responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين نویسنده : كاشانى، ملا فتح الله    جلد : 5  صفحه : 24

هنگام حضور است و گفته‌اند كه بشرى نام صاحب او بوده كه براى اعانت در اخراج او را طلبيد يعنى اى بشرى در بيرون آوردن دلو گران امداد من كن‌ هذا غُلامٌ‌ كه اين پسريست كه دلو را گران ساخته پس بمددكارى او يوسف را از چاه بيرون آورد وَ أَسَرُّوهُ‌ و پنهان داشتند وارد و اصحاب او يوسف را از ساير رفقا بِضاعَةً در حالتى كه متاع تجارت بود يعنى ايشان را براى فروختن مناسب نمود يا پنهان ساختند مر او را از كاروانيان و گفتند كه اهل آب او را بما داده‌اند تا براى ايشان بمصريان فروشيم و گويند كه ضمير اسروه راجع است ببرادران يعنى برادران حال او را پنهان داشتند و گفتند بنده ما است و آن چنان بود كه از حال يوسف خبر يافته بسوى كاروان آمدند و گفتند اين غلام از ما گريخته است او را بخريد وَ اللَّهُ عَلِيمٌ‌ و خدا دانا است‌ بِما يَعْمَلُونَ‌ بآنچه ميكرده‌اند يعنى مخفى نبود بر او اسرار و اجفاء كاروانيان يوسف را و يا كيد و مكر اولاد يعقوب با پدر و برادر خود

آورده‌اند كه يهودا را عادت بود كه هر روز يك بار بر سر چاه آمدى و يوسف را آواز دادى و طعام باو دادى در اينروز كه كاروان آن‌جا رسيدند و يوسف را بيرون آوردند يهودا بر سر چاه آمد كه طعام باو دهد هر چند آواز داد جوابى از چاه نشنيد بطلب يوسف بميان كاروان آمد و او را در ميان ايشان در نزديك مالك بن زعر يافت برادران را خبر داد بيامدند و مالك را گفتند كه اين غلام ما است كه از ما گريخته مالك گفت اگر او را خواهيد او را با شما دهم و اگر نه وى را بما بفروشيد گفتند او را بتو ميفروشيم ليكن به اين شرط كه غلاميست گريز پاى و ما او را باين عيب ميفروشيم مالك گفت با اين عيب او را به چند ميفروشيد گفتند هر چه ميخواهيد بدهيد اما بشرط آنكه وى را از اين ولايت بيرون بريد و غل در گردنش نهيد و دست و پايش در زنجير كشيد كه گريز پايست و او را گرسنه و تشنه داريد كه غلامى متجبر و سركش است تا رام گردد و يوسف در برادران مى نگريست و سخنان غضب آميز ايشان ميشنيد و قوت و ياراى سخن كردن نداشت پس بزبان عبرى به يوسف گفتند اگر در آن‌چه ما مى‌گوييم و ميكنيم تمرد كنى و خلاف آن گويى با شمشير آبدار سر تو را از بدن جدا كنيم يوسف خاموش شد القصه او را بمعرض بيع در آوردند مالك گفت من درمى كه داشته‌ام بضاعت خريده‌ام و با من درمى چند ناسره مانده است گفتند تو مى‌دانى كه بهاى غلام بسيار است اما ما با تو ميسازيم بهر چه دارى پس دست يوسف ع بدست او دادند وَ شَرَوْهُ‌ و بفروختند او را بِثَمَنٍ بَخْسٍ‌ ببهاى ناسره اندك بى‌اعتبار دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ درهمى چند شمرده شده اين بدل ثمنست عادة اهل آن روزگار چنان بود كه ما دون چهل درم همه را ميشمردند و ما فوق آن را وزن ميكردند مالك‌

نام کتاب : تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين نویسنده : كاشانى، ملا فتح الله    جلد : 5  صفحه : 24
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست