براى ولايت فقيه نيست، رأى دهند، او به ولايت و رهبرى برگزيده نمىشود. در واقع آن چيزى كه ما در قانون اساسى تصويب كردهايم، تنها بيان شكل اجرايىِ تعيينِ رهبر است.
يكى از دلايل ديگرِ شيعه در ولايتِ على عليه السلام هماهنگى بين احكام مختلفِ اسلام است. به عنوان مثال، پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است اگر شما خانواده و فرزندانى داريد، بدون وصيت از دنيا نرويد. حتى در برخى روايات آمده است كه اگر كسى بدون اينكه وصيت كند و تكليف بازماندگان را مشخص كند، بميرد، مرگش مانند كسى است كه در دوران جاهليتْ مرده است.
با وجود اين، آيا عقل انسان مىپذيرد كه همين پيامبر صلى الله عليه و آله يك دين و كتاب آسمانىِ جديد بياورد، اديان پيشين را نسخ كند، دنيا را تكان دهد و بگويد كه اين دينِ من هم يك دينِ هميشگى و جاودانى است؛ آنگاه براى افرادى كه بعد از او مىآيند راهى نشان ندهد و بگويد: مادامى كه من زنده هستم، خودم انجام مىدهم. بعد از من نيز مردم هر كارى كه خودشان صلاح دانستند، انجام دهند؟ آيا چنين چيزى با عقل سازگار است؟
در روزى مانند فردا، على بن ابى طالب عليه السلام كه دانشمندترين، بخشندهترين، شجاعترين و زاهدترينِ مردم بود و در تمام فضيلتها از همه برتر بود، از طرف خداوند به وسيله پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به عنوان «امام» اعلام شد. (تكبير نمازگزاران)
از حضرت على عليه السلام كتاب نهج البلاغه به ارث و يادگار مانده است. ما در لابهلاى جملات نهج البلاغه مىتوانيم چهره درخشان حضرت على عليه السلام را بيابيم. نقل شده است كه جرج جرداق گفته است: من عاشقِ على هستم؛ زيرا چهل سال نهج البلاغه را مطالعه كردهام و قيافه على عليه السلام در لابهلاى جملات نهج البلاغه برايم ترسيم شده است.
على يعنى كسى كه در مقام فرمان دادن به واليانِ خود، فرمان مالك اشتر را صادر مىكند.
در مقام تحليل، خطبه شِقشِقيّه را مىگويد.
در مقام توبيخِ يكى از واليانِ خود، نامه عثمان بن حُنَيف را مىنويسد و در مقام وصيت، نامه امام حسن عليه السلام را مىنويسد كه پس از گذشت هزار و چهارصد سال هنوز نيز مانند آفتاب مىدرخشد.
نه تنها همه نامهها و خطبههاى امير المؤمنين عليه السلام بلكه حتى تك تكِ جملات آنها نيز سراسر حكمت و درس است.
حضرت على عليه السلام در نامهاى خطاب به عثمان بن حُنيف كه از طرف حضرت على عليه السلام والى بصره بود، نوشته است:
اى عثمان! به من خبر رسيده كه مردى از جوانان بصره، تو را به ميهمانى دعوت كرده است و تو هم به آن ميهمانى رفتهاى.
ميزبان هم غذاهاى لذيذ تهيه كرده و از تو پذيرايى كرده است. گمان نمىكردم كه تو ميهمانىِ مردمى را بپذيرى كه نيازمندشان را به جفا راه ندادهاند و اغنيا را كه شكمهايشان سير بود، دعوت كردهاند. بوى اين غذاها به مشام محرومان مىرسيد؛ اما نه تو در فكر آنها بودى و نه ميزبانت.