او فراهم آمده است (طاهر، 166-167) و با مدح خلیفۀ قائم آغاز میشود. باخرزی خود این دیوان را گرد آورده بود و شاعری ابوالعلاء ابنغانم هروی نام در نیشابور، آن را نگاشته بوده است (ﻧﻜ : عانی، 1/ 47). این دیوان گزیدههایی نیز داشته است: یکی الملتقطات (گزیدهها) نام دارد که به یکی از نسخههای دمیه منضم،و همره با آن توسط طباخ چاپ شده است؛ دیگر الاحسن فی شعر علی بن الحسن برگزیدۀ ابوالوفاء اخسیکتی است که در موزۀ بریتانیا نگهدای میشود (طاهر، 167). اما بروکلمان (GAL, I/ 292) و آقا بزرگ (1/ 364)، نام این کتاب را اختیار البکر من الثیَّب... نیز آوردهاند. قزوینی (همانجا) اشاره میکند که الاحسن هزار بیت است و باخرزی خود آن را برگزیده است. عوفی نیز چگونگی جابهجاشدن آن را در خزاین وزیران نقل کرده است (1/ 69). محمدقاسم مصطفى در «رسالة الطرد» پیوسته به دیوان دو جلدی چاپ خود که در قاهره (1970م) آماده کرده است، ارجاع میدهد. این دیوان ظاهراً شامل اشعار فارسی، ترجمههایی از اشعار فارسی و ملمعات نیز هست (مصطفى، 259). آنچه تونجی در بنغازی منتشر کرده (1975م)، مختصری است 160 صفحهای در اتریش یافته، و ادعا میکند که نسخۀ احمدیه را هم دیده است (ﻧﻜ : مقدمه بر دیوان، 7)، اما هیچ اثری از آن نسخه در دیوان پیدا نیست. آنچه را هم که از منابع گردآورده، ناقص است؛ از جمله اشعار فارسی بازخری که به روایات عوفی منحصر میگردد و آثاری چون مجمل فصیحی (فصیح، 2/ 188-189)، مجمع الفصحای رضاقلی هدایت (2/ 876-877)، هفت اقلیم امین احمد رازی (2/ 167-168) و ریاض الجنۀ زنوزی (2/ 107) را هم ندیده است.
2. در کتابخانۀ توپکاپیسرای (TS, IV/ 294؛ نیز مرکزی، 1/ 435)، مجموعۀ منحصر به فردی موجب است که ظاهراً دیوان کامل باخرزی را در بر دارد. در آن، دو الروزنامجة نقل شده که بیشتر ذکر مجالسی است که در زمان عبدالمجید بن یحیى (441-443ق) در زوزن تشکیل میشده است (مصطفى، 261). 3. همچنین در مجموعۀ موجود در توپکاپیسرای رسالهای منثور در نخجیر گاهی به نام «رسالة الطرد» نقل شده که در 1975م به کوشش محمدقاسم مصطفى در مجلة معهد المخطوطات العربیة (ص 266-282) به چاپ رسیده است. 4. دمیة القصر، این کتاب بارها به چاپ رسیده است، از آن جمله در حلب (1930م)، به کوشش محمدطباخ که بسیار ناقص، و بیش از نیمی از آن ساقط گشته است؛ چاپ عبدالفتاح در قاهره (1968-1971م، در 2 مجلد)؛ چاپ سامی مکی عانی در بغداد (1971-1973م؛ در 2مجلد)؛ چاپ تونجی (در 2 مجلد). اهمیت دمیه، به خصوص برای ادبیات عرب در ایران، در آن است که مجموعۀ پربهای ثعالبی را به مجموعههای پس از خود و بهویژه خریدة القصر عماد الدین کاتب پیوند میدهد. دیدیم که باخرزی رابطهای سخت استوار با ثعالبی داشت، چندان که او را پدر دوم خود خوانده است؛ بیگمان تأثیر یتیمیۀ ثعالبی بود که وی را به تدوین دمیه برانگیخت. او خود شرح داده (دمیة، چ تونجی، 1/ 32) که نسبت به یتیمیه و شرح حال رجال آن چه وضعی اتخاذ کرده است. عمادالدین نیز خود گفته است که دمیه را در کتابخانۀ تاجالملک در اصفهان دیده، و مطالعه کرده، و به نوشتن دنبالۀ آن تشویق شده است (ﻧﻜ : یاقوت، 13/ 33-34؛ نیز ﻧﻜ : عمادالدین، 1(1)/ 5). دمیه با آنکه به اندازۀ یتیمیه با خریده مورد تمجید نویسندگان بعد از باخرزی قرار نگرفته، سخت مورد علاقۀ باخرزی بوده است و گروهی دیگر نیز به شعر یا به نثر آن را ستودهاند (ﻧﻜ : چ تونجی، 3/ 1521؛ نیز ﻧﻜ : عانی، 1/ 71-74). چند کتاب را به عناون ذیل بر دمکیه نگاشته شده است: نخست وشاح الدمیة است که ابولحسن علی بیهقی (ﻣﻘ 565ق) فراهم آورد (ابنخلکان، 3/ 387؛ ابنعماد، 3/ 328؛ حاجی خلیفه، 2/ 2011) و سپس تکلمهای به نام درة الوشاح بر آن افزود (یاقوت، 13/ 226). بخشی از این کتاب به صورت خطی موجود است (اثری، 1(1)/ 86). دیگر کتاب زینة الدهر تألیف خطیری (د 568ق) است (ابنخلکان، 2/ 366-368، که بارها از این کتاب استفاده کرده).
آثار یافت نشده
1. شعراءباخرز، میتوان نام کتابی باشد که او در نوجوانی تدوین کرده است (دمیة، چ تونجی، 2/ 1204-1205)؛ 2. غالیة السکاری، کتابی بوده در احوال نیشابور که باز او خود در دمیه، در آغاز بخش شعرای نیشابور به آن اشاره کرده است (ﻧﻜ : چ عانی، 2/ 270)؛ 3. باخرزی خود در دمیه (همان، 1/ 368)، به رسالهای در تفصییل البرد اشاره میکند که در معارضه با وزیر ابوالعلا محمد بن علی ابنحسول نگاشته است؛ 4. اربعیون فی الحدیث (بغدادی، 1/ 692)؛ 5. طربنامه، که مجموعۀ رباعیات او بوده است. عوفی این کتاب را در کتابخانۀ سرندیبی دیه، و چند رباعی از آن را به پاداش مانده بود، آورده است (1/ 70). نیز خوب است اشاره کنیم که یک نسخه از الامثال السائرة صاحب ابنعباد به خط باخرزی موجود است (ﻧﻜ : محفوظ، 37).
مآخذ
آقابزرگ، الذریعة؛ ابن اثیر، الکامل، ابن خلکان، وفیات؛ ابن دمیاطی، احمد، المستفاد، من ذیل تاریخ بغداد، به کوشش محمدمولود خلف، بیروت، 1406ق/ 1986م؛ ابنعماد، عبدالحی، شذرات الذهب، قاهره، 1350ق؛ اثری، محمدبهجت، مقدمه بر خریدة القصر (ﻧﻜ : ﻫﻤ ، عمادالدین کاتب)؛ باخرزی، علی، دمیة القصر، به کوشش محمد تونجی، دمشق؛ 1391ق/ 1971م؛ همان به کوشش سامی مکی عانی، کویت، 1405ق/ 1985م؛ همو، دیوان، به کوشش محمد تونجی، بیروت، 1973م؛ بغدادی، هدیه؛ تونجی، محمد، تعلیقات بر دمیة القصر، (ﻧﻜ : همـ ، باخرزی)؛ همو، مقدمه بر دیوان (ﻧﻜ : هم ، باخرزی)، ثعالبی، عبدالملک،تتمة الیتیمة، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، 1353ق؛ حاجی خلیفه، کشف؛ حسینی، علی، زبدةالتواریخ، به کوشش محمد نورالدین، بیرون، 1405ق/ 1985م؛ رازی، امین احمد، هفت اقلیم، به کوشش حواد فاضل، تهران، 1340ش؛ زنوزی، محمدحسن، ریاضالجنة، به کوشش علی رفیعی، تهران، 1378ش؛ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، حیدرآباد دکن، 1383ق/ 1963م؛ طاهر، علیجواد، الشعر العربی فی العراق و بلاد العجم، بغداد، 1958م؛ عانی، سامی مکی، مقدّمه بر دمیة القصر (ﻧﻜ : همـ ، باخرزی)؛ عمادالدین کاتب، محمد، خریدة القصر، قسم شعرای عراق، به کوشش محمد بهجت اثری و جمیل سعید، بغداد، القصر، 1375ق/ 1955م؛ عوفی، محمد، لباب الالباب، به کوشش محمد عباسی، تهران، 1361ش؛ فصیح خوافی، احمد، مجمل فصیحی، به کوشش محمود فرخ، مشهد، 1339ش؛ قزوینی، زکرّیا، آثارالبلاد، بیروت، 1404ق/ 1984م؛ محفوظ، حسن، «نفائس المخطوطات العربیة فی ایران»، مجلة معهد المخطوطات العربیة، قاهره، 1376ق/ 1957م، ج 3، ﺷﻤ 1؛ مرکزی، میکروفیلمها؛ مصطفى، محمدقاسم، «رسالة الطرد»، مجلة المخطوطات العربیة، 1395ق/ 1975م، ج 21، شم 2؛ هدایت، رضا قلی، مجمع الفصحا، به کوشش مظاهر مصفا، تهران، 1340ش؛ یاقوت، ادبا؛ نیز:
Browne, E. G., A literaty history of persia, cambridge, 1951; EI2; GAL; TS. آذرتاش آذرنوش