نام کتاب : سيره استاد الفقهاء و المجتهدين ميرزا جواد تبريزى نویسنده : تبريزى، جعفر جلد : 1 صفحه : 110
كند. يكى از شبها در حالى كه
بر روى تخت از شدّت درد به خود مىپيچيدم، از خودم سؤال كردم، من چه كار كرده بودم
كه خدا مرا به اين بلا دچار كرد [لازم به تذكر است با ضربهاى كه به كمر من وارد
شده بود، اصلًا اميدى براى بهبودى وجود نداشت واكثر پزشكان از سلامت من مأيوس شده
بودند و مىگفتند: شما ديگر قادر به راه رفتن طبيعى نيستيد] در اين فكر بودم
ناگهان به يادم آمد كه ميرزا جواد تبريزى رحمه الله در مقابل سيّد بيروتى، (به
خاطر تشكيكاتى كه در قضاياى حضرت زهرا عليها السلام داشت) ايستاد و ما هم در كنار
ميرزا رحمه الله در مقابل آن شخص ايستاديم. به فكر فرو رفتم كه نكند در حق آن شخص
زيادهروى كردهايم و شايد آن شخص نبايد اينقدر مورد هجوم قرار مىگرفت، غرق در
تلاطم اين افكار بودم، تا آنكه يك شب در عالم خواب خانمى باوقار و نورانى را ديدم
[صحنهاى كه قابل وصف نيست] پارچهى سبزى در دست داشت، فهميدم كه بى بى است، حضرت
فاطمهى زهرا عليها السلام رو به من كرد و گفت: فرزندم! در مظلوميت من شك مىكنى؟
در
ظلمى كه بعضى در حق من روا داشتند؟ آنگاه آن پارچهى سبز را بر روى من كشيد. من
از شدّت تأثير رؤيا، از خواب بيدار شدم و وقتى چشمانم را باز كردم، ديدم كه
مىتوانم به راحتى بنشينم و هيچگونه دردى ندارم. كم كم بلند شدم و بر روى تخت خود
نشستم. در آن هنگام يكى از پرستارها وارد اتاق شد. همين كه ديد من نشستهام، جيغى
كشيد. او را به آرامش دعوت كردم و قضيهى خواب را به او گفتم. آن پرستار، مقلّد
همان بيروتى بود تا خواب را شنيد، از تقليد او عدول كرد
نام کتاب : سيره استاد الفقهاء و المجتهدين ميرزا جواد تبريزى نویسنده : تبريزى، جعفر جلد : 1 صفحه : 110