مردم ز بند ظلم و غم آزاد مىشدند
گردنكشان جامعه بودند رام ما
روزى كه غرب بىخبر از علم و فضل بود
بود تكيه گاه صنعت و دانش مقام ما
در نزد اهل صنعت و علم و كمال و فضل
همواره بود عزت ما احتشام ما
دادند مسلمين به جهان امتحان خويش
اى مدعى ببند لب از اتهام ما
دانى چرا كه بنده بيگانگان شديم
رفت آن جلال و شوكت و آن احتشام ما
آيينه وفاق گرفت از نفاق زنگ
با سنگ ظلم و جور شكست جام ما
سست عنصرى و تنبلى و عيش و نوش بود
كردند كم ز عزت ما تلخ كام ما
گر توبه كرده باز به قرآن عمل كنيم
عزت بگيرد از كف ذلت زمام ما
آنگه خوش است منتظر منتظر شويم
گردد به دور حق عمل ما كلام ما