از نظر شرايط و مناسبات اجتماعى با يكديگر متفاوت هستند. در مكه تعداد ياران پيامبر صلى الله عليه و آله و قدرتِ سياسى و اجتماعىِ مسلمانان اندك بود. اما در مدينه، جامعه و امت اسلامى تشكيل شد؛ حكومت اسلامى تأسيس گرديد و شرايطْ دگرگون شد.
به همين دليل، سياق آياتِ مكّى كه در مكه نازل شدهاند با آيات مدنى كه در مدينه نازل شدهاند، تفاوت دارد. از اين رو، براى دانشمندانى كه در آيات قرآن پژوهش مىكنند و مفسر قرآن هستند، فهميدن تاريخ آيات قرآن، بسيار مؤثر و روشنگر است.
سوره نحل كه يكى از آيات آن را در ابتداى خطبه برايتان تلاوت كردم، از سورههاى مكّىِ قرآن است و قبل از هجرت نازل شده است. در آيهاى كه برايتان تلاوت كردم، خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله مىفرمايد: مردم را به سوى پروردگارت و به سوى حق و حقيقت دعوت كن و اين دعوت بايد بر اساس و پايه حكمت صورت بگيرد.
كلمه حكمت نزديك به بيست بار در قرآن تكرار شده و معمولًا در معنايى مترادف با كلمه «كتاب» استعمال شده است؛ مانند اين آيه:
در برخى از آيات قرآن نيز حكمت به معناى كتاب استعمال نشده است؛ مانند همان آيهاى كه در ابتداى بحثْ تلاوت كردم. در آن آيه شريفه، حكمت به معناى موعظه حسنه به كار رفته است.
[به هر كه خواهد، حكمت عطا كند. و به هر كه حكمت عطا شده، نيكىِ فراوان داده شده.]
در اين دو آيه شريفه اخير، حكمت به معناى كتاب، استعمال نشده است.
كلمه حكيم نيز از حكمت مشتق شده است. كلمه حكيم هم نزديك به صد بار در قرآن شريف به صورت صفت براى خداوند متعال و كتاب، استعمال شده است. حكمت چه معنا و چه اهميتى دارد كه اين همه در قرآن به صورتهاى مختلف تكرار شده است؟
برخى از افرادِ كم دقت و سطحىنگر در دفاع و ترويج فلسفه گفتهاند: معناى حكمت كه در قرآن و روايات، تأكيد فراوان بر آن صورت گرفته، همان فلسفه است. بنا بر اين هنگامى كه خداوند در قرآن مىفرمايد:
«حكمت، گمشده مؤمن است- يعنى همواره به دنبال آن است-.»
منظور قرآن شريف و منظور معصومين عليهم السلام از اين همه تأكيد بر حكمت، بيانِ اهميت فلسفه است. اين استدلال از طرف افرادِ كم دقت و غير دانشمندِ طرفدار فلسفه ارائه شده است.
از طرف ديگر، مخالفانِ سطحىنگر و غير عالِمِ فلسفه، اصل اين ادعا را كه حكمت به معناى فلسفه است، پذيرفتهاند و سپس در صدد جواب به استدلال بر آمدهاند. آنها گفتهاند «ضالّة» در اين روايت به معنى «مُضِلّة» است.
در اين صورت، معناى روايت چنين مىشود كه: فلسفه، گمراه كننده مؤمن است.
در حالى كه حكمت اصلًا به معناى فلسفه نيست. وقتى خداوند مىفرمايد:
معناى اين آيه شريفه اين نيست كه خداوند به لقمان، فلسفه آموخته است. يا وقتى مىگوييم خداوند حكيم است، منظور اين نيست كه خداوند فيلسوف است. خواه مراد، فلسفه غرب باشد يا فلسفه شرق و خواه مراد، فلسفه قديم باشد يا فلسفه جديد.
از موارد استعمالِ كلمه حكمت و ديگر مشتقاتِ آن مانند كلمه حكيم، چنين فهميده مىشود كه كلمه حكمت به معناى مطلبى است كه بر اساس عقل و فطرت و طينتِ سليم باشد.
انسانى كه داراى عقل و فطرتِ سليم و فكر سالم باشد، انحراف پيدا نمىكند و همواره مطابق فطرتِ سليم حركت مىكند و سخنانش حكيمانه است.
به عنوان مثال، خداوند مىفرمايد: من به لقمان، حكمتْ عطا كردم. سپس خداوند در نقل سخنان اين حكيم به فرزندش، گفتار لقمان در باره توحيد، معاد و فضايل اخلاقى را نقل مىكند. مطالبى كه لقمان به فرزندش فرموده، همگى بر اساس فطرت و عقل سليمِ انسانى است.
وقتى گفته مىشود خداوند حكيم است، يعنى سخنان خداوند هماهنگ با درك و عقل و فطرت سليمِ انسان است و عقل و فطرت سليمِ انسانى، سخنان خداوند را انكار نمىكند.
معناى حكمت با معناى «حق» متفاوت است اما مصداق آنها يك چيز است. يعنى هر سخنى كه حكيمانه باشد، حق هم هست.
پس هنگامى كه خداوند مىفرمايد با حكمت و موعظه حسنه به سوى پروردگارتان دعوت كنيد، معناى دعوتِ آميخته با حكمت و موعظه حسنه در اينجا، همان تربيت مطابقِ فطرت صحيح و سليم است.