اَبوسَعدِ مَخزومی، عیسی بن خالد بن ولید (د ح 230 ق / 845 م)، شاعر بغدادی، اطلاع ما از زندگی وی به چند روایت ناهمگون و گاه متناقض منحصر است. بر اساس پارهای روایات، وی از نسل حارث بن هشام بن مغیرۀ مخزومی است (ابن قتیبه، 1 / 418؛ جاحظ، رسائل، 2 / 58، الحیوان، 1 / 262؛ مرزبانی، 98). گفتهاند كه او خود نیز نسب خویش را به قبیلۀ بنی مخزوم برمیكشید، اما برخی در مخزومی بودن وی تردید كردهاند (ابن معتز، 296). ابوسعد گویا توانسته بود به دربار خلفای عباسی راه یابد، زیرا علاوه بر شعری كه در مدح مأمون سروده است (مرزبانی، همانجا)، روایات موجود نیز ــ چنانكه خواهیم دید ــ به رابطۀ او با دربار اشاره كردهاند. عمدۀ شهرت ابوسعد از رویارویی و ارتباط خصمانۀ او با دعبل بن علی خزاعی پدید آمده است: این دو شاعر در محیط پرهیاهو، بیبندوبار و هرزۀ شاعران نوخاسته و به بهانۀ عصیبت میان اعراب عدنانی و قحطانی با یكدیگر به نزاع برمیخیزند. دعبل، شاعر بزرگ شیعی، در قصیدهای مشهور، قبایل نزار را ــ كه از اعراب شمالی جزیرةالعرب بودند ــ هجو میكند و در مقابل، اعراب جنوب، از جمله قبیلۀ خزاعه را كه خود نیز به آن تعلق داشته، میستاید. ابوسعد هم در حمایت از اعراب شمالی به مقابله برخاسته، هجای دعبل را پاسخ میدهد (ابوالفرج، 20 / 164، 165؛ قس: بستانی، 2 / 121؛ شكعه، 328؛ EI2, S) این مهاجرت و دشمنی سرانجام به جایی رسید كه ابوسعد، مأمون را بر ضد دعبل برانگیخت و براساس روایات، از خلیفه اجازۀ قتل او را خواست، اما خلیفه از این كار سرباز زد و گفت: «این مردی است كه بر ما تفاخر كرده، پس تو نیز به همینسان بر وی تفاخر كن، اما دلیلی برای كشتن او نیست» (ابوالفرج، 20 / 174). چون كار مهاجات میان دو شاعر به این حد رسید، بنو مخزوم برای حفظ آبرو و از بیم آنكه مبادا دعبل جملگی ایشان را یكباره هجا گوید، از ابوسعد تبری جسته، انتساب او را به خویش انكار كردند و تصمیم خود را طی عهدی، به همگان اعلام داشتند (همو، 20 / 169-170؛ بستانی، شكعه، همانجاها). ابوسعد از این تصمیم قوم خویش رنجید و بر انگشتری خود چنین حك كرد: «ابوسعد عبد بن عبد بریء من بنی مخزوم» و بدینسان از قومی كه آنان را به شدت مورد حمایت قرار داده بود، بیزاری جست (ابوالفرج، 20 / 170؛ شكعه، همانجاها). این ماجرا سبب شد كه برخی، ازجمله دعبل وی را «دعّی» بنی مخزوم خواندند (جاحظ، البیان، 3 / 158؛ ابن عبدربه، 6 / 134؛ ابوعبید بكری، 1 / 578). پیداست كه دعبل، بیاصل و نسبی او را بهانۀ خود قرار میداد (ابوالفرج، 20 / 174) و حتی جامۀ پشمین سیاه رنگ (كردوانی) او را گواهی بر دعی بودن او میدانست (ابنقتیبه، ابنعبدبه، همانجاها؛ ابوالفرج، 20 / 170، 178). از جمله حكایتهایی كه دربارۀ دشمنی این دو شاعر در منابع آمده، یكی آن است كه دعبل بچههای كوی و برزن را وامیداشت تا به دنبال ابوسعد روان شده، یكی از گزندهترین هجائیههایی را كه سروده بود و به سبب روانی و كوتاهی وزن به آسانی بر زبان مردم كوچه و بازار جاری میشده است، برای ابوسعد بخوانند (ابنمعتز، 197؛ ابوالفرج، 20 / 174؛ عباسی، 2 / 203؛ یمانی، 1 / 491). سرانجام هم دعبل از این طریق بر حریف فائق آمد، چه ابوسعد به منظورهایی از زبان گزنده و ستم رقیب خود، بغداد را در طلب پناهگاهی امن ترك گفت و به ری وفت و باقی عمر را در همانجا ماند (ابن معتز، همانجا). دربارۀ شخصیت و رفتار وی، ابنمعتز گوید كه ابوسعد ادعای اصیلزادگی داشت و به كسوت اشراف و بزرگ زادگان درمیآمد و خود را چون شجاعان میآراست، اما در حقیقت اینگونه نبود (ص 297- 298). در عوض، ابن قتیبه (1 / 287) پیش از نقل شعری از آثار او، وی را شجاع میخواند (نیز قس: همو، 1 / 418- 419). با اینهمه ملاحظه میكنیم كه خود او در شعری روان و دلنشین كه دعبل را بدان هجا گفته، پوشیدن لباسها و زرههای گوناگون و استفاده از وسایل رفاه و بزرگمنشی را بر دعبل خرده میگیرد (ابوالفرج، 20 / 166). به رغم همۀ این روایات، بازنباید در این هجاها، در جستوجوی چیزی بیش از رقابتها و چشم و همچشمیهای شاعرانه گشت. جانب شوخی و حفظ نوعی شخصیت بیبندوبار كه در آن زمان موجب نامآوری و گاه ثروت هم بود، بر جنبههای سیاسی و قومی آنها غالب است. داستانی كه ابوالفرج (20 / 168- 170) مقل میكند، بسیار پرمعنی است. گوید ابوسعد خود نزد دعبل رفت و سراسر روز را نزد او به شادكامی گذراند، اما هنگام خروج، هجایی زهرناك كه ناموس دعبل را آماج ساخته بود، در ورقهای از خود به جای گذاشت و رفت. گویی هر دو شاعر و حتی اطرافیان و به خصوص مأمون، این بازیهای بیخطر خندهآور را دوست میداشتند. از این رو شاعر، رفتار دوستانه و مسالمتآمیز رقیب را نپسندید و ترجیح داد در مقام دو دشمن زخم دیده باقی بمانند و دوست هم نگردند. حتی در زمانی كه مهاجات به شمشیر آختن هم میانجامد (همو، 20 / 170)، باز نباید خوانندۀ این روایات، ماجرا را چندان جدی تلقی كند. در ماجراهای مهاجات، دو شاعر هیچگاه تنها نمیمانند و همیشه شاعری كه او نیز در جستوجوی مال و شهرت است، پا به میدان مبارزه میگذارد. میان ابوسعد و دعبل نیز، از حضور ابن ابی الشیص آگاهیم كه در دو قطعه ابوسعد را هجو گفته است (همو، 20 / 173). در هر حال ابوسعد از هجاگوییها و هرزهدراییهای خود بهرۀ كافی برده است، زیرا از یك سو میبینیم، به دربار خلیفه مأمون راه یافته و از سوی دیگر نامش، با آنكه شاعر درجه دومی بیش نیست، جاویدان مانده است. شعر او نمونۀ خوبی از شعر هجاسرایان خوشگذران عصر اول عباسی است. شاعر میكوشد به هیچ روی از از محدوۀ فرهنگ مجالس عیش و نوش یا فرهنگ عامۀ مردم پا فراتر ننهد. زندهترین و ملموسترین الفاظ را برمیگزیند و در كوتاهترین و آهنگینترین اوزان مینهد تا تودۀ وسیعتری از مردم بتوانند شعرش را فراگیرند و به سهولت تكرار كند. از آثار او چیز قابل ملاحظهای باقی نمانده است و اگر دعبل نبود و ابوالفرج شرح حال مفصلی شامل روایات مربوط به ابوسعد از او نقل نمیكرد، شاید از این مقدار اندك هم كمتر میبود. اشعار وی كه به طور پراكنده در منابع آمده، عمدتاً در هجای دعبل است (جاحظ، البیان، همانجا، الحیوان، 1 / 263؛ ابن معتز، 296- 298؛ ابوالفرج، 20 / 124؛ عباسی، همانجا). قصیدهای نیز در هجای اشعت بن جعفر خزاعی سروده كه به سبب آن 100 یا 200 تازیانه خورده است (ابن معتز، 295). همچنین شعری در رثای حسن بن سهل سروده كه در رسائل جاحظ آمده است (2 / 58، 59). ابن ندیم، دیوانی در 150 برگ به وی نسبت داده است (ص 189). نیز فرج رزوق پارهای از اشعار او را جمعآوری كرده و با نام دیوان ابی سعد مخزومی در بغداد (1971 م) منتشر ساخته است.
مآخذ
ابن عبدریه، احمد بن محمد، العقد الفرید، به كوشش احمدامین و دیگران، بیروت، 1402 ق / 1982 م؛ ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، عیون الاخبار، به كوشش یوسف علی طویل، بیروت، 1406 ق / 1986 م؛ ابن معتز، عبدالله، طبقات الشعراء، به كوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1375 ق / 1956 م؛ ابن ندیم، الفهرست؛ ابوعبید بكری، سمط اللآلی، به كوشش عبدالعزیز یمنی، قاهره، 1354 ق / 1936 م؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، به كوشش علی نجدی ناصف و محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1392 ق / 1972 م؛ بستانی، پطرس، ادباء العرب، بیروت، 1979 م؛ جاحظ، عمرو بن بحر، البیان و التبیین، به كوشش حسن سندویی، قاهره، 1351 ق / 1932 م؛ همو، الحیوان، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، بیروت، 1388 ق / 1969 م؛ همو، رسائل، به كوشش عبدالسلام محمدهارون، قاهره، 1384 ق / 1965 م؛ شكعه، مصطفی، الشعر و الشعراء، بیروت، 1986 م؛ عباسی، عبدالرحیم بن احمد، معاهد النتصیص، بیروت، 1367 ق؛ مرزبانی، محمد بن عمران، معجم الشعراء، به كوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1379 ق / 1960 م؛ یمانی، نسمة السحر فی ذكر من تشیع و شعر، نسخۀ عكسی موجود در كتابخانۀ مركز؛ نیز: